نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

درآمد:

نخستین سؤالی که باید از خود بپرسیم این است: فلسفه علم (1) چیست؟ قبل از اینکه بتوانیم بدین پرسش پاسخ گوییم باید دست کم به دو پرسش دیگر پاسخ دهیم. نخست اینکه، علم چیست؟ دوم اینکه، فلسفه چیست؟ در هر حال، خواننده باید در نظر داشته باشد که هر نوع پاسخی که در ابتدا بدین پرسش‌ها داده می‌شود جنبه موقتی و آزمایشی دارد، ولی می‌توان امیدوار بود هنگامی که به پایان بحث خود برسیم اینگونه پاسخ‌ها روشن‌تر بشوند.

علم چیست؟

برای دستیابی به تعریفی از علم سه کار انجام خواهیم داد. نخست اینکه، در برخی از برداشتهای درست و نادرست عامّه از علم کندوکاو خواهیم کرد. دیگر اینکه، برخی تعاریف پیشنهاد شده برای علم را تحلیل خواهیم کرد و خواهیم دید تا چه حد می‌توانیم آن‌ها را بپذیریم. سرانجام، سعی خواهیم کرد به تعریفی از علم دست یابیم که حتی المقدور همه یا اکثرِ وجوه علم را دربرگیرد.

برداشتهای درست و نادرست عامّه

این برداشت‌ها درباره علم را می‌توان به پنج مقوله کلی تقسیم کرد: علم (2) هم چون کار دانشمند (3)، علم هم چون تکنولوژی، علم هم چون «خیر»، علم هم چون نهاد، و علم هم چون کار آزمایشگاهی. هریک از این مقولات عنصری از علم را توصیف می‌کند، ولی ضمناً برداشت غلطی نیز به دنبال دارد.

علم هم چون کار دانشمند:

یک نظر در این مورد این است که علمْ کارِ دانشمند است. این نظر طبعاً ما را به این پرسش رهنمون می‌کند که دانشمند چکاره است. واضح است که دانشمند کسی است که به کار علم مشغول است. بعید است این خط مشی تعریف بدرد بخوری در انبان داشته باشد. برای تعریف کردن علم، مفهوم دانشمند را پیش کشیدیم و برای تعریف کردن دانشمند، مفهوم علم را. این قسم تعریف دوری به جای آنکه گرهی از مشکلات باز کند بر مشکلات می‌افزاید. البته درست است که پیشه ای پررونق و تحسین انگیز وجود دارد که در آن مردان و زنانی به کاوش در چیزی مشغولند که آن را علم می‌نامیم. این هم درست است که دانشمند شدن در دنیای کنونی مستلزم سپری کردنِ دوره ای طولانی از تحصیلات است که معمولاً به حوزه ای از تخصص در درون یکی از علوم منتهی می‌شود.
اگر مفهوم رایجی را که از دانشمند وجود دارد بیشتر بکاویم، با انبوهی از تصورات ناصواب روبرو خواهیم شد که ارباب جراید و سینما همه گیر و رایج کرده‌اند. تصویر آنان از دانشمند، آدمی است غیر عادی و بی آزار و دارای همه اوصاف ناپسندِ استادان دانشگاه، از جمله گوژپشتی و حواس پرتی، یا دیوانه ای که به دلیل حقارت‌های شخصیِ متعددش می‌خواهد دنیا را منفجر کند. حتی جایی که عامه مردم از روی لطف به دانشمند نظر می‌کنند، ترجیح می‌دهند او را چونان سردار صبوری ببینند که با ساز و برگ ناقصش در صحنه کارزاری حاضر است که در زیرزمین یا آزمایشگاه محقرش برپاست. دانشمند دیوانه در آزمایشگاهی زیرزمینی کار می‌کند و دور و بر او را آلات و ادوات عجیب و غریب الکترونیکی و مایعات جوشان رنگ و وارنگ گرفته است. این‌ها، چندان ربطی به علم ندارند.

علم هم چون تکنولوژی:

در نظر دومِ عامه پسند، هیچ تمایزی میان علم و تکنولوژی وجود ندارد. علمْ پل‌ها، قرص‌های ویتامین، سفرهای فضایی و بمبهای هسته ای است. به واقع، ابهتی که علم داراست، آمیزه ای است از تحسینِ رفاه و آسایشی که دانش علمی به ارمغان آورده است و دلهره از ویرانگرییی که ممکن است همین دانش پدید آورد. حقیقتی که در این تصور از علم نهفته است این است که، به علم به عنوان ناجی بشریت یا ویرانگری محتمل یا معارض برخی نظامهای دینی، یا دریافت کننده بورسهای تحقیقاتیِ دولتی، یا رشته ای تحصیلی بنگریم، که هیچ فرد تحصیل کرده ای ممکن نیست با آن ناآشنا باشد، و این نیست مگر بدین سبب که، علم سیطره و درک بی سابقه ای از طبیعت را به انسان داده است.
باری،‌ بین علم و تکنولوژی اختلافات مهمی وجود دارد. تکنولوژی نمایانگر کاربرد دانشِ علمی در صنعت، هنر و همه گونه مسائل علمی است. در واقع، با داشتن حداقل دانشِ علمی، برخورداری از تکنولوژی کاملاً ممکن است. بیشتر تمدنهای باستان انبوهی از پیشرفتهای تکنولوژیکی داشته‌اند، با دانش علمی بسیار کمتر از آنچه ما اکنون در اختیار داریم. از این گذشته، بخش بزرگی از علم یا دانش علمی هیچ گونه کاربرد عملی یا تکنولوژیکیِ عاجلی ندارد.
نه فقط بین دانش علمی و تکنولوژی، بلکه میان نظریه علمی از یک سو و دانش علمی از سوی دیگر نیز باید تمایز قائل شد. مقدار بسیاری از آنچه علم تلقی می‌شود نمایانگر قوی‌ترین شکل پژوهش نظری (4) و نظریه پردازی (5) است که از دانش و پذیرش تکنولوژیکی کنونی ما بسی فراتر می‌روند. تاریخ علم از بقایای نظرپردازی ها (6) ی غیرمسئولانه و نظرپردازیهای مسئولانه آکنده است.
تمایز میان نظریه های علمی و معرفت که شرایط اعتبار علمی را برآورده می‌کند به دلایل متعدد حائز اهمیت است. دقیقاً در قلمرو نظریه است که فلسفه علم بیشترین کاربردش را به دست می‌آورد. زیرا در همین قلمرو است که مفروضات و مسائل علم جلوه گر می‌شوند. بیشترین جلوه گری در پیامدهای برخی از این نظریه های علمی است. در اینجا باید دست کم پرسش مربوط به رابطه نظریه با تکنولوژی را مطرح کنیم. آیا دلیل اینکه برخی نظریه های علمی جایگزین نظریه های قدیمی‌تر در باب منشأ و ماهیت جهان شده‌اند این بوده است که نظریه های دسته اول از لحاظ تئوری بسی استوارتر بوده‌اند، یا پیامدهای تکنولوژیکی این نظریه‌ها در مورد سلطه بر جهان دلیل آن بوده است؟

علم هم چون «خیر» :

واژه «علم» [=science]در فرهنگ ما این معنای ضمنی را پیدا کرده که چیزی نیکو است. بارها شنیده‌ایم که فلان چیز علمی است و صرفاً مرادشان این است که آن، چیز خوبی است و در این کار معنایی را که در آن چیزی علمی است نادیده می‌گیرند.
مثلاً می‌شنویم که مخلوط کردن توتون به طور علمی انجام می‌شود، مطالعه علمیِ ادراک فراحسی (7) وجود دارد، و حتی اینکه دانشمندان سیاست خاصی را در مورد مسائل عمومی تأیید می‌کنند. شکی نیست که همه این‌ها، دست کم به طور غیرمستقیم، نتیجه همبستگی علم و تکنولوژی است.
با در نظر گرفتن مثالهای بالا، به چند نکته نیز باید توجه کنیم. صرف این واقعیت که دانشمندی به فعالیتی می‌پردازد، آن فعالیت را به علم تبدیل نمی‌کند. وقتی دانشمندی پیراهن‌هایش را به لباس شویی می‌برد، لباس شویی آزمایشگاه علمی نمی‌شود. این واقعیت صرف که یک دانشمند یا گروهی از دانشمندان از سیاست خاصی در مورد مسائل عمومی حمایت می‌کنند، سیاست را علم نمی‌کند، و نیز به این معنی نیست که دانشمندان در براهینشان مصون از ارتکاب خطاهایی هستند که هر دانشجوی فلسفه مقدماتی قادر به تشخیص آن‌هاست. این واقعیت صرف که کسی روش علمی به کار می‌برد بدین معنی نیست که موضوع مورد مطالعه علم است، یا اینکه به دانش علمی رهنمون خواهد شد. ما بعداً درباره روش علمی به تفصیل سخن خواهیم گفت.

علم هم چون نهاد:

یکی از برجسته‌ترین ویژگیهای علم این است که ما از بسیاری از چیزهای متفاوت به عنوان «علم» یاد می‌کنیم. در واقع، در سراسر بحث قبلی مان از این معنای گسترده استفاده کرده‌ایم. این تا حدی نتیجه نهادی شدن (8) علم در فرهنگ ماست. علم، حمایت دولت، منابع مالی سازمانهای اقتصادی، و تسهیلات دانشگاههای بزرگ و سازمانهای آموزشی دیگر را، به دست آورده است.
معنای نهادی شدن علمی چیزی بسیار فراتر از این است. این بدین معناست که، پژوهش علمی کاری مشترک شده است که حمایت دانشمندان بسیاری را لازم دارد. ضمناً بدین معناست که این چنین پژوهشی، تجهیزاتی را به خدمت می‌گیرد که از امکانات یک دانشمند یا حتی یک شرکت برنمی آید. این بدین معناست که، اگر برخی از دانشمندان مجبورند بر کار متخصصان دیگر تکیه کنند، معیارهای مشترکی که ناظر به حسن و حجت (9) اند می‌باید به کار آیند. ضمناً بدین معناست که، ما باید پرسش پیامدهای تکنولوژیکی، به ویژه از نظر بودجه عمومی علم، علم به عنوان نهاد را، دوباره مطرح کنیم.

علم هم چون کار آزمایشگاهی:

یکی از چیزهایی که می‌پندارند علم را از فعالیتهای دیگر متمایز می‌کند این است که علم در آزمایشگاه دنبال می‌شود، حتی جایی که آن آزمایشگاه ممکن است لبه آتشفشان، ژرفای اقیانوس، یا فضای بیرون زمین باشد. در واقع، دانش آموزان با علم دقیقاً به منزله کاری که در آزمایشگاه انجام می‌شود آشنایی می‌یابند. هرچند که دانشمندان در شرایط کنترل شده در آزمایشگاه‌ها کار می‌کنند و امور واقع طبیعت را بررسی می‌کنند، اما در این نظر برخی پیامدهای گمراه کننده وجود دارد.
نخست اینکه، بسیاری از دانشمندان، به ویژه فیزیکدان‌ها، پای تخته سیاه کار می‌کنند و فقط گهگاه به کار سنّتی آزمایشگاهی می‌پردازند. بعضی از نظریه های فیزیک به قدری پیچیده است که یک فرد شاید عمرش را در تلاش آن بگذراند که آزمایشی را طراحی کند. باز هم این حوزه از پژوهش‌های نظریِ سطح بالا، مورد علاقه فیلسوف علم است.
شاید گمراه کننده ترین بینش به علم، از همین درآمیختگی علم با آزمایشگاه ناشی می‌شود. به دانش آموز کتابچه راهنمای کار در آزمایشگاه می‌دهند که در آن اوصاف کامل چگونگی یک آزمایش آمده است. چنین آزمایشی که درگذشته هزاران بار انجام شده و نتیجه آن پیشاپیش با کمال اطمینان تخمین زده می‌شود، مغایرت کامل با روح علم دارد. هرگز به دانش آموز شیوه غیرمتعارفی که این آزمایش طرحریزی شده، یا ناکامی‌ها، خطاها، و آزمون‌های متعددی که مؤدّی به این آزمایش شده، نشان داده نمی‌شود. به گفته یکی از فیزیکدانان مشهور قرن بیستم، تتمیم و تکمیل آزمایشی موفقیت آمیز، که در گذشته به کرات اتفاق افتاده است، امری است که تحقق آن بسیار نادر است. خطا کردن در این آزمایش بهای سنگینی دارد، زیرا که ما باید پس از ارتکاب خطا تفحص نماییم در کجا به خطا رفته‌ایم. این رویّه به مشی واقعی علم بسیار نزدیک‌تر است.

تعاریف سنتّی علم

دو تعریف از علم که با آن‌ها مواجه می‌شویم، غالباً علم را با فراگیری و رده بندی اطلاعات و با روش علمی پیوند می‌زنند. اینک، به بررسی این دو تعریف می‌پردازیم. تردیدی نیست که دانشمندان به فراگیری و رده بندی اطلاعات کشش و دلبستگی دارند. اما، اگر ما این را، به عنوان یگانه تعریف علم بپذیریم، آنگاه باید کتابداران را نیز جزو دانشمندان محسوب کنیم. ولی حقیقت امر این است که رشته ای تحصیلی به نام علم کتابداری وجود دارد. همچنین بنابراین تعریف، کامپیوترها نیز باید دانشمند به حساب آیند. ولیکن به نظر می‌رسد میان آنچه یک فیزیکدان، فی المثل، انجام می‌دهد و آنچه یک کتابدار یا یک کامپیوتر می‌کند، تفاوتهای مهمی وجود دارد.

روش علمی

همان گونه که خاطر نشان کردیم. فردی ممکن است از روش علمی بهره ببرد، اما خود از اهل علم نباشد. شاید تفاوت در این باشد که، شناخت علمی شناختی است که با استفاده از روش علمی به دست می‌آید. شالوده های اصلی روش علمی را به انحاءِ گوناگونی توصیف کرده‌اند، ولی می‌توانیم آن‌ها را به اختصار بدین گونه تلخیص کنیم: (1) مشاهده یک پدیدار (10) یا مسأله خاص؛ (2) صورت بندی (11) فرضیه؛ (3) استنتاج نتایج از این فرضیه؛ (4) تأیید (12) فرضیه که مؤدی به صورت بندی قوانین می‌شود.

علم چترشناسی (13) سامرویل (14) :

برای اثبات این مطلب که، تعریف سنتی علم به عنوان رشته یا رشته‌هایی که در آن از روش علمی استفاده می‌شود نارساست، جان سامرویل،‌ بطرز هجوآمیزی علم مضحک چترشناسی را صورت بندی کرده است. البته این علم چترها را مطالعه می‌کند، که ممکن است تا حدی پیش پا افتاده، به نظر بیاید، ولی با لختی تأمل آشکار می‌شود که این علم کاملاً با غرض مصرّح علم که همانا فراگیری دانش است، وفاق تام دارد. در این علم، حقیقت مسلماً بسیار حائز اهمیت است. این علم با مشاهده، مشاهده تعداد چترهایِ گروهِ برگزیده ای از مردم، اندازه چترها، وزن و رنگ آن‌ها، آغاز می‌شود. سپس سامرویل فرضیه‌هایی را در باب انواع چترها و روابطشان که توانسته پیدا کند، صورت بندی کرده است. از این فرضیه‌ها، نتایجی را استنتاج کرده که بعداً به تأیید یا عدم تأیید آنها می‌پردازد. سرانجام او، به صورت بندی قوانینی از این دست رهنمون شد: «قانون تنوع رنگ چترها بر پایه جنسیت مالکین آن‌ها» که مبیّن آن است، زنان متمایل به داشتن چترهای رنگارنگ هستند، و مردان متمایل به داشتن چترهای تیره رنگ. می‌توان به این هجو سامرویل افزود که، چترشناسی به ما این امکان را می‌دهد که با ضریب بالایی از احتمال پیش بینی کنیم، با مردانی که برخورد خواهیم کرد دارای چترهای تیره رنگ، و زنانی را که در یک روز بارانی خواهیم دید دارای چترهایی رنگارنگ باشند. علاوه بر این، این آمارها برای تولیدکنندگان چتر اهمیت عملیِ زیادی دارند. آیا همه این‌ها نشان دهنده این است که چترشناسی یک علم است، یا نشان دهنده اینکه علم را صرفاً نمی‌توان به عنوان رشته ای تحصیلی تعریف کرد که در آنْ معرفت از طریق بهره جستن از روش علمی فراگرفته می‌شود؟

علم و فهم متعارف(15) :

در پیشگفتار، علم را هم چون بیان فصیح و روشن‌تر شناخت عمومی توصیف کردیم. این مطلب تا حدودی صادق است. شناخت عمومی، شناختی درباره مدلولهای تجربه همگانی است و حد همگانی بودنِ آن تا جایی است که هر فرد عادی می‌تواند در مقام بازبینی و رسیدگی آن‌ها برآید. مثلاً، این شناخت همگانی است که آتش می‌سوزاند، برف سرد است،‌ و غیره. البته باید مشخص کنیم به کدام معنی علم سبب می‌شود این شناخت با صراحت به منصه ظهور برسد.
اولاً، شناخت علمی نمایانگر گستره فراخ‌تری از عمومیت است. تبیین اینکه چرا آتش می‌سوزاند، می‌تواند [در حکم] تبیین تجربه های فراوان دیگر باشد. فهم متعارف بسیار محدودتر از این است. ثانیاً، شناخت علمی شناختی مشخص‌تر است. مشخص به این معنا که ما چه بسا اوضاع و احوال محتملی را شناسایی کنیم که در آنجا شناخت علمی قابل اطلاق نباشد. شناخت همگانی گاه آنقدر تیره است که به دشواری می‌توان دانست کجا صادق و کجا کاذب است. نحوه دیگر بیان این مطلب این است که بگوییم، در درون علم، ما به وجود خطا یا به امور واقعی که «جور در نمی‌آیند» بسیار حساس‌تریم.

تعریف علم

اینک که برخی از تصورات درست و نادرست عامه را درباره علم وارسی کرده‌ایم و در مورد برخی تعاریف پیشنهادیِ علم سخن گفته‌ایم، گاه آن در رسیده که تعریفی از علم را صورت بندی کنیم. چنانکه در این موارد معمول است، هر دیدگاهی را که درباره آن سخن گفته‌ایم، حظّی از حقیقت و مقدار زیادی اشتباه دارد. تعریفی که ما از علم خواهیم کرد مشتمل بر سه رکن عمده است؛ موضوع علم، روش علم و غایت علم. موضوع علم طبیعت است. طبیعت را هر چیزی می‌دانیم که مستقیم یا نامستقیم دستخوش تجربه انسان می‌شود. روش علم مشتمل بر همه عناصری است که ما قبلاً درباره آن سخن گفته‌ایم. لکن چیزی که خاصِ روش علمی است این است که، آن به احکام عام یا تعمیم‌ها (16) (فرضیه‌هایی) 17 رهنمون می‌شود که به ما امکان می‌دهد پیش سنجی‌ها (18) (پیش بینی‌هایی) 19 بکنیم، که از شواهدی (20) که از آن‌ها آغاز کرده‌ایم، فراتر بروند. به عبارت دیگر، روش علمی روش کسب اطلاعات «جدید» است. غایت علمْ تبیین طبیعت است به گونه ای که این تبیین (21) همه امور واقعِ معلوم را فراگیرد و با هر امکانی سازگار نباشد.
این نکته آخری همان است که تبیین علم را از تبیین دینی متمایز می‌کند. با وجود آنکه در تبیین دینی، تبیین کردن همه امور واقع معلوم، چونان رهاورد اراده خدا امکانپذیر است، لکن همین تبیین با دنیایی که در آن امور واقع به کلی دیگرند نیز، سازگار است. به تعبیر دیگر، در مورد علم می‌توانیم بفهمیم که چگونه نادرست بودن آنرا اثبات کنیم، ولی عین همین را نمی‌توان در مورد تبیین‌های دینی گفت. اگر بخواهیم این نکته را به صورت دیگری بیان کنیم باید بگوییم، تبیین‌های دینی و اسطوره ای اگرچه همه موارد جزئی را فرا می‌گیرند، ولی از تبیین اینکه چرا امور واقعِ جزئی بدین گونه یا بدان گونه ترکیب شده‌اند یا به همدیگر مربوط شده‌اند، عاجزند.
دو قسم پیش بینی را باید از همدیگر تمییز داد. به مجرد اینکه به امور واقع مشخصی، در باب موضوعی معین، علم پیدا کنیم می‌توانیم در مورد مصادیق آن موضوع پیش بینی کنیم. مثلاً ما به احتمال زیاد از رنگ چتر مردان اطلاع داریم. نخستین قسم پیش بینی در محدوده امور واقع معین قرار دارد. این آن قسم پیش بینی‌ای که ما در علم می‌یابیم نیست، و دلیل اینکه چترشناسی علم نیست درست همین است.
دومین قسم پیش بینی از امور واقع موجود فراتر می‌رود. اگر پیش بینی با آزمایشگری (22) تأیید شود، می‌توانیم [بر این پایه] قانونی را صورت بندی کنیم که نه فقط امور واقعی را که از آن‌ها شروع کرده‌ایم، بلکه امور واقع دیگر را نیز به همین منوال تبیین کند. این قانون می‌تواند به عنوان زیربنای نخستین قسم پیش بینی به کار آید. خلاصه آنکه، نخستین قسم پیش بینی مبتنی بر قسم دوم هست ولی قسم دوم مبتنی بر اولی نیست. به دومین قسم پیش بینی یا تعمیم نمی‌توان از طریق قواعد دست یافت، بلکه با نبوغ خلاق دانشمند (اگر موفق شود) حاصل می‌شود. در خور ذکر است که چون تبیین‌های اسطوره ای و دینی طبیعت با هر وضع ممکنی سازگارند، رخصت هیچ قسم پیش بینی را به ما نمی‌دهند.
این واقعیت که، علم توانسته است امور واقع متعددی را تبیین کند و برای ما زمینه های زیادی را در امر پیش بینی فراهم آورد و در نتیجه ما را بر طبیعت مسلط سازد،‌ تبیین می‌کند که چرا این قدر علم مردم پسند است و چرا در تمدن ما از اهمیتی چنین برخوردار است، و نشان می‌دهد که الگوی تبیین علمی چگونه باید باشد. با وصف این،‌ هر قسم اطلاعی که به ما رخصت پیش بینی بدهد، لزوماً اطلاع علمی نیست. ما نباید فراموش کنیم که غایتْ نیل به تبیین همه امور واقع و منحصراً آن دسته از امور واقع است که اکنون هستند.

فلسفه چیست؟

اگر بخواهیم فلسفه را برحسب کاری که فیلسوفان حرفه ای انجام می‌دهند تعریف کنیم، با همان دشواری‌هایی رویارویی خواهیم شد که در تعریف علم به کاری که دانشمندان حرفه ای انجام می‌دهند،‌ رویاروی گشتیم. مشکل مضاعفی که در اینجا هست،‌ برخاسته از این واقعیت است که بسیاری از فیلسوفان حرفه ای دانشمندان حرفه ای سرشناس نیز بوده‌اند. با همه این احوال، کماکان بین فلسفه و علم تفاوت وجود دارد.
چون برای تعریف علم از طریق ارکان موضوع، روش و هدف کامیاب بوده‌ایم، بکوشیم تا فلسفه را نیز به همین گونه تعریف کنیم. نخست، تا جایی که به موضوع مربوط می‌شود، باید بگوییم فلسفه دارای هیچ موضوع خاصی نیست. ما نمی‌توانیم بگوییم که فلسفه به کلّ طبیعت و تجربه انسان از آن می‌پردازد، زیرا اگر این را بگوییم معنی‌اش این خواهد بود که فلسفه رقیب علم است، و پیداست که فلسفه رقیب علم نیست. نیز نمی‌توانیم بگوییم که موضوع فلسفه چیزهایی است که خارج از طبیعت یا تجربه انسان است. چرا که فلاسفه بسیاری وجود یا حتی معقولیت چنان چیزهایی را نفی می‌کنند. بدین سان، لاجرم به این نتیجه می‌رسیم که فلسفه هیچ موضوع خاصی ندارد.
تا جایی که به روش مربوط است، باید دو نمونه عام فلسفه یا دو رویکرد به فلسفه، یعنی فلسفه نظری (23) و فلسفه تحلیلی (24) را، از یکدیگر تفکیک کنیم. در رویکرد نظری به فلسفه کوشش می‌شود همه دستاوردهای علوم دیگر گرد آیند تا در نگرشی فراگیر از عالم با یکدیگر ترکیب شوند. اشکال عمده رویکرد نظری این است که علم نیز در صدد ارائه تبیینی فراگیر از عالم یا طبیعت است. از نظرگاه برخی از فیلسوفان و دانشمندان، این رویکرد نظریْ بار دیگر علم و فلسفه را رقیب یکدیگر می‌کند.
رویکرد تحلیلی در صدد روشن کردن مفروضات مندرج در هر معرفت، دستیابی به تعاریف روشنی از مفاهیم، کشف روابط بین مفاهیم گوناگون و مجموعه های مفاهیم و کندوکاو در پیامدهای برخی از نتایج به دست آمده، است. این رویکرد را می‌توان به یک رشته یا خطه خاص از معرفت و یا من حیث المجموع به همه معارف اطلاق کرد. مثلاً فیلسوف می‌تواند معنی و کارکرد مفاهیم علمی یا مفاهیم حقوقی را مورد کندوکاو قرار دهد یا کاربرد یک مفهوم (مثلاً «علیت»)را در هر دو زمینه بکاود یا مقایسه کند.
در فلسفه علم از همین روش تحلیلی استفاده شده است. چندین نکته را باید درباره روش تحلیلی تذکر دهیم. اولاً، در روش تحلیلی این دیدگاه به صورت تلویحی وجود دارد که فلسفه گونه ای رویکرد به همه انواع مسائل و معارف است، اما خودش معرفتی نیست. بدین سان این دیدگاه مبتنی بر این نگرش است که فلسفهْ منطق به معنای عام کلمه است. ثانیاً، در باب اینکه تحلیل چگونه باید انجام شود، دیدگاههای متعددی وجود دارد. ثالثاً، همه فیلسوفان، از جمله فیلسوفان نظری، از تحلیل به نحوی از انحاء استفاده می‌کنند. رابعاً، اگر فلسفه روش یا رویکرد باشد، هر کسی می‌تواند به فلسفه اشتغال ورزد. بنابراین برای یک دانشمند هم امکان دارد به تحلیل فلسفی مبادرت ورزد. اما باید تذکر دهیم که نباید کسی از روش علمی در محدوده تحلیل فلسفی استفاده کند.
اینک به مسأله غایت فلسفه می‌رسیم. به کرات گفته شده است که غایت فلسفه فهمیدن است. باز باید خاطر نشان کنیم که دانشمندان نیز درصدد فهمیدن هستند. بدین سان بار دیگر فلسفه و علم را رقیب یک دیگر کرده‌ایم، مگر اینکه آن نوع فهمیدنی را که مختص فلسفه است، پیدا کنیم. شاید فهمی که موردنظر است این باشد که علم در پی فهم جهان است، ولی فلسفه در پی فهمیدن (خردپسند کردن و صراحت بخشیدن به) علم و سایر معرفت‌هاست.
گاهی به فلسفه این غرض را نسبت داده‌اند که فلسفه پیامدهای اخلاقی را از سایر معرفت‌ها نظیر علم، استخراج می‌کند. دو اشکال به این بینش وارد است. نخست، می‌توان در مشروعیت فیلسوفان برای استخراج چنان پیامدهایی مناقشه کرد. دوم، برخی از فیلسوفان این نظر را داشته‌اند که خود اخلاق به عنوان یک علم می‌تواند به پیامدهای خودش دست پیدا کند.

شاخه های فلسفه

تحلیل فلسفی شاخه های متعددی دارد. ما به اختصار از هریک از شاخه‌هایی که به نظر می‌رسد مرتبط با فلسفه علم باشد، سخن خواهیم گفت.

مابعدالطبیعه:

هرچند مابعدالطبیعه [ =متافیزیک] یکی از کهن‌ترین شاخه های فلسفه است، ولی دست کم تعریفی که از آن شده کمترین حسن را دارد. بنابر تعریفی از مابعدالطبیعه، نمود (25) از واقعیت (26) متمایز می‌شود، که این بدین نظر منتهی می‌شود که مابعدالطبیعه به کاوش درباره واقعیت یا جهان نادیده (27) می‌پردازد. این تعریف نه فقط مبهم است، بلکه برخی فیلسوفان وجود چنین موضوعی را نفی کرده‌اند. اما، به یک اعتبار، این قسم مسأله با علم ارتباط پیدا می‌کند.
بسیاری از مفاهیمی که امروزه در علم به کار می‌روند، مشعر به موجوداتی نادیدنی مانند «اتم‌ها» هستند، و بسیاری از دانشمندان از تفاوتی که بین اشیای صلب (28) جهان مرئی با اشیای غیرصلب (29) جهان اتمی وجود دارد، سخن می‌گویند. شاید روشن کردن این مناقشه فلسفی میان دیدنی و نادیدنی به روشنگری تمایزی مشابه در علم بینجامد.
یکی دیگر از تعریفهای مابعدالطبیعه این است که به نگرش فراگیر (30) انسان به جهان یا طبیعت می‌پردازد؛ و چون علم برای بسیاری به صورت نگرش فراگیرشان به طبیعت درآمده است، توصیف علم خود به خود به توصیف مابعدالطبیعه بدل می‌شود.
از طریق سوم، مابعدالطبیعه مطالعه مفروضات یا پیش فرضهای بنیادی تعریف شده است. هرچه فرض می‌شود یا آنچه ثابت نشده است و به عنوان پایه برهان به کار می‌آید، همانا چیزی است که مابعدالطبیعه نامیده می‌شود. به این معنی، مفروضات علوم نیز مابعدالطبیعه‌اند.

معرفت شناسی:

معرفت شناسی یا نظریه شناخت (31) ارتباط تنگاتنگی با فلسفه علم دارد. برخی مسائل عادیِ معرفت شناسی عبارتند از: روش حل مسائل کدام است؟ محک شواهدی که برای رد یا قبول راه حل‌ها از آن استفاده می‌شود چیست؟ مفاهیم کلیدی چگونه تعریف و با یکدیگر مرتبط می‌شوند؟ و چگونه مفاهیم، جملات یا کلّ زبان با شیء یا اشیای مورد توصیف مرتبط می‌شوند؟
مفاهیم علمی، روش‌ها، بینش‌های راجع به شواهد، و تعاریف را می‌توان فی المجموع به عنوان مسائل معرفت شناسی ملحوظ کرد. به ویژه از زمانی که علم به صورت کارآمدترین ابزار برای حل مسائل در جهان نوین درآمده است، علاقه سایر معارف را برانگیخته است تا ابزاری را که بر اثر آن علم چنین کامیاب شده است شناسایی کنند.

منطق:

منطق علم براهین یا روابط بین دلایل و نتایجی است که مبتنی بر آن دلایل اند. پرسشهای عادیِ منطقی عبارتند از: چندین نوع روابط میان دلایل و نتایج وجود دارد؟ کی پیش بینی خاصی موجه است؟ نقش و ماهیت احتمال چیست؟ پیش از این به میزانی که علم با دلیل و پیش بینی سر و کار دارد، اشاره کرده‌ایم.

فلسفه علم

فلسفه علم قلمروی است که به خوبی تعریف نشده است. اگر می‌خواستیم همه مسائلی را که در ذیل این عنوان عام مطرح شده‌اند فهرست کنیم، این موارد را در برابر خود می‌یافتیم:
(1) مسائل ادراک حسی- آیا ما واقعیات فیزیکی یا داده های حسی را می‌بینیم؟؛ (2) تاریخ اندیشه‌ها یا مفاهیم علمی؛ (3) پیامدهای اخلاقی و دینی علم؛ (4) پیامدهای مابعدالطبیعی علم؛ (5) کوششهایی برای وضع زبانی مشترک برای همه علوم؛ (6) توجیه استقرا؛ (7) فلسفه زبان و ریاضیات؛ (8) نظریه تعریف؛ (9) شأن قوانین و نظریه های علمی؛ و (10) ارتباط علوم طبیعی و اجتماعی. هرچند نمی‌توانیم از همه مسائل فوق بررسی درخوری ارائه دهیم، اما هر چه بگوییم بر همه مسائل در حوزه های فوق اثر خواهد گذاشت.
بینش هرکسی در مورد فلسفه علم، بستگی به تصور او از فلسفه دارد. اگر رویکرد کسی در فلسفه نظری باشد، به مابعدالطبیعه علم به دیده دل مشغولی عمده فلسفه علم خواهد نگریست: مفروضات بلامنازع دانشمندان کدامند؟ نگرش علمی به جهان چیست؟ چه مسائلی از این نگرش پدید می‌آید؟ آیا آن مفروضات موجه (32) اند و این مسائل اصیل هستند؟

یادآوری:

یکی از پرنفوذترین آثار در این خصوص، کتاب برت (33) با عنوان مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین (34) است. در سراسر بحث‌هایمان مجال خواهیم یافت به این کتاب و مضامین آن رجوع کنیم.
اگر رویکرد کسی در فلسفه تحلیلی باشد، به زبان علم به دیده نخستین اشتغال فلسفه علم خواهد نگریست. تعاریف مفاهیم مهم علمی، نقش این مفاهیم،‌ و ارتباط میان آن‌ها، موضوعات پژوهشی دقیق می‌شوند.
ما در این کتاب، هر دو رویکرد را به فلسفه علم، اتخاذ خواهیم کرد. یعنی تلقی ما از علم بدین گونه است که دو قسم مسأله را به فیلسوف عرضه می‌کند: مسائل نظری و مسائل تحلیلی. اما، کوششی هم خواهیم کرد که رابطه این دو قسم را با یکدیگر نشان دهیم. در تتمه این فصل، اقسام مسائلی را که بحث خواهیم کرد، و سیاهه اسامی برخی از چهره های سرشناسی را که به این مسائل پرداخته‌اند، ارائه خواهیم کرد.

تحلیل زبان علمی

برای تسهیل امر، می‌توانیم زبان علم را به چهار دسته تقسیم کنیم که بر پایه اقسام واژه‌هایی قرار دارند که در گزاره های علمی وجود دارند. نخستین دسته، واژه های مشاهده ای (35) هستند، یعنی آنهایی که از تجربه حسی نشأت می‌گیرند. مثلاً، واژه های «آبی»، «حل می‌شود» و «گرد» همه واژه های مشاهده ای اند. دسته دوم، واژه های نظری‌اند (36)، یعنی آنهایی که به موضوعات تجربه حسی (37) راجع نمی‌شوند. نمونه های این گونه واژه‌ها، «الکترون»، «گرانش» و نظایر این‌ها است.

یادآوری.

1. یکی از مسائل عمده ای که با آن سروکار خواهیم داشت، پایگاه (38) واژه های نظری است. مثلاً نیوتون،‌ برای تبیین حرکت اجرام آسمانی و حرکت اشیا بر روی زمین (حرکت زمینی) 39 از مفهوم گرانش استفاده می‌کند. اما، ما هیچ وقت خود گرانش را ندیده‌ایم. آیا کار دانشمندانی همانند نیوتون در گنجاندن مفاهیم نظری در تبیین‌هایشان، موجه است؟ اگر تبیین علمی بر تبیین بر پایه اسطوره برتری دارد چگونه می‌توانیم کاربرد اعیانی «اسطوره ای (40)»، همانند گرانش را توجیه کنیم؟
دسته سوم، واژه های استعدادی‌اند (41) که خود را در زبان علمی متمثل می‌کنند. واژه ای مانند «حل شدنی» (42) استعدادی است، زیرا این واژه به چیزی که می‌بینیم راجع نمی‌شود (ما فقط می‌بینیم که اشیا حل می‌شوند، ولی «قابلیت انحلال (43)»آن‌ها را نمی‌بینیم) ولکن به آنچه می‌تواند «بالقوه (44)»چیزی باشد که می‌بینیم (حل شدن) راجع می‌شود. واژه های استعدادی اکثر مسائلی را که ما در واژه های نظری به آن‌ها برمی خوریم در بر دارند. دسته چهارم، واژه های متریک (45) در علم است. یک واژه متریک است اگر مشعر به مفهوم سنجش (46) باشد. «نامتناهی»، «زاویه قائمه» و نظایر این‌ها، نمونه‌هایی از واژه های متریک اند.

یادآوری.

2. مسأله عمده دیگری که بدان خواهیم پرداخت پایگاه و نقش واژه های متریک است. دانشمندانی مانند کوپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتون، دکارت،‌ و اینشتین این گفته را که، «طیعت به زبان ریاضی نگاشته شده است» به صورت سخنی پیش پا افتاده درآورده اند. کاربرد ریاضیات در طبیعت چیست و برای طبیعت و معرفت آدمی متضمن چه چیزی است؟
گروه خاصی از واژه های مشاهده ای تاریخچه به ویژه مهمی داشته است. این گروه شامل رنگ، مزه، بو، بانگ و لمس است. این واژه‌ها، معرف گروهی از کیفیات ثانویه (47) اند که شأن و منزلت (48) فروتری دارند. به گفته گالیله،‌ این کیفیات به نظر می‌آید فقط در صورتی وجود پیدا می‌کنند که شبکه عصبی انسان (49) و نیز خود آن مدلول،‌ حی و حاضر باشد. همین تمایز بین دنیای واقعی و دنیای پدیداری (50) برای انسان مسأله ای ماندگار در فلسفه علم تا زمان کسانی همانند ادینگتون (51) بوده است. مشروعیت هر تمایزی بین جهان واقعی و جهان پدیداری به مسأله سوم مربوط می‌شود و متضمن کشف مفروضاتی است که دانشمندان درباره جهان می‌سازند. تا چه حد این مفروضات نتایج شخصیت و پیش زمینه (52) فکری دانشمند هستند؟ تا چه حد نتیجه روش علمی همراه با امتیازات و محدودیتهای آن هستند؟ این مفروضات تا چه حد برای اندیشیدن ما ضروری‌اند؟ این تمایز میان واقعیت و پدیدار، گذرگاهی طبیعی برای ورود به عرصه اندیشیدن در خصوص مسائل متافیزیکی است، اما پیش از آنکه از این گذرگاه بگذریم، به پاره ای دیگر از مسائل تحلیل زبان علمی توجه خواهیم کرد.

تحلیل مفاهیم استراتژیک (53) :

سه مفهوم برای فلسفه علم از اهمیت خاصی برخوردار بوده‌اند: مکان (54) و زمان و علیت. مکان و زمان در نظریات نیوتون به روشنی در کنار هم قرار گرفته‌اند و از آن‌ها تفسیر مطلقی ارائه گردیده است. بارکلی (55)،‌ نظریات نیوتون را نقّادی کرد. لکن تا زمان آینشتین دانشمندان به جدّ در این بینش امعان نظر نکردند که مکان و زمان نسبی‌اند. بنابراین می‌توانیم مسأله چهارم را عنوان کنیم: پیامدهای فلسفی تغییر تصورات ما از مکان و زمان کدامند؟
مفهوم علت از زمان ارسطو مفهوم با اهمیتی بوده است. اهمیت مفهوم علیّت در چارچوب مفاهیم علمی با درپیچیدن هیوم، با مفهوم سنتی ضرورت علّی آغاز می‌گردد. در قرن بیستم، هایزنبرگ (56)، به مراتب شدیدتر بر علیت تاخته است. او اساساً در امکان استفاده از این مفهوم مناقشه ورزیده است.
مسأله 5. در این ارتباط است که [در ذهن ما] تصور علیت چگونه پدید آمده است؟

مفروضات علم

مسائل متافیزیکی یا نظریِ فلسفه علم را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد.
مسأله 6. ماهیت تبیین علمی چیست؟ چندگونه از این تبیین‌ها وجود دارند؟ چه عناصر خاصی جزو تبیین علمی‌اند؟ نفی نیوتون هر فرضیه ای را، که از طریق امور واقع مشهود پیشنهاد نشده بود، کوششی بود برای محدود کردن تبیین‌ها به یک گونه واحد.
مسأله 7. دانشمندان چه مفروضاتی را، اگر مفروضاتی باشد، در مورد پیش بینی به کار می‌برند؟ نحوه دیگر طرح این پرسش این است که، نقش استقراء در تأیید (57) نظریه های علمی چیست؟ بیکن، هیوم، هیول (58)، میل (59) و هایزنبرگ از چهره های سرشناسی هستند که [نامشان] با این مسأله خاص تداعی می‌شود.

نتیجه

در این مقاله، سه خطه گسترده تکاپوی بشر: علم، فلسفه، و فلسفه علم را مشخص نموده و توضیح داده‌ایم. علم، مطالعه طبیعت (موضوع) به مدد فرضیه‌ها (روش) ی است که به پیش بینی‌ها می انجامند. این پیش بینی‌ها از شواهد ما به منظور کسب یا کشف قوانین کلی که همه امور واقع طبیعت (غرض) را تبیین می‌کنند، فراتر می‌روند و با هر وضعی از امور (60) سازگار نیستند.
فلسفه معرفتی است که اهتمام آن این است مفاهیم سایر معارف را تا جایی که ممکن است، واضح‌تر گرداند. فلسفه موضوعی مختص به خود ندارد، بدین سان همه چیزها موضوع آن به حساب می‌آیند.
فلسفه علم شاخه ای از فلسفه است که اهتمام آن صراحت بخشیدن به مفروضات و مفاهیم علم است. برای تسهیل امر، مفروضات و مفاهیم علم را در ذیل هفت عنوان کلی تنظیم و رده بندی کرده‌ایم:(1) پایگاه واژه های نظری؛ (2) پایگاه و نقش واژه های متریک؛ (3) سرشت واقعیت- تمایز میان واقعیت و پدیدار؛ (4) مفاهیم مکان و زمان؛ (5) مفهوم علیت؛ (6) ماهیت تبیین؛ (7) شأن و منزلت پیش بینی یا استقراء.

Caws,Peter,The Philosophy of Science.Princeton,N.J.D.Van Nostrand Co., 1965.See Chapter 1.
Cohen Morris R.,and Nagel,Ernest,An Introduction to Logic and Scienctific Method.
New York:Harcourt,Brace & World,Inc.,1934.See Chapters 10 and 20.
Nagel,Ernest,The Structure of Science.New York:Harcourt,Brace & World,Inc See Preface and Chapter 1.
Reichenbach,Hans,The Rise of Scientific Philosophy.Los Angeles:University of California Press,1958.See Chapters 7 and 18.
Somerville,John."Umbrellaology",Philosophy of Science,Vol.VIII(1941).

پی نوشت ها :

1.philosophy of science.
2.science.
3.scientist
4.speculative
5.theorizing
6.speculations
7.extrasensory perception
8.institutionalization
9.excellence and evidence
10.phenomenon
11.formulation
12.confirmation
13.Science of umbrellaology
14.Somerville
15.common sense
16.generalizations
17.hypotheses
18.prognosis
19.predictions
20.evidence
21.explanation
22.exprimentation
23.speculative philosophy
24.analytic philosophy
25.appearance
26.reality
27.unseen world
28.solid objects
29.unsolid objects
30.over-all view
31.epistemology
32.justified
33.E.A.Burtt
34.The Metaphysical Foundations of Modern Science
این کتاب با این مشخصات به فارسی ترجمه شده است:
ادوین آرثور برت: مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1369).
35.observation terms
36.theoritical terms
37.objects of sense experience
38.status
39.terrestrial motion
40.mythical entities
41.dispositional terms
42.soluble
43.solublize
44.potentially
45.metric terms
46.measurement
47.secondary qualities
48.status
49.human nervous system
50.world of appearance
51.Eddington
52.bockground
53.strategic concepts
54.space
55.Berkeley
56.Heisenberg
57.confirmation
58.Whewell
59.Mill
60.every state of affairs

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.