نویسنده: مرتضی افشاری




 
پوپر پیش از اینکه یک اندیشمند سیاسی باشد، فیلسوف علم است. با وجود آثاری که او در فلسفه علم و شناخت دارد، نظریات او در این باب در کتاب «شناخت عینی» که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد، شکل نهایی خود را به دست می‌آورد. او انسان را «حیوان مساله حل کن» می‌داند. انسان‌ها در طول حیات به مسائلی برخورد می‌کنند و سعی در حل آن‌ها دارند، ولی در مسیر حل این مسائل، سوالات دیگری برایشان ایجاد می‌شود. درنهایت، تمام زندگی به کشف راه‌هایی برای حل این مسائل می‌گذرد و به این ترتیب با حل هر مساله یی یک قدم به پیش می‌روند. ولی از آنجا که همواره مسائل جدیدی پیش روی آن‌ها قرار می‌گیرد، انسان‌ها هیچ گاه به کمال نمی‌رسند.
فلسفه علم پوپر، مبنای آرای سیاسی اوست و او با ارتباطی که بین فلسفه و علم و سیاست قائل است جهان مادی را واقعیتی مستقل و علوم تجربی را وسیله توصیف این جهان و شناخت ما از آن می‌داند.
یک مساله اساسی در اندیشه پوپر، اعتقاد او به پلورالیسم هستی شناختی و وجود سه جهان است؛ یکی جهان فیزیکی و طبیعی، دیگری جهان ذهنی و سوم جهان عقلی. اینکه او این سه جهان را مطرح می‌کند حاکی از این است که او به هستی نگرشی تکاملی دارد. به این معنی که جهان طبیعی در مسیر تکاملی خود به جهان ذهنی و بعد به جهان عقلی تحول می‌یابد. این ارتباط به این شکل است که احکامی که انسان درباره جهان طبیعی صادر می‌کند محصول جهان ذهنی اوست و به جهان عقلی تعلق دارد. پوپر بر آن است که معیار صدق احکام ذهنی میزان تطابق آن با جهان عینی است. او مخالف هرگونه ایده آلیسم و نسبی گرایی است که منشاء صدق را اعتقادات انسانی می‌داند. این نظریات پوپر به لحاظ سیاسی نیز دارای اهمیت است زیرا مبنا قرار دادن جهان عینی که برای همه انسان‌ها مشترک است یک عقلانیت مشترک عینی هم در آن‌ها ایجاد می‌کند و همین امر می‌تواند باعث ایجاد گفتمانی عقلانی، برای حل مسائل سیاسی و اجتماعی شود و اساسی شود برای نقد قواعد علمی و نیز قوانین اجتماعی. اصولاً فلسفه علم پوپر به تناقض میان قوانین توصیفی علمی و معیارهای تجربی وابسته است. او هر قانون علمی کلی را که تجربیات را نادیده بگیرد، باطل می‌شمرد. اما این میزان تجربه گرایی دلیل بر اعتقاد به بی معنایی متافیزیک یا اخلاق نیست، بلکه آن‌ها صرفاً «علم» نیستند، نه اینکه بی معنا باشند.
در واقع پوپر به نسبی گرایی اعتقاد ندارد بلکه بر این نظر است که انسان‌ها در شناختشان دچار خطاپذیری هستند. او فلسفه علم خود را معیاری عقلانی برای اثبات یا ابطال موقت فرضیه های علمی می‌داند. به این معنا که هر فرضیه یی که از طریق مشاهده و تجربه بیشترین میزان تایید را به دست آورد، علمی‌تر است.
آنچه در آرای پوپر دارای اهمیت اساسی است، اعتقاد به «تکامل» است و این سبب توجه او به نظریه تکامل داروین شده است. اما از آنجا که به اعتقاد او این نظریه قابل ابطال پذیری تجربی نیست آن را به عنوان یک نظریه متافیزیکی مورد مداقه قرار می‌دهد. او از نظریات داروین، نتیجه می‌گیرد همان طور که موجودات زنده می‌توانند با تغییر شکل و تطبیق دادن خود با شرایط تحول یابند، همه صورت‌های حیاتی هم که قدرت تطابق بیشتری با محیط داشته باشند، می‌توانند به سوی تکامل حرکت کنند. او می‌گوید به همین طریق اندیشه های انسانی نیز می‌توانند تکامل پیدا کنند. او فرضیات علمی را به موجوداتی تشبیه می‌کند که اگر با واقعیت‌ها نتوانند کنار بیایند، حذف می‌شوند. به نظر پوپر پیشرفت‌های علمی نتیجه تقابل فرضیات گوناگونی است که اگر هر کدام از آن‌ها نتوانند از آزمون تجربه پیروز بیرون بیایند، ابطال می‌شوند. دیدگاه‌ها و برداشت‌های انسانی نیز شامل فرآیند تکاملی می‌شوند. چیزی به نام ادراک خالص وجود ندارد و همه اندیشه‌ها و ادراکات انسان براساس فشار تکاملی ایجاد شده‌اند و ادراکات گزینشی هستند.
آنچه به عقیده پوپر، نقطه تفاوت انسان و حیوان است استفاده انسان از زبان برای صورت بندی اندیشه‌ها و نقد عقلانی آن‌هاست. این «سنت نقد عقلانی» را پوپر برای علم و سیاست ضروری می‌داند. او با این نظر محافظه کارانه موافق است که اعتقادات ما موروثی هستند و کنار گذاشتن آن‌ها باعث اضمحلال سیاسی و اخلاقی می‌شود و انسان را در تطابق با جهان ناتوان می‌نماید، اما دید ما نسبت به آن‌ها باید نقادانه باشد نه دگماتیک. این سنت نقادانه که از یونانیان به فلاسفه و دانشمندان نسل‌های بعد و نیز نسل ما رسیده باعث شده است آن‌ها نظریات علمی را با نگرشی نقادانه مورد مطالعه قرار دهند و با استفاده از شیوه های تجربی فرضیاتی را که قدیمی و کژکارکرد هستند، ابطال کنند.
فلسفه علم پوپر روش مطالعه علوم اجتماعی را هم شامل می‌شود، البته به شرطی که علمای اجتماعی آن را به درستی درک کنند و به ابطال پذیری فرضیاتشان اعتقاد داشته باشند. او در جواب پیروان هگل از جمله مارکوزه- که منطق سنتی را به نفع منطق دیالکتیک کنار می‌گذارند و بر این اساس اصل امتناع تناقض را رد می‌کنند، زیرا تضادها را عامل پیش برنده می‌دانند- می‌گوید تضادها و تناقض‌ها می‌توانند باعث پیشرفت شوند مشروط بر اینکه مورد نقد واقع شوند.
این اعتقاد پوپر به نقد عقلانی به اجتماع و سیاست هم بسط پیدا می‌کند. درست است که ویران کردن سنت‌های اخلاقی و اجتماعی که به ما ارث می‌رسند، امری اشتباه و باعث تباهی است و انقلاب اجتماعی ما را سردرگم می‌کند و امنیتی را که حاصل عمل براساس سنت است، از ما سلب می‌کند، اما باید نسبت به این اعتقادات سنتی، نگرشی نقادانه داشته باشیم. اگرچه ما می‌توانیم فرضیات علمی را به صورت انقلابی ابطال کنیم ولی اگر بخواهیم سنت‌هایمان را هم به همین شکل نابود کنیم، فاجعه یی عمیق در انتظار جامعه خواهد بود. بنابراین نقد سنت‌ها و نهادهای اجتماعی، شامل اصلاح تدریجی آن دسته از آنها می‌شود که کارکرد خود را از دست داده‌اند یا کاربرد آن‌ها عوارضی را برای جامعه ایجاد می‌کند. پوپر این اصلاح تدریجی را «مهندسی اجتماعی» می‌نامد. او این مهندسی اجتماعی را به معنای استفاده از نظریات مطرح شده در علوم اجتماعی می‌داند.
اما این کار باید به تدریج انجام شود زیرا دانش انسانی کاملاً خطاپذیر است و نمی‌توان همه سرنوشت یک جامعه را به آن سپرد.
پوپر نوعی از علوم اجتماعی را که هدفش پیشگویی تاریخی است و خود را «سوسیالیسم علمی» می‌نامد، تخطئه می‌کند. او عنوان «تاریخی گری» را به این نگرش می‌دهد و آن را به خصوص در اندیشه های مارکس متجلی می‌بیند. او با این نظر پیروان مارکس همدلی نشان می‌دهد که برای حل مشکلات اجتماعی نباید مانند فیلسوفان به تفسیر آن‌ها پرداخت بلکه باید سریعاً اقدام به حل آن‌ها کرد ولی به این نیز اذعان دارد که برای اینکه کاری انجام دهیم باید با مشکلات با سلاح نقد عقلانی روبه رو شویم نه اینکه بخواهیم فوراً تغییرات اساسی در ساختار اجتماع بدهیم.
پوپر با اینکه برای برخورد با کژکارکردی های نهادهای اجتماع بر نقد علمی تاکید می‌کند اما آن دسته از دانشمندانی را که تصور غلطی از کاربردهای علوم اجتماعی دارند در اشتباه می‌داند زیرا آن‌ها در این توهم اند که همان گونه که می‌توان از طریق آشنایی با قوانین علوم تجربی، وقوع تغییرات فیزیکی، شیمیایی و… را پیش بینی کرد، می‌توان همین انتظار را از علوم اجتماعی داشت و با علم به قوانین آن تحولاتی مثل انقلاب و رشد یا فروپاشی اقتصادی را پیش بینی کرد. آن‌ها وظیفه این علوم را پیشگویی تاریخی تکامل جوامع می‌دانند و بر این اساس کارکرد سیاسی که برای علوم اجتماعی قائلند، جلوگیری از عوارض این تکامل است.
نقدی که پوپر بر این دانشمندان وارد می‌کند این است که آن‌ها پیشگویی‌های تاریخی خود را از پیشگویی‌های علمی مشروط استنتاج نمی‌کنند، در حالی که پیشگویی‌های علوم طبیعی بر مبنای شرایط خاص مطرح می‌شوند و در ضمن این پیشگویی‌های علمی در مورد ارگانیسم‌هایی اعتبار دارد که دچار تناوب و تکرار هستند اما اجتماعات انسانی این شرایط را ندارند و همواره در حال تغییر و تحولند.
پوپر معتقد است برای اینکه بتوانیم وظیفه علوم اجتماعی را بشناسیم باید دو عقیده در مورد اجتماع را کنار بگذاریم. یکی این نظریه است که ما کل‌های اجتماعی مثل طبقه‌ها و ملت‌ها را می‌توانیم مثل گیاهان و جانوران مورد مطالعه قرار دهیم. اما پوپر می‌گوید اجتماعات انسانی نباید به صورت توده یی و با یک جمع نگری ساده لوحانه بررسی شوند بلکه باید افراد و روابط بین آن‌ها تحلیل شوند. نظریه دوم که باید طرد شود این است که نباید پدیده‌ها و معضلات اجتماعی مثل جنگ و فقر و… را نتیجه توطئه گروه‌ها و طبقاتی علیه گروه‌ها و طبقات دیگر بدانیم. البته پوپر نمی‌گوید که هیچ گاه توطئه یی شکل نمی‌گیرد، بلکه عقیده دارد اولاً این توطئه‌ها زیاد نیست و ویژگی‌های اجتماعات را تغییر نمی‌دهد، ثانیاً این توطئه‌ها اکثراً با موفقیت انجام نمی‌شوند و نتایجی را به دنبال دارند که متفاوت با خواست عاملان است.
بر این اساس پوپر وظیفه علوم اجتماعی را مطالعه نتایج اجتماعی ناخواسته اعمال و اراده های انسان‌ها می‌داند. او مثالی می‌زند؛ اگر کسی بخواهد خانه یی را در محله یی خاص بخرد، اصلاً مایل نیست که قیمت خانه‌ها در آن محله افزایش یابد ولی همین که او تمایل به خرید خانه از آنجا دارد، به صورت ناخواسته باعث افزایش قیمت می‌شود. به این ترتیب پوپر نتیجه می‌گیرد که نتایج افعال انسان‌ها قابل پیش بینی نیست و به همین خاطر نمی‌توان به این امر معتقد بود که توطئه در اجتماع می‌تواند اثری عمیق برجا بگذارد.

نقد علم باوری غیرعلمی

هایک نظریاتش درباره علوم اجتماعی را در کتاب «ضدانقلاب علم» آورده است. آنچه او در این کتاب مورد نقد قرار داده، تعمیم نادرست روش‌های علوم تجربی به علوم اجتماعی است که آن را «علم باوری» می‌نامد. به نظر او تفاوت این دو گونه علم در این است که متدولوژی علوم طبیعی به واقعیات و عینیات توجه می‌کند، در حالی که آنچه در علوم اجتماعی مطالعه می‌شود، ذهنیات انسان‌ها و نحوه تفکر آن‌ها در مورد ماده است. علاوه بر این علوم اجتماعی باید به مطالعه «فرد» و روابط بین افراد بپردازد و از نگرش کل گرایانه به اجتماع بپرهیزد. این علم باوری نتیجه وسوسه یی است که پیشرفت‌های علوم طبیعی در دانشمندان علوم اجتماعی به وجود آورده است. این پیشرفت‌ها سبب شده است آن‌ها بخواهند از روش‌هایی که علوم طبیعی برای کنترل فیزیکی محیط به کار می‌برند، برای هدایت و برنامه ریزی اجتماع و نهادهای آن استفاده کنند، در حالی که این یک باور غیرعلمی است زیرا آنچه در مطالعات جامعه شناختی اهمیت دارد، انگیزه های شخصی افراد است و این عالمان اجتماعی این امر را مد نظر قرار نمی‌دهند. به نظر هایک آنچه در علوم اجتماعی باید به آن توجه شود این است که چیزی که واقعیت دارد و دیده می‌شود، کل یک جمعیت انسانی نیست، بلکه افراد تشکیل دهنده آن اجتماع و روابط بین آن‌هاست. آن ذهنیتی که در این علوم بررسی می‌شود، در تک تک افراد قابل مشاهده است نه در کل اجتماع.
اما این به معنای انکار کل‌های اجتماعی نیست، بلکه آنچه به طور مستقیم قادر به درک آن هستیم افراد هستند، در حالی که کل‌های اجتماعی فقط نظریاتی در مورد روابط افراد هستند و ممکن است این نظریات هم اشتباه باشند. مثلاً ممکن است روابط خاصی که منجر به به وجود آمدن طبقه یی می‌شود، در شرایط خاصی شکل نگیرد و آن طبقه وجود خارجی پیدا نکند.
هایک ابتدا بر آن بود که روش علوم اجتماعی و علوم تجربی کاملاً با هم متفاوت است اما بعد از اینکه نظریه پوپر اعلام کرد در همه علوم آزمایش و پیش بینی فرآیندی مشترک است، نظراتش را تعدیل کرد. او بعد از آن می‌گفت هر چند اصول اساسی متدولوژی همه علوم یکسان است ولی علوم اجتماعی ویژگی‌های خاص خودش را دارد.
به عقیده هایک اگر دانشمندان علوم اجتماعی به ویژگی‌های خاص این علوم توجه نکنند، اشتباهاتی به وجود می‌آید.
از جمله این اشتباهات این است که محرک‌های رفتار انسان را به محرک‌های فیزیکی محدود کنیم و انگیزه‌ها را در رفتار انسان دخیل ندانیم. حتی محرک‌های فیزیکی و عینی هم در افراد با شرایط مختلف تاثیر متفاوت می‌گذارد.
اشتباه دیگر اندازه گیری پدیده های اجتماعی است. اگرچه روش اندازه گیری باعث پیشرفت علوم تجربی شده است ولی این کار در علوم اجتماعی منجر به مبهم شدن مسائل می‌شود زیرا در علوم اجتماعی یک هدف کلی وجود ندارد و جامعه یک سیستم از روابط انسانی است که با ارزش‌های عددی قابل اندازه گیری نیست.
هایک این امر را که ما بخواهیم چیزهایی که با هم متفاوتند به صورت یک کلیت در نظر آوریم، نهی می‌کند. او این اشتباه دانشمندان علوم اجتماعی را – که نام آن را می‌توان جمع گرایی یا اصالت جمع گذاشت -مستلزم این می‌داند که تصور کنیم افراد یک گروه همگی یک ذهنیت مشترک دارند. او از اینکه از اجتماعات انسانی طوری صحبت کنیم که آن‌ها توده های مردم هستند و برداشت‌ها و انگیزه های واحدی دارند، محکوم می‌کند و معتقد است جامعه یک شخص نیست که یک ذهنیت داشته باشد و یک هدف را دنبال کند. این جمع گرایی نشانه نادیده گرفتن روابط بین افراد است.
تاریخی گری نیز از اشتباهات این دسته از دانشمندان علوم اجتماعی است. این آ موزه می‌گوید هیچ قانون کلی اجتماعی وجود ندارد که در جوامع مختلف و دوران‌های تاریخی گوناگون کاربرد داشته باشد. اعتقاد به ضرورت تاریخی نیز از ویژگی‌های تاریخی گری است، به این معنی که تاریخ، جوامع را ضرورتاً به سوی هدف خاصی که در نظر دارد، می‌راند. اصل اول به این دلیل بی معنی است که ما حتماً می‌توانیم فرآیندهایی را در جوامع و دوران‌های مختلف مشاهده کنیم که با استفاده از قوانین کلی اجتماعی می‌توانند مورد مطالعه قرار گیرند. مثل قوانینی که برای قیمت گذاری‌ها به کار می‌روند. اصل دوم نیز چون بر آموزه اصالت جمع متکی است و افراد را به صورت توده های اجتماعی که نمی‌توانند از ضرورت‌هایی که تاریخ بر آن‌ها تحمیل می‌کند، رها شوند، اشتباه است.
اعتقاد به هدف ازپیش تعیین شده برای جوامع هم از اعتقادات بعضی از این دانشمندان است. آن‌ها بر این نظرند که نهادهایی که انسان‌ها در جوامع تشکیل می‌دهند به شکل ارادی برای نیل به اهداف خاصی است. بنابراین اگر این نهادها نتوانند کار خود را به غایت مطلوب انجام دهند، می‌توان به شکل ارادی آن‌ها را تغییر داد، در حالی که به نظر هایک نهادهای اجتماعی طی زمان و بر اساس یک نظم خودجوش ایجاد می‌شوند.
اما یکی از مهم‌ترین وجوه اختلاف هایک و پوپر در این است که هایک برخلاف پوپر اصلاً به طراحی قوانینی که به شکل تدریجی از طریق آن‌ها بتوان نهادهای اجتماعی را با اهداف کلی جامعه هماهنگ کرد، اعتقاد ندارد. این همان آموزه یی است که پوپر به عنوان «مهندسی اجتماعی» مطرح می‌کند. دلیل نقد هایک بر این آموزه – که یکی دیگر از اشتباهات دانشمندان علوم اجتماعی است – این است که اطلاعاتی که ما برای برنامه ریزی اجتماعی باید به دست آوریم، بسیار ناقص و شخصی است زیرا ساختارهای اجتماعی بر اساس مجموعه یی از اطلاعات استوار نشده، بلکه در آن دانش‌ها، برداشت‌ها، ارزش‌ها، انگیزه های فردی انسان‌ها و روابط بین افراد دخالت دارد که اصلاً قابل اندازه گیری و سپس مهندسی نیست.
در نهایت به نظر هایک وظیفه علوم اجتماعی برنامه ریزی جوامع نیست، بلکه باید ما را از محدوده توانایی‌هایمان در کنترل آگاهانه قوانین اجتماعی مطلع کند. علوم اجتماعی هنگامی ویژگی‌هایی یک علم را پیدا می‌کنند که بتوانند تا حدودی وقایع آینده را پیش بینی کنند و اگر این پیش بینی‌ها اشتباه باشد بتوان تئوری‌های این علوم را رد کرد و البته این علوم باید بتوانند رویدادهای غیرقابل پیش بینی را نیز تشخیص بدهند. نتیجه یی که هایک می‌گیرد، این است که قدرت دانش علمی انسان محدوده یی دارد و هر اتفاقی در آینده را نمی‌توان پیش بینی کرد، زیرا این رویدادها به انگیزه های فردی اشخاص که نه قابل اندازه گیری و نه قابل پیش بینی است، بستگی دارد.
منبع:سایت تصور