نویسنده: اوژن اوبن - سفیر فرانسه (1907-1906)
ترجمه علی اصغر سعیدی



 

در بعضی از جشنها، باید از لوطیها دعوت به عمل آورد؛ از جمله در مراسم ششمین روز تولد نوزاد که مطابق سنت جاری، در این روز، از «لوطی خانه» ها چند نفر لوطی خبر می کنند تا وسایل سرگرمی زائو را فراهم آورند. صنف لوطیها هر هنری که برای سرگرم کردن مردم لازم باشد، در خود جمع کرده اند. سردسته آنان که از سوی شاه به لقب «لوطی باشی» ملقب شده است، از هر تومان مداخل اعضای صنفش، سی شاهی برای خود بر می دارد. در لوطی خانه گروههای با اهمیت تری مانند کشتی گیر، بندباز و پهلوان هم وجود دارند که یا در میدانها و یا در بازار، بساط خویش را پهن می کنند. این افراد ضمناً در زورخانه ها ورزش می کنند تا دیگران برای ورود به آن محلها پولی پرداخت کنند. در تهران احتمال یک صد باب از این گونه موسسات دایر است که هر کدام از آنها در حدود هشت یا ده کشتی گیر دارند. مارگیران، انتریها و خرس بازان از دسته لوطیانی هستند که تنها در سر کوچه ها و خیابانها، هنرشان را به مردم عرضه می کنند؛ اما طبقه اشراف این صنف، شعبده بازان و نمایشگران خیمه شب بازی هستند که جمعاً از بیست نفر تجاوز نمی کنند و مشتری زیباترین خانه های تهران که پولدارترین آدمها در آن سوکنت دارند، به شمار می روند.

خیمه شب بازی

خیمه شب بازی در ایران به تازگی وارد محافل و باب شده است. ترتیب نمایش خیمه شب بازی به این صورت است که در یک سوی اتاق، چادر چهار گوشی می زنند و فرش کف اتاق نیز به منزله صحنه نمایش به کار گرفته می شود. عروسکهای بسیار مضحکی، به وسیله رشته های باریکی از موی دم اسب و به کمک یک دست نامرئی در پشت پرد به بازی در می آیند. «مرشد عظیم» که نزد چادر نشسته بود، بازی را اداره می کرد. او با لحن خاصی با عروسکها گفتگو می کرد و حرکات آنها را به حاضران توضیح می داد. با صدای زیری که از سوتی که به دهانش گذاشته بود، در می آورد، یک یک اسم عروسکها را صدا می کرد و با هم صحبت می کردند. در بغل دست وی، «مرشد تقی» تنبکی روی زانو، نشسته بود و حرکات عروسکها را با ضرب آهنگ، تنظیم می نمود. ضمناً هماهنگ با موضوع داستان، ابیاتی را نیز به آواز می خواند.
اشعار از «بیاض» (1) انتخاب شده بود و «بیاض» آن طور که در افسانه ای آماده است، جُنگ معروفی بود که «شیرین» معشوقه خسروپرویز - پادشاه ساسانی - بعد از آنکه عاشق فرهاد سنگ تراش شد، دستور داد تمامی اشعار عاشقانه به زبان فارسی را در آن جمع آوری کنند؛ اما مولف جنگ، که بهترین اشعار خود را از میان آثار سعدی و حافظ برداشته بود، در مورد تاریخ و تطبیق زمان شیرین، با دوران حیات شاعران مذکور، کوچکترین دغدغه ای به خاطر خود راه نداده بود.
داستانهای خیمه شب بازی، در دو موضوع علیحده خلاصه می شوند: «سلطان سلیم» و «پهلوان کچل». با ورود زن جدیدی به خانه پهلوان که از هند برایش کنیز آورده اند، همه جای خانه جلوه تازه ای یافته است؛ اما این زن خواهر «دیو» معروفی است. («دیو» غول قصه های ایرانی است) و چون دیو چنین عملی را اهانت به خود تلقی می کند، سخت خشمناک است. به این جهت پهلوان را سحر و جادو می کند؛ اما او با تظاهر به ابراز پشمانی و عذرخواهی، قاب دیوا را می دزدد و در یک فرصت مناسب به دیو نزدیک می شود و محکم گلویش را می گیرد و بالاخره خفه اش می کند. بعد، هفت نفر از برادران دیو نیز به همان سرنوشت گرفتار می شوند. زن به مصیبتی که به خویشانش روی آورده، غمگین است و در ماتم آنها اشک می ریزد؛ اما بعد از ازدواج به پهلوان، اندوهش مبدل به شادی می گردد. ملایی در صحنه حاضر می شود و صیغه عقد را می خواند. در مدتی کوتاه زن حامله می شود و با به دنیا آوردن یک بچه، نمایش به پایان می رسد.
اما موضوع خیمه شب بازی «دربار سلطان سلیم» که من نمایش آن را هم تماشا کردم، صحنه های متنوع تری دارد. پیش از آمدن عروسکها، «مرشد تقی» چند بیت از حافظ به آواز خواند. مضمون اشعار درباره توحید و یگانگی خداوند بود. آنگاه اولین عروسک روی صحنه ظاهر شد و با صدای مخصوص به خود داد زد: «سلام علیکم».
مرشد عظیم جواب داد: علیکم السلام، کی هستید شما؟
- : من فرستاده مخصوص سلطان سلیم یمنی هستم. دستور دادند هیچ کس سر و صدا نکند، چون به زودی خودشان تشریف فرما می شوند.
قراولان یک یک در مقابل در ورودی اردوگاه صف کشیدند و قزاقها هم در درب اندرون ایستادند. سقاها داخل چادر را آب می پاشیدند. خدمتکاران تند تند همه جا را جارو می کردند. آنگاه درباریان، بزرگان، حاجبان، فراشان، سردار کل پیاده نظام، فرمانده ستونهای ترک، نقاره چیان، فلوت زنان، پرچمدار، شاطران شاه و... بالاخره آخر از همه شخص سلطان، به همراه سفیران عثمانی و روسیه وارد شدند.
ابتدا برنامه های سرگرمی و بازی آغاز شد: کشتی گیران، انتریها، تارزنها، بندبازان، رقاصان، کردان، ترکان، افغانان، عربها، یک زوج اروپایی، نوبه به نوبه، هنر خویش را عرضه نمودند. لوطی انتری از کمی مستمری خود که شاه برایش تعیین کرده بود، شکایت آغاز کرد. بلافاصله مرشد عظیم خطاب به او گفت: «بی چشم و رو، مگر اعلیحضرت پاداش خاصی به تو مرحمت نفرمودند؟»
- چرا مرحمت فرمودند؛ ولی به صورت حواله به «نجس التجار» بود و آن نامرد ده درصدد آن را بابت حق کمیسیون، برای خود برداشت!
بدون درنگ سلطان دستور داد تاجر مجرم را با انتری مقابله کنند. فراشها پاهای تاجر با به چوب فلک بستند و سخت شلاق زدند. بعد از آنکه عدالت درباره وی اجرا شد، به جرم و تقصیر دیگران رسیدند. دزدها را به دهانه توپ می گذاشتند. یکی از شکارچیان یک بز کوهی شکار کرده بود و با خود به روی صحنه می آورد. میر آخور سوار بر اسب در برابر وی سبز شد. عروسکها با مهارت شایان تحسینی، تمامی این حرکات را روی صحنه نشان می دادند. در این لحظه، یک دفعه باز سروکله «دیو» پدیدار شد: عروسکی بلند قامت، با دستهای عجیب و پرهای سفیدی در اطراف سر:
- تو کیستی؟
-: من غول بیابانی ام!
- برای چه کاری تا اینجا آمده ای؟
-: آمده ام کسانی را که در حق شاه بدی می کنند، کلکشان را بکنم!
آنگاه دیو یک یک رجال درباری را که هر کدام به نوبه خود خیانتی نسبت به شاه مرتکب شده بودند، از صحنه حذف نمود. هنگامی که کار تصفیه کاملاً به پایان رسید، دیو در برابر سلطان تعظیم غرائی کرد و به آسمان پرواز نمود.

پی نوشت ها :

1. در اصل عیناً به همین صورت آمده است. احتمالاً سفینه صائب به نام «بیاض» مورد نظر مؤلف است.

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.