معنای نام های خدایان
مترجم: جلال ستّاری
2- بنابراین آنچه moythologie نامیده می شود، نخست عبارت از مجموع اساطیری است که مواد و مصالح دانش اسطوره شناسی به شمار می روند و در مرحله دوم، خود این دانش؛ و در کاربرد واژه به این دو معنی تردید نباید کرد، چنانکه واژه histoire نیز به دو معنای مواد و مصالح تاریخی (تاریخ نویسی) و نیز دانش تاریخ نگاری است. آنچه مهم است تشخیص mythologie یا اسطوره شناسی از mythographie یا اسوره نگاری است که ابداً علم به شمار نمی آید، بلکه به کار مؤلفین اسکندرانی و رومی اطلاق می شود که به شیوه ای کمابیش منظم، اساطیر کهن یونان و روم را به رشته تحریر در آوردند. کسانی چون آپولودور (Apollodore) و هیژن (Hygin) کار علمی نکردند و حتی معنای این اصطلاح را نیز در نمی یافتند، و معهذا مؤلفات جُنگ مانندشان فایده بسیار دارد زیرا آن آثار، اساطیری را به ما شناسانده اند که در غیر آن صورت، به طور قطع ناپدید شده از دست می رفتند؛ اما حساب اووید (Ovide) ازین مقوله جداست، زیرا گرچه اسطوره نگار است، اما پیش از آن، هنرمند بزرگی است و این چیزی است که در حقِّ غالب اسطوره نگارانی که می شناسیم، نمی توانیم گفت.
3- اسطوره شناسی مدّعی است که کاری علمی می کند یعنی کارش، طبقه بندی و بررسی مواد و مصالح اسطوره شناختی برحسب روشِ تحلیل و وارسیِ (تحقیق پذیری) دقیقی، شبیه روشی است که در همه دیگر علوم تاریخی معمول است و بنابراین به تاریخ ادیان سخت نزدیک می شود. از این رو بجاست که مقدمةً، به طور دقیق و مشخص معلوم کنیم که وجه مشترک و وجه افتراق این دو دانش در چیست. موضوع تاریخ ادیان، چنانکه از نامش پیداست، ادیان و مذاهب است، در صورتیکه کارِ اسطوره شناسی، بررسی انتقادی اساطیر است. بنابراین مسأله به تعریف حتی الامکان دقیق واژه های «دین» و «اسطوره» تحویل می شود. دین به معنای خاص کلمه، عبارت از مجموع معتقدات و قواعد و قوانین واجب الاّتباعی است که مناسبات انسان را با قدرت متعال تعیین می کنند. در نتیجه می توان در غالب ادیان، چهار عنصر زیر را تشخیص داد:
1- مفهوم الوهیّت؛ 2- جزمیّات یا اصول عقاید؛ 3- اساطیر؛ 4- آئین ها و شعائر. امّا البته نباید چنین نتیجه گرفت که این چهار عنصر در همه ادیان یافت می شوند. به عنوان مثال، بودیسم دینی است که خدا نمی شناسد؛ و نظام دینی دوران باستان و غالب ادیان مردم نامتمدّن، فاقد اصول جزمی اند. کیش کالونی (Calvinisme)؛ اگر مطلقاً فاقد اسطوره نیست، دست کم همه اساطیر مسیحی را که از کتاب عهد عتیق یعنی از اساطیر یهود اخذ و اقتباس نشده باشند، مردود می شمارد و طرد می کند؛ و بعضی فرقه های مسیحی چون فرقه Quaker و فرقه unitarisme، آئین های مذهبی را اگر کاملاً حذف نکرده باشند، به حداقل تقلیل داده اند. بنابراین چنانکه می بینیم، اسطوره شناسی، تنها بخشی از مواد و مصالحِ جزء دین است و این بخش نیز الزاماً در همه ادیان یافت نمی شود.
4- معهذا اشتباه است اگر تصور کنیم که در بررسی علمی اساطیر، می توان از (بررسی) دیگر عناصر متشکّله ادیان صرف نظر کرد. چنین کاری تنها در موارد بسیار نادری که اسناد اسطوره شناختی، به خودی خود کافی و وافی اند، بی ضرر و خسران، شدنی است. در همه موارد دیگر، تنها با استنتاج استقرائی از دیگر عناصر متشکّله و مؤلفه دین، می توان به نتایج معتبری دست یافت.
5- این معنی در مورد بعضی واقعیات یا داده ها که آشکارا خارج از قلمرو دین واقع اند نیز صادق است. زیرا پیش از قضاوت در باب اساطیر (و یا دین) هر قومی، نخست باید تا آنجا که ممکن است، اطلاعاتی در باب حیات و معشیت مادی آن قوم گرد آورد و نیز آگاهی های جغرافیایی مربوط به آنان کسب کرد، و بفرجام بعضی اطلاعات زبان شناختی نیز مطلقاً ضرورت دارند و ایضاً بر سر این امر اساسی هر قدر تأکید بورزیم که کاوش های باستانشناسی، بدون در اختیار داشتن اسناد و مدارک زبان شناختی، به نظریه پردازی خطرناک می انجامد، کم است.
6- از سوی دیگر باید در این تصور بد فرجام به دیده احتیاط نگریست و یا از آن برحذر بود که ریشه شناسی لغات (فقه اللغة) فقط از راه تحلیل نام های خدایان و ارباب انواع، همواره و یا غالباً می تواند ریشه و اصل آن نامها را روشن کند.(4) باید اذعان کرد که این روش «ریشه شناختی» به دلائل مختلفی که در قرن گذشته امکان شناخت شان نبود، شکست خورده است. نخست باید دانست که نامهای خاص، حتی نام های اشخاص (و البته نام های خدایان نیز) به طور کلّی، بسان نام های عام تحول نمی یابند، به این دلیل عمده که همواره در این نام ها، عنصر شخصی خودسر و هوسبازی هست، گاه بی اندازه محافظه کار و گاه بیش از آنکه قوانین آواشناسی (phonetique) و معنی شناسی(semasiologie)(5) می پندارند، اساسی و بنیانی. مثلاً نامِ خاص Lefevre که در فرانسه بسیار رایج است، دقیقاً معادلِ Faber لاتینی و Shmith انگلیسی و shmidt آلمانی و Gowan ایرلندی است؛ اما اسامی forgeron (آهنگر) و، charpentir (درودگر)، جایگزین واژه عام faber شده است، به ترتیب برای کارگر آهنکار و کارگر چوبکار. در عوض، نامهای خدایان گرایش دارند که مستقل از قواعد آواشناسی و به صورتی بنیانی و ریشه ای تر، تحول یابند. زیرا از لحاظ روانشناسی مردم بدوی، نام چیزی، غیر از وسیله ساده هویّت پذیری است، بلکه جزء چیز و شخص است. تلفّظِ نام شخص، خود وی را به حضور می آورد. از این رو در بسیاری از کشورهای اروپایی، از نام بردن بعضی از جانوران زیانکار چون گرگ و راسو و خرس و غیره می پرهیزند، از ترس آنکه مبادا با نام بردن آنان، جلبشان کنند، و ترجیح می دهند که آن جانوران را به کنایه و تعریض بنامند که باز پس از چندی نامی عام می شود و ذکرش ممنوع. گرگ را در سوئد «بیصدا» می نامند و همان جانور در ایتالیای قدیم Silvius «جنگلبان» نامیده می شد. چون خدا یا دیو، ذاتاً قوایی محتشم و رعب انگیز بودند، عموماً از ذکر نام های حقیقی شان احتراز می جستند، از این رو فی المثل یهوه، خدای یهود، به نام های بسیار خوانده شده است و دومین حکم از احکام عشره که در طور سینا بر موسی نازل شد، در این باره گویاست. بعضی نام ها مثله شده اند و دگرگونیهای دلخواهانه ای یافته اند تا از تلفّظ درست نام خدا احتراز به عمل آید (مقایسه کنید با تعبیرات فرانسوی: diantre(6) nom d,um(7) chien morbleu (8) غیره). گاهی خدایی را که از او بیش از آنکه دوستش بدارند می هراسیدند، به نامی گنگ و مداهنه آمیز می نامیدند. نمونه های کلاسیک این گونه نامگذاری: Eumenide (9)های یونان و mane (10)های روم و deene mah (= «اشخاص نیک») ایرلند
Aγαθή θεάیونان و Bond Dea روم و Holda ژرمنی است. گذشته از این دخل و تصرف های مردمی یا نیمه مردمی، دستکاری های دلخواه دیگری هست که به دست کشیشان و راهبانی صورت گرفته که می خواستند با اسناد معنایی غریب به نام خدایان که ابداً معنای نام اصلی آنان نیست، به خدایان یا ارباب انواع خویش، خصلتی خاص اعطا کنند. چنین است ریشه های لغات مقدسی که در تاریخ ادیان فراوانند، اما طبیعةً برای شناخت و تحلیل خصلتِ اصلی و اولیه خدا یا الهه مورد نظر، هیچ ارزش و اعتباری ندارند. کتاب عهد عتیق و تلمود و مدراشیم (11) (midraschim) آکنده از چنین ریشه یابی هایی است، همچنین ادیان و مذاهب یونان و روم، بفرجام غالباً هیچ تضمینی نیست که فلان نام خدا، ساخته و پرداخته مردم و متعلق به زبان مردمی باشد که امروزه او را می پرستند. زیرا خدایان کوچ و هجرت نمی کنند (گرچه چنین مواردی نیز دیده شده است)، برعکس عموما مردمان و اقوام اند که با ترک اقامتگاه خویش، در سرزمین جدیدی ساکن می شوند و نه تنها بومیان را قتل عام نمی کنند، بلکه به پرستش خدایان شان می پردازند، زیرا معتقدند که آن خدایان بیگانه، بیشتر به سرزمین و خاک وابسته اند تا به قوم و نژاد و همه کسانی که به تازگی در آن سرزمین و خاک اقامت گزیده اند، هر که باشند، باید خدایان آن سرزمین را پرستش و نیایش کنند. بدینگونه اشغالگران سامی نژاد بین النهرین، انبوه انبوه کیش و آئین سومریان را پذیرفتند و آنچنان که از کتاب قضات بنی اسرائیل، به روشنی بر می آید، یهودیان اشغالگر فلسطین نیز چنین کردند و ظنّ قوی آن است که در یونان و ایتالیا هم حال بدین منوال بوده است. بنابراین کوشش برای شناخت صحیح ریشه نام های خدایان، به حسب قوانین آواشناسی سامی، یونانی یا ایتالیایی، از همان آغاز، کاملاً عقیم می ماند و در مواردی نیز که ظاهراً نتیجه ای مقبول به دست می آید، همواره این بیم هست که پژوهنده، فریفته نوعی ریشه شناسی بر ساخته کاهنان (hieratique) یا حتی عوام شده باشد که می خواستند برای تازه واردان، نام خدایی را که به صورت اصلی اش نامفهوم و بی گمان تلفظ اش هم دشوار بوده است، توضیح دهند. مشکلی دیگر بر این مشکلات افزوده می شود و آن اینکه اکثر خدایان و ارباب انواع، حتی خدایان و ارباب انواع کیش و آئین های بزرگ، اصل و منشأیی دقیقاً محلّی دارند، یعنی در مکانی بسته و محدود و در میان گروه نژادی ایضاً بسیار محدودی رشد کرده اند و بعداً قبایل همسایه آنانرا به خدایی پذیرفته اند و سرانجام در بسیاری موارد، خدایان، ملّی، شده اند. مثلاً می دانیم که کیش و آئین اودن (odin) در آغاز مسیحیت، در کرانه های رودرن (Rhin) پدید آمده و در چهار قرن اول میلادی در میان غالب قبایل ژرمنی منجمله اسکاندیناویایی رواج داشته است. واضح است که در چنین اوضاع و احوالی، ریشه شناسی خاص نام خدا، در صورتی درست است که مبتنی بر قواعد آواشناسی قبیله ای باشد که نخستین بار کیش و آئین خدای مورد نظر، نزد آنان ظهور کرده و رواج یافته است، و بی گمان در بسیاری موارد، دیگر قبایل، نام آن خدا را با تغییراتی در شکل، بنا به قواعد آواشناسی، پذیرفته اند؛ اما گمان می رود که در غالب اوقات، شکل گویشی بیگانه نام را حفظ کرده و یا بین دو شکل (صورت اصیل و تصرّفاتی که خود در آن روا داشته اند) وفق و سازش داده اند. بدین گونه نام اودن (Odin) در زبان نورماندی (normand، زبان سابق اسکاندیناویان) از لحاظ آواشناختی، کاملاً معادل شکل قاره ای یا انگلوساکسونی آن نام که Wodan یا Woden است نیست، و درباره نام آهنگر اساطیری (Gaeland) Veland تفاوت های میان شکل های گویشی آن نام را تنها با قوانین آواشناسی روشن نمی توان ساخت. اما حتی به فرض آنکه بتوان معنای اصلی نام خدا را تعیین کرد، باز در غالب موارد، حاصلِ کار، مفهومی چنان گنگ است که چیز عمده ای به ما نمی آموزد. چه کس می تواند با آگاهی از اینکه زئوس به معنای طاقِ آسمان است، داستان این خدا را بدانگونه که در آثار A .B. Cook به نحو ستایش انگیزی آمده، تصور کند؟ بنابراین فقه الغة فقط کمک و دستیاری عندالاقتضا سودمند است، اما هیچگاه دارای چنان سندیّت و مرجعیّتی نیست که بتواند وقایعی را که براساس اسناد و مدارک غیرقابل انکار تاریخی به اثبات رسیده اند، متزلزل سازد.
بجاست که مختصری نیز درباره روش ریشه شناختی نو که M. H. Guntert استاد دانشگاه هایدلبرگ وضع کرده است بگوئیم. وجه امتیاز این روش با روش متقدّمش اینست که مرکز ثقلش بر آواشناسی استوار نیست، بلکه بر معنی شناسی (semasiologie) مبتنی است. به حق باید گفت که نقص این روش با وجود آنکه بسیاری قرابت های (صوری) را تصدیق دارد (منتهی بعضی آنقدر هوشمندانه برقرار نشده اند که بدون سند و مدرک دیگری الزام آور باشند) تحقیقاً اینست که به تغییرات و دخل و تصرفّات بوالهوسانه (ریشه شناسی عامیانه و کاهنانه و اقتباسهای گویش ها از یکدیگر) که پیشتر متذکر شدیم، توجّه و عنایت ندارد؛ با وجود این، معادلاتی که گونتر برقرار ساخته بسیاری از مسائل را روشن می کنند و کارش سودمند است و آن معادلات، غیر از جناس هایی است که مکتب قدیم اسطوره شناسی وضع کرده است. اما آنچه شناختش پیش از هر چیز ضرور است، واقعیات تاریخی است که به کمک آن ها بتوان قرابتهای زبان شناختی را وارسی و در باب صحّت شان تحقیق کرد. منتهی حوزه مطلوب گونتر، ماقبل تاریخ است. و غالب اوقات، دستیابی به واقعیّات تاریخی (قابل وثوق) آن دوران، دشوار است. معهذا باید بگویم که زنده یاد کاهن ( Cahen) روش معناشناختی را با توفیق تمام درباره زبان اسکاندیناوایی کهن به کار بسته و در روش وی، واقعیات تاریخی و باستان شناختی، استنتاجات زبان شناختی اش را کاملاً تأیید می کنند.
7- نظر به ماهیّتِ مواد و مصالحی (که در اسطوره شناسی) به کار می آیند، غالب اوقات از داشتن اسناد و مدارک منحصراً تاریخی محروم می مانیم، زیرا شمار ادیان و مذاهب قدیمی که ما درباره آن ها اطلاعات کامل داریم، بسیار اندک است. بنابراین اگر وسایل دیگری برای حصول نتایج قابل وثوق و متقن نبود، غالباً با دشواری های حل ناشدنی مواجه می شدیم. روش معروف به روش «تطبیقی» این وسایل را فراهم می آورند. اما نخست باید به خواننده هشدار داد که منظور ما از این اصطلاح، ابداً خیالبافی های اصحاب تطبیق و قیاسِ مکتب ریشه شناسی ماکس مولر (Max Muller) و روش آنان نیست. این مکتب فقط نامهای اساطیری و اسامی خدایان و دیگران را در زبانهای هند و اروپایی با هم قیاس کرده، سنجید؛ و مادام که قوانین آواشناسی درست به کار می رفت (خلاف این امر نیز بارها پیش آمد) این روش اگر هم به نتایج بزرگی نیانجامید، دست کم ضرر و زیان بسیار نیز به بار نیاورد. اینکه دیائوس (Dyaus) و زئوس (Zeus) و ژوپیتر (Jupiter) یک خدایند و (یا بوده اند) و به عبارت دیگر، طاق آسمان مقام الوهی یافته و خدا پنداشته شده است، شایان اعتناست، اما در (شناخت) تاریخ ادیانِ ودایی و یونانی و رومی، تأثیر عمده ای ندارد و برای توجه اساطیری که در آن ها، زئوس در یونان با دیگر خدایان در آمیخته، هیچ سودمند نیست. پیشتر دیدیم که نام ها، خدا نمی سازند، هماهنگونه که عینک سواد نمی آورد. بنابراین روش تطبیقی ای که ما، در اینجا از آن سخن می گوئیم و بنیانگذارانش دانشمندان انگلیسی تایلور (E.B. Tylor) و لانگ Andrew) (Lang و فریزر (Sir James G. Frayzer) بوده اند، نه نام ها بلکه پدیده ها را طبقه بندی می کند. ما به این امر تقریباً اعتنایی نداریم که نام های زئوس و تیر (Tyr) همریشه اند. آنچه برای ما بسی بیشتر اهمیت دارد، دانستن این معنی است که آیا فی المثل برای کیش زئوس یونانی، زئوس (Meilichios، معادل و مشابهی در ژرمانیای باستان به صورت کیشِ رب النوع تیر یا آئین خدای دیگری می توان یافت که اگر چنین است، پس باید نتیجه گرفت که در آغاز، مفاهیم مذهبی یونان و ژرمانیا، یکی و یگانه بوده اند و یا باید فرض کرد که اقوام و آئین هایی در دورانی بس کهن، کوچ و مهاجرت کرده اند.
8- زیرا اصل موضوعه روش تطبیقی، تکامل همسان تصوّرات و اندیشه های اساسی همه آحاد بشر و نژادها و اقوام است، تکاملی که به حسب مناطق و اقوام گوناگون، کُند یا تند بوده، ولی به هر حال، در جاهای مختلف جهان، آنقدر یکپارچگی و وحدت داشتند که توجیه پدیده های اساسی دین از قبیل تصورات و معانی مربوط به قربانی و آئین پرستش مردگان و به خدایی گرفتن خورشید و ماه و بیم و هراس از زن و همزادان را براساس تکامل و تحولِ موازی آنها ولی مستقل از هم، مجاز دارد. اما البته این امر به هیچ وجه مانع از آن نمی شود که بعضی از این تصورات و معانی، میراث مشترک گروهی از نیاکان باشد که به سبب وحدت نژادی و قومی و یا درست تر بگوئیم زبانی شان، «هند و اروپایی» نامیده می شوند، و سپس با آن خدایان و آئین ها و اساطیر، از سرزمینی به سرزمین دیگر کوچیده باشند. حل این مسأله که کدام یک از این سه امکان، تحوّل مستقل و میراث و کوچ یا مهاجرت، بعضی پدیده ها را بهتر توجیه و تبیین می تواند کرد، همواره آسان نیست؛ و حتی شاید نادیده گرفتن عامل ذهنی، به طول کامل، ناممکن باشد. آنچه یقین است، اینست که تعمیم، خطرناک است و باید در هر واقعیت و امر نو، در هر واحد فرهنگی یا اساطیری، حتی الامکان با حداقل شور و هیجان و بدون هیچ پیش نگری، بلکه با علم و اطلاع کامل از واقعیّات و پدیده های مذهبی گوناگون، نگریست. شایان ذکر است که خوشبختانه کار علمی پیش از هر چیز، مستلزم گرد آوری دقیق و موشکافانه اسناد و مدارک است و هر طالب حقیقت، آزاد است که فلان نتیجه گیری را مردود بشمارد، ولی این حق را داشته باشد که از آن برای رسیدن به نتایج بهتر و حقیقت نماتری سود جوید. این مزیّت بزرگ علم است که پذیرای عقاید جزمی نیست و کسانی را که به بدعتگذار نامبردارند، نمی سوزاند. علمی که به شیوه ای دیگر عمل کند، از محدوده علم بیرون می رود و به کیش و آئین تبدیل می شود که شاید فقط اسطوره هایی کم داشته باشد.
L.R Farnell, The Value and the Methode of Mythologic, Study dans Proceedings of the British Academy, IX. (1919). p. 37-51.
H. Pinard de Ia Boullaye, Etude comparee des religions, Paris, 1925.
A. Meillet, Linguisique historique et Iinguistique generale, Paris 1921, p. 281-91.
H. Guntert. Kalypso. Halle, 1919: Von der Sprache der Gotter und Geister, ibid, 1921: Der arische Weltkonig und Heiland, ibid, 1923.
Maurce Cehen, La Libation, Paris, 1921: Le Mot dieu en vieux scandinave, ibid., 1921.
E.B Tylor, Researches, into the Early History of Mankind. Londres 1883: Primitive Culture, ibid,. 1878.
Andrew Lang, Mythes. culles et religions, trad. Marillier, Paris, 1896: La Mythologie, Paris, 1886: Cuslom and Myth, Londres, 1885: The Making of Religion, Londres, 1898: Magic and Religion, Londres, 1901.
Sir James G. Frazer, The Golden Bough, Londres, 1911- 14: Folk- Lore in the Old Testament, ibid., 1918: The Belief in Immortality and the Worship of the Dead, I-III, ibid., 1916, 1922, 1924: Psyche,s Task, ibid., 1913: The Worship of Nature, ibid., 1926.
پی نوشت ها :
* Alexandre Heggerty Krappe, Mythologie generale, Payot, 1930, pp. 11-31.
1-Michel Breal, Pour mieux connaitre Homere, Paris, s.d., P. 262.
2- شایان ذکر است که تا عصر Ausone، نویسندگان رومی همواره شکل یونانی واژه را به کار می بردند و بنابراین واژه mythus، نوعی نافرهیختگی (barbarisme) است.
3- واژه و مشتقاتش در اواخر قرون وسطی در زبان فرانسه باب شدند.
4- H. Pinard de Ia Boullay, Etude conparee des religions, Paris, 1925, II, 182.
5- معنا شناسی براساس نشانه شناسی با هدف مفهوم شناسی. م.
6. به جای «خدا بمیرد» (mort de Dieu)، ناسزایی برای ابراز تنفر و بیزاری. م
7. «سگ خور»، ناسزا با احتراز از ذکر نام خدا. م
8. تحریف واژه: diable (شیطان)، ناسزا مبیّن اعجاب و حیرت معادل: لعنت خدا بر شیطان. م
9. تراژدی اشیل. سومین بخش از تراژی Orestie. در این تراژدی، Erynieها، الهه گان خشم و کین خواهی که می خواستند اورست را از پای در آورند، Eumenide می شوند یعنی «نیکخواه» .م.
10. یعنی «نیکخواه.» در روم، ارواح مردگان را از بیم آنکه مبادا زیان برسانند، بدین نام می خواندند. م.
11. تفاسیر عرفانی تورات. م.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}