خدیجه ی کبری (3)
ولادت حضرت زهرا (س) و احترام بانوان بزرگ به خدیجه(س)
شیخ صدوق در کتاب امالى، به سند خود از مفضل بن عمر چنین بازمى گوید:از امام جعفر صادق(ع) پرسیدم: «ولادت فاطمه(س) چگونه انجام شد؟» در پاسخ فرمود: هنگامى که خدیجه(س) با رسول خدا(ص) ازدواج کرد، زنان مکه [از سر عناد با اسلام] از خدیجه(س) دورى مى کردند؛ به خانه ی او نمى رفتند؛ به او سلام نمى دادند و نمى گذاشتند زنى با خدیجه دیدار کند. ازاین روى، وحشت و هراس بر خدیجه روى آورد و از اینکه مبادا به رسول خدا آسیبى برسانند سخت غمگین و بى تاب شد. هنگامى که خدیجه(س) فاطمه(س) را باردار شد، فاطمه(س) در رحم مادر با او سخن مى گفت و در فراز و نشیب ها، او را به پایدارى و شکیبایى فرامى خواند. مادرش این رویداد شگرف را از پیامبر نهان مى داشت؛ تا آنکه روزى حضرت رسول به خانه وارد شد و دید، خدیجه با کسى سخن مى گوید. از او پرسید: «با چه کسى سخن مى گویى؟»
خدیجه پاسخ داد: «فرزندى که در رحم دارم با من سخن مى گوید و هنگام تنهایى مونس من است». پیامبر فرمود: «خدیجه، این فرشته ی وحى است. براى من خبر آورده است که آن کودک پرشکوه دختر است و مادر فرزندانى پاک و مبارک. خدا نسل مرا از او قرار خواهد داد و پس از فرود قرآن و وحى، از نسل او پیشوایانى که برگزیدگان بارگاه او در زمین اند، برخواهد گزید».
حضرت خدیجه(س) به همین ترتیب ایام باردارى را سپرى کرد تا آنکه ولادت فاطمه ی زهرا(س) نزدیک شد. از این روی، براى زنان قریش پیام فرستاد که بیایید و مرا در وضع حمل یارى کنید؛ چنان که بانوان، زنان را چنین هنگامى به کمک مى خوانند. ولى زنان قریش و دیگران برایش پیام دادند که تو حرف ما را نشنیدى و سخنمان را رد کردى و با محمد، یتیم ابوطالب که فقیر بود ازدواج کردى. ازاین روى، نزد تو نمى آییم و به هیچ روى تو را یارى نخواهیم کرد.
خدیجه از این پیام، ناراحت و غمگین شد. اما همان هنگام، ناگهان چهار زن بزرگوار که زیبایى و درخشندگى چهره هایشان وصف ناپذیر بود، بر خدیجه(س) وارد شدند. او از دیدن آنان هراسناک شد، ولى یکى از ایشان گفت: «اى خدیجه محزون مباش! ما از سوى خدا نزد تو آمده ایم. ما خواهران توایم. من ساره (همسر ابراهیم خلیل) هستم، و این آسیه دختر مزاحم است که در بهشت هم نشین توست. آن دیگرى مریم دختر عمران است و آن یکى، کلثم خواهر موسى است. خداوند ما را نزد تو فرستاده تا هنگام وضع حمل یارى ات کنیم. دراین هنگام، یکى از ایشان در جانب راست خدیجه نشست و دیگرى در سمت چپ، سومى روبه رو و چهارمى پشت سر قرار گرفت. بدین ترتیب، فاطمه ی زهرا(س) هنگام طلوع خورشید جهان افروز، پاک و پاکیزه به دنیا آمد و وجودش پرتوى افکند که همه ی خانه هاى مکه را نورباران ساخت. آن گاه شمارى از حوریان بهشت که هریک طشت و ظرفى لبریز از آب کوثر با خود داشتند، وارد خانه ی پیامبر شدند و آن دخت بهشتى را که پاک و پاکیزه بود با آب کوثر شست وشو دادند. سپس دو پوشش سپید و عطرآگین بر او پوشاندند و از وى خواستند تا سخن بگوید. آن نوزاد به خواست خدا لب به سخن گشود و گفت: «گواهى مى دهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و پدرم، رسول خدا و آقاى پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاست و فرزندانم دو آقاى سبط اند».
سپس به زنان و حوریان روى کرد و به هریک با نام و نشان سلام گفت. آنان با روى شاد و خندان به فاطمه توجه کردند و حوریان و اهل آسمان، به یکدیگر ولادت فاطمه ی زهرا(س) را مژده مى دادند. ناگهان در آسمان نورى آشکار شد که فرشتگان پیش از آن، چنین نورى را ندیده بودند.
زنان برگزیده ی بهشت، نوزاد را به مادرش دادند و گفتند: «فرزند خود را که پاک و پاکیزه و پرمیمنت و مبارک است و نسلى پربرکت دارد بگیر». خدیجه با شادى فاطمه(س) را به آغوش گرفت و پستان در دهان او گذاشت و به شیر دادنش سرگرم شد.(1)
ابن عساکر در کتابش، تاریخ دمشق، مى نویسد:
بانوی بزرگ حجاز، خدیجه ی کبرى(س) این گونه بود که هرگاه خدا به او فرزندى مى داد، او را به دایه اى شایسته مى سپرد تا شیرش دهد، اما هنگامى که دخت ارجمندش، فاطمه ی زهرا(س) ولادت یافت، وقتى پستان در دهانش گذاشت، شیر جارى شد. بنابراین خودش فاطمه(س) را شیر داد و پرستارى او را بر دوش گرفت.(2)
افتخار اهل بیت(ع) به حضرت خدیجه(س)
رسول اکرم(ص) و همه ی امامان معصوم(ع) به وجود نازنین حضرت خدیجه افتخار کرده اند و در کلامشان همواره از ایشان به بزرگى یاد مى کردند.گفته اند امام حسین(ع) روز عاشورا در خطبه اى، خود را براى دشمنان این گونه معرفى کرد: «آیا مى دانید که جده ی من، خدیجه دختر خویلد است؟...».(3)
و در کلام دیگرى فرمود: «آیا مى دانید که من، فرزند همسر پیامبر شما، خدیجه هستم؟»(4)
روایت ها چنین مى گویند که امام سجاد(ع) نیز در فرازى از خطبه ی معروف خود در مجلس یزید فرمود: انا ابن خدیجهَ الکبرى؛(5) «من پسر خدیجه بانوى بزرگ [اسلام] هستم». همچنین در فرازى از دعاى ندبه آمده است: «کجاست پسر پیامبر برگزیده و پسر على مرتضى و پسر خدیجه ی والامقام؟» گفته اند در روز یازدهم محرم سال 61 هجرى، وقتى حضرت زینب(س) کنار پیکرهاى پاره پاره و خونین شهیدان آمد، پس از ذکر پیامبر اکرم(ص) و على(ع)، از خدیجه(س) نیز یاد کرد و فرمود: «پدرم به فداى خدیجه، بانوى بزرگ، باد».(6)
آورده اند که امام حسن مجتبى(ع) در پاسخ به اهانت هاى معاویه به على(ع) فرمود: «اى آن که از على به بدى یاد مى کنى! منم حسن و پدرم على... و مادرم فاطمه و جدم رسول خدا و جده ی من خدیجه است...».(7)
یادکرد رسول خدا(ص) از حضرت خدیجه(س) به نیکى
حضرت محمد(ص) همیشه از حضرت خدیجه(س) به نیکى یاد مى کرد. مى گویند روزى پیامبر خدا نزد چند تن از همسرانش نشسته بود که ناگاه از حضرت خدیجه سخن به میان آمد. پیامبر چنان متأثر شد که قطره هاى اشک از چشمانش فروریخت. یکى از همسران حضرت پرسید: چرا گریه مى کنى؟ آیا باید براى پیرزنى از فرزندان اسد گریه کرد؟» پیامبر از شنیدن این سخن ناراحت شد و در پاسخ وى فرمود: «هنگامى که شما مرا تکذیب مى کردید، او مرا تصدیق کرد و هنگامى که به من کافر بودید، او به من ایمان آورد».(8)روزى پیامبر به عایشه که درحال برترى جویى بر فاطمه(س) بود، فرمود: «آیا نمى دانى که خداوند آدم، نوح، آل ابراهیم، آل عمران، على، حسن، حسین، حمزه سیدالشهدا، جعفر، فاطمه و خدیجه را بر جهانیان برگزید».(9)
روز دیگرى هاله، خواهر خدیجه(س) براى زیارت حضرت رسول(ص) به مدینه آمد. پیامبر با دیدار او به یاد یار از دست رفته اش، خدیجه(س) افتاد و از شدت اندوه بر خود لرزید. وقتى که هاله رفت، عایشه عرض کرد: «چقدر از پیرزن قریش که سال خوردگى، صورتش را چروکین و سرخ کرده بود یاد مى کنى؟! درصورتى که اکنون روزگار، او را نابود کرده و خدا همسرى بهتر از او به شما عطا فرموده است؟»
رنگ رخسار پیامبر از این سخن نارواى عایشه برافروخته شد و با رنجیدگى خاطر به او فرمود: «نه، نه! به خدا سوگند که هیچ گاه بهتر از خدیجه(س) نصیبم نشد. او هنگامى به من ایمان آورد که مردم مرا تکذیب مى کردند و هنگامى با ثروت و همه ی وجودش به یارى من شتافت که دیگران مرا محروم ساختند».(10)
آورده اند، هرگاه پیامبر خدا گوسفندى قربانى مى کرد، از گوشت آن براى دوستان حضرت خدیجه مى فرستاد و مى فرمود: «من دوستان خدیجه(س) را نیز دوست مى دارم».(11)
روزى پیرزنى نزد رسول اکرم(ص) آمد. آن حضرت به او لطف سرشار خویش را ابراز کرد. وقتى پیرزن رفت، عایشه دلیل آن همه مهربانى را به پیرزن پرسید. پیامبر در پاسخ فرمود: «این پیرزن در عصر زندگى خدیجه(س) به خانه ی ما مى آمد [و از کمک ها و الطاف سرشار خدیجه(س) برخوردار بود]. همانا نیک نگه داشتن پیمان و پیشینه، از ایمان است».(12)
در روایتى از ام سلمه آمده است:
در روز عروسى حضرت فاطمه(س) در محضر رسول خدا(ص) گفتیم: «اگر خدیجه(س) بود، امروز چشمش روشن مى شد». ناگهان دیدیم رسول خدا(ص) متأثر شد و گریست. سپس فرمود: «خدیجه! کجاست همانند خدیجه؟ آن زمان که همه، مرا تکذیب مى کردند، او مرا تصدیق کرد. وى مرا براى [گسترش] دین خدا یارى رساند و با ثروت خویش مرا [در] پیشبرد دین کمک کرد. خداوند تعالى به من فرمان داده است، خدیجه(س) را به داشتن خانه اى از گوهر در بهشت مژده دهم؟ خانه اى که رنج و ناآرامى در آن نیست».(13)
«ابوالعاص بن ربیع»، خواهرزاده ی خدیجه(س) (فرزند هاله) بود. خدیجه(س) او را مانند فرزندان خود دوست مى داشت. به همین دلیل، از پیامبر خواست او را به دامادى خویش بپذیرد و زینب (یکى از دختران خدیجه) را همسر او گرداند. پیامبر درخواست خدیجه را پذیرفت و با این ازدواج موافقت کرد. هنگامى که پیامبر به مدینه هجرت کرد، زینب و رقیه در مکه ماندند. در جنگ بدر، ابوالعاص که در لشکر دشمن قرار داشت، به اسارت سپاه اسلام درآمد. پس از مدتى، پیامبر تصمیم گرفت اسیران کفار را با گرفتن فدا آزاد کند. ابوالعاص نیز براى زینب پیام فرستاد که اموالى را به منزله ی فدیه به مدینه بفرستد تا او را آزاد سازند. زینب اموالى را فراهم کرد و گردن بند خویش را که مادرش خدیجه(س) در شب عروسى بر گردنش آویخته بود، بر سر آن اموال نهاد و براى ابوالعاص فرستاد.
ابوالعاص آن اموال و گردن بند را نزد پیامبر آورد تا خویش را آزاد سازد. همین که چشم پیامبر به آن گردن بند افتاد، به یاد خدیجه(س) قلبش فروریخت و قطره هاى اشک چون دانه هاى مروارید از چشمانش سرازیر شد. آن گاه فرمود: «خداوند خدیجه(س) را رحمت کند. این گردن بندى است که خدیجه(س) آن را براى زینب فراهم کرده است».
پیامبر ابوالعاص را به این شرط که زینب را آزاد بگذارد و از هجرت او به مدینه جلوگیرى نکند، آزاد کرد. او نیز پس از آزادى، به این شرط عمل کرد و به عهد خویش وفا نمود.(14)
بنابر نقل دیگر، پیامبر پس از دیدن گردن بند به یاد خدیجه(س) افتاد و گریست. آن گاه فرمود: «مثل اینکه بر زینب بسیار سخت گذشته که یادگار مادرش را از گردن گشوده و براى ما فرستاده است». مسلمانان وقتى این حال پیامبر را دیدند، عرض کردند: «اى رسول خدا، ما از حق خود گذشتیم. اختیار آن گردن بند با شما! اگر مى خواهید آن را براى خود نگه دارید و اگر نمى خواهید، آن را براى زینب بفرستید». به نقل دیگر، پیامبر از مسلمانان اجازه خواست و مسلمانان چنین پاسخ دادند. پیامبر نیز ابوالعاص را آزاد کرد و گردن بند و اموال را براى زینب بازفرستاد. به ابوالعاص نیز فرمود: «بدان که زینب به تو حلال نیست؛ زیرا او مسلمان است و تو کافرى. هرگاه به مکه رفتى، زینب را نزد من بفرست». ابوالعاص شرط پیامبر را پذیرفت. پیامبر «زیدبن حارثه» را براى آوردن زینب به مکه فرستاد و ابوالعاص زینب را به سوى مدینه روانه کرد. سرانجام ابوالعاص پیش از فتح مکه مسلمان شد و به مدینه آمد. سپس بار دیگر زینب را عقد کرد و به زندگى ادامه دادند.(15)
تسلى خاطر دادن پیامبر(ص) به خدیجه(س)
بنابر روایتهاى معتبر، حضرت خدیجه(س) از پیامبر اکرم(ص) صاحب دو پسر به نام هاى قاسم و عبدالله شد، ولى هردو در همان کودکى از دنیا رفتند.مى گویند روزی پس از وفات قاسم، رسول خدا(ص) وارد خانه شد و خدیجه(س) را گریان دید. پرسید: «چرا گریه مى کنى؟» خدیجه(س) گفت: «به یاد قاسم افتادم و گریه کردم». پیامبر فرمود: «اى خدیجه، آیا خشنود نمى شوی، روز قیامت جلوى درِ بهشت برسى و آن کودک (قاسم) آنجا ایستاده باشد، و دستت را بگیرد و تو را در عالى ترین خانه ی بهشت جاى دهد؟ خداوند تعالى بزرگ تر از آن است که میوه ی دل مؤمنى را بگیرد و او صبر و تحمل کند و آن را در راه خدا بداند و خدا را حمد و سپاس گوید؛ با این حال، وى را عذاب کند».(16)
شبیه این روایت را درباره ی رحلت عبدالله نیز بازگفته اند. بنابر روایتى، هنگامى که عبدالله از دنیا رفت، خدیجه بسیار گریه مى کرد. رسول خدا(ص) وى را دل دارى مى داد و از گریه کردن باز می داشت. روزى خدیجه(س) گفت: «اى رسول خدا، باید صبر و تحمل کرد، ولى بى اختیار به یاد طاهر (عبدالله)(17) افتادم و گریه امانم نداد». آن گاه رسول خدا(ص) به ایشان فرمود: «آیا دوست ندارى در روز قیامت، طاهر کنار در بهشت ایستاده باشد و وقتى تو را دید، دستت را بگیرد و تو را وارد عالى ترین و پاک ترین درجه هاى بهشت کند؟»
خدیجه(س) پرسید: «به راستى چنین خواهد شد؟» پیامبر اکرم(ص) فرمود: «آرى، خداوند تعالى بزرگوارتر از آن است که میوه ی دل بنده اى را بگیرد و او صبر و تحمل کند و آن را به حساب خدا گذارده، شکر الهی را به جاى آورد؛ با این حال، وى را عذاب کند».(18)
رحلت خدیجه(س)
مسلمانان در جریان محاصره ی اقتصادى و اقامت اجبارى در شعب ابى طالب، که حدود سه یا چهار سال به طول انجامید، سختى هاى فراوانى را تحمل کردند. در این دوران، حضرت خدیجه(س) حدود 63 یا 65 سال سن داشت.(19) فشارها و سختى هاى محاصره و اقامت در شعب، آسیب هاى جسمی و روحی بسیارى برجاى گذاشت که ازجمله ی آنها، بیمار شدن حضرت ابوطالب و خدیجه(س) بود. برپایه ی برخى روایتها، دو ماه پس از شکستن محاصره، ابوطالب(ع) از دنیا رفت و پس از مدتى در روز دهم ماه رمضان سال دهم بعثت، خدیجه(س) نیز درگذشت.معاذبن جبل مى گوید: رسول خدا(ص) به بالین خدیجه(ص) آمد و او را درحال جان سپردن دید. فرمود: «اى خدیجه! از رنج و اندوهى که براى تو پیش آمده نگران و اندوهگینم، ولى خداوند در رنج و اندوه، خیر بسیارى قرار داده است. هنگامى که نزد همدمان خود وارد شدى، سلام مرا به آنان برسان».
خدیجه(س) عرض کرد: «اى رسول خدا، آن همدمان چه کسانى اند؟» پیامبر فرمود: «آنان عبارت اند از: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم و کلیمه خواهر موسى».(20)
اندوه پیامبر در فراق خدیجه(س)
پیامبر از درگذشت حضرت ابوطالب(ع) و حضرت خدیجه(س) بسیار ناراحت شد و آن سال را عام الحزن (سال اندوه) نامید. فراق خدیجه(س) براى پیامبر، مصیبتى بزرگ و جان کاه بود؛ چراکه حضرت خدیجه(س) در طول 25 سال زندگى مشترک با پیامبر، شب و روز همدم و مونس و یار مخلص و شریک غم هاى پیامبر(ص) بود. از سوى دیگر، برخى به سبب وجود خدیجه(س) به پیامبر آزار نمى رساندند. ولى پس از وفات او، دستشان به آزار آن حضرت باز شد.چند روزى از رحلت جان سوز دو یار مهربان پیامبر، خدیجه(س) و ابوطالب(ع) نمى گذشت که کافران جرئت بیشترى براى آزار و اذیت پیامبر یافتند.
گاهى که پیامبر از کوچه هاى مکه عبور مى کرد، ناگاه یکى از مزدوران قریش ظرفى پر از خاک روبه را بر سر آن بزرگوار مى ریخت. در چنین مواقعى، پیامبر به خانه بازمى گشت و خدیجه(س) با کمال مهر و محبت، سروصورت آن حضرت را مى شست. این برخوردهاى پر مهر خدیجه(س) مرهمى بر زخم های پیامبر بود.
موضع گیرى هاى خدیجه(س) در دفاع از اسلام و رسول خدا(ص)، از عوامل مهم تحکیم و گسترش اسلام بود. او نخستین بانوى مسلمان بود و ایثار و مقاومتش، با شمشیر امیر مؤمنان، علی هم طراز بود. درگذشت او، یکى از ستون هاى استوار و محکم اسلام را ویران کرد.
آری، فراق خدیجه(س) براى پیامبر بسیار جان سوز و دردآور بود. از این رو، مى گویند پس از این رویداد، رسول خدا(ص) برای مدتی کمتر از خانه بیرون مى آمد.(21) آن حضرت همواره مى فرمود: «تا هنگامى که ابوطالب و خدیجه(س) زنده بودند، هرگز غم و اندوهى بر دل من راه نیافت...». پیامبر هرگز از خانه بیرون نمى رفت، مگراینکه از خدیجه(س) یاد مى کرد... .(22)
بنابر نقلى دیگر، پیامبر(ص) فرموده اند: «از قریش هیچ گزندى به من نرسید، تا اینکه ابوطالب از دنیا رفت».(23)
قریش پس از رحلت ابوطالب جرئت یافتند که به رسول خدا(ص) جسارت و بى حرمتى کنند. برخى از آنان بر سر آن حضرت، خاک و بعضى هنگام نماز، روده و احشاى گوسفند مى ریختند.(24)
مراسم خاک سپارى خدیجه(س)
حضرت خدیجه(س) با اینکه براى اسلام نهایت فداکارى را کرد و پیامبر پیوسته به او مژده ی بهشت مى داد، از مرگ مى ترسید و خود را بنده اى کوچک و ناچیز مى دانست و از درگاه خدا مى خواست که در عالم قبر و برزخ خشنود شود. او از پیامبر خواست که برایش مغفرت طلب کند و از آن حضرت مى خواست که هنگام مرگ و خاک سپارى، به او لطف ویژه داشته، در قبرش بخوابد و با این کار، رحمت الهی را وارد قبر سازد. اما گویا خدیجه(س) شرم داشت از پیامبر درخواست دیگرى بکند. ازاین روى، فاطمه(س) را که حدود پنج سال داشت واسطه قرار داد و به او فرمود: «دخترم، نزد پدر برو و از او بخواه پیکرم را با یکى از روپوش هاى خود کفن کند و بپوشاند».(25)بنابر نقل معروف، حضرت خدیجه(س) در روز دهم ماه رمضان سال دهم بعثت از دنیا رفت. هنگامى که حضرت خدیجه(س) درگذشت، فرشتگان رحمت از سوى خداوند تعالى کفن ویژه اى براى خدیجه(س) نزد رسول خدا آوردند. این هدیه افزون بر اینکه مایه ی برکتى براى خدیجه(س) بود، موجب تسلاى خاطر رسول خدا(ص) شد. بدین ترتیب، خداوند از حضرت خدیجه(س) تجلیل و تقدیر کرد. پیامبر، پیکر پاک حضرت خدیجه(س) را با آن کفن پوشانید. به دستور رسول خدا(ص) پس از مراسم کفن، پیکر حضرت خدیجه(س) را به دامنه ی کوه حجون (قبرستان معلى) بردند و درکنار مرقد پاک حضرت ابوطالب(ع) براى او قبرى آماده کردند. پیامبر خدا(ص) بنابر وصیت حضرت خدیجه(س) وارد قبر شد و پیکر خدیجه(س) را با دست مبارکش در دل خاک قرار داد.(26) از آن پس، مرقد حضرت خدیجه(س) از مکان هاى مقدسى شد که همه ساله در موسم حج و غیر آن، عاشقان اهل بیت(ع) براى زیارت و اظهار ادب و اخلاص آنجا روى مى آورند.
مقام ارجمند حضرت خدیجه(س) در قیامت
امام باقر(ع) از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که فرمودند: هنگامى که روز قیامت فرارسد، براى رسولان و پیامبر(ص) منبرهایى از نور نصب مى شود و منبر من در قیامت بلندترین منبرهاست... . همچنین براى اوصیا، منبرهایى از نور نصب مى شود که منبر حضرت على(ع) از همه ارجمندتر است. همچنین براى فرزندان پیامبران منبرهایى از نور نصب مى شود که منبر امام حسن و امام حسین(ع) از همه ی آنها باشکوه تر است. آن گاه من و على(ع) و حسن و حسین(ع) به فرمان خدا خطبه می خوانیم. سپس منادى خدا، جبرئیل فریاد مى زند: «کجاست فاطمه دختر محمد(ص)؟ کجاست خدیجه دختر خویلد؟ کجاست مریم دختر عمران؟ کجاست آسیه دختر مزاحم؟ کجاست ام کلثوم مادر یحیى بن زکریا؟»همه برمى خیزند. آن گاه خداوند خطاب به مردم مى فرماید: «اى مردم محشر! امروز بزرگى مقام و بزرگوارى از آنِ کیست؟»
پیامبر، على، حسن و حسین(ع) مى گویند: «ازآنِ خداى یکتا و تواناست». خداوند مى فرماید: «اى مردم محشر! من مقام ارجمندى را برای محمد(ص)، على، حسن، حسین و فاطمه قرار دادم. سرها را در گریبان کنید و چشم ها را فروخوابانید که اینک این فاطمه(س) است که به سوى بهشت مى رود»؛ درحالى که فاطمه(س) بر شترى سوار است که صدهزار فرشته در جانب راستش و صدهزار در جانب چپ و صدهزار فرشته پرهاى خود را در زیر پای آن شتر قرار مى دهند تا اینکه آن حضرت را به درگاه بهشت برسانند... .(27)
در حدیث آمده است: آسیه، مریم و خدیجه(س) در پیشاپیش حضرت زهرا(س) همانند پیش قراولان و حاجبان به سوى بهشت روانه مى شوند.(28)
سخنان بزرگان درباره ی خدیجه(س)(29)
دانشمندان، نویسندگان و تاریخ نگاران حتى با گذشت زمان و اختلاف مذهب و اندیشه، همگى در ستایش ام المؤمنین، حضرت خدیجه(س) اتفاق نظر دارند. همه ی آنان از خدیجه(س) با نیکى و بزرگى یاد کرده و عقیده ی صادق، ایمان استوار، فداکارى و ازخودگذشتگى وى را ستوده اند؛ درحالى که در ارزش یابى دیگر زنان پیامبر خدا، اختلاف نظرهایى وجود دارد. این نویسندگان و تاریخ نگاران، از برخى زنان پیامبر با طعن و انتقاد یاد مى کنند و این نشانه ی تفاوت ها و امتیازهایى است که میان خدیجه(س) و دیگر همسران پیامبر وجود داشت. گرچه دیدگاه هاى بسیارى درباره ی عظمت شخصیت حضرت خدیجه(س) وجود دارد، در اینجا به چند نمونه اشاره مى کنیم:1. ام سلمه به پیامبر اکرم(ص) گفت: «تو از خدیجه(س) امرى را بیان نمى کنى، مگر اینکه او آن چنان بود که مى گویی، جز اینکه به سوى پروردگارش شتافت. پس خداوند این را براى او گوارا کند و میان ما و او را در بهشت خود گرد آورد»؛(30)
2. از زبیربن بکار روایت شده است: «خدیجه(س) را در جاهلیت «طاهره» مى خواندند»؛(31)
3. ابن اسحاق گفته است: «خدیجه(س) براى اسلام وزیر صداقت بود.(32) وی زنى دوراندیش، شریف و خردمند بود، با آن کرامتى که پروردگار آن را براى او خواسته بود»؛(33) 4. هشام بن محمد روایت کرده است: «رسول خدا(ص) خدیجه(س) را دوست داشت و به وى احترام مى گذاشت و در همه ی کارها با او مشورت مى کرد. او وزیر راستى بود و نخستین کسى است که به پیامبر ایمان آورد، و رسول خدا(ص) تازمانى که خدیجه(س) زنده بود، هرگز همسر دیگرى برنگزید. همه ی فرزندان آن حضرت جز ابراهیم، از خدیجه(س) هستند»؛(34)
5. ابن اثیر گفته است: «خدیجه، زنى دوراندیش، خردمند و شریف بود، با آن همه بزرگوارى و کرامتى که پروردگار براى او اراده کرده بود. پس خدیجه(س) شخصى را نزد رسول خدا(ص) فرستاد و به ایشان پیشنهاد ازدواج داد. او شریف ترین زنان قریش از نظر نسبت و از همه ی آنان ثروتمندتر و شریف تر بود. همه ی قومش به ازدواج با وى علاقه مند بودند»؛(35)
6. بنا به گفته ی محمدبن احمد ذهبى: «خدیجه ام المؤمنین و سرور زنان جهانیان در زمان خویش است. او ام القاسم، دختر خویلدبن اسدبن عبدالعزى بن قصى بن کلاب قُرشى اسدى و مادر فرزند رسول خدا(ص) است. وى نخستین بانویى است که اسلام آورد و پیش از هرکس، پیامبر را تصدیق کرد».(36)
سخنان بسیارى در منقبت و بزرگى حضرت خدیجه(س) بیان شده است. او بانویى خردمند، بزرگوار، دین دار، پاک دامن و از زنان اهل بهشت بود. رسول اعظم(ص) همواره خدیجه(س) را مى ستود و بر دیگر زنان برترى مى داد و او را بسیار بزرگ مى داشت؛ تاجایى که عایشه مى گفت: «آن گونه که به خدیجه(س) حسد ورزیدم، به زن دیگرى رشک نبردم؛ زیرا پیامبر از او بسیار یاد مى کرد».(37)
پیامبر خدا از خدیجه(س) صاحب فرزندانى شد و تا وى زنده بود، همسر دیگرى برنگزید و پس از وفات خدیجه(س) بسیار غمگین شد، زیرا او بهترین خویشاوند و یاور وى بود. خداوند به پیامبر فرمان داد که خدیجه(س) را به خانه اى زبرجد در بهشت بشارت دهد که در آن، هیچ رنج و اندوهى نباشد.(38)
7. عبدالملک بن هشام نیز گفته است: «خدیجه، دختر خویلد به پیامبر ایمان آورد و آنچه را از خداوند به وى نازل شده بود، تصدیق کرد. پس پروردگار بدین امر، بار اندوه پیامبرش را سبک کرد، و پیامبر پاسخى ناخوشایند و تکذیبى براى رسالتش که او را غمگین کند، نشنید؛ مگراینکه خداوند آن را به وجود خدیجه(س) برطرف ساخت»؛(39)
8. جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزى نیز درباره ی خدیجه(س) گفته است: «چون امر نبوت ظاهر شد، خدیجه(س) به اسلام گروید. او نخستین بانویى است که به پیامبر ایمان آورد و پیامبر نیز با زن دیگرى ازدواج نکرد، تا اینکه خدیجه(س) از دنیا رفت. همه ی فرزندان آن حضرت، جز ابراهیم، از خدیجه(س) هستند»؛(40)
9. حافظ عبدالعزیز جنابذى حنبلى در کتابش معالم العتره النبویه نوشته است: «خدیجه(س) زنى دوراندیش، خردمند و شریف بود. او در آن روز از نظر نسب، پاک ترین قریش و شریف ترین و ثروتمندترین آنان بود. همه ی قومش بر ازدواج با او سخت حریص بودند، ولى او خوددارى ورزید و خود، ازدواج با پیامبر اکرم(ص) را به ایشان پیشنهاد کرد و گفت: «اى پسرعمو، من به تو میل و رغبت دارم؛ به سبب خویشاوندى ات با من و شرفت در میان قومت و امانتت نزد آنان و خوش اخلاقى و راستى گفتارت»؛(41)
10. از اشرف على هندى روایت شده است: «خدیجه(س) از بهترین زنان پیامبر و محبوب ترین آنان نزد او بود. وى در انتظار نبوت پیامبر بود و این امر را از پسرعمویش مى پرسید و از دلایلى که آنها را مى شناخت، به او خبر مى داد و مى گفت: سوگند به پروردگار، او نبى منتظر است»؛
11. سیدعبدالحسین شرف الدین گفته است:
خدیجه، صدیقه ی این امت و از نظر ایمان به پروردگار و تصدیق کتاب او و یارى رسول خدا(ص) نخستین کس است. او 25 سال، بى آنکه زنى دیگر در زندگى اش شریک باشد، با پیامبر، زندگى کرد و اگر زنده مى ماند، پیامبر بازهم شریک دیگرى براى او برنمى گزید. او در طول زندگانى زناشویى، پیوسته شریک درد و رنج پیامبر بود. با مال خود به او نیرو مى بخشید و با همه ی گفتار و کردار از وى دفاع مى کر د و آزار و شکنجه ی کافران را در رسالت و ادای آن، به او تسلا مى داد. هنگامى که نخستین بار وحى نازل شد، او و على(ع) در غار حرا بودند؛(42)
12. عبدالله علایلى روایت کرده است: «خدیجه(س) از دردهاى مبارزه اى هم نشینش، پیامبر استقبال مى کرد و در امواج این پیکار، دوشادوش او در کمال فعالیت، شکیبایى، قاطعیت و خداجویى غوطه ور مى شد؛ بى آنکه سست شود یا هراسى به دل راه دهد، بلکه از این پل هاى غم و اندوه و حوادث سنگین با تبسم و بزرگوارى عبور مى کرد، چنان که مانند این، جز از سازندگان تاریخ، پیشینه نداشته است. او با سینه ی باز و گشاده و قامت شعله ور از ایمان خود، از توفان حوادث استقبال مى کرد، بى آنکه احساسى از بازتابى ویرانگر یا اضطرابى چون صاعقه داشته باشد»؛(43)
13. عمر ابونصر مى گوید: «به خدیجه دختر خویلد، بانوى جلیل القدر عرب، شرف نسب و کرامت گوهر و سرورى قبیله و عزت عشیره و فراوانى مال پایان یافته است. به همین دلیل، نیاز تهى دست را برمى آورد و گرسنه را سیر مى کرد و برهنه را می پوشانید. پس خدیجه(س) در اخلاق و نسب و ثروت، میان قوم خویش و همگنانش یگانه و منحصر بود»؛(44)
14. على ابراهیم حسن مى نویسد: «هرگاه بخواهیم نمونه اى از یک همسر با اخلاص و پاک دامن و زنى باوقار و خردمند نشان دهیم، نمى توانیم بهتر از خدیجه ام المؤمنین را بیابیم. این بانوى بسیار خردمند، جاهلیت و اسلام را درک کرد و جایگاهى ممتاز داشت؛ تاجایى که طاهره نامیده شد. او از مال، جمال و کمال یک جا بهره برده بود و این ویژگى هاى سه گانه، هرگاه یک جا جمع شوند، به زن آثارى از عظمت و بلندى مقام مى دهند، و خدیجه(س) چنین بود. خدیجه(س) نخستین بانویى بود که به اسلام گروید و از همان زمان، با همسرش نماز مى گزارد و او را یارى مى کرد و از روح خود، وى را استوارى و نیرو مى بخشید. پیامبر از خانه بیرون مى رفت تا اسلام را به قوم خود بشارت دهد، ولى از آنان جز تکذیب و اهانت نمى دید. پس غمگین و ناامید به خانه بازمى گشت و این خدیجه بود که غم را از چهره ی او مى زدود و به وى امید مى بخشید و کار را بر او آسان مى کرد»؛(45)
15. عمر رضا کحاله مى گوید: «خدیجه(س) به سال 68 پیش از هجرت، در خانه ی مجد و سرورى متولد شد و بر اخلاق پسندیده پرورش یافت و به دوراندیشى و خرد و پاک دامنى آراسته شد؛ تا آنجا که قومش او را حتى در زمان جاهلیت طاهره مى نامیدند»؛(46)
16. بودلى در کتابش، رسول، مى نویسد: «اطمینان خدیجه(س) به مردی که او را دوست می داشت و تصدیق او و ایمان به وى تا واپسین دم، فزاینده ی فضاى اعتمادى است که در نخستین مراحل عقیده وجود داشت؛ آن مراحلى که امروز، هریک از شش تن ساکنان جهان مدیون آن اند»؛(47)
17. سلیمان کتّانى مى گوید:
خدیجه، دوستى خود را به همسرش بخشید؛ حال آنکه احساس بخشش نمى کرد، بلکه احساس مى کرد محبت و دوستى را از او مى گیرد و همه ی سعادت را از او به دست مى آورد. ثروتش را به او بخشید و حال آنکه احساس نمى کرد که مى بخشد، بلکه این احساس را داشت که از او هدایت را که بر همه ی گنج های زمین برترى دارد، به دست مى آورد. پیامبر نیز به او دوستى و قدرشناسى داد همین او را به عالى ترین درجه رسانید. او نیز احساس نمى کرد که آن را به خدیجه(س) داده است بلکه مى فرمود: ما قام الاسلامُ الاّ بسیفِ على و ثروهِ خدیجَه؛ «اسلام جز به شمشیر على و ثروت خدیجه(س) برپا نشد». پیامبر، عُمر و بهترین دوره ی جوانی خود را به خدیجه(س) بخشید و به جاى او همسر دیگرى برنگزید، تا اینکه خدیجه روى در نقاب خاک کشید. پیامبر بازهم این احساس را نداشت که جوانى اش را به او بخشیده است بلکه مى گفت: «نه، سوگند که پروردگار، مرا بهتر از او عوض نداده است. او به من ایمان آورد، هنگامى که مردم مرا تکذیب کردند و با مال خویش مرا یارى کرد، هنگامى که دیگران مرا محروم کردند»؛(48)
18. بنت الشاطى نیز مى گوید:
خدیجه(س) دختر خویلد، نخستین مادر براى مادران مؤمنان و نزدیک ترین زنان پیامبر از نظر خویشاوندی، و گرامى ترین آنها بر او در زندگى و مرگ است. او به محبت و گرامیداشت پیامبر، 25 سال منحصر و یگانه بود و در آن مدت، زن دیگرى با وى شریک نبود. خدیجه(س) در سال هاى نخستین مظلومیت پیامر، مانند یارى غم خوار و مبارز درکنار وى قرار گرفت و مقاومت کرد و رنج و عذابى را که پیامبر در راه رسالتش از قریش مى دید، بر وى آسان کرد.(49)
«به زودى پس از خدیجه، میلیون ها زن به اسلام ایمان خواهند آورد، ولى تنها او، به منزله ی نخستین زن مسلمانى که پروردگار او را برگزید تا نقش عظیم خود را در زندگانى رسول قهرمان ایفا کند، باقى خواهد ماند، و در آینده، همه ی تاریخ نگاران مسلمان و غیرمسلمان، این نقش را در تاریخ ثبت خواهند کرد»؛(50)
19. زینب، دختر على فواز عاملى مى گوید: «خدیجه، خردمند و دوراندیش و شریف و از نظر نسب، شریف ترینِ قریش و ثروتمندترینِ آنان بود. همه ی قوم او ازدواج با وى را آرزو داشتد، ولى نتوانستند»؛(51)
20. سنیّه ی قرّاعه نیز در فضیلت خدیجه(س) مى گوید: «خدیجه، سرور قریش و ثروتمند مشهور آنان بود و جایگاهى والا و نسبى عالى داشت. خدیجه، آن زنى نبود که این آرزوى محمد امین(ص) را به زودى برآورده کند؛ زیرا خداوند تعالى او را خواسته و مقدر کرده بود و خدیجه(س) از مدتها پیش در علم او بوده است.
تاریخ دربرابر عظمت ام المؤمنین، خدیجه(س) سر فرود آورده، دربرابرش متواضعانه و دست بسته مى ایستد و نمى داند این بانو را در کدام شناسنامه ی بزرگان ثبت کند»؛(52)
21. قدریه حسین نیز گفته است: «سرور زنان، خدیجه ی کبرى(س) نمونه اى از پاک ترین، باشکوه ترین و والامقام ترین نمونه هاى زنان اسلام است».(53)
پی نوشت ها :
1- همان، ج6، ص247 و ج16، ص80، 81 و ج43، ص2.
2- ابن عساکر، تاریخ دمشق، تحقیق محمدباقر محمودی، ج2، ص152.
3- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص318.
4- همان، ج45، ص6.
5- همان، ج44، ص174.
6- همان، ج45، ص59.
7- محمدبن محمدبن النعمان الشیخ المفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی الله علی العباد، ص173.
8- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج16، ص8.
9- همان، ج37، ص63.
10- محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج10، ص432؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج5، ص438؛ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص275.
11- ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعه، ج2، ص206.
12- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج18، ص108.
13- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج43، ص130، 131.
14- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج5، ص226؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج19، ص241، 349.
15- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج5، ص236؛ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الأصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص121، 126.
16- ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی، فروع کافی، ج3، ص618.
17- چون عبدالله پس از بعثت به دنیا آمد، به وی طیب و طاهر می گفتند.
18- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج16، ص15، 16.
19- درباره ی زمان وفات حضرت خدیجه اختلاف هایی وجود دارد. محمدبن اسحاق می گوید: «خدیجه و ابوطالب در یک سال از دنیا رفتند (ابن کثیر الحنبلی، البدایه والنهایه، ج3، ص156).
یعقوبی می گوید: خدیجه سه سال پیش از هجرت، در ماه مبارک رمضان درگذشت و 65سال عمر کرد (احمدبن محمدبن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص35).
از واقدی نیز نقل شده است: هنگامی که رسول خدا(ص) و دیگر مسلمانان، سه سال پیش از هجرت از شعب خارج شدند، ابوطالب درگذشت و خدیجه نیز شش ماه پس از وفات حضرت ابوطالب از دنیا رفت (محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج19، ص14).
در نقل دیگری آمده است که حضرت خدیجه، 35شب پیش از حضرت ابوطالب از دنیا رفته است (ابن کثیر الحنبلی، البدایه والنهایه، ج3، ص156).
20- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج19، ص20.
21- همان، ص21.
22- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص59.
23- همان.
24- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص91.
25- شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص275.
26- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج43، ص138.
27- فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، بنابر نقل محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج43، ص64، 65 (با تلخیص)
28- همان، ص37.
29- علی محمد دخیل، حضرت خدیجه(س)، ترجمه ی فیروز حریرچی، ص28-34.
30- سیدمحسن الأمین عاملی، اعیان الشیعه، ج15، ص79.
31- شمس الدین ابوعبدالله محمدبن احمدبن عثمان ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الأبیاری، ج2، ص82؛ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الأصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص273.
32- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج5، ص439.
33- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص200.
34- سبط بن الجوزی، تذکره الخواص، ص312.
35- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص14.
36- شمس الدین ابوعبدالله محمدبن احمدبن عثمان ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الأبیاری، ج2، ص82.
37- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج5، ص438؛ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص275.
38- شمس الدین ابوعبدالله محمدبن احمدبن عثمان ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الأبیاری، ج2، ص81.
39- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص257.
40- ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن الجوزی، صفه الصفوه، تحقیق محمد فاخوری و...، ج2، ص2.
41- علی بن محمدبن صباغ المالکی، الفصول المهمه فی معرفه احوال الأئمه، ص133.
42- سید عبدالحسین شرف الدین موسوی عاملی، عقیله الوحی، تحقیق محمدرضا مامقانی، ص20.
43- سیدهاشم موسوی، خدیجه(س) بنت خویلد، ص98.
44- عبدالله منصور قطیفی، فاطمه بنت محمد، ص6.
45- علی ابراهیم حسن، نساء لهن فی التاریخ الإسلامی نصیب، ص21-23.
46- عمر رضا کحاله، اعلام النساء فی عالمی العرب والإسلام، ج1، ص326.
47- عایشه بنت الشاطی، بطله کربلاء، ص14.
48- سلیمان کتانی، فاطمه الزهراء وترفی محمد، ص112.
49- عایشه بنت الشاطی، بطله کربلاء، ص13.
50- عایشه عبدالرحمن، موسوعه آل النبی، ص230.
51- جلال الدین السیوطی، الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، ص180.
52- عایشه بنت الشاطی، نساء محمد، ج16، ص20، 37.
53- امیره قدریه حسین، شهیرات النساء فی العالم الإسلامی، ص2-5.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}