تأملی در باب حقیقت از نظر ژان بودریار
ژان بودریار فیلسوف و متفکر نامی اروپایی (فرانسوی) در ۲۰ ژوئن ۱۹۲۹ به دنیا آمد و چندی پیش در مارس ۲۰۰۷ میلادی چشم از جهان فرو بست. وی از نظریه پردازان بدیع ساختارگرایی و پست مدرنیته بود و به زعم بسیاری از
نویسنده: محمد میلانی
ژان بودریار فیلسوف و متفکر نامی اروپایی (فرانسوی) در ۲۰ ژوئن ۱۹۲۹ به دنیا آمد و چندی پیش در مارس ۲۰۰۷ میلادی چشم از جهان فرو بست. وی از نظریه پردازان بدیع ساختارگرایی و پست مدرنیته بود و به زعم بسیاری از بزرگان هیچکس به مانند وی نمیتوانست پدیده های مدرن را مورد نقد یا به تعبیری بهتر، به باد انتقاد بگیرد. او نظریه های متعددی در زمینه های مختلف حتی عکاسی دارد (چراکه عکاسی بسیار زبردست و حرفه یی بود) از جمله نظریات بزرگ وی میتوان به نظریه وانمایی یا به تعبیری عامتر شبیه سازی simulation و مفهوم hyper-reality فرا واقعیت یا به تعبیری عامتر ابرواقعیت اشاره کرد.
از محبوبیت این مرد بزرگ در اذهان همه منتقدان راستین همان بس که هنگامی که برجهای دوقلو در آنی دود شدند و به هوا رفتند بسیاری از مردم دنیا منتظر ارائه نظرات وی بودند. چرا که در سال ۱۹۹۱ شاهد نظرات بکر وی در خصوص جنگ خلیج فارس در رساله جنگ خلیج هرگز رخ نداده است، بودند. در این مقاله گوشههایی از نظریات وی را مورد بررسی اجمالی قرار میدهیم.
روی سخن او فقط بشر مدرن ساکن در آسمانخراش های اروپا و امریکا نبود بلکه او مخاطبش همه مردم دنیا و در جای جای این کره خاکی بود. از این روی او از مفهوم هزاره به عنوان فاجعه نام برد و در آغاز به یکی از اشعار شارل بودلر اشاره کرده بود که در قرن نوزدهم در مشاهده حس انزوا و بیگانگی مردم شاهد از میان رفتن شجاعت معنوی و روحی و تضاد فرهنگی در زندگی شهری بود که هراس روح انسانها و تشویش در جوامع مدرن در آن ساحتی را به وجود آورده بود که در آن ساحت آرزوی گذار از آن موقعیت را آرزو کرده بود. از این روی بودریار تصور میکرد که آن سخن بودلر هنوز هم میتواند ترسیم گر وضعیت معاش و آشفتگی و اغتشاش در هویت شهروندی در دنیایی بس مدرن باشد. بودریار برخلاف سایر منتقدین جهان مدرن که شیوه های تبلیغی خودشان را به واقع مفری در استلزام و پایبندی به اساس و بنیانهای اخلاقی، فکری و اجتماعی میدانند، نمیتواند خیلی راحت به صورتهای ابتدایی و اصول مبنایی بشری و حتی صورتهای تفکری انتقادی خودش متوسل شود. چراکه نباید لذتهای ساختگی را که از دید او مزیت دریچه نگرش به تاریخ را رقم میزنند به عنوان نسخه یا اصولی برای شناخت ساختار زندگی بشر مدرن باشد. از این روی است که وجه تمایز بودریار با اغلب متفکران و منتقدان اروپایی آشکار میشود و آن اصل چیزی نیست جز این نکته که بودریار هر آن نه تنها ساختارهای مدرن را به باد انتقادهای کوبنده خود میگرفت بلکه خودش را هم از این قاعده مستثنا نمیدانست و در مقالهها و رسالههایی که از سال ۱۹۹۰ تا انتهای حیاتش به رشته تحریر در آورده این امر کاملاً هویدا است. او هر آن خودش را هم مورد نقد قرار میداد، چرا که معتقد بود در همین خاستگاه زندگی میکند. وی چندین مقاله در مورد مفهوم هزاره نگاشته است و در سال ۲۰۰۰ میلادی به تبع گذشته که عقایدش را خیلی صریح و بی پرده مینوشت، دست به کار دیگری زد که اصل صراحت در آن موج میزند. وی به تاثیر از آلفرد جری (۱۹۰۷ – ۱۸۷۳) نویسنده فرانسوی الاصل ابتدای قرن که در آثارش به گونه یی مبدع اشتراک لفظی اما به صورت کاملاً معنادار و مضحک بود، لفظ پتافیزیک را برگزید و مقاله یی را با همین اصل نوشت. این واژه همان طور که گفته شد توسط آلفرد جری ابداع شده بود، به نسبت، مقیاس و اندازه حقایق کلی و عمومی نظر دارد و هدف جری از این بحث تشریح قوانین حاکم استثنایی و اعتراض به پاسخهای غیرواقعی و موهوم بود. برای مثال بودریار در توصیف چگونگی فراموشی تدریجی وقایع تاریخی محو شده از مرکزیت اصیل خودشان که در عین حال هم به دنبال خودشان میگردند و در عین حال طبق قواعد تصنعی و حاکم موجود به سمت یک مرکز مشخص در حرکتند عنوان میدارد که برای نشان دادن این تشویش، دانشی را مثال میزند که راه حلهای خیالی در تبیین تضاد نظم قانونی وضع میکند. در این مقطع است که بودریار از تئوری تازه اختر فیزیکی برای وارونه جلوه دادن مدلهای فرهنگی در جوامع امروزی بهره میگیرد و سپس در کتاب در سایه اکثریت خاموش این واقعیت را تسری میدهد. (البته ما در زبان فارسی هم در دوره جدید از این قاعده برای مضحک جلوه دادن برخی از امور بسیار استفاده میکنیم) لفظ متافیزیک که از اصول اساسی والا انکار کلیه نظامهای فلسفی محسوب میشود به دلیل رویکرد مدرن یا عدم کارایی در دوره مدرن که از سوی نحله های فکری فلسفی به باد فراموشی سپرده شده نه تنها از دید جری مورد تعمق قرار گرفته بلکه اساسی برای ایجاد تفکری جدید از سوی بودریار شده است. این مقاله که در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شد، بودریار را به پیشرفت و توسعه مدل سازه های مصنوعی متداول، آن هم در هزاره یی که به دید بسیاری پایان تاریخ است سوق داد. اصطلاح پتافیزیک به نظریه راه حلهای غیرمنطقی در علم که به صورت چالشی متداول و معمول در علم بدل شده است آن هم با اصل قرار دادن ساحت علم و علل موجود در آن نظر دارد. از این روی و برای درک این مفهوم از سوی بودریار باید بدانیم که بحث جانشین یا مفهوم جایگزینی، هم ردیف با تصورات مرسوم در مدل فکری بودریار به چه معنا است.
بودریار از این مفهوم تنها یک بار در مقاله وانمایی در سال ۱۹۸۰ یاد میکند و از سویی در همان مطلب است که از مفاهیم کلیدی ذهن برای فهم جایگاه و وضع آینده یاد میکند.
دقیقاً به مثابه بروز اشکال حقیقی اما ماتریکسی در مجموعه دو گانه فیلمهای ماتریکس که زایش بی حد و حصر شر و در موارد دیگر خیر و قرار دادن این دو مفهوم در روبه روی هم به رسم معمول موجود در مکتبهای ادبی و ادبیات نمایشی، انسان را نه تنها باگونه یی دوکسای افلاطونی مواجه میکنند، بلکه در شناخت واقعی از حقیقت ناب آن هم با تکیه بر حواس طبیعی و مقولات فاهمه یی کاملاً وا میگذارند (سازندگان فیلمهای ماتریکس پس از آنکه با استقبال بیش از حد محافل فکری جهان با فیلم اول ماتریکس مواجه شدند در جلسات نقد این فیلم در اروپا و امریکا بارها از بودریار نام برده و الهام اصلی خودشان از آرای بودریار را برای همگان اعلام داشتند) از این روی است که به تعبیر آلفرد جری و متاثرین از وی بالاخص بودریار متافیزیک به پتافیزیک بدل میشود چرا که نه تنها جایگزین مطمئنی برای نشانه شناسی ذهنی برای بشر مدرن تلقی نمیشود بلکه از سوی دیگر هیچ جوابی برای پاسخ به اذهان مشوش بشر مدرن ندارد از این روی با استناد به تعبیر نیچه در باب خدا، از منظر جری و بودریار، دیگر به سختی میتوان امیدی به درک پدیدهها در قالب و عناصر متافیزیکی داشت.
بودریار طبق این قاعده معتقد بود که حقیقت هم اکنون در مسیر حضور واقعی خود نیست و از همه مهمتر آنکه به وسیله نشانهها و الگوهای خود مرجع (اصلی) به طریقی فراواقعیت یعنی واقعیتی که خیلی بیشتر از خود واقعیت جلوه گر است حضور عینی و حتی ذاتی یافته، جلوه گر شده است.
اگرچه از این برداشت بودریار که اینگونه تشویش را به ما آن هم در محیط پیرامون ما نشان میدهد نمیتوان به راحتی گذشت ولی واقعیت این است که به زعم بودریار این مفهوم و تابعیت از آن رسم معمول شده است و از این روی حقیقت موجود فاصله زیادی با واقعیتی دارد که در کنشهای عقلی و مقولات فاهمه یی در حال بروز است. به واقع در این مدل از حقیقت که توسط مفهوم وانمایی و گونه های متعدد آن یعنی در صنعت، رسانهها و سایر دستاوردهای مدرن انسانی که ارتباط با مفهوم شناخت دارند، این حقیقت نیست که مورد شناخت یا به اصطلاح فلاسفه متعلق شناخت قرار میگیرد، بلکه به واقع مفهوم بدل است که زاییده میشود. این مفهوم بدل که گونه یی تازه از مفهوم حقیقت است در رشته فرآیندهایی که در نتیجه به صنعتی شدن منجر میشوند و این اربابان تولید یا تولیدات جمعی مصداقی عینی هستند که به واقع امر اصلی و مرجع محسوب نمیشوند آن هم با بروز و پیدایش سیستمهای ارتباطی، دانش کنترل و ارتباط (سایبر) و برپا شدن جریانهای اصلی که خود در میان دنیای تصاویر و معانی که به واقع بیشتر و پراهمیتتر از یک تولید ساده هستند. از این روی بود که بودریار در تشریح عبارت فوق نتیجه میگرفت که حقیقت یا واقعیت هم اکنون در مسیر واقعی خود حضور ندارد و در این مسیر به وسیله نشانهها و الگو های خود مرجع (اصلی) به طریقی فراواقعیت به این معنی که این واقعیت خیلی بیشتر از خود واقعیت جلوه گر است رخ نمایانده است. یعنی اگر ما یک بار دیگر در جریان هزاره قرار بگیریم حقایقی که صورت مشخصی برای ما نداشتند هویدا میشوند. مثلاً مانند ۱- وضعیت اشکال نامنظم هندسی یا وضعیتی مانند یک ویروس که به صورت بیمارگونه و تصاعدی شکل مییابد. این وضعیت توصیف گر تمایلاتی است که در یک سامانه یا الگویی که دارد جانشینی واقعی برای حقیقت در بسط و تکثیر بی وقفه و در ابعاد و وسعت ذاتی منطق خاص خود که هنوز غیرقابل پیش بینی و اغلب بی نظمی و آشفتگی از آن حاصل میشود، پیدا میکند. از این روی بودریار استعاره علم اشکال نامنظم هندسی را به کار گرفت و درست به تبع همین امر است که فرهنگ میتواند قابلیت بی نهایت بخش پذیری را داشته باشد. یعنی میتواند به صورت سلولهای سرطانی تکثیر یابد و بدون هیچ قاعده یی میتواند در پیشرفت خود تاثیر بگذارد. چرا که به طور کامل عکس و برخلاف هدف و منظور نظریه سیستمها در حال تکامل است. چرا که در ذهنیت جدیدی از اصول و ضابطه های اخلاقی ساماندهی میشود.
۲- بودریار در این وضعیت از تئوری هرج ومرج الهام میگرفت و از آن به عنوان وضعیت غیرعادی جالب یاد میکرد. این آرامش ایجاد شده بعد از آنکه عقل گرایان آن را قابل تحقیق میدانند، به واقع حقیقت و واقعیت، موجودی است که در مقام متفکر هنوز جویای پیوستی میان الگوی واقعی که محصور شده و این ادعا که عقل و گزاره های ناشی از آن که به هم ریختهاند با گونه یی از رویدادها به وجود نیامده است، معنا مییابد. از این منظر وقتی که ما به آرای بودریار نظر میکنیم متوجه میشویم که باید به تفکر وی نظری عمیق داشته باشیم.
پایان تاریخ یک تبارشناسی پیچیده یی در فرهنگ غرب دارد و ما میتوانیم برای شناخت هویت این تبارشناسی از کانت، تفکر هگل و سپس تاثیرات مارکس بر تفکر قرن بیستم آغاز کنیم.
مارکس در آثارش سپستر شرح داد که تاریخ به مثابه یک جریان در دوره های متعدد مادی است و به تنهایی وقتی که جامعه به صورت اجتماعات مشارکتی (طبقه یی) اقتصادی در جریان زندگی است، امکان به وجود آمدن آزادی به وجود میآید. اگرچه بعدها در قرن بیستم مشخص شد که تاریخ طرحی اصلی یا قالبی مانند آنچه که در ماتریالیسم دیالکتیکی مدنظر بود را به همراه ندارد اما این مساله موجی از آثار و نوشته های مختلف را به وجود آورد. مانند انسان تک ساحتی از هربرت مارکوزه و پایان ایدئولوژی از دنیل بیلز، که در واقع این آثار مناظرات و استدلالهایی بود در باب پایان تاریخ ولو اینکه در مداری کوچک محقق میشدند. از سوی دیگر فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۰ عقیده بسیار جنجالی و کشمکش ساز خود را در این خصوص مطرح ساخت.
بودریار سوای همه این قال و قیلها عنوان داشت که از طریق تمام تجربهها و تناقضاتی که به دست آمده تضعیف یا سست کردن فرآیند تاریخ بسان یک رویداد یا واقعه یا به تعبیری صفحه آرایی رسانه های گروهی باعث افراط در وضوح مسائل میشود و در وهله بعد وقتی که امری اینچنین سهل الوصول میشود مثل تاریخ یا فرآیند تاریخی شدن پدیدهها آن گاه است که ارزشهای متعالی مفقود شده یا از بین میروند.
فردگرایی جدید وجود امر اجتماعی را بعد از دوران فردگرایی بورژوازی یا سرمایه داری که یک مرتبه تفکر ساختگی، در امر ذهنیت یافته و یک پیکار میان مفاهیم آزادی و انزوا بود را وصف میکند. فردیت جدید مولفه یی است مانند وضعیت یک ورزشکار ماجراجو و اهل ریسک که خواهان قهرمانی است. در این صورت انزوا نوعی تجمل و رفاه است که مدتها پیش از میان رفته. مانند اینکه صورتهای ذهنی را در فکر یا تصورات مان که میتوانند نسبت به چیزهای دیگر وجود داشته باشند مجازی تلقی کنیم. از این روی مفهوم انزوا اکنون در برابر یک این همانی منطقی که موضوع هزاره از خودش فاصله گرفته است قرار دارد. مثل امری که خودش به تنهایی باید به سایر امور بنیادی که آن را احاطه کردهاند، بیشتر از قرابتها یا هم نسخیهای ریشه یی مرتبط باشد. مثل این نظر بودریار که این همانی بسان رویای غم انگیزی است در مفهوم پوچی، چرا که شما وقتی هیچ چیز برتری در عمل ندارید آن را خوب میبینید. (شما به واقع رویای چیزی را میبینید که در واقعیت آن را ندارید) وقتی شما چیزی را گم یا تباه کرده باشید، خواب آن را با تمام قرابتها و شباهتهای موجود در آن میبینید.
ما این دیالوگ را در دوره انقلاب ژنتیکی میتوانیم ببینیم. در حالی که علوم انسانی دارای یک تعریف مشخص در باب مقطعها و مولفه ها و شخصیتها است ولی این مزیت و حس ذوق کیفیتها و آزادیهای فطری، واقعیتی را به منظور پرورش و بهره گیری از آنها (در فرد) ایجاد میکند. چگونگی ایده های بشری در آزادی و تعالی و نیز تطهیر راهی در قاعده های ژنتیک و نیز در بی انتهایی آزمایشهای از این نوع مشخص است.
برای بودریار این امر که نشانهها و نمادهای فوق العاده و استثنایی موجود در مفاهیم علوم انسانی یک باره ناپدید شدهاند، روشن است. از این روی فضای سمبلیک و تصورات بسیار مهم در رویاها، آرمان شهرها، پروژه های آرمانی مرگ و بدنی که نابود شده است و در بسیج آنها به وسیله نظم و قاعده نوین و حتی ابراز علاقه و تمایل بسیار پیچیده هم نامعلوم شدهاند اکنون که شباهتهای ریشه یی میان نر و ماده، حاصلش راهی را در مدل هزاره و در مفاهیم جنسی، بدون هیچ هدفی که وجود داشته یا دارای کارکرد جنسی باشد به وجود آورده است. حال در آینده یی نه چندان دور نیاز به تولیدمثل (بازآفرینی) خواهیم داشت. تمام بقایای موجودی که دارای یک کالبدشناسی محض و متفاوتی است، دارای این معنی که واقعیت قرابت و شباهت، فاجعه یی است با کشمکشی ورای تشخیص موقعیت یا درک وضعیت در دوره دگر جنسیت جویی مبادله در رهیافت جنسی اکنون هرگونه گم شدگی را در آیین یا تشریفات ماشینی (مکانیکی) جدید، در جا به جا کردن و ادغام شدن تدریجی یا مبادلهها، (رفت و برگشت ها) به نسبت بیشتر از نگاه های خیره و وسوسه انگیز خطرناک متمایز، خود را جانشین کرده است. چه بسا در امر افراط و تفریط که ما بیش از حد در فرآیندها و رویدادها، توسط بازتابی در امر ذهنی و فرمها با آن مواجهیم نیز قالبهای بیشتری در این باره داریم.
این همانی در تسلط داشتن و غالب شدن در فردیت جدید هزاره تاثیر بسزایی دارد و با این قاعده قربانیان جدیدی که اندامشان در معرض مصیبت و محرومیت قرار گرفته نوعی ناکامی و سرخوردگی دارند. چرا که صورت ذهنی معلولیت و عقب افتادگی و جایگاه قربانیان برای آنها قابل شناخت و لمس در آیینه مرگ منطقی در وجدانی خاموش است. هر کسی که در به دست آوردن مرتبه و اهمیت، همچون یک قربانی در اجتماعات یا پیمانهای جدید دل نگران است، عملکردش همچون پاسخی به وضع مربوط به احکام و دستورهایی است که باید به آنها اقدام کند مطالبه یا متهم کردن آنها در زندگی شخصی شان، همچون یک برآیند، یک نوع پشیمانی و بازآفرینی یک فاجعه و فرآیندی است که همه ماهیت قرن بیستم را در برگرفته است و ترسیمی است از تنباکو، سرعت غیرمجاز و سقط جنین و فعالیتهای آزادی خواهی. از این رو باید به اموری بپردازد که برای قربانیان زیان بخش نباشد. پیرو این مساله اکنون هر آزادی خواهی میگوید باید به پشت سر نگاه کنیم چرا که در آن وجوهاتی مفهومی وجود دارد که انجام نشده اند. در وضعیت تفکر بودریار نسبت به فقدان و نیاز به آزادی پارادوکسی وجود دارد. چرا که مردم آزادی خواه هرگز تک بعدی فکر نمیکنند. در مورد کودکان، نوکرها، زنان یا مردم مهاجر، بدون استثنا، همیشه این طور بوده آزادی خواهی دیگران به آنها از خود آنها… هنوز ارتباطات دراماتیک در کودکان تضمینی است که والدین در وجودشان مسوولیت (پدر و مادری) را احساس کنند یا باعث شود که کمترین تردیدی در فعالیت آنها ایجاد نشود به مانند امکانهای پیشین.
منبع: سایت نصور
از محبوبیت این مرد بزرگ در اذهان همه منتقدان راستین همان بس که هنگامی که برجهای دوقلو در آنی دود شدند و به هوا رفتند بسیاری از مردم دنیا منتظر ارائه نظرات وی بودند. چرا که در سال ۱۹۹۱ شاهد نظرات بکر وی در خصوص جنگ خلیج فارس در رساله جنگ خلیج هرگز رخ نداده است، بودند. در این مقاله گوشههایی از نظریات وی را مورد بررسی اجمالی قرار میدهیم.
حقیقت گمشده
در واپسین روزهای سال ۱۹۹۶ آینده یی که قرار بود در پس انتهای سال ۲۰۰۰ رخ نمایاند، مساله یی بسیار جدی برای ژان بودریار تلقی شد و از این روی این پیر منتقد که از سیاست گرفته تا فرهنگ و از زباله های خیابانی گرفته تا نوشابه های انرژی زا همه و همه در جامعه مدرن آزارش میداد، دست به خلق نظریه هزاره یی زد که نه تنها در آن افسوس از فجایع انسانی موج میزند بلکه از آینده یی ورای قرن بیستم صحبت میکند که اگر با همان منوال حرکت بشر در قرن بیستم ادامه یابد، فقط جا برای افسوس میماند و دیگر هیچ.روی سخن او فقط بشر مدرن ساکن در آسمانخراش های اروپا و امریکا نبود بلکه او مخاطبش همه مردم دنیا و در جای جای این کره خاکی بود. از این روی او از مفهوم هزاره به عنوان فاجعه نام برد و در آغاز به یکی از اشعار شارل بودلر اشاره کرده بود که در قرن نوزدهم در مشاهده حس انزوا و بیگانگی مردم شاهد از میان رفتن شجاعت معنوی و روحی و تضاد فرهنگی در زندگی شهری بود که هراس روح انسانها و تشویش در جوامع مدرن در آن ساحتی را به وجود آورده بود که در آن ساحت آرزوی گذار از آن موقعیت را آرزو کرده بود. از این روی بودریار تصور میکرد که آن سخن بودلر هنوز هم میتواند ترسیم گر وضعیت معاش و آشفتگی و اغتشاش در هویت شهروندی در دنیایی بس مدرن باشد. بودریار برخلاف سایر منتقدین جهان مدرن که شیوه های تبلیغی خودشان را به واقع مفری در استلزام و پایبندی به اساس و بنیانهای اخلاقی، فکری و اجتماعی میدانند، نمیتواند خیلی راحت به صورتهای ابتدایی و اصول مبنایی بشری و حتی صورتهای تفکری انتقادی خودش متوسل شود. چراکه نباید لذتهای ساختگی را که از دید او مزیت دریچه نگرش به تاریخ را رقم میزنند به عنوان نسخه یا اصولی برای شناخت ساختار زندگی بشر مدرن باشد. از این روی است که وجه تمایز بودریار با اغلب متفکران و منتقدان اروپایی آشکار میشود و آن اصل چیزی نیست جز این نکته که بودریار هر آن نه تنها ساختارهای مدرن را به باد انتقادهای کوبنده خود میگرفت بلکه خودش را هم از این قاعده مستثنا نمیدانست و در مقالهها و رسالههایی که از سال ۱۹۹۰ تا انتهای حیاتش به رشته تحریر در آورده این امر کاملاً هویدا است. او هر آن خودش را هم مورد نقد قرار میداد، چرا که معتقد بود در همین خاستگاه زندگی میکند. وی چندین مقاله در مورد مفهوم هزاره نگاشته است و در سال ۲۰۰۰ میلادی به تبع گذشته که عقایدش را خیلی صریح و بی پرده مینوشت، دست به کار دیگری زد که اصل صراحت در آن موج میزند. وی به تاثیر از آلفرد جری (۱۹۰۷ – ۱۸۷۳) نویسنده فرانسوی الاصل ابتدای قرن که در آثارش به گونه یی مبدع اشتراک لفظی اما به صورت کاملاً معنادار و مضحک بود، لفظ پتافیزیک را برگزید و مقاله یی را با همین اصل نوشت. این واژه همان طور که گفته شد توسط آلفرد جری ابداع شده بود، به نسبت، مقیاس و اندازه حقایق کلی و عمومی نظر دارد و هدف جری از این بحث تشریح قوانین حاکم استثنایی و اعتراض به پاسخهای غیرواقعی و موهوم بود. برای مثال بودریار در توصیف چگونگی فراموشی تدریجی وقایع تاریخی محو شده از مرکزیت اصیل خودشان که در عین حال هم به دنبال خودشان میگردند و در عین حال طبق قواعد تصنعی و حاکم موجود به سمت یک مرکز مشخص در حرکتند عنوان میدارد که برای نشان دادن این تشویش، دانشی را مثال میزند که راه حلهای خیالی در تبیین تضاد نظم قانونی وضع میکند. در این مقطع است که بودریار از تئوری تازه اختر فیزیکی برای وارونه جلوه دادن مدلهای فرهنگی در جوامع امروزی بهره میگیرد و سپس در کتاب در سایه اکثریت خاموش این واقعیت را تسری میدهد. (البته ما در زبان فارسی هم در دوره جدید از این قاعده برای مضحک جلوه دادن برخی از امور بسیار استفاده میکنیم) لفظ متافیزیک که از اصول اساسی والا انکار کلیه نظامهای فلسفی محسوب میشود به دلیل رویکرد مدرن یا عدم کارایی در دوره مدرن که از سوی نحله های فکری فلسفی به باد فراموشی سپرده شده نه تنها از دید جری مورد تعمق قرار گرفته بلکه اساسی برای ایجاد تفکری جدید از سوی بودریار شده است. این مقاله که در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شد، بودریار را به پیشرفت و توسعه مدل سازه های مصنوعی متداول، آن هم در هزاره یی که به دید بسیاری پایان تاریخ است سوق داد. اصطلاح پتافیزیک به نظریه راه حلهای غیرمنطقی در علم که به صورت چالشی متداول و معمول در علم بدل شده است آن هم با اصل قرار دادن ساحت علم و علل موجود در آن نظر دارد. از این روی و برای درک این مفهوم از سوی بودریار باید بدانیم که بحث جانشین یا مفهوم جایگزینی، هم ردیف با تصورات مرسوم در مدل فکری بودریار به چه معنا است.
بودریار از این مفهوم تنها یک بار در مقاله وانمایی در سال ۱۹۸۰ یاد میکند و از سویی در همان مطلب است که از مفاهیم کلیدی ذهن برای فهم جایگاه و وضع آینده یاد میکند.
وانمایی یا simulation
اما وانمایی چیست؟ طبق نص صریح بودریار وانمایی توصیف گر انقلاب در وسایل ارتباط جمعی دانش کنترل و ارتباطات (سایبر) و همچنین نظریه سیستمها که به وجود آورنده نشانه و اثری در ساماندهی سیستمها در مدرنیته پیشین یا متاخر است و به واقع حقیقتی غیرقابل کتمان محسوب میشود، است. اما این مفهوم محصول حقیقتی است از مدلها و نشانه های موجود در رسانه های جمعی با تکیه بر فرآیندهای سیاسی موجود در زمان که حتی علم ژنتیک و تکنولوژی دیجیتالی را هم در بر میگیرد. این مدل از حقیقت که توسط مفهوم شبیه سازی و گونههایی از آن به وجود میآید و ما در دنیای کنونی به واقع ظواهر وجودی آن را درک میکنیم در اصل منجر به زایش مفهوم بدل میشود که گونه یی تازه از مفهوم حقیقت است که در رشته فرآیندهایی که در نتیجه با امر صنعتی شدن عجین میشوند و اربابان تولید یا شبکه های تولید جمعی مصداق عینی این مساله هستند به عنوان واقعیت اصلی و مرجع، هیچگاه عنوان یا مطرح نمیشوند ولی از منظر بودریار این شبکه های به هم متصل تولیدی، دارای نسبت و ارتباط با دیگر سازه های موجود در سایر شبکهها و سیستمها هستند.دقیقاً به مثابه بروز اشکال حقیقی اما ماتریکسی در مجموعه دو گانه فیلمهای ماتریکس که زایش بی حد و حصر شر و در موارد دیگر خیر و قرار دادن این دو مفهوم در روبه روی هم به رسم معمول موجود در مکتبهای ادبی و ادبیات نمایشی، انسان را نه تنها باگونه یی دوکسای افلاطونی مواجه میکنند، بلکه در شناخت واقعی از حقیقت ناب آن هم با تکیه بر حواس طبیعی و مقولات فاهمه یی کاملاً وا میگذارند (سازندگان فیلمهای ماتریکس پس از آنکه با استقبال بیش از حد محافل فکری جهان با فیلم اول ماتریکس مواجه شدند در جلسات نقد این فیلم در اروپا و امریکا بارها از بودریار نام برده و الهام اصلی خودشان از آرای بودریار را برای همگان اعلام داشتند) از این روی است که به تعبیر آلفرد جری و متاثرین از وی بالاخص بودریار متافیزیک به پتافیزیک بدل میشود چرا که نه تنها جایگزین مطمئنی برای نشانه شناسی ذهنی برای بشر مدرن تلقی نمیشود بلکه از سوی دیگر هیچ جوابی برای پاسخ به اذهان مشوش بشر مدرن ندارد از این روی با استناد به تعبیر نیچه در باب خدا، از منظر جری و بودریار، دیگر به سختی میتوان امیدی به درک پدیدهها در قالب و عناصر متافیزیکی داشت.
بودریار طبق این قاعده معتقد بود که حقیقت هم اکنون در مسیر حضور واقعی خود نیست و از همه مهمتر آنکه به وسیله نشانهها و الگوهای خود مرجع (اصلی) به طریقی فراواقعیت یعنی واقعیتی که خیلی بیشتر از خود واقعیت جلوه گر است حضور عینی و حتی ذاتی یافته، جلوه گر شده است.
اگرچه از این برداشت بودریار که اینگونه تشویش را به ما آن هم در محیط پیرامون ما نشان میدهد نمیتوان به راحتی گذشت ولی واقعیت این است که به زعم بودریار این مفهوم و تابعیت از آن رسم معمول شده است و از این روی حقیقت موجود فاصله زیادی با واقعیتی دارد که در کنشهای عقلی و مقولات فاهمه یی در حال بروز است. به واقع در این مدل از حقیقت که توسط مفهوم وانمایی و گونه های متعدد آن یعنی در صنعت، رسانهها و سایر دستاوردهای مدرن انسانی که ارتباط با مفهوم شناخت دارند، این حقیقت نیست که مورد شناخت یا به اصطلاح فلاسفه متعلق شناخت قرار میگیرد، بلکه به واقع مفهوم بدل است که زاییده میشود. این مفهوم بدل که گونه یی تازه از مفهوم حقیقت است در رشته فرآیندهایی که در نتیجه به صنعتی شدن منجر میشوند و این اربابان تولید یا تولیدات جمعی مصداقی عینی هستند که به واقع امر اصلی و مرجع محسوب نمیشوند آن هم با بروز و پیدایش سیستمهای ارتباطی، دانش کنترل و ارتباط (سایبر) و برپا شدن جریانهای اصلی که خود در میان دنیای تصاویر و معانی که به واقع بیشتر و پراهمیتتر از یک تولید ساده هستند. از این روی بود که بودریار در تشریح عبارت فوق نتیجه میگرفت که حقیقت یا واقعیت هم اکنون در مسیر واقعی خود حضور ندارد و در این مسیر به وسیله نشانهها و الگو های خود مرجع (اصلی) به طریقی فراواقعیت به این معنی که این واقعیت خیلی بیشتر از خود واقعیت جلوه گر است رخ نمایانده است. یعنی اگر ما یک بار دیگر در جریان هزاره قرار بگیریم حقایقی که صورت مشخصی برای ما نداشتند هویدا میشوند. مثلاً مانند ۱- وضعیت اشکال نامنظم هندسی یا وضعیتی مانند یک ویروس که به صورت بیمارگونه و تصاعدی شکل مییابد. این وضعیت توصیف گر تمایلاتی است که در یک سامانه یا الگویی که دارد جانشینی واقعی برای حقیقت در بسط و تکثیر بی وقفه و در ابعاد و وسعت ذاتی منطق خاص خود که هنوز غیرقابل پیش بینی و اغلب بی نظمی و آشفتگی از آن حاصل میشود، پیدا میکند. از این روی بودریار استعاره علم اشکال نامنظم هندسی را به کار گرفت و درست به تبع همین امر است که فرهنگ میتواند قابلیت بی نهایت بخش پذیری را داشته باشد. یعنی میتواند به صورت سلولهای سرطانی تکثیر یابد و بدون هیچ قاعده یی میتواند در پیشرفت خود تاثیر بگذارد. چرا که به طور کامل عکس و برخلاف هدف و منظور نظریه سیستمها در حال تکامل است. چرا که در ذهنیت جدیدی از اصول و ضابطه های اخلاقی ساماندهی میشود.
۲- بودریار در این وضعیت از تئوری هرج ومرج الهام میگرفت و از آن به عنوان وضعیت غیرعادی جالب یاد میکرد. این آرامش ایجاد شده بعد از آنکه عقل گرایان آن را قابل تحقیق میدانند، به واقع حقیقت و واقعیت، موجودی است که در مقام متفکر هنوز جویای پیوستی میان الگوی واقعی که محصور شده و این ادعا که عقل و گزاره های ناشی از آن که به هم ریختهاند با گونه یی از رویدادها به وجود نیامده است، معنا مییابد. از این منظر وقتی که ما به آرای بودریار نظر میکنیم متوجه میشویم که باید به تفکر وی نظری عمیق داشته باشیم.
پایان چیست
بحث در باب پایان یا یک چنین مفهومی بسیار کلی است و دیدگاه های مختلفی را در بر میگیرد. به طور کلی این اعتقاد از سوی دو گروه حمایت میشود. یک عده از آنها کسانی هستند که تاسف شدیدی در برابر تکذیب و انکار ارزشهای روشنگری از خود نشان داده و معتقد به از بین رفتن آنها هستند و بسیار بی رمق از بنیانهای اعتقادی خودشان در برابر دریافتها و عدم حس مسوولیت در جریان پست مدرنیستی که مدنظر بودریار بود دفاع میکنند و گروه دوم در عوض مخالف روشنگری بوده و حمایت کننده و مدعی این هستند که یک بازخوانی رادیکالی در ارزشهای تاریخی باید صورت گیرد. از این روی و از منظر بودریار مفهوم هزاره هم از این قاعده نمیتواند مستثنا باشد.پایان تاریخ یک تبارشناسی پیچیده یی در فرهنگ غرب دارد و ما میتوانیم برای شناخت هویت این تبارشناسی از کانت، تفکر هگل و سپس تاثیرات مارکس بر تفکر قرن بیستم آغاز کنیم.
مارکس در آثارش سپستر شرح داد که تاریخ به مثابه یک جریان در دوره های متعدد مادی است و به تنهایی وقتی که جامعه به صورت اجتماعات مشارکتی (طبقه یی) اقتصادی در جریان زندگی است، امکان به وجود آمدن آزادی به وجود میآید. اگرچه بعدها در قرن بیستم مشخص شد که تاریخ طرحی اصلی یا قالبی مانند آنچه که در ماتریالیسم دیالکتیکی مدنظر بود را به همراه ندارد اما این مساله موجی از آثار و نوشته های مختلف را به وجود آورد. مانند انسان تک ساحتی از هربرت مارکوزه و پایان ایدئولوژی از دنیل بیلز، که در واقع این آثار مناظرات و استدلالهایی بود در باب پایان تاریخ ولو اینکه در مداری کوچک محقق میشدند. از سوی دیگر فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۰ عقیده بسیار جنجالی و کشمکش ساز خود را در این خصوص مطرح ساخت.
بودریار سوای همه این قال و قیلها عنوان داشت که از طریق تمام تجربهها و تناقضاتی که به دست آمده تضعیف یا سست کردن فرآیند تاریخ بسان یک رویداد یا واقعه یا به تعبیری صفحه آرایی رسانه های گروهی باعث افراط در وضوح مسائل میشود و در وهله بعد وقتی که امری اینچنین سهل الوصول میشود مثل تاریخ یا فرآیند تاریخی شدن پدیدهها آن گاه است که ارزشهای متعالی مفقود شده یا از بین میروند.
بودریار و مفهوم رهیافت جنسی و آزادی بشری
قبل از این دوره، یعنی دوره هگل، مارکس، مکتب فرانکفورت و نیز تصورات موقعیت گرایان (وضعیت گرایان) مفاهیمی درباره غایت موجود زنده در تنهایی، آزادی محوری در ذهن (که بر اصالت) از امور بدلی (نامعتبر) و نیز ارتباط انزوا در زندگی با کار و فرهنگ مدنظر بود. متاسفانه ممکن است این گونه تصور شود که رویای آنها در باب آزادی بشری موضوع یا ذهنیتی است که از واقعیت با نوساناتی منشعب شده که حاصلش ترس است. آزادی در ذهنیتهای بشری امری دوباره بازیافت شده نیست. آزادی ذهن، در نهایت و سرانجامش به گونه یی میل به یک انزوای پرثمر گرایش دارد که در این انزوا نقش این همانی از نقش امر ذهنیت یافته در چیزی که آنها ممکن است به خاطر آن تلاش زیادی هم کرده باشند، بیشتر باشد… از این روی است که تمام رویاها و تصورات در باب آزادی ناپدید شدهاند. علاقه و تمایل در جسم و رهیافت جنسی و آرمانهای شهری خاص مانند یک وضعیت به مثابه یک تکیه گاه در پیشرفت روشنگری، انقلاب، خوشبختی و سعادت نقش داشته.فردگرایی جدید وجود امر اجتماعی را بعد از دوران فردگرایی بورژوازی یا سرمایه داری که یک مرتبه تفکر ساختگی، در امر ذهنیت یافته و یک پیکار میان مفاهیم آزادی و انزوا بود را وصف میکند. فردیت جدید مولفه یی است مانند وضعیت یک ورزشکار ماجراجو و اهل ریسک که خواهان قهرمانی است. در این صورت انزوا نوعی تجمل و رفاه است که مدتها پیش از میان رفته. مانند اینکه صورتهای ذهنی را در فکر یا تصورات مان که میتوانند نسبت به چیزهای دیگر وجود داشته باشند مجازی تلقی کنیم. از این روی مفهوم انزوا اکنون در برابر یک این همانی منطقی که موضوع هزاره از خودش فاصله گرفته است قرار دارد. مثل امری که خودش به تنهایی باید به سایر امور بنیادی که آن را احاطه کردهاند، بیشتر از قرابتها یا هم نسخیهای ریشه یی مرتبط باشد. مثل این نظر بودریار که این همانی بسان رویای غم انگیزی است در مفهوم پوچی، چرا که شما وقتی هیچ چیز برتری در عمل ندارید آن را خوب میبینید. (شما به واقع رویای چیزی را میبینید که در واقعیت آن را ندارید) وقتی شما چیزی را گم یا تباه کرده باشید، خواب آن را با تمام قرابتها و شباهتهای موجود در آن میبینید.
ما این دیالوگ را در دوره انقلاب ژنتیکی میتوانیم ببینیم. در حالی که علوم انسانی دارای یک تعریف مشخص در باب مقطعها و مولفه ها و شخصیتها است ولی این مزیت و حس ذوق کیفیتها و آزادیهای فطری، واقعیتی را به منظور پرورش و بهره گیری از آنها (در فرد) ایجاد میکند. چگونگی ایده های بشری در آزادی و تعالی و نیز تطهیر راهی در قاعده های ژنتیک و نیز در بی انتهایی آزمایشهای از این نوع مشخص است.
برای بودریار این امر که نشانهها و نمادهای فوق العاده و استثنایی موجود در مفاهیم علوم انسانی یک باره ناپدید شدهاند، روشن است. از این روی فضای سمبلیک و تصورات بسیار مهم در رویاها، آرمان شهرها، پروژه های آرمانی مرگ و بدنی که نابود شده است و در بسیج آنها به وسیله نظم و قاعده نوین و حتی ابراز علاقه و تمایل بسیار پیچیده هم نامعلوم شدهاند اکنون که شباهتهای ریشه یی میان نر و ماده، حاصلش راهی را در مدل هزاره و در مفاهیم جنسی، بدون هیچ هدفی که وجود داشته یا دارای کارکرد جنسی باشد به وجود آورده است. حال در آینده یی نه چندان دور نیاز به تولیدمثل (بازآفرینی) خواهیم داشت. تمام بقایای موجودی که دارای یک کالبدشناسی محض و متفاوتی است، دارای این معنی که واقعیت قرابت و شباهت، فاجعه یی است با کشمکشی ورای تشخیص موقعیت یا درک وضعیت در دوره دگر جنسیت جویی مبادله در رهیافت جنسی اکنون هرگونه گم شدگی را در آیین یا تشریفات ماشینی (مکانیکی) جدید، در جا به جا کردن و ادغام شدن تدریجی یا مبادلهها، (رفت و برگشت ها) به نسبت بیشتر از نگاه های خیره و وسوسه انگیز خطرناک متمایز، خود را جانشین کرده است. چه بسا در امر افراط و تفریط که ما بیش از حد در فرآیندها و رویدادها، توسط بازتابی در امر ذهنی و فرمها با آن مواجهیم نیز قالبهای بیشتری در این باره داریم.
این همانی در تسلط داشتن و غالب شدن در فردیت جدید هزاره تاثیر بسزایی دارد و با این قاعده قربانیان جدیدی که اندامشان در معرض مصیبت و محرومیت قرار گرفته نوعی ناکامی و سرخوردگی دارند. چرا که صورت ذهنی معلولیت و عقب افتادگی و جایگاه قربانیان برای آنها قابل شناخت و لمس در آیینه مرگ منطقی در وجدانی خاموش است. هر کسی که در به دست آوردن مرتبه و اهمیت، همچون یک قربانی در اجتماعات یا پیمانهای جدید دل نگران است، عملکردش همچون پاسخی به وضع مربوط به احکام و دستورهایی است که باید به آنها اقدام کند مطالبه یا متهم کردن آنها در زندگی شخصی شان، همچون یک برآیند، یک نوع پشیمانی و بازآفرینی یک فاجعه و فرآیندی است که همه ماهیت قرن بیستم را در برگرفته است و ترسیمی است از تنباکو، سرعت غیرمجاز و سقط جنین و فعالیتهای آزادی خواهی. از این رو باید به اموری بپردازد که برای قربانیان زیان بخش نباشد. پیرو این مساله اکنون هر آزادی خواهی میگوید باید به پشت سر نگاه کنیم چرا که در آن وجوهاتی مفهومی وجود دارد که انجام نشده اند. در وضعیت تفکر بودریار نسبت به فقدان و نیاز به آزادی پارادوکسی وجود دارد. چرا که مردم آزادی خواه هرگز تک بعدی فکر نمیکنند. در مورد کودکان، نوکرها، زنان یا مردم مهاجر، بدون استثنا، همیشه این طور بوده آزادی خواهی دیگران به آنها از خود آنها… هنوز ارتباطات دراماتیک در کودکان تضمینی است که والدین در وجودشان مسوولیت (پدر و مادری) را احساس کنند یا باعث شود که کمترین تردیدی در فعالیت آنها ایجاد نشود به مانند امکانهای پیشین.
بودریار و پاسخ به این مساله
راه حل بودریار مانند مساله سارایوو است. مانند جنگ، بدون وجود نقاب بر چهره قربانی ورای همه شرارتها و بدون تاثیر از بدبختیهای معمول آغاز میشود. فلاکت و بدبختی موجود در جوامع حاصل جدالها و چالشهای سیاسی است و در مفهوم جامعه شناختی اینکه جامعه شناس ها از نو بنیان میکنند فقدانها، نواقص و بدبختیها را در صورت عینی اجتماع، تقویت شده است. مانند میشل فوکوی دیرینه شناس که میگوید؛ فرهنگ گونه یی دلمشغولی است، با اعلام و اعتراف به جنسیت اعلام و ابراز این مساله اکنون یک نوع فلاکت و بدبختی است. فراسوی هزاره مفهومی علیه بودریار، توهمی مهم و بازگشت به آیینه مردم، این مقایسه نکته یی است در رد نظر ژان بودریار و نیز تحریک و احساس تکلیف در برابر مفاهیم معقول و عقلانی و احکام و قضایای اخلاقی که در تفکر فلاسفه مشخص هستند یا عدم گرفتن نتیجه و شکست در شرح و وصف ظلم و بی عدالتی و حق کشی ظلم و فلاکت و تعدی واقعی در حق مردم است. کریستوفر نوریس، داگلاس کلنر، آلکس کالینی کوس یا هر میهمانی از سایر نویسندهها در سنت کانت یا مارکس در تکلیفی که انجام میدهند نیاز به بودریار دارد. توام با سرزنش و ملامت او در تئوری زبالهها و در وجود بخشی از حساسیتهای مدرنیته که جانشین هنر در فلسفه، ارزش در حقیقت، خیال در واقعیت یا بودلر در کانت شده است. هنوز مردم از حقایق بودریار و اظهارنظرهای او در باب وضعیت و شرایط موجود حمایت میکنند برای مثال زاگ مونت بومان جامعه شناس به تبعیت از نقادی خودگرایی انتقادی در بودریار به کسی که وانمود میکند نقادی صرفاً اهمیتی را به همراه دارد اگر نقطه ضعفی در حقایق تمام عیار یا کلی وجود داشته باشد، حمله میکند. چرا که این نقادی همیشه آخرین دعایی است که از طرز برخورد یا بخشی از تاریخ جامعه و دگرگونیهای معمولی و پیش پا افتاده آن حاصل میشود. مانند نوشته های کریس روجک که بودریار در سبک و شیوه نگارش خیلی دشوار خود و نیز در پرداختن به بی توجهی یا پرداختن به لذت در مصرف گرایی، تاثیر زیادی از او میپذیرد. مضاف بر آنکه بودریار شبیه مردی مینویسد که زیر فشار دیرک آسیب شناسی اجتماعی است. کسی که هر چیزی را بدون توهم میبیند و کسی که پذیرفته هیچ گونه درمان و علاجی در این تنگنا وجود ندارد. در واقع بودریار در نقدهایش و اعتراضهایش بر معیارهای موجود خودش را در وضعیت روبه جلو قرار داده است مبلغان او در واقعیت گفتار او میگویند؛ ادعای او در عدم پذیرش مزخرفات و قبول نکردن حقیقت موجود مانند خیلی کسان دیگر است که به سختی وجود یا ذات هستی را در مییابند. او در حمله به ثروت و ناز و نعمت به نفع فقرا شکست میخورد. او مبارزه و تلاش طبقه را وقتی کسی وجود ندارد تا برای آنها انقلاب کند کوچک می شمارد. یا اینکه او به فمینیسم یا به حقوق بشر وقتی که خیلیها آموخته یی از مفهوم حقوق و قوانین را ندارند توهین میکند. اگرچه بودریار میبیند که مقصد و هدف مطلوب آنها تشویش و یک نوع بی حرمتی و توهین است. از این روی این امر در قالب واقعیت و همچون یک نوع تنوع در زندگی محتاطانه یا مفهوم حقوق بشر در معنایی حادتر با فرض اینکه مردم امیدهایشان را به تنهایی در دلایل مشهود و در هستی و وجودشان (در یک ماستمالی قدسیانه واقعیت گرا) گذاشتهاند محسوب میشود. مثل قرار دادن سنجش و نقد برای توجیه بی اطلاعی و ساده لوحی و توجه به نالایقی این بی حرمتی که به سادگی علاقه و تمایل به تبلیغ در واقعیت و در تنزل زندگی شخصی و در جمع آوری و تراکم واقعیت، دلایل، علتها و معلولها دخیل باشند.منبع: سایت نصور
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}