نویسنده: اکبر ثبوت
 

اصالت و وحدت وجود و مراتب آن در آثار فارسی دوانی

وی در این رباعی به اصالت و وحدت وجود تصریح کرده است:
چون هست ثبوت هر صفت فرع وجود
پس غیر وجود خود نباشد موجود
گفتم به طریق عقل رمزی با تو
باشد که رسی به ذوق ارباب شهود (100)
در یکی از رسائل فارسی خود نیز عقیده گروهی از عرفا را در توضیح مراتب وجود بدین گونه آورده و تائید کرده وجود مطلق را، اعنی وجود من حیث هو بی شرط تجرد و اطلاق و غیر آن از عوارض و صفات، حقیقت حق میدانند و آن را مراتب اثبات می‌کنند: مرتبه اول غیب هویت؛ که (حق) در آن مرتبه به هیچ وجه مشارالیه نگردد و به هیچ صفت موصوف نباشد و به هیچ اضافت، منسوب و منسوب الیه نشود چون قدم و حدوث و وحدت و کثرت الی غیر ذلک؛ بلکه این تمام، احکام مراتب تنزلات اوست؛ و گاه گویند که مراتب کلیه وجود پنج است: اول غیب مطلق، و آن مرتبه اطلاق محض است که آن را غیب هویت... گویند؛ و دوم غیب مضاف؛ و آن را عالم عقول و نفوس گویند... و سوم شهادت مضاف که آن راعالم مثال و خیال منفصل خوانند... و چهارم شهادت مطلق و آن را عالم ملک و شهادت خوانند؛ و آن عالم جسمانی است بمافیه من الاعراض و الجواهر و پنجم مرتبه جامعه؛ و آن، حقیقت انسانی است... زیرا که محقق شد که نزد اهل تحقیق و اصحاب نظر دقیق، وجود، حقیقتی است قائم به ذات خود نه وصفی قائم به غیر... نزد این طایفه مقرر است که ماهیات ممکنات که آن را به اعتبار وجود علمی حق تعالی اعیان ثابته می‌گویند ازلاً و ابداً بر عدمیت خود باقی‌اند؛ و استفاده وجود؛ به معنی اتصاف به آن نمی‌کنند؛ چه حقیقت وجود نزد ایشان وصف نیست بلکه ذاتی است قائم به خود؛ اما گاه اطلاق وجود بر معنی نسبی کنند و این معنی کون نسبی است؛ چنانچه گوئی: زید در خیال من موجود است؛ یا در خانه موجود است؛ و این معنی به حسب ظاهر، صفت ممکن باشد و به حقیقت عبارت است از ارتباط او به وجود حقیقی- که عین ذات حق است؛ و از این ارتباط، تعبیر به تجلی نمایند... و حاصل این سخن آن است که ظاهر به حقیقت وجود حقیقی است که به صفات اعتباریه اعیان ثابته منصبغ شده. (101)
از آنچه به صورت پراکنده آوردیم، هم اعتقاد دوانی به نظریه تشکیک را (هر چند نه در صورت کامل آن) می‌توان دریافت و هم اصالت وجودی و وحدت وجودی بودن او را (و البته باز نه در صورت کامل آن دو و مانند صدرا)؛ و اگر هم پاره‌ای از نوشته‌هایش بوی اصالت ماهیت می‌دهد، شاید راه حل این تعارض آن باشد که مانند مهدی نراقی بگوییم: آن مربوط به مرحله‌ای از زندگی علمی وی بوده و بعداً از آن نظر برگشته. (102) چنانکه صدرا نیز به تصریح خود، در آغاز اصالت ماهیتی بوده و از آن نظریه دفاع می‌کرده و بعداً تغییر عقیده داده و... (103) این هم داوری صدرا درباره دوانی: طریقه وی مشاهده سریان نور وجود در تمام موجودات است و علم به اینکه موجودیت هر موجودی به اتحاد آن با حدی و تلبس آن به مرتبه‌ای از هستی است. (104)

میرداماد

این حکیم که قهرمان اصالت ماهیت و گاهی نخستین مطرح کننده این نظریه شناخته شده، هم وحدت حقیقت را پذیرفته و هم سلسله مراتب در صحنه هستی را. در کتاب تقدیسات می‌نویسد: باری تعالی همه هستی است؛ (105) و همه او هستی است؛ و همه او بهاء (زیبایی) و کمال است؛ و همه بهاء و کمال اوست؛ و هرچه جز اوست علی الاطلاق پرتوهای نور او و تراویده‌های هستی او و سایه‌های ذات اوست؛ و چون هر هویتی از نور هویت اوست، پس او «هوی»‌ی حق مطلق است و «هو» علی الاطلاق جز او نیست.
حکیم سبزواری با نقل آن چه از قول میرداماد آوردیم، اعتقاد وی به نظریه کثرت در وحدت را اثبات می کندو این تصور را که نظریه مزبور را نخستین بار صدرا مطرح کرده مردود می شمارد؛ و او و هم استاد آملی ره در توضیح عبارت میر می‌نویسند: «او همه هستی است» یعنی او «بسیط الحقیقه کل وجودات است؛ و این همان کثرت در وحدت است و لازمه آن، وحدت در کثرت؛ و تفاوت این عبارت میربا بسیط الحقیقه کل الاشیا، تنها در این است که از وضوح و صراحت آن بی بهره است و خالی از غموض نیست. » و «همه او هستی است» یعنی «او ماهیتی جز وجود و انیت ندارد و وجود بحت (106) است و ماهیت او عین وجود» و «همه بهاء و کمال است» یعنی «همه کمال ساری در خلق، کمال اوست، پس همه حیات‌ها در چهره بسیط آن‌ها دانش اوست؛ و هر کمالی تراویده کمال او و هر زیباییی چکیده‌ای از دریای زیبایی اوست. » و اینکه: «هرچه جز اوست؛ علی الاطلاق، پرتوهای نور او است» اشاره به مساله وحدت در کثرت است؛ و این هم که: «پس او هوی حق مطلق است» زیرا: هر وجودی قوام یافته به وجود صرف است، پس او هویت هوهو است. (107)
در قبسات میر هم می‌خوانیم: قیوم واجب الذات بزرگ است یاد او هستی محض و روشنایی محض و کمال محض و بها محض است...؛ و موجود حق واجب بذاته باید که لذاته فیاض باشد و هر حقیقتی و هر کمال حقیقتی را او افاده نماید و هر ذاتی و هر تمام ذاتی و هر وجودی و هر کمال وجودی از او جریان یابد و افاضه گردد. (108)
نیز باید اندیشید که چگونه بود آغازیدن هستی از مرتبه‌ای که بالاترین درجه کمال را احاطه کرده است در سیر نزولی از برترین به برتر که پایان آن به نازل‌ترین مرتبه نقص و کاستی است؛ و سپس بازگشت از نازل‌ترین مرتبه به مرتبه‌ای برتر از آن؛ و برتر از مرتبه برتر تا به مراتب والا و والاتر تا به مرتبه‌ای که عظمت و کمال را در بالاترین درجه آن احاطه کرده است؛ و آن مرتبه ذات آفریدگار است؛ و او اول هر چیز و آخر آن و مبدا هر هستی و بازگشت گاه آن است... پس مراتب آغاز هستی پس از مبدا نخستین که بر همه چیز احاطه دارد پنج است: مرتبه همه عقل‌های مفارق (غیرمادی) از عقل نخست تا بازپسین عقل؛ و سپس مرتبه نفوس آسمانی گویای خردمند از نفس فلک برتر تا نفس نزدیک‌ترین فلک به ما، و آنگاه مرتبه نفوس منطبعه فلکیه... (109)

صدرای شیرازی

در میان تمام کسانی که نظریه تشکیک را مطرح کرده‌اند، شاید هیچ یک به تفصیل و دقت صدرا در این باب سخن نرانده و به اندازه وی در اثبات آن نکوشیده اند؛ و چون نقل تمام و حتی بخشی از آنچه وی و شارحانش در این مورد گفته‌اند، در اینجا ممکن نیست، به این اشارت بسنده می‌نماید که وی از سویی، نظریه تباین وجودات را به مشائیان، و عقیده به تشکیک در وجود را به حکیمان ایران باستان نسبت می‌دهد و می‌نویسد: وجود واجب، همان هستی خاص است که اختلاف آن با دیگر وجودها، به عقیده مشائیان در حقیقت وجود است؛ و به عقیده حکیمان ایران باستان و خسروانیان در کمال و کاستی یا بی نیازی و نیازمندی. که این اختلاف، بسیار بنیادی است؛ زیرا حقیقت وجود تا هنگامی که با ضعف و کاستی نیامیزد، هیچ یک از معانیی که غیر از وجود است و از آنها به ماهیات تعبیر می‌شود به آن منضم نمی‌گردد؛ و کاستی و ضعف از مراتب امکانات و تنزلات است؛ همان گونه که سایه از مراتب تنزلات نور است زیرا معنی سایه امری وجودی نیست بلکه از مراتب کاستی‌های نور است؛ و کاستی عدمی است؛ و همین گونه، تنزلات و کاستی‌های مراتب هستی که در نزد آن بزرگان از فرزانگان پهلوی حقیقت نور است، تنها از ویژگی‌های هویت‌های آن مراتب ناشی می‌شود؛ هویت‌هایی که افزون بر حقیقت آن که در اصل وجود و نوریت متفق و یگانه است هیچ ندارند. (110) نیز آنچه درخصوص اعتقاد فرزانگان ایران کهن، و مفسر ایشان سهروردی، به نظریه تشکیک در نور و نوریت وجود نگاشته؛ که آن هم به معنی اعتقاد ایشان به تشکیک در وجود است، در مکتب سهروردی، نور حقیقی واحد و بسیط است و تفاوت در میان افراد آن تنها به شدت و ضعف در نوریت است؛ و برترین مرتبه کمال آن نور بی نیاز واجب تعالی است؛ و فروترین مرتبه نقص آن، نوری که عارض چیزی دیگر شود. (111) و بنابر مذهب فرزانگان فارس و اشراقیان، عقل‌ها، انوار محض هستند؛ و در حقیقت بسیطه نوریه با یکدیگر متفق اند؛ و تفاوت آن‌ها در شدت و ضعف در اصل آن ماهیت نوریه است. (112)
و به عقیده ما، وجود همه نور و حیات است؛ و اشراقیان و حکیمان ایران باستان این نظریه را در مورد مفارقات (جوهرهای مجرد عقلی و نفسی) و نفوس و نورهای عرضی که به چشم ظاهری دیده می‌شود پذیرفته‌اند؛ و در مورد طبایع و اجرام نه. (113)
از سوی دیگر، پاره‌ای اظهارات صدرا حکایت از آن دارد که وی نظریه تشکیک را از ابتکارات خود می‌داند؛ و بدین دلیل مورد اعتراض کسانی قرار گرفته است که این نظریه را در آثار اسلاف وی یافته‌اند. (114) ولی اگر نظریه تشکیک را در صورت برهانی و کامل و با تمام مبانی و حدود و ثغور و نتایج آن در نظر بگیریم، شک نیست که اعتراض مزبور به جانیست و حق با صدر است؛ و پیشینه تاریخی آن در چهره‌های ناکامل نیز مورد انکار صدرا نبوده و بارها به آن، و به استفاده‌ای که از آن برده اشاره کرده است؛ (115) چنانکه شارحان او نیز به استفاده وی از نظریات حکیمان ایران باستان در این مورد تصریح کرده‌اند و کار اساسی صدرا، اثبات وحدت حقیقت وجود است که در بعضی از مقامات، بنابر طریقه حکمای فهلوی و تشکیک خامی که شیخ اشراق در حقیقت نور قائل است، این مسلک را تقریر و تحقیق نموده. (116) علاوه بر آنکه به استفاده وی از نظریات عارفان در این مورد و کوششی که برای جمع میان نظریات دو دسته کرده اشاره نموده‌اند:

در شواهد ربوبیه

در بیان وحدت وجود و تقریر مسلک اهل عرفان و تحریر وجوه جمع بین وحدت وجود مختار فهلویون که به وحدت سنخی قائل اند و ممشای اهل عرفان و سلوک که به وحدت شخصی قائل اند گفته... (117) ملاصدرا خود تصریح نموده که وحدت وجود را از عرفا و اقدمین از حکمای ایران قدیم استفاده نموده است. (118) و سرانجام، جالب آنکه صدرا، هم نظریه تشکیک در وجود را که از خود او می‌دانند، به خسروانیان و فرزانگان ایران باستان نسبت می‌دهد و هم نظریه منسوب به شیخ اشراق را در اعتباری شمردن وجود و این که امری صرفاً عقلی است و تحقق خارجی ندارد و... (119) که اگر این هر دو نسبت را بپذیریم، باید بگوییم که حکیمان ایران پیش از اسلام، نظریه واحدی در باب وجود نداشته‌اند؛ و شاید هم اختلاف مزبور ناشی از اختلاف اعصار یا تعدد مکتب‌ها بوده است.

حکیم سبزواری

آنچه را وی در توضیح نظریه تشکیک در منظومه و شرح آن آورده چندان به متن اسفار نزدیک است که ظاهراً از همان کتاب گرفته؛ و چون قبلاً ترجمه عبارت اسفار را آوردیم، اینک به نقل
ابیاتی از متن منظومه و چند جمله از شرح آن بسنده می‌کنیم:
الفهلویون الوجود عندهم
حقیقه ذات تشکک تعم
مراتبا غنی و فقرا تختلف
کالنور حیثما تقوی و ضعف
و عند مشائیه حقایق
تباینت و هو لدی زاهق
لان معنی واحدا لا ینتزع
ممالها توحد مالم یقع(120)
و: ان النور الحقیقی الذی هو حقیقه الوجود... ذات مراتب متفاوته... فالاختلاف بین الانوار... بالقوه و الضعف؛ فان المعتبر فی النور ان یکون ظاهرا بالذات مظهرا للغیر؛ و هذا متحقق فی کل واحده من مراتب الاشعه و الاظله... ان کل مرتبه من الوجود، بسیط لیس شدیده مرکبا من اصل الحقیقه و الشده؛ و کذاالضعیف لیس الا الوجود، و الضعف عدمی - کالنور الضعیف... (121)
سبزواری در آثار دیگر خود نیز بارها بر درستی و استواری نظریه تشکیک دلیل آورده و آن را به حکیمان ایران باستان نسبت داده و تاکید وی بر این نسبت چندان است که برخی آن را ساخته و پرداخته او می‌پندارند. در مجموعه رسائل وی می‌خوانیم؛ (123) «ذهب الفهلویون الی ان للوجود مراتب متفاوته بالتفاضل. » و در جای دیگر: «فمراتب الوجود متفاوته بالتمیزات... و هذا هو الحق و هو مذهب الفهلویون من الحکماء الاقدمین وبه یقول صدرالمتالهین و شیخ الطائفه الاشراقیه ره لکن فی النور الحقیقی. »(124)
نیز: «وجود حقیقی که مراتب متفاضله پیش فهلویین و محققین متاخرین دارد که مقول بالتشکیک است. (125)» در اسرارالحکم نیز می‌نویسد: حقیقت وجود اصیل است؛ و نوری است که واحد است و مراتب متفاضله دارد؛ انوار بعض‌ها فوق بعض مختلفه فی الشده و الضعف؛ پس در حقیقت وجود، مرتبه تام و شدید، علت است و مرتبه ضعیف، معلول؛ و به عبارت دیگر: صانع وجود و صنع وجود و مصنوع وجود - ولی به حسب مراتبی که در وجود است: از خفا و ظهور و مظاهر - اما ذات علت و مرتبه فوق التمام در نوریت، مرتبه وجود حق است. این طریقه وحدت در کثرت است. اما این که وحدت است، چه، دانستی سنخیت مراتب را در نوریت و ابای از عدم و اینکه چون (:مثل) مراتب نفس واحده است؛ اما آنکه کثرت است ولی نوری، چه، دانستی که مراتب و درجات متفاضله است نور حقیقت را؛ و وجودات سلاسل طولیه - نزولیه و صعودیه - و سلسله عرضیه، انواری است بعض‌ها فوق بعض؛ و این کثرت نوری منافی وحدت حقه نیست بلکه موکد است؛ چه هر چند نور و فعلیت بیشتر، و فقدان افقد و اندر (126)، و وجدان اکثر و اوفر، وحدت و یگانگی آشکارتر است.
در هر چه بنگرم تو پدیدار بوده‌ای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای
یعنی ظهورات صفات کمال تو چه بسیار است و شئون قدرت تو بی شمار است؛ ولی چون سنخیت است، وحدت حقه است؛ این است که حکمای اشراق گویند - با تفاوت و تمایز نورالانوار و انوار قاهره و انوار اسپهبدیه سماویه و عنصریه و انوار عرضیه که: النور کله حقیقه واحده بسیطه لااختلاف بین مراتب‌ها الا بالکمال و النقص؛ مابه الامتیاز فیها عین مابه الاشتراک.
بیان دیگر از برای وحدت در کثرت (127) آن است که وجودات همه چون عکوسند برای اسما و صفات واحد احدی؛ پس اگر ملاحظه عاکس (128) واحد شود که اسماء و صفات او عین یکدیگر و عین ذاتند به حسب وجود، وحدت است؛ و اگر ملاحظه تفاوت عکوس شود و تفاوت مفاهیم اسماء و صفات، کثرت است؛ و مالوجه الا واحدا غیرانه اذا انت عددت المرایا تعددا (129)
منبسط بودیم و یک گوهر همه
بی سر و پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق. (130)
انسان در آئینه خانه، صورتهای متعدده در آن آئینه ها دارد - به علاوه صورت‌هایی که در خیالات مردم و در مردمک‌ها و آب‌ها دارد، مختلفه در صغر و کبر و صفا و کدر؛ پس هرگاه تشنه آن عاکس باشی و همه را مابه ینظر و نمودار از عاکس بینی، نه مافیه ینظر، همه یکی است؛ و آن عاکس مثل روحی واحد است که هویت بخشد همه آن اشباح را و صور را؛ و اگر ملاحظه مظاهر مختلفه و ظهورات متفننه کنی حکم به کثرت آید... و امثله توحید بسیار است که احصا نمی‌شود؛ چون بحر و موج و حباب؛ و آفتاب عالمتاب، ... و مثل اعلای توحید، انسان کامل است.
تو هم یک چیزی و چندین هزاری
دلیل از خویش روشن‌تر نداری
این است بیان کثرت غیرمنافی با وحدت...
اهل جمع، پس ایشان اند مظهر اسم من لایشغله شان عن شان، و ملایحجبه شیی عن شیی و من لایلهیه قول عن قول؛ و محتجب نشوند به خلق از حق، و به حق از خلق؛ و صاحب دو مقام اند... این بود وحدت در عین کثرت یعنی اعتقاد به وحدت در عین اعتقاد به کثرت. سرانجام این دو بیت که برای اشاره به جلوه‌های مختلف کمال، و جایگاه انسان در آن میان آورده؛
اگر چه آینه روی جانفزای تواند
همه عقول و نفوس و عناصر و افلاک
ولی کسی ننماید ترا چنانکه تویی
به جز دل من مسکین بیدل غمناک (131)
شارحان و شاگردان مکتب سبزواری نیز عموماً نظریه تشکیک را به پهلویان منسوب داشته‌اند:
حکیم ملامحمد هیدجی که از شارحان سبزواری و با یک واسطه شاگرد او است (132)، ذیل بیت «الفهلویون الوجود عندهم... » می‌نویسد: «پهلوی منسوب است به پلهو... موبدان ایشان همه چیز را پرتو روشنی آمیغی و نمونه هستی راستین دانند. از این جاست که من بنده در منظومه خود گفته‌ام:»
منم پهلوی کیش یزدان شناس
به یزدان از این بهره دارم سپاس. (133)
و در دانشنامه ذیل بیت پارسی بالا می‌نویسد:... پهلویان جهان را پرتو هستی راستین دانند؛ قال... فی المنظومه: الفهلویون... (134)
مهدی آشتیانی شاگرد هیدجی (135) می‌نویسد:
«سبزواری مذهب پهلویان از حکما را برگزیده است که بر پایه آن، وجود دارای مراتب متفاوته و درجات متفاضله است سپس توضیح می‌دهد که سبزواری، اعتراضی را که گمان می‌رود بر این نظریه وارد باشد بیان کرده و به دفع آن پرداخته است؛ بدین شرح که... (136)»
حکیم فقیه و استاد بزرگوار فردوس آشیان محمدتقی آملی که نیز شاگرد هیدجی است (137)، بارها از نظریه تشکیک در وجود با عنوان نظریه فهلویون یاد کرده (138) و گاهی به هنگام گفتگو از مساله کثرت در وحدت و عروج از مرتیه اول به دوم، این دو بیت دلنشین را می‌خواندند:
از خلاف آمدعادت به طلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم. (139)
زلف آشفته او موجب جمعیت ماست
چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد. (140)
فرزانه عارف و استاد ادیب، مهدی الهی قمشه‌ای شاگرد آقابزرگ حکیم- و او شاگرد میرزا محمد سروقدی و او شاگرد سبزواری - کراراً نظریه تشکیک در وجود را به پهلویان نسبت داده‌اند و اعتقاد به وجود واحد و دارای مظاهر بی شمار و وحدت، کثرت و کثرت در وحدت را از سروده‌های دلپذیرشان نیز هویداست:
گاه انسانم سپهسالار اقلیم وجودم
گه امین وحی و گه فرمانده روح الامینم
گاه موسای کلیمم کاشف سر کلامم
گه مسیحایم سخن آرای انجیل مبینم
وحدت اندر کثرتم هم کثرت اندر عین وحدت
فارغم از هر تعین با تعین‌ها قرینم
آتشم آبم سرابم، قطره‌ام بحرم حبابم
نقطه‌ام حرفم کتابم فارق شک و یقینم (141)
همین طور بسیاری از بزرگان دیگر، حتی در مواردی که به شرح سخنان سبزواری نمی‌پرداخته اند، این انتساب را تائید کرده‌اند - همچون بدیع الملک میرزا در کتابی که از تقریرات درس میرزاعلی اکبر حکیم فراهم آورده (142)، محمدحسین فاضل تونی (143)، استاد دانشمند جلال الدین همایی (144) که تشکیک در مظاهر را عین تشکیک در مراتب می‌دانستند، علامه محمد حسین طباطبایی (145) و... با این همه، استاد مرتضی مطهری بر آن رفته که انتساب تشکیک به پهلویان مستند تاریخی استواری ندارد و بلکه نادرست است و نخستین بار سبزواری آن را ادعا کرده و او نیز مطالعاتش بسیار محدود بوده و نسبت‌هایی که می‌دهد، دور از دقت و تحقیق است و نظریه تشکیک، در چهره فلسفی آن، پیش از صدرا مطرح نبوده است. (146)

که این داوری از جهات مختلف درخور تامل است:

الف چنانکه در هنگام استفاده از درس منظومه استاد به عرض ایشان رسید، آنچه را سبزواری در این مورد در منظومه و شرح آن نگاشته برگرفته از اسفار صدر است. (147)
ترجمه عبارات اسفار و متن ابیات منظومه و توضیحات شرح آن را قبلاً آوردیم؛ مقایسه شود - و صدرا نیز به تصریح استاد «چون بر همه کتابهای دیگران احاطه داشته، وقتی وارد سیرتاریخی مسائل می‌شود، خیلی عمیق‌تر از سبزواری وارد می‌شود. ما که بعضی مسائل را مقایسه کرده‌ایم، دیده‌ایم که صدرا از لحاظ سیرتاریخی، مسائل را خیلی دقیق‌تر بیان کرده است. (148)»
بنابراین، سبزواری از پیش خود سخنی نگفته تا آن را به دلیل قلت مطالعات و تحقیقات و بی دقتی او کم ارزش بشماریم؛ و گذشته از صدرا، کسان دیگری هم پیش از سبزواری، نظریه تشکیک در وجود را به حکیمان ایران باستان نسبت داده‌اند: چنانکه ملانظر علی گیلانی، از مدرسان نامی آثار صدرا در سده 12 و 13 می‌نویسد:
«اشراقیان بر آن رفته‌اند که وجود، حقیقتی بسیط و یگانه است، ولی برحسب ذات خود، تفاوتهایی عارض آن می‌گردد - به لحاظ شدت، ضعف، تعدد، کثرت، و برحسب تشخصات و اختلافات از حیث وجوب و امکان و جوهریت و عرضیت و غنا و نیازمندی؛ و صدرا نیز در کتابهای خود بر این عقیده است... » و در جای دیگر که نظریات مختلف در باب وجود را مطرح می‌کند، نظریه اشراقیان و پیشوای ایشان را با صدرا یکی می‌داند؛ (149) و آن گاه به تصریح پیشوای اشراقیان اسلام سهروردی و به تصدیق شارحان وی همچون شهر زوری، قطب الدین، محمدشریف هروی، صدرا، عبدالرزاق لاهیجی و...، اشراقیان همان حکیمان ایران باستان اند و سهروردی زنده کننده حکمت ایشان... (150)
ب نظریه تشکیک را اگر به صورتی در نظر بگیریم که در آثار صدرا و شارحان وی ارائه شده - و با آن جامعیت و دقت و مقدمات و نتایج و بدون هیچ کم و بیش، هرگز کسی ادعا نکرده که در حکمت ایران باستان به آن گونه مطرح بوده و صدرا با اخذ و عرضه آن، یک نظریه پخته فلسفی با مبانی استوار منطقی را حاضرو آماده یافته و به نام خود به ثبت داده نه! بلکه حتی سبزواری در عین اشاره به پیشینه این نظریه در حکمت پهلویان، اذعان دارد که احیا و برهانی کردن و بسط و تفصیل این نظریه و تحقیق وافی درخصوص آن، کار صدر است شکرالله مساعیه؛ و از دیگران به طور اجمال و تشابه رسیده است. (151) و با این مقدمات، اصل این ایراد که چرا فرآورده اندیشه صدرا به دیگران منسوب گردیده بی مورد است. ولی اگر غرض آن است که مبنای نظریه تشکیک، یعنی اعتقاد به حقیقت واحد ذو مراتب را فرزانگان ایران باستان پذیرفته بودند؛ و طرح صدرایی نظریه تشکیک، تکامل یافته عقیده ایشان است و ریشه در حکمت آنان دارد، این دو نکته در خور تردید نیست؛ و خوانندگانی که از آغاز این گفتار، ما را در مطالعه قطعات نقل شده از آثار فلسفی و عرفانی و دینی زرتشتی و اسلامی همراهی کردند، دگرگون شدن یک اعتقاد دینی کهن و در آمدن آن به صورت یک نظریه فلسفی را دریافته‌اند و آنچه به عنوان مشتی نمونه خروار آوردیم، دلایلی واضح است بر این که نظریه تشکیک، از قرن‌ها پیش از صدرا مطرح بوده؛ و انتساب آن به پهلویان، و اشراقیان پیرو ایشان، ساخته و پرداخته سبزواری نیست؛ و البته تاثیر مکتب‌های دیگر، از جمله نو افلاطونیان را هم، در تکوین و شکل گیری و تکامل این نظریه انکار نمی‌کنیم؛ چنانکه استاد مطهری، در عین تاکید بر صدرایی بودن این نظریه، ریشه‌ای را که در آثار عرفانی دارد، ندیده نمی‌گیرند. (152)
آنچه را هم که استاد در تفکیک میان وحدت حقیقت و وحدت وجود، و میان اعتباری شمردن ماهیت و اعتباری شمردن وجود و میان اعتباری شمردن ماهیت و اعتباری شمردن وجود و تفاوت نور و وجود گفته تا ماخوذ نبودن نظریه صدرا در تشکیک وجود از نظریه سهروردی (چه رسد به فرزانگان پهلوی) را ثابت کند، بیش از آنچه تباین جوهری دو نظریه را برساند، حاکی از کامل‌تر و جامع‌تر شدن نظریه‌ای واحد در طول زمان و استفاده از تعبیرات و اصطلاحات مختلف برای ارائه آن است والامگر معتقدان به وحدت حقیقت، وجود (به معنای آنچه واقعیت و عینیت دارد، و نه یک مفهوم انتزاعی) را حقیقتی یگانه نمی‌دانند؟ و مگر وحدت وجودیان، معتقد به حقیقت یگانه نیستند؟ و مگر آنچه را سهروردی اعتباری می شمارد و گاهی نام وجود بر آن می‌نهد با آنچه صدرا اعتباری می‌داند و ماهیت می‌خواند، چقدر تضاد دارد؟ و مگر شارحان سهروردی، بارها تصریح نکرده اند که مراد وی از نور، وجود است؟ و مگر آن همه سخنان که از حکیمان پیش از صدرا (غزالی، سهروردی، دوانی و... آوردیم، نص بر اصالت وجود یا وحدت وجود و تشکیک در وجود یا هر دو نیست و مگر بیشتر آن مبانی و نتایج را که از زبان آنان عرضه کردیم، براساس مکتب صدرا نمی‌توان درست دانست؟ و مگر پیوند نظریه صدرا با نظریه عرفا) از جمله قیصری که مورد قبول استاد است، چقدر محکم‌تر از پیوند آن با نظریه شیخ اشراق است؟ و مگر بیشتر تفاوتها به کامل‌تر و جامع‌تر بودن یکی، و اختلاف در پاره‌ای فروع و جزئیات و تعابیر و مصطلحات بر نمی‌گردد؟
در اینجا دم از گفتگو فرو می‌بندم و بررسی بیشتر در باب نظریه تشکیک در وجود و مبانی و نتایج آن را به جایی دیگر موکول می‌دارم و برای حسن ختام و پوزش از اطاله کلام و پاره‌ای گستاخی‌ها و برداشت‌های خام که در این اوراق مشهود است، سخن را با غزلی از خواجه عرفان به پایان می‌برم همه اشارت به حکمت نوری مغان و شهود جمال یگانه در جلوه‌های گوناگون، و آغاز کردن از مرتبه کثرت (زلف) برای پراکندن بوی وحدت، و پیوند مهر میان آئین ها...
خوش در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می‌بینم
کیست دردی کش این میکده یارب که درش
قبله حاجت و محراب دعا می‌بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا می‌بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم
دوستان عیب نظر بازی حافظ نکنید
که من او را از محبان شما می‌بینم. (153)

پی نوشت ها :

1. تاریخ فلسفه در اسلام، م. م. شریف، ترجمه فارسی، 1/87 (مقاله الساندرو بوزانی).
2. تاریخ فلسفه در اسلام، 1/95.
3. فراز پایه قید است یعنی در مقام اعلی و مرتبه ارفع (یاداشتهای دوست داشتنی بابک عالیخانی. یادداشتهای دیگر او را هم با نشانی ب. ع. می‌آورم. با تشکر).
4. از کلمات «در» و «گاه و جای»، که ظاهر آن بر مکان دلالت دارد، عقیده به جسمیت هرمزد را نباید نتیجه گرفت؛ چنان که. دور از تشبیه. استوای الهی بر عرش را که ذکر آن در آیات متعدد آمده است، از متشابهات قرآن محسوب می‌داریم؛ و معنی اولیه استوا (قرار گرفتن) را از آن استنباط نمی‌کنیم. همچنین در دعاهایی مانند «یا عالی المکان» (بحار 92/399 و 281، 83/335 از دعاهای رسول) ص و امام علی (ع) و امام حسین (ع) و امامان دیگر و «الحمدلله العلی المکان» (بحار 83/85 دعای فاطمه زهرا) س و یا «متعالی المکان» (بحار 82/272 دعای برخی از امامان) و «فانت فی المکان الذی لایتناهی» (توحید صدوق 66، دعای امام هادی) ع و در احادیثی مانند «قیل للنبی (ص) این کان ربنا قبل آن یخلق خلقه؟ فقال کان فی عماء مافوقه هواء و ماتحته هواء»، «مکان» و «فی» را به معنی ظرف جسمانی نمی‌دانیم (حدیث در: النهایه، مجدالدین ابن اثیر 3/304 الکامل، عزالدین ابن اثیر 1/17، که در آن، به جای عماء، غمام آمده است؛ فتوحات مکیه، ابن عربی 3/323؛ تفسیر ابن‌کثیر، 2/453؛ الدرالمنثور، جلال الدین سیوطی، 4/403؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، 18؛ شرح الاسماء، حکیم ملاهادی سبزواری 381. نیز بنگرید به ص 481 و 722 کتاب اخیر که سرمدرا «وعاء وجود نور الانوار» و «وعاء وجودالحق» می شمارد؛ و به قبسات میرداماد، ص 90 و 128، که این عبارت «ان الله موجود فی السرمد» بارها در آن آمده است...) همچنین بسیاری از آیات و احادیث دیگری که فرقه‌های قشرگرا، با توقف در سطح ظاهری آن‌ها، به خرافات تشبیه و تجسیم گردن نهاده‌اند؛ و عارفان با اعتقاد به معانی باطنی برای آن‌ها، باب تأویل را گشوده‌اند و در این خصوص کتاب‌ها و رساله‌ها پرداخته‌اند.
5. بندهش، ترجمه شادروان دکتر مهرداد بهار، 33.
6. همان، 59.
7. ماده روشنی که مایه و ماده نور است (ب. ع).
8. بندهش، 36. ضمناً این دو سه جمله یادآور این دو جمله از نماز خوشنوس است که در آغاز هر یک از پنج گات دوبار سروده می‌شود: اهورا مزدایی که سرچشمه کلیه اشیا است؛ اهورا مزدایی که فروغ سرشار است (گات‌ها، ترجمه پورداود، مقدمه 103- 102) که انعکاس این تعبیرات در متون اسلامی را در مقاله دیگری به گفتگو می‌گذاریم.
9. دعایی است زرتشتی و سخت مقدس.
10. در قرآن کریم می‌خوانیم: هیچ رازگویی سه نفری نباشد مگر آن که او (خدا) چهارم ایشان است؛ و نه هیچ پنج نفری، مگر او ششم ایشان؛ و نه کمتر و نه بیشتر از این شمار، مگر آن که. هر جا باشد. او با ایشان است (المجادله، 7).
11. انعکاس این تعبیرات در متون اسلامی را در مقاله دیگری به گفتگو می‌گذاریم.
12. این مراتب که از زمین (جماد) آغاز و به هر مزد ختم می‌شود، یادآور شعر مولانا است:
1. از جمادی مردم و نامی شدم...
2. کل شیء هالک آلا وجهه
13. بندهش، 37.
14. همان.
15. انعکاس این نظریه در حکمت اسلامی را در مقاله دیگری به گفتگو می‌گذاریم.
16. بندهش، 39.
17. بندهش، 40.
18. در مقاله‌ای دیگر، از انعکاس گفت و گوی هرمزد و امشاسپندان در آثار مسلمانان یاد کرده‌ام.
19. در پهلوی و پازند، خواتای به معنی شاه آمده و خواتای نامک یعنی شاه نامه. اما در فارسی خداوند، شاه و صاحب و بزرگ خانه را گویند (برهان قاطع، محمدحسین تبریزی، محمد معین 2/9- 718 متن و حاشیه) همچنین خدا به معنی مالک آمده است چنان که در دو ترکیب دهخدا و خانه خدا؛ اما در عبارت متن، مراد از خدا ظاهراً فیض وجود و رحمت واسعه و حق مخلوق به است. چنان که از گاتها به خوبی بر می‌آید. (ب. ع).
20. بندهش، 2- 111.
21. همان، 112.
22. مینو عالم روحانی نورانی است و گیتی جهان جسمانی ظلمانی (شرح حکمه الاشراق، شمس الدین شهرزوری 393: حکمه الاشراق، مجموعه مصنفات سهروردی 2/157 پانویس).
23. بندهش، 48 (انعکاس مطلب اخیر در حکمت اسلامی را در مقاله دیگری به گفت و گو می‌گذاریم)
24. هرمزد
25. موجودی مینوی
26. بندهش، 109 (انعکاس این اندیشه‌ها درحکمت اسلامی را در جای دیگری به گفت گو می‌گذاریم).
27. همان، 90
28. همان، 43 (دوازده اختر همان برج‌های فلکی‌اند: حمل، ثور...).
29. همان، 44
30. اگر با فتح فا (نفس) بخوانیم، یادآور حدیث «انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمین» است – و آن چه عرفا در باب رابطه آفرینش با نفس رحمانی گفته‌اند (فصوح با شرح عبدالرزاق کاشانی، 5- 174 و غیره) و اگر با سکون فا (نفس) بخوانیم و نفس را همان روح بدانیم، یادآور آیه و نفخت فیه من روحی (حجر 29 و ص 72) است که براساس آن، روح آدمی از روح الهی است و به گفته سراینده عارف:
تا نفخت فیه من روحی شنیدم شد یقین
بر من این معنی که ما زان وی و اوزان ماست
(حافظ، چاپ محمد قدسی، 109)
در آیه 116 از سوره مائده نیز از زبان عیسی (ع) خطاب به حق آمده است: «آن چه در نفس تو است نمی‌دانم.» شاید هم بتوان گفت (ب. ع) از نفس خود آفریدم یعنی از خودی خود آفریدم. چنان که در فصل او – ل بندهشن مذکور است. یا از تن خود چنان که در همان فصل ا زمخلوق اول به نام تن هرمزد نام برده است یعنی مظهر تام او. در یکی از روایات پهلوی شبیه سخنی که جیهانی آورده دیده می‌شود. آن جا هم عالم از دست و پای دیگر اعضای هرمزد آفریده شده است. بحث دراین باره را د رکتب زنر به نام‌های زروان، طلوع و غروب دین زردشتی می‌توان یافت.
31. ملل و نحل، محمد شهرستانی 1/20- 19 (نقل از مقالات جیهانی).
32. مشکاه الانوار، غزالی، مقدمه ابوالعلاء عفیفی، ترجمه فارسی، 5- 12.
33. در حدیثی از امام صادق (ع) می‌خوانیم: به راستی خداوند تبارک و تعالی... چیزی جز او نیست؛ او نوری است که ظلمتی در آن نیست (توحید صدوق، 128)؛ و در دعای از حضرت علی (ع) :‌ای آن که جز تو نیست (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 20/348) و در دعایی که خضر به علی (ع)‌ آموخت:‌ای او!‌ای آن که جز او اویی نیست (بحار 1/222).
34. حکمه الاشراق با شرح شهرزوری، 320- . 315
35. شهرزوری، 369- 368.
36. شهرزوری، 370- 369.
37. همان.
38. همان،367.
39. این عبارت یادآور حدیثی از امام صادق (ع) است که صدوقی و کلینی نقل کرده‌اند: به راستی که پیوستگی روح مومن به خدا، سخت‌تر است از پیوستگی پرتو خورشید به خورشید (اصول کافی، 2/166، مشاعر صدرا، 60 منقول از اعتقادات صدوق).
40. مجموعه مصنفات، 1/8- 116؛ تلویحات، 2/119؛ حکمه الاشراق، شرح شهرزوری، 314 و 328؛ شرح منظومه سبزواری، 7/1- 246 به نقل از قطب الدین.
41. حکمه الانوار، 76 و 108؛ شرح شهرزوری، 211.
42. مشکاه الانوار، 55: سیر فلسفه در ایران، محمد اقبال، ترجمه فارسی، 65.
43. شرح حکمه الاشراق، 4/283.
44. صدرا و برخی دیگر از حکیمان ما، کلمه «رواقی» را در معنایی غیر از آن چه در تاریخ فلسفه دارد به کار می‌برند و غالباً به صورت معادلی برای واژه «اشراقی» استعمال می‌کنند؛ چنان که بارها شیخ اشراق را با عنوان «رواقی» خوانده‌اند (اسفار، 1/291 و 6/181، مشاعر، صدرا، 27).
45. اسفار، 3/291.
46. تلویحات از آثار مهم شیخ اشراق.
47. اسفار، 1/413.
48. این نکته را دیگران هم از مرحوم عصار نقل کرده‌اند (سه حکیم مسلمان، دکتر حسین نصر، 200 و مقاله او در تاریخ فلسفه د راسلام، 1/556) و در مورد آن دو تن دیگر بنگرید به: حکمت الهی عام و خاص، الهی قمشه ای، 1/11 و 2/5- 284 و مولوی نامه، همایی، 1/110 و 126.
49. مشکاه الانوار، 41.
50. همان، 59.
51. همان، 60.
52. مشکاه الانوار، 556.
53. همان، 57.
54. همان، 60
55. همان، 55.
56. شرح شهرزوردی برحکمه الاشراق، 316.
57. تلویحات سهروردی نسخه خطی بخش چاپ نشده؛ ضمناً این جملات «صرف الوجودی که... یگانگی او می‌نماید» در آثار دیگر هم با ارجاع به تلویحات سهروردی نقل شده است (از جمله در شرح اسماء الحسنی، عبدالرحیم دماوندی، منتخباتی از آثار حکما، 3/599 و 600، شواکل الحور، جلال دوانی، 110).
58. مجموعه مصنفات سهروردی، 1/6- 115(تلویحات).
59. اسفار،1/411.
60. شرح منظومه، چاپ سنگی، 308.
61. اسفار، 1/43 (و در حاشیه تعلیل مطلب از سبزواری) قره العیون، مهدی نراقی، 87.
62. اسفار، 6/266 و 156. حاشیه سبزواری ایضا مشتمل بر تعلیل و اشاره به این که صدرا به تبه شیخ اشراق به آن تصریح کرده است.
63. شواهد ربوبیه، صدرا، 14.
64. کشف الظنون، حاجی خلیفه، 1/685.
65. رساله تحفه، نظر علی گیلانی (انتشار در ضمن رسایل فلسفی به تصحیح جلال الدین آشتیانی، 5- 174).
66. تصریحات وی به اصالت وجود را در آینده خواهیم آورد.
67. رساله تحفه، 8- 176.
68. برگردید به آن چه در ضمن سخن از سهروردی گفتیم.
69. شرح منظومه، 2/8- 247.
70. اسفار، 6- 59 حاشیه.
71. در آغاز شرح فصوص، خود را ساوی می‌خواند؛ و ساوی. به گونه‌ای که سمعانی در الانساب، 7/38 و عزالدین ابن اثیر در اللباب، 2/96 و جلال الدین سیوطی در لب اللباب، 2/7 و یاقوت در معجم البلدان، 3/202 و زرکلی در الاعلام، 5/47 آورده‌اند. منسوب است به شهر ساوه (در ماخذ اخیر، ساوی را مرادف ساوجی شمرده است).
72. شرح فصوص، 2 تا 4.
73. همان، 5؛ هدیه العارفین، اسماعیل پاشا بغدادی، 1/261.
74. قیصری، 5 و 6.
75. همان، 6.
76. همان.
77. همان، 6 و 7.
78. همان.
79. الحدید، 3.
80. قیصری، 7.
81. همان.
82. همان، 9.
83. همان، 10.
84. همان، 463.
85. غیبیه؟
86. قیصری، 11 و 12.
87. الرحمن، 29.
88. قیصری، 13.
89. شرح مقدمه قیصری به قلم آقای سید جلال الدین آشتیانی از شارحان پرکار و نامی ابن عربی و صدرا در روزگار ما (ص 115؛ نیز بنگرید به ص 187 و 190 و 169) در این خصوص که صدرا برای طرح نظریه خود در باب وجود، هم از نظریات حکیمان ایران باستان و هم از آرای عرفا سود جسته است، بعداً توضیحاتی خواهیم داد.
90. شرح مقدمه، 200.
91. شرح مقدمه قیصری، 9- 118.
92. همان، 120.
93. شواکل الحور، 170.
94. شواکل، 122 و 8- 127.
95. همان، 211.
96. همان، 12- 110.
97. در شرح فارسی رباعیات دوانی می‌خوانیم: حقیقت حق... وجود بحث است (نسخه خطی) و سبزواری هم در تعلیقه بر شواهد ربوبیه (399) می‌نویسد: واجب تعالی در مکتب دوانی وجود محض است.
98. شواکل، 110، دراینجا عبارتی را که قبلاً در ضمن سخنانی از سهروردی آوردیم. «صرف الوجود... جدائیی نیست.» از تلویحات نقل کرده است.
99. شواکل، 34.
100. النظره الدقیقه، استاد محمود شهابی، ص 46 (حاشیه).
101. رساله دوانی در شرح رباعیات خود. نسخه خطی.
102. منتخباتی از آثار حکمای الهی، 4/70- 369.
103. اسفار، 1/49.
104. اسفار 6/77.
105. جمله دیگری از میر که رنگ اعتقاد به وحدت وجود دارد: لیس فی الوجود غیر ذاته الحقه شی اصلاً (قبسات میرداماد، 128) و این مشابه مضمونی است که در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است: به راستی که خداوند تبارک و تعالی... چیزی جز او نیست (توحید صدوق، 128).
106. تعبیر «وجود بحت که برای ماهیتی نیست و وجود نفسه است (یا: نفس آن وجود است)» در افق المبین میرداماد نیز آمده است (النظره الدقیقه، استاد بزرگوار محمود شهابی، 83).
107. شرح اسماءالحسنی، سبزواری، 80- 479، شرح منظومه سبزواری، 2/43 و 198 تا 200.
108. قبسات، 430.
109. قبسات، 90- 389.
110. اسفار، 1/9- 108.
111. همان، 1/411.
112. همان، 7/254.
113. شواهد ربوبیه، 148.
114. شرح منظومه، 2/198 (نیز ص 43).
115. برگردید به ستون قبل.
116. منتخبانی از آثار حکمای الهی ایران. مقدمه آقای آشتیانی، 1/99.
117. همان، 116.
118. مقدمه آقای آشتیانی بر شواهد ربوبیه، 63.
119. شرح الهدایه، صدرا 232.
120. شرح منظومه، 1/5.
121. همان، 1/54.
122. شرح مبسوط منظومه، مرتضی مطهری، 1/7- 216.
123. مجموعه رسائل سبزواری، 2/399.
124. همان، 2/40 و 41.
125. همان، 1/25.
126. مفقودتر و نادرتر.
127. بیان قبلی توضیح نظریه تشکیک به شیوه پهلویان و حکمای اشراق بود؛ و این بیان، توضیح نظریه تشکیک به شیوه عارفانی مانند ابن عربی و قیصری.
128. صاحب عکس.
129. چهره بیش از یکی نیست؛ ولی چون آینه‌ها متعدد شد، (جلوه‌های آن) متعدد می‌شود.
130. سبزواری فقط بیت سوم و نیمی از چهارم را نقل کرده؛ و من برای فهم بهتر مطلب، هر چهار بیت را آوردم (مثنوی، چاپ رمضانی، 16) و در این مورد، چند بیت دیگر از مثنوی (ص 82 و 157 و 223) نیز در خور ذکر است:
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه‌ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
و: این سفال و این فتیله دیگر است
لیک نورش نیست دیگر، زان سر است
گرنظر در شیشه داری گم شوی
زانکه از شیشته است اعداد دوی
ور نظر بر نور داری وا رهی
از دویی و اعداد جسم منتهی
و: چون نظر بر قرص داری خود یکی است
وانکه شد محجوب ابدان در شکی است
چونکه حق رش علیهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او
131. اسرارالحکم سبزواری، 31 تا 42 (دو شعر آخر از شمس مغربی است. بنگرید به دیوان وی، 160).
132. دانشنامه و دیوان هیدجی، مقدمه 12.
133. تعلیقه هیدجی بر شرح منظومه، 161.
134. دانشنامه و دیوان، 39.
135. همان، مقدمه، 31.
136. تعلیقه آشتیانی بر شرح منظومه حکمت، 50- 149؛ نیز بنگرید به: ص 153، 174، 625.
137. دانشنامه و دیوان هیدجی، مقدمه، 30؛ در آسمان معرفت، 342.
138. شرح منظومه، 1/261 و 360.
139. حافظ، خانلری، 640.
140. نیز بنگرید به شرح منظومه، 2/198 و 183.
141. دائره المعارف تشیع، 1/123، تاریخ حکما و عرفای متأخر بر صدرا، 127، حکمت الهی عام و خاص، الهی قمشه‌ای 1/10 و 11 و 242، 2/5- 84، دیوان حکیم الهی قمشه ای، 745.
142. شرح مشاعر، صدرا، 99.
143. الهیات، 12.
144. کیهان اندیشه، ش 64، ص 89؛ مولوی نامه، همایی 1- 110.
145. نهایه الحکمه، طباطبایی 17، ترجمه بدایه الحکمه، طباطبایی 16، مهر تابان، یادنامه علامه طباطبایی 131.
146. شرح مبسوط منظومه، 1/62، 209، 7- 216، 220، شرح مختصر منظومه، مرتضی مطهری 1/48.
147. این نکته را در مجلس درس اسفار استاد ذوفنون ابوالحسن شعرایی از ایشان شنیده بودم.
148. شرح مبسوط منظومه، مرتضی مطهری 1/62 پاورقی.
149. رساله تحفه، نظرعلی گیلانی، انتشار در ضمن رسائل فلسفی، به تصحیح آقای آشتیانی، 67، 132، 184.
150. بنگرید به: کلمه التصوف، سهروردی (در ضمن سه رساله از شیخ اشراق 117)؛ حکمه الاشراق (مجموعه مصنفات 2/10 و 11)؛ انواریه محمد شریف هروی 9، شرح حکمه الاشراق، شهرزوری 23، نیز شرح قطب الدین 12، تعلیقه صدرا بر شرح قطب الدین، 372، شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهیجی، 9- 508؛ تحفه گیلانی 123؛ تعلیقه هیدجی بر شرح منظومه 9- 148 (این ناچیز در گفتار دیگری با عنوان «اشراق گرایی در ایران» این موضوع را به گفتگو نهاده، و در مقدمه مقاله چاپی سبزواری و حکمت ایران باستان هم توضیحاتی در این خصوص داده است) بنگرید به مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت سبزواری، 1 تا 3.
151. شرح منظومه، 2/43؛ اسرار الحکم، 39.
152. شرح مبسوط منظومه، 1/209.
153. دیوان حافظ، خانلری، 5- 714.


1- اسرالحکم، حاج ملاهادی سبزواری، مقدمه و حواشی استاد ابوالحسن شعرایی، تهران، 1380 ه. ق.
2- اسفار، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، صدرالدین شیرازی، قم، منشورات مصطفوی.
3- الاعلام، خیرالدین زرکلی، بیروت، 1986 م (ج 5).
4- الهیات، محمد حسین فاضل تونی، تهران، 1364.
5- الانساب، عبدالکریم سمعانی، حیدرآباد دکن، 1396 ه. ق.
6- انواریه، محمد شریف نظام الدین احمد هروی، تهران، 1358.
7- بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، موسسه الوفا، 1403 ه. ق.
8- بدایه الحکمه، محمد حسین طباطبائی، قم، نشر دانش اسلامی، 1404 ه. ق.
9- برهان قاطع، محمد حسین تبریزی، به اهتمام دکتر معین، تهران 1361 (ج 2).
10- بندهش، فرنبغ دادگی، گزارنده مهرداد بهار، تهران، 1369.
11- تاریخ حکما و عرفای متاخر بر صدرا، منوچهر صدوقی سها، تهران، 1359.
12- تاریخ فلسفه در اسلام، م، م شریف، ترجمه فارسی، تهران 1362.
13- تحفه، ملانظر علی گیلانی، انتشارات انجمن فلسفه، 1357 (در رسائل فلسفی)
14- تعلیقه بر شرح حکمه الاشراق، صدرا شرح حکمه...
15- تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزواری، مهدی آشتیانی، تهران، 1367.
16- تعلیقات علی شرح الفصوص و مصباح الانس، موسسه پاسدار اسلام، 1406 ه. ق.
17- تعلیقه علی المنظومه و شرح‌ها، محمدالهید جی، تهران، 1363.
18- تفسیر ابن کثیر، با مقدمه یوسف عبدالرحمن مرعشلی، بیروت، 1407 ه. ق.
19- تلویحات، شهاب الدین سهروردی، تهران، 1396 ه. ق. (در مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1).
20- التوحید، ابوجعفر صدوق، قم، موسسه النشر الاسلامی.
21- حکمه الاشراق، سهروردی، تهران، 1397 ه. ق. (در مجموعه مصنفات شیخ اشراق ج 2).
22- حکمت الهی عام و خاص، استاد محی الدین مهدی الهی قمشه ای، تهران 6- 1335.
23- دانشنامه و دیوان هیدجی، تبریز، تالار کتاب.
24- دائره المعارف تشیع، ج 1، تهران، 1366.
25- در آسمان معرفت، حسن زاده آملی، قم، 1375.
26- الدارالمنثور، جلال الدین سیوطی، بیروت، دارالفکر 1403 ه. ق.
27- دیوان حافظ، تصحیح خانلری، تهران، 1362.
28- دیوان حافظ، خط قدسی شیرازی، بمبئی 1322 ه. ق.
29- دیوان حکیم الهی قمشه ای، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه.
30- دیوان شمس مغربی، تهران 1358.
31- سه حکیم مسلمان، سید حسین نصر، ترجمه احمد آرام، تبریز، 1345.
32- سیرفلسفه در ایران، اقبال لاهوری، ترجمه امیرحسین آریان پور، تهران 1357.
33- شرح الاسماء الحسنی، حکیم سبزواری، تهران 1375.
34- شرح تلویحات سهروردی، ابن کمونه نسخه خطی، هند؛ لکهنو، کتابخانه ممتاز العلما.
35- شرح حکمه الاشراق سهروردی، شمس الدین محمد شهرزوری، تهران، 1372.
36- شرح حکمه الاشراق، قطب الدین شیرازی، قم، انتشارات بیدرا، با تعلیقه صدرا.
37- شرح رباعیات، جلال الدین دوانی، نسخه خطی، لاهور، دانشگاه شیرانی.
38- شرح فصوص الحکم، داود ساوی قیصری، افست از روی نسخه چاپ سنگی، 1363.
39- شرح فصوص الحکم، عبدالرزاق کاشانی، قم، 1370.
40- شرح مبسوط منظومه، مرتضی مطهری، تهران، 1369.
41- شرح مقدمه قیصری بر فصوص، جلال الدین آشتیانی، دفتر تبلیغات اسلامی، 1365.
42- شرح منظومه (مختصر)، مرتضی مطهری، تهران، 1360.
43- شرح منظومه حکمت، حکیم سبزواری، به تصحیح مهدی محقق، تهران، 1969 م.
44- شرح منظومه حکمت، سبزواری، قم، افست از روی نسخه چاپ سنگی، 1298 ه ق.
45- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، 1387 ه ق.
46- شرح الهدایه الاثیریه، صدرالدین شیرازی، افست از روی نسخه چاپ سنگی، تهران، 1313 ه ق.
47- شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهیجی، افست از نسخه چاپ سنگی.
48- شواکل الحور، جلال الدین دوانی، هند، 1953 م.
49- شواهد ربوبیه، صدرالدین شیرازی، تهران، 1360.
50- فتوحات مکیه، ابن عربی، تحقیق عثمان یحیی، 1405 ه ق.
51- فهرست نسخه‌های خطی فارسی، احمد منزوی، موسسه فرهنگی منطقه ای، 1349.
52- قبسات، میرداماد، انتشارات دانشگاه تهران، 1367.
53- قره العیون، مهدی نراقی، انتشارات انجمن فلسفه ایران، 1357.
54- الکافی (الاصول من...) کلینی، تصحیح علی اکبر غفاری، بیروت، 1401 ه ق.
55- الکامل فی التاریخ، عزالدین ابن اثیر، بیروت، 1402 ه ق.
56- کشف الظنون، حاجی خلیفه، بیروت، دارالفکر، 1410 ه ق.
57- کلمه التصوف، شهاب الدین سهروردی، تهران، 1397 ه ق.
58- گات‌ها، سروده‌های زرتشت، تالیف و ترجمه پور داود، بمبئی، 1927 م.
59- لب اللباب، جلال الدین سیوطی، بیروت، 1411 ه ق.
60- اللباب فی تهذیب الانساب، عزالدین ابن اثیر، بیروت، 1414 ه ق.
61- مثنوی معنوی، مولاناجلال الدین، تصحیح و چاپ محمد رمضانی.
62- مجموعه رسائل سبزواری، اداره کل اوقاف خراسان، 1970 م.
63- مجموعه مقالات، کنگره بزرگداشت حکیم سبزواری، سبزوار، 1374.
64- المشاعر، صدرالدین شیرازی، با شرح فارسی عمادالدوله، تهران، 1363.
65- مشکوه الانوار، ابوحامد غزالی، با مقدمه ابوالعلا عفیفی، قاهره 1382 ه ق.
66- مشکاه الانوار، غزالی، ترجمه صادق آیینه وند، تهران، 1364.
67- معجم البلدان، یاقوت حموی، تحقیق فرید عبدالعزیز جندی، بیروت، 1410 ه ق.
68- الملل و النحل، محمد شهرستانی، تخریج محمدبن فتح الله بدران، قم، منشورات الرضی.
69- منتخباتی از آثار حکمای ایرانی، تهیه و تحقیق سیدجلال الدین آشتیانی، انتشارات انجمن فلسفه، 1355 (ج 3) و 1357 (ج 4) و قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1363 (ج 1).
70- مولوی نامه، استاد جلال الدین همائی، تهران، نشر هما، 1366.
71- مهر تابان، یادنامه علامه طباطبائی، محمدحسین حسینی طهرانی، انتشارات باقرالعلوم.
72- انظره الدقیقه، استاد محمود شهابی خراسانی، تهران، انجمن فلسفه، 1396 ه ق.
73- النهایه فی غریب الحدیث والاثر، مجد الدین ابن اثیر، تحقیق طاهر احمد الزاوی، بیروت.
74- نهایه الحکمه، سیدمحمدحسین طباطبائی، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ.
75- هدیه العارفین، اسماعیل پاشا بغدادی، بیروت، 1402 ه ق.
76- کیهان اندیشه، ش 64، مقاله آقای صدوقی سها.
منبع: ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت، شماره 2، ۱۳۸۷.
منبع:سایت تصور