گزیده هایی از کشف المحجوب (هجویری)

کلید

علی بن عثمان هجویری : کلید درِ بهشت به جز منع نفس از اغراض وی نیست.

علم و عمل

علی بن عثمان هجویری: از عوام گروهی دیدم کی علم را بر عمل فض نهادند، و گروهی عمل را بر علم، و این هر دو باطل است ؛ از آنک عمل بی علم، عمل نباشد. عمل آنکه عمل گردد کی موصول علم باشد.

دانش و پارسایی

ابوبکر وراق ترمذی: هر که از علم توحید، به عبارت بسنده کند و از اضداد آن روی نگرداند، زندیق شود. و هر که به علم شریعت و فقه بی ورع بسنده کند، فاسق گردد.

اختیار

ابوالقاسم قشیری: مردمان اندر فقر و غنا هر کسی سخن گفته اند و خود را چیزی اختیار کرده، و من آن اختیار کنم کی حق مرا اختیار کند و مرا اندر آن نگاه دارد : اگر توانگر داردَم، غافل و گذاشته نباشم و اگر درویش داردَم، حریص و معرض نباشم.

خدا و خلق

ابراهیم ادهم: خدای تعالی را یار خود دار و خلق را به جانبی بگذار!

طبع

بایزید بسطامی : طبع به جهل مایلتر باشد از آنچ به علم. و به جهل بسیار کار توان کرد بی رنج، و به علم یک قدم بی رنج نتوان نهاد.

شریعت

بایزید بسطامی: صراط شریعت بسیار باریکتر و پر خطر تر از صراط آن جهانی است. پس باید که اندر همه احوالها چنان باشی که اگر از احوال رفیع و مقامات خطیر بازمانی و بیفتی، اندر میدان شریعت افتی.

جوانمرد

معروف کرخی: علامت جوانمردان سه چیز بود: یکی وفایی بی خلاف، و دیگر ستایشی بی جود، و سدیگر عطایی بی سوال.

راه حق

احمد خضرویه بلخی : راه جستن خطاست، کی راه حق چون آفتاب تابان است. تو خود را جوی تا کجایی؛ چون یافتی، فرا سر راه آی که حق ظاهر تر از آن است کی در تخت طلب طالب آید.

خوشا

یحیی بن معاذ رازی: بخ بخ آن دلی که از اشتغال دنیا رسته باشد و از احوال آخرت ایمن شده، همت از این هر دو سر بگسسته باشد و به حق پیوسته!

فتوت

جنید بغدادی: فتوت نزدیک من آن است که فتوت را نبینی و آنچ کرده باشی، به خود نسبت نکنی کی : این من می کنم!

فتوت

ابوحفض نیشابوری: فتوت به نزدیک من دادن انصاف بود ترک طلب کرده انصاف.

پیروی

محمد بن فضل بلخی : بزرگترین اهل معرفت، مجتهد ترین ایشان باشد اندر ادای شریعت، و با رغبت ترین اندر حفظ سنت و متابعت. و هر که به حق نزدیکتر باشد، و اوامرش حریص تر بود و هر که از وی دورتر بود، از متابعت رسولش دورتر بود و معرض تر.

تباهی مردم

ابوبکر وراق ترمذی: مردمان سه گروهند: یکی عالمان و دیگر فقیران و سدیگر امیران. چون امرا تباه شوند، معایش خلایق و اکتساب ایشان تباه شود. و چون علما تباه شوند، طاعت و برزش شریعت بر خلق تباه و شوریده گردد. و چون فقرا تباه شوند، خویها بر خلق تباه شود.
پس تباهی امرا و سلاطین به جور باشد، و از آنِ علما به طمع و از آن فقرا به ریا. و تا ملوک از علما اعراض نکنند، تباه نگردند. و تا علما باملوک صحبت نکنند، تباه نگردند. و تا فقرا ریاست، یعنی مهتری نطلبند، تباه نگردند؛ زانک جور ملوک از بی علمی بود، و طمع علما از بی دیانتی، و ریای فقرا از بی توکلی.
پس امیر بی علم و عالم بی پرهیز و فقیر بی توکل قرین شیاطین اند و فساد همه خلق، اندر فساد این سه گروه بسته ست.

شادی

احمد بن مسروق خراسان: هر که به جز خداوند شاد باشد، شادی وی به جمله اندوه بود. و هر که را در خدمت خداوند انس نباشد، انس وی به جمله وحشت باشد؛ یعنی آنچ به جز وی است، فناست؛ هر که به فنا شاد شود، چون فنا فانی شود، وی غمی شود. و جز خدمت وی، هباست؛ چون حقیری مکونات ظاهر گرد، انس وی به جمله وحشت گردد. پس اندوه و وحشت همه عالم اندر رویت غیر است.

زبان

حسین بن منصور حلاج: زبانهای گویا هلاک دلهای خاموش است.

رسیدن

ابوالحسن خرقانی:هر که گوید: «بدو رسیدم» نرسید و هر که گوید: «رسانیدند»، رسید. از آنک رسانیدن اند نارسیدن بسته ست، و نارسیدن اندر رسیدن!

حج

محمد بن فضل بلخی : عجب دارم از آنکه به هوای خود به خانه وی شود و زیارت کند، چرا قدم بر هوا ننهد تا بدو رسد و با وی دیدار کند؟!

گزیده هایی از طبفات الصوفیه(خواجه عبد الله انصاری)

دیدار

خواجه عبد الله انصاری: بیننده در دیدار گم است و دیدن در دیدار. پس نه دیدار را بقاست و نه دیده ور را!

علم

خواجه عبد الله انصاری: علم، عارف را پاینده است ؛ لکن عارفِ بی علم دیو است!

گناه

شفیق بلخی : من از گناه ناکرده بیش از آن می ترسم که از گناه کرده. دانم که چه کرده ام و ندان که چه خواهم کرد!

عارف

ابوتراب نخشبی: عارف او آید که هیچ چیز او را تیره نکند و همه چیز بدو روشن گردد.

معروفت

سری سقطی: معروف از بالا فرود آید، چون مرغ پرواز کنان، تا دلی بیند که در او شرم بود و حرمت، آنجا فرود آید.

دوست

یحیی بن معاذ رازی: هر که با دوست جز دوست دید، وی دوست ندید!

وطن

بایزید را گفتند: «وطن تو کجاست؟ گفتا: «زیر عرش !» یعنی منتهای همت من و غایب نظر من و آرام جان و سرانجام کار من آن است که تو را گفتم؛ که الله گفت موسی را: «غریبی، و من وطن تو!»

بهشت

بایزید بسطامی: الهی، فردا دست من دست در دست فقیری ده؛ کسی که او با من از تو گوید، و من با او از تو گویم، و بهشت فرا دیگران ده!

یاد

ابوعبدالله ترمذی: حقیقت دوستی الله، دوام انس است به یاد او.

خود

خواجه عبدالله انصاری: من منم تا با خودم. من نه منم تا بیخودم. من از بیخودی چه گویم که من همه خودم؟ گاه خودم و گاه در جستجوی خودم!

گزیده هایی از کشف الاسرار (میبدی)

آرزو

بایزید بسطامی: اگر فردای قیامت مرا گویند که: «آرزویی کن.» گویم: آرزوی من آن است که به دوزخ اندرآیم و این نفس را برآتش عرض کنم، که در دنیا از او بسیار بپیچیدم و رنج وی کشیدم.

نماز

شبلی: اگر مرا مخیر کنند میان آنکه در نماز شوم یا در بهشت شوم، آن بهشت بر این نماز اختیار نکنم.

روزی

بوعلی دقاق گفت: اعتقاد تو آن است که: تو را از روزی چاره نیست، و اعتقاد من آن است که: روزی را از تو چاره نیست!

بهشت

پیربوعلی سیاه گفت: اگر تو را گویند: «بهشت خواهی یا دو رکعت نماز؟» تو بهشت اختیار مکن، نماز اختیار کن؛ زیرا که بهشت نصیب توست و نماز خدمت او.

شکسته

اگر همه شب خواب کنم و با مداد شکسته و ترسان باشم، دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و با مداد به خویشتن معجب باشم!

فریاد

شبلی روزی همی گفت: الهی، اگرت بخوانم، برانی؛ ور بروم بخوانی. پس چه کنم من بدین حیرانی؟ هم تو مگر سامان کنی. راهم به خود آسان کنی. نه با تو مرا آرام، نه بی تو کارم به سامان. نه جای بریدن، نه امید رسیدن. فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران به تو.

شناخت

ابوعلی دقاق: الهی، او که تو را شناخت، نشناخت! پس چون بود حال او که خود تو را نشناخت؟!

خوش

بوعلی سیاه گفت: چه آید از آن که تو خود خوش شوی؟ کار آن دارد که کسی به تو خوش شود!

خدا

حسین منصور حلاج را پرسیدند که: «معنی نام الله تعالی چیست؟» گفت: گدازنده ی تن، رباینده ی دل، غارت کننده ی جان؛ اما این معاملت نه با هر خسی و دون همتی رود، که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود.

دیده ی گریان

مردی از شبلی سئوال کرد که: «تو را دیده ی بکا نیست؟» گفت: «یا فلان، آنچه دل ما را با جان ما افتاده، از دیده پنهان است. هرچه برون قالب است، بیگانه راه است؛ تعبیه ای در درون باید!

الله

مردی فرا شبلی گفت: «یا بابکر، چرا همه الله گویی و لا اله الا الله نگویی؟» شبلی گفت: «کلمت جحود گفتن کار بی خبران است، فرو بستن است، بی مروتی را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم.» آن مرد گفت: «از این بلندتر خواهم.» شبلی گفت: «ترسم که به وحشت جحد فرو شوم و به عز اثبات نرسم.» گفت: «از این قویتر خواهم.» شبلی گفت: «قل الله ثم ذرهم» آن مرد نعره ای برکشید و کالبد از جان خالی کرد.

توجه

بزرگی را پرسیدند که: «خدای را دوست داری؟» گفت: «دارم.» گفتند: «دشمن وی را - ابلیس - دشمن داری؟» گفت: «ما را از محبت حق چندان شغل افتاده است که با عداوت دیگری، پرداخت نیست!»

پاسبان

شرط اول در تقوا آن است که پاسبان دل خود باشی و سه چیز به جای آری: خویشتن را با دست امان ندهی، و از هرچه ناپسند بپرهیزی، و یک طرفه العین از حق غافل نباشی.

مال

مال از دو بیرون نیست: یا حلال است یا حرام. اگر حلال است، محنت است و اگر حرام است، لعنت. و درویشان، جاه و جمال خود در وصال مولا دانند و کمال انس خود در صحبت مولا ببینند.

دوست

خواجه عبدالله انصاری: در جستن بهشت، جان کندن باید. در گریختن دوزخ، ریاضت کردن باید. در جستن دوست، جان بذل کردن باید و به جفای دوست، از دوست دور بودن، جفاست، در شریعت، دوستی جان از دوست به سر آوردن، خطاست.

دل

از سهل علی مروزی پرسیدند که: «از کرامات که الله با بنده کند، کدام مه است؟»
گفت: «آنکه دل او از غیر خود خالی دارد.» جنید را پرسیدند که: «دل کی خوش بود؟»
گفت: «آن وقت که او در دل بود.»

پاک

خواجه عبدالله انصاری: در روی زمین نبایسته تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاکتر از او نیست که پندارد که شسته است!

گزیده هایی از سوانح (غزالی)

کشش

بایزید بسطامی: چندین وقت پنداشتم که من او را می خواهم. خود اول او مرا خواسته بود.

بیگانگی

احمد غزالی: هر زمان عاشق و معشوق از یکدیگر بیگانه تر باشند. هرچند عشق به کمال رسد، بیگانگی بیشتر بود.

راه عشق

احمد غزالی: راه عاشقی همه اویی است، معشوقی همه تویی بود؛ زیرا که تو نمی شاید که خود را باشی، که شاید که معشوق را باشی. عاشقی می باید که هیچ خود را نباشد، بلکه خود هیچ نباشد.

خاموشی

احمد غزالی : علم بی عمل، دیوانگی است، و عمل بی علم، بیگانگی. عافیت در تنهایی است، و سلامت در خاموشی.
رساله عینیه

مرگ

احمد غزالی: ای عزیز من، مرگ چون بیاید، تو را با خود هیچ چیزی نیاورد و به تو هیچ ندهد؛ از تو خواهد و از تو ستاند.

دریغ

احمد غزالی: ای عزیز من، دریغی بود که روزگار عزیز در سر کاری کنی که آن بنماند، و چنین عجایبی که تو را نهاده اند، از تو فوت شود.
پند نامه

گزیده هایی از معارف (ترمذی)

نااهل

سید برهان الدین محقق ترمذی: با نااهل منشین کی آتش او جامه ی جان را بسوزد که خبرش نباشد.

خواب

محقق ترمذی: خُنُک آنک چشمش و دلش نخسبد. وای بر آنکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد!

رنجش

محقق ترمذی: آزاد مرد آن باشد که از رنجانیدن کسی نرنجد. جوانمرد آن باشد که مستحقق رنجانیدن را نرنجاند.

یار

سلطان العلما بهاء الدین ولد: هر جا یاری است، آزاری است. هر جا بیگانه ای است یگانه ای است. بیگانه در آمد، لبم در خنده شد؛ آشنایی در آمد، آن خنده برفت.

نفس

محقق ترمذی: از هر چیز گریختن، آسان است و از نفس خویش گریختن، سخت و دشوار است. و منبع آفات تو نفس است. تا نیست نگردی و نمیرانی خود را و نفس خود را، از بلای خود نرهی. بمیر پیش از مرگ، و نفس خود را در گور بی مرادی ذفن کن و خوش می باش.

سخن پاک

محقق ترمذی: کلام پاک را جان پاک باید، و کمان قرآن راه هم رستم باید که بکشد و تیغ ذوالفقار راه هم بازوی علی می باید. چون تو را جان نباشد، سخنان تو را کی جان باشد؟ پس چاره آن است که تو تربیت باطن کنی.

دو در

محقق ترمذی: در تو دو در است : یکی سوی دوزخ، یکی سوی بهشت. اکنون ریاضت آن است که بی حاجت، در دوزخ مگشا.

عبادت

محقق ترمذی: مغز عبادت، گداز نفس اسن و باقی همه پوست عبادت است. عبادتی که در وی گداز نیست، آن عبادت نیست.

معرفت

محقق ترمذی: روی سوی آفتاب کن تا گرم و روشن شوی، آفتاب قلوب، نور معرفت حق است.

آه

محقق ترمذی : آه نیارم زدن، ترسم از آن یک نفس مهر تو بیرون شود!

علم

محقق ترمذی: علم نور است و دلهای علما همچو قندلیها ست افروخته..و نشان آن علم که الهی باشد، ترسگاری باشد و تواضع باشد.

گزیده هایی از تذکره الاولیا (عطار)

درگاه حق

بایزید بسطامی: به همه دستها درِ حق بکوفتم ؛ آخر تا با دست بلا نکوفتم، نگشادند. و به همه زبانها بار خواستم ؛ تا به زبان اندوه نخواستم، بار ندادند. و به همه قدمها به راه او برفتم؛ تا به قدم ذل نرفتم، به منزلگاه عزت نرسیدم.

سه چیز

فضیل بن عیاض: سه چیز مجویید که نیابید: عالمی که علم او به میزان عمل راست بود، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید. و عاملی که اخلاص با عمل او موافق بود؛ مجویید که نیابید و بی عمل بمانید و برادر بی عیب مجویید که نیابید و بی برادر بمانید.

خردمند

فضیل بن عیاض: جنگ کردن با خردمندان آسانتر است از حلوا خوردن با بی خردان!

خواری

بایزید بسطامی: گناه شما را چنان زیان ندارد که بی حرمتی کردن و خوار داشتن برادران مسلمان!

گناه

بایزید بسطامی: صحبت نیکان به از کار نیک، و صحبت بدان بتر از کار بد.

تواضع

عبدالله بن مبارک: بر توانگران تکبر کردن و به درویشان متواضع بودن، از تواضع بود.

خاموشی

شقیق بلخی: نگر تا سخن نگویی، مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی، بسوزی.

جهل

سهل بن عبدالله شوشتری: هیچ معصیت عظیم تر از جهل نیست.

خوی خوش

سهل شوشتری: بزرگترین مقامات آن است که خوی بد خویش به خوی نیک بدل کند.

خوف و رجا

سهل شوشتری: خوف نر است و رجا ماده، و فرزند هر دو ایمان است. در هر دل که کبر بود، خوف و رجا در آن قرار نگیرد.

صبر

سهل شوشتری: اگر توانی که به صبر نشینی، چنان کن و از آن قوم مباش که صبر بر تو نشیند.

اندیشه نیک

ابوتراب نخشبی: اندیشه خویش را نگاه دار؛ زیرا که مقدمه همه چیزهاست؛ که هر که را که اندیشه درست شد، بعد از آن هر چه بر او رود - از افعال و احوال - همه درست بود.

سه چیز

یحیی بن معاذ رازی: اعمال محتاج است به سه خصلت: علم و نیت و اخلاص.

تواضع

یحیی بن معاذ رازی: بلندترین پرهیزگاری تواضع است.

جوانمردی

محمد ترمذی: تقوا آن است که در قیامت هیچ کس دامن تو نگیرد؛ و جوانمردی آنکه تو دامن کس نگیری.

حکمت

ابوبکر وراق: تا سینه از طلب ریاست و مهتری پاک نکنی، طمع الهام و حکمت مدار.

عارف

ابوعلی جوزجانی: عارف آن است که جمله دل خویش به مولا داده باشد و تن به خلق.

عشق

حسین بن منصور حلاج: در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید، الّا به خون.

حجاب

شبلی: بار خدایا، دنیا و آخرت در کار من کن تا از دنیا لقمه ای سازم و در دهان سگی نهم و از آخرت لقمه ای سازم و در دهان جهودی نهم؛ هر دو حجابند از مقصود.

دوست

شبلی: الهی، اگر آسمان را طوق می گردانی و زمین را پابند می کنی و جمله ی عالم را به خون من تشنه گردانی، من از تو بر نگردم.

نصیب

ابوالعباس قصاب آملی: مصطفی نمرده است؛ نصیب چشم تو از مصطفی مرده است.

گرامی

ابوعمرو نجید: هر که در چشم خویش گرامی بود، آسان باشد بر او گناه.

صوفی

علی رودباری: صوفی آن است که صوف پوشد بر صفا، و بچشاند نفس را طعم جفا، و بیندازد دنیا از پس قفا، و سلوک کند به طریق مصطفی.

گزیده هایی از مناقب العارفین (احمد افلاکی)

دعا

گویند که پیوسته بهاء ولد [پدر مولوی] گرد گورستانها گشتی و دعاها کردی که: «خدایا، ما را خوشخو گردان و بارکش گردان!» و فرمودی که: به روز تفرج گورستان کنید و به شب کواکب ثواقب آسمان را مطالعه نمایید تا عجایبها ببینید.

زیاده جویی

محقق ترمذی: آدمی را بیرون سه حالت، زیاده جویی فضولی است: نخست از هر طعامی آنقدر که بسنده باشد، دوم از ملبوسات آنقدر که دفع سرما و گرما کند و از بزرگی آنقدر کافی است که به سخره نگیرندش.

فرموده های مولوی بلخی

نفس

نفس قوی عیار است. می ترسم که مبادا از ناگاه از جایی سرزند و شجاع الدین عقل را مغلوب و منکوب گرداند.

نیکان

اگر مریدان من نیک مردم بودندی، خود من مرید ایشان می شدم.از آنچه بد مردم بودند که به مریدی شان قبول کردم تا تبدیل یافته، نیکو شوند و در سلک نیکان درآیند.

پند پذیر

چون سخن خدا و رسول را می خوانی و می دانی و از آن کلمات پند پذیر نمی شوی، و بر مقتضای هیچ آیتی و حدیثی عمل نمی کنی، از من کجا خواهی شنیدن و متابعت نمودن؟

ذوق

خدا همگی ذوق است، و من آن ذوقم و در آن ذوق به کلی غرقم، و ذوق عالمیان عکس آن ذوق است که: الایمان کلّه ذوق و شوق.

حلال و حرام

لقمه ای که در جان تو شوق و ذوق افزاید، و رغبت بدان عالم نماید و میل بر طریقه انبیا و اولیا رویابد، بدان که حلال است و اگر از آن لقمه برعکس اینها سرزند، بدان که حرام محض است.

زر و گوهر

جهدی کن تا مس وجود تو زر گردد، و زر تو گوهر شود، و گوهر تو آن شود که در اوهام این و آن نگنجد.

ذکر

ذکر ما «الله، الله، الله» است؛ از آنک ما اللهیانیم، از الله می آییم و باز بالله می رویم. همانا که ترک ما سوی الله گفته، الله را گرفته ایم.

اغنیا

گند مبرز آکنده، از صحبت اغنیای جان کنده، پیش من به صد درجه بهتر است؛ چه، صحبت اهل دنیا و اغنیا، دلهای روشن را تاریک می کند و تشویش می دهد!

نور

اگر خواهی که در زیر خاک نروی، در نور گریز که نور، زیر خاک نرود.!

بو

سخن آدمی، بوی آدمی است و از بوی نَفس او نفس او را می توان معلوم کردن؛ چه، از قرآن بوی خدا می آید، و از حدیث بوی مصطفی می آید و از کلام ما بوی ما می آید.

آسایش

همانا که آسایش عاشقان در تعب است، و گنج در رنج، و طرب در طلب، و مرحومی در ادب.

نشان مرد

مرد را دو نشان عظیم هست: یکی شناخت، دوم باخت. بعضی را شناخت هست، باخت نیست؛ بعضی را باخت هست، شناخت نیست. خنک جان او را که هر دو را دارد!

جویای بهشت

عجبا کسی که بهشت جوید و از دوزخ گریزد و طالب حق باشد، به خفتن و خوردن و آسودن کی مقصود را تواند حاصل کردن؟ جوینده حق نخسبد و گریزنده دوزخ را خواب نیابد.

صدقه

صدقه چون آب است؛ بنگر به کدام درخت می رسانی. اگر به فاسق می دهی، خارستان زیاده کرده باشی و اگر به مصلح می دهی، سیب و انار زیاده کرده باشی.

مردی و مردمی

مردی آن است که خاک را زر کند؛ اما مردمی آن است که زر را خاک کند! و لله الحمد که در هر دو حال پهلوانیم.

بهشت و دوزخ

اگر خواهی که دائماً در بهشت برین باشی، با همه کسان دوست شو و کین کسی را در دل مدار؛ زیرا که چون شخصی را از روی دوستی یاد کنی، دائم شادمان باشی و آن شادی عین بهشت است و اگر کسی را از روی دشمنی یاد کنی، دائم در غم باشی و آن غم عین دوزخ است.

یاد دوست و دشمن

چون دوستان را یاد می کنی، بوستان درونت از خوشی می شکفد و از گل و ریحان پر می شود. و چون ذکر دشمنان می کنی، باغ درونت از خارزار و مار پر می شود و پژمرده می گردی.

بهشت حقیقی

بهشت حقیقی درون اولیاست. جمله احوال بهشت، استعاره است از درون اولیا. اولیا در جهان بانگی زدند؛ هر که از ایشان است، گرد وی آید؛ چنانک قمری میان زاغان بانگ کند، همه قمریان گرد او جمع آیند.

گفته هایی از شمس تبریزی

خیر خواهی

من خویی دارم که جهودان را دعا کنم، گویم: «خداش هدایت دهاد آن را که مرا دشنام می دهد!» دعا می گویم که : «خدایا، او را از این دشنام دادن، بهتر و خوشتر کاری بده تا عوض این، تسبیحی گوید و تهلیلی و مشغول عالم حق گردد.»

حقیقت توحید

توحید آن است که بدانی همه چیزها آن خداست، و از خداست، و به خداست، و بازگشت به خداست.

خواست خداوند

خداوند تعالی از این همه خلق سه چیز درخواست: یکی فرمانبرداری، دوم پسند کاری، سوم یادداری. فرمانبرداری عبادت است، پسند کاری عبودیت است، یادداری معرفت است.

بار مردم

بار خود از مردمان بردار، و بار ایشان بکش و طمع از ایشان ببر، و آنِ خود پیش ایشان نه. ایشان توانگری می خواهند، تو درویشی خواه. ایشان عز می خواهند، تو ذل خواه.

معرفت

معرفت در دل است، و شهامت بر زبان است، و خدمت بر اندام. اگر از دوزخ رَستن خواهی، خدمت کن. و اگر بهشت خواهی، طاعت کن. و اگر شفاعت خواهی، نیت کن. و اگر مولا خواهی، روی بدو آر که بیایی.

علم و پرهیز و شرم

هر تنی که در او علم نیست، چون شهری است که در او آب نیست. و هر تنی که در او پرهیز نیست چون درختی است که بر او بار نیست. و هر تنی که در او شرم نیست، چون دیگی است که در او نمک نیست. و هر تنی که در او جهد نیست، چون بنده ای است که وی را خداوند حاجت نیست.

چهار چیز

چهار چیز عزیز است : یکی توانگر بردبار، و درویشِ خرسند خوار، و گناهکار ترسگار، و عالم پرهیزگار.

جوینده

جویبنده دنیا را از کسب و تجارت چاره نیست؛ و جوینده عقبی را از طاعت و خدمت چاره نیست؛ و جوینده مولا را از بلا و محنت چاره نیست؛ و جوینده علم را از ذلت و غربت چاره نیست!

دانشمند راستین

عالم را سه خصلت باید: حلیمی و بی طمعی و پرهیزگاری. بزرگترین همه چیز دو چیز است: یکی علم و یکی حلم.

داد و ستد

زاهدان مال بدهند و معرفت بستانند؛ مجتهدان تن بدهند، هدایت بستانند؛ و غازیان جان بدهند، حیات باقی بستانند؛ عارفان دل بدهند و محبت بستانند.

فروتنی

ندیدم چیزی نیکوتر از تواضع. خرسند شوید بدانچ در دست است و نومید شوید از آنچ در دست دیگران است.

عزت

عز پیغامبران در نبوت است، و عز علما در تواضع است، و عز اولیا د رحلم است، و عز عابدان در خلوت.

نگهداری دین

دین را نگه داردی به دو چیز : یکی سخاوت و دوم به نیکخویی.

روزی

از مرگ گریختن نتوان؛ روزی آدمی از آدمی نتواند گریختن. از روزی خود باز نخواهی ماندن، و روزیِ دیگر به تو نخواهند داد؛ پس چرا کُشتی تن خود را ؟

آزادی و آرزو

توانگری در خرسندی است، و سلامتی در تنهایی است، و آزادی در بی آرزویی است، و دوستی در بی رغبتی است، و برخورداری در صبر کردن است.

دل

اگر به عرش روی، هیچ سود نباشد. درِ دل می باید که باز شود. جان کندن هم انبیا و اولیا و اصفیا برای این بود و این می جستند.

شکر

بر مومن شکر واجب است که کافر نیست؛ بر کافر شکر واجب است که منافق نیست. آخر منافق بتر است از کافر!

کار نیک

همه طالب علم و فایده باشد. تو طالب کار نیک باش تا از یار نیک حاصل کنی، که مغز این است و پوست آن است.

پیروی

متابعت محمد (ص) آن است که او به معراج رفت، تو هم بروی در پی او. جهد کن تا قرارگاهی در دل تو حاصل کنی.

اتحاد

خوشی در جمعیت یاران است؛ می نازند و جمال می نمایند. آنک جدا جدا می افتند، هوا در میان ایشان می آید، آن نور ایشان می رود.

فقیران

پیغامبر علیه السلام به همه نازنینی به سلام درویشان تبرک نمودی و با ایشان بر خاک نشستی و سخن ایشان استماع کردی.

ای خوشا

خُنُک آن که چشمش بخسبد و دلش نخسبد! وای بر آنک چشمش نخسبد و دلش بخسبد!

وفا و جفا

اگر شخصی در عمر خود در راه حق با ما یک بار وفا کند، بعد از آن اگر از او هزار جفا آید، ما بر آن یک وفای او نظر کنیم؛ بر جفاهای او هیچ نظر نکنیم که اصل، آن یک وفاست که برای حق کرد.

مردان خدا

بایزید بسطامی را گفتندکه : «تو بر سر آب و هوا می روی.» گفت : «چوب خشک بر سر آب همی رود، مرغان نیز در هوا می پرند، جادوان نیز به یک شب از قاف تا به قاف می روند!» کار مردان آن است که بر هیچ چیز دل نبندد جز بر خدای تعالی.

کعبه

کعبه در میان عالم است؛ چو اهل حلقه عالم جمله رو با او کنند. چون این کعبه را از میان برداری، سجده ایشان به سوی دل همدیگر باشد: سجده آن بر دل این، سجده این بر دل آن!
منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.