ابوایوب انصاری
آشنایی با ابوایوب
حدود بیست سال پیش از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، در قبیله ی بزرگ خزرج کودکی متولد شد که نام او را «خالد» گذاشتند، ولی مردم او را با کنیه ی «ابوایوب انصاری» می شناختند. پدر او زید و مادرش هند نام داشت. تاریخ نویسان در معرفی سلسله ی نسب او چنین نوشته اند: «خالدبن زیدبن کلیب بن ثعلبه بن عبد عوف بن غنم بن مالک بن النجّار».بنابراین، ابوایوب به طایفه ی «بین النّجار»- یکی از طوایف قبیله ی خزرج- منتسب است. ابوایوب، در بیعت سرنوشت ساز عقبه ی دوم حضور داشت و جزو هفتاد تنی بود که در عقبه با رسول خدا (ص) بیعت کردند. پیامبر خدا، در سال سوم بعثت، از سوی خداوند مأمور شد که رسالت خویش را آشکار سازد و مردم را آشکارا به اسلام دعوت کند، ولی مشرکان از هر سوی مانع شدند و با انواع آزارها و شکنجه ها در برابر حضرت ایستادند. سرانجام رسول خدا (ص) در ماه های حرام (رجب، ذی قعده و ذی حجه) که مشرکان نیز آن را گرامی می داشتند، با مردمانی که از اطراف به مراسم حج می آمدند، درباره ی آیین اسلام سخن گفت و آنان را به پذیرش اسلام دعوت کرد. با این اقدام پیامبر، حدود ده تن از افراد قبیله ی خزرج، به سال دهم بعثت در سرزمین منا نزد پیامبر آمدند و اسلام را پذیرفتند. آن گاه به مدینه بازگشتند و مردم را نیز به این آیین فراخواندند. سال بعد، یعنی سال یازدهم بعثت، دوازده تن از طایفه ی اوس و خزرج در مراسم حج شرکت کردند. آنان شبانه در سرزمین منا نزد پیامبر اسلام رفتند و به طور رسمی با آن حضرت بیعت کردند. این بیعت، «عقبه ی نخست» نامیده شد. سال بعد، شمار بیشتری از مردم مدینه در همان محل با پیامبر بیعت کردند. این بیعت نیز به «عقبه ی دوم» معروف شد. سیره نویسان گفته اند: هم پیمانان عقبه ی دوم، 75 تن بودند که یکی از آنان ابوایوب انصاری است. ابوایوب در همان محل، اسلام آورد و آمادگی کامل خویش را برای دفاع از پیامبر و دین اسلام و نیز پذیرایی و کمک به رسول خدا (ص) در مدینه اعلام کرد. (1) ابوایوب، تا دوران حکومت حضرت علی (ع) در مدینه ساکن بود و پس از آن به عراق و سپس به شام رفت و تا زمان خلافت بنی امیه زنده بود. او از کم شمار افرادی است که در بیشتر جنگ های صدر اسلام شرکت داشت و حوادث آن روزگار را با نقل روایت هایی در تاریخ ثبت کرده است. (2)
ابوایوب؛ میزبان پیامبر اکرم (ص)
آزار مشرکان مکه و سخت گیری ایشان به رسول خدا (ص) و یارانش شدت گرفته بود؛ تا آنجا که تصمیم گرفتند شبانه به خانه ی پیامبر حمله کنند و ایشان را بکشند. از این روی، پیامبر خدا همان شب به سوی مدینه هجرت کرد. وقتی مردم مدینه خبر هجرت رسول خدا (ص) را شنیدند، برای استقبال از آن حضرت آماده شدند. سرانجام رسول خدا (ص) در حالی که بر شتر سوار بود، با شکوه و عظمت به مدینه وارد شد. بزرگان مدینه به استقبال پیامبر آمدند و از ایشان دعوت کردند که مهمان آنان باشد، ولی رسول خدا (ص) فرمود: «راه را برای شتر باز کنید. او از سوی خدا مأمور است. هرجا شتر نشست، من همان جا اقامت می کنم». (3) مردم مدینه راه را گشودند و شتر به مسیر خود ادامه داد تا اینکه در محله ی بنی النجار و در کنار خانه ی فقیرترین فرد مدینه زانو زد. به این ترتیب، پیامبر از میان انصار، ابوایوب انصاری را به میزبانی برگزید و در خانه ی وی ساکن شد. (4) خانه ی ابوایوب دو اتاق در دو طبقه داشت. پیامبر خدا در اتاق پایین سکونت کرد و فرمود: «اتاق پایین برای من مناسب تر است؛ زیرا افراد بسیاری نزد من می آیند و این گونه رفت و آمد مردم راحت تر است». (5) به این ترتیب، تا زمانی که مسجد مدینه و خانه های اطراف آن ساخته شد، رسول خدا (ص) مهمان ابوایوب بود.دلیل انتخاب خانه ی ابوایوب
با ورود رسول خدا (ص) به مدینه، بزرگان هر محله و طایفه ای از حضرت خواستند مهمان آنان شود، ولی پیامبر خدا خانه ی ابوایوب را برای اقامت برگزید. ممکن است این پرسش پیش آید که دلیل این گزینش پیامبر چه بود؟ در پاسخ این پرسش چند نکته نهفته است: نخست این که ابوایوب مردی صاحب دل و بااخلاص بود و در قبال میزبانی پیامبر، هیچ گونه چشمداشتی نداشت؛دوم اینکه در مدینه شخصی فقیرتر از ابوایوب نبود. برگزیدن خانه ی او، مستمندان را دل گرم می کرد. همچنین هشداری به ثروتمندان بود تا دارایی خویش را ملاک برتری ندانند و متواضع و فروتن باشند. همچنین به تهی دستان احترام بگذارند و با ایشان معاشرت کنند؛
سوم اینکه پیامبر اکرم (ص) با رفتن به خانه ی ابوایوب، در عمل نشان داد که آیین الهی اسلام، توجه به مستمندان را واجب شمرده است و رهبران جامعه باید با این قشر معاشرت داشته، آنان را به سبب فقر و نداری تحقیر نکنند؛
یکی دیگر از دلایل پیامبر، علاقه ی بسیار و خالصانه ی مادر ابوایوب به رسول خدا (ص) بود. این بانوی پرهیزکار با اینکه نابینا بود، بسیار دوست داشت خدمتگزار پیامبر خدا باشد. آورده اند: چون به سبب شلوغی و ازدحام استقبال کنندگان، دستش به رسول خدا (ص) نرسید، وسایل پیامبر را از روی شترش برداشت و به خانه ی خود برد تا پیامبر به آنجا برود. وقتی پیامبر سراغ وسایل را گرفت، گفتند: «مادر ابوایوب انصاری آنها را به خانه ی خود برد». حضرت فرمود: «انسان باید همراه بار خود باشد». در نتیجه، به خانه ی ابوایوب رفت. (6)
شرافت نسبی ابوایوب، یکی دیگر از دلایل رسول خدا (ص) برای سکونت در خانه ی وی بود. آورده اند که یکی از اجداد ابوایوب، از عالمان بزرگ و حق جوی یهود بود. وی بنابر آموزه های حضرت موسی (ع)، منتظر بعثت پیامبر اسلام بود و چون بر این باور بود که پیامبر در مدینه ظهور می کند، در آن شهر سکونت کرد تا هنگام بعثت، در زمره ی یاران ایشان قرار گیرد. (7) این مسئله از حقیقت طلبی خاندان ابوایوب انصاری نشان دارد.
ابوایوب؛ خدمتکار پیامبر خدا (ص)
از آن هنگام که پیامبر خدا به منزل ابوایوب وارد شد، وی با همه ی وجود به خدمت حضرت کمر بست. ابوایوب، تنها بزغاله اش را سر برید و با اندکی جو که در خانه داشت، نان تهیه کرد. به این ترتیب، غذایی برای پیامبر اکرم (ص) و همراهان ایشان آماده ساخت و از ایشان به طور مفصل پذیرایی کرد. در تمام مدت اقامت پیامبر، ابوایوب همچون خدمتکاری فداکار در خدمت حضرت بود. وی از چاه ابی أنس و مالک بن نضر برای حضرت آب آشامیدنی می آورد. او همواره غذایی مناسب تهیه می کرد و با دقت فراوان می کوشید غذایی فراهم کند که پیامبر دوست داشته باشد. همچنین تا رسول خدا (ص) غذا نمی خورد، او و مادرش به غذا دست نمی زدند.ابوایوب می گوید: «شبی غذایی آماده کردیم که در آن پیاز و سیر بود. پیامبر از آن غذا نخورد. نزد ایشان رفتم و گفتم: ''پدر و مادرم به فدایت! چرا چیزی میل نکردید؟'' حضرت فرمود: ''غذای امروز سیر داشت و من چون با مردم دیدار می کنم، از خوردن این غذا معذورم، ولی خوردن آن برای شما اشکالی ندارد''. از آن پس همواره غذایی آماده می کردیم که پیامبر خدا بپسندد». (8) ابوایوب و مادر بزرگوارش، در طول میزبانی از رسول خدا (ص) با دقت، ادب و احترام کامل از آن حضرت پذیرایی می کردند و همواره مراقب بودند کاری برخلاف آداب اسلامی انجام ندهند. روزی ابوایوب با خود اندیشید، مبادا راه رفتن او و مادرش در طبقه ی بالا، رسول خدا (ص) را در طبقه ی پایین آزار دهد. این بود که نزد پیامبر آمد و در این باره پرس و جو کرد. حضرت فرمود: «من در طبقه ی پایین راحت ترم». با این همه، ابوایوب در رفت و آمدها و انجام کارهای مربوط به نظافت خانه، پخت و پز و... بسیار دقت می کرد تا مبادا پیامبر اکرم (ص) را بیازارد.
یاری پیامبر (ص) پس از میزبانی
ابوایوب، حتی پس از آنکه پیامبر خدا در خانه ی کنار مسجد ساکن شد، باز هم در حد توان به آن حضرت کمک می کرد. ام سلمه می گوید: «برخی از انصار بیشتر از دیگران به رسول خدا (ص) نیکی می کردند. یکی از آنان ابوایوب انصاری بود. آنان همواره پیامبر اکرم (ص) را در انجام کارها یاری می کردند». (9)آورده اند: هنگامی که حضرت زهرا (س) به عقد علی (ع) درآمد، ابوایوب انصاری گوسفندی را به پیامبر اکرم (ص) هدیه داد. پیامبر که از تنگ دستی ابوایوب باخبر بود، نمی خواست این هدیه را بپذیرد. اما چون دید وی از بازگرداندن هدیه اش بسیار ناراحت می شود، آن را پذیرفت و برایش دعا کرد. (10)
شرکت ابوایوب در جنگ ها
ابوایوب انصاری مجاهدی ایثارگر و سربازی فداکار بود که در همه ی جنگ های زمان پیامبر و پس از آن فعالانه شرکت داشت. وی در جنگ احد، افزون بر نبرد، با رجزها و شعارهایش، لشکر اسلام را به جنگ با دشمن تشویق می کرد. او در این جنگ آیه ی انفرو خفافاً و ثقالاً؛ «همگی به سوی میدان جهاد حرکت کنید؛ چه سبک بار باشید، چه سنگین بار» را می خواند.همچنین در جنگ بدر شجاعانه جنگید و «مطلب بن حنطب» را که جنگجویی شجاع بود، اسیر کرد. (11)
ابوایوب نقش مهمی در پیروزی مسلمانان ایفا کرد و پس از رحلت رسول خدا و در زمان امیرمؤمنان، علی (ع) نیز در همه ی جنگ ها شرکت داشت. از جمله در جنگ جمل، فرمانده سپاهی هزارنفری بود و با رشادت وی و یارانش این جنگ به پیروزی لشکر حق انجامید. (12)
آورده اند:
ابوایوب پیش از آغاز جنگ جمل نزد امیر مؤمنان، علی (ع) رفت و در حمایت از آن حضرت چنین گفت: «ای امیر مؤمنان، این گروه قریش (اصحاب جمل) پیمانشان را با تو شکستند و از عهد خود با تو سر باز زدند و در نهان ما را دعوت کردند تا از حمایت تو دست برداریم. این بدان دلیل بود که ایشان از ایثار به دور بودند و از همگام شدن با دیگران خودداری می کردند، و آن گاه که تو میان آنان و غیر عرب برابری برقرار کردی، آنان را خوش نیامد. در نتیجه، با دشمنت متحد شدند و خون خواهی کردند تا وحدت مسلمانان را بر هم زنند و اهداف گمراهان را برآورند. ما از فرمان تو در این باره (جنگ با پیمان شکنان) پیروی می کنیم». (13)
ابوایوب در جنگ نهروان نیز فرمانده ی سواره نظام بود. همچنین به سال 49 یا 50 در سپاهی که معاویه به سوی روم گسیل داشت، شرکت کرد که نتیجه ی آن پیشروی تا پشت دیوارهای قسطنطنیه بود، اما به تسخیر موفق نشدند. در همان دیار بود که ابوایوب انصاری به سبب بیماری رحلت کرد. (14)
نگاهبانی از پیامبر اکرم (ص)
پس از جنگ خیبر، زنی یهودی به جان پیامبر خدا سوء قصد کرد. از این روی، بسیاری از یاران پیامبر نگران بودند که دشمن بار دیگر جان ایشان را به خطر اندازد. آورده اند که در بازگشت از جنگ خیبر، سپاه اسلام شب را در منزلی میان راه اتراق کرد. ابوایوب که بیش از دیگران نگران جان پیامبر بود، بر آن شد که از پیامبر نگاهبانی کند.هنگامی که خیمه ها را برپا کردند و رسول خدا (ص) به خیمه ی خود رفت، ابوایوب بی درنگ برای مراقبت از جان ایشان نزدیک خیمه ی پیامبر آمد و آماده باش و مسلح گرد خیمه قدم زد و تا صبح بیدار ماند. چون سحرگاه پیامبر از خیمه بیرون آمد، ابوایوب را دید که آماده باش ایستاده است. وقتی ابوایوب پیامبر را سالم دید، تکبیر گفت. پیامبر پرسید: «ای ابوایوب، چه خبر شده است؟»
ابوایوب پاسخ داد: «ای رسول خدا، ترسیدم که از سوی دشمن به شما گزندی برسد. به همین سبب مراقب شما بودم». رسول خدا (ص) تبسمی کرد و فرمود: «پروردگارا! ابوایوب را محافظت فرما؛ همان گونه که او از من محافظت کرد». (15) در جای دیگر آورده اند که پیامبر دو بار فرمود: رحمک الله یا اباایوب؛ (16) «ای ابوایوب، خدا تو را رحمت کند».
رویارویی با منافقان
منافقان از خطرناک ترین دشمنان جامعه ی اسلامی به شمار می آیند. آنان به ظاهر همراه و هم مسلک نظام اند، ولی در عمل، با دشمنان هماهنگ و هم عقیده اند. در زمان رسول خدا (ص) نیز این گروه ضربه های فراوانی به جامعه ی اسلامی وارد کردند. آورده اند: گروهی از پیروان ادیان دیگر به ظاهر اسلام آورده بودند، ولی در باطن با یهودیان همراه بودند. آنان در مسجد سخنان پیامبر را می شنیدند و سپس در جمع خود، ایشان را مسخره می کردند. روزی پیامبر خدا گروهی از آنان را دید که در مسجد کنار هم نشسته بودند و نجوا می کردند. پس دستور داد ایشان را از مسجد بیرون کنند. چون سخن پیامبر خدا به گوش ابوایوب رسید، دو تن را که از خاندان بنی النجار و هم قبیله ی او بودند، از مسجد بیرون انداخت و به ایشان گفت: «اف بر شما ای منافقان ناپاک، از آن راهی که آمده اید، از مسجد رسول خدا بیرون روید». (17)همچنین آورده اند که عبدالله بن ابی- یکی از سران منافقان- از حضور در جنگ احد سرباز زد، ولی پس از جنگ دوباره در مسجد حاضر شد و خواست با نفاق، خود را در زمره ی یاران پیامبر خدا جای دهد. اما ابوایوب انصاری با همراهی تنی چند، او را از مسجد بیرون کردند. (18)
اقامه ی نماز جماعت به جای عثمان
در سال 35 هجری، مهاجران و انصار عثمان را به سبب انحراف ها و بدعت هایی که گذاشته بود، از ورود به مسجد و اقامه ی نماز بازداشتند. «سعد قرظ»، اذان گوی مسجد نزد امام علی (ع) آمد و گفت: «اکنون که خلیفه را از امامت نماز بازداشته اند، چه کسی باید نماز بگزارد؟»حضرت فرمود: «به خالدبن زید(ابوایوب انصاری) بگویید که نماز جماعت را با مردم اقامه کند». (19)
ارادت ابوایوب به امیر مؤمنان، علی (ع)
پس از پیامبر، ایمان و ارادت ابوایوب انصاری هیچ گاه به ولایت و جانشینی امام علی (ع) کم نشد و همواره به توصیه های رسول خدا (ص) درباره ی اهل بیت گوش می سپرد. وی در راه تحقق این امر الهی از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد. ابوایوب خلافت و ولایت مسلمانان را پس از رسول اکرم (ص) حق امیر مؤمنان، علی (ع) می دانست و او را بر دیگران مقدم می شمرد. او از یاران ویژه ی امام بود که در بازستاندن حق حضرت کوشید و در شمار دوازده تنی بود که با خلافت ابوبکر مخالفت کردند و امام علی (ع) را بر او مقدم شمردند. هر یک از این دوازده تن در استیضاح ابوبکر مطالب بسیار ارزنده ای را در برابر مردم به ابوبکر گفتند و از حقانیت امیر مؤمنان، علی (ع) دفاع کردند. آنان غاصبان خلافت را رسوا ساخته، ماهیت حکومتشان را به چالش کشیدند. ابوایوب انصاری که پس از سهل بن حنیف برخاست، به ابوبکر گفت: «از خدا بترسید و به اهل بیت پیامبر ستم نکنید، و خلافت و رهبری جامعه ی اسلامی را به اهل بیت رسول خدا (ص) بازگردانید که همانا شما و ما در اینجا و جای های دیگر پیوسته از پیامبر خدا شنیده ایم که می فرمود: '' اهل بیت من به امر خلافت و رهبری امت اسلامی از شما سزاوارترند''. این را گفت و نشست». (20)نقل حدیث غدیر
ابوایوب انصاری از کسانی بود که در فرصت های مناسب، حدیث غدیر را برای مردم باز می گفت. بدین ترتیب، از مظلومیت امام علی (ع) دفاع می کرد و غاصبان خلافت را محکوم می ساخت. رباح بن حارث نخعی می گوید:من نزد امیرمؤمنان، علی (ع) نشسته بودم که ناگهان گروهی نقاب دار از راه رسیدند و خطاب به حضرت گفتند: «سلام بر تو ای مولا و سرور ما». حضرت سلام آنان را پاسخ داد و سپس فرمود: «چگونه مرا مولای خود می خوانید؟ مگر نه اینکه شما گروهی اعراب بادیه نشینید؟»
گفتند: «آری! اما از رسول خدا شنیدیم که در روز غدیر خم فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله؛ «هرکس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست. خداوندا، یاران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن، و کسی که او را یاری کند، یاری اش فرما و کسی که او را خوار کند، خوارش گردان».
حضرت با شنیدن این سخنان تبسمی بر لب نشاند؛ به گونه ای که دندان های آن حضرت دیده شد. سپس فرمود: «ای مردم، شاهد باشید که پیامبرتان درباره ی من چه فرموده و چگونه شما را به یاری من فرمان داده است».
طولی نکشید که این گروه نقاب دار به سوی مرکب ها و بارهای خویش بازگشتند. من در پی آنان رفتم و از ایشان پرسیدم: «شما کیستید؟» یکی از آنان گفت: «ما گروهی از انصاریم». سپس به شخصی اشاره کرد و گفت: «آن مرد نیز ابوایوب انصاری، صاحب منزل پیامبر خداست». من پیش رفتم و به حضور وی رسیدم و با او مصافحه کردم. (21)
شرکت فعال در جنگ های عصر خلافت امام علی (ع)
ابوایوب انصاری جزو بزرگانی از اصحاب پیامبر اکرم (ص) است که در جنگ های جمل و صفین کنار حضرت علی (ع) بود و در رکاب آن حضرت شمشیر می زد. وی در جنگ نهروان نیز پیشاپیش سپاه به جنگ با خوارج رفت. (22)1. جنگ صفین
معاویه در جنگ صفین برای ابوایوب انصاری، صاحب منزل پیامبر خدا که شخصیتی بزرگ و سرور انصار و از شیعیان حضرت علی (ع) بود، نامه ای نوشت. نامه ی معاویه به ابوایوب، تنها یک سطر بود: «به تو اعلام می کنم: هیچ زن زفاف دیده ای مردی را که دوشیزگی و بکارت او را از میان برده و نیز قاتل نخستین فرزندش است، از یاد نمی برد». به گفته ی عمروبن شمر، معاویه در پایان نامه اش اشعاری در تهدید ابوایوب و یاران حضرت امیر (ع) درباره ی قتل عثمان نوشته بود.وقتی ابوایوب نامه ی معاویه را خواند، مراد او را درنیافت. نزد امیرمؤمنان، علی (ع) رفت و گفت: «معاویه نامه ای برای من نوشته که مقصودش را نمی دانم». وقتی امام نامه ی معاویه را خواند، فرمود: «مراد معاویه آن است که من هرگز کشتن عثمان را فراموش نمی کنم».
ابوایوب انصاری با اجازه ی امیرمؤمنان، نامه ی معاویه را پاسخ داد و یادآور شد: «ای معاویه! [اما درباره ی] این مثلی که نوشته بودی و آن را درباره ی کشتن عثمان آورده بودی؛ ای معاویه! ما عثمان را نکشتیم، بلکه آن کسی که یزیدبن اسد و مردم شام را از یاری عثمان بازداشت و آرزوی مرگ وی را می کرد، تو بودی، و او به دست انصار کشته نشده است، بلکه دیگران وی را کشته اند».
ابوایوب بی اعتنا به تهدید معاویه، امیرمؤمنان، علی (ع) را در جنگ صفین یاری کرد و در رکاب حضرت با جان و دل جنگید.
علقمه و اسود می گویند:
هنگامی که ابوایوب انصاری از جنگ صفین بازگشت، نزد او رفتیم و به وی گفتیم: «ای ابوایوب! خداوند تو را گرامی داشت به اینکه محمد (ص) در مدینه به خانه ی تو آمد و ناقه ی او در خانه ی تو زانو زد و این برتری ویژه ی خدای تعالی برای تو بود و دیگران در آن نقشی ندارند. اما چه شد که تو شمشیر خود را برداشتی و به جنگ اهل شام که لا اله الا الله می گفتند، رفتی؟»
ابوایوب گفت: «رسول خدا (ص) هرگز به ما دروغ نگفته است. او ما را به جنگ با سه طایفه در کنار علی (ع) فرمان داده بود:
1. جنگ با ناکثین و پیمان شکنان؛
2. جنگ با قاسطین و ستمگران؛
3. جنگ با مارقین و خارج شوندگان از دین.
اما ناکثین، همان اهل جمل و طلحه و زبیر بودند که با آنان جنگیدیم. قاسطین که هم اکنون از پیکار با آنان بازگشتیم و ایشان معاویه و عمروعاص اند. اما مارقین گویا اهل این نخلستان ها و نهرها باشند. به خدا سوگند، نمی دانم اینان کجایند، اما به ناچار باید با آنان نیز جنگید.
از رسول خدا (ص) شنیدم که به عمار می فرمود: '' ای عمار، تو را گروهی طغیانگر خواهد کشت و تو در آن هنگام با حق خواهی بود و حق نیز با تو خواهد بود. ای عمار، اگر علی را دیدی که به سویی رفت و مردم به سویی دیگر رفتند، تو با علی عمراه باش که او تو را به گمراهی نکشاند و از هدایت بیرون نبرد. ای عمار، اگر کسی شمشیری بردارد و علی را در برابر دشمنانش یاری کند، خداوند روز قیامت آویزه ای از دُر به او بپوشاند و اگر کسی شمشیری برگرفته، به دشمن علی کمک کند، خداوند قلاده ای از آتش بر او بنهد''».
ما به ایوابوب گفتیم: «خدای، تو را رحمت کند، آنچه گفتی ما را بس است». (23)
2. جنگ نهروان
در جنگ نهروان، وقتی که خوارج برای جنگ با امیرمؤمنان، علی (ع) آماده شدند، حضرت علی (ع)، صحابی بزرگ رسول خدا (ص) «قیس بن سعدبن عباده» را که در رکابش بود، به سوی خوارج فرستاد. گفتار سعد هیچ تأثیری بر روحیه ی خصمانه ی آنان نداشت و همچنان بر طبل جنگ و خون ریزی و مخالفت با حضرت کوبیدند. امام برای اتمام حجت بیشتر با خوارج، صحابی بزرگ پیامبر، ابوایوب انصاری را نزد آنان فرستاد تا با پند و گفت و گو از خون ریزی جلوگیری کند.وقتی ابوایوب در برابر خوارج قرار گرفت، به آنان چنین گفت: «ای بندگان خدا، ما و شما بر همان پیمان پیشین پایداریم و میان ما و شما اختلافی نیست. پس چرا این گونه در برابر ما لشکر آراسته اید و به کشتن ما کمر بسته اید؟»
خوارج که گروهی نادانِ بی منطق بودند، گفتند: «اگر امروز نیز فرمان شما را بپذیریم و به آنان گردن نهاده، پیروی تان را بپذیریم، شما باز مانند گذشته به تحکیم تن می دهید و حکم خداوند را به غیر او وا می گذارید».
ابوایوب در پاسخ گفت: «شما را به خداوند سوگند می دهم، مبادا از ترس رویدادهایی که شاید هرگز تکرار نشود، پیشاپیش فتنه ای برانگیزید و آتش جنگ را شعله ور سازید». (24)
امام علی (ع) باز هم برای نجات فریب خوردگان و جلوگیری از جنگ، و برقراری صلح و دوستی، به جز دادن پیام ها و اعزام نمایندگان، برای واپسین هشدار، پرچمی را به ابوایوب داد تا میان خوارج رفته، به ایشان امان دهد. او پرچم را گرفت و نزد آن گروه جاهل فریاد برآورد: «راه بازگشت باز است. هر کس زیر این پرچم بیاید، در امان است. هرکس قتلی نکرده، به کسی آزاری نرساند یا به کوفه و مدائن برود و از این گروه فاصله بگیرد نیز در امان است. ما اگر خون برادران بی گناه خود را از قاتلان آنها قصاص کنیم، دیگر به ریختن خون شما نیازی نیست».
در این هنگام، گروهی از فریب خوردگان نهروان شامل پانصد تن از خوارج به سرکردگی «فروه بن نوفل اشجعی» از جمع خارج شده، به محلی در اطراف نهروان رفتند. برخی دیگر نیز از گروه خوارج جدا شده، به کوفه بازگشتند. همچنین حدود یک صد تن زیر پرچم ابوایوب گرد آمدند و امام توبه ی ایشان را پذیرفت. باقی مانده ی خوارج نیز بر مخالفت خود پای فشردند و برای جنگ با امام آماده شدند. (25)
دلاوری ابوایوب در نهروان
به گفته ی ابن ابی الحدید، امیرمؤمنان، علی (ع) هنگامی که دریافت حجت را بر خوارج تمام کرده و آنان به هیچ روی به مذاکره و ترک جنگ و خون ریزی حاضر نیستند و همچنان بر آن پای می فشارند، باز بنابر روش و سنت رسول خدا (ص) به یاران خویش فرمود: «شما آغازگر جنگ نباشید، تا آنان جنگ را آغاز کنند». حضرت، ابوایوب انصاری را فرمانده ی میمنه ی سپاه خویش قرار داد. در این هنگام، مردی از خوارج به لشکر امام تاخت و با کشتن سه تن از یاران حضرت، جنگ را آغاز کرد. او هنگام حمله رجزی با این مضمون خواند:«آنان را می کشم و علی را نمی بینم و اگر خود علی نیز آشکار شود، به او نیزه خواهم زد». امیر مؤمنان، علی (ع) برای اینکه پاسخ آن مرد نادان را داده باشد، با یک ضربه ی شمشیر، او را نقش زمین ساخت. مرد نهروانی چون شمشیر امام علی (ع) را بالای سر خویش دید و دانست راه گریز ندارد، به پندار باطل خود گفت: «آفرین! چه نیکوست رفتن به بهشت».
«عبدالله بن وهب راسبی»، یکی از سران خوارج که صحنه را دید، گفت: «سوگند به خدا، نمی دانم این مرد (نهروانی) به بهشت می رود یا به جهنم».
مردی از طایفه ی بنی سعد که او نیز میان خوارج بود، صدای عبدالله بن وهب را شنید و گفت: «من به سبب حضور عبدالله بن وهب گول خوردم و در این جنگ شرکت کردم. حال می بینم خودش در راه و حرکت خویش تردید دارد و درباره ی دوست خودش که به دست علی بن ابی طالب کشته شده، می گوید: نمی دانم بهشتی است یا جهنمی!» سپس با برخی همراهانش بی درنگ از جنگ با امام علی (ع) و سپاه خوارج کناره گرفت. اما از گروهی که باقی مانده بودند، هزار تن به میمنه ی سپاه از ابوایوب انصاری فرماندهی آن را بر دوش داشت، تاختند و کوشیدند او را از پای درآورند. در این حال، حضرت مهلت به خوارج را جایز ندانست و فرمان حمله را صادر کرد. آن حضرت برای اطمینان، به نیروهایش در میدان نبرد با خوارج، این خبر غیبی را بشارت داد: احملوا علیهم فوالله الا یقتل منکم عشره ولا یسلم منهم عشره؛ «به آنان حمله کنید که سوگند به خدا، از شما ده تن کشته نخواهد شد و از خوارج نیز ده تن سالم نخواهند ماند».
پس از فرمان حمله، دلاور مردان سپاه امام حمله را آغاز کردند و در اندک زمانی، لشکر خوارج را متلاشی ساختند. همان گونه که امام وعده داده بود، تنها نه تن از سپاهیان امام به شهادت رسیدند و از خوارج نیز تنها هشت یا نه تن جان سالم به در بردند و گریختند. (26)
در این جنگ، چون ابوایوب حمله ی دشمن را دید و از سوی دیگر فرمان حضرت برای جنگ صادر شد، به شمشیر دست برد و به آن گروه نادان تاخت. او دلاورانه شمشیر زد و یکی از سران خوارج به نام «زیدبن حصین طایی» را نابود کرد. وقتی آتش جنگ فرونشست، نزد امام آمد و عرض کرد: «ای امیر مؤمنان، من زیدبن حصین طایی را کشتم و چنان نیزه بر سینه اش زدم که از پشت او خارج شد و به او گفتم: '' ای دشمن خدا، آتش جهنم بر تو بشارت باد!'' اما او در پاسخ گفت: '' به زودی خواهی دانست که کدام یک از ما به آتش سزاواریم!''»
امام علی (ع) برای اطمینان قلب ابوایوب به او فرمود: هو اولی بها صلیّاً!؛ (27) «او به آتش جهنم سزاوارتر است».
فرار از مدینه
پس از جنگ صفین، معاویه به افراد سنگ دل، خون ریز و بی رحمی همچون «بسره بن ارطاه» فرمان داد راه حجاز (مکه و مدینه) تا یمن را در پیش گیرند و در هر شهری که مردم آن پیرو علی بن ابی طالب اند، چنان زبان به دشنام و ناسزا بگشاید که مردم باور کنند راه نجاتی ندارند. سپس از دشنام و هتاکی دست بردارد و آنان را به بیعت با معاویه فراخواند و هر کس بیعت نکرد، او را بکشد. همچنین شیعیان علی بن ابی طالب را هر جا یافت، بکشد.بسره بن ارطاه به دستور معاویه حرکت کرد و همه ی دستورهای کینه توزانه ی او را اجرا نمود. روش او و همراهانش این بود که کنار هر آبی می رسیدند، شتران ساکنان آنجا را به زور می گرفتند و سوار می شدند و اسب های خود را یدک می کشیدند تا کنار آب دیگری می رسیدند. در آنجا شتران پیشین را رها کرده، شتران این قوم را می گرفتند و به این ترتیب خود را به نزدیکی مدینه رساندند. در مدینه، قبیله ی «قضاعه» به پیشواز آنان آمدند و برای ایشان شترانی قربانی کردند. او چون با جرئت و جسارت و غافل گیرانه به مدینه وارد شدند، ابوایوب انصاری که کارگزار امام علی (ع) در مدینه بود و خود را برای رویارویی آماده نمی دید، از آنجا گریخت و جان سالم به در برد.
بسره بن ارطاه با خیالی آسوده و بدون مقاومت نیروهای ابوایوب به شهر وارد شد و در مسجد مدینه بالای منبر رفت. او از همان آغاز بنابر دستور معاویه به اصحاب پیامبر، از مهاجر و انصار جسارت و فحاشی و آنان را تهدید کرد. وی آیه ی وَضَربَ اللهُ مَثلاً قریه کانَت آمِنَهً مُطمَئِنَهً یَأتِیهَا رِزقُهَا رَغَداً مِّن کُلِّ مَکانٍ فَکفَرَت بِاَنعُمِ اللهُ فَأذاقَهَا اللهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوفِ بِمَا کانُوا یَصنَعونَ (28) را مثال زد و گفت: «خداوند این مثال را درباره ی شما زده و شما را شایسته ی آن دانسته است؛ زیرا شهر شما محل هجرت پیامبر و جایگاه سکونت او بود. مرقدش در این شهر است و منازل خلفای پس از او نیز در همین جاست، ولی خلیفه ی خدا (عثمان) میان شما کشته شد و گروهی از شما قاتل او هستید و گروهی نیز او را زبون کرده اید».
بسره بن ارطاه در ادامه به طور ویژه به انصار دشنام داد و گفت: «ای گروه یهود! ای فرزندان بردگان زریق و نجار و سالم و عبدلأشهل! همانا به خداوند سوگند، چنان بلایی بر سر شما خواهم آورد که کینه و جوشش سینه های مؤمنان و خاندان عثمان را تسکین خواهد داد! به خدا سوگند، شما را همچون امت های گذشته افسانه خواهم کرد».
این مرد خون خوار و بی رحم آن قدر سخنان تهدید آمیز به زبان آورد که مردم به جان خویش ترسیدند و به دست و پای «حویطب بن عبدالعزی»- شوهر مادر بسر- افتاده، به او پناهنده شدند. حویطب خود را به بسر رساند و او را سوگند داد که دست از تهدید بردارد. او گفت: «اینان عترت تو و انصار رسول خدایند و قاتلان عثمان نیستند». او آن قدر با بسر سخن گفت تا وی را آرام کرد. پس از آن، بسر مردم را به بیعت با معاویه را بر گردن نهادند. بسر سپس از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد. او خانه های بسیار، از جمله خانه ی «ابوایوب انصاری»، «زراره بن حرون» و «رفاعه بن رافع زرقی» را آتش زد و ویران کرد. او سپس سراغ جابربن عبدالله انصاری رفت، اما جابر پیش از اینکه به او دست یابند، گریخت. بسر همه ی طایفه ی جابربن عبدالله انصاری را که از قبیله ی بنی سلمه بودند، به مرگ تهدید کرد. جابر به ام سلمه همسر پیامبر، پناه برد. ام سلمه نیز برای نجات جان جابر و قبیله اش با بسر به ظاهر بیعت کرد تا خونی ریخته نشود. (29)
صراحت ابوایوب در برابر معاویه
پس از شهادت امیر مؤمنان، امام علی (ع)، روزی ابوایوب بر معاویه وارد شد. معاویه او را بر تخت خویش نشاند و پیوسته از کارهایش سخن گفت. جمعی از شامیان نیز در این جلسه حضور داشتند و گوش می دادند. ناگهان معاویه خطاب به ابوایوب گفت: «ای ابوایوب انصاری! چه کسی در فلان روز (بدر) صاحب اسب بلقا را کشت؟»ابوایوب نیز با کمال جرئت گفت: «من او را کشتم؛ زیرا تو و پدرت بر شتری قرمز رنگ سوار بودید و پرچم کفر را حمل می کردید!»
معاویه که نمی پنداشت ابوایوب این گونه آشکارا پیشینه ی کفر او و پدرش را مطرح کند، از خجالت سربه زیر انداخت. شامیان نیز بر ابوایوب خشمگین شدند. سپس معاویه سر بلند کرد و گفت: «رها کن! رها کن! به جان خودم من درباره ی این موضوع از تو نپرسیدم و قصدم نیز این نبود». (30)
رحلت ابوایوب انصاری
ابوایوب در سنین پیری باخبر شد که سپاه روم در کمین است تا فرصتی برای حمله به مرزهای اسلامی بیابد. پس، از آنجا که اساس اسلام در خطر بود، بر خویش واجب دید تا همراه با سپاه مسلمانان به سوی روم حرکت کند. او در تمام طول عمر با برکت خویش، همواره پا در رکاب و شمشیر به دست بود و برای اعتلای اسلام و دفاع از حق در میدان های نبرد می جنگید. هنگامی که سپاه اسلام به نزدیکی قسطنطنیه رسید، ابوایوب حین نبرد با لشکریان روم بیمار شد و پس از چندی درگذشت. (31)آورده اند: یاران ابوایوب از او در بستر بیماری پرسیدند: «چه حاجت یا وصیتی داری؟» گفت: «هیچ حاجت و نیاز دنیوی ندارم، ولی اگر مُردم، جنازه ام را روی دست بگیرید و تا جایی که می توانید در خاک دشمن به پیش برید و مرا در واپسین نقطه به خاک بسپارید؛ زیرا شنیدم که رسول خدا (ص) فرمود: ''در کنار دیوار قلعه ی قسطنطنیه، مردی صالح از اصحاب من دفن می شود'' و من امید دارم که همان شخص باشم». (32)
بنابر وصیت ابوایوب، جنازه ی او را تا پای حصار قسطنطنیه پیش بردند و در آنجا به خاک سپردند. مسلمانان می ترسیدند دشمن به سبب کینه و دشمنی با مسلمانان، قبر ابوایوب انصاری را نبش کند. از این روی، آنان را تهدید کردند و به رومیان گفتند: «اگر قبر ابوایوب را نبش کنید، همه ی ناقوس های رومیان را در بلاد اسلامی خاموش خواهیم کرد».
مزار این سردار رشید و با ایمان اسلام، هم اکنون در شهر استانبول قرار دارد و زیارتگاه مسلمانان بسیاری است.
مقام علمی ابوایوب
یکی از جنبه های مهم شخصیت ابوایوب، مقام علمی او و آشنایی اش با معارف عالی اسلامی است. وی افزون بر آنکه سربازی رشید و خدمتگذاری صدیق برای رسول خدا (ص) بود، به همراه پنج تن از انصار، قرآن کریم را در زمان حیات پیامبر، جمع کرد. (33) او از راویان مهم و معتبر است که روایت های بسیاری را از رسول اکرم (ص) و امیر مؤمنان، علی (ع) باز گفته است.ابوایوب می گوید:
روزی نزد رسول خدا (ص) رفتم و عرض کردم: «ای رسول خدا، مرا نصیحتی کنید». حضرت فرمود: «به تو پنج سفارش می کنم:
1. از آنچه در دست دیگران است، نا امید باش که این کار، خود برترین گونه ی بی نیازی است؛
2. از طمع بپرهیز که آن نیازی همیشگی به شمار می آید؛
3. وقتی نماز می خوانی، همانند شخص وداع کننده (کسی که آخرین نمازش را می خواند) نماز بخوان؛
4. سخنی را که فردا برای گفتن آن به عذرخواهی مجبور می شوی، مگوی؛
5. آنچه را برای خودت می پسندی، برای برادر مؤمنت نیز بپسند». (34)
همچنین در روایت دیگری نقل می کند: «هرگاه پشت سر پیامبر اکرم (ص) نماز می خواندم، آن حضرت پس از پایان نمازش، این دعا را می خواند: '' خدایا، همه ی خطاها و گناهانم را بیامرز. خدایا، به من از نعمت هایت عطا کن و مرا زنده بدار و به من روزی بده و مرا به انجام دادن کارهای شایسته و اخلاق نیکو هدایت کن؛ زیرا جز تو کسی [انسان را] به کارهای شایسته هدایت نکند و جز تو کسی وی را از کارهای بد باز ندارد''». (35)
پی نوشت ها :
1- همان، ج7، ص 264.
2- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 284.
3- عبدالقادر بدران، تهذیب تاریخ دمشق، ج5، ص 40.
4- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص 120.
5- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص 109.
6-ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص 140.
7- عبدالله المامقانی، تنقیح المقال، ج1، ص 391.
8- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاءو...، ج2، ص 144.
9- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج8، ص 163.
10- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص 21.
11- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص 141.
12- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 285.
13- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج7، ص 39.
14- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 465.
15- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاءو...، ج3، ص 355.
16- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص 33.
17- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص 174، 175.
18- همان، ج3، ص111؛ ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص 318.
19- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 300.
20- ابوجعفرمحمدبن الحسین بن بابویه القمی، الخصال، ج2، ص 465.
21- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص 208.
22- همان، ج10، ص 17.
23- علی نظری منفرد، قصه ی کوفه، ص 343.
24- محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج5، ص 83.
25- همان، ص 86؛ عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج2، ص 272.
26- همان، ج2، ص 272.
27- محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج5، ص 87.
28- «و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزی اش از هر سوی فراوان می رسید. پس (ساکنانش) نعمت های خدا را ناسپاسی کردند و خدا نیز به سزای آنچه انجام می دادند، طعم گرسنگی و هراس را به (مردم) آن چشانید» (نحل(16)، 112).
29- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج2، ص 3-17.
30- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 286.
31- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 461.
32- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 113.
33- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 356.
34- ابوجعفرمحمدبن الحسن طوسی، الامالی، ج2، ص 122.
35- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 286.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}