نویسنده: علی عباس بیگی




 
پل تیلیش
تمام نیروی خود را صرف یک کار می‌کنم و آن اینکه گذشته را فراموش کنم و با انتظار و امید به آنچه در پیش است چشم بدوزم.
فیلیپیان ۳:۱۳
این سخنان بسیار شخصی پولس که در یکی از شخصی‌ترین نامه‌هایش آشکار می‌شود، ما را وادار به طرح این پرسش‌ها می‌کند- که پولس چه چیزی را می‌خواست فراموش کند؟ ما چه چیزی را فراموش می‌کنیم و چه چیزی را به یاد می‌آوریم؟ کارکرد فراموش کردن در زندگی انسان و کل جهانیان چیست؟ و بالاتر از همه ما باید چه چیزی را به یاد بیاوریم و چه چیزی را فراموش کنیم؟
با وجود این در حین طرح این پرسش‌ها، پرسش پریشان‌کننده‌تری نیز به ذهن خطور می‌کند- این پرسش که برای یک شیء یا یک موجود فراموش شدن به چه معنایی است؟ وقتی بخش‌هایی یا کل وجودمان، در دوره‌ای یا سراسر زندگی فراموش می‌شوند، این فراموشی به چه معنایی است؟ این تصور که ممکن است ما برای ابد فراموش شویم، چه اثری بر ما می‌گذارد؟ چگونه می‌توانیم سخنان واعظی را تاب بیاوریم وقتی که می‌گوید مردگان کسانی هستند که «خاطره آن‌ها دیگر مرده است» و «همراه با عشق‌ها و نفرت‌هایشان» فراموش شده‌اند و یا بنابر سرودی مذهبی، منزلگاه‌شان دیگر آن‌ها را به جای نمی‌آورد.
واژه ساده «فراموش کردن» می‌تواند ما را با عمیق‌ترین معماهای مربوط به زندگی و مرگ، زمان و ابدیت درگیر کند. کتاب مقدس از این مضامین بسیار فراوان دارد. چراکه فراموش کردن و به یاد آوردن، هر دو از صفاتی به شمار می‌آیند که تصویر امر الوهی در انسان به میانجی آن‌ها آشکار می‌شود. اکنون از شما می‌خواهم که با هم بر راز فراموش کردن، به یاد آوردن و فراموش شدن تامل کنیم و پیشاپیش بدانیم که چقدر واژگان و بصیرت‌های ما در این حوزه محدود است و روبه رو شدن با چنین رازی، شجاعتی می‌طلبد. بگذارید در ابتدا بر فراموش کردن و به یاد آوردن نظر کنیم و سپس بر فراموش شدن و شاید هم به یاد آمدن.
۱- زندگی نمی‌توانست بدون رها کردن گذشته در همان گذشته و آزاد کردن زمان حال از زیر بار آن، تداوم یابد. بدون وجود چنین نیرویی، افق زندگی تهی از هر آینده ای می‌شد و همواره اسیر گذشته باقی می‌ماند. هیچ چیز تازه ای نمی‌توانست اتفاق بیفتد و حتی از هیچ چیز قدیمی‌ای نیز نمی‌توانستیم سراغ بگیریم چرا که هرچه اکنون به چیزی قدیمی بدل شده زمانی چیز تازه ای بوده، که ممکن بود به وجود بیاید یا نه. زندگی بدون اینکه گذشته را در همان گذشته باقی بگذارد، روی هم رفته ناممکن می‌شد. اما زندگی برخوردار از چنین نیرویی است و می‌توانیم در رشد هر گیاه و هر حیوانی، وجود چنین نیرویی را مشاهده کنیم. مراحل اولیه رشد یک موجود زنده پشت سر باقی می‌ماند تا عرصه را برای آینده و برای زندگی جدید مهیا کند. با وجود این هر چیز گذشته نیز به گذشته واگذار نمی‌شود، و پاره ای از آن در زمان حال نیز همچنان زنده است، تا اینکه زمینه ای باشد که بتواند رنگ آینده را به خود گیرد. هر رشدی، نشان از گذشته ای دارد که مغلوب شده است و برخی اوقات این گذشته مغلوب، خود را در هیئت زخم‌هایی آشکار می‌کند.
زندگی در آن واحد گذشته‌اش را به همراه نبردهایش علیه آن گذشته به کار می‌گیرد تا راه را برای بازسازی خود هموار کند. مطابق این الگو انسان با همه موجودات زنده یکی می‌شود. این مشخصه کلی زندگی است چه موجودات زنده از آن آگاه باشند، چه نه.
تنها انسان می‌تواند کاملاً از این مشخصه آگاه باشد. او گذشته را با به یاد آوردن آن نجات می‌دهد و با فرستادنش به همان گذشته فراموش می‌کند. این شیوه‌ای است که مطابق با آن رشد هر کودک چه به طور فیزیکی و چه ذهنی صورت می‌گیرد. او حفظ می‌کند و پشت سر می‌گذارد. به یاد می‌آورد و فراموش می‌کند و در یک توسعه سالم، توازنی بین این دو نیرو به او کمک می‌کند که به سمت هر چیز تازه ای پیش برود. لیکن اگر بیشتر حفظ کند و کمتر فراموش، راه آینده مسدود می‌شود: گذشته همراه با نیروها و خاطرات کودکانه‌اش آینده را مغلوب می‌کند. می‌دانیم که پاره ای از این‌ها در اعماق زندگی درونی همه ما رخ می‌دهد. ما بقایایی از دوران کودکی کشف می‌کنیم که هیچ گاه به گذشته فرستاده نشده اند، به گذشته ای که به آن تعلق دارند. این بقایا آزادی ما را محدود کرده و راه ما به سوی آینده را تنگ می‌کنند. این‌ها حتی ممکن است اعوجاجی در فرآیند رشد ما پدید آورند. به حفظ و نگهداری خوی و عادات کودکانه در زبان و اعمال ما توجه کنید: پرخاشگری و کناره‌گیری دوران نوجوانی، تصویرهای اولیه ما از خودمان و جهان، که با واقعیت تفاوت فاحشی دارند، اضطراب‌های بی‌اساس و میل‌های احمقانه، وابستگی همچنان تزلزل‌ناپذیرمان به چهره‌های مقتدر دوران کودکی – یعنی پدر و مادر- و تعصب‌ورزی‌های بی چون و چرایی که هیچ پیوندی با مرحله کنونی رشد ما ندارد. حادثه‌هایی در گذشته ما رخ داده به نحوی که آن موقع نمی‌توانستیم آنچه را که به آن گذشته مربوط بود، پشت سر بگذاریم، ما آن موقع فراموش کردیم آنچه را که باید به فراموشی سپرد. ما فراموش کردیم که فراموش کنیم و اکنون شاید دیگر آن فراموش کردن را بسیار دیر بیابیم.
ملت‌هایی هستند که نمی‌توانند هیچ جزیی از میراثشان را در همان گذشته رها کنند و بنابراین راه هر رشد تازه ای بر خودشان سد کرده‌اند، تا جایی که وزن این گذشته، زمان حالشان را در هم بکوبد و آن‌ها را به انقراض بکشاند. همچنین می‌توانیم گهگاه این پرسش را طرح کنیم، که آیا کلیسای مسیحی نیز همچون ادیان خارجی قسمت عمده ای از گذشته‌اش را با خود به همراه نیاورده و مقدار اندکی را در پس سر رها کرده است؟ فراموش کردن در یک سنت دینی احتمالاً نسبت به سایر میراث‌های انسانی مشکل‌تر است. با وجود این خداوند نه فقط آغازی است که ما از آن می آئیم، بلکه همچنین پایانی است که ما به سوی آن روانیم. او هم خالق روزهای نو است و هم خالق روزهای گذشته. حضور همه مخلوقات عطیه خداوند است و اگر چه این حضور متکی بر گذشته است، با این حال به سوی آینده در حرکت است. بنابراین کل زندگی، فراموش کردن را در هیئت هدیه ای دریافت کرده است. کلیسایی که از پذیرش چنین هدیه ای امتناع کند مخلوقیت خویش را تکذیب کرده و به وسوسه کلیسایی می‌افتد که خود را قرار است خدا بکند. البته هیچ کلیسا، ملت یا فردی نباید هویت خاص خودش را فراموش کند. از ما نمی‌خواهند که اسم مان را که نماد زندگی درونی مان است فراموش کنیم و مسلماً هیچ کلیسایی نیز لازم نیست که بنیادش را فراموش کند. لیکن اگر آن کلیسا نتواند بسیاری از چیزهایی که بر این بنیاد ساخته شده را پشت سر بگذارد، آینده‌اش را از دست خواهد داد.
لیکن کل زندگی و ازجمله انسان، نه فقط پشت سر می‌گذارد بلکه حفظ هم می‌کند. کل زندگی و انسان نه فقط فراموش می‌کند بلکه به یاد هم می‌آورد؛ و ناتوانی در به یاد آوردن دقیقاً همان قدر ویران کننده است که ناتوانی در فراموش کردن. یک درخت سالخورده نشان می‌دهد که نیروی زندگی دانه اولیه ای که تعیین کننده صورت نهایی‌اش است، هنوز هم وجود دارد. اگر یک حیوان سازگاری‌های نخستین اش با زندگی را فراموش می‌کرد آن حیوان نابود می‌شد. چنین چیزی در مورد کودک انسان نیز صادق است و همچنین در مورد مراحل بعدی رشد ذهنی و جسمی او نیز صدق می‌کند. یادآوری گذشته، این همانی یک موجود انسانی با خود را حفظ می‌کند. بدون این یادآوری، او خود را توسط خودش پشت سر می‌گذارد. چنین چیزی به همین طریق قابل اطلاق به همه گروه های اجتماعی است. حاصل به جلو تاختن بدون هر شکلی، که همه ریشه های گذشته را قطع می‌کند، به نوعی خلأ و بیهودگی، فقدان زمان حال و همچنین فقدان آینده را با خود به همراه دارد. کلیساهایی وجود دارند که در میل معطوف به فراموش کردنشان، خاستگاه‌هایشان را نیز از یاد می‌برند. همچنین ملت‌هایی وجود دارند که ارتباطشان را با سنتشان از دست می‌دهند. شاید یکی از آشکارترین مثال‌های این گونه ملت‌ها، ملت خود ما باشد، که مقادیر معتنابهی از مخدر فراموشی را استعمال کرده تا خاستگاه های تمدنی‌اش یعنی آتن و اورشلیم را فراموش کند. من از معرفت علمی از گذشته حرف نمی‌زنم، که در آن هیچ کمبودی وجود ندارد بلکه در عوض از به جلو تاختن این ملت در آینده ای سخن می‌گویم که در آن نیروهای خلاق گذشته دیگر وجود ندارند. بیش از هر چیز دیگری ملت ما برخوردار از نیروی عظیم فراموش کردن است. لیکن این نیرو به طور مساوی با نیروی به یاد آوردن در تعادل نیست، و این واقعیتی است که شاید مایه بدبختی معنوی و حتی سیاسی ما بشود چرا که با از دست دادن هویت مان، نابودی‌مان بی چون و چرا می‌شد.
۲- فراموش کردن را به منزله شیوه ای لحاظ کردیم که در آن زندگی به سمت تجدید و نوسازی خود پیش می‌رود. ما چه چیز را و چگونه فراموش می‌کنیم؟ پولس وقتی به آنچه که در پیش بود چشم دوخت، چه چیزی را فراموش کرد؟ آشکار است که او آرزو داشت گذشته فریسی خود را و اینکه سابقه شکنجه گری را در مسیحیت داشت فراموش کند. با وجود این، کلمه به کلمه نامه‌هایش بر این امر گواهی می‌دهند که او هرگز این موضوع را فراموش نکرد.
به نظر می‌رسد که نوع‌های مختلفی از فراموش کردن وجود دارد. یکی فراموش کردن طبیعی دیروز است و اینکه بیشتر آنچه را که دیروز اتفاق افتاده فراموش کنیم، که اگر یادآورمان می‌شدند ممکن بود هنوز پاره ای از آن‌ها را به یاد آوریم، لیکن این یادآوری به کندی صورت می‌گیرد، به نحوی که بیشتر آنچه دیروز اتفاق افتاده محو می‌شود، کل روز ناپدید می‌شود و فقط آنچه در واقع با اهمیت بود، در یاد می‌ماند. بنابراین بیشتر روزهای زندگی ما در فراموشی محو و نابود می‌شوند. این نوع فرآیند طبیعی فراموش کردن، مثل فرآیند گردش خون بدون مشارکت ما انجام می‌گیرد.
لیکن جنبه دیگری از فراموش کردن وجود دارد که برای همه آشنا است. بعضی چیزها در ما، مانع به یاد آوردنمان می‌شوند، و این مانع تراشی برای وقتی است که معلوم شود این به یاد آوردن برای ما بسیار مشکل یا دردناک است. ما نیکی‌ها را در حقمان فراموش می‌کنیم، چرا که مسئولیت سپاسگزاری برای ما بسیار سنگین است. ما عشق‌های گذشته را فراموش می‌کنیم، چرا که بار الزامات آن‌ها، فراتر از توانایی ما است. ما نفرت‌های گذشته را فراموش می‌کنیم، چرا که دامن زدن به آن‌ها ذهن ما را مختل می‌کند. ما درد گذشته را فراموش می‌کنیم، چرا که آن درد هنوز هم دردناک است. ما گناه گذشته را فراموش می‌کنیم، چرا که نمی‌توانیم سوزشش را تاب بیاوریم. چنین فراموش کردنی، شکل طبیعی و روزانه فراموش کردن نیست. این نوع فراموش کردن مشارکت ما را طلب می‌کند. ما آنچه را که نمی‌توانیم تاب بیاوریم سرکوب می‌کنیم. ما آن را با مدفون کردنش درون خودمان فراموش می‌کنیم. فراموش کردن عادی، طی یک فرآیند طبیعی ما را از چیزهای کوچک بی شماری آزاد می‌کند. فراموش کردن از راه سرکوب ما را آزاد نمی‌کند، بلکه رابطه ما را با عامل رنجمان قطع می‌کند. اما ما در این فراموش کردن تماماً موفق نخواهیم بود، چرا که حافظه ای درون ما پنهان است و لحظه لحظه رشد ما متاثر از آن است. البته بعضی وقت‌ها از زندانش بیرون می‌آید و ما را مستقیماً و به شکل دردناکی هدف قرار می‌دهد.
بنابراین همانطور که پولس هم تصدیق می‌کند، فراموش کردنی وجود دارد که ما را نه از یاد گناهان گذشته بلکه از درد ناشی از آن‌ها آزاد می‌کند. اسم خوب قدیمی این نوع فراموش کردن، توبه است. امروزه توبه، با یک توجه عاطفی نیمه دردناک و نیمه لذت بخش بر روی گناه یک فرد در پیوند است و نه با یک فراموشی آزاد کننده. لیکن توبه در اصل به معنای «برگشتن» و وانهادن شیوه غلط و روی آوردن به شیوه درست است. توبه به این معنا است که آگاهی و درد ناشی از گناه را نه با سرکوب، بلکه با تصدیقش به گذشته بفرستیم و به رغم آن پذیرفته شویم. اگر بر توبه کردن توانا باشیم آنگاه می‌توانیم فراموش کنیم، نه به این دلیل که عمل فراموش شده مهم نبود و نه اینکه ما آنچه را نمی‌توانیم تحمل کنیم سرکوب می‌کنیم، بلکه به این دلیل که ما گناهمان را تصدیق کرده‌ایم و بنابراین اکنون می‌توانیم با آن زندگی کنیم، چرا که گناهمان برای ابد فراموش می‌شود. این گونه بود که پولس گذشته را فراموش کرد، اگرچه این گذشته برای همیشه با او باقی ماند.
این نوع فراموش کردن برای روابط شخصی ما بسیار تعیین کننده است. هیچ کدام از این روابط بدون عمل خاموش بخشیدن امکان پذیر نیست، عملی که بارها و بارها تکرار شده است. بخشیدن، به یاد آوردن را پیش فرض می‌گیرد و فراموش کردنی را در پی دارد که بسان فراموش کردن طبیعی هوای دیروز نیست، بلکه به نحوی که فراموش می‌کنم به رغم اینکه: فراموش می‌کنم اگرچه به یاد می‌آورم. بدون این نوع فراموش کردن هیچ رابطه انسانی‌ای نمی‌تواند به سلامت تداوم یابد. من، منظورم عمل تشریفاتی طلب بخشش و بخشیدن نیست. چنین تشریفاتی که اغلب بین والدین و فرزندانشان، دوستان و یا زن و مرد اتفاق می‌افتد بیشتر اعمال نوعی تکبر اخلاقی از یک طرف و تحقیر اخلاقی طرف مقابل است. لیکن من از رضایت خاطر همیشگی در پذیرش کسی که به ما صدمه زده است سخن می‌گویم. چنین بخشیدنی بالاترین شکل فراموش کردن است، اگر چه خود فراموشی نیست. در اینجا عاملی که سبب هتک حرمت دیگری شده، به گذشته فرستاده می‌شود و اینکه چیز تازه ای در رابطه به وجود آید امکان پذیر می‌شود. فراموش کردن به رغم به یاد آوردن، بخشیدن است. ما تنها از آن رو می‌توانیم زندگی کنیم که گناهمان بخشیده شده و بنابراین برای ابد فراموش شده است؛ و تنها از آن رو می‌توانیم عشق بورزیم که می‌بخشیم و بخشیده می‌شویم.
۳- پولس به آنچه در پیش است چشم می‌دوزد. مگر چه چیزی در پیش است؟ وقتی این سئوال را می‌پرسیم نوع کاملاً دیگری از فراموش کردن به یادمان می‌آید. آن نوع فراموش کردنی که زمانی ما باید فراموش شویم. از این رو ما نمی‌توانیم فکری را تاب بیاوریم که آن را سرکوب می‌کنیم. ادبیات انسانی پر از داستان‌هایی است که در آن شاهان همچون گدایان، ناگزیری مرگشان به یادشان می‌آید. انسان نمی‌تواند، انتظار مرگ را تاب بیاورد و بنابراین آن را سرکوب می‌کند. لیکن این سرکوب، اضطراب همیشگی او را برطرف نمی‌کند؛ و لحظاتی در زندگی هر فردی وجود دارد که چنین سرکوبی حتی اندکی هم موثر نیست. بنابراین از خودمان می‌پرسیم- زمانی خواهد بود که برای همیشه باید فراموش شویم؟ معنای اضطراب ناشی از گریز ناپذیری مرگ، ناشی از اضطرابی است که فرد هم اکنون و هم برای ابد فراموش خواهد شد. هر موجود زنده ای در مقابل اینکه بدون برخورداری از حضور تازه ای، در گذشته رها شود، مقاومت می‌کند. نماد قدرتمندی که مبین این وضعیت فراموش شدگی است، تدفین شدن است. تدفین به معنای برداشته شدن از قلمرو آگاهی و انتقال از روی سطح زمین است. اهمیت رستاخیز عیسی با توجه به این کلام در اصول عقاید که او «تدفین شد»، بیشتر می‌شود.
نظریه تا حدی سطحی درباره اضطراب مرگ بیان می‌کند که این اضطراب، ترس از فرآیند واقعی مردن است، که البته می‌تواند عذاب آور باشد، لیکن همچنین می‌تواند بسیار سهل و آسان هم باشد. نه، در عمق اضطراب ناشی از گریزناپذیری مرگ، اضطراب ناشی از فراموش شدگی ابدی وجود دارد. انسان هیچگاه قادر نبود که این فراموش شدگی ابدی را تاب بیاورد. تجلی مقاومت تمام عیار انسان نسبت به این فراموش شدگی ابدی را می‌توان در شیوه ای یافت که یونانیان از افتخار (glory) در مقام عامل بازدارنده از فراموش شدن سخن می‌گفتند. امروزه همان چیز را «معناداری تاریخی» می‌گویند. اگر شخص بتواند برای حفظ خود از فراموش شدن، عمارت ها یا بناهای یادبود بنا می‌کند. این فکر که ما شاید برای زمان معینی پس از مرگمان، نه فقط به وسیله آنهایی که ما را دوست داشتند، از ما متنفربودند یا تحسینمان می‌کردند، بلکه همچنین به وسیله کسانی که هیچگاه ما را نمی‌شناختند الا اکنون و به وسیله نام مان، یاد آورده می‌شویم، برایمان تسلی بخش است. امید در گفته غرور آمیز شاعری که می‌گوید: «ردپاهای روزهای زمینی‌اش نمی‌توانند تا ابدالاباد ناپدید شوند.» این ردپاها، اگرچه مسلماً در جهان فیزیکی وجود دارند، لیکن خود ما نیستند و نام ما را با خود ندارند. آن‌ها ما را از فراموش شدن حفظ نمی‌کنند.
آیا چیزی هست که بتواند ما را از فراموش شدن حفظ کند؟ اینکه در ابدیت کسی از ما آگاهی دارد و به یادمان خواهد آورد تنها یقینی است که ما را از وحشت فراموش شدگی همیشگی نجات می‌دهد. ما نمی‌توانیم فراموش شویم چرا که ما را برای همیشه و فراتر از گذشته و آینده می‌شناسند.
لیکن اگرچه نمی‌توانیم فراموش شویم، ممکن است خودمان، خود را فراموش کنیم، یعنی وجود راستینمان و آن قسمت از وجودمان را فراموش کنیم که برای همیشه کسی از آن آگاه است و به یادش می‌آورد.
و اینکه آیا ما کثیری از آن چیزهایی که هر ساعت تجربه می‌کنیم فراموش می‌کنیم یا به یاد می‌آوریم در نهایت اهمیتی نخواهد داشت. لیکن بی نهایت مهم است که ما خودمان، خود را و این وجود فردی را فراموش نکنیم، وجود فردی بی همتا و گرانقدری که دیگر تکرار نمی‌شود و به دستان ما سپرده شده است. متاسفانه این وجود فردی ممکن است مورد بدرفتاری قرار بگیرد، ازش چشم پوشی شود و محبوس بماند. با این حال اگر آن را به یاد آوریم و به اهمیت بی اندازه‌اش واقف شویم، می‌فهمیم که در گذشته کسی از ما آگاه بوده است و در آینده نیز فراموش نخواهیم شد. چرا که حقیقت وجود انحصاری ما در زمین وجود ریشه دارد، که از آن منشأ می‌گیرد و به آن بازمی گردد. هیچ چیز حقیقتاً واقعی برای همیشه فراموش نمی‌شود، چرا که همه چیزهای واقعی از ابدیت می‌آیند و به ابدیت باز می‌گردند؛ و من فعلاً از تمام انسان‌های فردی و نه فقط انسان سخن می‌گویم. هیچ چیز در جهان ناشناخته نیست، هیچ چیز واقعی نیز در نهایت فراموش نمی‌شود. اتمی که امروز در مسیری بیکران حرکت می‌کند با اتمی که در مسیر بیکرانی در میلیاردها سال پیش حرکت می‌کرد هر دو در زمینه ای ابدی ریشه دارند. هیچ گذشته مطلق و کاملاً فراموش شده ای وجود ندارد چرا که گذشته نیز همچون آینده در زندگی الهی ریشه دارد. هیچ چیز به تمامی در گذشته رها نمی‌شود. هیچ چیز واقعی نیز مطلقاً از دست نمی‌رود و فراموش نمی‌شود. ما با هر چیز واقعی در زندگی الهی همراه هستیم. تنها امر غیر واقعی در ما و در اطراف ما، برای همیشه به گذشته فرستاده می‌شود. جداکردن آنچه موجودیت حقیقی و قطعی دارد از هر آنچه موقت و تهی از موجودیت راستین است، در ما و در همه چیزها، چیزی است که از «داوری نهایی» مراد می‌شود. ما هیچ گاه فراموش نمی‌شویم، لیکن چیزهای بسیاری در ما وجود دارد که دوستشان داشتیم و متعلق آرزوی ما بودند، با این حال شاید برای ابد فراموش شوند. چنین قضاوتی در لحظه لحظه زندگی ما تداوم می‌یابد، لیکن این فرآیند در زمان پنهان است و تنها در ابدیت آشکار می‌شود. بنابراین اجازه دهید آنچه را باید برای همیشه فراموش شود در گذشته رها کرده و فراموش کنیم و به سمت آنچه بیانگر وجود راستین ما است و نمی‌تواند در ابدیت گم شود پیش برویم.
منبع:سایت تصور