نویسنده: دکتر محمود نجم آبادی




 

درمان ها و افسانه های مربوط به آن درباره ابن سینا متعدد می باشد و این مطلب بسیار طبیعی است، چرا که از فردی با چنان جودت ذهن و سرعت انتقال و احاطه برعلوم نسبت به دانشمندان بزرگ معاصر خود، مستبعد نیست که درمان های عجیب و غریب کرده باشد، سهل است برای چنین طبیبی اگر هم تعداد معالجات غریبه محدود و معدود باشد، درمان هائی به وی نسبت داده اند. توفیق بی سابقه شیخ در فرا گرفتن علوم و این که در هیجده سالگی جمیع علوم زمان را فرا گرفته و نسبت به آن ها صاحب رأی و نظر شده، به علاوه در بیست و یک سالگی به تألیف و تصنیف کتب علمی و فلسفی پرداخته، طبیعی است مورد اعجاب و تحسین معاصران خویش از عارف و عامی قرار گرفته است. تا آن جا که پزشکان مجرب و سال خورده و دانشمند بخارا از وی استمداد می جستند.
از طرفی چون زندگی این مرد عجیب از اسرار و رموز خالی نبوده و احوالش در سفر و حضر و دوران وزارت و صدارت و حبس و امثال آن ها شباهت به احوال یک فرد عادی و زندگی آرام سایر معاصرانش نداشته، بلکه پر از نشیب و فراز بوده و بدین مناسبت تحت عوامل بالا و بسیاری از عوامل دیگر داستان ها و افسانه های زیادی به وی نسبت داده شده است.
قدیمی ترین کتاب پارسی که داستان های بوعلی در آن آمده چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی است که به سال 550 هجری قمری تألیف شده و شامل چند داستان در مقالت چهارم در علم پزشکی و هدایت طبیب از وی است که عیناً آن ها را در این مبحث نقل می نمائیم.
حکایت 1- شیخ رئیس حجه الحق ابوعلی سینا حکایت کرد اندر کتاب مبداء و معاد در آخر فصل «امکان وجود امور نادره عن هذه النفس» همی گوید که به من رسید و بشنودم که: حاضر شد طبیبی به مجلس یکی از ملوک سامان و قبول او در آن جا به درجه ای رسید که در حرم شدی و نبض محرمات و مخدرات بگرفتی. روزی با ملک حرم نشسته بود به جائی که ممکن نبود که هیچ نرینه آن جا توانستی رسید. ملک خوردنی خواست، کنیزکان خوردنی آوردند. کنیزکی خوانسالار بود. خوان از سربر گرفت و دو تا شد و بر زمین نهاد. خواست که راست شود نتوانست شد. هم چنان به ماند به سبب ریحی غلیظ که در مفاصل او حادث شد. ملک روی به طبیب کرد که در حال او را معالجت باید کرد به هر وجه که باشد، و این تدبیر طبیعی را هیج وجهی نبود و مجالی نداشت به سبب دوری ادویه، روی به تدبیر نفسانی کرد و به فرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند، تا شرم دارد و حرکتی کند، و او را از آن حالت مستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد، تغییر نگرفت، دست به شنیع تر از آن برد و بفرمود تا شلوارش فرو کشیدند، شرح داشت و حرارتی در باطن او حادث شد چنان که آن ریح را تحلیل کرد، و او راست ایستاد و مستقیم، و سلیم بازگشت. اگر طبیب حکیم و قادر نبودی او را این استنباط نبودی، و ازین معالجات عاجز ماندی، و چون عاجز شدی از چشم پادشاه بیتفادی. پس معرفت اشیاء طبیعی و تصور موجودات طبیعی از این باب است، و هو اعلم.
حکایت دیگر که در باب دعوت سلطان محمود غزنوی از ابوالعباس مأمون خوارزمشاه در مورد فرستادن دانشمندان به دربارش در چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی چنین آمده است:
حکایت 2- ............ در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بو سهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد. و دلیل و ابوعلی با هزار مشقت بیاورد افتادند، دلیل بازگشت، و ابوعلی بطوس رفت و به نیشابور رسید، خلقی را دید که ابوعلی را می طلبیدند، متفکر به گوشه ای فرود آمد و روزی چند آن جا ببود، و از آن جا روی به گرگان نهاد که قابوس پادشاه گرگان بود، و مردی بزرگ و فاضل دوست و حکیم طبع بود. ابوعلی دانست که او را آن جا آفتی نرسد، چون به گرگان رسید، به کاروانسرائی فرود آمد. مگر در همسایگی او یکی بیمار شد، معالجت کرد، به شد. بیماری دیگر را نیز معالجت کرد، به شد. بامداد قاروره آوردن گرفتند، و ابوعلی همی نگریست و دخلش پدید آمد، و روز به روز می افزود. روزگاری چنین می گذشت. مگر یکی از اقرباء قابوس وشمگیر را که پادشاه گرگان بود عارضه ای پدید آمد و اطباء به معالجت او برخاستند و جهد کردند و جدی تمام نمودند، علت به شفا نپیوست، و قابوس را عظیم در آن دل بستگی بود، تا یکی از خدم قابوس را گفت که در فلان تیم(1) جوانی آمده است عظیم و طبیب و به غایت مبارک دست، و چند کس بر دست او شفا یافت. قابوس فرمود که «او را طلب کنید و به سر بیمار برید تا معالجت کند، که دست از دست مبارک تر بود». پس ابوعلی را طلب کردند و به سر بیمار بردند. جوانی دید به غایت خوب روی و متناسب اعضا، خط اثر کرده و زار افتاده، پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره (2) بخواست و بدید، پس گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد». بیاورند و گفتند: «اینک!» ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد و گفت: «بر گوی و محلت های گرگان را نام برده!» آن کس آغاز کرد و نام محلها گفتن گرفت تا رسید به محلی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب کرد. پس ابوعلی گفت: «از این محل کوی ها برده»(3) آن کس برداد (4) تا رسید به نام کویی که آن حرکت غریب معاودت کرد. پس ابوعلی گفت: «کسی می باید که در این کوی همه سرای ها را بداند». بیاورند، و سرای ها را بر دادن گرفت تا رسید بدان سرایی که این حرکت باز آمد. ابوعلی گفت: «اکنون کسی می باید که نام های اهل سرای به تمام داند و بر دهد». بیاوردند. بر دادن گرفت تا آمد به نامی که همان حرکت حادث شد. آن که ابوعلی گفت: «تمام شد». پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت: «این جوان در فلان محل و در فلان کوی و در فلان سرای بر دختری فلان و فلان نام عاشق است، و داروی او وصال آن دختر است و معالجت او دیدار او باشد». پس بیمار گوش داشته بود و هر چه خواجه ابوعلی می گفت می شنید، از شرم سر در جامعه ی خواب کشید. چون استطلاع کردند هم چنان بود که خواجه ابوعلی گفته بود. پس این حال را پیش قابوس رفع کردند. قابوس را عظیم آمد و گفت او را به من آرید!» خواجه ابوعلی را پیش قابوس بردند و قابوس صورت ابوعلی داشت که سلطان یمین الدوله فرستاده بود، چون پیش قابوس آمد، گفت «انت بوعلی»(5). گفت: «نعم یا ملک معظم»(6). قابوس از تخت فرود آمد و چند گام ابوعلی را استقبال کرد، و در کنارش گرفت، و ...... قابوس از این معالجت شگفتی بسیار نمود و متعجب بماند، و الحق جای تعجب بود. پس گفت: «یا اجل افضل اکمل! عاشق و معشوق هر دو خواهرزادگان منند و خاله زادگان یک دیگر، اختیاری(7) بکن تا عقد ایشان بکنیم». پس خواجه ابوعلی اختیاری پسندیده بکرد و آن عقد بکردند، و عاشق و معشوق را به هم پیوستند، و آن جوان پادشاه زاده خوب صورت از چنان رنجی که به مرگ نزدیک بود برست. بعد از آن قابوس خواجه ابوعلی را هر چه نیکوتر بداشت، و از آن جا بری شد و به وزارت شهنشاه علاء الدوله افتاد، و آن خود معروف اندر تاریخ ایام خواجه ابوعلی سینا.
حکایت 3- مالیخولیا علتی است که اطباء در معالجت او فرو مانند، اگر چه امراض سوداوی همه مزمن است، لیکن مالیخولیا خاصیتی دارد بدیر زائل شدن، و ابوالحسن ابن یحیی(8) اندر کتاب معالجت بقراطی - که اندر پزشکی کس چنان کتابی نکرده است - بر شمرد از ائمه و حکماء و فضلا و فلاسفه که چند از ایشان بدان علت معلول گشته اند. اما حکایت کرد مرا استاد من الشیخ الامام ابوجعفر بن محمد ابی سعد النشوی المعروف بصرخ(9) از الشیخ الامام محمد بن عقیل القزوینی از امیر فخرالدوله با کالیجارالبویی که یکی را از اعزه آل بویه مالیخولیا پدید آمد، و او را در این علت چنان صورت بست که او گاوی شده است. همه روز بانک همی کرد و این و آن را همی گفت که «مرا بکشید که از گوشت من هریسه(10) نیکو آید». تا کار به درجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها بر آمد و نهار (ناهار) کرد، و اطباء در معالجت او عاجز آمدند. و خواجه ابوعلی اندرین حالت وزیر بود، و شاهنشاه علاءالدوله محمد بن دشمنریار بر وی اقبالی داشت، و جمله ملک در دست او نهاده بود و کلی شغل برای و تدبیر او باز گذاشته، و الحق بعد از اسکندر که ارسطا طالیس وزیر او بود، هیچ پادشاه چون ابوعلی وزیر نداشته بود....
.... پس چون اطباء از معالجت آن جوان عاجز آمدند، پیش شاهنشاه ملک معظم علاءالدوله آن حال بگفتند، و او را شفیغ برانگیختند که خواجه را بگوید تا آن جوان را علاج کند. علاءالدوله اشارت کرد، و خواجه قبول کرد. پس گفت: «آن جوان را بشارت دهید که قصاب همی آید تا ترا بکشد». و با آن جوان گفتند. او شادی همی کرد. پس خواجه بر نشست هم چنان با کوکبه بر در سرای بیمار آمد، و با تنی دو در رفت، و کاردی به دست گرفته گفت: «این گاو کجاست تا او را بکشم؟» آن جوان هم چو گاو بانگی کرد، یعنی اینجاست. خواجه گفت: «به میان سرای آریدش و دست و پای او را ببندید و فرو افکنید!» بیمار چون آن شنید بدوید و به میان سرای آمد، و بر پهلوی راست خفت؛ و پای او سخت ببستند. پس خواجه ابوعلی بیامد و کارد بر کارد مالید و فرو نشست، و دست بر پهلوی او نهاد چنان که عادت قصابان بود. پس گفت: «وه! این چه گاو لاغری است! این را نشاید کشتن، علف دهیدش تا فربه شود» و بر خاست و بیرون آمد، و مردم را گفت که: «دست و پای او بگشایند و خوردنی آن چه فرمایم پیش او برید و او را گویید: بخور تا زود فربه شوی». چنان کردند که خواجه گفت. خوردنی پیش او بردند و او همی خورد؛ و بعد از آن هر چه از اشر به وادویه خواجه فرمودی بدو دادندی و گفتند که «نیک بخور! که این گاو را نیک فربه کند». او بشنودی و بخوردی بر آن امید که فربه شود تا او را بکشند. پس اطباء دست به معالجت او بر گشادند چنان که خواجه ابوعلی می فرمود. یک ماه را به صلاح آمد و صحت یافت و همه اهل خرد دانند که این چنین معالجت نتوان کرد الا به فضلی کامل و علمی تمام و حدسی راست.
این سه حکایت را نظامی عروضی سمرقندی در کتاب چهار مقاله خود در مقالت چهارم آورده که دیگران پس از وی با شروح چندی آن را در کتاب های خود ذکر کرده اند (برای اطلاع بیشتر رجوع شود به چهار مقاله عروضی که به همت مرحوم دکتر محمد معین با تعلیقات و حواشی در تهران به سال های 1331 و 1323 (دوبار) چاپ شده است).
حکایت 4- غیر از داستان های سه گانه بالا داستان های دیگر به ابن سینا نسبت داده اند. منجمله معروف است که وی بیماران خود را به وسیله نخ یا ریسمانی که بین محل اجتماع مردم و خانه اش بود کشیده و به معاینات از راه دور می پرداخته است. مردم برای آن که وی را بیازمایند گربه ای زیر چادر زنی گذارده و سر ریسمان را به پای او بستند. ابوعلی طبق عادت نسخه ای نوشت و چون آن را باز کردند چنین دیدند: باید به این بیمار پنج سیر گوشت نرم و دو موش داده شود تا رفع علت گردد.
از این قبیل درمان و معالجات گوناگون در بسیاری از تواریخ و تراجم احوال بسیار دیده می شود که شیخ با دیدن بیمار و ملاحظه قاروره حدس زده که مثلاً در چند ساعت و یا چند دقیقه بیمار می میرد.
حکایت 5- در روضات الجنات آمده : آن گاه که شیخ به جرجان رسید، دید مرده ای را دفن می کنند. شیخ بر سر قبر حاضر شد و چون میت را در لحد نهادند گفت: این شخص نمرده است، او را در گور نگذارید. مردم از سخن شیخ به حیرت آمده و گفتند: این چه مطلبی است می گوئی؟ شیخ گفت او را در محلی خالی به من بسپارید، که پس از چند روز او را زنده به شما باز گردانم. مردم چنان کردند. چون مرده را به موضع خالی بردند، شیخ او را فصد کرد. چون قدری خون گرفت، نفس آن شخص برآمد. شیخ رنگ او را بگرفت و پس از ساعتی قدری دیگر خون برداشت، آن شخص بنشست و از حال خود استفسار کرد. شیخ او را خبر داد. آن گاه شیخ به درمان وی قیام کرد تا صحت کامل یافت.
حکایت 6- ابوالحسن بیهقی در «تتمه صوان الحکمه» آورده و منتخب الدین یزدی در ترجمه آن به نام «دره الاخبار» گوید: «از تجارب او آن است که روزی صداعی صعبش طاری شد. بدانست که ماده ای است که از حجاب سر فرود می آید و شاید بود که بور می انجامد. بفرمود تا برف بسیار بیاوردند و در خرقه کتاب پیچیدند و سر را بدان بپوشانید، موضع سر قوی گشته از قبول نزول ماده ممتنع شد و خلاص یافت و در خوارزم زنی مدت ها به مرض سل مبتلی بود. فرمود که از شراب ها به غیر از گل شکر چیزی تناول نکند تا صدمن گل شکر بخورد و شفا یافت».
دوست فقیدم شادروان فضل الله صبحی مهتدی کتابی تحت عنوان «افسانه ای بوعلی سینا» به مناسبت هزاره شیخ به سال 1333 شمسی به چاپ رسانده که در آن یازده افسانه و حکایت از شیخ تحت عناوین بوعلی و بیمار، حکایت عاشق، مالی خولیائی، گربه ای بیمار، بوعلی سینا، بوعلی، بوعلی و استاد، خواجه بوعلی، ای وای، دفتر جهان نما، استاد بوعلی می باشد.

پی نوشت ها :

1. کاروان سرا - تیمچه.
2. ادراری که دلیل بر بیماری باشد و چون اطباء در آن نظر افکنند از رنگ آن به علت بیماری استدلال کنند.
3. بردادن، ذکر کردن، یاد کردن.
4. بردادن، ذکر کردن، یاد کردن.
5. گفت: تو ابوعلی هستی؟ گفت: آری ای پادشاه بزرگ.
6. گفت: تو ابوعلی هستی؟ گفت: آری ای پادشاه بزرگ.
7. اختیار در اصطلاح منجمان اطلاق به بهترین وقت از اوقات برای شروع امری است، منجمله ملاحظه در طالع.
8. ابوالحسن برنجی.
9. به فرخ، به سرح، به سرخ؟
10. طعامی است که از گوشت و حبوب تهیه می کردند.

منبع :نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم 1375.