سیدمرتضی حسینی؛ تجددخواهی عرفی و اقتدارگرایانه‌ی رضاشاهی سطوح متعددی را درگیر خود ساخت. فرآیندها، نهادها و کنشگران به تدریج گرفتار سیاست‌های نوسازانه‌ی پهلوی شدند. خرده‌نظام آموزش، که در جریان آشنایی ایرانیان با غرب در حال تجربه‌ی تدریجی «تغییر» بود و بر مسیر رقابت 2 نظام سنتی و مدرن حرکت می‌کرد، با ورود رضاشاه، دچار خیزشی ناگهانی گردید. تجربه‌ای شگرف که محصولش ایجاد دانشگاه تهران بود. تغییر شتاب‌وار نظام آموزشی، با توجه به نقش آن در انتقال ارزش‌ها، فرهنگ‌پذیری و جامعه‌پذیری، ضرورت پرداختن به این موضوع را آشکار می‌سازد. در همین راستا، نوشتار مزبور در صدد بررسی نوسازی نظام آموزشی در بوته‌ی اهداف و امیال رضاشاهی است.

پیشینه‌ای بر نظام آموزش در ایران

سابقه‌ی آموزش عالی در ایران به قبل از اسلام و مرکز آموزش عالی دانشگاه «جندی شاپور» می‌رسد که از قرن چهارم تا دهم میلادی وجود داشت و در آن ادبیات، هیئت، نجوم، مهندسی، حکمت علمی و علوم اداری رونق داشت.[1] پس از آن و با ورود اسلام به ایران، نهادهای آموزشی از خانه تا مسجد و مدارس مذهبی را فراگرفت. خانه‌ها نهادهای آموزشی خصوصی‌ای بودند که عالمان به‌نام از محل دارایی‌های شخصی یا با کمک مردم خیرخواه بنا می‌کردند و دانشمندانی چون «ابن سینا» و یا «زکریای رازی» دست‌پرورده‌ی این نهادهای آموزشی بودند.
به تدریج، در سیر تحول و تطور نهادهای آموزشی از مسجد به مدرسه مواجه می‌شویم که نخستین نمونه‌های آن در خراسان مشاهده می‌شود؛ یعنی مدرسه‌ی «محمد بن شعیب بیهقی» (در سال 324 ه.ق.) و یا مدرسه و کتابخانه‌ی «ابن حبّان ابو حاتم بُستی» (در سال 354 ه.ق.) در بُست از شهرهای شرقی خراسان.[2]
فرآیند تحول نهادهای آموزشی به تدریج و با فراز و فرود فراوان در ایران ادامه داشت، تا اینکه در عهد قاجاری عاملی اثرگذار بر این فراز و فرود تاریخی هویدا شد. اواسط سلطنت فتحعلی شاه اعزام محصلین به غرب آغاز شد. اعزامیون به غرب در سفرنامه‌های خویش از نهادهای علمی، فنی و آموزشی غرب نگاشتند و پیرامون کتابخانه، دانشکده و پیشرفت¬های علمی غرب گزارش دادند و موجب آشنایی ایرانیان با نهادهای آموزشی غربی شدند.
این امر موجب شد تا تحول نهادهای آموزشی، با توجه به خواست نیروهای نوین اجتماعی، توسط «امیرکبیر» در تأسیس «دارالفنون» نمود یابد. دارالفنون، با رویکردی حرفه‌ای و کاربردی، به دانش نوین و در راستای پاسخگویی به نیازهای تخصصی حکومت و به ویژه در حوزه‌ی نوسازی ارتش و مقتضیات پشتیبانی از آن ایجاد گردید. برنامه‌های درسی این مدرسه شامل تاریخ، جغرافی، طبیعیات، ریاضیات، زبان عربی و زبان فرانسه می‌شد. این مدرسه سعی در ایجاد راهروی ارتباطی بین حوزه‌ی آموزش نظری و عرصه‌ی عمل داشت؛ بدین معنا که محصلین را در نهادهای تخصصی‌شان به کار می‌گرفت.[3]
علاوه بر این، در دوران قاجار برخی تلاش‌های فردی برای تأسیس مدرسه‌های جدید صورت گرفت. از جمله «آیت‌الله طباطبایی» به تأسیس مدرسه‌ی اسلام همت گماشت و تکاپوی آموزشی مستقل از حکومت را تقویت کرد.[4]
در مدارس جدید، دروسی مانند قرائت قرآن، شرعیات، فارسی (گلستان، تاریخ معجم)، خط، املا، انشا، زبان عربی، جغرافی و تاریخ تدریس می‌شد. همچنین نماز نیز به جماعت برگزار می‌گردید.[5]
در واقع، مدارس جدید اگرچه در قالب و ساختاری نوین تأسیس شدند، امّا از بخش مذهبی هویت ایرانی نبریدند و ستیزه‌ای با مذهب نداشتند. در این دوران، همچنین روحانیت به عنوان رکن مهم آموزش هنوز در عرصه‌ی آموزش قرار داشت و مکتب‌خانه‌ها و مدارس مذهبی را اداره می‌کرد؛ تا اینکه نیازهای جدید، تأسیس مدارس دیگر را ایجاب کرد. برای نمونه، وقوع حوادث سیاسی چون قراردادهای رژی و رویتر، عدم توانمندی کادر وزارت امور خارجه را نشان داد.
عوامل دیگری از این قبیل نیز موجب شد تا اندیشه‌ی تأسیس مدرسه‌ی علوم سیاسی قوت بگیرد. بر همین اساس، در اواسط سلطنت «مظفرالدین شاه» و انتصاب «میرزا نصرالله مشیرالدوله نایینی» به وزارت امور خارجه، پسرش «میرزا حسن خان مشیرالملک» به نیاز این وزارتخانه به نیروهای کارآزموده پی برد و دانست «که کار از ریشه خراب است و تا مبنای علمی برای اعضای وزارت خارجه دست و پا نشود، هر چه بکند، نقش بر آب خواهد بود.»[6]
بدین ترتیب، پایه‌های تأسیس مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی گذارده شد و در تاریخ 18 آذر 1278 شمسی، این مدرسه از سوی وزارت امور خارجه تأسیس شد.[7] دروس این مدرسه نیز شامل فقه، تاریخ، جغرافیا، هیئت، فرانسه، حقوق بین‌الملل بود.[8] البته تدریس فقه با مخالفت علما مواجه شد، ولی استدلال رئیس مدرسه، مبنی بر اینکه «مقصود این است که محصلینی که بالمال به ممالک کفر مأموریت پیدا می‌کنند به مسائل شرعی، که دانستن آن برای هر مسلمانی فرض است، آشنا باشند»،[9] آن‌ها را متقاعد و موافق امر نمود.
بنابراین تا اواخر دوران قاجار، نظام آموزشی بیشتر بر نظام سنتی شمولیت داشت و مذهب، به عنوان یکی از ارکان هویتی جامعه‌ی ایرانی، در این نظام آموزشی برجسته بود و روحانیت، در کمترین حالت، یکی از کنشگران و اثرگذاران عرصه‌ی آموزش به شمار می‌رفت. هرچند به تدریج با ایجاد مدارس جدید رقبای نوینی برای مدارس سنتی و روحانیت در امر آموزش هویدا شد، اما تقابل با مذهب و روحانیت در این عرصه در حاشیه قرار داشت.

تأسیس نهادهای آموزشی در عهد رضاشاه

نظام آموزشی نوین ایران در سال‌های 1304 تا 1309 پایه‌ریزی شد. هرچند در دوره‌های پیش‌تر از این نیز تحول در سیستم آموزشی با ایجاد مدارس نوینی مانند دارالفنون و یا ایجاد دانشسرای عالی علوم سیاسی صورت گرفته بود و حتی در متمم قانون اساسی بر ضرورت هماهنگ‌سازی آموزش و تعلیم تحت نظر و کنترل وزارت علوم و معارف تأکید شده بود؛ ولی امکان عملی نیافته بود. سال 1304 با رشد چشمگیر نظام جدید آموزشی مواجه هستیم که طی آن با ایجاد مدارس جدید، مکتب‌خانه‌های قدیمی تحت نظر روحانیت تعطیل و دانشسراهای مقدماتی تأسیس شدند. این دانشسراها تربیت آموزگار را جزء اهداف خود قرار داده بود، آموزگارانی که دارای شرایط آن‌ها یکی غیرروحانی بودن و دیگری اجرای ضوابط وزارت فرهنگ بودند. در این مقطع، مدارس روحانی و حوزه‌های علمیه نیز هدف برنامه‌های نوسازی شاهی قرار گرفتند و از تعدادشان کاسته شد.[10]
در اواخر سال 1313 نیز، با تصویب قانون تأسیس دانشگاه تهران، بنای دانشگاه تهران آغاز شد و تمام مدارس عالی و دانشکده‌های تأسیس‌شده تا آن زمان را در برگرفت. در فاصله‌ی تأسیس مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی تا زمان تأسیس دانشگاه تهران مدرسه‌ی فلاحت، مدرسه‌ی صنعتی، آموزشگاه عالی پرستاری، دارالمعلمین مرکزی، مدرسه‌ی طب، مدرسه‌ی حقوق، مدرسه‌ی عالی فلاحت و روستایی، مدرسه‌ی عالی تجارت، دارالمعلمین عالی و مدرسه‌ی دامپزشکی ایجاد شده بودند.
این‌ها مقدماتی بودند که زمینه‌ی ساخت دانشگاه تهران را فراهم کردند. در این شرایط وجود مشاورانی چون «تیمورتاش» و «علی اکبر داور»، که از چندین سال قبل بر ساخت دانشگاه تهران تأکید داشتند، فرآیند ایجاد دانشگاه تهران را سرعت بخشیدند. در همین راستا، «عیسی صدیق» مأمور تهیه‌ی طرح تأسیس دانشگاه تهران شد. صدیق از دانشجویان اعزامی دوران مشروطه به اروپا بود که در بازگشت، به اشتغال در وزارت معارف پرداخته بود. تیمورتاش وی را به دانشگاه کلمبیا اعزام کرد و مأمور تهیه‌ی پروژه‌ی دانشگاه ساخت. صدیق این طرح را در قالب پایان‌نامه‌ی دکترای خود با عنوان «ایران نوین و نظام آموزشی آن» ارائه کرد.[11]
لایحه‌ی تأسیس دانشگاه در آذر 1311 به هیئت دولت ارائه شد و تا شهریور 1312 به علت تغییرات سیاسی و اختلافات تیمورتاش با وزیر معارف معوق ماند تا در کابینه‌ی دوم «محمدعلی فروغی» (1312 تا 1314) این لایحه دوباره به کار افتاد. در نهایت لایحه‌ی دانشگاه تهران مشتمل بر 5 دانشکده‌ی علوم طبیعی و ریاضی، ادبیات و فلسفه و علوم تربیتی، طب و شعب و فروع آن، حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد تدوین نهایی و به دولت ارائه شد و در هشتم خرداد 1313 به تصویب مجلس رسید. در مقام اجرا نیز تأسیس دانشگاه پزشکی در اولویت قرار گرفت. عیسی صدیق در این باره به استفاده‌ی سریع از اقتدار شاه در مقابل مخالفت‌های مربوط به حرمت تشریح کالبد انسان اشاره می‌کند.[12]
افزون بر دانشگاه تهران، در سال‌های 1314 تا 1319، نهادهای آموزشی چون دانشگاه جنگ بر حسب نیازها و تقاضاهای نوسازی ارتش، دانشکده‌ی نفت آبادان و مؤسسه‌ی عالی آموزش و ارتباطات وابسته به وزارت پست و تلگراف و تلفن دایر شدند.

نوسازی آموزشی رضاشاه در بوته‌ی اهداف

همان طور که پیش‌تر آمد، نظام آموزشی ایران تا پیش از روی کار آمدن رضاخان، بازتولید هویتی همخوان با جامعه‌ی مذهبی و سنتی آن زمان بود که البته بخش عمده‌ی این نیروها با آغاز نوسازی رضاشاه در تقابل با حکومت قرار گرفتند. در چنین شرایطی، تغییر نظام آموزشی همپای سایر اصلاحات آغاز شد. «یرواند آبراهامیان» بر این اعتقاد است که اصلاحات رضاشاه، بر اساس هدف بلندمدت او، که‏ بازسازی ایران طبق تصویر غرب بود، ارائه گردید و وسیله‌ی وی برای نیل به این هدف‏ نهایی، مذهب‌زدایی یا دنیانگری، برانداختن تعبدگری، ناسیونالیسم، توسعه‌ی آموزشی‏ و سرمایه‌داری دولتی بود.[13]
«جان فورن» نیز در این باره می‌نویسد: حکومت با استفاده از این نظام نوین، در صدد مقابله با تفکر آزاد سیاسی بود و هم‌رنگی جماعت و هم‌گونگی را بر جامعه و به خصوص روشن‌فکران تحمیل می‌ساخت. در واقع برنامه‌ی تحصیلی به گونه‌ای تنظیم شده بود که «چاپلوسی بنده‌وار، پشتیبانی تبلیغاتی و توجیه ایدئولوژیکی را» القا کند.[14]
نگارنده، با پذیرش ضمنی نظریات مزبور، بر این نظر است که تکوین هویت‌های اجتماعی نوین از اهداف عمده‌ی تغییر نظام آموزشی بود. بدین معنا که تدوین‌کنندگان اصلاحات آموزشی در صدد بازتولید نیروهای حامی خود بودند. در واقع، آنان تأسیس نهادی آموزشی چون دانشگاه‌های اروپا را برای ایجاد هویت‌های اجتماعی، که تغییر و تحول به سبک رضاشاهی را برتابند، ضروری می‌دانستند. تغییر نظام آموزشی باید در جهتی صورت می‌گرفت که در فضایِ حکومت سالارِ رضاشاهی و دستگاه متمرکز و عمودی پهلوی، به گونه‌ای تبلیغ، اجرا و هدایت گردد که وفاداری ایدئولوژیک به سیاست حاکم و رأس هرم قدرت را القا کند و تداوم و استمرار قدرت پهلوی را تضمین نماید.
علی اکبر داور، تیمورتاش، سید محمد تدین و محمدعلی فروغی از حامیان نوسازی رضاشاهی و متحدان سیاسی وی محسوب می‌شدند که همگی طرفدار حکومت مرکزی قوی، الغای کاپیتولاسیون و نظام آموزشی به سبک اروپایی بودند.[15]
این امر موجب می‌شد تا به هر روشی برای رسیدن به یک حکومت مرکزی قدرتمند و باثبات توسل جویند. در همین راستا، تحول نظام آموزشی و به خصوص تأسیس‏ دانشگاه، با هدف ایجاد وسیله‏ای برای یکپارچگی جوانان مملکت و تلفیق اندیشه‏های ملی‏گرایانه در جوانان و سایر افراد متمایل به نوگرایی صورت گرفت.[16]
با پذیرش این امر، می‌توان پذیرفت رضاشاه برای رسیدن به تصویر ایده‌آل خود از یک ایرانی به تغییر نظام آموزشی روی آورد، چرا که این نظام در تغییر و تحول فرهنگی نقش بسزایی بر عهده داشته و دارد. رسیدن به این تصویر ایده‌آل از نظر رضاشاه سهولت فرآیند نوسازی را تأمین می‌ساخت. رضاشاه در روز تأسیس دانشگاه، در سخنانی، اظهار داشت:
«مملکتی که دارای‏ معارف باستانی بوده، باید امروز دارای دانشگاهی باشد که در خور شأن آن است و ایجاد دانشگاه به صورت امروز کاری است که باید دولت‌های پیش از ما خیلی قبل از این‌ها شروع کرده باشند و ما حال آن را تکمیل می‏کردیم، نه اینکه تازه از پایه مبنای آن را درست کنیم... ما به دانشگاه خیلی احتیاج داریم. اگر دانشگاه و مدارس عالیه‌ی‏ خوب داشتیم چه احتیاج داشتیم که فرزندان خود را به اروپا بفرستیم‏.»[17]
در این سخنان، رضاشاه هدف از ساخت دانشگاه را بی‌نیازی از غرب اعلام می‌کند، در حالی که پایه‌ی دانشگاه بر اساس وابستگی به غرب پی ریخته شد و اگر تا پیش از این دانشجویان به اروپا می‌رفتند می‌توان گفت تأسیس دانشگاه اروپا را به متن ایران وارد ساخت.
بنابراین، با تأسیس دانشگاه تهران، گسترش دولت با مداخله در نظام آموزشی امکان‌پذیر گردید و ثباتی، البته موقتی، به حکومت هدیه داد. در چنین شرایطی، ویژگی مهم سیستم آموزشی جدید ستیزه با مذهب‏ گردید و همچون حوزه¬های قضا، کنترل روحانیت بر مدارس تا میزان زیادی کاهش یافت و حتی از دست رفت. همچنین روند دین‌زدایی در تمام برنامه‏ها و سیستم آموزشی دانشگاه رخنمون شد. به‏ عنوان نمونه، قسمت‌هایی از وظایف روحانیان حذف شد و یا تشریح مردگان، که حرمت شرعی داشت، در دانشگاه پزشکی تهران مجاز شد.[18]حتی در دهه‌ی اول قدرت رضاشاه، تدریس قرآن و شرعیات در مدارس لغو گردید.[19]
بنابراین از مختصات ویژه‌ی نظام آموزشی در این دوران، سکولاریسم مبتذل و تقلیدی غرب بود. علاوه بر این، ناسیونالیسم نیز گاه به صورت افراطی در دروس جدید به ویژه در علم اجتماعی، تاریخ و ادبیات نمود می‌یافت. در واقع، کنشگران نوسازی سعی در جایگزین ساختن این ایدئولوژی‌ها با آموزه‌های مذهبی داشتند. آن‌ها گمان می‌کردند با این کار به هدف خود در تغییر هویت اجتماعی نائل می‌شوند؛ اما نیروهای جدید، که در فرآیند نوسازی و اصلاحات نیز مؤثر بودند، در سال‌های پس از شهریور 1320نقش‏ فعالی در حیات اجتماعی‌ـ‌سیاسی ایران داشتند.

فرجام سخن

فرآیند تغییرات رضاشاهی نیازمند سوژه‌هایی بود که در آن ساخته و پرداخته شوند و حامیان رضاشاه و برنامه‌های نوسازانه‌اش باشند. بدین ترتیب، پایایی سلطنت پهلوی به ایجاد نهادهایی پیوند خورد که تضمین تداوم قدرت حکومت گردند. در همین راستا، تحول سیستم آموزشی در نوسازی رضاشاهی جهشی سترگ را تجربه کرد. تأسیس نظام آموزشی نوین به مثابه‌ی کالای وارداتی رخنمون شد. پدیده‌ای برون‌زا که به گونه‌ای طبیعی از متن جامعه با تمام مختصات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی‌اش برنخاسته و از تحول تدریجی و توسعه‌ی نهادهای آموزشی ایرانی با تمام سنت‌های مرسومش نشئت نگرفته است. بنابراین نماد این تغییر، یعنی دانشگاه تهران، گسست از گذشته‌ی آموزشی بومی و کهن خود و نوسازی‌های غربت‌زده‌ی رضاشاهی در ایران را بازنمایی می‌کند.(*)

پی‌نوشت‌ها:

[1]ابراهیم فیوضات، دولت در عصر پهلوی، تهران، انتشارات چاپخش، چاپ اول، 1375، ص 48.
[2]نورالله کسایی، در ایجاد و اداره‌ی نهادهای آموزشی، میراث جاویدان، سال چهارم، ش 1، ص 126.
[3]مقصود فراستخواه، سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران، تهران، رسا، 1387، ص 102.
[4]مقصود فراستخواه، سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران، صص 95 تا 117.
[5]ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 174.
[6]ایرج افشار، سواد و بیاض، ج 2، چاپ اول، تهران، 1349، ص 234.
[7]عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دوره‌ی قاجاریه، تهران، بی¬نا، ج 2، ص 69.
[8]عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، صص 71 و 72.
[9]محمدعلی فروغی، مقالات فروغی، به کوشش حبیب یغمایی، چاپ اول، تهران، بی¬نا، 1354، ج 1، ص 340.
[10]محمدرضا خلیلی‌خو، توسعه و نوسازی ایران در دوره‌ی رضاشاه، تهران، مرکز انتشارات جهاد دانشگاهی، 1373، ص 159.
[11]مقصود فراستخواه، سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران، صص 186 و 187.
[12]عیسی صدیق، چهل گفتار، تهران، دهخدا، 1352، ص 35.
[13]یرواند آبراهیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند، حسن شمس‌آوری و محسن مدیر شانه‌چی، تهران، نشر مرکز، 1378، ص 127.
[14]جان فورن، مقاومت شکننده، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1382، ص 333.
[15]ژان پیردگار، برنارهوردکار و یان ریشار، ایران در قرن بیستم، ترجمه‌ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چ 2، تهران، نشر البرز، 1378، ص 450.
[16]پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ص 52.
[17]جهانگیر قائم مقامی، ایران امروز، تهران، انتشارات مرکز مطالعات فرهنگی شورای عالی فرهنگ و هنر، 1354، ص‏ 42.
[18]پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ص 69.
[19]مقصود فراستخواه، سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران، ص 195.
*سید مرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر/انتهای متن/

منبع:برهان