نویسنده: دکتر سیّدمحمّد ثقفی




 

تئوری جامعه ی «سالم»، «کامل»، «فاضله» و «انسانی» موضوعی است که در بیشتر مکاتب و ایدئولوژی های دینی و غیردینی مطرح بوده است. از قدیمی ترین اندیشه ی اجتماعی-سیاسی افلاطون تا مدینه فاضله فارابی تا جامعه انسانی اوگوست کنت، تا جامعه سالم اریک فروم تا کمون آخر جامعه بی طبقه کارل مارکس، همه شان نوعی تئوری جامعه سالم است که هر یک از منشأ و خاستگاه اندیشه خود، بدان پرداخته اند.
طبیعی است که وقتی یک دینی یا سیستم فلسفی، سخن از انسان مطلوب و چگونه زیستن را می زند، ضروری است که هر یک فرضیه ای هم برای تکوین جامعه کامل یا سالم داشته باشد!
زبان حال همه این مکاتب و ادیان، شعر معروف دیوژن «دیوجانس» است که در جستجوی «انسان کامل» بود.
دی شیخ شهر، با چراغ همی گشت دور شهر
که از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتیم که یافت می نشود، جسته ایم ما
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
منتهی برخی در تکوین این «جامعه سالم» از تکامل فردی سخن گفته اند که مجموعه ی چنین انسان های کاملی، جامعه ی مطلوب و سالمی را به وجود می آورد و برخی دیگر، از تغییر شرایط اجتماعی-اقتصادی و به وجود آمدن جامعه ای بی طبقه که انسان ها در آن ها در نهایت رشد به سر می برند، حرف می زنند.
سخن در اینجا، از نوعی حرکت است آن هم حرکت اجتماعی، که باید از کجا آغاز شود و به چه مرحله ای ختم شود. سیر حرکت چه بوده و موضوع حرکت چه چیز است؟
حتماً سخن از تحول و تغییر است تحول انسان موجود به انسان مطلوب، تحول جامعه موجود به جامعه ی مطلوب؟
انگیزه این حرکت چیست؟ آیا این اندیشه و ایدئولوژی است که در جایگزینی یک ایدئولوژی استاتیک، بی تحرک و مرده به یک ایدئولوژی پویا، فعال، دینامیک، انسان و جامعه تحول می پذیرد و به آن مرحله مطلوب می رسد؟
این سؤالات، پرسش هایی است که در سه قلمرو دین، فلسفه و فلسفه اجتماع و تاریخ مطرح شده است. اما هرچه هستند درباره انسان داوری می کنند و او را می خواهند تغییر دهند و به انسان مطلوب دسترسی پیدا کنند. طبیعی است که در چنین زمینه، اوصاف و خصوصیات دو انسان مطرح خواهد بود:
1- انسان پویا، رشد یابنده
2- انسان ایستا، جامد و درجا زننده
لذا این بحث تنها در انحصار جامعه شناسان نمی باشد، بلکه هر یک از علمای تربیت، فیلسوفان، رهبران دینی و اصلاح گرایان اجتماعی، از چنین انسانی سخن گفته اند.
ما به طور نمونه از ویژگی های انسان رشد یافته که علمای تربیت مطرح کرده اند، سخن می گوییم.

ویژگی های انسان

با اینکه انسان یک «حیوان ناطق» یا حیوان اجتماعی است و با بسیاری از ویژگی های سایر موجودات زنده، مشترک است. اما خود، دارای خصایصی است که موجب امتیاز او از سایر حیوانات می شود. از این قرار:
1- هوشمند و هوشیار است.
2-استعداد خاص یادگیری دارد.
3- دارای کنجکاوی است.
4- استعداد ابزارسازی و کاربرد ابزار
5- عاطفی بودن
6- ارزشیابی و انتخاب
7- قدرت رشد و گسترش و کاربرد زبان
8- تنوع و تعدد انگیزه ها
9- نیروی مشاهده، به معنای استفاده از حواس گوناگون برای کسب تجربه ها و افزایش اطلاعات
10- سازگاری مثبت یا سازنده که بر اثر کوشش، انسان، محیط را به رنگ و شکل مطلوب خود درآورد و در آن تغییراتی بدهد.
11- اعتقاد و نظر، انسان تنها حیوانی است که درباره ی پدیده های جهان می اندیشد و نسبت به آن ها، اعتقاد و نظر خاصی پیدا می کند و تقریباً رفتارش از همین اعتقاد و نظر متأثر می شود. «جهان بینی»
12- تمدن و فرهنگ، عامل دیگری است که انسان را از حیوان جدا می سازد و خود بحث مستقلی می خواهد.(1)
با اینکه در ویژگی های انسان، این اوصاف را ملاحظه می کنیم، اما راستی این است که آیا همه انسان ها چنین اند؟ قطعاً چنین نیست بلکه ما در مشاهده روزانه خود، افراد بسیاری را می بینیم که شاید اکثریت را نیز تشکیل می دهند، حالت خمودی دارند، دست به هیچ تغییری نمی زنند که بلکه انسان هایی ایستا و جامد هستند.
از آنجا که سخن از دوگونه انسان مطرح است (پویا و ایستا) و باز سخن در این است که چگونه این انسان ایستا، غیرمتحرک به انسان فعّال و پویا تبدیل شود. لذا دانشمندان و علمای اصلاح گر اجتماعی ویژگی هایی را برای هر یک از آن ها ذکر کرده اند که حایز اهمیت است.
قطعاً این تقسیم بندی نسبی است نه مطلق. یعنی اشخاصی هم هستند که ممکن است هر دو حالت را به درجه متفاوت داشته باشند.
ما می توانیم این دوگانگی را در روابط اجتماعی و در هر شغل و مقامی به آسانی ملاحظه نماییم.
انسان فعّال و انسان پذیرا:

انسان پذیرا

انسان فعال

«1- تملق و تعارف

نفرت از تملق و برخوردار از صراحت لهجه

2- استفاده از دروغ مصلحت آمیز

بیزاری از هرگونه دروغ گویی و دروغ پردازی

3- ابن الوقت بودن

ثبات شخصیت و عاطفی داشتن

4- ترس از تفکر خلاق و تعلیل

مشتاق تفکر خلاق و تعلیل

5- ترس از انتقاد

انتقاد گر بودن (و از خویشتن پیش از دیگران)

6- ترس از ابتکار و خلاقیت

کوشش برای ابتکار و خلاقیت

7- ترس از تغییر و علاقه به یکنواختی

نفرت از یکنواختی و تلاش برای تغییر

8- نیازمند و انگلی زیستن

نفرت از هرگونه طفیلی گری

9- بی میلی به کار و کوشش

رغبت فزاینده به کار و کوشش

10- فعالیت به سبب تحریک از خارج

 فعالیت به سبب انگیزش یا خواست درونی

11- نداشتن اعتقاد و اعتماد به نفس لازم

بهره مندی از اعتقاد و اعتماد به نفس

12- خود را کم ارزش و یا بی ارزش پنداشتن

خود را ارزشمند پنداشتن

13- ثابت نگهداشتن تجارب و اطلاعات

ارزشیابی مداوم تجارب خود و کوشش

14- ارزش مادی قائل شدن به زمان

ارزش حیاتی دادن به زمان

15- به انتظار پیدایش امکانات نشستن

تلاش برای به وجود آوردن امکانات

16- غالباً مأیوس و ناامید بودن

پیوسته امیدوار بودن

17- اجتناب از ارزیابی خویشتن

دائماً خود را ارزیابی کردن»(2)


این دو انسان است که مورد گفتگوی جامعه شناسان آرمان خواه و دانشمندان علوم تربیتی و فیلسوفان تاریخ است.
آدمی در چه مرحله ای، این چنین فعّال یا جامد زندگی خواهد کرد؟ آیا انسان های جامعه موجود چنین اند؟ قطعاً نه، هرگز.
اما سخن در این است که این انسان های مطلوب و جامعه های سالم را باید همواره در انتهای تاریخ، جستجو نماییم و سراغ جامعه های کامل در آینده دوردست، پیگیری کنیم؟
آیا این طرز تفکر، اتوپیاگرایی، خود نوعی ایده آلیسم نیست و خواب بهشت برین را در دوردست تاریخ جستجو کردن که غالباً طراحان آن اندیشه مهم، پیش از آنکه به نتایج طرح های خود برسند، شکست خورده اند: امثال اوگوست کنت در طرح جامعه ی انسانی گرایی «اومانیسم» و حاکمیت اخلاقی اومانیستی به جای اخلاق دینی، (البته کاتولیسمی).
و یا مارکسیسم که از دنیای بی طبقه انسانی سخن می گوید و زیستن بی رنج و درد را برای همه انسان ها، در آینده های دور نوید می دهد. ولی دیدیم که چگونه آب ها از آسیاب افتاد و دنیای کمونیستی با فروپاشی شوروی، تقریباً به پایان رسید و دنیا تک قطبی شد.
آخرین حرفی که طرفداران مارکسیسم از تحقق دنیای بی طبقه انسانی می گویند، این است که مارکس در ابعاد علمی و تحلیل مراحل تاریخی (که آن هم چندان انطباق با تاریخ ندارد) اندیشه علمی-فلسفی داشته، اما نسبت به آینده-جنبه ی پیغمبرگرانه خود-سخنانش ایده آلیستی است.
البته طرح چنین جامعه ای در اندیشه دینداران نیز وجود دارد. جامعه ی مسیحی گرایی (موعود آخرالزمان) در اندیشه زردشتی، یهودیت، مسیحیت و اسلام و حتی بودایی. اما حرف آن ها این است که این مرحله از تاریخ و تحقق جامعه ی کاملاً عادلانه، در علم خداوند مطرح است که آفریدگار جهان سرانجام پایان حیات دنیایی را با ظهور منجی عدالت گر، به انجام خواهد رسانید.
و لَقَد کتبنا فی الزبور من بعدالذکر ان الارض یرثُها عبادی الصالحون
اما سخن تئوری پردازان آرمان خواه، این است که نباید ما این جامعه و تحقق آن را به عهده خداوند در پایان جهان بگذاریم، بکله می توانیم در زمان های خود، چنین انسان ها و جامه های سالم را به وجود آوریم. امام علی(ع)، فارابی، افلاطون، اریک فروم از این قبیل اند.

جامعه سالم اریک فروم

به عقیده اریک فروم انسان دارای نیازهایی است که از هستی او سرچشمه می گیرد.
نیرومندترین محرک های رفتار آدمی در شرایط هستی او «موقع انسان» نهفته است. تمام کوشش های انسان بر این است که پاسخی برای «هستی» خود پیدا کند. و اگر انسان بتواند هستی خود را دریابد در واقع او، در حال «تولد» است. یعنی خود را از طبیعت و حیوان جدا ساخته و در حال بازسازی و بازفهمی خود، در حال «تولد» است.
چندین نیاز و انفعالات از هستی آدمی منشأ می گیرند:
1- وابستگی در برابر عشق خود
لزوم رابطه با سایر موجودات، وابستگی به آن ها، نیاز مبرمی است که سلامت روان بستگی به آن دارد. این نیاز در وراء کلیه پدیده ها که شامل تمام حیطه روابط صمیمی انسان و کلیه انفعالاتی است که در معنی وسیع کلمه «عشق» نامیده می شود، قرار دارد.
«عشق» عبارت است از همبستگی و یگانگی با شخص، شیء و یا محیط خارج از خود، به شرط نگهداشتن فردیت و منزلت فردی.(3)
2- تعالی و خلاقیت در برابر ویرانگری
موضع دیگر انسان در برابر وابستگی و حیوان اجتماعی، بودن و نیاز او به اعتلاء از مرحله حیوانیت انفعالی است.
انسان می تواند هستی بخش باشد. این یک کیفیت معجزه آسایی است که بشر در داشتن آن با سایر موجودات زنده سهیم است با این فرق که انسان می داند که هم مخلوق است و هم خالق.
خلق کردن مستلزم فعالیت و مراقبت و عشق به چیزی است که انسان خلق می کند.(4)
3- ریشه دار بودن
تولد انسان به معنی آغاز بیرون آمدن وی از خانه طبیعی و قطع رابطه از قیود طبیعی است. ولی این قطع رابطه خود هراس انگیز است اگر انسان ریشه های طبیعی را از دست بدهد پس کجا است و کیست؟ ممکن است تنهایی و بی خانمانی را تحمل کند ولی نمی تواند در انزوا و بی کس ناشی از این موقعیت بردبار باشد. در این صورت دچار بیماری روانی خواهد شد.
انسان می تواند از ریشه های طبیعی صرف نظر کند به شرط آن که ریشه های جدید «انسانی» پیدا کند و پس از آن چنین ریشه هایی را به دست آورد مجدداً می تواند حس کند که در این جهان «محلی» دارد.(5)
4- احساس هویت
در تعریف انسان می توانیم بگوییم که: انسان حیوانی است که می تواند «من» بگوید و به عنوان یک شخصیت ممتاز از وجود خود «آگاه» باشد هویتی که دکارت مطرح کرد من فکر می کنم پس هستم؛ هویت کالوین «من پروتستانم» هویت جغرافیایی، من آمریکایی ام، این ها همه انواعی از هویت هستند.
مسئله هویت برعکس آنچه تصور می شود یک مسئله فلسفی محض یا مسئله ای که مربوط به تخیل و تفکر ما باشد نیست. نیاز به احساس هویت از شرایط هستی انسان سرچشمه می گیرد و منبع شدیدترین کوشش ها و کشمکش ها است. چون شخص بدون احساس «من» بودن نمی تواند از سلامت روانی برخوردار باشد لذا برای به دست آوردن آن از هیچ کاری فروگذار نیست.
این نیاز در ورای میل شدید به موقعیت اجتماعی و انطباق نهفته است و گاهی شدیدتر از میل به ادامه ی زندگی جسمی است. مردم زندگی خود را به خطر می اندازند از عشق خود صرف نظر می کنند، از آزادی خود چشم می پوشند، فکر و اندیشه خود را فدا می کنند تا جزئی از گروهی شوند و در نتیجه احساس «هویت» می کنند، گرچه این خود سرابی بیش نیست.(6)
5- تعقل در برابر بی منطقی و نیز به معیار جهت گیری. وجود خِرد و تفکر در انسان نه فقط مستلزم درک هویت شخصی است بلکه مشخص کردن هوشمندانه موقعیت فرد را در جهان نیز ایجاب می کند. انسان خود را محاصره پدیده های معماانگیزانه زیاد می بیند، چون خرد دارد، لذا باید معنی و مفهوم آن ها را بداند و باید آن ها را در زمینه هایی قرار دهد که قابل فهم باشد. هرچه خرد گسترش یابد سیستم «جهت گیری» کافی تر می شود. یعنی به حقیقت و واقعیت نزدیک تر می گردد. حتی اگر هم معیار جهت گیری انسان فریبنده باشد باز هم نیازهای قابل فهم او را برآورده می کند.(7)
البته تصویری که فرد از جهان برای خود فراهم می کند نسبت مستقیم با توسعه خرد و معرفت او دارد. از لحاظ زیست شناسی ظرافت مغز آدمی طی هزاران سال تغییری نکرده است، پس فرایند تکاملی زیاد لازم است تا واقعیت را درک کند. یعنی: استعداد دیدن جهان، طبیعت، دیگران و خود را چنان که هست به دست آورد و با هوس ها و ترس منحرف نگردد. انسان هر چه بیشتر این واقع بینی را گسترش دهد بیشتر با حقایق تماس پیدا می کند. هرچه بالغ تر گردد بیشتر می تواند یک دنیای انسانی بسازد که در آن احساس آرامش و امنیت کند.(8)
این ها عوامل سلامت روانی است که تأمین آن ها فرد کامل را به وجود می آورد. طبیعی است که این تغییر و فهم جهان و مسئولیت انسان بیشتر از آنچه از عهده علوم طبیعی و فیزیک بربیاید و جامعه شناسان آن را نوید دهند که درباره واقعیت های اجتماعی موجود بحث می کنند، مرهون آموزه ها و تعالیم اصلاح گران، روحانیون ادیان و مکاتب فلسفی می باشد.
مفهوم سلامت روان با معیارهایی که ملعمان بزرگ روحانی بشر لازم دانسته اند مطابقت دارد. به نظر بعضی از روان شناسان این تطابق ثابت می کند که مسائل روان شناسی «علمی» نبوده بلکه «آرمان های» مذهبی و فلسفی می باشد.
اینان معتقد نیستند که تعلیمات بزرگ تمام فرهنگ ها بر مبنای بصیرت منطقی به طبیعت انسان و به منظور رشد و تکامل بشر می باشد.
دستورات زندگی که پیشوایان روحانی بشر مانند ایخناتون، موسی، کونک فتسه، لائوتسه، بودا، سقراط و عیسی و در پایان حضرت محمد(ص) داده اند، با تفاوت جزئی شبیه هم هستند.
تربیت انسان های سالم با سلامت روان، بیشتر در مکاتب انبیاء و معلمان بزرگ بشری یافت می شوند؛ امثال حواریون مسیح و «عبادالرحمان» موصوف در قرآن با تربیت های دینی و خودسازی های نفسانی قابل لمس و الگوبرداری است. از این جهت است که وجود جامعه ی سالم و اجتماع صالح و پرهیزکاران که در اندیشه ی امام علی(ع) و قرآن کریم مطرح است، ضروری می نماید.
در چنین جامعه هایی که امکان تحقق آن در دست انسان های مسئول است ی آنکه به پایان تاریخ حواله داده شود می تواند سلامت روان آدمی را تأمین کند.
محیط و جامعه، به معنای مجموعه ی ترکیبی عوامل، اقتصادی، سیاسی، دینی، اجتماعی، روانی و تربیتی و خلاصه فرهنگی مهم ترین نقش را در پویا و سازنده بارآوردن اشخاص ایفا می کنند.
به بیان دیگر؛ تنها یک عامل مثلاً دین یا اقتصاد و یا... را نمی توان مسئول کیفیت بارآمدن انسان دانست بلکه همه عوامل مؤثرند و بنابراین مسئول.
به گفته اریک فروم:
«سلامت روان همرنگی فرد با جامعه نیست، بلکه برعکس عبارت است از تعدیل و تطبیق جامعه بر حسب نیازهای انسان. یک جامعه سالم ظرفیت توانایی انسان را به عشق ورزی با همنوعان، به کار بارور به توسعه ی خرد و به داشتن حس «خود بودن» که بر مبنای استفاده از نیروهای سازنده ی خودِ مشخص است، گسترش می دهد. جامعه ی ناسالم و بیمار سبب ایجاد دشمنی متقابل و عدم اعتماد می گردد و در نتیجه انسان به ابزار بهره کشی دیگران تبدیل می شود. حس «خود بودن» از بین می رود. بالاخره فرد تبدیل به «آدمک» مصنوعی یا کوکی می شود. اجتماع می تواند هم تکامل بخشد و هم از رشد بازدارد. بیشتر اجتماعات هر دو عمل را انجام می دهند. فقط باید دید میزان و جهت نفوذهای مثبت و منفی تا چه حد است».(10)
همچنین می نویسد:
«شخص سالم از نظر روانی کسی است که بهره ور بوده و از خود بیگانه نباشد، پیوندش با جهان از راه عشق باشد. از خودِ خود، برای دست یافتن به حقایق عینی استفاده کند. خود را شخصیت همتایی بداند و در عین حال همبستگی خود را با دیگران حس کند. تابع اقتدار بی منطق نباشد، یا رغبت اقتدار منطقی خود و وجدان را بپذیرد. تا عمر دارد در حال «تولد» باشد و زندگی را موهبت پر ارزش تلقی نماید».(11)

جامعه ی سالم در دید امام علی(ع)

به تعبیر اریک فروم، اگر انسان از موضع خودآگاهی خود، موقع خود را بفهمد و ارزیابی کند و در نتیجه به خلاقیت و ایجاد جامعه سالم مطلوب روی آورد، طبیعی است که در تفسیر و فهم این خودی نوع جهان بینی و هستی شناختی او دخالت تمام دارد که در پرتو آن انسان خود را در مجموعه هستی، چگونه ارزیابی می کند. در نتیجه نقطه آغاز حرکت خود را در بازسازی خود، شروع می نماید.
قطعاً جهان بینی و هستی شناسی توحیدی با جهان بینی هستی شناسی مادی، تفاوت فاحش دارند و محصول این دو مکتب و ایدئولوژی هرگز یکی نخواهد بود. از این جهت ضروری می نماید که جهان بینی امام علی(ع) را در ارزیابی خود در جهان هستی و جهان بینی توحیدی امام جستجو کرد و مطالعه نمود.

جهان بینی توحیدی

جهان بینی توحیدی، یعنی درک اینکه جهان از یک مشیت حکیمانه پدید آمده است و نظام هستی بر اساس خیر وجود و رحمت و رسانیدن موجودات به کمالات شایسته ی آنها استوار است.
جهان بینی توحیدی، یعنی جهان «یک قطبی» و «تک محوری» است. جهان بینی توحیدی، یعنی جهان ماهیت «از اویی» «انّا لله» و «به سوی اویی»«انّا الیه راجعون» دارد. موجودات جهان با نظامی هماهنگ به یک «سو» و به طرف یک مرکز، تکامل می یابند. آفرینش هیچ موجودی عبث و بیهوده و بدون هدف نیست. جهان با یک سلسله نظامات قطعی که «سنن الهیه» نامیده می شود، اداره می شود. انسان در میان موجودات از شرافت و کرامت مخصوص برخوردار است و وظیفه و رسالتی خاص دارد. مسئول تکمیل و تربیت خود و اصلاح جامعه خویش است. جهان مدرسه ی انسان است و خداوند به هر انسانی بر طبق نیت و کوشش صحیح و درستش پاداش می دهد.
جهان بینی توحیدی با نیروی منطق و علم و استدلال حمایت می شود. در هر ذره از ذرات جهان، دلایلی بر وجود خدای حکیم علیم هست و هر برگ درختی دفتری در معرفت پروردگار است. جهان بینی توحیدی، به حیات و زندگی معنی و روح و هدف می دهد. زیرا انسان را در مسیری از کمال قرار می دهد که در هیچ حدّ معینی متوقف نمی شود و همیشه رو به پیش است.
جهان بینی توحیدی کشش و جاذبه دارد، به انسان نشاط و دلگرمی می بخشد، هدف های متعالی و مقدس عرضه می دارد و افراد فداکار می سازد. جهان بینی توحیدی، تنها جهان بینی است که در آن تعهد و مسئولیت افراد در برابر یکدیگر مفهوم و معنی پیدا می کند. همچنان که تنها جهان بینی ای است که آدمی را از سقوط در درّه هولناک پوچی گرایی و هیچی ستایی، نجات می دهد.(12)
این جهان بینی در همه ادیان توحیدی، ارائه می شود. به خصوص در آئین اسلام، که زلال ترین، پاک ترین و خالص ترین توحید و خدا-جهان در آن وجود دارد.
قطعاً حرکت انسان مسلمان توحیدی از چنین بینش شناختی، آغاز می شود. این حرکت، یک حرکت عادی-جبری نیست که آدمی در انتخاب راه در زندگی به نوعی مجبور باشد و اراده خود را در برابر تعین های اجتماعی-تاریخی از دست دهد. بلکه این انسان است که خود، تاریخ می سازد و سرنوشت خود و جامعه اش را تغییر می دهد.
اسفارچهارگانه=ایستایی شناسی و پویا شناسی
عارفان راه و سالکان طریق الله، سیر معنوی و عقلانی راه جو را در چهار سفر خلاصه کرده اند که آدمی در طی این مراحل، از خود طبیعی خود شروع می کند و به خود الهی می رسد و سرانجام همه چیز را با نور خدا می بیند که: «المؤمن ینظر بنور الله و یسمع بنورالله» الخ.
ملاصدرای شیرازی در مقدمه «الاسفار الاربعه» خود این مراحل را بدین گونه می شمارد:
1- سفر از «خلق» به سوی «حق»
2- سفر به وسیله «حق» در «حق» (ذات حق)
3- سفر از «حق» به سوی «خلق» به وسیله حق
4- سفر به وسیله «حق» به سوی «خلق».
حکیم الهی محمدرضا اصفهانی قمشه ای در حاشیه اسفار، این سفرهای چهارگانه را چنین توضیح می دهد.
«بدان که انسان مادامی که به سلوک علمی و نظری (عقلانی) خود شروع نکرده است، کثرت ها را دائماً مشاهده می کند و از مشاهده «وحدت» غافل می ماند و هرچیز را در جهان به صفت «تکثر» می بیند. و کثرت در نظر او مانع از شهود «وحدت» می شود و وحدت او پیش او به جهت تکثرات (ماهیات، موجودات) محجوب و پوشیده می ماند».
ولی، هنگامی که به سلوک علمی-عقلی شروع کرد و از طریق «آثار» در «مؤثر» مطالعه نمود (برهان نظم را در فهم آفرینش به کار برد) و از وجود موجودات، در ذرات صانع و آفریدگار، تأمل کرد، متکثرات کم کم و به طور تدریجی از میان می رود و به «وجود وحدت خالص و حقیقی» می رسد. در آن مرحله، دیگر کثرت ها را نمی بیند و از مشاهده ی اعیان موجودات، بالکل غافل می شود و در فضای «وحدت» قرار می گیرد و تنها وحدت می بیند که به قول ادیب الممالک فراهانی:
که یکی هست هیچ نیست جز او
وحده لا شریک الّا هو
این مرحله، سیر و سلوک را در اصطلاح عارفان «سفر اوّل» می نامند. و آن سفر از خلق به سوی حق است.
2- سفر در حق به وسیله حق. وقتی سالک به وحدت حقه رسید در این مرحله، سالک با سلوک علمی، عقلی، در ذات حق وحدت صفات او، اسمای او، اسمای او وحدت افعال حق، مرتبه به مرتبه به شهود و یقین می رسد و خواص وجوب ذات حق و وجود حضرت احدیت را به طور مرتب و منظم در می یابد. این سفر را سالکان راه، مرحله دوم سیر الی الله می دانند در این مرحله از صفات حق و تجلیات ذات او، سخن می رود و همه موجودات را مظهر و تجلیگاهی از حضرت حق می بینند. در این مرحله، سالک شرح صدر پیدا می کند و از ضیق و تنگنایی خلاص می شود. در این مرحله به آن مقامی می رسد که می تواند دست ضعیفان را بگیرد و آنان را راهنمایی و ارشاد کند.
3- سفر از حق به سوی خلق. در این مرحله، سالک پس از طی طریق و تکامل به نفس، به سوی خلق برمی گردد و به وظیفه انسانی و رسالت خود در زندگی دنیا برمی خیزد و راهنمای راه می شود و رهبری معنوی و روحانی قافله بشری را به عهده می گیرد. سالک در این مرحله با پیروی از شرایط انبیای وحیانی، و درک معارف اهلی به انجام رسالت بزرگ می پردازد. که از ویژگی های معلمان بشری و مصلحان جامعه انسانی است.
البته او، هرگز، «پیامبر» و «نبی» نیست که خود صاحب شریعت باشد. بلکه پیرو پیامبران است و مرشد عام علایق.
4- سفر از خلق به سوی خلق به وسیله حق، مرحله چهارم این اسفار است. در این مرحله سالک، با مشاهده موجودات و آثار و لوازم آن به ضررها و منافع آن ها در دنیا و آخرت آشنا می شود و می فهمد که چگونه به سوی خدا برود.
البته، این یک مرحله تکامل نفسانی است که با تعلیم و ارشاد و انجام رسالت میسر نمی شود. بلکه این مرحله، مرحله کمال انسانیت است که «انسان کامل» می شود».(13)
این مراحل سیرعرفانی است که آدمی با سالک راه خدا این مراحل به ارشادات مرشد واصلی طی می کند و به حق می رسد.
مرحله سوم این مراحل، همان پویاشناسی اجتماعی است که در جامعه سالم از آن سخن گفته می شود و همه حکیمان به آن پای می فشارند.
یک مسلمان به تنهایی مسلمان نیست!

موقع شناسی امام علی(ع)

خودشناسی و ارزیابی جایگاه خود، در طبیعت و اجتماعی نشان از «خودآگاهی» است و هر انسان متفکری که زندگی را از عینک حیوانی نمی بیند که فقط در روزمرگی و خوردن و خوابیدن، شهوت و خوراک خلاصه شود، قطعاً خود را ارزیابی می کند و به «موقع» و جایگاه خود، می اندیشد، دیروزش را با امروز مقایسه می کند و خسارت و منفعتش را در گذر زمان و از دست رفتن «سرمایه عمر» می سنجد که آیا زندگی برای او، کمیتی مطرح بوده یا کیفیتی؟!
نقش او در جامعه چه بود و چه خدماتی برای انسان ها انجام داده است و در مرحله سوم حرکت خود «سفر از حق به خلق» چگونه به سر می برد.
قطعاً امام علی(ع) از تعداد افراد سرشناس تاریخ بشری است که زندگی اش، زندگی انسان را تفسیر می کند و الگوی انسان ها در طول زمان و تاریخ می شود.
علی، موقع و جهان بینی و هستی شناسی اش را در یکی از نامه های خود به فرماندار بصره، «عثمان بن حنیف» توضیح داده است که خواندنی است:
«أ أقنع من نفسی بأن یقال امیرالمؤمنین و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر أو أکون أسوه لهم فی جشوبه ی العیش، فما خلقت لیشغلنی اکل الطّیبات کالبهیمه المربوطه همّها علفها، أو المرسله ی شغلها تقمّمها، تکترش من أعلافها، و تلهو عمّا یراد بها، أو أترک سدی و أهمل عابثا، أو أجرّ حبل الضّلاله، أو أعتسف طریق المتاهه»(14).
«آیا بدین بسنده کنم که -مرا-امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندی های روزگار شریک آنان نباشم یا در سختی زندگی-نمونه ای برایشان نشوم مرا نیافریده اند، تا خوردنی های گوارا سرگمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد، یا آن که واگذارده است و خاکروبه ها را به هم زند و شکم را از علف های آن بر سازد، و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد، یا مرا وانهند یا به بازی سردهند یا ریسمان گمراهی را کشان باشم و یا بیخودانه در سرگردانی ها گردان؟!»(15).
راستی وجدان الهی و جهان بینی توحیدی، چگونه زندگی را هدفمند می کند؟ چگونه انسان والایی را این چنین ناآرام می سازد؟!
چگونه آدمی این چنین از عمق ضمیر وجدان خود، صدای انسانیت سر می دهد. انگار که درد همه انسان ها را دارد و زبان گویای محرومان و مستضعفان تاریخ شده است؟!
البته این اوصاف اگرچه ممکن است در توصیف انسان های وارسته و کامل گِرد هم آید، ولی جامعه دینداران خودآگاه همواره از چنین انسان هایی ترکیب می باشند و گروه خاصی تشکیل می دهد.

ویژگی های گروه دینی

در قلمرو مذهب، قطعاً سه فاکتور و عامل مهم، به طور جدایی ناپذیر حقیقت آن را تشکیل می دهند: تجربه دینی (احساس دینی) عملکرد تجربه دینی (عمل-پرستش-عبادت) و جامعه دینی که مؤمنان با همدیگر در یک مکان و فضای دینی، گرد هم می آیند و جامعه ای را تشکیل می دهند.
به تعبیر یک متکلم دانشمند، اساساً یک فرد بدون هم پیوستگی با دیگر دینداران، معنی ندارد و یک فرد مسیحی بدون انضمام با دیگر مسیحیان مسیحی نیست.
یک فرد اسرائیلی باید به نام همه اسرائیلیان با خدا (یهوه) سخن بگوید.(16)
در اعیاد و جشن های مذهبی، اجتماع بزرگ دینداران برای تجلیل و بزرگداشت یک تجربه دینی به مانند روز مبعث، این حقیقت را ثابت می کند. به تعبیر شهید سیدمحمدباقر صدر، در خطابات قرآن وقتی خداوند مسلمانان را مورد خطاب قرار می دهد، قطعاً فرد مسلمان مورد خطاب نیست، بلکه جامعه مسلمان، مورد خطاب قرار می گیرد. مثلاً «و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین».
مسئله درباره جامعه دینداران مطرح می باشد نه فرد دیندار.
اگر بخواهیم از تأثیر مذهب در جامعه سخن بگوییم و آثار و عملکردهای آن را مورد بررسی قرار دهیم قطعاً به وجود آمدن یک گروه و جامه دیندار، معلول بدون واسطه تجربه دینی در تک تک افراد اجتماع دینی و به وجود آوردن یک جمعیت گروه دینی می باشد که آثار مخصوص به خود را دارد.
این همبستگی و پیوند اجتماعی دینی، آن چنان استحکام دارد که دیگر پیوندهای فیزیکی یا خونی، نمی تواند چنین پیوستگی را به وجود آورد.
در قلمرو همه ادیان چه ادیان ابتدایی و یا ادیان متعالی و مترقی، وجود جامعه های دینی را ملاحظه می نماییم که هر یک برای خود، اسم خاصی دارد.
گروه های هم عقیده مذهبی، به نام کلیسا، کاهال (در یهودیت)، کامگا (Samga)(در بودایی)، امت در اسلام و کینشت در زردشت معروف است.
جامعه شناسی دینی که رشته ای نو در قلمرو جامعه شناسی معاصر است-فصل خاصی برای ویژگی های گروه دینی اختصاص می دهد.
ما برای غنا بخشیدن به مباحث خود، در این تحقیق و نگارش اندیشه های اجتماعی در نهج البلاغه، گفتار جاؤئیم واخ را از کتاب Sociology Religio به طور خلاصه می آوریم:
رفتار و پیوستگی یک دیندار با دیگر متدینان، در یک گروه دینی بستگی به مقدار تجربه دینی، شدّت و ضعف آن، مفهوم و رهیافت و اعمال تجربه دینی دارد که چگونه برای آن فرد دیندار مطرح است.
قطعاً و به طور طبیعی این سؤالات در مورد «گروه دینی» مطرح می باشد:
1- یک جمعیت دینی، نحله مذهبی خود را در پرتو مرکزیت تجربه دینی (خدا) که او را به وجود آورده است و مورد عنایت و حمایتش قرار می دهد، چگونه می بیند و چگونه تفسیر می کند؟
2- چه اندازه و چه مقدار تجربه دینی در اعماق دل این گروه دیندار، اصیل، خالص و پربار اثرگذار است؟
3- وحی و ارتباط با واقعیت مطلق (خداوند) این فرد و گروه دیندار را تغییر داده و محرک می باشد؟
4- وحی و آموزه های دینی، چه مقدار تأثیر و نفوذ، در رهیافت او در رابطه با جهان و قلمرو زندگی دارد؟
5- رابطه وحیانی و آموزه های دینی، به او در رابطه با دیگر برادران دینی اش، چه توصیه هایی می کند؟
6- میان برادران دینی و اعضای جمعیت مذهبی، چه تفاوت، شرایط و خصوصیاتی وجود دارد؟
7- بر چه مبنایی، این روابط قرار گرفته و مورد ارزیابی و داوری می باشد؟
پاسخ به این پرسش ها، ما را به روح غالب و رهیافت های بنیادی یک گروه دینی، راهنمایی می کند.
گروه ها و جامعه های دینی، نه تنها در رابطه با دریافت و مفاد تجربه ی تئوریکی و تجربه ی دینی تفاوت می کنند، بلکه در اندازه و درجه (ایمان) و شوق و شور مذهبی نیز تفاوت دارند.
شدت و قوت احساس دینی و فوریت و ضرورت گرایش دینی، از یک گروه تا گروه دیگر، تفاوت اساسی و فاحشی دارد.
در دو سطح بالا، پایین از نظر فرهنگی و همین طور سطوح مذهبی، ما دو گروه متفاوت: زنده، نیرومند، حاد و با نگرش و رهیافت قوی و همین طور؛ سطحی، ظاهری، ضعیف و بی تفاوت می بینیم.

ابعاد درونی گروه دینی

در مطالعه ویژگی های گروه دینی، نه فقط روابط آن ها با همدیگر مورد ارزیابی و ملاحظه است، بلکه ابعاد درونی و عمقی آن ها نیز در مقایسه با انجمن ها و گروه های غیردینی، قابل ملاحظه است.
در قلمرو ادیان ابتدایی، قوی ترین و نیرومندترین علایق، اعضای یک گروه را به همدیگر پیوند می زند و همین طور در عرصه ادیان متعالی و بزرگ (مانند اسلام) مسیحیت و... برادری و اخوت روحی میان برادران دینی از روابط فیزیکی برادران خونی، بسیار قوی تر و جلوتر است.
یک پدر خدایی (یا مادر خدایی) یا یک برادر و خواهر دینی (به ویژه در دنیای مسیحیت) شاید به ما، بسیار نزدیک تر از پدران و مادران خود و خویشاوندانمان باشند.
هیچ رابطه ای میان انسان ها، قوی تر و نیرومندتر از رابطه دینی نیست.
در بیان قرآنی چنین می خوانیم:
«قل ان کان اباؤوکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احبَّ الیکم مِنَ الله و رسولِه و جهادٍ فی سبیله، فتربّصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الضالمین»(انفال/24)
رابطه دینی، ممکن است، رابطه و علایق خونی، همسایگی و همکاری را تأیید و تثبیت کند و احیاناً ممکن است آن را قطع کرده و به هم بزند.
در کنار روابط خونی و قوم و خویشی و ازدواج که هر دو در رابطه فیزیکی مطروحند، زندگی مذهبی، ممکن است میان استاد و پیرو او که هیچ گونه رابطه فیزیکی هم ندارند، عمیق ترین و مفیدترین ارتباط را برقرار سازد.
تصور کنید که روابط در عرصه ها و فضاهای مذهبی، چگونه استحکام دارد و چگونه عمق می یابد که حتی حاضر به فداکاری و از خودگذشتگی هم می شود.
و چگونه همکاری و پیوستگی عمیق تر و دقیق تر می شود.

استعمال ضمایر در عرصه احساس دینی

«ما اگر ضمایر مفرد را درباره ی اول شخص به کار می بریم و به طور عادی ضمیر جمع «شما» را در دوم شخص استعمال می کنیم، در زبان دینی دوم شخص (شما) قطعاً برای صمیمیت زیاد میان دو برادر دینی به کار می رود.
اول شخص مفرد، معمولاً به طور انحصاری که معرف تواضع است (البته در زبان انگلیسی) استعمال می شود در حالی که اول شخص جمع (ما) نشان چیزی است که جامعه شناسان، آن را در دار و دسته جمعیت پیوسته به کار می برند.
عضویت در یک کانون دینی، گروه دینی، که نشان از نفوذ عمیق تجربه دینی دارد، می تواند استحکام آن را نشان دهد.
ملاحظه عبادت های دسته جمعی مانند نماز جماعت، جمعه و جشن های مذهبی، اعمال حج در آیین های ادیان توحیدی، این حقیقت را ثابت می کند».(17)
علاقه و جذبه دینی نه فقط درون را صاف، زلال و بی آلایش می کند و انسان وارسته به وجود می آورد، بر اثر اخلاص و پرهیزکاری خداوند اندرون شخص دیندار صالح را نورانی می کند.
که «مَن اخلص لله اربعین صباحاً یجری الله ینابیع الحکمه من قبله الی لسانه»؛ هرکس چهل شبانه با خدا، اخلاص ورزد، خداوند سرچشمه های حکمت را از قلبش به زبان او جاری می سازد.
که ای صوفی شراب آن که شود صاف
که برآید برایش اربعینی (حافظ)
و در عرصه اجتماع نیز مردان خدا با همدیگر پیوستگی روحی دارند و با انس و الفت وصف ناپذیر، دنیای پاکیزه ای را تشکیل می دهند.
جای گرگان و سگان از هم جداست
مُتحد جان های مردان خداست (مولوی)

اوصاف پارسایان

همه می دانیم که مردان خدا همواره جهان را مظهری از تجلیات حق می دانند و همه دیدگاهان از «اویی» و به سوی «اویی» است و خود را جز بنده و عبد و مسلم حضرت حق نمی دانند و دین عبودیت و بندگی آن چنان تحولی درون آن ها پدید آورده که از خود بی خود می شوند. شاید طرح جامعه سالم و گروه صالحان در اکثر خطبه ها در نهج البلاغه آمده باشد اما شاید جامع ترین خطبه ای که در این مورد آمده است، ویژگی ها و خصوصیات انسان پارسا است که در خطبه ای مخصوص به نام خطبه ی «متقین» به طور مفصل ذکر شده است. این خطبه را مفسران و شارحان گفتار امام علی(ع) با برداشت های مختلفی شرح کرده اند. اما به نظر نگارنده، استاد گرانمایه دکتر عبدالکریم سروش، در اوصاف پارسایان، حق مطلب را ادا کرده و به طور زیبایی فرازهای آن را شرح کرده است.
ما، در این بحث فرازهایی که با بحث ما در ارتباط دارد، از آن اقتباس می نماییم.
«این خطبه که به نام خطبه «همام» معروف است با روایات مختلفی نقل شده، گاهی مفصل و گاه مختصر، شیخ صدوق در کتاب «امالی» و ابن شعبه حرانی در کتاب «تحف العقول» پیش از رضی در نهج البلاغه، آن را آورده اند. اما خطبه نهج البلاغه بلیغ ترین آن ها می باشد.
آورده اند که روزی امام علی(ع)، موقع خروج از منزل با گروهی برخورد می کند و می پرسد که شما کیستید؟ جواب می دهند که از شیعیان شما هستیم. امام می فرماید: من در چهره ی شما نشان شیعیان خود را نمی بینیم. آنان شرمگین می شوند و یکی از آنان از امام می پرسد: نشان شیعیان شما چیست؟ امام سکوت می کند و بعد «همام» که مردی عابد بوده، امام را سوگند می دهد که آن نشان ها را بازگوید. امام این خطبه را آنجا بیان می دارند».(18)
امام (ع) بعد از ایراد مقدمه ای کوتاه در رابطه با آفرینش حکیمانه خداوند، اوصاف پارسایان را این چنین می شمارد:
1- منطقهم الصّواب؛ سخن آنان صواب.
2- ملبسهم الاقتصاد؛ جامه آنان میانه روی.
3- مشیهم التّواضع؛ روش آنان فروتنی است.
4- غضّوا أبصارهم عمّا حرّم الله علیهم؛ چشم را بر آنچه خداوند حرام کرده می بندند.
5- وقفوا أسماعهم علی العلم النّافع لهم؛ گوش را به علم نافع می سپارند.
6- نزّلت أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء؛ پارسایان در سختی و بلا چنان اند که گویی در آسایش و راحتی.
7- عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم؛ خالق چنان در دل آن ها بزرگ است که هرچه غیر اوست در دیدگاهشان کوچک است.
8- فهم والجنّه کمن قد رآها، فهم فیها منعّمون؛ بهشت را گویی می بینند در میان نعیم.
9- هم و النّار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون؛ جهنم را می بینند و در عذاب جهنم اند.
10- قلوبهم محزونه؛ دل پارسایان محزون است.
11- شرورهم مأمونه؛ دیگران از شر آنان ایمن اند.
12- أجسادهم نحیفه؛ بدنشان لاغر.
13- حاجاتهم خفیفه؛ خواسته شان اندک.
14- أنفسهم عفیفه؛ نفسشان عفیف است.
15- أمّا الّلیل فصافّون أقدامهم، تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا؛ شب ها می نشینند و اجزای قرآن را نیکو تلاوت می کنند.
16- امّا النّهار فحلماء، علماء، کرام نجباء، ابرار اتقیاء؛ اما روزها بردبارانی دانا، نیکوکاران باپروایند.
17- لا یرضون من أعمالهم القلیل؛ از کارهای اندک خویش، خرسند نیستند.
18- لا یستکثرون الکثیر؛ کارهای بسیار را نیز، زیاد نمی بینند.
19- هم لأنفسهم متّهمون؛ خویش را متهم می کنند.
20- من أعمالهم مشفقون؛ و از کارهای خویش ترسانند.
21- إذا زکّی أحدهم، خاف ممّا یقال له؛ هنگامی که یکی از ایشان او را تحسین می کند از سخنی که به او می گویند، می ترسند.
22- فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیری؛ می گوید، من به خود از دیگری آگاه ترم.
23- و ربّی أعلم بی منّی بنفسی؛ و پروردگار من از من به من آگاه تر است.
24- من علامه احدهِم، علامت هر یک از پارسایان:
1- له قُوه فی دین؛ در دین قدرتمند و قوی است.
2- ضرماً لی لبن؛ دارای دوراندیشی و عاقبت نگری همراه با نرمی.
3- ایماناً فی یقین؛ ایمانی همراه با یقین.
4- حرصاً فی علم؛ حریص بر علم آموزی است.
5- علماً فی حِلمٍ؛ علم را با حلم.
6- قصداً فی غنیً؛ میانه روی را با غنا می آمیزد.
7- خشوعاً فی عباده؛ در عبادت خاشع است.
8- تُجمَداً فی فاقَه؛ در تنگدستی صبر می کند.
9- صبراً فی شدّهٍ؛ در شدت ناداری تحمل نماید.
10- طَلَباً فی حَلال؛ به دنبال حلال
11- نِشاطاً فی هدی؛ و در جستجوی هدایت.
12- تَحَرُجاً عن طمع؛ و گریزان از طمع.
13- یعمل الاعمال الصالحه؛ با آنکه کارهای شایسته انجام می دهد؛ دل او لرزان و هراسان است.
14- یُمسی و هَمه الشکر؛ شب که می شود تمام همتش شکرگزاری است.
15- یُصبح و همهُ الذکر؛ و صبح که می شود تمام تلاشش ذکر حق کردن است.
16- ببیت حَذِراً؛ شب را هراسان به سر می برد.
17- یصبح فَرِحاً؛ و صبح را شادمان برمی خیزد.
18- یمزج الحلم بالعلم؛ حلم را با علم.
19- و القول بالعمل؛ و قول را با عمل در می آمیزد.
20- قریبا أمله؛ آرزویش کوتاه.
21- قلیلا زلله؛ لغزشش اندک
22- خاشعا قلبه؛ قلبش خاشع
23- قانعه نفسه؛ نفسش قانع
24- منزورا أکله؛ خوراکش کم
25- سهلا أمره؛ امرش را آسان
26- حریزا دینه؛ دینش را محفوظ
27- میته شهوته؛ شهوتش را مرده
28- مکظوما غیظه؛ غیظش را فرونشانده می بینی
29- الخیر منه مأمول؛ به نیکی او امید می رود
30- الشرّ منه مأمون؛ و از شرش ایمنی حاصل است
31- یعفو عمّن ظلمه؛ از کسی که به او ظلم روا داشته است درمی گذرد
32- یعطی من حرمه؛ و به کسی که او را محروم گردانیده است عطاء می کند
33- یصل من قطعه؛ با کسی که از او بریده است می پیوندد
34- بعیدا فحشه؛ سخن رکیک از دهانش دور
35- لینّا قوله؛ کلامش با مردمان نرم است
36- غائبا منکره؛ زشتی او غایب است
37- حاضرا معروفه؛ نیکی او حاضر است
38- مقبلا خیره؛ خیرش به مردم رو می کند
39- مدبرا شرّه؛ شرش پشت می نماید
40- یعترف بالحقّ قبل ان یشهد علیه، لا یضیع ما استحفظ؛ پیش از آنکه شاهد را به او بسپارند؛ تباه نمی سازد».(19)
امام(ع) در این خطبه از دوگونه اوصاف سخن می گوید:
1- به صورت جمعی و گروهی که نشان اجتماع و جامعه است و 24 ویژگی را در این باب نقل می فرماید.
2- به صورت فردی و شخصی که قطعاً از مشخصات و ویژگی های انسان دیندار است که پیش از دیگران، خود را به آن ها می آراید.
در این بخش تقریباً 40 صفت و بیشتر، برای انسان دیندار می شمارد. قطعاً آنجا که از ضمیر جمع «هُم» استفاده می کند سخن از روابط اجتماعی-رفتار گروهی، هماهنگی و پیوستگی جامعه سخن می رود که به وجود آوردن چنین گروه و جامعه ای، ضرورتاً در حیطه و عرصه جامعه سالم و مدینه فاضله ای است که صالحان آن را تشکیل می دهند.
که قطعاً این جامعه ای به صورت غایت گرایانه، جامع صفات خیر و سعادت (افلاطون، فارابی) علم و انسانیت (اوگوست کنت) عدالت و عدم تبعیض و نبود ظلم (کارل مارکس) مطرح می باشد که در زبان دینی هم چنین نقل می شود و قطعاً همان جامعه ای است که در قرآن کریم، سوره مبارکه فرقان خداوند از اوصاف «عبادالرحمن» بحث می کند.
و اصولاً همان روشی حاکم است که در اندیشه افلاطون، فارابی و کارل مارکس وجود دارد. روش دیالکتیکی و تضادی که آدمی در تنازع و تضاد راه خدا و راه شیطان، به تعبیر قرآن، روح خدا «نفخت فیه من روحی» و گرایش های متعالی انسان، «لجن و گِل گندیده» گرایش های حیوانی و شهوانی و سنتز تقوا و پارسایی، انسانی وارسته، پاکیزه و سالم و جامعه ای پاک و سالم، به وجود می آید و وصول به آن توصیه می شود.
قطعاً این جامعه در اندیشه اریک فروم هم دیده می شد که هویت انسان سالم را در پرتو زیستن در جامعه سالم، جستجو می کرد.
و اینکه جامعه ی سالم، ظرفیت توانایی انسان را به عشق ورزی با همنوعان، به کار بارور، به توسعه خرد و فهم و داشتن حس «خودبودن» گسترش می دهد.(20)
خواننده به خوبی می داند که در عرصه جامعه شناسی موجود از جامعه سالم و آرمانی سخن گفتن، برخلاف «علمی فکر کردن» است. زیرا علم (science) به نظر اینان در واقعیات (Facts) بحث می کند نه دست یافتنی ها!
اما دقیقاً، اشکال این علم همان جا است. زیرا از ارائه برنامه اصلاحی عاجز است، نه مانند علوم طبیعی و پزشکی که اصلاحش در کنار مطالعه عینی آن ها است.
اما در مورد علوم انسانی، به ویژه علوم اجتماعی، علی الخصوص جامعه شناسی، به نوعی با انسان، اراده و اندیشه، دوراندیشی و برنامه ریزی اش سر و کار دارد، هرگز نمی توان از طرح جامه آرمانی، جامع الشرایط، جامعه سالم، خودداری کرد واساساً درست نیست که طرح جامعه آرمانی را از جامه واقعی تفکیک نمود!
اصولاً سخن از «آسیب شناسی اجتماعی» و بحث از «انحرافات» و انسان نرمال گفتن. دقیقاً به دنبال جامعه ی سالم و آرمانی رفتن است. و جامعه شناسان خود در ارائه برنامه هایشان، به نوعی دچار تناقض گویی هستند. زیرا بحث از آسیب شناسی کردن، لازمه اش فرض جامعه ی سالم کامل است مانند تن سالم و کامل در پزشکی!!
از این جهت است که د رعرصه اندیشه هم صاحب نظران علوم اجتماعی و جامعه شناسی، فرض یک جامعه سالم، گرچه از نظر تئوریکی مطرح می باشد؟
و این مطلب در قلمرو فلسفه تاریخ در مکتب اجتماعی-سیاسی و در عرصه ادیان و مذاهب که از سرنوشت و آینده بشر، سخن می گویند مطرح است. حالا فرقی نمی کند که سرانجام تاریخ از نظر لیبرالیسم، کمونیسم مورد مطالعه قرار دهیم یا از دیدگاه ادیان، توحیدی و غیر توحیدی مثلاً هندویسم و بودیسم مدّ نظر بسازیم.
در مجموعه این دیدگاه ها، به نوعی جامعه سالم، مطرح گردیده است.

پی نوشت ها :

1. علی اکبر شعاری نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، امیرکبیر، 1374، ص21-24.
2. همان، ص 32.
3. اریک فروم، جامعه سالم، ترجمه اکبر تبریزی، کتابخانه بهجت، 1360، ص 49-51.
4. همان، ص 56.
5. همان، صفحه 58.
6. همان، صفحه 86.
7. همان، صفحه 86.
8. همان، صفحه 87.
9. همان، صفحه 93.
10. همان، ص 96.
11. همان، ص 82.
12. شهید مرتضی مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، مجموعه آثار2، انتشارات صدرا، ج4، 1374، ص 4-83.
13. صدرالدین محمد شیرازی، الاسفار الاربعه، پاورقی حکیم الهی قمشه ای، قم: مکتبه مصطفوی، [بی تا]، ص 13-17.
14. شهیدی، ص 318.
15. شهیدی، ص 318.
16. Jaachim.wach.The comparative study of religions,p.122,columbia UN,press 1959.
17. Goachim.wqch,The cmparative study of Relgions. p:124-126.
18. رجوع کنید به: مصادر نهج البلاغه و اسائیده، حسن الخطیب، ج3، ص 25.
19. دکتر شهیدی، ص 224-227.
20. اریک فروم، جامعه سالم، ص 96.

منبع: ثقفی، سید محمد، (1390) نظریه های جامعه شناختی عالمان مسلمان، تهران: جامعه شناسان.