نوسینده: محمود النجیری
مترجمان: رضا عباسپور، قبس زعفرانی



 

آرمگدون، مبنای سیاست خارجی آمریکا

«گریس هالسل»، نویسنده ی آمریکایی، که زمانی به طایفه ی انجیلی های بنیادگرا منتسب بود و با اعتقادات این طایفه رشد کرد و پرورش یافت، ضمن نقدی بر افکار بنیادگرایانه خویش، در کتاب ارزشمند «پیش گویی و سیاست: انجیلی های نظامی در راه جنگ هسته ای» می نویسد:
«در طول مسافرت، از تل آویو به قدس، هنگام عبور از کرانه ی باختری، راهنمای سفر، عمداً، کرانه ی باختری را (مانند خود فلسطینی ها) نادیده گرفت- این مسافرت را «جری فالول»، مبلغ بزرگ بنیادگرای انجیلی، در سال 1983 م، برای او ترتیب داده بود- هنگامی که نویسنده از «منی»: دوست بنیادگرای خویش در سفر، می خواهد، اطلاعاتی پیرامون فلسطین و اعراب مسلمان و مسیحیان فلسطینی به او بدهد، می گوید: «کدام فلسطینی هارا می گویی؟ مگر تمام کسانی که این جا زندگی می کنند یهودی نیستند؟» سپس می پرسد: «آیا فلسطینی ها نیز یهودی هستند؟». بی شک این، از همان مطالبی بود که من در کتاب مقدس خوانده و با آن به خوبی بودم. چون هر روز آن را مطالعه می کردم. امّا تاکنون، از تاریخ معاصر خاورمیانه یا حوادثی که از زمان حاکمیت عبرانی ها بر قدس به وقوع پیوسته بود، اطلاعات چندانی نداشتیم. ما فقط بر یک مرحله از تاریخ و یک قبیله تمرکز کرده بودیم.»
نویسنده در تبیین بخشی از عقیده ی بنیادگرایی خویش و چگونگی شکل گیری آن می گوید:
«پیشینه ی بنیادگرایی مذهبی من و منی با هم مشترک و شبیه یکدیگر است. ما هر دو، در خانواده ی مسیحی، چشم به جهان گشودیم و در حالی رشد کردیم که به کتاب مقدّس گوش می دادیم و آن را می خواندیم، در دورس مدرسه ای خویش، چیزی از خاورمیانه فرانگرفتیم. چیزهایی یاد گرفته بودیم که از متون عبرانی خوانده بودیم. داستان های عهد قدیم، پیرامون گرد آمدن ملّت عبرانی در فلسطین، جنگ های پادشاهان اسرائیلی و برخورد ویژه ی خداوند با ملت برگزیده را مطالعه کرده بودیم. به همراه میلیون ها کودک مسیحی دیگر، داستان هایی درباره ی ابراهیم، موسی، یهودا، داوود و سلیمان، (که به نظر می رسید، قهرمانان تمام ملل جهان، مانند چینی ها، هندی ها، مصرها، ایرانی ها و ژاپنی ها به شمار می آوردیم.
بزرگ شدیم، بی آن که بدانیم، عبرانی ها مانند سایر قبایل کوچک روی زمین برای مدتی کوتاه و برهه ای از زمان، بر قدس حاکم بود ه اند، از این جهت، آن ها را، به عنوان کاشفان فلسطین، نمی شناختیم بلکه فکر می کردیم که فلسطین سرزمینی بدون ملت بوده و عبرانی ها ملّت آن شده اند. در اذهان ما- پیش از این که مطالبی درباره ی ملّت های دیگر خاورمیانه، به دست آوریم و در این خصوص چیزی بدانیم- ملت یهود (عبرانی ها) اوّلین ملّتی می نمود که پس از آدم و حوّا، پای به عرصه ی حیات، بر روی زمین، گذاشته اند، از این لحاظ، پذیرش سایر ملل برای ما به عنوان ملل حقیقی وو واقعی امکان پذیر نبود، بنابراین آن ها را دشمنان عبرانی و سرانجام دشمن خداوند به شمار می آوردیم».
نتیجه ی این تربیت و آموزش، بنا به گفته ی نویسنده، که خود و میلیون ها کودک بنیادگرا بر آن رشد کردند، آن شد که مطالب نویسندگان «عهد قدیم» را (که گفته بودند، ایشان و قبیله و طایفه شان ملّت برگزیده ی خداوند هستند) تصدیق کنند. «در کودکی تصوّر نمی کردم، این عقیده ممکن است، روزی به نابودی یهود و برافروخته شدن آتش جنگ ها بینجامد. این نظریه ی نژاد پرستانه، به پیروان خویش، اجازه نمی دهد، تصور کنند، فلسطینی ها، مسیحیان و مسلمانان نیز در موجودیت و هستی بشری به سان مسیحیان غربی مشارکت داشته اند» و در این زمینه، نویسنده سخن راهنمای سفر را ذکر می کند:
«تلاش کردیم با اعراب دوست شویم، امّا تمام این مسلمانان تروریست هستند».
نویسنده توضیح می دهد، راهنمای سفر، از این جهت، در سخنان خویش وجود گروه های مسیحی عرب را نادیده گرفت (و عنوان کرد، تمام دشمن خدا و دشمنان ملت برگزیده هستند،) که اعتقادات بنیادگرایی انجیلی می گوید:
«اعراب دشمن اسرائیل اند، پس، دشمن خدا هستند».
در این سفر که هدف آن زیارت اماکن مقدسه بود، نویسنده به نکته ی اشاره می کند، می گوید: «کسانی که سفر را تدارک دیده بودند بسیار تمایل داشتند، در ناصره توقف نداشته باشیم تا با ملّت فلسطین و به ویژه مسیحیان فلسطینی رابطه برقرار نکنیم و بدین وسیله از حقایق موجود در آن جا مطلع نشویم. به این ترتیب، بازدید شهری از بهترین شهرهای مسیحی جهان، نادیده گرفته شد، به گونه ای که، جز برای شستن دست و صورت و رفتن به دست شویی در این شهر توقف نداشتیم!» در این جا هالسل اظهار می دارد:
«..سعی کردم، تصور کنم، یک بودایی چگونه به یکی از معابد بودا در کاما کورای توکیو یا یک مسلمان به مکه یا یک یهودی به دیوار ندبه می رود...فقط برای این که از دست شویی های آن استفاده کند!». وی می افزاید:
«رهبران ما- آن گونه که برای من آشکار شد- تلاش های ویژه ای دارند تا میان ما و مسیحیان فلسطین و سایر مسیحیان، از جمله مسیحیان آمریکایی ساکن اراضی مقدس فاصله بیندازند. در یکی از یک شنبه ها، یکی از هم سفران پیش نهاد داد برای ادای نماز به کلیسا برویم و این خواسته را به فالول گفت. علی رغم وجود ده ها کلیسای مسیحی، در مناطق مختلف قدس، به ما اطلاع داده شد که نماز را در یکی ازهتل های اسرائیلی خواهیم خواند» (1).
بنیادگرایان انجیلی اعتقاد دارند، اشغال اسرائیل و قتل و کشتار کودکان، زنان و پیران عرب عمل مقدسی است. باید به مسجد الاقصی را تخریب کرد و به جای آن هیکل را ساخت، چون این خواست الهی است! و هر که اسرائیل را حمایت کند، خداوند، زندگی او را مبارک می گرداند. هم چنین می بایست اسرائیل را تشویق کرد که سرزمین های بیش تری را به خود ملحق کند و دعوت های صلح را نپذیرد یا مانع تحقق آن ها شود، زیرا سهل انگاری و تأخیر در الحاق و انضمام زمین، بازگشت دوباره ی مسیح را به تعویق می اندازد.
این ایده، خبر از وقوع جنگ هسته ای می دهد که جهان را نابود می کند، چون یک پنجم ملّت آمریکا، به این عقیده، ایمان دارند و هیئت های تبشیری بسیاری برای سراسر جهان، به ویژه در میان مسیحیان شرق، فرستاده شده اند تا این باور را ترویج کنند. عملاً نیز این اندیشه، در طوایف انجیلی شرق نفوذ کرده است و جوانان مسیحی کشور های شرق از خود سؤال می کنند:
اگر اراده ی خداوند بر این است که اسرائیل بر پا شود و در میان سایر ملل، این امّت باقی بماند، پس چگونه می توان با این خواسته جنگید یا از آن متنفر شد. در حالی که در همان زمان این خواسته با من در حال جنگ است و باعث کشته شدن هموطنان، خویشاوندان، افراد خانواده، تخریب و نابودی کشورم می شود؟ آیا با برنامه ی الهی پیش بروم یا از وطنم دفاع کنم (2)؟
این ها علی رغم تمام تلاش هایی است که کلیساهای شرقی، برای مقابله با این غارت تبشیری انجیلی های بنیادگرای غربی، انجام می دهند و بنیادگرایان مسیحی اعتقاد دارند، برای این که مسیح موعود نزد ایشان باز گردد، باید مراحل ذیل طی شود:
1. بازگشت یهود به سرزمین فلسطین؛
2. برپایی دولت یهود در سرزمین مقدس؛
3. بشارت دادن لاهوت انجیلی به تمام ملل از جمله ملّت های ساکن در اسرائیل، که منظور اعراب یا طوایف ساکن فلسطین اشغالی مانند مسلمانان و مسیحیان و پیروان سایر ادیان و مذاهب هستند. چون نزد ایشان، تبشیر یهود، به بازگشت مسیح، ممنوع است. به این لحاظ، از طریق امواج کوتاه رادیویی و ماهواره ای و حتی اینترنت، برای نشر رسالت مسیح، بر چسب اعتقاد خویش، در جهان اقدام کردند. انجیلی ها می گویند: «این دعوت به گوش همه ی ملل رسیده، است» و چه دعوتی!!
4. عروج کلیسا؛
5. مللی وجود دارند که به خداوند ایمان ندارند و دشمنان مسیح به شمار می آیند. این ملل جنگ هایی علیه اسرائیل راه اندازی می کنند و فتنه ها، آشوب ها و سختی های بسیار نصیب مؤمنان می شود. بالطبع منظور ایشان، از دشمنان مسیح، که به خداوند ایمان ندارند، اعراب مسلمان هستند. تا زمانی که مسلمانان به سان آن ها به مسیح ایمان نداشته باشند و آن را خدای خویش فرض نکنند و عبادت و پرستش او را رد کنند، دشمنان او هستند. این افراد، این نکته را نادیده گرفته اند که مسلمانان به مسیح احترام می گذارند و به او، به عنوان یکی از پیامبران الهی، ایمان دارند. این ایمان، کفر مسلمانان را، از نظر مسیحیان انجیلی، نمی زداید!
6. وقوع نبرد آرمگدون: جنگ هسته ای که در ابتدای کتاب ذکر آن رفت.
این عقاید را ارتشی از مبشران تبلیغ می کنند، علاوه بر این بنیادگرایی انجیلی، با استفاده از پایگاه و ایستگاه های پخش تلویزیونی و رادیویی؛ شرکت های تولید فیلم؛ دانشگاه ها و مدارس؛ شرکت های تجاری و بازرگانی؛ مراکز و مؤسسات تحقیقاتی و علمی؛ کرسی های مجلس نمایندگان و سنا؛ روزنامه ها و مجلات؛ بانک ها و حتی ماهواره ها به تبلیغ اعتقادات خویش می پردازند.
بنیادگرایی انجیلی مسیحی، تمام دستگاه های مدرن و پیش رفته را به خدمت اعتقادات و اهداف خود گرفته است. از جمله ادعا کرده است، ماهواره ی «چلنجر»، در سال 1984م، عکس هایی از شهری تورانی و اسطوره ای، در جنوب شبه جزیره ی عربستان و مشخصاً در منطقه ی «ربع الخالی» گرفته است که «عبر» نامیده می شود.
روزنامه ی «نیویورک تایمز» اشاره کرد، بر حسب روایات تورات، کشتی های حضرت سلیمان از فلسطین راهی این شهر می شدند و در آن جا لنگر می انداختند. این اولین بار نیست که تلاش شده تاریخ جزیرة العرب، با حوادث تورانی ارتباط داده شود، بلکه این قبیل کوشش ها سابقه دارد، علاوه بر این تلاش می شود، تاریخ تمام جهان هم بر پایه ی تورات بنا شود.
امّا اوّلین بار است که ملاحظه می کنیم، رادارهای دقیق و دستگاه های لیزری و مافوق تکنولوژی و دستگاه های انتقال سریع داده ها، در اسطوره ی استخراج شده، از متون قدیمی تحریف شده، مورد استفاده قرار می گیرد، در حالی که پیرامون صحت و درستی آن ها شک و تردیدهای بسیاری وجود دارد. بدین ترتیب، روش های اسطوره ای بر روش های علمی ترجیح داده می شوند و بنیادگرایی آمریکایی به دنبال اوهام و خیالات خویش می رود تا مباحث مذهبی و تاریخی را از موضوعیت و عقلانیت خویش خارج سازد. در این میان بنیادگرایی انجیلی تلویزیونی نقش مهمی، در شکل دهی جامعه ی آمریکا، بازی می کند، و از جمله معروف ترین انجیلی های تلویزیونی می توان به «جیم رابینسون»، «جری فالول»، «اورال رابرتسون»، «پت رابرتسون»، «جیمی سوگرت» (که در یکی از مناظرات خویش از «احمد دیدات» شکست خورد) و «رابرت شولر» و کسان دیگر، که از معروفیت کمتری برخوردارند، نام برد که همه و همه در سه دهه ی اخیر، با حضور در صفحات تلویزیون، در رشد فرهنگی مورد نظر بنیادگرایان انجیلی مشارکت داشتند.
پدیده ی انجیلیسم، در این فعالیت ها، خلاصه نمی شود، به گفته «گیل کیپل» این چیزی نیست، «جز بخش مرئی یک جنبش عمیق، که باعث شده، برخی از طبقات جامعه ی آمریکا، ارزش های لائیک و دنیوی را، که از بین برنده ی ایمان است و بر مردم حاکم می باشد، به کناری نهند و به جای آن تغییر و تحولی عمیق در اخلاق جامعه به وجود بیاورند که همه از مقولات و خطابه های انجیلی های بنیادگرا نشئت می گیرد و انجیلی های بنیادگرا آن را شکل می دهند» (3).
بنیادگرایان انجیلی، غیر از دانشگاه ها، مراکز آموزش خاصی، برای خود تأسیس کرده اند تا غارت جامعه ی مدنی و نفوذ فرهنگی در آن راحت تر باشد و ساخت و شکل دهی مجدد آن به سهولت میسّر شود.
از جمله دانشگاه «باب جونز» و دانشگاه «اورال رابرتس» که، در ایالت «اوکلاهاما» قرار دارد و 4170 دانشجو و 375 استاد را در بر می گیرد. این دانشگاه کتابخانه ای، مجهز به یک میلیون کتاب، دارد و دانشجویانی که برای ادامه ی تحصیل وارد این دانشگاه می شوند، باید تعهدنامه ای امضا کنند که به موجب آن، در طول تحصیل، دختران از لباس های بلند استفاده کنند و پسران موهای خود را کوتاه نکنند و رعایت موازین اخلاقی را، در محیط دانشگاه، به طور خاص و در زندگی روزمره به طور عام، رعایت کنند.
جری فالول، یکی از شخصیت های بارز انجیلی، در سال 1971م، در ایالات «ویرجنیا» دانشگاهی به نام «آزادی تعمیدی» تأسیس کرد که بعدها نام آن به «دانشگاه آزادی» تغییر یافت. این دانشگاه کلید فهم برنامه ها و طرح های فالول (برای توسعه ی امپراتوری انجیلی شبه کلیساسس اش و افزایش نفوذ و تأثیر او بر فرهنگ، جامعه و تاریخ آمریکا) به شمار می آید و صرفا مدرسه ای برای آماده ساختن و آموزش مبلغان نیست که به سراسر جهان گسیل می شوند، بلکه هزاران نفر در حالی از آن فارغ التحصیل می شوند که فرا گرفته اند، چگونه به جهان از دید اعتقادات مذهبی و مفاهیم اجتماعی و اقتصادی فالول نگاه کنند و سپس در تمام بخش ها و طبقات مورد نظر جوامع نفوذ کنند. این افراد، در حیات شغلی خویش، تولید کننده، مُبَلَّغ و مجری خواست و اراده ی بنیادگرایان، در میان جامعه ای می شوند که تکنولوژی های مدرن و نو گرایی از یک سو و افکار دنیوی لائیک از سوی دیگر بر آن حاکم شده است و این موفقیت بزرگی، برای این، جنبش، به شمار می آید که توانسته است در قلب چنین جامعه ای، مسیحیت را، از «بالا» به جامعه ی آمریکا تزریق کند و دانشگاه آزادی کاربردی سیاسی و بلند مدت، در این زمینه خواهد داشت و به سان یک لابی عمل خواهد کرد. در حالی که «رابرتسون»، بنیادگرای انجیلی، اعتقاد دارد، غسل تعمید دوباره ی جامعه، با انتخاب یک واعظ تلویزیونی انجیلی، به سمت ریاست جمهوری ایالات متحده، امکان پذیر است. «فالول» معتقد است، زمانی می توان در جنگ، بر لائیک دنیوی پیروز شد که در میدان فرهنگ یا تولیدات توجیه شده ی سمعی و بصری موفق بود. به همین دلیل، انجیلی های تلویزیونی، شبکه ی تلویزیونی مذهبی بزرگی دایر کردند. بی شک، فارغ التحصیلان اینفومدیای دانشگاه آزادی، فرداها مراکز قدرت را به دست خواهند گرفت و بر کانال های نفوذ و تأثیر گذاری نیز حاکم خواهند شد. این شیوه ای است که انجیلی ها، در جنوب آمریکا، اجرا می کنند و آن را براساس عقاید جدید و افراطی خود غسل تعمید می دهند (4).
«جری فالول»، مبشر انجیلی، نمونه ی بی همتایی، در این زمینه به شمار می آید که جمعیت آمریکایی «میراث مذهبی»، در سال 1980م، او را «شخصیت مذهبی» نامید. وی برنامه ای تلویزیونی به نام «ساعت عهد قدیم» دارد که اوّلین برنامه ی مذهبی مراکز تلویزیون های مذهبی به شمار می آید. فالول هم چنین کتابی به نام «بشنو آمریکا» به رشته ی تحریر در آورده است که یکی از فصل های آن «معجزه ای که اسرائیل نامیده می شود» نام دارد و در آن می خوانیم: «از جمله موضوعات دلگرم کننده، در جهان امروز، ادامه ی برکت خداوند، بر ملّت اسرائیل است. با وجودی که شاهد مشکلاتی چون تورم، اختلافات شدید در کنیست و اصرار همسایگان بر نابودی این کشور هستیم، با این حال اسرائیل به دلیل ایمان به خدا، سربلند به حیات خویش ادامه می دهد. اسرائیل دژدمکراتیک در منطقه ای است که حماقت بر آن حاکم است و بحران ها و آشفتگی های سیاسی آن را متلاطم کرده است. هر کس کتاب مقدّس را بخواند، آن را مملو از پیش گویی هایی می بیند که از جایگاه ملت یهود سخن می گوید. تورات یادآوری می کند، که ملّت یهود، به سرزمین اسرائیل باز خواهند گشت و دولت خویش را دوباره بنیان خواهند نهاد».
سپس نویسنده این گونه معجزه ی اسرائیل را ادامه می دهد و ادعا می کند، مللی که به یاری اعراب و سازمان آزادیبخش فلسطین می شتابند، اگر از حقایق کتاب مقدّس مطلع باشند، «مقابل خدای اسرائیل زانو بر زمین خواهند زد و از او طلب بخشش خواهند کرد».
فالول سخنان مذهبی- سیاسی خویش را این گونه ادامه می دهد:
«اگر این ملت (آمریکا) می خواهد، دشت هایش همیشه سرسبز و موفقیت های علمی اش همیشه در سطوح بالا و آزادیش سرآمد و نمونه جهان باشد، باید به حمایت خویش از اسرائیل ادامه دهد».
«در کشور گرایش های فزاینده مشاهده می شود که خواهان دستیابی به نفت است، این ما را از توجه به نیاز بزرگ ترمان باز می دارد که همان برکت مستمر و مداوم خداوند است. اگر آمریکا به خود اجازه دهد، فقط به نفت بیندیشد و اتحاد یا اسرائیل را با نفت، مایع سیاه، تعویض کند. به جایگاه خویش، به عنوان یک رهبر جهانی، خیانت کرده است و بی شک جایگاه تاریخی خویش را از دست خواهد داد و به جایی خواهد رسید که روم به آن رسید و ما اجازه نخواهیم داد، چنین اتفاقی بیفتد».
«یهود به سرزمین خویش که بی ایمانی و کفر بر آن حاکم است باز خواهد گشت. درست است که یهود از لحاظ روحی آشفته و سرگردان و نیازمند ظهور مسیح و منجی خویش هستند، امّا، در حال، ملّت برگزیده ی خداوند به شمار می آیند و هم اکنون مسیحیانی که به تورات ایمان دارند، بهترین دوستان ایشان هستند و باید چنین هم باقی بمانند» (5).
فالول، در سال 1979م، سازمان سیاسی- مذهبی خود را به نام «اکثریت اخلاقی» بنا نهاد که به راست جدید مسیحی منتسب است و تلاش های سیاسی خویش را بر تحقیق مسائل مذهبی متمرکز کرده است و تلاش می کند به دشوارهای جامعه منفعت طلب دنیوی و روی برگرانده از مذهب، پاسخ گوید و بحران های جامعه و مشکلات دولت را، که با نزدیک شدن، بازگشت دوباره ی مسیح، قرین است، به کفر امریکا نسبت دهد و به مجازات خداوند تفسیر کند. این سازمان موفق شد، حداقل دو میلیون رأی دهنده را بسیج کند تا سازمان هویت مذهبی، با شعار «یاران اخلاق می توانند، برای اولین بار، پس از چندین دهه، نمایندگانی برای خود انتخاب کنند، به دولت آمریکا راه یابد.از جمله سخنان او:
«می باید، به این حقیقت غم انگیز، اعتراف کنیم که ما، ملّت آمریکا را به اقلیت جنجالی ملحدی از زنان و مردان سپرده ایم که خدایی ندارند و آمریکا را به لبه ی پرتگاه و جهنم برده اند. اکنون وقت آن فرا رسیده است تا آمریکایی های مدافع اخلاق گرد هم آیند و ملّت عزیزمان را نجات دهند».
«طی سلسله سخنرانی های خود، پیرامون مسائلی که امروزه آمریکا را تباه و فاسد کرده اند و روی سخنم تمام ملّت آمریکا بود، با فریادهای دردناک و سؤالات ناامید کننده ای مواجه شدم،ما پیش از این چنین سخنانی را نشنیده بودیم! چرا کسی در این زمینه تاکنون با ما صحبت نکرده است؟ اکنون وقت آن فرا رسیده است که طرفداران و صاحبان ارزش و اخلاق برای نجات امت عزیزمان دست به دست هم دهند و از هر گروه و فرقه ای که هستند، بپا خیزند و آراء خویش را به صندوق ها بیندازند تا از آزادی های خود دفاع کنیم تا براساس اعتقاد آنان و همان گونه که می خواهیم، زندگی کنیم. این امید آمریکاست و باید به سرعت به سوی آن گام برداریم».
در سال 1976م، ایالات متحده رئیس جمهوری برای خویش برگزید که تعمیدی بسیار مؤمنی به شمار می امد. وی از ذهنیت های اخلاقی و مذهبی خویش بهره برد تا دولت را غسل تعمیدی دوباره دهد و آن را از خطای «واتر گیت» تطهیر کند. این سال، سال بنیادگرایی انجیلی و آغاز توجه مطبوعات غرب به این پدیده بود. به گونه ای که دو مجله ی نیورویک و تایم، در سال 1976م، شماره ی خاصی را به بررسی پدیده ی بنیادگرایی انجیلی اختصاص دادند، چون این پدیده بود. به گونه ای که دو مجله ی نیوزویک و تایم، در سال 1976م، شماره ی خاصی را به بررسی پدیده ی بنیادگرایی انجیلی اختصاص دادند، چون این پدیده تأثیر به سزایی در به قدرت رساندن کارتر داشت و آغاز بیداری و آگاهی مطبوعاتی، از ابعاد این پدیده و به ویژه بُعد سیاسی آن به شمار می آمد.
پیشینه ی پروتستانی کارتر و روایات مذهبی که به آن اعتقاد داشت با سیاست هایش، در قبال «خاورمیانه» ارتباط پیدا می کرد. به عقیده ی او، دولت اسرائیل، پیش و بیش از هر چیز، باید مورد توجه قرار گیرد: «دعوت به سرزمین تورانی (که یهود، صدها سال پیش، از آن بیرون رانده شده بودند) و تأسیس دولت اسرائیل، تحقق پیش گویی های تورات و جوهر آن است». در نتیجه سیاست کارتر در قبال اسرائیل از اندیشه ی وی در قبال دولت اسرائیل نشئت گرفت. «سرزمینی که خداوند وعده ی آن را به یهود داده بود». او در این زمینه اعتراف می کند: «من نسبت به این مسئله، به عنوان یک انسان و یک آمریکایی و یک شخص متدین، تعهد تمام عیاری دارم»، از این رو، اندیشه هایش، حول صلح در منطقه، بر حضور همیشگی و تأمین امنیت دولت یهودی اسرائیل، متمرکز بود (6).
کارتر در سخنرانی که، در مارس 1979م، در کنیست ایراد کرد، گفت:
«هفت تن از رؤسای جمهوری آمریکا ایمان داشتند و این مطلب را در سخنان خویش بیان کرده بودند که رابطه ی آمریکا با اسرائیل فراتر رابطه ی ویژه و رابطه ی بی همتایی است. این رابطه را نمی توان از بین برد یا سست کرد، چون در وجدان، اخلاق و اعتقادات ملّت آمریکا ریشه دارد. مهاجران، هر دو دولت آمریکا و اسرائیل را به وجود آوردند و از اسرائیل را به وجود آوردند و از سراسر جهان گرد آمدند تا آینده کشور را رقم بزنند. هر دو ملّت، ملّت مهاجر و آواره ای هستند، ما در میراث تورات با شما شریک و سهیم هستیم».
در انتخابات ریاست جمهوری سال 1980م، انتخاب اصلاحات مذهبی آمریکایی ها، بنا به گفته ی گیل کیپل، انتخابی مشکل بود. سه کاندیدای ریاست جمهوری، اندرسون، کارتر و ریگان تماما انتساب و پیروی خویش از انجیلیسم را اعلام کردند. امّا انجیلیسم نزد هر یک از آن ها برداشت و تصور خاصی داشت. در حالی که «جیمی کارتر» در مسئله ی گروگان گیری در «ایران» می خواست، سخن مسیح را محقق کند و طرف دیگر صورت خویش را بر گرداند تا آن طرف نیز سیلی بخورد، «رونالد ریگان» خود را قهرمان ملّی آمریکا معرفی می کرد که با رسالت کتاب مقدس همخوانی داشت و «خواست، بدین وسیله از ایالات متحده، بیت المقدس جدیدی بنا کند» (7).
فالول در آن زمان اعلام کرد، از جمله وظایف و مسئولیت های آمریکایی ها، انتخاب رهبرانی عادل است که از حکم الهی و سنت او پیروی کنند... و بر عهده ی «اکثریت اخلاقی» است که نقش مورد نظر خویش را در انتخاب کاندیدا ایفا کند این کاندیدا باید قوانین خداوند و شریعت او را جاری سازد که بالبع شخص مورد نظر «رونالد ریگان» بود.
عملا نیز این جنبش انجیلی، به همراه دیگر جنبش های بنیادگرا، مانند «رأی مسیحی» و سازمان «میزگرد مذهبی» نقش مهم خویش را، در پیروزی حیرت انگیز ریگان، در انتخابات ایفا کردند. آن ها توانستند حدود چهار میلیون انجیلی را، که توجهی به سیاست نداشتند، به پای صندوق های رأی بکشانند و این جهش سیاسی بزرگی بود که «گری نورث»، بنیادگرای حماسی را بر آن داشت، جامعه بنیادگرایان آن زمان را چنین توصیف کند:
«بی شک، رهبران بنیادگرا از میان مردم برخاسته اند و توانسته اند به آن ها بگویند، سال 1980م، سال آغاز است و روزی می رسد که اصول و مبادی کتاب مقدس شریعت و آیین کشور می شود» (8).
بالطبع این بنیادگرایان نفوذ و اثرگذاری بسیاری در تصمیم گیری های سیاسی آمریکا داشتند تا آمریکا بیش از پیش بنیادگرا شود. با توجه به اوضاع خاص داخلی جامعه و شرایط بین المللی، آن ها خواهان سوق دادن سیاست خارجی ایالات متحده، بر حسب دیدگاه های توراتی خویش بودند و این خواسته در فعالیت های فکری و تبلیغاتی گسترده ی ایشان، در کشور آشکار بود. حتی آن ها بارها به کاخ سفید فرا خوانده شدند تا مواضع و دیدگاه های خویش را تبیین و سخنرانی هایی برای نمایندگان مجلس سنا و نمایندگان کنگره و نظامیان پنتاگون ایراد کنند! سخنان بنیادگرایان همیشه بر این مسدله متمرکز بود که کتاب مقدس، موضوع بحث و مناقشه نیست و آن ها هیچ گاه در هیچ شرایطی پشت به ملّت یهود یا سخن خدا نخواهند کرد. بسیاری از مسئولان بلند پایه آمریکا با این سخنان موافق بودند و ریگان، در قبال این سخنان، گفت: «او ایمان دارد که آمریکا خواهان صلح است، امّا باید جهان را، برای بازگشت مسیح، به شیوه ارمگدونی، آماده کرد»!
ریگان به درستی و خطاناپذیر بودن کتاب مقدّس (عهد جدید و قدیم) معتقد بود و از این موضوع، در سال 1983م، برای مجریان مذهبی این گونه پرده برداشت:
«پاسخ همه ی مشکلاتی که امروزه با آن ها مواجه هستیم، تنها در این کتاب است» (9).
گریس هالسل در یکی از کتاب های خود، فصل کاملی را به بنیادگرایی انجیلی اختصاص می دهد تا جایگاه عقیده ی آرمگدون را، در ذهنیت و سیاست خارجی ریگان، تبین کند، به ویژه آن که، در سال 1980م، مقابل گروهی از رهبران و سران یهود گفته بود:
«اسرائیل تنها دمکراسی ثابتی است که می توان به آن، به عنوان مکان وقوع آرمگدون، تکیه کرد».
در سال 1982م، برای فالول، مبشر سرشناس آرمگدون، تربیتی اتخاذ شد تا در گردهمایی مجلس امنیت ملی حضور یابد و در آن جا با مسئولان بلند پایه آمریکایی، درباره ی احتمال وقوع جنگ هسته ای با روسیه، بحث و گفت و گو کند. هم چنین ریگان موافقت کرد، «هال لیندسی» سخنانی پیرامون جنگ هسته ای با روسیه، برای استراتپزیست های پنتاگون، ایراد کند!
در سال 2002 م، جورج بوش موافقت نامه ای، با خلف اتحاد شوروی سابق، روسیه، امضا کرد که روسیه را وارد پیمان آتلانتیک شمالی ساخت و بدین وسیله باب همکاری های نظامی و استراتژیک آمریکا با روسیه باز شد. از این زمان، مسلمانان، از نظر آمریکایی ها، دشمنان مسیح اند و نیروهای تروریستی هستند و هم پیمان با ابلیس و نیروهای شرّ محسوب می شوند، با این که آمریکایی ها به خوبی می دانندف مسلمانان به خداوند ایمان دارند و جوامع ایشان علی رغم عقب ماندگی اقتصادی و علمی، از بُعد اخلاقی، بهتر از جوامع آن هاست.
اوج فعالیت ها و تلاش های انجیلی ها، در تلاش کاهن بنیادگرا، «اورال رابرتسون» نمود پیدا می کند که به وسیله ی حزب جمهوری خواه در سال 1988م، نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد و پیش از جنگ بزرگ یعنی، پایان دهه ی هشتاد چنان تأثیری بر جامعه آمریکا گذاشت که توانست پایه های مذهبی و بنیادگرایی مهمی، در این جامعه بنا نهد. سخنان و مواعظ بنیادگرایانه اش باعث شد، سالانه یک میلیون نفر جذب مسیح شوند! به این ترتیب فرهنگ سیاسی مذهبی خاصّی، با ظهور این جنبش ها، در ایالات متحده، پای به عرصه ی وجود گذاشت که به گفته ی «گیل کیپل» از سنت های بنیادگرایانه، برای جنگ های سیاسی استفاده می کرد و می خواست، با توجه به اخلاق فردی حاکم بر جامعه ی لائیک آمریکا، سیاست را به دست گیرد. این جنبش دعوتی بود برای بسیج مردم و خلق جامعه ی جدیدی که شیوه ها و سیاست های به کار رفته ی دهه ی پنجاه و شصت را زیر پا بگذارد و از مرحله ی تشکیل اتحادیه ها و پیمان ها و معاهدات غیر رسمی به مرحله ی گرد آوردن مؤمنان واقعی (برای شروع جنگی که هدف آن حمله و اشغال مراکز قدرت و تصمیم گیری در «کاپیتال» است) انتقال دهد (10)
در این میان «گراهام بیل» مبشر بنیادگرا، نقش همدم و انیس رؤسای جمهوری آمریکا را بازی می کرد.
او روحانی خصوصی رئیس جمهور و از شخصیت های سرشناس و مشهور ایالات متحده است. تا قبل از پای گذاشتن به تلویزیون، بیش از پانزده میلیون نفر، از طریق رادیو به صدای او گوش می دادند، وی جایگاه خاصی، در تبدیل آیین بنیادگرایی انجیلی به یک پدیده ی مرکزی و مهم فرهنگی دارد. او دوست رؤسای جمهوری آمریکاست، به نام کتاب مقدس سخن می گوید و آینده را پیش گویی می کند، به ویژه وقتی «ریچارد نیکسون» به ریاست ریاست جمهوری برگزیده شد. در زمان نیکسون وی کاهن ویژه و غیر رسمی او بود، دقیقا به سان جایگاهی که فالول نزد ریگان داشت.
گراهام بیل بسیار تلاش کرد، که به مقالات خویش آشکارا مضمون و مفهوم سیاسی ببخشد تا شهرتش جهانی شود و نفوذش افزایش یابد و دعوت بنیادگرایانه اش از قاعده تا رأس هرم را در بر گیرد (11).
«گراهام بیل» تأثیر بسیاری بر «جورج بوش» نیز گذاشت و نقش بسزایی در جنگ دوم خلیج (فارس) داشت. به محض این که بوش آغاز عملیات «طوفان صحرا» را اعلام کرد و نیروهای آمریکایی را به خلیج فارس گسیل داشت، گراهام بیل در یکی از سخنرانی هایش، (که از محل اقامتش در ایالات «مینسوتا» پخش می شد) گفت: «این جنگ تأثیر روحی به سزایی بر سراسر ملل و تمام انسان ها خواهد گذاشت» (12).
بله آمریکا به هر اقدامی دست می زند، باید بیانگر قدرتش به جهانیان باشد و بر تمام انسان ها تأثیر به سزایی بگذارد!
سپس گراهام بیل، با ایراد سخنرانی هایی، تلاش کرد، به سربازان آمریکایی که از رفتن به جنگ ترسیده بودند و سرپیچی می کردند، روحیه بدهد و از این که مبادا تجربه ی ویتنام، دوباره در خلیج تکرار شود، [سرباز گریز پای را] باز گرداند. وی در سخنان خویش بر این نکته تأکید کرد که «قدرت هایی معنوی و روحانی در جنگ خلیج دست دارند». او نمی دانست منبع این قدرت روحی و معنوی چیست، امّا می دانست، آنچه در خلیج می گذرد، به سان آن مشاهده نشده است. در حالی که گذر زمان کذب سخنان او را به خوبی اثبات کرد.
سپس گراهام به توضیح منظور سخنان خود پرداخت:
«عراق اهمیت انجیلی بسیاری دارد. آن جا دومین بهشت و موطن آدم و حواست».
وی برای این که سربازان و ملّت آمریکا برای جنگ به نام خدا تشویق شوند و انگیزه ی ایمانی و اعتقادی ایشان تأمین شود، گفت: «او می داند، این نشانه یا آنچه در سرزمین عراق به وقوع می پیوندد، زمینه ساز دومین ظهور مسیح موعود است!
به این ترتیب گراهام دست به پیش گویی زد تا از دین پوششی «مشروع» برای قتل، کشتار، تخریب و نابودی بسازد.
وی پیش از آن که جنگ کنونی عراق، در 24 سپتامبر 1991م، آغاز شود، اطلاعیه ی جدیدی، برای بسیج آمریکایی ها در نیویورک، صادر کرد که در آن آمده بود: «اگر در جهان کشوری باشد، که بتوان گفت خاک آن بخشی از اراضی سرزمین مقدس است، بی شک آن کشور عراق است»! و افزود: «باید بیش تر نماز بخوانیم، تاریخ به پایان خود نزدیک می شود و ما بار دیگر به این سرزمین باز خواهیم گشت».
از آن جا که تبعیدگاه یهود، پس از اسارت، از بابل به قدس منتقل شده بود بنابراین، بنیادگرایان پروتستانی، از جمله بوش و گراهام ایمان دارند، که عراق بخشی از سرزمین کتاب مقدّس است. به گفته ی گراهام چون جایگاه و منطقه ی جغرافیایی بابلی های کهن عراق بوده و بازگشت یهود به قدس از آن جا صورت گرفته است، حاکمیت و استیلابر «بابل» عراق، نشانه ی پایان تاریخ و فرارسیدن واپسین روزها یا فرجام جهان است.
برخی از تحلیلگران آمریکایی اعتقاد دارند، نشست بوش، یک روز پیش از آغاز جنگ دوم خلیج، با گراهام به این منظور بوده است که بوش افکار عمومی آمریکا را قانع کند که گراهام مرد خداست و بدین وسیله حمایت یاران و پیروان بنیادگرای پروتستانی او را در باره ی جنگ به دست بیاورد.
برخی از نویسندگان و کارشناسان اعتقاد دارند، و تأکید می کنند که برداشت گراهام از کتاب مقدس با برداشت مسیحیت غرب کاملاً متفاوت است. اعتقادات او، پیش از آن که مذهبی باشد، نژادپرستانه است و ریشه در سازمانی ماسونی نژاد پرستانه دارد که «پیمان جهانی بریتانیایی- اسرائیلی» نامیده می شود و از صهیونیسم بین الملل حمایت می کند.
تاکنون، اذهان عمومی، فقط کشورهای عقب مانده ی جهان سوم را، عامل فریب مردم به نام مذهب می دانست، در حالی که آمریکا، در میان کشورهای جهان، گوی سبقت را در این زمینه ربوده است.
متأسفانه این بنیادگرایی انجیلی، به سان سایر بنیادگرایان غربی، دشمن اسلام و مسلمانان است و سیاستمداران و کاهنان بر سر دست یافتن به منافع خویش [و خصومت با اسلام و مسلمانان] با هم رقابت می کنند. هم چنینن برای جنبش های بنیادگرای غرب توافق حاصل شده است، به ویژه دو بنیادگرایی انجیلی و یهودی که سازمان ها و مراکز و مؤسّسات مشترکی نیز با هم تأسیس کرده اند. از جمله سازمان «صدای یهودی» در آمریکا، که فعالیت خود را با مشارکت سازمان های مسیحی، بر دعوت از یهودیان و مسیحیان جهت اتحاد با یکدیگر، برای مقابله ی مسلحانه با اسلام، متمرکز کرده است. این سازمان مجله ای مخصوص به خود نیز منتشر می کند. در یکی از مقالات این مجله، تحت عنوان «قدرت اسلام»، (که نویسنده ی آن کاهن «جان ویلیام ون دیرهوون»، سخنگوی رسمی «سازمان سفارتخانه ی جهانی مسیحیت» در قدس است) نویسنده بر افکار و اندیشه های ذیل تأکید می کند:
1. حمله به شخصیت رسول (ص) و تلاش کاستن و از بین بردن صدق رسالتش، با شیوه ای کینه جویانه و خصمانه و بیان این که رسالت آن (حضرت) بر کاشت بذر تجاوز و تعدی در مسلمانان متمرکز بود.
2. بیان این که اسلام قدرتی بی دادگر است که از بین خواهد رفت و این باعث برافروخته شدن آتش جنگ جدید و خطرناکی، در خاورمیانه خواهد شد. هم چنین می گوید،اسلام بر زور و قدرت استوار است که خطری سه بعدی را تشکیل می دهد:
الف) تخریب و نابودی اسرائیل را هدف خود قرار داده است که نزد بنیادگرایان انجیلی دژ مستحکم خداوند در طول تاریخ بوده است.
ب) سدی مقابل خیزش ملل عربی و گرایش آن ها به دامان مسیح منجی است.
ج) به تبشیر وسیع و گسترده ی جهانی اقدام می کند؛ با این که اروپا، در قرون وسطی، مقابل ارتش های اسلام ایستادگی کرد، با این حال، در آن جا و در کنار کلیسای قدس پترس در رم، لندن و ژنو، مناره های مساجد به چشم خورد.
3. اسلام هم اکنون کوه هیکل را اشغال و بر آن مسجدالاقصی را بنا کرده است (13).
بدین وسیله دین اسلام مانعی بر سر راه ملل مؤمن به مسیح و یهود است و میان ایشان و مناجات با خدایی که درکتاب با خدایی که در کتاب مقدّس آن ها را فراخواند تا به سوی او درآیند، مانع ایجاد می کند.
در این جا نویسنده، با سبکی تحریک برانگیز، سعی می کند، احساسات مسیحیان را که به گمان خویش «کوه هیکل» را فراموش کرده اند و فقط برای زیارت مسجدالاقصی و عکس برداری به سوی آن می افزایند، تحریک کند و به آن ها می گوید: به نظر خیلی دل انگیز می آید؟ اما شما فراموش کرده اید، بر روی مسجد چه نوشته شده است (یعنی آیات قرآن کریم) . این نوشته ها می گویند که خدا فرزندی ندارد و مسیح پسر خدا نیست.
نویسنده می پرسد: چگونه مسیحیان می توانند ببینند، اسلام کوه هیکل را غصب کرده است، در حالی که کتاب مقدس آن ها و سایر ملل را فرا می خواند تا همه چیز خود را فدا کنند تا کوه جایی برای مناجات خداوند باشد: «یعنی تخریب مسجدالاقصی و ساخت هیکل به جای آن».
4. نزاع دایر میان اعراب و یهود، نزاعی مذهبی است و باید مسیحیان و یهودیان در نبرد آینده (که با اسلام دارند و میان ایشان و مسلمانان حایل می شود، چون شکست اسلام در این نبرد موجب مسیحی شدن ملل مسلمانان است، به ویژه آن که اعتماد ایشان از اسلام سلب خواهد شد (14).
عجیب این است که تمام تلاش های خصمانه ی بنیادگرایان علیه مسلمانان بر این متمرکز شده است که بگویند، مسلمانان خدا پرست نیستند، به سان آنچه در قرون وسطی شایع شد. آیا این ادعاها، در عصر ارتباطات و اینترنت و جهانی شدن، درست است؟ بی شک این ادعاها برای توجیه ظلم و ستم، غارت و چپاول های امپریالیستی است که خواهان ادامه ی آن بر ملل مسلمان است و نیز برای این است که بگویند؛ پس از سقوط و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، (دشمن پیشین)، دشمن کنونی جهان اسلام است. مثل این است که مسلمانان بمب های هسته ای، هیدروژنی، نیتروژنی و موشک های قاره پیما دارند تا با آن ها امنیت جهان را تهدید کنند.
آری، بی شک باید به دنبال دشمن جدید یا «یأجوج و مأجوج» عصر گشت تا تجاوزات و تعدی های خویش را بر سر آن خالی کرد و اینک، این دشمن ژاپن و چین و هند و آلمان و هیچ کشور دیگری جز کشورهای مسلمان و جهان اسلام نیست.

پی نوشت ها :

1. پیش گویی و سیاست، همان، ص 72-77.
2. آیا میان بازگشت یهود و دومین ظهور مسیح رابطه وجود دارد، کشیش اِکرام لمعی، دارالثقافه، قاهره، 1410 و عجیب است که نویسنده مهاجرت یهود به فلسطین و استعمارگران را راه «بازگشت» می نامد.
3. یوم الله، همان، ص 117.
4. یوم الله، همان، ص 149-138.
5. به نقل از مجله ی «الأمة الفطریه»، شماره ی 2، شعبان 1302هـ ص 18-19.
6. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 274-276.
7. یوم الله، همان، ص 133-136.
8. همان.
9. پیش گویی و سیاست، همان، ص 67.
10. یوم الله، همان، ص 131.
11. همان، ص 125.
12. روزنامه ی مصر الشعب، مورخ 12/2/1991.
13. آنچه می دانیم، این است که این یهود هستند که فلسطین و مسجدالاقصی را اشغال کرده اند. ببینید چونه حقایق از دید انجیلی های بنیادگرای افراطی وارونه می گردد.
14. بشارت به یهود و سیاست توسعه طلبی اسرائیل، دکتر محمد عبدالله، مجله ی الامة، شماره ی 20، شیعان 1402، ص 17-18.

منبع: نجیری، محمود؛ (1387)؛ آرمگدون؛ ترجمه رضا عباسپور و قبس زعفرانی؛ تهران؛ نشر هلال.