نویسنده: ارنست اورسل
ترجمه علی اصغر سعیدی



 

خیابان دولت و خیابان لاله زار به میدان توپخانه منتهی می شوند. این خیابانها خوب سنگفرش شده و در طول جویباری که در دو طرف خیابان جاری است، درختان فراوانی کاشته اند. در نزدیکی این خیابانها باغهای باصفای سلطنتی واقع است که بر زیبایی منظره این قسمت بسی می افزاید. اروپاییان خیابان دولت را «کوی نمایندگیهای خارجی» می نامند. به استثنای سفارتخانه انگلستان که در پارک بزرگی واقع است، محل اقامت سایر نمایندگان دربارهای اروپایی ظاهراً چندان تعریفی ندارد.
خیابان لاله زار به نام خیابان «دکتر تولوزان» نیز معروف است؛ زیرا حکیم باشی، پزشک مخصوص و مشاور مورد اعتماد شاه در این خیابان سکنی دارد؛ البته نه در یک کاخ مجلل، بلکه در خلوتکده ای دنج و ساده که در خور یک حکیم وارسته چون اوست. در خانه اش همان قدر که به روی رجال سرشناس درباری باز است، مرجع و محل توسل درماندگان شهر نیز هست که دستشان از همه جا کوتاه است. روبروی خانه دکتر باغچه زیبایی قرار دارد که به آن خوب می رسند. سابق بر این روی یک بنای مدور کوچک، مجسمه ای از نیمتنه شاه در وسط باغ گذاشته بودند؛ ولی روحانیان دستور دادند آن را بردارند.
در یکی از کوچه هایی که خیابانهای لاله زار و دولت را از عرض به هم وصل می کند، جمع کثیری از گدایان، کاسه به دست، ظهر و شب مقابل در کوچک کوتاهی جمع می شوند. این خانه متعلق به خواهران سن ونسان دوپل (Soeurs de Saint Vincent de paul) است. این خواهران مذهبی مطبی مجانی دارند که کاملاًَ در اختیار مردم فقیر است و همه می توانند به این در رو آورند. این دختران عمیقاً مورد ستایش و تحسین ایرانیها قرار گرفته اند. زنهای اندرون و خانمهای متمول با طیب خاطر برای آنها تحف و هدایایی می فرستند. حتی خود شاه نیز سالانه در حدود دو یا سه هزار فرانک کمک مالی می کند. مدرسه خواهران محل تحصیل خواهران اروپایی مقیم تهران و ارمنی های کاتولیک است. آنها حتی دختران مسلمان را مشروط بر اینکه درصدد ارشاد و تبلیغ دیگران نباشند، در مدرسه خود می پذیرند.
کلیه محلات مشرف به خیابانهای لاله زار و دولت بعد از جلوس ناصرالدین شاه احداث و آباد شده است. سابقه در این قسمت شهر جز خرابه ها یا باغهای اختصاصی شاهزاده ها از ساختمان و آبادانی خبری نبود. در صورتی که اکنون در این محله چند خیابان وسیع و زیبا کشیده اند. خانه های مجلل و اعیانی چند نفر از افراد سرشناس ایرانی و محل اقامت اروپاییان در همین خیابانها واقع است؛ ولی باز هم در نزدیکی میدان توپخانه مکان وسیعی را برای میدان مشق اختصاص داده اند که در این میدان همه روزه به استثنای روزهای جمعه، از ساعت 8 تا 10 صبح، پیاده نظام با ستونهای مرتب به آهنگ مارشهایی که از اپرتهای رایج روز اقتباس شده است، روشهای نظامی اروپاییان را تمرین می کند و کمی آن طرف تر، قزاقها که در ردیف چهارتایی بر اسب سوارند، در فنون اسب سواری خود را ورزیده تر می سازند. در این تمرینات بازار تنبیه نیز رایج است. یک روز من در همین میدان شاهد شلاق خوردن ستوانی بودم که مست و لول در تمرین حاضر شده بود.
به محض پایان مشق، سربازان تفنگ خود را به همسر یا دوستانشان تحویل می دهند و هر کدام در بازار دنبال کاری (از قبیل قصابی، صرافی یا حرفه های دیگر) می روند.
در چند سال اخیر نهرهای تازه ای حفر شده است و آب زلال و فراوان کوهستانهای اطراف را از طریق آنها به شهر می آورند، بازار به کلی نوسازی شده و در آن کاروانسرای حاجب الدوله که زیباتر از کاروانسراهای اصفهان است، همچنین مغازه ها و حجره های زیبای سبزه میدان احداث گردیده است. سنگفرش میدانها و خیابانها، دفاتر پست، راه افتادن چراغ گاز که به زودی جای خود را به چراغ برق می دهد... همه در دوران سلطنت شاه کنونی [ناصرالدین شاه] تحقق یافته است.
خیابان «شمیران» نیز به میدان توپخانه منتهی می شود و روبروی آن خیابانی است به نام خیابان «مریضخانه» که یکراست به دروازه قزوین می رود. اروپاییان خیابان شمیران را «کوی گاز» نیز می نامیدند، زیرا در این خیابان بود که کارخانه آقای بواتال درست روبروی در بزرگ بیضی شکلی که تصویر رستم را در حال غلبه بر دیو سفید رسم کرده بودند؛ قرار داشت. این صحنه از داستانهای شاهنامه نشان مخصوص سر در اغلب حمامهای ایران است.
بعضی از کارگران حمام، در انتظار مشتری، در حالی که تا کمر عریان هستند، زیر جلو خان حمام با کشتی خود را سرگرم و بدنشان را گرم می کنند. بعضی دیگر در آستانه قهوه خانه ای که به طور عجیب طبق ذوق متداول این مملکت نقاشی شده، می نشینند و چای می خورند. اخیراً رستوران بزرگی تاسیس شده که به وسیله یکی از شاهزادگان طراز اول رسماً افتتاح گردید؛ اما علی رغم حمایت مقامات ورشکسته شد. اکنون از این نوع رستوران ها فقط یکی به نام حوضخانه در خیابان دولت باقی مانده است که پاتوق افسران و ارمنیان خوش گذران است.

تهران واقعی

برای دیدن سیمای واقعی و قدیمی تهران؛ سیمایی که پیش از تقلید از الگوی شهرهای اروپایی داشت، باید به محله های آرام و خلوتی که طبقات متمول و بازرگانان آسایش طلب بازار ساکن هستند، سری زد. در این محله ها، کوچه ها به قدری به هم شبیه است که به سادگی می شود یکی را به جای دیگری گرفت. دیوارهای بلند گلی به طور یکنواخت و ملال آور چنان خانه ها را پشت سر خود پنهان می سازد که جز نوک بعضی از درختان حیاط چیز دیگری از بیرون دیده نمی شود. درهای کوتاه و کلفتی که بند و بست آهنی دارند، در دل دیوار قرار گرفته اند و مستقیم به حیاط باز می شوند. اگر صاحبخانه به زیارت مکه توفیق یافته باشد، تصویر کعبه و درختان سرو را بالای سر در خانه گچ بری می کنند و مومنان از روی این تصاویر می دانند که اینجا خانه یک حاجی است. گاهی از خلال دری نیمه باز، می شود داخل حیاط را تماشا کرد: اول یک حیاط کوچک با درختان انار و تبریزی. در وسط آن حوضی با آب جاری صاف و زلال، در ته حیاط ساختمانی مرکب از یک طبقه همکف و به ندرت طبقه ای دیگر بالای آن. هر خانه از دو قسمت تشکیل یافته است: بیرونی و اندرونی که اندرون اختصاص به زنهای خانه دارد و تنها صاحبخانه به آنجا داخل می شود. پشت بامها به صورت مهتابی است و تعداد زیادی از اشخاص معتبر و متعین روی قالیهایی که آنجا پهن است، می نشینند و غرق در دنیای مخصوص خود پک های محکم و پی در پی به قلیان می زنند.
در این کوچه ها تردد بسیار کم است. چون مردها سرتاسر روز را در مغازه های خود در بازار می گذرانند و زودتر از غروب آفتاب به خانه بر نمی گردند. فقط گاهی در سایه باریکی که در پای دیوارها افتاده، چند زن که سفت و سخت خود را در چادر سیاهی پوشانده اند، آرام و بی سر و صدا راه می روند. در این محلات آرام، سگهای بی شماری سرگردانند که اصلاً مورد علاقه و توجه مردم نیستند. هر کوچه در انحصار دسته ای از سگ هاست که همدیگر را خوب می شناسند و هرگز اجازه نمی دهند سگ غریبه ای به حریم آنها تجاوز کند. به ندرت سگی پیدا می شود که چشمش کور، یا پایش لنگ نباشد!
اشخاص خیلی فقیر و بدببخت در حوالی «دروازه نو» دور هم گردت می آیند. اینها در میان بیغوله ها و کلبه های گلی، اغلب در زیرزمین ها و زاغه ها همراه با قاطرهای گرسنه و الاغهای لاغر، با تب و لرز و گرسنگی و صدها بدبختی دیگر زندگی می کنند. به محض اینکه کسی وارد این محله شود، یک مشت گدا و گرسنه و بدبخت (که واقعاً قابل ترحم اند) دورش را احاطه می کنند و از او با التماس پول و صدقه می خواهند. همه یک صدا و یک زبان ناله می کنند: «ما گرسنه ایم!» عجیب آنکه درست در نزدیکی آنها؛ در وسط یک میدان کوچک، تیر اعدام آماده است. هشدار وحشتناک و غم انگیزی برای همه این بینوایان!

بازار

بازار تمام قسمت جنوب شهر را اشغال کرده است. از میدان توپخانه به وسیله کوچه های مختلفی می شود به آنجا راه یافت؛ ولی «خیابان الماسیه» کوتاه ترین و زیباترین راه است. این خیابان پهناور و پر رفت و آمد به در اصلی اندرونی شاه که «در الماسی» نام دارد، منتهی می شود. سر الماسیه عبارت از تاق بزرگ سرخ رنگی است که تزیینات زیادی به شکل ستاره یا لوزی آیینه کاری شده ای دارد و تلالو بلورهای سطح سر در آن به حق این دروازه را با این عنوان محتشم معروف کرده است. در طرفین در ورودی، داخل تاقچه ها، چند مجسمه مفرغی که مشعل دانی به دست دارند، جای گرفته است. قسمت فوقانی تاق جایگاه پهناوری دارد که شاه از آنجا مراسم کشتی گیری را که در بعضی از عیدها برگزار می شود، تماشا می کند.
از سر در الماسیه «خیابان نایب السلطنه» که در کنار آن دیوار اندرون و طارمی چوبی سبز رنگی که دور باغهای اتاق نظام [وزارت جنگ] کشیده اند، آغاز می گردد. این باغها همیشه پر است از سربازهایی که در انتظار دریافت نامعلوم مواجب شان با بازی و شوخی و صحبت و خنده و یا دود کردن سیگار خود را مشغول می کنند.
انتهای خیابان نایب السلطنه به میدان شاه می رسد. «توپ مروارید» معروف که به وسیله شاه عباس در هرمز به غنیمت گرفته شده، در این میدان روی سکوی کم ارتفاعی، میان حوض و جایگاهی به نام نقاره خانه گذاشته شده است. این آلت قتاله اکنون پناهگاه یا به اصطلاح «بست» قابل اطمینانی برای افراد تحت تعقیب است. هر جنایتکاری اگر خود را به پای آن توپ برساند، دیگر بر حریم آن کسی را جرات تجاوز نیست. از چنین امتیاز عجیب و بی سابقه ای بعضی از مساجد، بیرقهای نظامی، طویله رجال و سفارتخانه ها نیز برخوردارند.

نقاره خانه

عصر ها میدان شاه پر از جمعیت کثیری می شود که برای شنیدن کنسرت عجیبی که نوعی شامگاه شاهانه است، سر و دست می شکنند. یک ساعت و نیم پیش از غروب، یک دسته ارکستر نظامی با کرناها و نقاره ها در وسط میدان مستقر می شود. در همین مواقع افراد دیگری نیز با شیپورهای بسیار بزرگ در جایگاه مخصوص نقاره خانه جا می گیرند.
آنگاه طوفانی از سر و صدا و نواهای مختلف از میدان شاه به آسمان بر می خیزد که طنین آن حتی در محله های دور دست نیز شنیده می شود. سرانجام این هیاهو و ناله های عجیب درست در آن لحظه ای که خورشید پشت کوههای البرز از نظر ها ناپدید می شود، خاموش می گردد. «کوچه های نقاره خانه» که در میان دیوارهای ارگ و بازار امتداد دارد، میدان شاه را به در ورودی سبزه میدان وصل می کند. سبزه میدان روبروی یکی از درهای ارگ واقع است. این میدان به وسیله شاه فعلی تجدید بنا و حجره ها و مغازه های سرپوشیده وسیعی به ساختمانهای قبلی آن اضافه شده است. در این مغازه ها بیشتر اروپاییان مخصوصاً ایتالیایی ها به داد و ستد مشغولند و اجناس مختلفی را به قیمت سرسام آوری می فروشند.
بازار به تنهایی شهر بی کم و کاستی است که در طول روز حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر جمعیت را در درون خود جای می دهد و کوچه ها، راهروها، میدانها، چهارراه ها، مهمانخانه ها و مسجدهای مرتبی دارد. راهروهای وسیع پیچ در پیچ سر پوشیده اش تماماً زیر گنبدهای آجری روزنه داری قرار گرفته اند و این روزنه ها طوری تعبیه شده اند که نور و هوا از خلال آنها به داخل بازار نفوذ می کند.
در بازار، میرزاها دکان به دکان، سرا به سرا و راسته به راسته، آخرین شوخیها و متلک های روز را به دهانها می اندازند. زنها دو تا دو تا، چهارتا چهار تا و با هم راه می روند، نقالها داستانهای شاهزاده های «هزار و یک شب» را نقل می کنند و نوازنده ها فتوحات رستم را همراه با صدای ساز می خوانند. گاهی درویشی در گوشه ای مستمعی را گیر می آورد و برای او داستانهایی از اولیاء الله نقل می کند، ولی این مستمع برای شوخی و مسخرگی بیش از باور کردن به این گونه افسانه ها آمادگی نشان می دهد. این درویش بیشتر ناراحت خواهد شد اگر گذارش به یکی از حلقه های «لوطی ها» بیفتد که با وضع گستاخانه ای کلاه را تا روی بناگوش پایین کشیده، سینه چاک، دست روی دسته قداره به هر طرف گشت می زنند و بیش از آنکه به شنیدن چنین حرفهای پند آمیز رغبتی نشان دهند، سعی می کنند به هر لطایف الحیلی چند قران بیشتر گیرشان بیاید.
در چنان ازدحام و هرج و مرج عجیب، باز کردن راه کار بس مشکلی است؛ و این مشکل چند برابر می شود اگر کسی با جمعی از خواجه ها و خدمتکارانی که خانم متشخصی را همراهی می کنند یا با دسته ای از الاغها یا با قطار درازی از شترها مواجه گردد؛ ولی عبور از کنار اسبی که وارد بازار شده؛ نسبتاً آسان است، چون غلامی که به همراه اسب راه می رود؛ طبق یک سنت مرسوم مرتب با صدای بلند داد می زند: «خبر دار!» و متعاقب هر خبردار گاهی ضربه شلاقی نیز بر سر عابری که به موقع خود را از سر راه اسب کنار نکشیده است، فرود می آورد. جالب آنکه با وجود بی نظمی ظاهری، هر صنعت یا حرفه ای، بازارچه، راهرو و سرای خاصی برای خود دارد و هرکس به درستی می داند برای انجام کار خود دقیقاً به کجا باید مراجعه کند.!
بازاری منحصراً به مسگرها اختصاص دارد که سر و صدای گوشخراش کوبیدن دیگها هر مسافر نا آشنا را از آن محوطه فراری می دهد؛ ولی در همین بازارچه ظرفهایی در اشکال مختلف و عجیب روی هم تل شده است و کارگران که تنها افزار و اسباب کارشان عبارت از یک چکش و یک قلم حکاکی است، با مهارت و دقت خاص چنان نقش و نگارهای جالب روی ظرفهای مسی نقر می کنند که تماشای همه آنها برای علاقه مندان به این گونه اشیاء تجملی، بی نهایت مغتنم و ستایش انگیز است.
در بازارچه عطر فروشان بوی سنگین و گیج کننده عطرها در تمامی فضا موج می زند. در همین بازارچه است که آب نارنج کازرون، جوهر سدر، آنتیموان برای چشم، حنا برای ناخن و ریش، مشک، مغز پسته، گلاب شیراز و فیروز آباد که بعضی از آنها را به قیمتی سنگین تر از وزنشان به طلا می فروشند.
در بازار میوه فروشان، در بساط هر دکاندار، بسته های خرمای فارس، بادنجان های رشت، هندوانه های اصفهان، انارهای کوچک و سرخ رنگ گیلان، انواع انگور قزوین، تل هلو، گلابی، زرد آلو، پرتقال، بارنگ، لیموی مازنداران و میوه های دیگر را با سلیقه خاص روی هم چیده اند.
اینجا و آنجا توی تشتک های بزرگ مسی مقدار زیادی خشکبار روی هم تل کرده اند و این آجیل ها کسانی را که در انتخاب خوردنیها سلیقه خاصی دارند، وسوسه می کند تا مزه یک یادو تا از آنها را قبلاً امتحان کنند. غافل از آنکه ناخنک زدن به یکی کافی است که همه مظروف تشتک را نجس کند و آن وقت صاحب مغازه چاره ای ندارد جز اینکه تمامی برگه های زردآلوی قهرود یا میان پز گلابی آمل را بار الاغ کند و همه را به هتل پروو بفرستد!
بعد از بازار میوه فروشان اینکه به بازارچه قلیان فروشان می رسیم. اینجا انواع و اقسام قلیان را روی قفسه هایی به ردیف چیده اند: قلیان هایی که کوزه شان از سنگ مخصوص آبی خراسان یا حتی از پوست کدوی ساده ساخته شده است تا نار گیله های بسیار پر تجمل و زیبایی که مزین به سنگ های قیمتی از قبیل فیروزه، یاقوت کبودو زبرجدند. خستگی اندرون نشینان و ناراحتی ماموران دولت با چنین قلیان هایی رفع می شود. در بازارچه کلاه فروشان همه نوع کلاه آسیایی به چشم می خورد.
کفاشان نیز بازارچه ویژه ای دارند. در این بازارچه انواع مختلف کفش به شکل های عجیب و غریب که هیچ یک شباهتی به یکدیگر ندارند، به معرض تماشا و فروش گذاشته می شوند: پاپوشهایی از چرم زرد بدون پاشنه با نوک تیز و برگشته، چکمه های اروپایی که کفاشان شاهرود برای افسرها می دوزند، چاروقهایی با بند کلفت که برای مردم عامی مناسب است، کفشهای راحتی ظریف و زیبای زردوزی شده ای که لبه پاشنه از یک ورقه نقره ای ساخته شده و ظاهراً این پاشنه ها برای این است که اگر زنی خواست انتقام خیانت و بلهوسی شوهرش را بگیرد با ضربه همین پاشنه او را تنبیه کند. این نوع کفش ها بهترین حربه زنان ایرانی است و در صورت اغلب مردهای متعین، جای انکار ناپذیر پاشنه این کفشها به وضوح دیده می شود!
در بازار زرگرها و جواهر فروشان اجناس زیادی در معرض دید مشتریها گذاشته نشده؛ ولی دور از دید خریداران عادی، در حقیقت گنجی در پستوی این دکانهای تاریک نهفته است. اجناس معمولی که هر عابری می تواند آنها را ببیند و بخرد، عبارتند از فیروزه های کم رنگی که آنها را روی حلقه های فلزی کار گذاشته اند و گلهای سرخ طلایی کوچکی که زنهای بعضی از قبایل آنها را به پره چپ بینی شان می زنند، سنگ های معمولی و جواهرات بازاری و کم ارزش... ولی مرواریدهای هرمز، زمردهای سینا، الماسهای کلتور، فیروزه های مشهد، یاقوتهای کبودو لعب مکران در صندوق های آهنی به دقت محافظت می شود.
در محله بازار آنقدر از این بازارچه ها وجود دارد که اگر انسان از راه رفتن خسته نشود، باید فقط یک روز تمام برای تماشای سطحی آنها وقت صرف کند؛ مثلاً بازارچه بزازان : در این بازار عبای نمدی لار، کرباس و قدک نخی قزوین در کنار مخمل های کاشان و زربفت هایی که به دست زنان زردشتی یزد بافته می شوند یا پارچه های ابریشمی بورسا و قاهره روی هم انباشته شده است. شالهایی که به تقلید از شالهای کشمیر با پشم شتر در کرمان می بافند در کنار پارچه های زر دوزی شده اصفهان آویزان است. زنها دسته دسته به این مغازه ها هجوم می آورند، پارچه ای را قیمت می کنند، بعد وارد مغازه دیگری می شوند و مدتی آنجا چانه می زنند بی آنکه چیزی بخرند. سرانجام پارچه ای را انتخاب می کنند و خوشحال از خریدی که کرده اند، از مغازه بیروم می آیند. در این بازار است که می توان فهمید و آرایش زنان ایرانی تا حدی بهتر توجه کرد. این آرایش البته در زیر چادر و چاقچور پنهان است ؛ ولی گاه به گاه موقعی که آنان از دکانی به دکان دیگر می روند، گوشه ای از چادر به کنار می رود و صورت و لباس آنها هویدا می شود: نیم تنه چسبان که سفت بالاتنه را در بر می گیرد و شلیته های کوچک پف کرده ای روی پیراهنی از پارچه لطیف که بلند تر از نیم تنه شان است، در زیر پوشیده اند. آنان گاهی شلوار های ابریشمی با بافت توری کلفت و تقریباً بدن نما نیز به پا می کنند. همین.
نزدیک بازار بزازان، بازار توتون فروشان قرار دارد. بوی تند «تنباکو» نوعی توتون که در جنوب کاشته می شد و آن را داخل کیسه ایی از پوست بز نگهداری می کنند، چنان فضا را پر کرده است که نفس در سینه سنگینی می کند.
بازار فرش فروشان شاید از نظر اروپاییها دیدنی ترین و جالب ترین بازار دنیا باشد. در این بازار فرشهایی در اندازه ها و نقشه های مختلف، برای هر سلیقه و هر نوع قدرت خریدی، به معرض فروش گذاشته شده است : نمدهای زبر و ضخیم ترکستان، فرشهای هرات، قالیهای خوی با رنگ آمیزی بسیار هنرمندانه، همچنین فرشهایی که اغلب به تقلید نقشه های اروپایی در همدان بافته می شود. جاجیم های کرمانشاه، قالیچه های داغستان، تمامی اینها در کنار پرده های گلدوزی معروف رشت روی هم انباشته شده است و چشم از دیدن این همه نقش و نگار سیر نمی شود.
اما بازارچه اسلحه و عتیقه فروشان: کسی که علاقه مند به جمع آوری اشیای تجملی و قدیمی باشد، اگر هم در دسترس خود ثروت یک لرد انگلیسی یا نواب هندی را نداشته باشد، می تواند ر عرض دو ساعت یک دنیا اسباب و اثاث جالب تهیه کند. ظروف مسی یا نقر های کنده کاری و قلمزی شده زرگرهایهای قدیم اصفهان ؛ آفتابه لگنهای مفرغی که رویشان با طلا کار شده است؛ الواح و چینی آلات میناکاری شده ای که آنها را کارگرانی که به دستور شاه عباس از چین آورده بودند، با دست ساخته اند ؛ خنجر های قدیم کردها که مانند داس، هلالی شکل است ؛ شوشکه دربند، تبرهای مخصوص که مانند جواهر ارزش دارد؛ زره و کلاهخود های طلا یا نقره کوب شده ؛ ترکشهایی از پوست ساغری که رویشان مرواریدهای ظریفی دوخته اند، شمشیر های خراسان؛ تیغه های قدیمی کرمان و شیراز؛ دشته هایی که در غلاف نقره کاری شده ای جا گرفته اند ؛ قمه هایی با دسته مزین به فیروزه و یاقوت کبود و سلاح های دیگر... از سکه های پادشان قدیم زردشتی واحد پول داریوش یا سکه های طاهریان، صفاریان یا سکه های یونانی، رومی، عرب، بیزانس، عثمانی و ایرانی یا سکه هایی که در زمان سلسله های مقدونی، بلخی و رَخُجی ضرب شده اند هر کدام را که ترجیح بدهید، در اینجا به سهولت در اختیارتان است.
در بازار نه تنها برای حرفه های مختلف، بلکه برای صاحبان ادیان خارج از اسلام و اقلیت ها نیز بخشهای خاصی در نظر گرفته شده است. ارمنی ها بازار و کاروانسرایی منحصر به خود دارند. زردشتی ها نیز در سرای درازی داد و ستد می کنند که بالای سر در اغلب دکانهای آن تصاویری از صحنه های شاهنامه نقاشی شده است.
در بازار، مسجد هایی نیز وجود دارد. به نظرم در حدود چهار باب؛ ولی در این مورد اطلاعات من نمی تواند دقیق و درست باشد؛ زیرا روزی وسوسه شدم یکی از آنها را از نزدیک ببینم، بلافاصله از هر طرف فریاد«اجنبی! اجنبی!» بلند شد. این سرمشق خوبی بود تا دیگر به فکر بازدید مسجدی نیفتم با همه اینها باید اعتراف کرد که ایرانیها قلباً آدمهای متعصبی نیستند. بسیاری از اهالی این مملکت افرادی آزاد اندیش هستند و اسماً مسلمان خوانده می شوند.

چارسوق

در تقاطع بازارچه ها، چهار سوقهای سرپوشیده ای وجود دارد که گنبد و دیواره آنها با کاشیهای زیبا به طرز چشمگیر و جالبی تزیین شده است. یکی از آنها تقریباً کلیه مغازه هایش اختصاص به کتابفروشان دارد و محل مراجعه و اجتماع ملاها، دانشمندان و میرزاهاست. این افراد جمع می شوند تا ضمت بررسی کتابهای جدید، درباره اعمال حکومت نیز بحث کنند. چار سو بازار که زندان مخصوصی نیز دارد، یکی از این جاهاست. در «سرچشمه» که پر از گزمه های داخلی بازار است، یک روز دزدی حین ارتکاب جرم دستگیر شد. به داوغه ثابت گردید که یکی از کسبه در ترازوی خود از سنگ های تقلبی استفاده می کند، بلافاصله مجازات درباره وی اعمال گردید : مجرم را در زندان بدبویی میخکوب کردند. جمعیت زیاد، مخصوصاً لوطیها این مرد بیچاره را متلک باران کرده بودند، ضمناً در انتظار روزی بودند که نوبت خودشان نیز فرابرسد.
حوالی ظهر سراها و راهروهای بازار یکباره از جمعیت خالی و خلوت می شوند؛ زیرا مشتریها و کسانیکه برای گشت و گذار آمده اند؛ و لو اینکه بعد از ظهر دوباره به بازار بر گردند، برای خوردن ناهار به خانه های خود می روند. اما خود بازاری ها مشغول نماز می شوند. پادوها و شاگرد مغازه ها مقداری میوه، پنیر یا نان سنگگ برای اربابهای خود می آورند؛ ولی اشخاصی غنی تر یا دست و دلبازتر دور سفره رنگینی که غذاهایی از قبیل آبگوشت، کبات و پلو در آن است، جمع می شوند. بعد از ناهار وقت نوشیدن چای، کشیدن قلیان و استراحت است. از ابتدا تا انتهای بازار جز ناله جوشیدن سماور یا غلغل آب قلیان صدای دیگر به گوش نمی رسد.از ساعت دو دوباره جمعیت به بازار هجوم می آورد و سر وصدا و ازدحام عجیبی این شاهرگ اقتصادی بزرگ را فرا می گیرد. از غروب آفتاب به بعد، در اغلب بازاچه ها، درهای سنگین دکان ها را می کشند و با قفل های زمخت و عجیبی آنها را محکم می بندند. سرانجام سرگزمه ها سراسر بازار را که دیگر احدی آنجا پیدا نمی شود، تحت نظارت کامل خود می گیرند و گزمه هایشان از هر چه در بازار است، به دقت مراقبت می کنند. بازرگانان معتبر یکراست به منزل خود می روند؛ ولی بعضی از بازاریان معمولی روی نیمکت هایی که کنار خیابان نقاره خانه گذاشته اند، می نشینند و شاگرد قهوه چی ها با سرعت با سینی هایی پر از چای دور مشتری ها می چرخند. اینجا قلیانها دست به دست می گردد. در گوش های نوازنده ها اشعار حافظ یا فردوسی با را آواز می خوانند و درویشها سر گذشت خود و ماجراهایی را که در سفرهای دور و دراز بر سرشان آمده است، با بیانی گرم برای حاضران تعریف می کنند. بازاریها در حالی که در ذهن به حساب سود و زیان روزانه خود می رسند، با این آوازها و داستانها نیز بفهمی نفهمی گوش فرا می دهند.

شاه در بازار

گاهی یک خبر عجیب که از کاخ سرچشمه گرفته است، از ابتدا تا انتهای بازار دهن به دهن می گردد و در کلیه بازارچه ها شنیده می شود :«اعلیحضرت به بازار می آیند!» بلافاصله صدای چوبدستی فراشان که بر پشت عابرانی که بی خبر از همه جا در بازار راه می روند نواخته می شود، این خبر میمنت اثر از تایید می کند. آنگاه شاهنشاه در حالی که درباریان و ملتزمین زیادی دور و بر ایشان را فرا گرفته اند، به چپ و راست گشتی می زند و رای مبارک به سوی مغازه ای متمایل می شود و آنگاه از صاحب مغازه می خواهد که با وی شریک شود؛ پیشنهادی که هر صاحب مغازه ای با کمال اشتیاق آن را می پذیرد. بعد اعلیحضرت دستور حراج می دهند. درباریان و اشخاص ثروتمندی که قبلاً دعوت شده اند، با شور و شوق عجیب در بالاترین قیمت ها با هم رقابت می کنند تا بهتر بتوانند نظر مبارک شاهانه را به سوی خود جلب کنند؛ مثلاً یک کالای تجملی که سه یا چهار فرانک بیشتر قیمت ندارد، به مبلغ هزار یا دو هزارفرانک فروخته می شود. خریدار خوشبخت هر که باشد، مجبور است که پول نقد بپردازد. وقتی کلیه اجناس مغازه به فروش رسید، شاهنشاه با شریک یک روزه خود حسابشان را تصفیه می کنند. به این صورت که سه چهارم مبلغ عایدی را به جیب مبارک می گذارند و بقیه را به صاحب مغازه که از چنین احسانی سخت خوشحال است، مرحمت می کنند. با این عمل هم بر محبوبیت شاه در بین مردم اضافه می شود و هم سود سرشاری عاید جیب مبارک می گردد! به این جهت خوشحال و تر دماغ به کاخ مراجعت می کنند. درباریان نیز به نوبه خود- و لو به ظاهر - راضی از آنچه در این حراج پر افتخار نصیب شان شده است، لبخند بر لب به دنبال شاه بازار را ترک می گویند. بعد از آنکه همه ملتزمان رکاب از بازار خارج شدند، چرخش شلاقها به مردم اطلاع می دهد که آنان می توانند به تاجر خوشبختی که تا این حد مشمول الطاف و مراحم خاص ملوکانه قرار گرفته است، تبریک بگویند.

لایه زیرین

در ورای جمعیتی که با شتاب تمام در بازار می لولند، روی بامهایی که بازار را می پوشاند و در دکه های محقر که به گنبد ها چسبیده اند، مشتی مردم خاص دیگر هم برای کسب معاش تلاش می کنند که بررسی و مطالعه نحوه زندگی آنان برای ما بسیار جالب بود؛ ولی متاسفانه دست تنها یا بدون اسلحه به میان آنان رفتن از احتیاط به دور بود. اینجا فی الواقع دارالعجایب تهران است. در کنار گدایانی که برای جلب ترحم دیگران روی بدن خود زخم های دلخراشی ایجاد کرده اند، تریاکیها و بنگی ها در عالم نشئه و هپروت سیر می کنند و دائماً چرت می زنند، عرق خورها با بطریهای عرق به جان هم می افتند یا با اطوار مستانه همدیگر را گرم در آغوش می کشند و سر و صورت یکدیگر را می بوسند. کمی آن طرفتر، قماربازها سر یک ورق تقلبی دعوا راه انداخته و کم مانده است با قمه شکم یکدیگر را پاره کنند. اگر یکی از بازیکنان بدبیار در شرط بندی ببازد و قرض خود را نپردازد، آن وقت بایست با تمام قدرت و توان تلاش کند تا از شر سگی که به گردنش بسته اند و صورت آن بیچاره را مرتب گاز می گیرد، خود را نجات دهد. جوانها به رقصهای منافی عفتی تن می دهند که سخت مورد توجه لوطیها واقع می شود.
اینک فکر می کنم فرصت آن رسیده است که درباره این طبقه خاص که در تهران به سر می برند و نظیر گاوروش ها (1)، لاتسارونی ها (2) و عربها که محصول خاص و یگانه پاریس، ناپل و لندن هستند، مختصر اشاره ای بکنم:«لوطی» یعنی مردی که هیچ نوع شغل معین و ثابتی ندارد، فقط گاه گاهی به چندین حرفه کم و بیش مجاز از قبیل تردستی، سمساری، دلالی، پااندازی، چشم بندی، نقالی و... دست می زند. وی در کلاهبرداری بسیار ماهر و حتی گاهی از آن بدتر یک باج بگیر و زور گوی حرفه ای است. هر چه به دست آورد، بی آنکه چیزی از آن پس انداز کند، بلافاصله همه را خرج این و آن می کند اغلب در بازار پرسه می زند و از مشتری های دائمی میخانه های پنهانی است. در زندگی فقط یک هدف دارد: به خاطر دلش زندگی کند. رفته رفته بی قید، جسور و حتی گستاخ می شوند و سر هیچ و پوچ، شاید به خاطر یک ورق تقلبی، یا سر یک رقابت عشقی، گاهی حتی به دلخوشی دعوا کردن، به جان هم می افتند. گه گاه نیز برای اینکه یک لوطی واقعی موقعیت خود را تحکیم و شهرت بیشتری در محل کسب کند با قمه یا تپانچه به فراشان حکومت حمله ور می شود و تا چند نفر از آنان را مجروح و مقتول نکند، از پای نمی نشیند. بعد از چنین ضرب شستی اگر توانست از معرکه جان سالم به در برد، گل کاشته است و پیش همقطاران و اهل محل سخت معروف می شود و اگر هم گیر افتاد، در راه شهرت سر را به باد داده است! خلاصه لوطی کسی است که به قول یک شاعر فرانسوی :«خوش خوراک، دائم الخمر و دروغگوی بی باک/ دغلباز، ناخنک زن، بددهن، هتاک/ ولی تا بوی چوبه دار از راه دور به مشامش برسد/ دست از پا خطا نمی کند، و بچه عاقلی می شود.»
لوطیها صفات پسندیده ای نیز دارند و در مواقع لزوم آن چنان جوانمردی، از خود گذشتگی و شهامت از خود نشان می دهند که در کمتر کسی دیده می شود. من با یکی از آنان آشنا شدم که خوب فرانسه حرف می زد. گویا در گذشته معلم سرخانه اعیان معروف شهر بود؛ ولی در اندرون خانه حین ارتکاب به جرمی نابخشودنی غافلگیر شده بود. به قراری که می گفت، به کیفر فاش شدن این راز بزرگ، به چندین ضربه شلاق و یک سال زندان محکوم می شود. بعد از رهایی از زندان اجباراً عطای معلمی را که آب و نانی ندارد، به لقایش می بخشد و رو به تردستی و چشم بندی می آورد و دیری نمی گذرد که در فن سحر و افسون و جادو جمبل استاد می شود. به طوری که خودش تعریف می کرد، چرخ زندگی اش با رفتن از شهری به شهر دیگر و بریدن گوش خلق الله هر طور بود، می گشت. روزی که ما افتخار آشنایی با این مرد جالب را پیدا کردیم، دوباره نمی دانم به کیفر چه جرمی، تازه از زندان مرخص شده بود و ما به کمک و راهنمایی او توانستیم دخمه ها و گوشه و کنار کثیف شهر را که محل تجمع بدترین مردم و اوباش تهران بود، از نزدیک ببینیم. او دست کم دهها بار می توانست همه ما را به قتل برساند و هر چه داشتیم، تصاحب کند ؛ ولی یک شاهی هم از ما ندزدید. وقتی که [دوستم] اوئیلن به اصفهان می رفت او را نیز به عنوان مترجم به همراه خود برد. گویا آنان به هر شهری که رسیده بودند، معلوم شده بود که او [لوطی] با کلیه خوانین، امرا و حکام آن شهرها آشنایی نزدیک دارد. حتی دوست من توانسته بود تحت حمایت این مرد عجیب از مسجد قم نیز دیدن کند. اسم این راد مرد غلامحسین (3) بود.
در تهران، نظیر کلیه شهرهای مشرق زمین، بازار محل پر جنب و جوشی است که بیش از هر نقطه دیگر مسافران خارجی را به سوی خود جلب می کند؛ ولی کوچه ها و خیابانها نیز که صحنه برگزاری انواع و اقسام نمایشهای جالب و تجلی گاه آداب و رسوم عجیبب است، به نوبه خود برای ما تازگی داشت؛ مثلاً اگر یکی از رجال معروف بخواهد به بازدید دوستی برود، یا اگر یکی از سر دسته های ایلات چادر نشین با ملتزمان عجیبش وارد شهر شود، یا شاهزاده ای به یکی از ایالات دور دست عزیمت کند، یا کاروانهایی اسباب و اثاثیه شاه را به یکی از کاخهای خارج شهر حمل کنند و یا یکی از حکام که به وسیله شاه احضار شده، با دبدبه تمام وارد شود، پیشاپیش او عده ای فراش با ضربات شلاق از میان جمعیت راه را برایش باز می کنند. خانمهای اندرون نیز با تشریفات خاص به گردش می روند.

عروسی

مراسم عروسی نیز جالب است : صبح عده زیادی از خدمتکاران در کوچه های پر رفت و آمد پشت سر هم صف می کشند و در خوانچه هایی بزرگ انواع اسباب و اثاثیه (فرش، جواهرات و چیزهای دیگر) را که به عنوان جهیزیه به عروس داده اند، به خانه داماد می برند. اغلب برای چشم و همچشمی و ابراز تشخص تعداد زیادی اشیای قیمتی را از دوست و آشنا به عاریت می گرفتند و کمیت و کیفیت جهیزیه را چشمگیر تر می کنند. شب همان روز دسته دیگری از نزدیکان، با شکوه و جلال تمام در حالی که یک ردیف مشعل دار عروس را در میان گرفته اند، او را تا منزل جدید همراهی می کنند. گاهی پیشاپیش اسبی که عروس بر آن سوار شده یا اگر دختر متعلق به خانواده سر شناسی است، پیشاپیش کالسکه ای که در آن نو عروس با دایه اش نشسته یک دسته موزیک نظامی آهنگهایی می نوازد. اغلب جشن شب زفاف با آتشبازی - که سخت مورد علاقه ایرانیهاست و بعضی اوقات حتی در وسط روز نیز از تماشای آن لذت می برند- به پایان می رسد. وقتی آتشبازی شروع می شود، حتی مردان بزرگ و پا به سن گذاشته هم از فرط خوشحالی و هیجان چنان دیوانه وار به وسط آتش فشفشه ها و ترقه ها می پرند که گویی لباسشان نسوز یا بدنشان رویین و آسیب ناپذیر است! تقریباً در هر مراسمی اتفاقی رخ می دهد، وی هیچ حادثه ای حاضران را از شور و حال باز نمی دارد. وقتی که سرانجام آخرین فشفشه آتش می شود، جمعیت با هلهله و فریادهای شادی از دور هم متفرق می شوند، اما شرح احوالات و حوادث یک چنین شبی مدتها نقل محافل و مجالس مختلف شهر است.

پی نوشت ها :

1. Les gavroches
2. Les lazzaroni
3. لوطی غلامحسین مشهورترین حقه باز نیمه اول قرن سیزدهم هجری ایران است. عبدالله مستوفی تردستی هایی را که ملکم خان - سفیر آن روز ایران در لندن- هنگام آمدن به تهران در محافل خصوصی انجام می داد، نظیر حقه بازیها تردستیهای لوطی غلامحسین می داند. شرح زندگانی من، ج 1، ص 150. م.

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.