آشنایی با مقداد بن عمرو
مقداد کیست؟
مقداد از کسانی بود که در همان آغاز بعثت پیامبر خدا به دین اسلام گروید و در شمار آن هفت تنی بود که برای نخستین بار در مکه اسلام خود را آشکار ساختند. نام پدر مقداد، عمرو بود و چون او با طایفه ی کنده که در منطقه ی حضرموت- یکی از مناطق یمن- می زیستند، هم پیمان شده بود، پسرش مقداد را «حضرمی» یا «کندی» می خواندند. همچنین به سبب اینکه مقداد در واقعه ای با اسود بن عبد یغوث زُهری، هم سوگند شد و اسود در این پیمان، سِمت پدری او را یافت، گاهی مقداد را به اسود نسبت می دهند و او را مقداد، پسر اسود زُهَری می خوانند.سیروه نویسان، اجداد مقداد را تا جد بیستم چنین شمرده اند: مقداد بن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه بن ثمانه بن مطرود... بهراء بن عمرو بن الحاف بن قضاعه. گاهی نیز مقداد را به سبب آنکه جد هفدهم او «بهراء» نام داشت، «بهرایی» یا «بهراوی» و برخی نیز به نام بیستمین جدش «قضاعه»، او را مقداد قضاعی می نامند. برخی مورخان نوشته اند: پس از وفات عمرو، اسود سرپرستی مقداد و مادرش را بر دوش گرفت. از این روی، او را «مقداد اسود» می نامند. گاهی نیز مقداد را به این دلیل که نام پسرش معبد بود، «ابومعبد» می خواندند. آورده اند که وقتی آیه ی چهارم سوره ی احزاب نازل شد و خداوند به پیامبر دستور داد که هر کس را به نام پدر واقعی خودش بخوانند، از آن پس او را «مقداد بن عمرو» خواندند. یکی دیگر از القاب مقداد، «اثنی الارکان الاربعه» است؛ چون مقداد، دومین تن از چهار رکن ایمان، یعنی سلمان، مقداد، ابوذر و عمار به شمار می آید.
اسلام آوردن مقداد
مقداد در جزیره العرب به دنیا آمد و بیشتر عمر خود را در همین سرزمین و میان قبایل گوناگون عرب سپری کرد. این موضوع که زادگاه او در کدام بخش جزیره العرب بوده، روشن نیست، ولی آشکار است که او بسیاری از عمر خود را در مکه و مدینه سپری کرده است. گرچه در کتاب های تاریخ و سیره، درباره ی چگونگی اسلام آوردن مقداد مطلبی به چشم نمی خورد، روشن است که وی پس از آگاهی از بعثت، در همان آغاز، حقانیت آیین الهی اسلام را درک کرد و با اخلاص به آن حضرت ایمان آورد.بنابر روایت های بسیار، نخستین کسی که مسلمان شد، علی بن ابی طالب(ع) بود. پس از علی(ع) خدیجه، سپس جعفر بن ابی طالب، زیدبن حارثه و ابوذر و پس از آنها عنبسه، خالدبن سعید، سمیه(مادر عمار)، عبیده بن حرث، حمزه بن عبدالمطلب، خباب بن اَرت، سلمان و پس از او مقداد، عمار و عبدالله بن مسعود اسلام آوردند.(1) بنابراین، مقداد سیزدهمین کسی است که به دین اسلام گرویده و در سخت ترین اوضاع، وحشتناک ترین شکنجه های مشرکان را تحمل کرده است. مقداد، با وجود سخت گیری مشرکان، نه تنها از دین خود دست برنداشت، بلکه روز به روز بر ایمان و باورش افزوده شد و حتی به مرتبه ای از کمال دست یافت که در زمره ی دوستان رسول خدا و کانون احترام پیامبر(ص) قرار گرفت. شخصی به نام بریده می گوید: «پدرم از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود: "خداوند مرا به دوستی با چهارتن فرمان داد و به من خبر داد که آنان را دوست بدارم". از ایشان پرسیدند: "آن چهار تن کیستند؟" رسول خدا(ص) سه بار فرمود: "علی(ع)، ابوذر، سلمان و مقداد"».(2)
مهاجرت مقداد
مقداد دو بار مهاجرت کرده است. از این روی، او را صاحب دو هجرت نامیده اند. وی نخست در سال ششم بعثت، وقتی سخت گیری مشرکان مکه بر یاران پیامبر شدت گرفت، به فرمان رسول اکرم(ص) با گروهی از مسلمانان به کشور حبشه رفت. مقداد، با دومین گروه مسلمانان،(3) به این سرزمین هجرت کرد و پس از مدتی از حبشه به مکه بازگشت. او در مکه همراه رسول خدا(ص) بود تا اینکه جریان هجرت به مدینه پیش آمد. مورخان درباره ی چگونگی هجرت مقداد نوشته اند: در نخستین سال هجرت، در جریان سریه ای،(4) میان ابوجهل و حمزه صلح برقرار شد. حمزه به مدینه و ابوجهل به مکه رفت. ابوجهل، پس از بازگشت به مکه، مردم را بر ضد پیامبر خدا و مسلمانان تحریک کرد که در نتیجه ی این تحریک ها، حدود دویست تن از مردم مکه به همراه عکرمه، پسر ابوجهل برای سرکوب مسلمانان به سوی مدینه حرکت کردند. وقتی خبر به رسول خدا(ص) رسید، شصت تن از مسلمانان را به فرماندهی عبیده بن حارث به سوی آنان فرستاد. دو لشکر در کنار چاه «احیا» در راه مدینه و مکه به هم رسیدند و همان جا اردو زدند. وقتی جنگ درگرفت، مقداد و عتبه بن غزوان(عمرو) که در صف قریش بودند، از فرصت استفاده کردند و به سپاه اسلام پیوستند. عکرمه از این کار مقداد و عتبه بسیار ناراحت شد. سرانجام پس از درگیری مختصری که پیش آمد، سپاه قریش به گمان اینکه مسلمانان کمین کرده اند و شمار آنان از شصت تن بیشتر است، فرار را بر قرار ترجیح دادند و پیروزی بزرگی از آنِ مسلمانان شد.(5) به این ترتیب، مقداد همراه مسلمانان به مدینه آمد. درواقع، سپاه اسلام با دو خبر خوش نزد پیامبر بازگشتند: یکی پیروزی مسلمانان و دیگری آمدن مقداد و عتبه به مدینه. وقتی مقداد به مدینه رسید، در خانه ی کلثوم بن هدم ساکن شد.(6)ازدواج مقداد
پس از مهاجرت مقداد به مدینه، رسول خدا(ص) او را بسیار گرامی داشت. مقداد می گوید: «هنگامی که به مدینه وارد شدیم، رسول اکرم(ص)، ما را به گروه های ده نفری تقسیم کرد. من در میان آن ده تنی بودم که همواره با پیامبراکرم(ص) هم نشین و همراه بودند».(7) سپس پیامبر خدا میان مقداد و عبدالله بن رواحه، سومین فرمانده ی جنگ موته، عقد برادری خواند.(8) بعدها پیامبراکرم(ص) با شناخت بیشتر مقداد، «ضباعه» را که از طایفه ای سرشناس و ثروتمند بود، به عقد وی درآورد و در این باره فرمود: «من دخترعمویم، ضباعه را همسر مقداد نکردم، مگر به این دلیل که مردم موضوع ازدواج را آسان بگیرند و به هر مؤمنی دختر بدهند و تنها نسب و ثروت را ملاک قرار ندهند».(9)حاصل ازدواج مقداد و ضباعه، پسری به نام «عبدالله»(10) و دختری به نام «کریمه» بود. کریمه، دختری با کمال و فاضل بود و روایت های بسیاری از او بازگفته اند. همچنین در کتاب های سیره، سخنان از او در وصف شمایل پدرش به این شرح آمده است: «او مردی بلندقد و گندمگون بود. موی سرش پرپشت بود و اغلب ریش خود را حنا می گذاشت. محاسنش زیبا بود، نه پرمو و نه کم مو، و گونه هایش برآمده و سرخ فام بود و...».(11)
سخنان مقداد در جنگ بدر
مشرکان مکه سپاه بزرگی را آماده کردند و با هدف درهم کوبیدن و نابود کردن اسلام و مسلمانان، از مکه به سوی مدینه حرکت کردند. این خبر به مسلمانان رسید. لشکر اسلام از 313 تن تشکیل شده بود و آن را تنها برای رویارویی با یک کاروان و محافظانشان پیش بینی کرده بودند، نه پیکار با سپاهی بزرگ. از این روی، بسیاری از مسلمانان به فکر فرورفتند و نگران شدند. پیامبر خدا پس از آگاهی از ماجرا، برای آنکه ایمان یارانش را بسنجد و از استعداد و توان رزمی ایشان آگاه شود، شورایی نظامی تشکیل داد و از یارانش نظرخواهی کرد.نخست ابوبکر برخاست و گفت: «بزرگان و دلاوران قریش در این ارتش حضور دارند. هرگز قریش به آیینی ایمان نیاورده اند و از آن هنگام که عزیز گشته اند، هرگز ذلیل نشده اند. این قوم هرگز حاضر نخواهد شد جایگاه و قدرت خود را از دست بدهد. از این روی، با شدت و قدرت با ما خواهد جنگید. از سوی دیگر ما از مدینه با آمادگی کامل بیرون نیامده ایم (یعنی مصلحت این است که نجنگیم و به مدینه بازگردیم)».(12)
پیامبر فرمود: «بنشین».
سپس عمربن خطاب برخاست و سخنان ابوبکر را تکرار کرد.(13)
پیامبر به او نیز دستور داد بنشیند و او نشست.(14)
پس از آنکه پیامبر این سخنان را شنید، چهره ی مبارکش دگرگون شد و امام علی(ع) همین ماجرا را سبب نزول آیه ی ذیل دانسته است: کما اَخرَجَک رَبُّک مِن بَیتِک بِالحَقِّ وَ اِنَّ فَرِیقاً مِنَ المؤمِنینَ لَکارِهُونَ.(15)
آورده اند وقتی مقداد این سخنان ناامید کننده را شنید، نتواسنت تحمل کند. از جای برخاست و با بیانی بسیار شیوا و قاطع چنین گفت:
ای رسول خدا، هرآنچه پروردگار دستور داده است، اجرا کن. بدان که ما همیشه همراه تو خواهیم بود.
سوگند به خدایی که تو را به حق برانگیخت، اگر فرمان دهی که میان آتش رویم یا خود را در خار مغیلان زنیم(به سختی ها اندازیم)، فرمانت را با جان و دل پذیراییم.
ما هرگز سخن بنی اسرائیل را که به موسی(ع) گفتند: «برو؛ تو و خدایت بجنگید و ما اینجا نشسته ایم»(16) به شما نمی گوییم، بلکه می گوییم: به کمک پروردگارت بجنگ. ما نیز به همراه شما تا پای جان خواهیم جنگید.
رسول خدا(ص) از شنیدن سخنان مقداد خوشحال شد و آن را تأیید کرد و برای او دعا فرمود.(17)
عبدالله بن مسعود می گوید: «من دیدم که چهره ی رسول خدا(ص) باز شد و آثار سرور در آن نمایان گردید». در کشاف آمده که پیامبر(ص) خندید و برای او دعای خیر کرد.(18)
عبدالله بن مسعود، صحابی بزرگ پیامبر، درباره ی نقش مقداد در جنگ بدر می گوید: «اگر من جایگاه مقداد را در جنگ بدر داشتم، برای من محبوب تر از همه ی ثروت و دارایی و مقام دنیا بود. او مردی شجاع بود. چون رسول خدا خشمگین می شد، صورتش به سرخی می گرایید. پس مقداد در آن حال می آمد و می گفت: "ای رسول خدا، بشارت باد تو را. به خدا سوگند، ما مانند بنی اسرائیل به تو نمی گوییم فاذهَب أنتَ وَرَبُّک فَقاتِلا إِنّا هاهنا قاعدُون. به آن خدایی که تو را مبعوث کرد، ما در برابر تو و پشت سرت خواهیم بود و از راست و چپ، تو را پشتیبانی می کنیم تا خدا پیروزت کند"».(19)
اسارت نضربن حارث به دست مقداد
فضیلت های مردان بزرگ در آزمایش های سخت، بهتر شناخته می شود. مقداد از جمله مردانی بود که توانمندی های او همواره در موقعیت های دشوار، یکی پس از دیگری آشکار می شد. جنگ بدر یکی از صحنه های مهمی است که در شناساندن شجاعت و اخلاص مقداد مؤثر بود. وی افزون بر سخنرانی حماسی و مهمش با هدف تشویق مسلمانان برای رویارویی با کفار، وقتی به میدان کارزار وارد شد، از هر سوی دشمن را در تنگنا قرار داد. او نخستین سواره ای بود که در راه خدا با دشمنان اسلام جنگید؛ به گونه ای که امیرمؤمنان، علی(ع) می فرماید: «در جنگ بدر، تنها اسب سوار مسلمانان، مقداد بود».(20)به اسب او «سبحه» (شناور) می گفتند؛ زیرا مقداد او را همانند شناوری نیرومند، به دریای لشکر دشمن می افکند و با تاختن های شجاعانه، دشمن را به عقب می راند. آورده اند که در این جنگ، مقداد «نضربن حارث» را که از سرسخت ترین دشمنان اسلام به شمار می آمد و در مکه پیامبر خدا را بسیار آزار داده بود، در پیکاری سخت شکست داد. آن گاه او را اسیر کرد و نزد رسول خدا(ص) آورد. پس از جنگ بدر و در راه مدینه، نضربن حارث به دستور پیامبراکرم(ص) و به دست مبارک علی بن ابی طالب(ع)، به سزای اعمال زشت خود رسید.(21)
مقداد در جنگ احد
هنگامی که سپاه اسلام در جنگ احد برابر سپاه کفر قرار گرفت، رسول اکرم(ص)، پس از منظم کردن صفوف سپاه و آماده باش، مقداد را همراه با زبیر، به فرماندهی سواره نظام سپاه برگزید تا به همراه صد مرد جنگی، جناح راست سپاه دشمن را درنظر بگیرند. هنگام جنگ، شماری از مسلمانان برخلاف دستور رسول خدا(ص)، محل مأموریت خویش را ترک کردند و در پی جمع کردن غنایم جنگی رفتند. نیروهای در کمین نشسته ی دشمن نیز فرصت را غنیمت شمردند و از پشت سر شبیخون زدند. از این روی، بسیاری از مسلمانان گریختند. آورده اند که تنها چند تن از مسلمانان در میدان جنگ ماندند و از جان رسول خدا(ص) دفاع کردند که علی بن ابی طالب(ع)، طلحه، زبیر، ابودجانه، عبدالله بن مسعود و مقداد از آن جمله بودند.(22)آری، مقداد چون کوهی پابرجا ایستاد و از مرگ نهراسید. او با شجاعت فراوان از جان رسول اکرم(ص) دفاع کرد و به همراه تنی چند، خطر را از جان پیامبر راند. سرانجام، در نتیجه ی استقامت و پایمردی این مسلمانان مخلص و شجاع، سپاه اسلام دوباره سروسامان گرفت و به مقاومت ادامه داد.
در شجاعت و مقاومت او، همین بس که در ماجرای غصب خلافت، در حمایت از وصی رسول خدا، به امام علی(ع) فرموده بود: «ای علی، ما را به چه کاری دستور می دهی؟ سوگند به خدا، اگر فرمان دهی با شمشیر بجنگیم، خواهیم جنگید و اگر فرمان دهی از جنگ خودداری کنیم، چنین خواهیم کرد. ما تسلیم توییم».(23)
مقداد؛ پرچم دار غزوه ی ذی قرد
در سال ششم هجرت، جنگ ذی قرد که آن را غزوه ی «غابه» نیز می گویند، رخ داد. «قرد» چشمه ی آبی نزدیک مدینه بود که ابوذر غفاری بیست شتر شیرده ی رسول خدا(ص) را کنار آن می چراند. «عیینه بن حصن» با چهل سواره به آنجا تاخت و شترها را غارت کرد. آنان یکی از پسران ابوذر غفاری و مردی از دودمان غفار را کشتند و عروس ابوذر را اسیر کردند، ولی او آنان را غافل گیر کرد و سوار بر شتری از شترهای رسول خدا(ص) شبانه به سوی مدینه گریخت. او نزد رسول خدا(ص) رفت و حضرت را از ماجرا آگاه کرد. رسول اکرم(ص) بسیج عمومی داد و مردم را به جنگ دعوت کرد. پانصد تن و بنابر نقلی دیگر، هفت صد تن آماده شدند. آن حضرت پرچمی را به مقداد داد و او را پیشاپیش سپاه به سوی دشمن فرستاد. مقداد به سوی دشمن حرکت کرد و با آغاز جنگ، حریف خود، ابوقتاده ی مسعود را کشت. سرانجام دشمن به سوی دره ای گریخت که در آن دره، چشمه ی ذی قرد قرار داشت. آنان به اندازه ای از سپاه اسلام می ترسیدند که وقتی خواستند از آب آن چشمه بیاشامند، نتوانستد و از ترس گریختند. در نتیجه، مقداد با کمک مسلمانان، دشمنان را به عقب راند و به همراه شتران پیامبر، پیروزمندانه به مدینه بازگشت.آیاتی در شأن مقداد
بنابر روایت های اهل بیت(ع)، برخی از آیه های قرآن کریم، در شأن و منزلت برخی اصحاب رسول خدا(ص) و از آن جمله، مقداد نازل شده است. از جمله، آیه ی:وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِینَ وَالأنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحسَانٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ؛(24) «نخستین کسانی که در اسلام و ایمان پیشی گرفتند، از مهاجر و انصار و دیگر افرادی که از آنان پیروی کردند، خداوند از آنان خشنود و آنان نیز از خداوند راضی اند».
امام صادق(ع) در تفسیر این آیه می فرماید: «این افراد، برجستگانی چون سلمان، مقداد، ابوذر و عمار بودند؛ آنانی که به ولایت امیرمؤمنان، علی(ع) ایمان آوردند و بر این ولایت، صادق و ثابت ماندند».(25)
آن حضرت همچنین در تفسیر آیه ی «مردمی که به خداوند ایمان آوردند و نیکوکارند، خداوند، باغ های بهشت را جایگاه و محل زندگانی آنان قرار داده است»،(26) فرمود: «این آیه در شأن مقداد، سلمان، عمار و ابوذر نازل شده است».(27)
امام صادق(ع) همچنین در تفسیر آیه ی «مؤمنان کسانی اند که وقتی خدا را یاد کنند، دل هایشان ترسان می شود و چون آیه های خدا را بر آنان بخوانند، بر ایمانشان می افزاید و همواره در کارهایشان به خدا توکل می کنند»،(28) فرمود: «این آیه در شأن علی(ع)، ابوذر، سلمان و مقداد نازل شده است».(29)
حضرت درباره ی آیه ی «آنان که به خدا گرویدند و نیکوکار شدند و به قرآنی که بر محمد(ص) نازل شد که البته برحق و از سوی خداست، ایمان آوردند، خدا از گناهانشان درگذشت و امر دین و دنیایشان را اصلاح کرد و دلشان را شایسته ی نور معرفت گردانید»،(30) فرمود: «این آیه در شأن ابوذر، سلمان، عمار و مقداد نازل شده است که پیمان خود را نشکستد و در ولایت علی(ع) ثابت قدم و استوار ماندند».(31)
مقاومت در سختی ها
مقداد، از جمله اصحاب رسول خدا(ص) است که در برابر هرگونه سختی در راه پیشبرد اسلام شکیبایی کرد. وی پس از اسلام آوردن در مکه، انواع گرفتاری ها و آزار و اذیت مشرکان را تحمل کرد. سپس به دستور پیامبراکرم(ص) سختی های موجود بر سر راه مهاجرت را به جان خرید. خود وی می گوید: «وقتی به مدینه وارد شدیم، پیامبر ما را به چند دسته تقسیم کرد. ما در آن زمان جز یک گوسفند که از شیرش استفاده می کردیم، چیز دیگری نداشتیم».(32)مقداد همچنین در طول زندگی، رنج تنگدستی و فقر را تحمل کرد. در این باره حکایت های فراوانی بازگفته اند. ازجمله آنکه روزی علی(ع) از خانه بیرون آمد تا با دیناری که قرض کرده بود، برای خانواده اش آذوقه تهیه کند. در راه به مقداد برخورد و از او پرسید: «این هنگام برای چه کاری از خانه بیرون آمده ای؟» مقداد خواست چیزی نگوید، ولی علی(ع) دریافت مشکلی در کار است. او نمی خواست حرفی بزند، ولی امیرمؤمنان، علی(ع) همچنان پافشاری کرد. سرانجام مقداد گفت: «چون اصرار می کنید، به شما می گویم. به خدایی که مقام نبوت را به پیامبر بخشید و تو را به وصایت او برگزید، همسر و فرزندانم بر اثر گرسنگی بی طاقت شده و به گریه افتاده اند. وقتی صدای گریه ی آنان را شنیدم، نتوانستم تحمل کنم. با غم و غصه از خانه بیرون آمدم تا خداوند، گشایشی در کارم ایجاد کند و می کوشم پولی به دست آورم». امیرمؤمنان، علی(ع) در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، فرمود: «ای مقداد، به همان کسی که یاد کردی سوگند، من نیز با همان هدف که تو برای آن از خانه بیرون آمدی، آمده ام تا برای خانواده ام آذوقه ای تهیه کنم». سپس دیناری را که همراه داشت به مقداد داد و او برای خانواده اش غذایی تهیه کرد.(33)
ایستادگی مقداد در برابر شخص خودرأی
یاران رسول خدا(ص) بسیار مراقب بودند که در انجام کارها و ادای مسئولیت ها، همواره در چارچوب مقررات و احکام اسلامی عمل کنند. در حکومت نبوی، حتی هدف های مهم، هرگز بهانه ای برای توجیه عملکردهای ناردست نبودند. مسلمانان برای رسیدن به اهداف، از هر وسیله و راهکاری استفاده نمی کردند، بلکه تنها از روش های تأییدشده ی الهی و پذیرفته ی پیامبر، برای دستیابی به آنها استفاده می کردند. هر کس این اصل را رعایت نمی کرد، به وی اعتراض می کردند. آورده اند که در یکی از سریه ها، فرمانده ی گروه، دستور نامناسبی داد و شخصی را که این دستور را زیر پا گذاشته بود، تنبیه کرد. وقتی مقداد این خبر را شنید، همراه شخص تنبیه شده، نزد فرمانده رفت و به او گفت: «چون تنبیه و هیچ گونه توجیه قانونی و شرعی ندارد، باید قصاص شوی». فرمانده نتوانست در برابر استدلال مقداد از خود دفاع کند و برای قصاص آماده شد، ولی فرد تنبیه شده فرمانده را بخشید و مقداد نیز از تنبیه چشم پوشید؛ درحالی که می گفت: «ما خواهیم مُرد و اسلام و احکام آن، همواره عزیز و سربلند خواهد بود».(34)همچنین آورده اند که مقداد، در سریه ی نَخله، حَکم بن کیسان، یکی از بزرگان قریش را اسیر کرد. فرمانده ی گروه خواست گردن حَکم را بزند، ولی مقداد به فرمانده گفت: «اجازه بدهید او را نزد رسول خدا(ص) ببریم تا ایشان درباره ی وی تصمیم بگیرد». وقتی حَکم را به خواست مقداد سالم به مدینه آوردند، باز یکی از اصحاب گفت: «او را بکشید»، ولی پیامبر حَکَم را به اسلام دعوت کرد. او نیز اسلام را پذیرفت و مسلمان شد. آن گاه پیامبر خطاب به اصحاب فرمود: «اگر لحظه ای پیش خواسته ی شما را پذیرفته بودم و او را می کشتم، وارد آتش می شد».(35)
دوراندیشی و قانونمندی مقداد، در نجات حَکم نقش مهمی داشت. اگر مقداد، به کار فرمانده اعتراض نمی کرد، حَکم را می کشتند و وی از نعمت تشرف به اسلام و نجات از کفر، محروم می شد.
فضایل مقداد
در روایت ها، برای مقداد مجموعه ای از فضایل و مناقب را، چون پیشی در اسلام آوردن، هجرت، علم، استقامت، ثبات و جوانمردی، نجابت و... بر شمرده اند. از رسول خدا(ص) نیز سخنانی درباره ی مقداد نقل شده که نشانِ جایگاه و فضایل برجسته ی این صحابی بزرگ است.روایت شده است که روزی پیامبراعظم(ص) فرمود: «بهشت، مشتاق چهار تن از امت من است». راوی می گوید:
هیبت و شکوه پیامبر، مانع از آن شد که از ایشان بپرسم آن چهار تن کیستند. نزد سه تن از صحابه ی خاص رسول خدا(ص) رفتم و از ایشان خواستم که از حضرت، درباره ی آن چهار تن بپرسند. تنها علی(ع) پذیرفت که در این باره از رسول خدا(ص) بپرسد و فرمود: «سوگند به خدا می پرسم. اگر من میان آن چهار تن باشم، خدا را ستایش می کنم و اگر نباشم، از درگاهش می خواهم که مرا نیز جزو ایشان قرار دهد».
آن گاه نزد پیامبر رفت و عرض کرد: «ای رسول خدا، به من خبر داده اند که فرموده اید بهشت مشتاق چهار تن است. آنان کیستند؟»
رسول اکرم(ص) با دست به امیرمؤمنان، امام علی(ع) اشاره کرد و سه بار فرمود: «به خدا سوگند، تو نخستین ایشان هستی». سپس امیرمؤمنان، علی(ع) پرسید: «آن سه تن دیگر کیستند؟»
پیامبر فرمود: «آن سه تن، مقداد، سلمان و ابوذرند».(36)
همچنین رسول خدا(ص) در روایتی دیگر فرمود: «خداوند، چهارتن از یاران مرا دوست می دارد و مرا به دوستی با آنان فرمان داده و به من گفته است که آنان را دوست بدارم». از حضرت پرسیدند: «آن چهار تن کیستند؟» پیامبر فرمود: «علی بن ابی طالب(ع)، ابوذر، سلمان و مقداد».(37)
مقداد به حقیقت قرآن می خواند
انس می گوید: «روزی پیامبر(ص) صدای مردی را که با صوت بلند قرآن می خواند، شنید و فرمود: "این صدای مردی تائب است که به واقع متوجه خداست"». پس صدای فرد دیگری را که با صوت بلند قرآن می خواند، شنید. فرمود: "این مرد به دروغ قرآن می خواند و تلاوتش از سر حقیقت نیست". پس از بررسی، آشکار شد نخستین فردی که پیامبر او را ستایش کرد مقداد است".(38)ایمان مقداد
مقداد از جمله کسانی است که ایمان او را ستوده اند و دوستی با او، از شرایط و نشانه های ایمان به شمار می آید. امام صادق(ع) در این باره فرمود: «ایمان، ده مرتبه دارد. مقداد، در مرتبه ی هشتم، ابوذر در مرتبه ی نهم و سلمان در مرتبه ی دهم قرار گرفته اند».(39) همچنین فرمود: «جایگاه و مقام مقداد، میان امت [پیامبر]، به سان جایگاه «الف» در قرآن است که چیزی به آن نمی چسبد». مرحوم مجلسی ذیل این روایت می نویسد: «شاید مراد آن باشد که مقداد، در برخی ویژگی ها آن چنان ممتاز است که هیچ کس به پایه ی او نمی رسد».(40)آورده اند: روزی مأمون عباسی از امام رضا(ع) خواست خلاصه ای از آموزه های اسلام و احکام آن را برای او بنویسد. حضرت پذیرفت و در بیان شرایط و آداب اسلام فرمود: «از شرایط ایمان و اسلام واقعی، دوستی با امیرمؤمنان، علی(ع) و دوستی با آنان است که در راه پیامبر خدا گام برداشته اند و در آن مسیر، انحرافی نیافته اند؛ نظیر سلمان، مقداد، عمار و.... خداوند آنان را مشمول رحمت و خشنودی خود قرار دهد. از دیگر شرایط ایمان واقعی، دوستی با کسانی است که از ایشان (مقداد، سلمان و...) پیروی می کنند و در همان مسیر هدایت ایشان گام برمی دارند. خداوند از آنان خشنود باشد».(41)
مقداد؛ از یاران امام زمان(عج)
روایت هایی از امامان(ع) درباره ی منزلت مقداد وارد شده است که ما را با مقام والای این صحابی بزرگ رسول خدا(ص) آشنا می سازد. در برخی از این روایت ها، مقداد یکی از یاران و کارگزاران ویژه ی حضرت مهدی(عج) خوانده شده است. امام صادق(ع) با اشاره به رجعت می فرماید: «از پشت کوفه(نجف اشرف)، 27 تن به همراه حضرت مهدی(عج) قیام خواهند کرد. پانزده تن آنان از قوم حضرت موسی(ع) خواهند بود که به راه حق هدایت یافته اند و دیگران را نیز به آن دعوت می کنند. هفت تن آنان نیز اصحاب کهف اند و دیگران عبارت اند از: یوشع بن نون، سلیمان بن ابودجانه، مقداد و مالک اشتر. اینان به منزله ی انصار(یاران) و کارگزاران حضرت مهدی(عج) در خدمت ایشان خواهند بود».(42)پایداری مقداد در راه حق
وقتی مسیر زندگی فردی، یکنواخت و خالی از فراز و نشیب باشد، نمی توان جنبه های گوناگون وجود وی را شناخت. یکی از مهمترین راه های شناخت افراد، آزمایش آنان هنگام دگرگونی اوضاع است. پس از رحلت پیامبر خدا، زمینه ی لغزش از راه حق فراهم شد و شمار بسیاری به طمع ثروت دنیا و مقام، از مسیر حق منحرف شدند. با این حال، مقداد و برخی دیگر، چون کوه ایستادند و در بحرانی ترین اوضاع، از اهل بیت پیامبر حمایت کردند. مقداد، پس از رحلت رسول اکرم(ص)، کنار امام علی(ع) حاضر بود و در مراسم تدفین پیکر پاک پیامبر شرکت کرد. او به همراه امام حسن و امام حسین(ع) و ابوذر، پشت سر امیرمؤمنان، علی(ع) بر جنازه ی پیامبر نماز خواند. همچنین، پس از رسول خدا(ص) در حقانیت خاندان ایشان و امامت علی(ع) لحظه ای تردید نکرد. مقداد در مقام تسلیم، حتی از سلمان و ابوذر نیز پیشی گرفت؛ چنان که امام باقر(ع) در این باره می فرماید: «اگر می خواهی شخصی را بشناسی که هیچ گونه شکی در دلش راه نیافت، او مقداد است».(43)اما روزی به ذهن سلمان خطور کرد که چرا امام علی(ع) با وجود دانستن اسم اعظم حق، خدا را به آن نام نمی خواند تا زمین، منافقان را در خود فروبرد و آن حضرت از این مظلومیت نجات یابد.(44)
همین که این پرسش در دل سلمان راه یافت، مخالفان سر رسیدند و ریسمانی به گردن سلمان انداخته، او را به سوی مسجد کشاندند. به گونه ای که اثر ریسمان بر گلوی سلمان ظاهر شد. امام علی(ع) او را در این حال دید و فرمود: «ای سلمان، این پیشامد به سبب آن چیزی است که در دل تو راه یافت. با ابوبکر [در ظاهر] بیعت کن». سلمان اطاعت کرد و با ابوبکر به ظاهر بیعت نمود. اما ابوذر غفاری، با اینکه علی(ع) او را به صبر دستور می داد، طاقت نمی آورد و آشکارا حق را می گفت. از این روی، به ظلم عثمان گرفتار شد که او را با ستم از مدینه و جوار قبر رسول خدا(ص)، به سرزمین ربذه تبعید کرد.(45)
آورده اند که به جز مقداد، هیچ کس پس از رسول خدا(ص) نبود، مگر اینکه به قلبش درباره ی خلافت علی(ع) چیزی خطور کرد. از این روی، امام محمد باقر(ع) در جای دیگری فرمود: فان قلبه کان مثل زبر الحدید؛(46) «قلب مقداد [در پایداری بر حق]، به سان پاره های آهن محکم و استوار بود».
مقداد، همواره در حمایت از اهل بیت(ع) آمادگی خویش را اعلام می کرد. او پیوسته شمشیرش را روی لباس هایش می بست و به در خانه ی علی(ع) می آمد و به امام می گفت: «ای علی، اگر هیچ کس شما را یاری نکند، من در یاری شما کوتاهی نخواهم کرد و در پیروی از دستور شما حاضرم».(47)
مقداد پس از رسول خدا(ص) به اندازه ی یک چشم برهم زدن از مسیر حق منحرف نشد. او همچون سربازی جانباز آماده و دست به شمشیر، دیدگانش را به دیدگان امام علی(ع) دوخته و منتظر بود تا هر لحظه علی(ع) فرمان بدهد و او بی درنگ آن را عملی سازد.(48)
مقداد یکی از آن دوازده تن بود که به خلافت ابوبکر اعتراض کردند و می خواستند وی را از منبر رسول خدا(ص) پایین آورند. ولی امام علی این کار را به صلاح ندید و فرمود: «تنها نزد او بروید و آنچه از رسول خدا(ص) شنیده اید برایش بگویید. این حجت را تمام می کند».
آنان وقتی این گفتار را از مولایشان علی(ع) شنیدند از تصمیم خود بازگشتند. اما روز پنجم رحلت رسول خدا(ص)، هنگامی که ابوبکر را روی منبر رسول خدا(ص) دیدند، شعله ی خشم در دلشان زبانه کشید. از این روی، با بیانی محکم و منطقی با ابوبکر مناظره و او را محکوم کردند. هر یک از ایشان با گفتاری آتشین و کوبنده، از حق سرورشان، امام علی(ع) دفاع کردند. نخست مهاجران سخن گفتند و سپس انصار.
مقداد در استیضاح ابوبکر، پس از سلمان و ابوذر برخاست و گفت:
ای ابوبکر، از ستم دوری کن. از روش خود به سوی خدا توبه کن. در خانه ی خود بنشین و از خطاها دور باش. امر خلافت را به کسی واگذار که از تو بهتر و مقدم تر است. تو به خوبی می دانی که بیعت با علی(ع) را رسول خدا(ص) با تو بست و تو را ملازم سپاه اسامه قرار داد و به شما اعلام کرد که خلافت برای تو و عمر که پشتیبان توست، روا نیست. شما را [در غزوه ی ذات سلاسل] به نفاق محکوم کرد و هم ردیف عمروعاص قرار داد که خداوند درباره ی او این آیه را بر پیامبر نازل کرد: إِنَّ شَانِئَک هُوَ الأَبتَرُ؛(49) «دشمن تو بی دودمان خواهد بود».
این عمرو در غزوه ی ذات سلاسل(که در سال هشتم هجرت واقع شد) بر شما و منافقان امیر شد و شما را به پاسبانی لشکر می خواند. اکنون از پاسبانی به خلافت پیامبر دست آویخته اید. ای ابوبکر، از خدا بترس و این بار سنگین را از دوش خود فروگذار تا سلامتی دنیا و آخرت را دریابی. شیفته ی دنیا مشو. فریفته ی قریش و غیرقریش مباش. به زودی دنیای تو دگرگون می شود و به کیفر خود گرفتار می شوی. به خوبی می دانی که خلافت از آنِ علی(ع) است. این منصب را به صاحبش واگذار. اگر چنین کنی، بار تو سبک و گناهت اندک می شود. به خدا سوگند، اگر بپذیری، تو را نصیحت خیر دادم. سرانجام، همه ی امور به خدا بازمی گردند.(50)
هنگامی که امام علی(ع) را با اجبار به مسجد آوردند تا او را به بیعت وادارند، باز مقداد در مسجد آرام ننشست و گفت: «سوگند به خدایی که جان در دست اوست، اگر بدانم که توانایی دفع ستم را دارم و می توانم دین خدا را یاری کنم، شمشیرم را حمایل می کنم و گام به گام می جنگم. آیا بر برادر، وصی و جانشین رسول خدا(ص) و پدر فرزندانش این گونه می تازید. و وحشیانه رفتار می کنید؟ در انتظار بلا به سر برید و از آسایش و رحمت خدا ناامید باشید».(51)
هنگامی که ابوبکر بر مسند خلافت نشست، مقداد به پیروی از مولایش، امام علی(ع)، دندان بر جگر گذاشت و شمشیرش را غلاف کرد، ولی دلش مالامال از التهاب و انقلاب بود. آتش غم از زوایای قلب نورانی اش شعله می کشید و حیران و دل سوخته می گفت: «واعجبا! دنیا چه می کند! جاه طلبی چه نتایج خطرناکی دارد. حق آشکار خاندان نبوت را ایشان ربودند».
شخصی می گوید:
در مدینه وارد مسجدالنبی شدم. مردی را دیدم که بسیار ناراحت و دگرگون است. روی زانوی خود نشسته و گویا همه ی دنیا از آنِ او بوده و اکنون از وی گرفته شده است. با این حالش پیوسته می گفت: «شگفتا از کار قریش که منصب خلافت را از دودمان پیامبراکرم(ص) خارج ساختند؛ درحالی که نخستین کسی که ایمان آورد- پسرعموی پیامبر- میان آنهاست. آن کس که از همه ی مردم به امور دین داناتر و از مردم به اسلام نزدیک تر است. کسی که از همه به راه ها بیناتر و از همه به صراط مستقیم رهنمون تر است. به خدا سوگند، از رهبر پاک، بزرگ و پرهیزکاری دوری کردند. این کار به سبب اصلاح امت و سازمان بخشیدن به مذهب نبود، بلکه دنیاطلبی و فراموشی آخرت موجب آن شد. از رحمت خدا دور باشند و عذاب خداوند به گروه سمتگر نزدیک باد».
نزدیک این مرد دل سوخته رفتم و گفتم: «تو کیستی و مردی که آن همه ستودی و گفتی حقش را غصب کرده اند، کیست؟» گفت: «من مقدادم و این مرد، علی(ع) است».
گفتم: «آیا قیام نمی کنی تا تو را یاری کنم؟» گفت: «ای پسر برادرم! با یک مرد و دو مرد کاری ساخته نیست». پس از این گفت و گو از مسجد بیرون آمدم. در راه ابوذر غفاری را دیدم و آنچه را دیده و شنیده بودم برای وی بازگفتم. ابوذر گفت: «برادرم مقداد راست می گوید».(52)
مقداد در زمان خلافت عثمان
مقداد ده سال از دوران خلافت عثمان را که حدود دوازده سال به طول انجامید، درک کرد. او همواره از حقانیت امام علی(ع) دفاع می کرد. مقداد چونان سایه ای همراه امام بود و هیچ گاه به سوی دشمنان امام علی(ع) میل نکرد. او در این مدت همواره می خواست از تشکیلات خلافت عثمان به دور باشد. از این روی، در قریه ی جرف در یک فرسخی مدینه مسکن گزید و همان جا بود تا عمرش پایان یافت.(53)مقداد در این ده سال، همواره با روش عثمان مبارزه می کرد. او هرگز در نماز به او اقتدا نکرد و او را با لقب امیرمؤمنان نخواند.(54)
پس از مرگ عمر، شش تن که از سوی خودش تعیین شده بودند تا خلیفه ی پس از وی را برگزینند، در اتاق شورا گرد هم نشستند. مقداد به در خانه ای که شورا در آن تشکیل شده بود، رفت و اجازه خواست تا در جلسه شرکت کند. او گفت: «من برای خیرخواهی آمده ام. می خواهم بنابر وظیفه ای که از سوی خدا دارم، شما را نصیحت کنم». اما هرچه پای فشرد به او اجازه ندادند در جلسه ی شورا شرکت کند. با این حال عقب نشینی نکرد و وظیفه ی خویش را انجام داد. وی اعلام کرد: «با مردی که در جنگ بدر شرکت نکرد؛ در بیعت رضوان با رسول خدا(ص) حضور نداشت و در جنگ احد گریخت، بیعت نکنید». مراد مقداد، عثمان بود. او به خوبی می دانست که عمر شورا را به گونه ای تشکیل داده است که نتیجه ی آن، خلافت عثمان خواهد بود. عثمان که از این سخنان آتشین مقداد، شعله ور شده بود، گفت: «به خدا سوگند، اگر بر مسند خلافت تکیه زدم، تو را به رب نخستینت(اربابت) بازمی گردانم [تا به سان گذشته که بنده بودی، به دست او شکنجه شوی]».
مقداد در بستر رحلت با اشاره به سخن وی گفت: «به عثمان خبر دهید که من به رب نخستین و پایانی خود (خداوند) بازگردانده شدم».
او حتی پس از انتخاب عثمان به منزله ی خلیفه ی مسلمانان، با اعتراض به عبدالرحمان گفت: «به تو اعلام می کنم به خدا سوگند، علی(ع) را- کسی که به حق و عدالت قضاوت می کرد- ترک کردید».
عبدالرحمان در پاسخ گفت: «ای مقداد، به نفع مسلمانان کوشیدم». مقداد گفت: «هیچ فرد و خاندانی را ندیده ام که پس از پیامبر خود، این گونه ستم ببینند که اهل بیت رسول گرامی اسلام(ص) مظلوم واقع شدند. من در شگفتم که چگونه قریش مردی را ترک کردند که هیچ کس به پایه ی علم و مقام قضاوت و عدالت او نمی رسید. به خدا سوگند، اگر یارانی داشتم به کمک او برمی خاستم و از حریمش دفاع می کردم».(55)
بنابر روایتی دیگر، هنگامی که عثمان به خلافت رسید، مقداد به عبدالرحمان بن عوف گفت: «به خدا سوگند، اگر یارانی داشتم، همان گونه که در نبرد احد و بدر با قریش می جنگیدم، امروز نیز با دشمنان علی(ع) می جنگیدم».
این سخن به اندازه ای تکان دهنده بود که عبدالرحمان را ترساند؛ به گونه ای که به مقداد روی کرد و گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! این سخنان را نگو؛ چرا که اگر مردم بشنوند، بیم آن است که فتنه و آشوب برپا شود».
شخصی می گوید: «پس از این ماجرا نزد مقداد رفتم و گفتم: "من حاضرم تو را یاری کنم". مقداد گفت: "با یک یا دو تن کاری ساخته نیست". از آنجا نزد امام علی(ع) رفتم و آن حضرت را از ماجرا آگاه کردم.
امام علی(ع) نیز برای مقداد دعای خیر فرمود».(56)
مقداد در کلام پیامبر اعظم(ص)
امام باقر(ع) می فرماید:روزی جابربن عبدالله انصاری از رسول خدا(ص) درباره ی سلمان، ابوذر، عمار و مقداد پرسش کرد. پیامبر درباره ی هر یک از آنان مطالبی را فرمود. درباره ی مقداد فرمود: «مقداد از ماست. خداوند با دشمن او دشمن است و با دوست او دوست است». سپس جابر از پیامبر خدا درباره ی علی(ع) و فرزندان ایشان، امام حسن و امام حسین(ع) و نیز دخت گرامی حضرت، فاطمه(س) پرسید. رسول خدا(ص) درباره ی هر یک از ایشان مطالبی را بیان کرد و در ادامه فرمود: «من با کسانی که با علی(ع)، حسن(ع)، حسین(ع)، فاطمه ی زهرا(س)، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار مبارزه کنند، می جنگم و کسانی را که به آنان علاقه دارند، دوست می دارم. ای جابر، هرگاه خواستی دعا کنی و [امید داشتی] دعایت پذیرفته شود، خدا را به نام ایشان بخوان؛ زیرا این نام ها، عزیزترین نام ها در پیشگاه خداوندند».(57)
وفات مقداد
بنا به گفته ی تاریخ نویسان، مقداد در سال 33 هجری در جُرف(مکانی در یک فرسخی مدینه به سوی شام) از دنیا رفت. وی هنگام وفات، هفتاد سال داشت.(58) بر این پایه، وی در سال شانزده عام الفیل، یعنی 34 سال پیش از بعثت رسول خدا(ص) زاده شده است. مقداد هنگام هجرت، حدود 37 سال داشته و زمان رحلت رسول خدا(ص) 47 ساله بوده است. وقتی مقداد رحلت کرد، مردم جنازه ی او را از جُرف تا مدینه تشییع کردند. بنابر وصیت او، عمار بر جنازه اش نماز خواند(59) و پس از آن، پیکر پاکش را در قبرستان بقیع به خاک سپردند.(60) برخی معتقدند قبر او در منطقه ی «شهروان» بغداد است، ولی این گفته درست نیست.پی نوشت ها :
1- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص4.
2- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج4، ص410؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج6، ص749.
3- مورخان اغلب گفته اند: مسلمانان دو بار به حبشه مهاجرت کردند. بار نخست، گروهی چهارده یا پانزده تن، مرکب از ده مرد و چهار زن که در ماه رجب سال پنجم بعثت از مکه خارج شده، خود را به حبشه رساندند. آنان حدود سه ماه در آنجا ماندند و در ماه شوال همان سال به مکه بازگشتند. سبب بازگشت آنان نیز خبر دروغین مسلمان شدن اهل مکه بود که آنان را خوش حال و مسرور به سوی مکه بازگرداند، ولی پشت دروازه های مکه دریافتند که این خبر، نادرست و دروغ بوده است. برخی سبب این خبر را نیز داستان غرانیق شمرده اند که افسانه و دروغی بیش نیست و پژوهشگران بطلان آن را با دلایل فراوان ثابت کرده اند. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: هاشم معروف سیره المصطفی، ص169؛ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من السیره النبی الاعظم، ج2، ص66؛ سید هاشم رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج3، ص208؛ رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص356؛ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص333.
اما درباره ی اینکه چرا شماری از مهاجران حبشه به مکه بازگشتند می توان گفت، چه بسا انتشار شایعه ای از سوی مشرکان، حیله ای برای بازگرداندن مسلمانان مهاجر بوده است و اصل ماجرا می توانسته بر پایه ی یک شایعه باشد. از این روی، گروهی آن را باور کردند و برگشتند و عده ای فریب این شایعه ها را نخوردند و در اقامتگاه خود ماندند. از سوی دیگر، شماری از آنان پیش از هجرت رسول خدا به مدینه، بازگشته اند. احتمال دارد که پس از ماجرای شعب و موافقت مشرکان با درآمدن بنی هاشم از محاصره ی شعب، مهاجران احساس کرده باشند که فشار کمتر شده است. برخی نیز احتمال داده اند که پس از هجرت آنان به حبشه، مشرکان به فکر افتادند که این شکنجه و آزارها سودی نداشت، بلکه اثر عکس داشت. بنابراین آزارها را به طور موقت کنار گذاشته، راه دیگری برای جلوگیری از گسترش اسلام در پیش گرفته اند. به همین منظور، مدتی از آزار مسلمانان دست کشیده اند. این خبر به گوش مهاجران رسیده و پنداشته اند تصمیم آنها تغییر کرده یا تحولی ایجاد شده است. از سوی دیگر، برای نجاشی پادشاه حبشه اتفاق ناگواری افتاد و جمعی از مردم کشورش بر ضد او قیام کردند. شرح این ماجرا در سیره النبویه ابوالفدا اسماعیل بن کثیر، ج2، ص23- 28 به تفصیل آمده است. مسلمانان مهاجر که مورد حمایت او بودند به فکر افتادند بهتر است در این موقعیت از حبشه خارج شوند تا از ناحیه ی آنها مشکلی برای نجاشی پیش نیاید. اینها می تواند دلایلی برای بازگشت مهاجران باشد.
4- سریه به جنگ هایی گفته می شد که پیامبر خدا، خود در آنها حضور نداشت.
5- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص7.
6- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص161.
7- شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص306.
8- همان.
9- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص437.
10- آورده اند پسر مقداد که معبد نیز نامیده می شد، بعدها در جنگ جمل در شمار مخالفان امام علی(ع) قرار گرفت و در آن جنگ کشته شد. وقتی امام علی(ع) جنازه ی او را دید، فرمود: «خدا پدر این کشته را رحمت کند. اگر او زنده بود، رأیش بهتر از رأی این فرزند بود» (عباس بن محمد رضا قمی، منتهی الآمال، تحقیق صادق حسن زاده، ج1، ص87).
11- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص163.
12- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص48.
13- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص217، به نقل از: ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، تصحیح سیدهاشم رسولی محلاتی؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص160؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص187.
14- اینکه سخن ابوبکر و عمر، نشانِ ترس آنان از دشمن بود، در بسیاری از منابع اهل سنت آمده که بدان اشاره کردیم. ولی در برخی منابع، برای آنکه این نقص مخفی بماند، آن را به اجمال ذکر کرده اند. بنابراین زینی دحلان در کتاب السیره النبویه، ج1، ص404 می گوید: چون آن دو این سخن را گفتند، پیامبر از آنان اعراض کرد. ابن هشام(سیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص615)، مقریزی(الامتاع الاسماع، ص74) و محمدبن جریر طبری(تاریخ الطبری، ج2، ص140) شورای نظامی پیامبر را در تاریخ خود مطرح کرده اند و متن پاسخ های سعد معاذ و مقداد را در کتاب خود آورده اند، ولی از نقل پاسخ تفصیلی ابوبکر و عمر خودداری کرده، به اجمال نوشته اند که این دو برخاستند و نظر دادند و نیکو سخن گفتند. اکنون باید از این قهرمانان تاریخ پرسید که اگر نظرهای این دو شخصیت نیکو بود، چرا از بیان متن آن خودداری کرده اید؟!
وانگهی، متن پاسخ آنان همان است که در بالا گفته شد. اگر آنان بر اثر غرض ورزی، پوشاندن حقایق و تعصب باطل که برای مورخ، از هر چیز بدتر و ناشایست تر است، چنین گفته اند، دیگران متن گفتار آنان را آورده اند(ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص248؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص160؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص217). چنان که می بینید، هرگز سخنان نیکو نگفته اند. سخنان ایشان نشان از این واقعیت است که گوینده ی آن را رعب و وحشت فراگرفته بود. آن چنان قریش را عزیز و نیرومند می پنداشتند که هرگز احتمال شکست قریش در ذهن آنها راه نداشت.
15- انفال(8)، 5.
16- فاذهَب أنتَ وَرَبُّک فَقاتِلا إنّا هاهنا قاعدُون(مائده، 24).
17- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص187.
18- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص159؛ ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص48.
19- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص217؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج2، ص434.
20- همان.
21- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص73.
22- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص515.
23- عباس بن محمدرضا قمی، سفینه البحار، ج2، ص410.
24- توبه(9)، 100.
25- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص327.
26- کهف(18)، 107.
27- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص323.
28- انفال(8)، 2.
29- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص323.
30- محمد(47)، 2.
31- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص323.
32- شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص306.
33- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص351.
34- شیخ محمد یوسف کاندهلوی، حیاه الصحابه، تحقیق شیخ ابراهیم محمد رمضان، ج2، ص98.
35- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص11.
36- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص331.
37- احمد بن حنبل، المسند، ج5، ص351.
38- محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج9، ص114.
39- محمد باقر مجلسی، حیات القلوب، ج2، ص883.
40- همو، بحارالانوار، ج22، ص439.
41- ابوجعفر محمد بن الحسین بن بابویه قمی(شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، باب35، ص25.
42- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج53، ص91.
43- همان، ج28، ص239.
44- امام محمد باقر(ع) می فرماید: «اسم اعظم خداوند 73 حرف دارد. آصف برخیا که تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم برهم زدن از فاصله ی بسیار دو نزد سلیمان آورد، تنها یک حرف آن را می دانست، ولی ما ائمه 72 حرف آن را می دانیم، و یک حرف آن مخصوص خداست که نزد اوست» (ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص230).
45- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج6، ص779؛ محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج9، ص112.
46- عبدالله المامقانی، تنقیح المقال فی احوال الرجال، ج3، ص245؛ محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج9، ص112.
47- عباس بن محدرضا قمی، سفینه البحار، ج2، ص409.
48- همان.
49- کوثر(108)، 3.
50- محمدتقی لسان الملک، ناسخ التواریخ خلفا، ج1، ص69.
51- همان، ص94.
52- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج9، ص114.
53- محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج9، ص115.
54- عباس بن محمدرضا قمی، سفینه البحار، ج2، ص409.
55- محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج9، ص113.
56- محمدباقر مجلسی، حیات القلوب، ج2، ص945؛ عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج9، ص116.
57- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص347.
58- عباس بن محمد رضا قمی، منتهی الآمال، تحقیق صادق حسن زاده، ج1، ص87.
59- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص172.
60- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص163.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}