نویسنده: سید رضی سیدنژاد




 

عباس؛ عموی پیامبر(ص)

دو یا سه سال پیش از عام الفیل، در خانه ی عبدالمطلب فرزندی دیده به جهان گشود که نامش را عباس گذاشتند.(1) مادرش، بثیله، دختر خَباب بن کلیب، یکی از زنان با شخصیت و بزرگوار حجاز بود.(2)
او نخستین زنی بود که خانه ی کعبه را با پارچه های حریر و دیبا پوشاند. می گویند، روزی فرزندش، عباس در خردسالی گم شد و هرچه در مکه به دنبالش گشتند، او را نیافتند. وقتی دیگر از یافتنش ناامید شدند، بثیله نذر کرد اگر فرزندش را بیابد، خانه ی کعبه را با جامه های حریر و دیبا بپوشاند. طولی نکشید که کودک را یافتند. وی نیز نذرش را ادا کرد و سرتاسر خانه ی کعبه را با پارچه های گران قیمت آراست.
کنیه ی عباس، ابوالفضل است. وی جزو کوچک ترین پسران عبدالمطلب به شمار می آمد(3) و سه سال از پیامبر(ص) بزرگ تر بود.(4) آن دو به سبب نزدیکی سن و هم خانگی، گذشته از پیوند نسبی، هم بازی و دوستانی بودند که در نوجوانی برای بازسازی بنای کعبه بر دوش خود سنگ حمل می کردند.(5)
عباس در کودکی، نوجوانی و بزرگ سالی همنشین پیغمبر بود؛ چنان که هر کس از پیامبر نشان می جست، او را سراغ عباس می فرستادند.(6) وی یکی از عموهای مهربان و دل سوز رسول خدا(ص) است که در موقعیت های بسیار سخت، بارها به حمایت از پیامبر خدا برخاست.
عباس در میهمانی پیامبر(یوم الدار) که برای دعوت خویشانش به اسلام برپا شده بود، شرکت داشت.(7) گرچه پس از بعثت تا مدتی اسلام نیاورد، نه تنها هیچ گاه با پیامبر مخالفت نکرد، بلکه پیوسته پشتیبان وی بود.(8) در محاصره ی سه ساله ی شعب نیز با دیگر بنی هاشم، در حمایت از پیغمبر حضور داشت.(9) در پیمان عقبه ی دوم که شبانه انجام شد، تنها عباس حاضر بود. او نخستین کسی بود که آنجا سخن گفت و در حمایت از پیامبر، پیمان محکم و مؤکدی از انصار گرفت.(10)
عباس با «لبابه ی کبرا» (ام الفضل) دختر حارث بن حزن(11) از بنی عامر و منتسب به پادشاه ربیعه، ازدواج کرد.
او چون دیگر قریشیان، پیشه ی تجارت را برگزید و یکی از ثروتمندان قریش شد.(12) پس از ابوطالب و نیز در حیات وی، منصب سقایت و رفادت را برعهده گرفت(13) که بعدها، منصب «عمارت مسجدالحرام» نیز بدان ها افزوده شد.(14) وی در قحط سالی مکه، برای سبک کردن بار زندگی ابوطالب، پسرش، جعفر را به خانه ی خود برد.(15)
در توصیف او گفته اند: «مردی بلندقامت، دارای پوستی سفید و شفاف و صدایی بلند و رسا بود. با خویشاوندان، مهربان و دل سوز بود و مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سخاوتمند به شمار می آمد».(16)
گفته اند که او مردی شریف، عاقل، با ابهت، بردبار، بخشنده، زیبا، بسیار سفید، بلندقامت، تنومند و بلندآواز بود.(17)
ذهبی می نویسد: «عباس از بلندترین، زیباترین، باابهت ترین، بلندآوازترین، بردبارترین و آقاترین مردان بود .(18) در بلندی قدش همین بس که هنگام طواف بر گرد مکه، از همه بلندتر و چون کجاوه ای سفید بود».(19)
وی پس از هشتاد سال زندگی باعزت، شب جمعه، دوازدهم ماه رجب یا رمضان سال 32 هجری در مدینه ی منوره درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.(20)

مرد برجسته ی قریش

عباس بن عبدالمطلب، حتی در دوران پیش از اسلام که به دوره ی جاهلیت معروف بود، مردی بسیار محترم و از برجستگان قبیله ی قریش به شمار می آمد. وی آن زمان، در مکه مناصب مهمی داشت که از جمله آنها، سقایت(آب رسانی به زایران کعبه ی معظمه) بود. او چاه زمزم را در اختیار داشت و از همه ی حاجیانی که به مکه وارد می شدند، با آب و شربت در کنار چاه زمزم پذیرایی، و آنان را سیراب می کرد.(21)
افزون بر سقایت، مسئولیت عمارت و آبادانی مسجدالحرام نیز بر دوش او بود. گفته اند که او و گروهی از مردان غیور و نیک اندیش مکه با هم پیمان بسته، هم قسم شده بودند که همواره کعبه و مسجدالحرام را از هر گونه آلودگی، دور نگاه دارند و حتی اجازه ندهند کسی در آنجا کلامی لغو و بیهوده یا ناسزا بگوید. رئیس این گروه، عباس بود. وی با آنکه از همه ی برادرانش کوچک تر بود، این مناصب را پس از رحلت پدر بزرگوارش، عبدالمطلب بر دوش گرفت. او به سبب کارهای خوبی که انجام می داد و رفتار و اخلاق نیکی که داشت، همواره کانون احترام پیامبر خدا و بزرگان و عامه ی مردم مکه بود.(22)

اسلام آوردن عباس بن عبدالمطلب

عباس در دوران پیش از بعثت، از حامیان پیامبر اکرم(ص) بود. وی سال ها پیش از هجرت به مدینه، به آیین اسلام گرویده بود، ولی به سبب برخی مصالح، مأمور بود که ایمان خود را آشکار نکند. این مسئله، خود، موجب بروز اختلاف در دیدگاه تاریخ نگاران شده است.
درباره ی اسلام عباس بن عبدالمطلب، روایت های گوناگون است و آنرا در اوایل ظهور اسلام،(23) شب هجرت،(24) پیش از جنگ بدر(25) و پس از اسارت در بدر نوشته اند.(26)
ذهبی می نویسد: «ظاهر امر این است که عباس، پس از بدر اسلام آورده است».(27) درحالی که ابن اثیر فرمان پیامبر مبنی بر نکشتن عباس را، دلیل مسلمان بودن او پیش از بدر می شمارد.(28)
برخی گمان کرده اند که عباس، پس از جنگ خیبر مسلمان شد و سپس به مدینه هجرت کرد.(29) اما بنابر روایت های معتبر، عباس و همسرش، ام فضل، پیش از جنگ بدر مسلمان شده بودند و در نامه ای به رسول خدا(ص) از آن حضرت خواسته بودند که اجازه دهد آنان به مدینه مهاجرت کنند، ولی پیامبر(ص) در پاسخ آنان فرمود: «بودن شما در مکه بهتر است؛ زیرا شما در مکه، در جایگاه دیده بان من و حامی و پشتیبان مؤمنان، می توانید بهتر و بیشتر خدمت کنید».
با این سخن پیامبر، از آن پس، عباس همه ی حرکت های مشرکان مکه را زیر نظر داشت و گاهی اخبار مکه را به رسول خدا(ص) گزارش می کرد و او را از تصمیم ها و عملکردهای مشرکان باخبر می ساخت.
آورده اند که پس از جنگ بدر، عقیل به رسول خدا(ص) گفت: «همه ی بنی هاشم اسلام آورده اند». در این زمان، حضرت دستور داد که همه ی مسلمانان بنی هاشم به مدینه بیایند. در پی این دستور، عباس و خانواده اش نیز به مدینه آمدند. با آمدن عباس به مدینه، منصب سقایت حاجیان و عمارت حرم به ابولهب رسید.
روایت شده است که پس از مرگ ابولهب، عباس، عقیل و نوفل، به دستور پیامبراکرم(ص) برای رسیدگی به امور مسجدالحرام و حاجیان، به مکه بازگشتند. سرانجام نیز پس از جنگ خیبر، برای همیشه در مدینه ی منوره ماندند.(30)
بنابر این قول، اسلام آوردن عباس پیش از هجرت قوی تر است و قراین زیر بر آن دلالت می کند:
1. بنابر بسیاری از منابع، عباس و همسرش با هم اسلام آورده اند و منابع دیگر تأکید دارند که همسر عباس، قدیمه الاسلام است. ذهبی در شرح حال ام الفضل می نویسد: وی قدیمه الاسلام است. پسرش عبدالله می گفت: «من و مادرم از مستضعفان، از زنان و مردان بودیم»؛
2. در جنگ بدر که نخستین اقدام نظامی قریش علیه پیامبر بود، مکیان برای نجات کاروان تجاری قریش، به سوی مدینه شتافتند و عباس و تنی چند از بنی هاشم را نیز به اجبار با خود آوردند.(31)
عباس، پیامبر را از حرکت قریش و علت همراهی اش با آنان آگاه کرد.(32) بنابر روایتی، عباس در نامه ی خود به پیامبر یادآوری کرده بود که اگر بتواند، سپاه قریش را به شکست خواهد کشاند.(33) پس از اسیر شدن، میان پیامبر و عباس مذاکره ای درباره ی خون بهای اسیران بدر انجام شد(34) و بر پایه ی برخی منابع، آیه ی هفتاد سوره ی انفال در این باره است: «ای پیامبر، به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو: اگر خداوند از نیکی دل هایتان آگاه باشد، به شما بهتر از آنچه از شما گرفته شده، خواهد بخشید و شما را بخواهد آمرزید».
از سوی دیگر، ابن هشام، عباس را در زمره ی اسرای مشرکان نام نبرده است؛(35)
3. هنگامی که عباس از اسارت در جنگ بدر آزاد شد، به مکه بازگشت و از پیامبر(ص) اجازه خواست تا به مدینه مهاجرت کند. پیامبر(ص) در پاسخ او نوشت: «در جایت بمان؛ زیرا خداوند هجرت را به تو پایان می دهد؛ چنان که نبوت را به من پایان داد».(36)
عباس پیش و پس از بدر، بارها از پیامبر(ص) برای هجرت اجازه خواسته بود، ولی هر بار چنین پاسخی شنیده بود.(37)
بنابراین، وی به فرمان پیامبر(ص) در مکه ماند تا اقدام های قریش علیه پیامبر(ص) را گزارش کند. او درباره ی جنگ های بدر، احد و احزاب نامه هایی به پیامبر نوشت و او را از تصمیم قریش آگاه ساخت.(38) سرانجام کمی پیش از فتح مکه به مدینه مهاجرت کرد و به پیامبر(ص) پیوست. وی در فتح مکه و تسلیم شدن بی قید و شرط قریش نیز نقش مهمی ایفا کرد؛(39)
4. پیامبراکرم(ص) پس از هجرت، بین دخترش زینب که اسلام آورده بود و شوهر او، ابوالعاص، که مسلمان نشده بود، جدایی انداخت. آنان تا سال ششم هجری که ابوالعاص اسلام آورد، به مدت شش سال از هم جدا بودند.
این رویداد نشان می دهد که حکم جدایی بین زن مسلمان و شوهر کافر، دست کم پس از هجرت نافذ بوده است. بنابراین اگر عباس مشرک بود، پیامبر(ص) باید میان او و همسرش جدایی می انداخت.

عباس و مدح پیامبر اکرم (ص)

عباس بن عبدالمطلب مانند بیشتر قریشیان از ذوق شعر بهره مند بود. وی اشعاری در مدح رسول خدا(ص) سروده که ترجمه ی بخشی از اشعار او در مدح آن حضرت چنین است:
پیش از آنکه به دنیا بیایی، در سایه های بهشتی، آن گاه که آدم و حوا برگ ها را می چیدند، پاک و پاکیزه بودی. هنگامی که به زمین فرود آمدی نیز بشری نبودی که از علقه و مضغه به وجود آمده باشد. این تو بودی که بر کشتی سوار شدی و بت قوم نوح(نسر) را سرنگون ساختی و اهل کشتی را از غرق شدن نجات بخشیدی. هرگاه جمعیتی منقرض می شد و جای خود را به دیگران می داد، تو از صلبی به رحمی منتقل می شدی... تا آنکه خانه ات میان قبیله ی خندف جای بزرگی را اشغال کرد. چون تو متولد شدی، زمین با نورت افق را روشن کرد. ما نیز میان این نور، راه رشد و هدایت را می پیماییم.(40)

نقش عباس در فتح مکه

هنگامی که قریش صلح حدیبیه را نقض کرد و قبیله ی بنی بکر- از هم پیمانان قریش- به رئیس قبیله ی خزاعه- از متحدان مسلمانان- تاخت، پیامبراسلام بسیج عمومی اعلام کرد و تصمیم گرفت با سپاهی به مکه حمله کند. پیامبر برای غافل گیری دشمن و سقوط مکه بدون مقاومت و خون ریزی، مقصد را پنهان داشت و دستور داد از راه مکه مراقبت کنند. از خداوند نیز خواست که قریش را از این حرکت بی خبر نگاه دارد.
پیامبر سپاهی با ده هزار نیرو گرد آورد و به سوی مکه حرکت کرد. تدبیر آن حضرت مؤثر واقع شد و تا هنگامی که ارتش اسلام پشت دروازه ی مکه اردو زد، جاسوسان قریش از حادثه آگاه نشدند.
پیامبر با کمال مهارت، اردوی خود را تا کرانه های مکه رهبری کرد، در حالی که قریش و جاسوسانشان هرگز از حرکت سپاه آگاهی نداشتند. پیامبر برای ایجاد رعب و هراس در دل مردم مکه و تسلیم ایشان بدون مقاومت، و فتح این دژ بزرگ و مرکز مقدس، بدون خون ریزی، دستور داد سربازان اسلام در نقاط مرتفع، آتش افروزند. برای ایجاد ترس بیشتر نیز دستور داد هر فرد به طور مستقل آتش افروزد، تا نواری از شعله های آتش، همه ی کوه ها و نقاط مرتفع را فراگیرد.
قریش و هم پیمانان آنان، در خواب غفلت فرو رفته بودند. اما زبانه های آتش و شعله های آن، در دل ایشان رعب و وحشت افکند و توجه آنان را به سوی نقاط مرتفع جلب کرد.
در این لحظه، سران قریش مانند ابوسفیان بن حرب و حکیم بن حزام برای تحقیق از مکه بیرون آمده، به جست و جو پرداختند.
عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر، پیش از جنگ بدر مسلمان شده بود، اما بنابر سفارش و درخواست رسول اکرم(ص) که فرموده بود: «بودن شما در مکه بهتر است؛ زیرا در مکه به منزله ی دیده بان من و حامی و پشتیبان مؤمنان می توانید بهتر و بیشتر خدمت کنید»، در مکه اقامت داشت. وی همه ی حرکت های مشرکان مکه را زیر نظر می گرفت و گاه اخبار مکه را به رسول خدا(ص) گزارش داده، او را از تصمیم ها و عملکردهای مشرکان باخبر می ساخت.
عباس که از «جحفه» ملازم رکاب پیامبر بود، با خود می اندیشید که اگر اردوی اسلام با مقاومت قریش رو به رو شود، گروه پرشماری از قریش کشته خواهد شد. پس چه بهتر، نقشی ایفا کند که به نفع دو طرف پایان پذیرد و قریش را به تسلیم وادارد.
وی بر استر سفید پیامبر سوار شد و شبانه راه مکه را در پیش گرفت، تا سران قریش را از محاصره و فزونی سپاه اسلام و روح سلحشوری آنان، آگاه سازد و به ایشان بفهماند که چاره ای جز تسلیم نیست.
او از دور، مذاکره ی ابوسفیان و «بدیل بن ورقا» را شنید. ابوسفیان می گفت: «من تاکنون آتشی به این فزونی و سپاهی به این فراوانی ندیده ام».
بدیل بن ورقا پاسخ داد: «آنان قبیله ی خزاعه اند که برای نبرد آماده شده اند».
اما ابوسفیان گفت: «خزاعه کمتر از آن اند که چنین آتشی بیفروزند و چنین اردویی تشکیل دهند».
در این بین، عباس سخنان آن دو را قطع کرد و ابوسفیان را صدا زد و گفت: «ابوحنظله». ابوسفیان بی درنگ صدای عباس را شناخت و گفت: «چه می گویی ابوالفضل؟»
عباس گفت: «به خدا سوگند، این شعله ها و آتش ها از آنِ سربازان محمد است. او با سپاه نیرومند خود به سوی قریش آمده و قریش، هرگز تاب مقاومت آن را ندارند».
سخنان عباس لرزه ی شدیدی بر اندام ابی سفیان افکند و درحالی که بدنش به شدت می لرزید و دندان هایش به هم می خورد، به عباس گفت: «پدر و مادرم به فدایت! چاره چیست؟»
عباس گفت: «چاره این است که همراه من به دیدار پیامبر بیایی و از او امان بخواهی، وگرنه جان همه ی قریش در خطر است».
سپس او را بر ترک استر سوار کرد و به سوی اردوی اسلام روانه شد. آن دو نفر(بدیل بن ورقا و حکیم بن حزام) نیز که همراه ابوسفیان برای تفتیش اوضاع آمده بودند، به سوی مکه بازگشتند.
کوشش عباس بن عبدالمطلب به نفع اسلام پایان یافت و مغز متفکر قریش، ابوسفیان را چنان مرعوب قدرت نیروهای اسلام کرد که به فکرش جز تسلیم خطور نکرد. بالاتر از همه، نگذاشت وی به مکه بازگردد؛ زیرا امکان داشت پس از بازگشت، تحت تأثیر جناح افراطی قریش قرار گیرد و چند ساعتی مذبوحانه دست و پا بزند. او ابوسفیان را به اردوگاه اسلام آورد و با این کار، به موفقیت مسلمانان کمک شایانی کرد؛ زیرا سران قریش بدون ابوسفیان نمی توانستند قاطعانه تصمیم بگیرند.
عموی پیامبر، سوار بر استر وی، ابوسفیان را از میان توده های آتش انبوه سربازان پیاده و سواره گذراند. مأموران که عباس و استر ویژه ی رسول اکرم(ص) را می شناختند، از عبور وی جلوگیری نکردند و راه را برای او گشودند.
در نیمه ی راه، چشم عمر به ابوسفیان افتاد که بر ترک عباس سوار بود و خواست همان جا او را بکشد، ولی از آنجا که عموی پیامبر به وی امان داده بود، از این فکر درگذشت. سرانجام عباس و ابوسفیان کنار خیمه ی پیامبر از استر پیاده شدند. عموی پیامبر با اجازه به خیمه ی پیامبر وارد شد و عباس و عمر در محضر پیامبر به شدت درگیر شدند. عمر اصرار داشت که ابوسفیان دشمن خداست و باید هم اکنون کشته شود، ولی عباس می گفت که من به او امان داده ام و امان من باید محترم شمرده شود. پیامبر با جمله ای به درگیری آنان پایان داد و به عباس فرمود که تا صبح او را در خیمه ای بازداشت کند و آن گاه نزد وی بیاورد.
عباس بنابر دستور رسول خدا(ص) در طلیعه ی آفتاب، ابوسفیان را نزد پیامبر آورد. مهاجران و انصار اطراف پیامبر را گرفته بودند. وقتی چشم پیامبر به ابوسفیان افتاد، گفت: «آیا زمان آن نرسیده است که بدانی جز خدای یگانه خدایی نیست؟» ابوسفیان پاسخ داد: «پدر و مادرم فدای تو باد! چقدر بردبار و کریم و با بستگان خود مهربانی؟ من اکنون دریافتم که اگر خدایی جز او بود، تاکنون به سود ما کاری انجام می داد».
پیامبر پس از اقرار وی به یگانگی خدا افزود: «آیا زمان آن نرسیده است که بدانی من پیامبر خدا هستم؟» ابوسفیان بار دیگر گفت: «تو چقدر بردبار و کریم و با خویشاوندان مهربانی. من اکنون درباره ی رسالت شما در فکر و اندیشه ام».
عباس از تردید و شک ابوسفیان ناراحت شد و گفت: اگر اسلام نیاوری، جانت در خطر است. هر چه زودتر به یگانگی خدا و رسالت محمد(ص) گواهی بده».
ابوسفیان به یگانگی خداوند و رسالت حضرت رسول(ص) اقرار و اعتراف کرد و در سلک مسلمانان درآمد. هرچند وی در محیط رعب و ترس و تهدید ایمان آورد و چنین ایمانی هیچ گاه کانون نظر و هدف پیامبر اسلام و آیین وی نبود، مصالحی ایجاب می کرد که به هر شکل، ابوسفیان در سلک مسلمانان درآید. بدین ترتیب، بزرگ ترین مانع از سر راه گرایش مردم مکه به اسلام برداشته می شد؛ زیرا افرادی مانند ابوسفیان، ابوجهل، عکرمه، صفوان بن امیه و... سالیان درازی بود که محیطی پر از وحشت به وجود آورده بودند و کسی از ترس آنان جرئت نمی کرد درباره ی اسلام بیندیشد یا تمایل خود را ابراز کند. اگر اسلام ظاهری ابوسفیان برای او مفید نبود، برای پیامبر اسلام و افراد دیگری که زیر سیطره اش بودند و با وی رابطه ی خویشاوندی داشتند، بسیار سودمند بود.
با این حال، پیامبر ابوسفیان را آزاد نکرد؛ زیرا از تحریک های وی تا پیش از فتح مکه، مطمئن نبود. از این روی، به عباس دستور داد که به دلایلی او را در تنگنای دره ای نگاه دارد.
عباس به پیامبر گفت: «ابوسفیان ریاست و عظمت را دوست دارد. اکنون که کارش به اینجا رسیده، به او در این جریان مقامی مرحمت فرما».
با اینکه ابوسفیان در طول بیست سال، به اسلام و مسلمانان بزرگ ترین ضربه ها را وارد ساخته بود، پیامبر بنابر مصالحی، به ابوسفیان مقامی داد و این جمله ی تاریخی را که از روحی به وسعت جهان حکایت دارد، بیان کرد: «ابوسفیان می تواند به مردم اطمینان دهد که هر کس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود یا سلاحش را زمین بگذارد و بی طرفی خود را اعلام کند، یا در خانه اش را ببندد و یا به خانه ی ابوسفیان پناه ببرد، از تعرض ارتش اسلام در امان خواهد ماند».(41)
هنگامی که ابوسفیان در برابر عظمت بی پیشینه ی پیامبر اسلام سر تسلیم فرود آورد، پیامبر خواست از وجود او برای ارعاب مشرکان، بیشترین استفاده را بکند. از این روی، دستور داد عباس، ابوسفیان را در تنگنای دره بازداشت کند تا واحدهای ارتش نوبنیاد اسلام، با تجهیزات و ساز و برگ خویش، در برابر او سان روند. بدین ترتیب، او در روز روشن از قدرت نظامی اسلام آگاه می شد و در بازگشت به مکه، مردم را از قدرت ارتش اسلام می ترساند. آنان نیز از فکر مقاومت و ایستادگی در برابر نظامیان اسلام پشیمان می شدند.
وقتی واحدها از برابر ابوسفیان می گذشتند، وی بی درنگ از عباس مشخصات واحدها را می پرسید و او پاسخ می داد. آنچه بر شکوه این ارتش منظم افزود، این بود که هر گاه فرماندهان واحدها در برابر عباس و ابوسفیان قرار می گرفتند، با صدای بلند سه بار تکبیر می گفتند. آن گاه سربازان واحدها به منزله ی بزرگ ترین شعار اسلامی، سه بار صدا را به تکبیر، بلند می کردند. این تکبیر چنان در دل دره های مکه می پیچید که دوستان را شیفته ی نظام عظیم اسلام کرده، زهره ی دشمنان اسلام را می درید و آنان را در رعب و ترس غرق می کرد.
پیامبر در میان واحد «کتیبه ی خضرا» (لشکر سبز) ایستاده بود که تا دندان مسلح بودند و سراسر بدنشان را ساز و برگ و سلاح احاطه کرده، جز چشمان پرفروغشان، نقطه ی دیگری پیدا نبود. در این لشکر، اسبان تندروی عربی و شتران سرخ مو، فراوان به چشم می خورد. پیامبر بر شتر ویژه ی خویش سوار بود. شخصیت های بزرگ مهاجر و انصار نیز گرداگرد او را گرفته بودند و پیامبر با آنان سخن می گفت. عظمت این واحد چنان ابوسفیان را مرعوب خویش ساخت که بی اختیار به عباس روی کرد و گفت: «هیچ قدرتی نمی تواند در برابر این نیروها مقاومت کند. عباس، سلطنت و ریاست برادرزاده ی تو بسیار اوج گرفته است».
عباس با لحنی توبیخ آمیز گفت: «سرچشمه ی قدرت برادرزاده ی من، نبوت و رسالتی است که از سوی خدا دارد و هرگز به قدرت های ظاهری و مادی مربوط نیست».
تا اینجا عباس، عموی پیامبر، نقش خود را به خوبی ایفا کرد و ابوسفیان را مرعوب قدرت نظامی پیامبراسلام(ص) ساخت. در این هنگام، پیامبر مصلحت دید که ابوسفیان را آزاد کند تا پیش از ورود نیروها و واحدهای ارتش اسلام به مکه رفته، اهالی را از قدرت فوق العاده ی مسلمانان آگاه سازد و راه نجات را به ایشان نشان دهد. ابوسفیان وارد شهر شد و با رنگی پریده و بدنی لرزان به مردم گفت: «واحدهایی از ارتش اسلام که هیچ کس تاب مقاومت در برابر آنان را ندارد، شهر را محاصره کرده اند و به زودی می رسند». او سپس پیام حضرت رسول(ص) را درباره ی امان، به مردم رساند .
ابوسفیان با این پیام، چنان روحیه ی مردم مکه را تضعیف کرد که اگر دسته ای نیز به مقاومت می اندیشیدند، به کلی پشیمان شدند و همه ی مقدماتی که از شب گذشته با اقدامات عباس صورت گرفته بود، به ثمر رسید و فتح مکه، آن هم بدون مقاومت قریش، حتمی شد.(42)

دست عباس در دست پیامبر(ص)

پس از ابوطالب، عباس بن عبدالمطلب، عموی کوچک پیامبراکرم(ص) همواره از او حمایت می کرد. «عویم بن ساعده» می گوید:
هنگامی که برای انجام اعمال حج به مکه رفتیم «سعدبن خیثمه» گفت: «نزد رسول خدا(ص) برویم و او را زیارت کنیم؛ زیرا از وقتی که ایمان آورده ایم حضرت را ندیده ایم». وقتی سراغ پیامبر را گرفتیم، به ما گفتند: «ایشان اکنون در خانه ی عباس است». وقتی در خانه ی عباس نزد رسول خدا(ص) رفتیم، به ایشان گفتیم:
«گروهی از مؤمنان می خواهند شما را زیارت کنند. چه هنگام به خدمت برسیم؟». عباس به او گفت: «چون برخی از اقوامتان با شما مخالف اند، مدتی صبر کنید تا حاجیان از سرزمین مکه کوچ کنند. آن گاه با شما دیدار خواهیم کرد». سرانجام در شب سیزدهم به محلی که مقرر شده بود رفتیم و کسی جز عباس، همراه پیامبر خدا نبود.(43) پس از آنکه اوس و خزرج اجتماع کردند، نخستین کسی که سخن گفت، عباس بن عبدالمطلب بود که حجت را بر انصار تمام کرد. وی گفت: «ای گروه خزرج، شما محمد(ص) را دعوت می کنید، ولی بدانید که او میان بستگانش از همه ی افراد قبیله عزیرتر است. همه ی [افراد] قبیله، چه آن که به او گرویده یا آن که به او ایمان نیاورده است، از وی حمایت می کنند؛ آنان از سر عقیده و ایمان و اینان از سر خویشاوندی. اکنون همه ی مردم از او کناره گرفته اند و تنها شما هستید که او را دعوت می کنید. اگر مردمانی چابکید و نیروی جنگی کافی و توان و بصیرت کامل در جنگ دارید او را بخوانید؛ زیرا فردا، گروهی عرب به جنگ شما قیام خواهند کرد. راستی، بهترین چیزهاست. بگویید چگونه با دشمن خواهید جنگید؟» سپس عبدالله بن عمر در پاسخ عباس سخنانی را ایراد کرد و به خدا سوگند خورد که تا پای جان، از رسول خدا(ص) دفاع خواهند کرد. سپس رسول اکرم(ص) آیه هایی را از قرآن مجید برای ایشان تلاوت فرمود و در ادامه، حاضران با حضرت بیعت کردند.
راوی می افزاید: «در همه ی مدتی که مردم بیعت می کردند، دست مبارک رسول اکرم(ص) در دست عباس بود تا بیعت آنان را مؤکد سازد».(44)

عباس در جنگ حُنین

پس از آنکه عباس به مدینه هجرت کرد، در جنگ هایی که پیش می آمد شرکت داشت. به ویژه در جنگ حنین بسیار زحمت کشید و با رشادت جنگید.
آورده اند که وقتی در جنگ حنین همه ی مسلمانان گریختند، او به همراه تنی چند همچنان استقامت کرد. در این جنگ، آن گاه که سپاه مسلمانان بر اثر شبیخون مشرکان، پیامبر(ص) را تنها گذاشتند و گریختند، عباس در سمت راست پیامبر(ص) و فرزندش فضل در سمت چپ وی، و علی(ع) پیشاپیش او می جنگیدند. آنان آن قدر پایداری کردند که آیه ی شریف ذیل درباره ی ایشان نازل شد:(45) ثمّ أنزَلَ الله سَکینَتَه عَلَی رَسولِهِ وَعَلَیَ المومِنین.(46)
به گفته ی بلاذری در روز جنگ حنین، همان طور که عباس افسار استر پیامبر(ص) را گرفته بود، گروهی از دشمنان قصد کردند رسول خدا را بکشند. عباس یکی از آنان را که نزدیک شده بود بغل کرد و به غلامی از غلامان(موالی) پیامبر(ص) گفت: «بزن! باکی نیست که کدام یک از ما را می کشی» و غلام، دشمن را کشت. بنابراین روایت، عباس با شش تن دیگر از دشمنان چنین کرد. سپس پیامبر(ص) را بوسید و در حق او دعا کرد.(47)
وقتی که لشکریان در حال فرار بودند، پیامبر مرکب خود را رکاب می زد تا به کفار نزدیک تر شود، اما عباس عنان مرکب حضرت را گرفته بود که ایشان زیاد به دشمن نزدیک نشود؛ مبادا به حضرت آسیبی برسد. وقتی عباس سپاهیان اسلام را در حال فرار دید، با صدای بلند فریاد زد: «ای گروه انصار و ای گروه مهاجران». سپس افراد هر طایفه را به نام صدا زد، ولی این کار سودی نداشت. پس پیامبر خدا به او فرمود: «این گونه صدا بزن. بگو: ای اصحاب سمره، ای اصحاب سوره ی بقره و...». همین که عباس آنان را این گونه صدا زد، همگی به یاد پیمان هایی افتادند که با پیامبر بسته بودند و لبیک گویان به نبرد با دشمن بازگشتند.

اشعار عباس در حُنین

هنگامی که جنگ حنین شدت گرفت، هر کس با خواندن رجز، از گوشه ای به دشمن یورش می برد. گفته اند که وقتی سپاهیان گریختند، با خطاب عباس دوباره به میدان نبرد بازگشتند و جنگ داغ شد. عباس بن عبدالمطلب از این ماجرا با اشعاری این گونه یاد کرده است:
هنگامی که همه ی جمعیت فرار کردند، ما نُه تن پیامبر را یاری کردیم، [و من] این گونه جمعیت را صدا زدم که برگردند. پس از آنکه بیشتر افراد بازگشتند، دوباره هر قبیله را به نام آواز دادم تا برگردند. نفر دهم ما مرگ را به جان خرید و از آنچه در راه خدا دید ناراحتی نکرد(اشاره به ایمن، فرزند ام ایمن که در گروه ده نفری ای که از وجود پیامبر اکرم(ص) محافظت می کردند، به شهات رسید).(48)

پی نوشت ها :

1- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص21، 22 .
2- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص66؛ احمدبن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج1، ص259 .
3- محمدبن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص68 .
4- ابن قتیبه الدینوری، المعارف، ص121 .
5- محمدبن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص79 .
6- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و ...، ج1، ص82 .
7- محمدبن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص146 .
8- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص126، 235 .
9- همان، ص235 .
10- همان، ج3، ص73؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص82- 84 .
11- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص1؛ ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، مقاتل الطالبین، ترجمه ی محلاتی، ص36 .
12- محمدبن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص138 .
13- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص15، 16 .
14- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص109 .
15- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص301 .
16- ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب، ج2، ص707 .
17- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص22 .
18- شمس الدین ابوعبدالله محمدبن احمد بن عثمان ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، ج2، ص79، 95 .
19- ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب، ج2، ص708 .
20- ابن هشام، السیره النبویه، ج1، ص189؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص109 .
21- مکه ی معظمه در زمان جاهلیت نیز همواره کانون احترام مردم بود و به زیارت آن می آمدند.
22- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص108 .
23- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص1، 3 .
24- ابن عساکر، التهذیب، ج7، ص232 .
25- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص301 .
26- احمدبن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص46 .
27- شمس الدین ابوعبدالله محمدبن احمد بن عثمان ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، ج2، ص99 .
28- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص110 .
29- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص1 -3 .
30- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و ...، ج1، ص189؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص109 .
31- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص9، 10 .
32- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص3 .
33- همان.
34- محمدبن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص307؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص15 .
35- ابن هشام، سیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و ...، ج3، ص3 .
36- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص355؛ تهذیب التهذیب، ج3، ص83؛ ابوعبدالله الحاکم النیسابوری، المستدرک حاکم، ج3، ص223 .
37- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص20، 21؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص110 .
38- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص3 .
39- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص18؛ شمس الدین ابوعبدالله محمدبن احمد بن عثمان ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، ج2، ص87 .
40- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص286 .
41- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص400- 404؛ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی، ج10، ص 554- 556؛ ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص 816- 818؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج17، ص286 .
42- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص268؛ ابو عبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص825 ، 826 .
43- این روایت که عباس، عموی پیامبر همراه آن حضرت بود، بنابر نقل ابن هشام و ابن اسحاق است، ولی در نقل احمدبن حنبل نامی از عباس بن عبدالمطلب نیست. در این باره یکی از محققان تردید کرده است. بدین دلیل که سخنان نسبت داده شده به عباس در آن محفل، به گونه ای است که عباس را در حد یک فرد کاملاً مؤمن نشان می دهد. این در حالی است که وی هنوز بر دین قوم خود بوده است. به نظر این محقق، در آن محفل یکی از انصار به نام عباس بن عباده بن نضله بن الانصاری نیز حضور داشته و مطالبی را در آن جمع گفته است. این مطالب با مطالب منسوب به عباس بن عبدالمطلب شباهت زیادی دارد. احتمال دارد که در نقل ها به عمد یا دست کم به سهو، پای عباس بن عبدالمطلب نیز به میان کشیده شده باشد(در این باره، ر.ک: سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من السیره النبی الاعظم، ج2، ص207، 208 رجوع شود). اما بیشتر منابع و حتی محققان معاصر، عباس بن عبدالمطلب را نام می برند و عبارات یاد شده را به وی نسبت می دهند(جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص396؛ علی نظری منفرد، قصه ی هجرت، ص43 و...).
در برخی از نقل ها از حضور علی(ع) سخن به میان آمده است(ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص60؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص13). حلبی با نقل این روایت می نویسد: تعارضی میان آن نقل و روایتی که می گوید جز عباس کسی با او نبوده، نیست؛ زیرا در روایات آمده که عباس، علی(ع) را در ابتدای شعب گذاشت و نیز ابوبکر را در انتهای آن، تا مراقب اوضاع باشند(علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص16).
44- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص84؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص221- 223 .
45- محمدبن محمدبن النعمان الشیخ المفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی عباده، ج1، ص141 .
46- توبه(9)، 26 .
47- همان.
48- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج4، ص87؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص11 .

منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).