ادبیات تطبیقی فارسی و عربی
مقدمه
اصطلاح ادبیات تطبیقی هرچند تازه است و از طریق غرب به ما رسیده، ولی در فرهنگ اسلامی دارای سابقه طولانی بوده است. ابوریحان بیرونی در کتاب تحقق ماللهند خود نه تنها به مقایسه ی شعر و اوزان آن در سنسکریت و عربی پرداخته، بلکه تصوف و کلام و فلسفه هندی را با تصوف و کلام و فلسفه اسلامی مقایسه کرده است. (1) و به طور کلی باید گفت که اندیشه ی مقایسه و تطبیق نظامهای علمی مختلف در تمدن اسلامی وجود داشته است. کتاب الانصاف فی مسائل الخلاف ابن الانباری مقایسه دو مکتب نحوی کوفه و بصره است و کتاب ابورشید نیشابوری - با همان نام - مقایسه مکتب بغداد و بصره در مساله «جوهر» بوده است و کتابهای موسوم به خلاف یا اختلاف الفقهاء، مقایسه میان مکتب های فقهی است و کتاب تنقیح الابحاث فی الملل الثلاث ابن کمونه و الاعلام بمناقب الاسلام عامری نیشابوری ادیان تطبیقی به شمار می آید. همچنان که الجمع بین رایی الحکیمین فارابی فلسفه تطبیقی است که اندیشه های دو حکیم بزرگ، یعنی افلاطون و ارسطو با هم مقایسه گردیده و سعی در رفع اختلاف میان آن دو شده است و گاهی هم مقایسه و تطبیق میان تن صورت گرفته که از این نوع می توان از کتابهای: الموازنه بین شعر ابی تمّام و البحتری والوساطه بین المتنّبی و خصومه نام برد. در مورد تطبیق ادبیات فارسی و عربی باید در زمینه های مختلف بررسی شود:الف - لغات
بسیاری از لغات عربی به صورت «هُزوارش» در زبان پهلوی دیده می شود و بسیاری از دانشمندان از جمله ابن ندیم اشاره به این موضوع کرده اند که کلمه «لحم» می نویسند و آن را «گوشت» می خوانند (2) پیش از اسلام در نتیجه معاشرت و مخالطت ایرانیها با اعراب، بسیاری از لغات فارسی وارد زبان عربی گردید از جمله کلمات: جلّسان = گلشن، بنفسج = بنفشه، سیسنبر = سوسن بر، شاهسفرم = شاه اسپرغم، نرجس = نرگس در اشعار اعشی میمون بن قیس شاعر عرب دیده می شود (3) و همو در اشعار خود اشاره به کسری شهنشاه، شاه ساسانی کرده است (4) و چون او چنگ می نواخته، به «صنّاجه العرب» ملقب گردیده است و کلمه «صنج» همان «چنگ» فارسی است که معرّب شده است. اعراب نه تنها کلمات فارسی را با تغییرات خاصی معرب می کردند، بلکه گاهی از آن کلمات «فعل» می ساختند؛ چنان که از کلمه ی «مهرجان» که معرّب «مهرگان» فارسی است، فعل مهرج یمهّرج ساخته شده است (5) و از کلمه تاج فارسی که در شعر عمروبن کلثوم وارد شده، فعل توّج یتوّج بکار رفته است. (6)کلمات معرب در قرآن کریم نیز دیده می شود و سیوطی کتاب تحت عنوان «المهذّب فیما ورد فی القرآن من المعرّب» تالیف کرده است که بخشی از آن کلمات فارسی است؛ همچون استبرق = استبرک به معنای حریر ستبر و اباریق جمع ابریق معرب آبریز. اعراب از کلمات فارسی برای نامهای خود استفاده می کردند؛ همچون قابوس که معرب کاووس است و دختنوس که معرب دخت نوش است (7) و گاهی از این گونه کلمات برای خود لقب بر می گزیدند، چنان که علی بن خلیل از معاصران جریر ملقّب به «بر دخت» (= پرداخته) (8) و یزید بن ابی یزید ملقب به «رشک» بود. (9)
صولی در کتاب ادب الکتّاب نقل می کند که روزی مردی ایرانی با مردی عرب مناظره می کرد، ایرانی گفت: «ما درکارها و زبان خود به شما نیاز ندارم، ولی شما به ما نیازمندید؛ زیرا خوردنیها و آشامیدنیها و دیوانهای شما یه همان نامی است که ما نهادیم، خوردنیها مانند: اسفیداج، سکباج، دوغباج و مانند آن. آشامیدنیها مانند : سکنجبین، خلنجبین، جلاب و مانند آن. لغات دیوانی مانند روزنامج، اسکدار، فروانک و مانند آن. »(10)
نظیر همین را عماد کاتب در تاریخ سلاجقه نقل می کند که سلیمان بن عبد الملک گفته است که : «در شگفتم از این ایرانیان که هزار سال سلطنت کردند و ساعتی به ما محتاج نشدند، ولی ما صد سال سلطنت کردیم و ساعتی از آنان بی نیاز نبودیم.» (11)
متقابلاً لغات بسیاری از زبان عربی پس از اسلام وارد زبان فارسی شده است. از میان این لغات می توان لغات و واژه های قرآنی را یاد کرد ؛ هم چون : آثار، آخرت، آفاق، اتمام، اجازه، اجتماع، اجر، ادراک، ارسال، استحقاق، استشهاد، استقامت، اشارت، اصول، اعانت، اعتراف، اعطاء، اکتساب، الهام، انتظار، انصراف، انکار، اهانت، بحث، بخل، بلاء، بنیان، بیان، تاخیر، تثبیت، تجسس، تخفیف، تردید، تسخیر، تعجیل، تعویق، تفریط، تقدم، تقسیم، تکبر، تکفیر، تنزل، ثابت، جانب، جسد، حاجت، حریق، حساب، حسد، حق، حکمت، خراب، خصم، خلق، درس، دفع، دلیل، دین، ذکر، ذلیل، رحم، رزق، رغبت، سارق، سجود، سرور، سفاهت، سلوک، سهو، شاهد، شر، شغل، شهادت، شهوت، صادق، صدقه، صورت، ضد، صعف، طاعت، طعم، ظن، عبد، عدل، عفو، علم، عمر، غرور، غضب، فساد، فضل، قبول، قدر، قیام، کتاب، کراهت، لباس، لفظ، لهو، مال، مبارک، مثل، محبت، محفوظ، مساوات، مسرور، مقام، مکر، مهاجرت، میراث، نجس، نسل، نعمت، نقض، نور، ورود، وسوسه، وسط، وصول، وضع، یاس، یتیم.(12)
نوع دیگر از لغات وارد شده از عربی به فارسی اصطلاحات علوم گوناگون است همچون : زوج و فرد (حساب)، طول و عرض (هندسه)، ماده و صورت (فلسفه)، نوع و جنس (منطق)، حج و زکوه(فقه)، کلمه و کلام (نحو)، ماضی و مضارع (صرف)، محکم و متشابه (قرآن)، مسندالیه و مسند(معانی)، تشبیه واستعاره (بیان)، جناس و تضاد(بدیع)، توحید وتثلیت (کلام)، حال و مقام (تصوف).
دراینجا باید یادآور شد که همچنان که لغات فارسی وارد شده در عربی گاهی حدود لفظی و معنوی خود را از دست می دهند، لغات عربی وارد شده در فارسی هم - لفظاً و معناً- دیگرگون می شوند. مثال نوع اول: کلمه «مهرجان » که معرب مهرگان است و به معنی روز شانزدهم از ماه مهر بوده که در آن روز جشنی برپا می شده است؛ ولی در عربی به معنای مطلق «جشن» به کار رفته است، مانند : مهرجان الالفی (جشن هزاره) مهرجان الثوره(جشن انقلاب). مثال نوع دوم مانند «تماشا» که از عربی تماشی یعنی با هم راه رفتن گرفته شده و در فارسی به معنی نظاره کردن و دیدن به کار رفته است.
ب - وزن شعر
چنان که می دانیم پیش از اسلام در ایران وزن شعر هجایی بود و وزن عروضی آنگاه پیدا شد که اعراب وزن عروضی را از خلیل بن احمد فراهیدی اخذ کردند. از این روی وقتی اعشی میمون بن قیس وارد دربار خسرو انوشیروان شد، کسری پرسید: «این شخص کیست؟» گفتند: «سرودگوی». ابوحاتم رازی در کتاب «الزینه» می گوید سرود گوی به معنی خنیاگر و مغنی است نه «شاعر»؛ زیرا سرودها و اغانی فارسی کلماتی غیر موزون و غیر مقفّی بود و اطلاق شعر بر آنها روا نیست (13). ابوحاتم این نکته را توجه نداشت که اشعار پیش از اسلام شعر بود، ولی وزن هجایی داشت نه وزن عروضی و این گونه شعر حتی بعد از اسلام هم بود و هنوز هم در برخی از ترانه های محلی دیده می شود و برخی از شاعران عرب نیز از آن تقلید کرده اند.علی بن ظافر الازدی در «بدائع البدائه» نقل می کند که در سال 607 ق شاعری در حضور یکی از امرای اشعاری به فارسی خواند که منطبق با اوزان عروضی شعر عرب نبود و سپس شاعری دیگر به همان وزن شعری عربی گفت که مطلع آن این است:
ما لذّه المعنّی
الا مدامته
و وصل من علیه
قامت قیامته(14)
شاعران ایرانی می کوشیدند که از اوزان عروضی دشوار که اعراب شعر خود را با آن اوزان سروده بودند، اقتباس کنند؛ چنان که منوچهری دامغانی در قصیده ای که به این مطلع آغاز می شود:
جهانا چه بد مهر و بدخو جهانی
چو آشفته بازار، بازارگانی
وزن قصیده ابوالشیص را برگزیده که مطلع آن این است:
سالقاک و الّیل ملقی الجران
غرابً ینوح علی غصن بان
و یا امیر معزّی در قصیده ای که با این مطلع آغاز کرده:
ای زلف دلبر من پرچین و پر شکنی
گاهی چو وعده او، گاهی چو پشت منی
و در پایان خود اشاره به وزن عروضی شعر و مطلع قصیده متنبی که مورد اقتباس اوست، کرده است:
گفتم مدیح تو من بر وزن شعر عرب
تقطیع آن به عروض الا چنین نکنی
مُستَفعِلُن فَعِلُن مُستَفعِلُن فَعِلُن
«ابلَی الهَوی اسفاً یومَ النّوی بَدَنی»
و همچنین حافظ در غزلی که با این دو بیت آغاز می کند:
کتبت قصه شوقی و مدمعی باک
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفته ام از شوق با دو دیده ی خویش
ایا منازل سلمی فاین سلماک
که مطلع قصیده شریف رضی را در نظر داشته است: «آیا منازل سلمی این سلماک» و چون وزن را با افزودن یک هجا تغییر داده است، به جای «این» «فاین» آورده است.
ضرب المثل ها
بسیاری از ضرب المثل های ایرانی، پیش از اسلام وارد زبان عربی شده، مانند مثلی که اکنون نیز رایج است که: «دزد بازار آشفته می خواهد» در این بیت ابو نواس به کسری یعنی خسرو انوشیروان نسبت داده شده است.کقول کسری فیما تمثّله
من فُرض اللّص ضَجَهُ السّوق (15)
جاحظ در کتاب المحاسن و الضداد نقل می کند که عبدالله بن طاهر چنین توقیع کرد: «من سعی رعی، و من لزم المنام رای الاحلام» و این معنی از توقیعات انوشیروان گرفته شده که او می گفت : «کی رود، چرد و کی خسبد، خواب بیند»(16) و همچنین مثل معروف عربی : «من یسمع یخل» از این مثل پهلوی گرفته شده : «کی شندمند» یعنی هر که بشنود، می اندیشد.(17)
میدانی در «مجمع المثال » خود هنگام ذکر مثل «اذَا جَاءَ اجَلُ البَعِیرِ حامَ حَولَ البِیر» یعنی هرگاه که مرگ شتر فرا رسد، گرد چاه می گردد، این دو بیت را آورده است:
اسَارَتِ الفُرسُ فی اخبَارِهَا مَثَلاً
وَالاعَاجِم فِی ایَامِهَا مَثَلُ
قَالُوا: اِذا جَمَلُ حَانَت مَنِیّتُهُ
یَطُوفُ بِالبِئرِ حَتیّ یَهلِکَ الجَمَلُ(18)
و این همان مضمونی است که ناصر خسرو گفته است:
اشتر چو هلاک گشت خواهد
آید به سر چه و لب جرّ
و در برابر، بسیاری از ضرب المثل های عربی در ادب فارسی به کار رفته است ؛ مثلاًدو تعبیر مثلی که حریری در مقامات خود آورده : «استسمنتَ ذاورم و نفختَ فی غیر ضرم» یعنی آماس کرده را فربه پنداشتی و در غیر آتش دمیدی، در این دو بیت ناصر خسرو دیده می شود:
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی ز آماس
زین بی وفا، وفا چه طمع داری
چون در دمی به بیخته خاکستر؟
و یا تعبیر: «کَالبَاحثِ عَن حَتقِهِ بِظَلفَه (19)» که در این بیت فردوسی ملاحظه می گردد:
همی داد اندرز هر گور را که
که: کندی به سم بهر خود گور را
مضامین فارسی در شعر عربی
برخی از شاعران عرب مضامین فارسی را وارد زبان عربی کرده اند که از میان آنان می توان از ابوعبد الله الضریر و ابوالفضل سکّری مروزی نام برد. ابو عبد الله الضریر گوید:وَ کَم عَتُعَقٍ قَد رَامَ مَشیَةَ قَبجَةٍ
فَانسی مُمَشّاهُ وَ لَم یَمشِ کَالحَجل
که مضمون آن در این بیت معروف خاقانی دیده می شود:
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
و در همین قصیده گوید:
یُوَاسِی الغُرَابُ الذّئبَ فِی کُلِّ صَیدِهِ
وَ مَا صَادهُ الغَربَانُ فِی سَعَفَ النّخلِ(20)
ناصر خسرو خطاب به زاغ گوید:
نجویی جز فساد و شر ازیرا
همیشه گرگ باشد میزبانت
و ابوالفضل سکری مروزی گوید:
اذَا وَضَعَتَ عَلَی الّراسِ التّراب فَضَع مِن اعظَمِ التِّلِّ انّ النّفعَ مِنهُ یَقَع
مضمون مثل فارسی است که ناصر خسرو هم گفته است :
گر به سر بر خاک خواهی کرد ناچار ای پسر
آن به آید کان ز خاکی هر چه نیکوتر کنی
اذَا المَاءُ فَوقُ غَرِیقِ طَمَا
فَقَابُ قَنَاةٍ وَ اَلفٍ سِوَاء
همانا مضمون مثل فارسی است که گفته شده است:
آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی، چه نیزه ای، چه هزار
و نیز:
اِدّعَی الثّعلَبُ شَیئاً وَ طَلَب
قِیلَ: هَل مِن شَاهِدٍ؟ قَالَ : الذّنَب
همان مثل معروف فارسی است که عطار به کار برده است:
زروباهی بپرسیدند احوال
ز معروفان گواهش بود دنبال
تَبَحتَرَ اِخفَاءً لِمَا فِیهِ مِن عَرَج
وَ لَیسَ لََهُ فِیمَا تَکَلّفَهُ فَرَج
مضمون مثل فارسی است که ناصر خسرو هم گفته است:
خفته ای خفته و گویی که من آگاهم کی شود بیرون لنگیت به رهواری
مَن رَامَ طَمسَ الشَمسِ جَهلا اخطَا
الشّمسُ بَالتّطییِنِ لا تُغطّی
مضمون مثل فارسی است که فخر الدین اسعد گرگانی هم گفته است:
به خواهش باد را نتوان گرفتن
فروغ خور به گل نتوان نهفتن
کَم مَاکِرٍ حَاقَ بِهِ مَکرُهُ
وَ وَاقِعِ فِی بَعضِ مَا یَحفِرُ(21)
مضمون مثل فارسی است که فردوسی هم گفته است:
کسی کو به ره بر کند ژرف چاه
سزد گر کند خویشتن را نگاه
مضامین عربی در شعر فارسی
برخی از شاعران فارسی نیز از مضامین اشعار عربی در اشعار خود استفاده می کردند که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:فانّی رایتُ الحُزنِ للحُزنِ ماحیاً
کما خُطِّ فی القِرطاسِ رسمُ علی رسم
ابوالعلاء معری
نشاید بردن انده جز به اندُه
نشاید کوفت آهن جز به آهن
خاقانی
مصراع دوم به یاد می آورد مثل : «ان الحدید بالحدید یفلح»:
کفی بِجِسمی نُخُولاً اّننی رجلُ
لَولا مُخاطَبتی ایّاک لَم تَرَنی
متنبی
اگر چه گرد بالینم نشینند
چنانم از نزاری کم نبینند
فخر الدین گرگانی
*
فقلتُ انّهُم عُندی وَ کَیدَهُمُ
کلکَلبِ اذباتَ یَعوی صَفحةَ القَمَر
طغرائی اصفهانی
مه فشاند نور و سگ عو عو کند
هر کسی بر طینت خود می تند
مولوی
*
کَم بِاسم لی مِن وَرَاءِ شرّه
واللّثُ لا یَغُرّنی تبسّمُه
مهیار دیلمی
نباید شد از خنده ی شه دلیر
نه خنده است دندان نمودن ز شیر
اسدی توسی
*
و یَری التّعظُم ان یُری مُتَواضِعا
و یَری التّواَضُع ان یُری مُتَعظّماً
متنبی
جبّار تری چون متواضع تر باشی
باشی متواضع تر چون باشی جبّار
منوچهری دامغانی
*
فالعَیشُ نُومُ و المَنِّیهُ یقظه
و المرءُ بینَهُما خِیالُ سار
جهان خواب است و ما در وی خیالیم
چرا چندین درو ماندن سگالیم؟
فخر الدین گرگانی
مِکَرّ مِفَرّ مُقبل مُدبر مَعَاً
کجُلمودِ صَخر حطّه السّیل مِن عَل
امرء القیس
همچنان سنگی که سیل آن را بگرداند ز کوه
گاه ز آن سو، گاه زین سو، گه فراز و گاه باز
منوچهری
*
و انّی لَتَعرونی لِذِکراک هزّةُ
کما انتَفَضّ العصفُورُ بَلّلهُ القَطرُ
ابوصخر هذلی
بلرزم چون بیندیشم ز هجران
چو گنجشکی که تر گردد ز باران
فخر الدین گرگانی
*
السّیف اصدَقُ انباءً مِنَ الکُتُبِ
فِی حَده الحَدّ بَینَ الجِدّ و الّلعِبِ
ابوتمام
به تیغ شاه نگر، نامه گذشته مخوان
که راستگوی تر از نامه، تیغ شه بسیار
عنصری
*
کَانّ مَثارَ النّقعِ فَوقَ رووسِنا
و اسیِافَنا لیلُ تَهاوی کَواکبُه
بشاربن برد
سنانهای الماس در تیره گرد
ستاره است گفتی شب لاجورد
فردوسی
*
نَحنُ علی الشرطِ القَدیمِ المُشتَرط
لا الزّقُ مُنشَقُ و لا العِیرُ سَقَط
سکری مروزی
مرغی انگاشتم نشست و پرید
نه خر افتاده شد نه خیک درید
نظامی
*
ان کانَ مَن فَعَل الکَبَائِرَ مُجبراً
فعِقابُه ظُلمُ علی مَن یَفعلُ
ابوالعلاء معری
عقوبت محال است اگر بت پرست
به فرمان ایزد پرستد صنم
ناصر خسرو
*
و کَانَ اجرامَ النُجُوم لَوامِعاً
و دُرر نُثِرنَ علی بَساطِ ارزق
ابن معتز
تو پنداری که از گردون ستاره
همی بارید بر دیبای اخضر (22)
دقیقی
ترجمه شعر فارسی به عربی
بسیاری از شاعران عرب مضامین شعر فارسی را در شعر خود آورده اند که اینک ما نمونه ای از آن را یاد می کنیم عوفی در لباب الالباب هنگامی که از منطقی رازی ابیات زیر را نقل می کند:یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چو نانش به سختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
با موی به خانه شدم، پدر گفت:
«منصور کدام است از این دوگانه؟»
گوید که صاحب بن عباد برای امتحان بدیع الزمان همدانی به او گفت تا این اشعار را به تازی ترجمه کند و او بی تامل گفت:
سَرقتُ مِنّ طُرّته شَعرَةً
حِینَ غَداَ یَمشَطُهَا بِالمُشَاط
ثُم تَدَلّحتُ بِهَا مُثقِلاً
تَدلّحَ النّملِ بِحَب الحَنَاط
قالَ ابِی: «مَن وَلَدِی مِنکُمَا
کِلَاکُمَا یَدخُلَ سَم الخِیَاط» (23)
و همو وقتی که دو بیت زیر را از ابوشکور بلخی نقل می کند:
از دور به دیدار تو اندر نگرستم
مجروح شد آن چهره پرحسن و ملاحت
وز غمزه ی تو خسته شد آزرده دل من
وین حکم قضایی است جراحت به جراحت
گوید که ابوالفتح بستی این ابیات را به تازی ترجمه کرده است:
رمیتک عن حکم القضاء بنظره
و مالی عن حکم القصاص مناص
فلمّا جرحت الخد منکم بمقلتی
جرحت فوادی و الجروح قصاص(24)
ابومنصور ثعالبی هنگامی که از ابوالقاسم اسماعیل بن حمد الشجری یاد می کند، گوید: از اشعار نغز او دو بیت زیر می باشد که از فارسی گرفته است:
ان شئت تعلم فی الاداب منزلتی
و اننی قد عدانی العز و النعم
فالطرف و السّیف و الاوهاق تشهدلی
والعود و النرد و الشطرنج و القلم (25)
و اصل فارسی آن دو بیت زیر می باشد که «آغاجی» گفته است:
ای آن که نداری خبری از هنر من
خواهی که بدانی که نیم نعمت پرورد
اسب آر و کمان آر و کمند آر و کتاب آر
شعر و قلم و بربط و شطرنج و می و نرد (26)
و نیز او وقتی که از ابومنصور بن ابی علی الکاتب نام می برد، می گوید: وله شعر عربی کقوله فی ترجمه شعر فارسی حیث قال:
لیس کل الذی انتضی من دواه
قلماً بالغ العلی بالاداه
انّ حمل العصا لغیر بدیع
قلبها حیةً من المعجزات
فارسیّه:
نه هر کو قلم برگرفت از دوا (= دواه)
شفا کرد داند جهان راز دا (= داء)
عصا بر گرفتن نه معجز بود
همی اژدها کرد باید عصا (27)
و حتی برخی از شاعران یک مضمون را به دوزبان عربی و فارسی می سرودند؛ از جمله ابوجعفر امدادی که قصایدی به عربی سروده و بر همان وزن و قافیه آن را به شعر فارسی برگردانده است، مانند:
عذیری من قدّک الخیزرانی
و من وردتی خدک الارجوانی
فغان زان دو رخ چون گل ارغوانی
و ز آن بر شده قامت خیزرانی
و همچنین:
المّا ببدر الدّجی فانظرا
الی صوره صورت للوری(28)
یکی بر مه چارده بگذرا
به روی نگارین او بنگرا
داستانهای فارسی و عربی
از جمله داستان پشه و درخت که اصل آن از کلیله و دمنه بوده و عطار آن را بدین صورت در مصیبت نامه بیان کرده است:کرد روزی چند سارخکی قرار
بر درختی بن قوی یعنی چنار
چون سفر را کرد آخر کار، راست
از چنار کوه پیکر عذرخواست
گفت: «زحمت دادمت بسیار من
زحمتی ندهم دگر این بار من»
مهر برداشت از زبان حالی چنار
گفت: «خود را بیش ازین رنجه مدار
فارغم از آمدن وز رفتنت
نیست جز بیهوده در هم گفتنت
ز آن که گر چون تو در آید صد هزار
یک دمم با آن نباشد هیچ کار»
فخرالدّین رازی آن را بدین گونه آورده است: «و امّا العجم فیدلّ علیه کتاب کلیله و دمنه و امثاله، و فی بضها: قالت البعوضه و قد وقعت علی نخله عالیه و ارادت ان تطیر عنها: یا هذه استمسکی فانی ارید ان اطیر: فاقلت النّخله: و الله ما شعرت بوقوعک فکیف اشعر بطیرانک» (29)
احادیث مشترک میان عربی و فارسی
در اخبار اسلامی آمده است که اعمال انسان در گور به صورت شخصی جلوه گر می گردد و نیکوکاران را با صورت زیبا و زشت کاران را با چهره ی زشت استقبال می کند. غزالی در احیاء العلوم در این باره می گوید: «... ثم یاتیه آت حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول: ابشر برحمه ربّک و جنات فیها نعیم مقیم. فیقول: بشّرک الله بخیر من انت؟ فیقول: انا عملک الصالح» (30)و درست عکس این عبارات را برای بدکرداران نقل کرده است و ما در کتاب «مینوی خرد» که از متون پهلوی است، می بینیم چنین آمده است: «اپشن آن ی خویش نیوکین کونشن، پت کنیک کرپ او پتیرک آییت، کوهچ هر کنیک پت گیهان هوچیهر ترو ویه.وآن اهروب روبان گوییت کو :«تو کی هیی کیم هکر چ کنیک ی هیچ تو هو چیهر تروویه پت گیتاه نی دیت؟» پت پسخو پتواچیت آن کنیک کرپ کو: «من نی کنیک، بی کونشن نیوک تو هم یوان ی هو مینشن ی هوگو بشن ی هوکو نشن ی هودین.»
یعنی: کنش نیکین خویش به کنیز پیکر به پذیره اش آید، که از هر کنیز به کیهان خوب چهرتر و به، و روان اهروب (= اشو، پاک) گوید تو: «که ای هرگز من کنیزی از تو خوب چهرتر و به، به گیتی ندیدم.» به پاسخ بیوازد (=جواب گوید) آن کنیزپیکر که: «من نه کنیز [م] بلکه کنش نیک تو ام [ای] جوان خوب منش خوب گویش خوب کنش خوب دین.» (31)
این نمونه ای از مقایسه زبان فارسی و عربی بود که می باید مورد توجه آنان که به تطبیق و مقایسه این دو زبان و فرهنگ می پردازند، قرار گیرد و این زمینه از زبان و ادبیات فارسی بیش از پیش تحقیق و بررسی شود.
پی نوشت ها :
1. تحقیق ماللهند، ابوریحان بیرونی، صص 104 و 80.
2. الفهرست، ابن الندیم، ص 14
3. الصبح المنیر فی شعر ابی نصیر، ص 301
4. ماخذ پیشین، ص 145
5. دمیه القصر، باخرزی، ج 3، ص1507
6. شرح لامعلقات، زوزنی، ص 146
7. المعرّب من کلام العجمی، الومنصور جوالیقی، ذیل «قابوس » و «دختنوس»
8. الشعر و الشعراء، ابن قتیبه ی دینوری، ص 447
9. طبقات ابن سعد، ج 7، ص 13
10. ادب الکتاب، صولی، ص 193
11. مختصر تاریخ سلاجقه، عماد کاتب، ص 57
12. لسان التنزیل، به اهتمام مهدی محقق، ذیل کلمات یاد شده.
13. الزینه، ابو حاتم رازی، ج 1، ص 123
14. حاشیه معاهد النصیص، عباسی، ج 2، ص 64
15. دیوان ابونواس، ص 451
16. المحاسن و الضداد، جاحظ، ص 109
17. السعاده و السعاد فی السیره النسانیه، ابوالحسن عامری، ص 161
18. مجمع المثال، میدانی، ذیل اذا جاء...
19. مقامات حریری
20. یتیمهه الدهر، ثعالبی، ج 4، ص 90.
21. ماخذ پیشین، ج 4، ص 87
22. نقل از مقاله بهاءالدین خرمشاهی تحت عنوان: «یاد باد آن روزگاران یاد باد» در محقق نامه، ج 1، ص 620
23. لباب الالباب، عوفی، ج 2، ص 17
24. ماخذ پیشین، ج 2، ص 21
25. یتیمه الدهر، ثعالبی، ج 4، ص 155
26. لباب الالباب، عوفی، ج 1، ص 32
27. یتیمه الدهر، ثعالبی، ج 1، ص 25
28. دیمه القصر، باخرزی، ص 267
29. التفسیر الکبیر، فخرالدین رازی، ج 1، ص 351
30. احیاء علوم الدین، ج 4، ص 499
31. مینوی خرد. ای.وی. وست، ص 10
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}