تا زمانی که یهود خود را ملت برگزیده ی خداوند و دیگران را حیوانات انسان نما می دانند از مرتکب شدن هیچ جرم و جنایتی هراس نداشته و به هر عمل ناشایست و خطرناکی دست می زنند، بنابراین اگر شنیدیم که یهودیها دو عید مقدس دارند که این عیدها بدون آشامیدن خون تمام نمی شود، نباید تعجب کنیم:
الف) عیدبوریم در ماه مارس Purim
ب) عید فصح در ماه آوریل ‎(‏1) Passover‏
همه ساله افراد زیادی قربانی این دو عید مقدس!! می شوند، برای نمونه به این رویداد توجه فرمایید:
روزی کشیش ایتالیایی آقای( اپ - فرانسوا- انطون توما) به اتفاق خدمتکار خود ابرام از خانه بیرون آمده، ناپدید شدند.
پس از تحقیق و جستجوی فراوان که از طرف ملت و دولت انجام گرفت معلوم شد که کشیش بیچاره توسط یهودیها به قتل رسیده است.
سلیمان سرتراش که یکی از متهمین این پرونده بود در اعترافات خویش چنین گفت:
نیم ساعت از مغرب گذشته بود که خدمتکار «داوود هراری» وارد مغازه ی من شد و درخواست کرد فوراً خود را به خانه داوود برسانم، من نیز چنین کردم، در آنجا هارون هراری، اسحاق هراری، یوسف هراری، یوسف لینیوده، خاخام موسی ابوالعافیه، خاخام موسی بخور یودامسلونکی و داوود هراری که صاحب خانه بود جمع بودند، من وارد اتاق شده و کشیش «توما» را دست و پا بسته دیدم، با مشاهده ی اوضاع متوجه شدم که مرا نیز برای چه احضار نموده اند!
پس از ورود من دربهای منزل را بستند و طشت بزرگی حاضر نموده، از من خواهش کردند کشیش را به قتل برسانم ولی من خودداری نمودم.
داوود گفت: پس تو با دیگران سرش را بر لبه ی طشت نگه دارید تا ما کارش را یکسره کنیم.
در این هنگام کشیش را جلو آوردند، او را محکم بر زمین زده و بدون آنکه قطره ی از خون بدنش بر زمین بریزد، سرش را از بدن جدا نمودند.
سپس جسد بی جان او را به انبار برده، با هیزم آتش زدیم و باقیمانده ی جسد او را قطع قطعه کردیم و در کیسه های بزرگی جای داده و در صرافی واقع در اول خیابان یهودیها دفن نمودیم.
این ماموریت که تمام شد به ابرام خادم کشیش وعده دادند اگر این راز را برای کسی بازگو نکند، بدون اینکه هزینه ای از او بگیرند او را داماد خواهند کرد.
بازپرس سوال کرد: استخوانهایش را چه کردید؟
سلیمان: با دسته هاونگ! خورد کردیم!
بازپرس: سرش را چه کردید؟
سلیمان: با دسته ی هاونگ! خورد کردیم!
بازپرس: روده هایش را چه کردید؟
سلیمان: آنها قطعه قطعه نموده و در یکی از صرافیهای نزدیک دفن نمودیم!
آنگاه بازپرس رو به اسحاق هراری کرد و سوال نمود: آیا به اعترافات سلیمان اعتراضی داری؟
اسحاق: آنچه سلیمان گفت صحیح است ولی شما نمی توانید این عمل را جرم به حساب آورید!! زیرا یکی از مراسم مذهبی ما در این عید، استفاده از خون انسان است.
بازپرس: خونهای کشیش را چه کردید؟
اسحاق: در شیشه کرده، به خاخام موسی ابوالعفیه دادیم.
بازپرس: شیشه سفید بود یا سیاه؟
اسحاق: سفید بود.
بازپرس: چه کسی شیشه را به خاخام داد؟
اسحاق: خاخام موسی سلونکی
بازپرس: در مراسم مذهبی شما در چه چیزی از خون استفاده می شود؟
اسحاق: در خمیر نان عید.
بازپرس: آیا همه یهودیها باید از این نان استفاده کنند؟
اسحاق: خیر، ولی چنین نانی حتما باید نزد خاخام بزرگ موجود باشد.(2)
در سال 1823 میلادی روز عید فصح در شهر Valisob واقع در شوروی سابق کودک دو ساله ای ناپدید شد و پس از یک هفته جستجو جسد بیجان او را در یکی از لجن زارهای خارج شهر پیدا کردند. آثار فرو بردن میخ و سوزن بر روی جسد نمایان بود ولی قطره ای خون بر لباسهای آن کودک وجود نداشت زیرا پس از تحقیقات معلوم شد جسد را پس از قتل شسته بودند!
خانمی که تازه یهودی شده بود و یکی از متهمین این جنایت بود در اعترافات خود چنین گفت:
ما از طرف یهود مامور شدیم که این کودک میسحی را ربوده و در ساعت معینی در منزل یکی از آنها حاضر کنیم.
هنگامی که ما با این کودک وارد منزل شدیم دیدیم همه دور میزی نشسته و منتظر ما هستند.
کودک را روی میز گذاشتند و با شکلات و بیسکویت و شیرینی او را سرگرم نمودند وقتی کودک بیچاره مشغول خوردن شد یکی از آنها میخ تیز و درازی در ران پای او فرو برد.
صدای دلخراش کودک بلند شد و هراسان به یکی از آنها پناه برد او نیز نامردی نکرد و با سوزن درازی که در دست داشت کمرش را مجروح کرد، کودک دوباره فریادی زد و به سومی پناه برد او هم سینه اش را سوراخ نمود و خلاصه به اندازه ای میخ و سوزن در بدن او فرو کردند که روی همان میز جان سپرد.
سپس خونهایش را در شیشه کرده و به خاخام بزرگ دادند.(3)
در کتاب« من اثر النکبة: تالیف نمرالرطیب» آمده است:
در یکی از روزهای گرم تابستان سربازهای یهودی به یکی از خانه های مسلمانان در فلسطین حمله کردند که دختر بزرگ آن خانواده چنین می گوید:
وقتی سربازان یهودی وارد منزل ما شدند چنان وحشت زده شده بودم که می خواستم جان بدهم، از طرفی خواهر کوچکم به گوشه ای فرار کرد و از طرف دیگر پدر و مادرم فریاد می زدند ولی کسی نبود به کمک ما بیاید.
مردان وحشی، حیوان صفت و سنگدل یهودی مادرم را گرفته در موضع مخصوصش چند گلوله شلیک کردند! سپس پدرم را با مشت و لگد و ته تفنگ به قتل رساندند، من و خواهر کوچکم را نیز با دست و پای بسته کشان کشان از خانه بیرون آوردند.
من نمی دانم چه بر سر خواهرم آمد ولی مرا با عده ای از مردان خشن یهودی به پشت کامیون سوار کردند و به مکان مجهولی بردند.
در میان راه خواستند با من عمل منافی عفت انجام دهند که با مقاومت من روبرو شدند ولی مرا بیهوش کرده، و زمانی که به هوش آمدم متوجه شدم که آبرویی برای من باقی نمانده است.
اکنون نیز مرا به عنوان همخواب در یکی از هتلها، استخدام کرده اند!(4)
خداوند گواه است که این حکایت کوچک به اندازه ای مرا تحت تاثیر قرار داد که وقتی آن را خواندم اشک از دیده هایم جاری شد و هر وقت آن را به نظر می آورم اشکم جاری می شود به طوری که وقتی خواستم این حکایت را برای یکی از دوستان نقل کنم، بغض آنچنان گلویم را فشرد که از شنونده معذرت خواستم و گفتم: من آنقدر شجاع نیستم که بتوانم این حکایت را به آخر برسانم!
حتی اکنون که مشغول نوشتن این کلمات می باشم اشک در چشمانم حلقه زده است.
ای وای! کار مسلمانان به کجا رسیده که یهودیها دختر و ناموس آنها را بر باد دهند؟!
مسلّماً، مسلمانان مرگ را هزار مرتبه سزاوارتر از چنین فاجعه ای می دانند.
زمانی که سپاهیان معاویه به شهر انبار حمله کردند زینت زنان مسلمان و ذمی را ربودند، وقتی این خبر به حضرت علی (ع) رسید، حضرت بالای منبر رفته، فرمودند:
«به خدا قسم اگر کسی با شنیدن این فاجعه جان دهد، من ملامتش نخواهم کرد!».
من نمی دانم اگر حضرت علی (ع) امروز بودند و این جنایت را می شنیدند چه می گفتند یا چه می کردند؟!
یکی دیگر از جنایات یهود کشتار بی رحمانه ای بود که در دهکده ی «دیر یاسین» در سرزمین اسرائیل انجام دادند.
روز نهم آوریل سال 1948میلادی نزدیک ظهر بود که سربازان یهودی به این دهکده بی سلاح و از همه جا بی خبر حمله کردند و ساکنان را از زن و مرد و بزرگ و کوچک همه و همه را به صف کشیده و هدف گلوله های ننگین خود قرار دادند!
پس از آن جسدها را قطعه قطعه نمودند، حتی شکم زنهای حامله را پاره کرده و بچه هایی که هنوز دیده به جهان نگشوده بودند سر بریده و در میان چاه به اصطلاح گابی انداختند.
هنگامی که نماینده صلیب سرخ آقای دکتر لینر برای تحقیق به این روستا رفت و 250 جسد بی جان را با آن وضع وحشتناک دید، بیهوش شده و فوراً آن روستا را ترک کرد!(5)
ولی اینگونه حادثه ها در «دیر یاسین» به پایان نرسید! دقیقا در همان روز پس از تمام شدن این کشتار به روستای «ناصرالدین» نزدیک طبریا و روستای «بلدالشیخ»، «سکریر» و همچنین « علیوط» و شهر «حیفا طبریا» حمله کردند و همان کشتار بی رحمانه را در آن روستاها نیز تکرار کردند.(6)

پی نوشت ها :

1- (سِر ریچارد بورتون یهودی) در کتاب خود یهود ... نور... اسلام در سال 1898،ص 81 می نویسد:
تلمود می گوید: ما را دو مناسبت خونین است که در آنها خداوند از ما راضی می شود. یکی « ید خمیر مخلوط به خون» و دیگری «مراسم ختنه کردن فرزندانمان».
2- خطر الیهودیة العالمیة علی الاسلام و المسیحیة: نقل از کتاب الکنز المرصود فی قواعد التلمود: چاپ بغداد 1899 میلادی - در ضمن این رویداد در همه ی روزنامه های روز چهارشنبه سال1840میلادی به چاپ رسید.
3- همان مدرک: ص90.
4- کتاب قصص من الحیاة.
5- این جریان در رادیو، روزنامه و مجله های آن زمان منتشر شد.
6- تذکرة عودة: تالیف ناصرالدین نشاشیبی، ص 25.

منبع: دنیا بازیچه یهود.