آشنایی با ابودجانه ی انصاری
بزرگ مردی از قبیله ی اَوس
سی سال پیش از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، کودکی چشم به جهان گشود که او را «سماک» (ستاره) نامیدند. سیره نویسان، سلسله نسب او را چنین نوشته اند: «سماک بن حرشه بن لوزان بن عبدود بن ثعلبه بن خزرج». بدین ترتیب، نسب او به کعب بن خزرج می رسد. وی از قوم «سعدبن عُباده» بوده است. کنیه اش ابودُجانه و لقب هایش ذوالسیقین (1) و ذوالمشهره (2) بود. مادرش نیز حزمه، دختر حرمله بود.بنابر شواهد تاریخی، ابودجانه، پیش از ورود رسول خدا (ص) به مدینه، در نتیجه ی تبلیغات پیشتازان اسلام، این آیین را پذیرفته بود. وی هنگام ورود رسول خدا (ص) به مدینه از استقبال کنندگان پیامبر بود. بعدها، ابودجانه به سبب رشادت هایی که در جنگ ها نشان داد، از چهره های مشهور اسلام شد و نام نامی اش میان قشرهای گوناگون مردم، با عنوان «بزرگ مرد دلاور اسلام» معروف شد. بسیاری از سیره شناسان بر این باورند، نسل او تاکنون در شهرهای مدینه و بغداد ادامه یافته است و خاندان های معروف بسیاری به او منتسب اند. (3)
نزول آیه ای درباره ی ابودجانه
یکی از ویژگی های دوران زندگی پربرکت رسول اکرم (ص) این بود که اغلب، آیه های قرآن با توجه به برخی پیشامدها یا عمل و رفتار برخی مردم نازل می شد. بدین ترتیب، بسیاری از حرکت ها یا افراد، از سوی ذات ربوبی تأیید یا انکار و رد می شدند. از این روی، بسیاری درباره ی انجام دادن برخی کارها تردید می کردند و نگران می شدند که مبادا آیه ای نازل شود و از کار زشت آنها پرده برداشته، موجب رسوایی شان شود. در برابر، خداوند درباره ی افرادی که پنهانی و برای رضای خدا کارهای نیکو انجام می دادند و نمی خواستند کسی از کار آنان باخبر شود، آیه ای نازل می کرد و ایشان و کارشان را می ستود.گفته اند آیه ی چهارم سوره ی صف (خداوند، کسانی را که در راه او، در صف واحد مقابل دشمن، همچون بنایی آهنین و سدی پولادین جهاد می کنند، دوست می دارد) درباره ی افرادی چون حضرت علی (ع)، ابودجانه ی انصاری و.... نازل شده است. این آیه، ابودجانه را در کنار شخصیت های بزرگی چون امیر مؤمنان، علی (ع) و حضرت حمزه، به منزله ی مجاهدی شجاع، با ایمان و کم نظیر معرفی می کند. (4)
اخلاق نیکوی ابودجانه
تک تک یاران رسول خدا (ص) از فضیلت های اخلاقی برجسته ای برخوردار بودند. ابودجانه نیز به ویژگی های نیک اخلاقی آراسته بود و الگوی بزرگی برای مسلمانان به شمار می رفت. از برجسته ترین ویژگی های او، اعتماد به نفس و اطمینان به درستی کارها و سلامت رفتارش بود.می گویند: روزی ابودجانه سخت بیمار شد. اصحاب که نگران حالش بودند، به عیادتش رفتند. اما برخلاف انتظارش وی را بسیار خوش حال و با چهره ای بشاش و درخشان دیدند و از این وضع در شگفت شدند. وقتی جویای احوالش شدند و دلیل خوش حالی اش را پرسیدند، گفت: «چون نگران چیزی نیستم. تا آنجا که می توانستم، مراقب اعمال و رفتارم بودم و اکنون به نظرم، دو عمل من از همه ی اعمالم بهتر است: نخست اینکه درباره ی آنچه به من مربوط نبود، حرفی نزدم، و دیگر آنکه با مسلمانان، به دور از هرگونه بدی رفتار می کردم و می کوشیدم همیشه با آنان خیر برسانم و از من به ایشان بدی و زیانی نرسد». (5)
این سخنان ابودجانه، آن هم در بستر بیماری، تا اندازه ای ویژگی های برجسته ی اخلاقی وی را نشان می دهد.
وضع مالی ابودجانه
در دوره ی ابودجانه، وضع مالی مسلمانان چندان مناسب نبود. فشارهای اقتصادی، آزار و اذیت دشمنان، مهاجرت تازه مسلمانان به مدینه با دست خالی، جلوگیری مشرکان از تجارت با مسلمانان، جنگ های پی در پی و... سبب شده بود، مسلمانان وضع مالی مناسبی نداشته باشند. از این روی، انصار هرچه داشتند با مهاجران، فقیران و مستمندان تقسیم می کردند تا دست کم، زندگی مختصری داشته باشند. مهاجران کنار مسجد و در محلی که به صفه معروف بود، با کمال قناعت و زهد، روزگار می گذراندند. ابودجانه نیز، اگر چه وضع مالی خوبی نداشت، اهل ایثار و بسیار بخشنده بود و چون به چیزی دست می یافت، آن را با مهاجران تقسیم می کرد؛ در حالی که اغلب خود در تنگنای مالی به سر می برد. از این روی، رسول خدا (ص) گاهی که به دیگر انصار سهمی از غنایم ویژه ی خویش نمی داد، سهمی را به ابودجانه می بخشید. می گویند وقتی یهود بنی نضیر به دستور پیامبر خدا از مدینه رانده شدند، اموالشان به دست مسلمانان افتاد. پیامبر همه ی این اموال را میان مهاجران تقسیم کرد و به انصار چیزی نداد. تنها بخشی از آن اموال را به ابودجانه و سهل بن حنیف داد. دلیل این کار پیامبر، تنگ دستی آن دو بود که البته بر اثر ایثار و بخشش کم نظیرشان پیش آمده بود. (6)ابودجانه در جنگ بدر
ابن اثیر در کتاب اسدالغابه می نویسد: «ابودجانه در جنگ بدر و اُحد و همه ی جنگ های عصر پیامبر اکرم (ص) شرکت کرد. وی یکی از افراد سپاه 313 نفری اسلام در جنگ بدر بود. او در این جنگ، ضربه های مهلکی بر دشمن وارد ساخت و یکی از دلاوران دشمن به نام زمعه بن اسود را نابود کرد». (7)عبدالرحمن بن عوف نیز می گوید:
پس از جنگ بدر به جمع آوری غنایم پرداختم. ناگاه امیه بن خلف (یکی از سران معروف شرک) را در گوشه ی میدان دیدم که می خواست به همراه پسرش بگریزد. به من روی کرد و گفت: «من از این غنایم برای تو ارزشمندترم. اگر من و پسرم را از معرکه بیرون ببری، جبران می کنم». من او و پسرش را از معرکه بیرون بردم. ناگهان بلال حبشی او را دید و گفت: «ای مسلمانان، او ابن امیه، سردمدار کفر است». مسلمانان به سوی او حمله کردند و وی و پسرش را کشتند. امیه پیش از کشته شدن به من گفت: «او ضربه های سختی بر ما وارد کرد». سپس پرسید: «آن مرد کوتاه قد که دستمال سرخی بر پیشانی بسته بود و در سپاه شما می جنگید که بود؟» گفتم: «او مردی از انصار به نام سماک بن خرشه (ابودجانه) است». امیه گفت: «ما بر اثر ضربه های این مرد نیز در برابر شما چون حیوانات سربریده سرکوب شدیم». (8)
دعای پیامبر برای ابودجانه
ابودجانه مردی بسیار شجاع بود و در جنگ ها، رشادت های فراوانی نشان می داد. می گویند در جنگ احد، هنگامی که رسول خدا (ص) مجروح شد و به سبب یک غفلت، بیشتر مسلمانان میدان جنگ را رها کردند، نبرد بسیار سخت شده بود. خطر، جان پیامبر خدا را تهدید می کرد. از این روی، اصحاب ویژه، پیامبر را در میان گرفتند تا به ایشان آسیبی نرسد. در این میان، پهلوانی از میان لشکر دشمن به سوی حضرت هجوم آورد و چون نزدیک شد، فریاد زد: «من ابن زهیرم. محمد را به من نشان دهید. یا من باید کشته شوم یا او را می کشم». اصحاب رسول خدا (ص) خاموشی را به صلاح ندیدند.از این روی، ابودجانه، رزم آور شجاع اسلام برای مبارزه با او به سوی لشکر دشمن رفت. چون به نزدیک آنان رسید، با صدایی رسا به ابن زهیر گفت: «ای دشمن خدا، به سوی مدافع جان پیامبر خدا، محمد، پیش آی تا پاسخ گستاخی ات را بدهم».ابودجانه و زهیر با هم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت. سرانجام، ابودجانه ضربه ای بر پای اسب زهیر زد که آن را به خاک انداخت. سپس ضربه ای بر پیکر ابن زهیر فرود آورد.
رسول خدا (ص) چون این صحنه را دید، به آسمان روی کرد و فرمود: «پروردگارا، از ابودجانه راضی باش. من از او راضی ام». ابودجانه در این نبرد، یکی از فرماندهان شجاع دشمن را روانه ی دوزخ ساخت و این کار، روحیه ی مسلمانان را تقویت کرد. (9)
ادای حق شمشیر
پیش از آغاز نبرد احد، پیامبر شمشیری در دست گرفت و فرمود: «چه کسی می تواند حق این شمشیر را ادا کند؟»عده ای گفتند: ما می توانیم، ولی پیامبر شمشیر را به آنان نداد. ابودجانه برخاست و گفت: «ای رسول خدا، حق آن چیست؟»
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «حقش این است که تا خم نشده، دشمن را از دم تیغ آن بگذرانی».
ابودجانه گفت: «ای پیامبر خدا، من حق آن را ادا می کنم». حضرت شمشیر را به ابودجانه داد. وی شمشیر را گرفت و پیشانی بند سرخ رنگش را که نشانه ی رزم و هجوم مردانه ی وی بود، بر سر بست. سپس مغرورانه به سوی دشمن حرکت کرد. وقتی رسول خدا (ص) ابودجانه را در آن حال دید فرمود: «در معرکه ی نبرد و در رویارویی با مشرکان و متکبران، این عمل زشت نیست، ولی جز این، متکبرانه راه رفتن، محبوب و پسندیده ی خدا نیست». (10)
با آغاز درگیری، ابودجانه به سوی سپاه دشمن تاخت و آن گونه که پیامبر (ص) خواسته بود، دشمن را از دم تیغ گذراند.
وی هنگام حمله چنین رجز می خواند: «من آنم که در دامنه ی کوه و کنار نخلستان، محبوبم رسول خدا (ص) با من پیمان بست که در اسارت زندگی نکنم و با شمشیر خدا و رسول، دشمن را نابود کنم». (11)
زبیربن عوام که خود سربازی دلاور بود، می گوید:
هنگامی که رسول خدا (ص) آن شمشیر را به دست گرفت و فرمود: «کیست که...» من از کسانی بودم که پیش رفتم و از حضرت آن شمشیر را خواستم، ولی به من نداد. از اینکه پیامبر شمشیر را به من نداد، ناراحت شدم و با خود گفتم: «چرا رسول خدا (ص) شمشیر را به من که از قریش و پسر عمه اش، صفیه بودم و آن را درخواست کردم نداد، ولی به ابی دجانه ی انصاری داد. به خدا سوگند، باید ابودجانه را تعقیب کنم تا پایه ی شجاعتش را ببینم.
من در میدان به دنبال او بودم، هیچ قهرمانی با وی روبه رو نمی شد؛ مگر اینکه ابودجانه او را از پای در می آورد. میان ارتش قریش، پهلوانی بود که زخمی های مسلمانان را به سرعت سر می برید و من از این عمل بسیار ناراحت بودم. از خدا خواستم که این مرد سر راه ابودجانه قرار گیرد. از حسن اتفاق، با ابودجانه روبه رو شد و پس از رد و بدل شدن چند ضربه میان آن دو، سرانجام قهرمان قریش به دست وی کشته شد.
چون ابودجانه از کشتن او فارغ شد، همچنان پیش رفت تا شمشیر را بالای سرهند، دختر عتبه، به حرکت در آورد، ولی همین که خواست آن را فرود آورد، شمشیر را برگرداند و از او گذشت. من پیش خود گفتم: «خدا و رسولش داناترند (که چرا شمشیر را برگرداند و بر سر این زن نزد)».
ابودجانه، خود در این باره می گوید: «دیدم کسی لشکر قریش را برای دفاع تحریک می کند. به سویش رفتم. او وقتی شمشیر را بالای سرش دید، سخت ناله کرد. ناگهان دیدم او هند، زن ابوسفیان است، و من شمشیر پیامبر را پاک تر از آن دیدم که بر فرق زنی مانند هند بزنم». (12)
سخن امام صادق (ع) درباره ی ابودجانه
از امام صادق (ع) روایت شده است:در جنگ احد، برخی از یاران رسول خدا (ص) گریختند و به جز تنی چند، از جمله علی بن ابی طالب (ع) و ابودجانه، کسی در میدان، کنار پیامبر نماند. در آن حال، پیامبر اکرم (ص) به ابودجانه فرمود: «ای ابودجانه، مگر قومت را نمی بینی؟» ابودجانه گفت: «چرا، می بینم که از گرد تو پراکنده شدند». حضرت فرمود: «تو نیز به آنان بپیوند و خودت را از معرکه ی جنگ نجات بده و دور شو». ابودجانه گفت: «من با تو بیعت نکرده ام که در چنین موقعیت سختی تنهایت بگذارم و جان خویش را نجات دهم». پیامبر خدا فرمود: «تو آزادی! می توانی بروی». ابودجانه گفت: «به خدا سوگند، من هرگز چنین کاری نمی کنم که قریش بگویند تو را رها کردم و پا به فرار گذاشتم. نه، من هرگز از تو جدا نمی شوم. بگذار آنچه برای تو پیش می آید، برای من نیز رقم بخورد. اگر قرار است به شما آسیبی برسد، بگذار من نیز چنین شوم». وقتی رسول خدا (ص) این استقامت و وفاداری ابودجانه را دید، برای او دعا کرد و فرمود: «خداوند تو را پاداش نیکو دهد». (13)
بنابر قولی دیگر، رسول خدا (ص) فرمود: «ای ابودجانه، تو را از قید بیعتی که با من داشتی رها کردم. تو نیز برو. ولی درباره ی علی (ع)، من از او هستم و او از من است». ابودجانه در حالی که می گریست، گفت: «به خدا سوگند، من نمی گریزم». سپس سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «به خدا سوگند، خود را از بیعتی که [باتو] کرده ام آزاد نمی سازم و از تعهد آن بیرون نمی آیم. ای رسول خدا، به سوی چه کسی باز گردم؟ آیا به سوی همسر و فرزندم که می میرند بازگردم، یا به خانه ام که خراب می شود، یا ثروتم که فانی می شود، یا اجلم که نزدیک شده است؟ این گفتار خالصانه، پرشور و پرسوز ابودجانه که با گریه همراه بود، دل پیامبر را سوزاند و دیگر به ابودجانه چیزی نگفت. سپس یک تنه با دشمن جنگید؛ به گونه ای که همه ی بدنش مجروح و به خونش رنگین شد. او در یک سوی پیامبر با دشمن می جنگید و حضرت علی (ع) در سوی دیگر. سرانجام، ابودجانه بر اثر زخم های بسیار پیکرش بر زمین افتاد. حضرت علی (ع) او را نزد پیامبر برد. ابودجانه به پیامبر گفت: «ای رسول خدا، آیا به بیعت خویش وفا کردم؟» پیامبر (ص) فرمود: «آری، به خیر باشی». (14)
حضور ابودجانه در بیشتر جنگ ها
از ویژگی های برجسته ی ابودجانه حضور چشمگیر وی در بیشتر جنگ های زمان رسول خدا (ص) بود.رشادت های او در جنگ های بدر و احد، در بیشتر کتاب های سیره و تاریخ به تفصیل آمده است. در جنگ بنی نضیر، رسول خدا (ص) ابودجانه و سهل بن جنید را همراه علی (ع) فرستاد تا گروهی از یهودیان را دستگیر کنند. آنان این کار را به گونه ای شایسته انجام دادند. (15)
در غزوه ی خیبر، مردی از لشکر دشمن، برابر صفوف سپاه اسلام آمد و هماورد خواست. ابودجانه، در حالی که پیشانی بندی بر سر بسته بود، سوی وی رفت و با حمله ای برق آسا، او را نابود کرد. پیامبر از کار ابودجانه بسیار خرسند شد و زره و شمشیر مرد مشرک را به وی بخشید. این کار ابودجانه به سپاه اسلام روحیه بخشید و روحیه ی سربازان دشمن را تخریب کرد. (16)
در جنگ حنین نیز، مردی از هوازن، بر شتر سرخی سوار بود و پرچم سیاهی بسته بر نیزه ای بلند در دست داشت. وی پیشاپیش نیروهای کفر حرکت می کرد و به هر مسلمانی که می رسید، به وی ضربه ای می زد. به این ترتیب، وی بسیاری از مسلمانان را به شهادت رساند. وقتی ابودجانه وضع را چنین دید، با حمله ای شجاعانه شتر وی را از پای درآورد. مرد از شترش پایین آمد و با ابودجانه تن به تن جنگید. علی (ع) نیز به کمک ابودجانه آمد. سرانجام وی پیروز شد و مرد مشرک را نابود کرد. (17)
در جنگ تبوک، رسول خدا (ص) پرچم قبیله ی اوس را به اُسیدبن خُضَیر و پرچم قبیله ی خزرج را به ابودجانه ی انصاری سپرد. همچنین فرماندهی این بخش از لشکر با ابودجانه بود. این امر از شجاعت و کاردانی او و اعتماد کامل پیامبر به ابودجانه حکایت دارد.
در سال نهم هجرت، به پیامبر گرامی اسلام خبر رسید که ارتش روم در سرزمین شام به نقل و انتقالاتی دست زده و به مرزهای اسلام تجاوز کرده است؛ گویا قصد دارد به سرزمین های اسلامی حمله کند. پیامبر با شنیدن این خبر، تصمیم گرفت با سپاهی مجهز، عازم سرزمین تبوک (شام) شود، ولی منافقان کارشکنی و توطئه را آغاز کردند. یکی از نیرنگ های منافقان این بود که محرمانه با اُکیدر، زمامدار دومه الجندل (بخشی از شام) تماس گرفتند تا او در غیاب پیامبر به مدینه حمله کند. وقتی پیامبر با خبر شد، زبیر و ابودجانه را مأمور کرد تا بنابر نقشه ای، با همراهی بیست تن، به کاخ اُکیدر بروند و وی را دستگیر کنند.
آنان با نقشه ی حساب شده ی پیامبر، اُکیدر را دستگیر کردند. ابودجانه، در این ماجرا نیز شجاعت بسیار نشان داد. (18)
شهادت ابودجانه ی انصاری
هنوز چند ماهی از رحلت رسول خدا (ص) نگذشته بود که شخصی به نام مُسَیلَمَه در یمامه (سرزمین یمن)، ادعای پیامبری کرد. وی بسیاری از مردم را گرد خود آورد و هر روز نیز بر شمار آنان افزوده می شد. لشکر اسلام برای جلوگیری از این انحراف بزرگ، برای نبرد آماده شد و سپاه اسلام به فرماندهی خالدبن ولید به منطقه ی یمامه اعزام شدند. ابودجانه که یکی از سرداران سپاه اسلام بود، در این جنگ، پیشاپیش سپاه حرکت می کرد. سرانجام سپاهیان اسلام به یمامه رسیدند و جنگ بسیار سختی میان مسلمانان و سپاه مسیلمه در گرفت. در این نبرد، مسلمانان حدود بیست بار شکست خوردند و عقب نشینی کردند. شاید تا آن روز با جنگی چنین سخت روبه رو نشده بودند. نبرد همچنان به سود دشمن ادامه داشت و هر روز و هر ساعت، خبر پیروزی دشمن به گوش می رسید. با این وضع، شکست سپاه اسلام حتمی و قطعی بود.وقتی ابودجانه ی انصاری موقعیت مسلمانان را چنین دید، فریاد حمله سر داد و شجاعانه به سوی سپاه دشمن تاخت. یکی از لشکریان دشمن به ابودجانه حمله کرد، ولی با دفاع شجاعانه ی ابودجانه به هلاکت رسید. ابودجانه حین جنگ، فریاد می زد: «ای مبارزان جنگ بدر و احد، ای جنگجویان احزاب، دست به دست هم دهید و همه به سوی من آیید تا سپاه دشمن را درهم شکنیم و ریشه ی کفر و شرک را از صفحه ی روزگار پاک کنیم». این کار، روحیه ی مسلمانان را تقویت کرد و الله اکبر گویان به لشکر دشمن هجوم آوردند. طولی نکشید که سپاه دشمن درهم شکست و مسیلمه به باغی پناه برد. سپاه وی پشت دیوارهای باغ سنگر گرفتند. وقتی مسلمانان به در باغ رسیدند، نفوذ به آن را بسیار سخت دیدند. ابودجانه گفت: «کمک کنید من از بالای دیوار به درون باغ بروم و در باغ را باز کنم تا شما وارد شوید». به این ترتیب، ابودجانه ی انصاری با از جان گذشتگی، خود را از بالای دیوار به میان سربازان دشمن افکند و با آنان درگیر شد. آنان از هر سوی به ابودجانه حمله ور شدند؛ به گونه ای که جایی در بدن ابودجانه سالم نمانده بود.
بنابر قولی، وی پس از باز کردن در باغ، به سبب جراحت بسیار شهید شد (19) و بنابر برخی گفته ها، ابودجانه نیز به مسیلمه حمله کرد و به کمک افراد دیگر، وی را کشت. (20) برخی نیز گفته اند: ابودجانه پس از این جنگ، با وجود شکستن پا و جراحت های بسیار زنده ماند و در جنگ صفین در زمره ی یاران امام علی (ع) جهاد کرد. (21)
ابودجانه در کنار امام مهدی (عج)
ابودجانه به سبب ایمان خالص و فداکاری کم نظیر در رکاب رسول خدا (ص)، به منزلتی رسید که به وی، یاری و همراهی با امام مهدی (عج) نوید داده شد. در روایت های اهل بیت (ع)، بارها به موضوع رجعت و بازگشت گروهی مؤمن خالص پس از ظهور حضرت مهدی (عج) برای بهره مندی از برکت های دولت جهانی آن حضرت و دیدار عظمت اسلام در آن دوره تصریح شده است. آیات قرآن کریم نیز این موضوع را تأیید کرده اند.بر پایه ی مضمون برخی روایت ها، پس از ظهور امام عصر (عج)، افرادی چون مالک اشتر، اصحاب کهف، سلمان و ابودجانه بار دیگر به دنیا باز می گردند و در کنار آن حضرت، به منزله ی فرمانده ی لشکر یا اصحاب ویژه، به خدمتگزاری می پردازند. امام صادق (ع) به شاگردش، مفضل، می فرماید:
از پشت کوفه (نجف اشرف)، 27 تن با حضرت قائم (عج) ظهور می کنند. پانزده تن آنان از قوم حضرت موسی (ع) هستند که در راه حق، پایدار بودند؛ هفت تن آنان اصحاب کهف اند و پنج نفر باقی عبارتند از: یوشع بن نون، سلمان، ابودجانه ی انصاری، مقداد و مالک اشتر. این افراد در رکاب امام زمان (عج) و به منزله ی یاران و فرماندهان در خدمت آن حضرت اند. (22)
پی نوشت ها :
1- به سبب اینکه با دو شمشیر می جنگید.
2- وی زره خاصی در جنگ ها بر تن می کرد که آن را مشهره می گفتند.
3- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص557.
4- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص24.
5- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص557.
6- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و....، ج3، ص 201.
7- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص253.
8- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص 135، 136.
9- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص246.
10- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج3، ص71.
11- انا الذی عاهدنی خلیلی و نحن بالسفح لدی النخیل الا اقوم الدهر فی الکیول اضرب بسیف الله و الرسول (همان)
12- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص 69.
13- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج20، ص 70.
14- ابوجعفر محمدبن یعقوب الکلینی، روضه الکافی، ص 319، 320.
15- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص 372.
16- همان، ص 667.
17- همان، ج4، ص902.
18- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص257، 263.
19- عباس بن محمدرضا قمی، سفینه البحار، ج1، ص42.
20- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 557.
21- سیدمحسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج7، ص319.
22- عباس بن محمدرضا قمی، سفینه البحار، ج1، ص440.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}