اسطوره یا اسطوره شکن؟
مترجم: علی حقی
آیا فرانسیس بیکن، خود به یک اسطوره تبدیل شده است؟
درآمد:
روزگاری بیکن(1) پدر علم نوین انگاشته میشد؛ ولی از بخت بد اشتهارش هم چون دانشمند و فیلسوف علم رو به افول گذاشته است. تاریخ نگاران اکنون از اسطوره بیکن سخن میگویند. با همه اینها، بیکن به جهات عدیده، نقّاد گذشته و پیامبر آینده بود. وی نماد روح زمان خود است: اشتیاق به کار گماردن دستاوردهای تکنولوژیکیِ انسان در راه فراهم آوردن موجبات بهزیستی انسان.زندگینامه
فرانسیس بیکن(1626-1561) فرزند سِرْنیکلاس بیکن، مهردار سلطنتیِ ملکه الیزابت بود. ابتدا در کیمبریج به تحصیل پرداخت سپس برای آموختن حقوق وارد گریزاین(2) شد. بعداً به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. وقتی جیمز اول بر الیزابت فاتح گردید، اقبال بیکن درخشیدن گرفت. وی توسط شاه جیمز به مقام شوالیه(3) نایل شد و در سالهای بعد مناصب مهم و متعددی در دربار پیدا کرد. اما در 1621 به جرم قبول رشوه، متهم و مقصر شناخته شد. پس از آن، از مناصبش خلع گردید و برای زندگیای که یکسره مصروف مطالعه و نگارش شد، عزلت گزید.مشغله ذهنی بیکن در امور قضایی و درباری به حدی بود که هرگز توفیق نیافت برنامههای علمی و فلسفیاش را به پایان رساند. با وجود این، به نگارش چندین اثر چشمگیر کامیاب گردید. در 1597، مقالات وی منتشر شد. در 1605، فزونی و پیشرفت دانش(4) را منتشر کرد. این اثر که مخصوص شاه جیمز نوشته شده، یگانه اثری بود که بیکن به انگلیسی نوشت. در این اثر، تحلیل بیکن از منزلت جاری علوم عرضه میشود. مشهورترین اثر بیکن، ارغنون جدید(5)، در 1620 به طبع رسید. در این اثر از روش استقرایی بحث میکند که به زعم وی انقلابی در علوم به پا خواهد کرد. آتلانتیس نو(6) پس از مرگ بیکن در 1627 منتشر گردید. بیکن در این کتاب ضمن توصیف محیطی آرمانی، نخستین نهادی را که منحصراً به پژوهش علمی اختصاص دارد، به تصویر کشیده است.
طرح کلی اندیشه بیکن
طرح کلی اندیشه بیکن به سه بخش قابل تقسیم است: اول، بیکن نیاز به بهبود معرفت یا دانش را مورد بحث قرار داده است. دوم، موانع پیشرفت دانش را خاطر نشان کرده است. سوم، از روشی جانبداری کرده که موجب پیشرفت دانش است.پیشرفت دانش
پیشرفت دانش، به دو کتاب تقسیم میشود. در کتاب اول، بیکن بحث میکند که اهمیت معرفت در توانایی آن برای بهزیستی بیشتر بشر است. در کتاب دوم، طبقه بندی مفصلی از علوم را ارائه میکند، بدین منظور که اثبات کند فعلاً در کجا علوم دچار کاستیاند و دلایل کاستی آنها چیست.طبقه بندی علوم
بیکن علوم را برحسب تقسیم بندی روانشناختیِ سنتی که در آن وقت متداول بود، یعنی براساس حافظه(7)، مخیله(8) و عاقله(9)تقسیم میکند. حافظه موجد تاریخ است. تاریخ به شعبههای فرعی تاریخ مدنی(10) که به بررسی تاریخ انسان میپردازد و تاریخ طبیعی(11) که رویدادهای طبیعت را ضبط میکند، تقسیم میشود. تاریخ طبیعی نقش مهمی در علم ایفا میکند زیرا در آن امور واقعی که به کار استقراء میآیند، گردآوری میشود. مخیله موجد شعر یا برانگیختن اندیشههای مهار نشده است. عاقله، برحسب نظر بیکن خطّه فلسفه است.فلسفه
فلسفه سه شاخه فرعی دارد: خدا، انسان و طبیعت. بیکن برای آنکه از مباحثه و منازعه با متکلمان و روحانیان بپرهیزد، میگوید که خداوند قادر مطلق(12)، عالم مطلق(13)،و خیر(14)مطلق است. وی همچنین از بحث خدا، بدین عنوان که سودی در برندارد و با نظر به اینکه عقل را توانایی دستیابی به هیچ یک از براهین وجود خدا نیست، دوری میجوید. بیکن با این گونه بحث کردن، سنت طولانی فلسفه بریتانیا را که از آکم آغاز میشود، استمرار میبخشد.فلسفه انسان به دو بخش تقسیم میشود؛ فردی و اجتماعی. فلسفه اجتماعی با مسائل مربوط به حکومت سروکار دارد. فرد انسان دارای دو نوع نفس است. نفس غیرمادی(15)[=فناناپذیر] که خداوند به وی اعطا کرده است، و نفس محسوس(16)[=فناپذیر] که انسان به واسطه آن با حیوانات وجه مشترک مییابد. چنانکه انتظار میرود، نفس نوع اول را نمیتوان بررسی کرد، در حالیکه نفس نوع دوم موضوعی تام و تمام برای پژوهش علمی است. خلاصه آنکه بیکن اعتقاد ندارد که دیگر فلسفه به خدا یا نفس انسان بپردازد. بیکن با حذف این موضوعات از فلسفه، بند نافی که وی را به اندیشه قرون وسطایی میپیوندد پاره میکند.
فلسفه طبیعت به دو بخش تقسیم میشود: نظری و عملی. فلسفه نظری طبیعت از علل امور بحث میکند. فلسفه عملی طبیعت بحث میکند که ما چگونه میتوانیم این معرفت علّی را برای بهزیستی بشر به کار بندیم.
یادآوری:
مفهوم به کار بستن معرفت را میتوان نوعی آزمایشگری خام و ابتدایی دانست. بیکن اگرچه از به کار بستن معرفتْ بهزیستی بشر را در نظر دارد، با این حال ممکن است اموری به کار گرفته شوند که هیچ پیامد عاجلی نداشته باشند. اما همین واقعیت که میتوانیم چیزی را به کار بندیم نشان دهنده آن است که آن را میفهمیم و نوعی آزمایشگری به ضمیمه معرفت علّی است.بیکن مصرّانه استدلال میکرد که هیچ نوع نوآوریِ تکنولوژیکی بدون معرفت علّی مکفی امکانپذیر نیست. به این ترتیب فلسفه عملی مبتنی بر فلسفه نظری میشود. از سوی دیگر نیز استدلال میکرد که نظرورزی(17)کامل ممکن نیست مگر تا وقتی که کاربرد عملی آن یافت شود، گالیله و نیوتون در امتزاج نظر و عمل به راه بیکن رفتند.
یادآوری:
بیکن در بحث خویش از اینکه نظرورزی مبتنی بر کاربرد عملی(18) است. راه مبالغه پیموده است. چیزی که در ذهن او بود، نظرورزیِ مستقل از هرگونه کاربردی بود. نظریهای که هیچ استلزام اجرایی نداشته باشد نمیتواند مورد آزمایش واقع شود. بیکن خواهان طرد و نفی این نظریه اخیر بود.در بحث از نظرورزی، بیکن آموزه ارسطویی را درباره علل چهارگانه پیش میکشد. این نخستین بار نخواهد بود که ما دلیلی مییابیم تا بیکن را با ارسطو مقایسه کنیم. بیکن فیزیک را از متافیزیک تفکیک میکند. فیزیک به علل متغیّر، علت مادی و علت فاعلی میپردازد. متافیزیک به علل نامتغیر، علت صوری و علت غایی میپردازد. درخور ذکر است که بیکن علل غایی را به لحاظ آنکه برای تبیین کارآیی ندارند نفی میکند و معمولاً علل صوری را به عنوان مصادیق علل مادی ملحوظ میکند.
بیکن به طرح فوق، برداشت دیگر ارسطویی را از فلسفه اولی(19)، که با مسائل منطق سروکار دارد، افزوده است. سرانجام، بیکن ریاضیات را فقط به عنوان یک ابزار محاسباتی سودمند(20)مطرح کرده است.
یادآوری:
طبقه بندی بیکن از علوم نشان دهنده آن است که وی تا چه حد از تصورات قرون وسطایی رهایی پیدا نکرده است. در واقع، علم بیکن یا تلقی وی از علم، ارسطویی است. وی نگرشی کیفی(21) به علم داشت بدین صورت که در علم در پی نیروهایی(علل صوری)در اشیاء بود که موجب تغییر اشیاء شوند. وی با استفاده از طبقه بندیای که وام گرفته از جهان قرون وسطایی بود، بدین نیروها دست یافت. بیکن تصوری کمّی(22)از علم نداشت. از این رو، ارزش و نقش ریاضیات را در پژوهش علمی دست کم گرفت. کوپرنیک و گالیله که مدتها بعد آمدند، این عامل[=ریاضیات] را بدرستی و شایستگی قدر دانستند.
فلسفه عملی، متناظر با دو قسم فلسفه نظری، به دو بخش تقسیم میگردد. مکانیک متناظر با فیزیک است؛ مکانیک همانا کاربرد عملی معرفت ما به علل مادی و فاعلی است. جادوی طبیعی(23)، یا کاربرد عملی اطلاعات ما در خصوص علل صوری، متناظر با متافیزیک است.
موانع پیشرفت دانش
از نظر بیکن، هفت منبع عمده خطا یا هفت مانع برای پیشرفت دانش وجود دارد. اینان عبارتند از: بدبینی نسبت به توانمندیهای انسان، عقده خود کم بینی نسبت به گذشتگان، تمسک به مرجعیت، نارساییهای منطق قیاسی، بی التفاتی به فایده مندی(24) دانش، و« بتهای» زیانمند.اول، مردمان نسبت به کامیابیهای خود بدبین اند. عقل آدمی و حواسش برای کسب اطلاعاتی که به واقع قابل اعتماد باشند، کفایت ندارند. پاسخ بیکن بدین مشکل این است که با روش صحیح میتوان بر این قصور و کاستی بشری غلبه کرد. همانطور که ما از ادوات یادافزا(25)برای تقویت و بهبود حافظه استفاده میکنیم، به همین منوال میتوانیم از وسایلی برای بهبود عقل و مشاهده خودمان مدد جوییم.
دوم، یکی از نگرشهای غالب زمانه بیکن این بود که عالم به طور عام و انسان به طور خاص در حال تباهیاند. چنین نگرشهایی در هیچ دورانی غیرمعمول نیست. خاصه آنکه احساس برخی آن بود که پیشینیان عصر زرینی را تجربه کردهاند، حال آنکه بشر جدید فاقد شکوه و جلال اسلاف خویش است. بیکن به مبارزه با این نگرش برخاست و صلا در داد که معرفت خزانهای عظیم است. از لحاظ واقع، ما عملاً بیش از پیشینیان واجد معرفتیم، زیرا پیوسته در حال ذخیره کردن اطلاعاتی هستیم که از آنچه در دسترس آنان بوده بسی فراتر رفته است، و چون معرفت ما بیشتر است، عملاً بر متفکران باستان برتری داریم.
سوم، مانع عمده پیشرفت دانش، تعبد در برابر مرجعیت و نصوص باستانی بود. گناهکاران اصلی در این مورد، انسان گرایان بودند. برخی کسان همواره چنین فکر میکنند که همه رازها مکنون در برخی از کتابهای وزین و بزرگ است و اگر فقط بتوانیم کتاب مناسبی را پیدا کنیم یا مندرجات این گونه کتابها را بطرز صحیحی تفسیر نماییم، همه معرفت را در اختیار خواهیم داشت. کاستیهای متون عهد عتیق، از قبیل آثار ارسطو، عامل عمده انحراف از مسیر پیشرفت دانش است. بیکن رنج زیادی متحمل شد تا اثبات کرد تعبد در برابر پیشینیان تا چه حد سفیهانه است. وی از باب اینکه در برخی از این متون خطاهایی را یافته و برملا کرده بود، مباهات میکرد.
چهارم، مانع عمده دیگر، منطق قیاسیِ ارسطو و فیلسوفان مدرسیِ قرون وسطی بود. قیاسْ استدلالی است مرکب از دو مقدمه و یک نتیجه. اگر قیاسی دارای مقدمات درست باشد و بر طبق قواعد معتبر استنتاج قیاسی بنا شده باشد، نتیجه آن لاجرم درست خواهد بود. پس کل قیاس بستگی به صحت مقدمات، خاصه صدق کبری دارد. مثلاً قیاس زیر دارای مقدمات سالم و معتبر است، لذا نتیجه آن صحیح است:
همه انسانها فانیاند(کبری)
سقراط انسان است(صغری)
سقراط فانی است(نتیجه)
به زعم بیکن، قیاس فی نفسه نادرست نیست. فقط اطلاع تازهای به ما نمیدهد. قیاس این امکان را به ما میدهد که نتایجی را از اطلاعاتی که از قبل داشتهایم، استنتاج کنیم، مضافاً به اینکه کل قیاس بستگی به صدق کبری دارد. اگر کبری کاذب باشد، نتیجه استدلال را به سختی میتوان پذیرفت. چگونه میتوان تشخیص داد که کبری صادق است؟ پاسخ متفکران قرون وسطی و کثیری از معاصران بیکن بدین پرسش این بود که ما مقدمات صادق را از مراجع، از مطالعه آثار ارسطو و کتاب مقدس به دست میآوریم. در اینجا مجدداً به مانع سوم باز میگردیم.
بدین سان بیکن دو اشکال به قیاس داشت: اول، هیچ اطلاع تازهای در خصوص طبیعت به دست نمیدهد. دوم، آدمیان از قیاس استفاده کردهاند بدون آنکه تشخیص دهند قیاس صدق نتیجهاش را تضمین نمیکند؛ بلکه قیاس صدق مقدمات خود را درهم پیشاپیش مفروض میگیرد. در نتیجه، مسأله حائز اهمیت این است که چگونه صدق کبری را تعیین کنیم. پاسخ البته این است که مشاهده و روش بیکن را به کار بریم. خلاصه آنکه، بیکن قیاس را به جهت استفاده نادرست آن که موجب رهزنی انسان در راه کسب اطلاعات جدید و پیشرفت دانش است، مورد انتقاد قرار میدهد.
پنجم، مانع دیگر دانش، نظرورزی غیرمسئولانه و ساختن فرضیههاست. فرضیاتْ نظامهای ابتکاری تبیین گری هستند که مبتنی بر هیچ امر واقعی نیستند، یا بر شواهد و مشاهده ناکافی استوارند. بیکن نمونه فرضیههای غیرمسئولانه را، نظریه اخترشناختی کوپرنیک و نظریات گیلبرت(26)درباره مغناطیس میداند. بیکن استدلال میکند که ما مجاز نیستیم به پاسخهای مطلوب خود برسیم، مگر آنکه همه شواهد مربوط به آنها را گردآوری کنیم.
یادآوری:
از یک نظر که بسیار مهم است، حق با بیکن است: هر عقیدهای در خصوص عالم طبیعت باید مبتنی بر شواهد باشد. صرف اظهار یک بینش کافی نیست. حتی اگر حالا ثابت شود که برخی از وجوه نظریه کوپرنیک و نظریه گیلبرت درست هستند، اعتراض بیکن که آنها، بر شواهد ناکافی استوارند ناموجه نیست. دیدیم که بسی پیش از کوپرنیک و گیلبرت، درست عین همین نظریهها را پیشنهاد کرده بودند. پس آنچه اهمیت دارد نظریه نیست، بلکه مهم دلایل اعتقاد به یک نظریه است. برای تقریب این نکته به ذهن، مثالی میزنیم؛ اگر کسی استدلال کند که اعتبار ریاضیات به دلیل تطابق عدد اجرام آسمانی با تعداد نتهایی است که بر روی یک گام موسیقی است، این گونه استدلال- حتی اگر هسته اصلی آن قابل قبول باشد- مهمل است.نکته این نیست که بیکن نظریاتی را مورد اعتراض قرار داده که درستی آنها به اثبات رسیده است، بلکه مطلب اصلی این است که شأن نظریات اصیل تا چه پایه است. چرا کوپرنیک و گیلبرت به نظریههای خویش باور داشتند؟ آیا آنها شواهد کافی در اختیار داشتند یا صرفاً نظرورزی میکردند؟ یا اینکه ممکن است آنها پیشنهادی ارائه کردهاند که خود به آزمایشگری بیشتر و معرفت نوینی رهنمون گشته است؟ اگر این احتمال اخیر درست باشد، بیکن میبایست کوپرنیک و گیلبرت را با آغوش باز، خوشامد بگوید.
ششم، بیکن معتقد بود متفکران پیشین توجه کافی به فایده مندی معرفت مبذول نداشتهاند. اگر بر فایده مندی انگشت نهاده شود، کامیابی در اکتساب معرفت، مورد تشویق قرار خواهد گرفت. بیکن پیوسته مردمان را ترغیب میکرد که مرعوب یونانیان نشوند، به ویژه از هنگامی که یونانیان معرفت را از دیدگاه زیبایی شناختی(27)- به جای سودمندی- نگریستند.
هفتم، و از همه مهمتر، موانعی است که «بتها»(28) پدید آوردهاند.
بتها
در ارغنون جدید، واژه «بتها» که مأخوذ از واژه یونانی eidola به معنی محاکات یا روگرفتِ ناقص است، به چشم میخورد. افلاطون این واژه را در مورد سوفیست ها(29)، به منزله کسانی که با عرضه تصویری کاذب از عقل بشری سبب انحراف آن شده بودند، به کار میبرد. به زعم بیکن چهارگونه بت وجود دارد: بتهای قبیله(30)، غار(31)، بازار(32) و نمایشخانه(33). سه بت اول بتهای طبیعی خوانده میشوند، زیرا لاینفک از طبیعت بشریاند. این بتها به طور کامل ریشه کن نمیشوند، ولی میتوان توانایی آنها را در تسدید فهمْ کاهش داد. بتهای نوع چهارم بتهای نمایشخانه، مصنوعیاند و لذا میتوان آنها را کاملاً ریشه کن کرد.بتهای قبیله:
بتهای قبیله خطاهایی هستند که از ما موجودات انسانی، با همه ناتوانیها و کمبودهایی که داریم، نشأت میگیرند. اولاً، ما به کاستیهای حواس مبتلاییم. حواس ما هیچ اطلاعی درباره رویدادها یا فرایندهای طبیعی که دیوار به دیوار ما هستند نمیدهند، یا اطلاعات نادرستی میدهند. از این رو، ما به یک روش مصحح نیازمندیم. ثانیاً، بسیاری از بحثها و استدلالهای ما آمیخته به عواطف است، مثل وقتی که درباره خدا بحث و استدلال میکنیم. ثالثاً، ما غالباً از موارد خلاف غفلت میکنیم. رابعاً، به خیالاتمان میدان میدهیم که یاغیانه بتازند. خامساً، برخی اوقات در برابر اطمینان خاطر ناشی از این باور که تصورات خیالیِ اختراعی ذهن ما باید در عالم واقعی صادق باشند، سر تسلیم فرو میآوریم.بتهای غار:
بتهای غار خطاهای ناشی از خصایص فردی ما هستند. مثلاً هریک از ما نظرگاه خاص خودش را به زندگی دارد و تمایل دارد که هرکس دیگر نیز در این نظرگاه سهیم باشد. اموری که برای ما ظاهراً بداهتاً حقیقت داشته و حائز اهمیت اند، برای دیگران آنقدر بدیهی و حائز اهمیت نیستند.بتهای بازار:
بتهای بازار خطاهای ناشی از سوء استعمال زبان است. زبان ما به واسطه الفاظی که برای اشیای معدوم وضع میکند، از خود سلب صلاحیت میکند. مثلاً ارسطوییان از جوهر و قوه حرف میزنند بدون آنکه مشخص کنند چگونه پی به هویت این مقولات بردهاند. خلاصه آنکه ما در گفتار و تفکر به خطا اشیاء را بر پایه این فرض که اسمْ گواه بر وجود مسمی است، نام گذاری میکنیم.یادآوری:
بحث بیکن در اینجا مشعر بر موضع فلسفیِ اصالت تجربه بریتانیایی است که بانی آن آکم است و به روشنترین صورت توسط هیوم بیان شده است. این موضع مبتنی بر این فرض است که هر زبانی باید سفت و محکم به تجربه اتکا داشته باشد. در نتیجه، همه الفاظ مستقیم یا غیرمستقیم مشعر به تجربه خواهند بود. اشکالی که در اینجا پدید میآید پایگاه الفاظ نظری و متریک است که هیچ مرجع آشکاری ندارند.بتهای نمایشخانه:
بتهای نمایشخانه خطاهای برخاسته از مکاتب فلسفی متعدد موجود در عهد بیکن است. وی از این مکاتب سه تا را برمی شمارد: خرافی(34)، تجربی و عقلی. مکتب خرافی درباره موجودات موهوم و نهانی بحث میکند یا به تفسیری بی پایه از انجیل مبادرت میکند. متکلمان و روحانیان نمایندگان این فلسفه ضلالت آفرین اند.تجربه گرایان، به زعم بیکن، بیش از اندازه به تجربه و نتایج عملیِ آنیِ تجربههای محدود ما بها میدهند. خطاهای شاخص تجربی عبارتند از: گردآوری امور واقع بدون هیچ تلاشی برای دستیابی به تعمیم، یا تعمیم دادن بر مبنای شماری اندک از تجربیات. گیلبرت نمونه یک تجربه گرای منحرف است، زیرا وی تمام علم مغناطیس را بر تجربههایی که از یک آهن ربای طبیعی(35)داشت، مبتنی کرد.
عقل گرایان نظیر ارسطو قبل از آنکه به تعمیمهای پرطمطراق روی آورند، شکیبایی کافی در گردآوری امور واقع به خرج نمیدهند. از این که بگذریم، عقل گرایان استدلال میکنند، بدون آنکه به آن نوع استقرایی که بیکن معتقد است بسیار اساسی است، التفاتی بکنند.
احیای کبیر(36)
مشغله بزرگ بیکن در زندگی این بود که جنبشی عقلی را بنیاد نهد که از رازهای طبیعت پرده بردارد و انسان را بر طبیعت مسلط کند. این اشتغال خاطر را وی احیای کبیر مینامد. دیباچه این کتاب شاید واضحترین بیان غرض بیکن باشد:« وضع[کنونی] معرفت نه کامیاب است نه خیلی پیشرفته؛ لذا لازم است راهی برای فهم بشر گشوده شود که به کلی متفاوت از راههایی باشد که تاکنون شناخته شده است. در این مسیر یاری دیگران شرط است. همه اینها برای این است که ذهن انسان بر طبیعت اشیاء چیرگی پیدا کند و این همان حجیتی است که به درستی به ذهن انسان تعلق دارد.احیای کبیر به شش بخش تقسیم میشود:
1. انقسامات علوم
2. ارغنون جدید؛ یا قواعدی برای تفسیر طبیعت
3. پدیدارهای عالم؛ یا تاریخ طبیعی و تجربی برای بنیاد نهادن فلسفه
4. نردبان عقل
5. پیشگامان؛ یا پیش بینیها(37)ی فلسفه جدید
6. فلسفه جدید؛ یا علم فعال
بخش نخست در پیشرفت دانش به اتمام رسید. بخش دوم را در بحث از بتها مرور کردیم. در ذیل نیز از آن بیشتر سخن خواهیم گفت. بخش سوم تا حدودی با اندراج تمهید(38)، جنگل مواد(39) و تواریخ(40) تکمیل شد. این بخش قرار بود مجموعهای از آزمایشها باشد که به دقت آنها را اجرا کنند و صحت و سقمشان را معین بدارند تا معلوم شود آیا پذیرای آن هستند که توسط دیگران بازسازی شوند و بر علل عمومی مشعر باشند. به گفته بیکن، آنها باید به گونهای باشند که «بر اکتشاف عللْ نوری بتابانند.»
یادآوری:
نکته اخیر درخور توجه است. بسیاری به بیکن انتقاد کردهاند که از آنچه در واقع به صورت حادی انتقاد میکند، جانبداری میکند: گردآوری دادههای تجربی. وی تأکید داشت که تجربه بایستی در جهت کشف علل هدایت شود، ولی هیچ راهی برای گزینش یک فرضیه هدایتگر مشخص نکرد شاید بسیار خوب بوده است که برای این بخش از علم هیچ روشی وجود ندارد. درباره این مسأله بعداً سخن خواهیم گفت.بخش چهارم، نردبان، کامل نیست. در نظر بود که این بخش پرداخت بخش دوم باشد که در آن فرایند نیل به تعمیمهای صحیح که به عنوان یک مدل کار میکنند، مطرح است:« کل فرایند ذهن و کل اسکلت و نظم ابداع از آغاز تا پایان در برخی از موضوعات- موضوعاتی که متنوع و چشمگیرند- باید به گونهای قرار گیرند که گویی در برابر چشم قرار دارند.»
بخش پنجم، پیشگامان، نیز ناقص است. این بخش مشتمل است بر نظرورزی ها و فرضیاتی که به باور بیکن میتوانند مفید باشند، اگرچه وی میافزاید این نظرورزی ها حاصل روش وی نمیباشند. خلاصه آنکه، بیکن مقامی برجسته برای نظرورزی تدارک میبیند در عین حالی که اذعان میکند نظرورزی برهان محسوب نمیشود. این گونه نظرورزی ها به مثابه پیشنهادها یا «مسافرخانههای کنار جاده»خدمت میکنند.
ارغنون جدید
در این جا به سومین بخش اندیشه بیکن، روش پیشرفت علوم، میرسیم. این روش پیشرفت، استقراء است آن گونه که بیکن آن را میفهمد.نظریه استقراء بیکن سه بخش دارد. اول، گردآوری اولیه امور واقع مربوط و متناسب. ما نمیتوانیم دست به استقراء ببریم مگر اینکه ابتدا همه دادهها را به دقت بررسی و تدوین کنیم. دوم، مرحله تعمیم است از امور واقع به اصول و قواعد کلی، که نمایانگر انتزاعات اصلی یا عنصر مشترک گرد آمده در امور واقع است. همین حرکت از امور واقع خاص به اصول عام را استقراء مینامند. سوم، قیاسی است حاصل از اصول و قواعد کلی یا تعمیمات به امور واقع خاصتر، که مورد بررسی و آزمایش قرار گرفتهاند.
بیکن در سراسر بحث خود از استقراء به ما هشدار میدهد که استقراء غیر از احصاء(41)است، یعنی جهش به یک نتیجه از تعداد معدودی از امور واقع. مثلاً، اگر وقتی به سرکار میرویم، اولین ماشینهایی را که دیدیم قرمز رنگ بودند، بگوییم همه ماشینهایی که آن روز ببینیم قرمزرنگ خواهند بود، معلوم میشود استقراء را با احصاء عوضی گرفتهایم. مشکل عمدهای که در نظریه بیکن وجود دارد این است که به ما نمیگوید چه تعداد از مصادیق بایستی تحقیق شوند و نیز نمیگوید که رابطه دقیق امور واقع خاص با تعمیم چیست. ما نمیتوانیم با ذهن خالی امور واقع را جمع آوری کنیم. هنگامی که به جمع امور واقع میپردازیم، باید نظریهای در ذهن داشته باشیم. حتی پس از اینکه امور واقع را گرد آوردیم هیچ ارتباط مستقیم و ضروریای میان امور واقع و آنچه در مورد آنها اظهار میشود یا نمیشود، وجود ندارد. رابطه امور واقع با تکوین نظریه، گویا منطقی نباشد، بلکه روانشناختی است.
بیکن در آنجا که هشدار میدهد استقراء را با احصاء برنیامیزیم و در آنجا که از امور واقع به اصول کلی میرود و سپس امور واقع خاصتر را از آنها استنتاج میکند، عیناً از همان روشی تبعیت میکند که ارسطو میکند. این جنبه از منطق بیکن هیچ تفاوتی با منطق ارسطو ندارد. اما، یک عنصر اصیل و منحصر به فرد در نظریه بیکن وجود دارد. آنچه بیکن میگوید یک نوع منطق اکتشاف یا منطق پیشنهادی است. اصول کلی یا تعمیمات، از نظر ارسطو، برحسب توانایی آنها در امر تبیین امور واقع خاص سنجیده میشود. ولی مایه تأسف است که نظریات بی شماری وجود دارد که به دلیل آنکه مفهوم تبیین خود ابهام دارد، میتوانند امور واقع را تبیین کنند. بیکن مبنای قضاوتش را در مورد اصول کلی براساس توانایی آنها برای فراهم آوردن زمینه آزمایشهای جدید یا راهبری به کشف امور واقع نوین، قرار میدهد. این یکی از مهمترین عوامل روش علمی است و بیکن اولین کسی است که آن را به وضوح صورت بندی کرد.
دیگر جنبه مهم منطق بیکن، قدرت قاهر موارد خلاف است. به عبارت دیگر، بیکن یک تعمیم یا اصل کلی را با سعی برای حذف آن، مورد آزمون قرار میدهد. هر فرضیهای که در جایی عمل نکند، فقط میتوان با پیدا کردن یک مورد خلاف آنرا حذف کرد. خلاصه آنکه نظریه یا فرضیه نه فقط از طریق رسیدگی به امور واقع تازهای که سبب شده است کشف کنیم، بلکه، اگر بتوانیم با تعبیه آزمایشهایی برای الغای اعتبار آن، آزموده میشوند. چنین روشی نیز نمایانگر عمل علم است.
نظریه بیکن درباره طبایع
اکنون ببینیم نظریه بیکن به چه صورت در عمل وی نمودار میگردد. نظریه بیکن در خصوص ماهیت اشیاء مبتنی بر تمایز طبایع(42)از صور(43)است.طبایع
طبع، یک کیفیت مشهود یا مدلول واقعیت است. طبایع از حیث تعداد متناهیاند و میتوانند بسیط و مرکب باشند. طبایع بسیط شامل چیزهایی مانند رنگها، مزهها، صداها و سایر احساسها است. طبایع مرکب دستهای از طبایع بسیط(44) به هم پیوسته است. مثلاً طبع مرکب(45)طلا فراهم آمده از طبایع بسیط زردی و چکش خواری و غیره است.صُوَر
صور، چیزهایی است که تغییراتی را که در طبایع نمودار میشود، تبیین میکنند، بنابراین صور، اصولی است که برای توصیف عملیات و خصایص طبایع به کار میآید. بیکن بی درنگ میافزاید که فقط طبایع اند که واقعاً وجود دارند، اما صور، تبیین گرِ طبایع اند. «زیرا اگرچه در طبایع واقعاً هیچ چیزی نیست که علاوه بر اجسام جزئی وجود داشته باشد، طبایعی که افعال جزئی محض را برحسب یک قانون ثابت، به مرحله اجرا میگذارند. باری در فلسفه همین قانون، پژوهش، اکتشاف و تبیین آن، همچنان که اساس عمل است، پایه شناخت نیز هست، و همین قانون است که با فقرات آن، هنگامی که از صور سخن میگویم، موردنظر است. این اسمی بود که بعداً پذیرفتم زیرا بر اثر استعمال معتاد و آشنا گشته بود.»بدین ترتیب صورْ قوانین تغییر در طبایع اند.یادآوری:
بیکن در اینجا مسأله منزلت الفاظ نظری را پیش میکشد. واقعیت عبارت است از طبایع مشهود جزئی که از طریق الفاظ مشترک نامگذاری میشوند. شناخت و تبیین ما از طبایع به مثابه یک کل الزاماً ما را به قوانین مربوط به طبایع جزئی میرساند. این قوانینْ صور نامیده میشوند. اما این صور خودشان وجود ندارند. اینان صرفاً یک نحوه سخن گفتن، یک جور التفات به نظم طبایع بسیط است. پس پاسخ بیکن در قبال الفاظ نظری این است که الفاظ نظری ابزارهای زبانی برای موجودات مشهود مربوطهاند. این گونه پاسخ معرّف اصالت تجربه بریتانیایی است.از اینکه بگذریم بیکن پاسخی به مسأله نمود و واقعیت نیز میدهد. نمودْ واقعیت است، به همین دلیل وی مصرّانه تأکید میورزد که دانشمندان و فیلسوفان نمیباید هرگز فراتر از واقعیاتی بروند که در اختیار دارند. در همه نظریهها و نظرورزی هایی که اساسشان در امور واقع محکم گشته و از امور واقع نشأت گرفتهاند، و در این باور که ما واقعیتی را فراتر از امور واقع مشهود تبیین میکنیم، نمیباید نگرانی به خود راه دهیم. صور صرفاً کلماتی هستند که اعمال طبایع را توصیف میکنند.
هرگز به ذهن بیکن خطور نکرد که این صور ممکن است روابط ریاضی باشند. در واقع، وی صریحاً چنین امکانی را نفی کرد. از نظر بیکن، مقصد ریاضیات« قطعیت بخشیدن به فلسفه طبیعی بود، نه تکوین یا زایاندن آن». همانطور که جریان تاریخ به اثبات رسانیده است، بیکن در اشتباه بوده است، دقیقاً همین روابط ریاضی است که به ما معرفت و مهار کردن طبیعت را ارزانی میکند.
ما در تعمیمهای خود از امور واقع جزئی در پی معرفت به این صور یا وجودشان هستیم، مضافاً به اینکه این صور خود سلسله مراتبی را تشکیل میدهند که هنوز بیشتر متضمن صور است. وقتی به اساسیترین و مبناییترین صور دست پیدا کردیم، قوانین طبیعت بر ما مکشوف خواهد شد. بنابراین، رابطه صور و طبایع، و حتی رابطه صور با هم، همان رابطه انواع با اجناس است. از این لحاظ؛ نگرش بیکن به علم بسیار شبیه نگرش ارسطو و فلاسفه مدرسیِ قرون وسطی است. بیکن علم را سلسلهای از طبقه بندیها میداند. در واقع وی غالب اوقات، وقتی از صور به عنوان علل و ذوات سخن میگوید، واژگان قرون وسطایی را به وام میگیرد.
شناخت صور همان چیزی است که به ما توانایی میدهد تا طبایع را دستکاری کنیم. به محض اینکه دانستیم از چه الگویی در تغییرات طبایع تبعیت میشود، میتوانیم به سود خویش آن الگو را تحت مهار درآوریم. قرابت صور و طبایع آن چنان است که اولیْ دومی را متعین میکند. حرارت قسمی حرکت است؛ حرکت حرارت را تعین میبخشد. اگر حرکت را مهار کنید، حرارت را میتوانید تحت مهار درآورید. اما این مهار کردن باید با محدودیتهای خاصی اعمال شود که در مورد حرارت عبارتند از انبساط و انقباض.
صور، علل صوری نیز هستند. بدین جهت صور متعلق معرفت مابعد طبیعی محسوب میشوند. فیزیک با علل مادی و فاعلی سروکار دارد و بنابراین نمیتواند آن نوع معرفت و مهاری را که در جستجوی آنیم، به ما ارزانی کند. به دلیل این موضع در خصوص علل صوری، بیکن نتوانست تشخیص دهد تبیین برحسب علل فاعلی امکانپذیر است. در واقع، راهی که علم جدید در پیش گرفته است تبیین کردن از راه التفات به روابط ریاضی علل صوری است. از همین طریق است که ما میدانیم جسمی که میتواند علت حرکت جسم دیگر در یک جهت خاص باشد، به علت روابط متقابل جرم و فاصله است. این رابطه موسوم به گرانش و سنجش پذیر است، این یک نمونه از مواردی بود که فراتر از چارچوب فهم بیکن بود.
بیکن دانشمند
بیکن هرگز در اهمیت خویش به عنوان یک دانشمند، راه گزاف نپیموده است. در واقع، وی غالباً خاطر نشان کرده است که وقت نداشته است آزمایشهای موردنظر خود را به مرحله اجرا گذارد و امیدوار است اخلاف وی آنچه را که او آغاز کرده است به اتمام رسانند. با وصف این، جهد بلیغ ورزید که روش خود را در حل برخی از مسائل به کار بندد، و همین مجاهدتهاست که تصویر روشنتری از روش وی را به ما عرضه میکند.تحلیل حرارت
یک مثال بارز از آزمایشهای بیکن، تحلیل وی از حرارت است. برای متحقق کردن این تحلیل، وی آنچه را جدولهای استقراء(46) مینامد، به کار میگیرد. این جدولها نمودار ضبط و تسجیل دقیقی از امور واقع است که ما را به کشف و فهم صور رهنمون میکنند. این جدولها بر سه نوعند: جدول ذات یا حضور(47)، جدول تخطی یا غیاب(48)، جدول مقایسه یا درجات(49). جدول حضور مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعت[ موضوع تحقیق] حاضر باشد، صورت نیز حاضر خواهد بود. جدول غیاب مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعتی غایب باشد، صورت نیز غایب خواهد بود. جدول درجات مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعتی متغیر شود، صورت نیز به همان اندازه متغیر خواهد گشت.بیکن در تحلیل حرارت درمی یابد که حرارت در مواردی از قبیل پرتو خورشید، شعله، اجسام فروزان و غیره حاضر است. در مواردی از قبیل پرتو ماه، پرتو خورشید در طبقات میانی هوا، پرتو فسفر و غیره، غایب است. حرارت در مواردی از قبیل اصطکاک، فشار عضلانی و غیره، متغیر میشود. اهمیت موارد منفی اینک قابل مشاهده است، حرارت نمیتواند یک نوع پرتو، یا یک نوع نور باشد، زیرا پرتوها و نورهایی وجود دارند که در آنها حرارت غایب است. پس حرارت باید چیز دیگری باشد. پاسخی که این جدولها پیشنهاد میکنند این است که حرارت یک نوع حرکت است.
توجه داشته باشید که پیشنهاد حرارت به عنوان یک نوع حرکت، یک پیشنهاد منطقی نیست. یعنی این پیشنهاد صرفاً از راه نگاه کردن به جدولها و پیدا کردن پاسخ مناسب، به دست نیامده است. آنچه در روش بیکن اهمیت دارد این است که، او سعی میکند با حذف سایر احتمالات، فرضیهاش را به محک آزمون بزند. این بخش از روش وی حقاً نمودار عمل واقعی علم است.
یادآوری:
بیکن به کرات برای جدولهایش و اظهارنظرش که صرف گردآوری امور واقع به تعبیه پاسخ میانجامد، مورد انتقاد قرار گرفته است. اگر بخواهیم انصاف را در مورد بیکن رعایت کنیم باید بگوییم که او واقف بود که جدولهای مذکور پیشنهادها و مددکارانی برای استقراء محسوب میشوند، نه آنکه ضمانت مطلق داشته باشند. آنچه تعداد قلیلی از منتقدان بیکن تشخیص دادهاند این است که در زمانه بیکن واقعاً ضرورت ایجاب میکرده است استدلال کنند که برای نظرورزیْ امور واقع حائز اهمیت اند. ما امروزه گردآوری امور واقع را بدیهی میدانیم و در خودمان این گرایش را مییابیم که پافشاری او را بر این نکته پیش پا افتاده قلمداد کنیم، اما بیکن بر این عامل بیش از اندازه پافشاری نکرده است و وقوف داشت که فقط بخشی از روشش محسوب میشود.بیکن بر این باور نبود که صرف گردآوردن جدولها به طور خودکار و فی نفسه، فرضیه یا پاسخ را تدارک کند. این جدولها باید بر طبق چند اصل مرتب شوند. این اصول شامل مصادیق قطعی، مصادیق برجسته و غیره است.
یادآوری:
یک مثال بارز از ابهاماتی که در مورد بیکن پدید آمده است، در آثار رَندَل یافت میشود. رندل ادعا میکند« علم تجربی با تصورات شروع میشود و از مشاهده برای آزمودن و تحقیق آنها استفاده میکند. کار علم با انبوهی از نظریهها و مفروضات- که ذخایر پیشین علم اند- است. بیکن متهم به عدم درک این نکته است، سپس رندل بیکن را متهم میکند به استفاده از نظریههای پیشین در کارش، از قبیل«انتزاع به شیوه مدرسی از صور، از امور واقع مشهود به نفع تعریف ذوات». بیکن چون نظریههای مدرسی را پذیرفته است، شاید به خطا رفته باشد، اما در عین حال نمیتوان وی را به تغافل از اهمیت نظریههای پیشین در تفسیر امور واقع متهم کرد.آتلانتیس نو
خانه سلیمان
بیکن در آتلانتیس نواش، جامعه آرمانی را به تصویر میکشد. یکی از ارکان مهم این جامعه، خانه سلیمان(50) است که سازمانی است از حمایت شاه برخوردار و وقف یافتنِ« معرفت علل و حرکات نهانی اشیاء و گسترش مرزهای امپراطوری بشر، به حدی که همه امور ممکن را تحت نفوذ قرار دهد». بدین ترتیب خانه سلیمان نمایانگر ظهور اندیشه یک علم نهادین شده برخوردار از حمایت سیاسی عامه است. این اندیشه یکی از سرچشمههای الهام انجمن سلطنتی(51)بود، سازمانی انگلیسی که کل معرفت خطّه آن بود.تسهیلات خانه سلیمان جالب توجه است. در این خانه غارها و معادنی است که در دل زمین فرو میروند، برجی دارد که نیم مایل ارتفاع دارد و برای بررسی هوا و پدیدههای نجومی بنا گردیده است. دریاچههای آب شیرین و شور، آزمایشگاههای شیمی برای مطالعه گیاهان و ادویه، ادوات مکانیکی، ابنیهای برای مطالعه نور، از جمله تجزیه نور رنگین کمان، همه انواع کلکسیون، شامل فسیلها، و آزمایش از هر نوعی، شامل آزمایشهای مربوط به پرواز، از دیگر امکانات خانه سلیمان است. از همه مهمتر، خانه سلیمان گردآوردن و پراکندن هر نوع علمی را که میداند و میخواهد بپژوهد، مجاز می شمارد.
ارزیابی بیکن
اگر قرار بود بیکن را همانند متفکران قبلی ارزیابی کنیم، میگفتیم: وی به وحدت طبیعت قائل بود، طبیعتی که در آن چشمداشت وی آن بود که اصول یکسانی برای تبیین وجود دارد که قابل اطلاق به پدیدههای سماوی و هم پدیدههای زمینی است. توجه وی بدین واقعیت معطوف شده بود که اجسام به طرف زمین جذب میشوند و این جذب، بر اثر فاصله متغیر میشود. نظرورزیهای بیشتر در نجوم وی را به سوی این دیدگاهها سوق دادند که خط سیر ستارگان دنباله دار را میتوان پیش بینی کرد، ماه عامل جزر و مد است، و زمانی فرا میرسد که وقوع رخدادهای سماوی و ظهورشان برای ما به انتها خواهد رسید. وی همچنین بر نظریه نیوتون در خصوص رنگ پیشدستی کرد.با وصف این، نظریه علم بیکن است که با بحث ما کمال مناسبت دارد. تا آنجا که وی بر طبقه بندی و تحلیل کیفی جستجوگر برای صور پافشاری میکند، نظریه علم بیکن عمدتاً ارسطویی است و همین عناصر ارسطویی است که با نظریه و عمل علم نوین تناسب ندارد. از حیث آنکه وی در تعمیمهایش از مجموعه امور واقع در پی صور است، یک تصور قرون وسطایی از انتزاع را به کار میبندد. این تصور مبدل به تصوری بی ثمر گشته است. نظریه بیکن غیرمنطقی نیست، بلکه صرفاً به این اعتبار بی فایده است.
از حیث آنکه تحلیل بیکن مابعدالطبیعی بود(به معنایی که خود در نظر داشت، یعنی جستجوی علل صوری و ذوات)، وی از عنصر اصلی در تحلیل علمی، چنانکه ما میشناسیم، غافل ماند. علم نوین در طلب فهم یا تفحص در روابط میان کیفیات، یا به اصطلاح بیکن، طبایع است. اما این آن چیزی است که وی فیزیک مینامید و همان چیزی است که تصور میکرد نمیتواند به وقوع پیوندد. به عبارت دیگر، علم جدید در علل فاعلی تفحص میکند نه در علل صوری. بیکن سعی کرد حرارت و حرکت را تعریف کند، در حالی که علم نوین بر آن است که قوانین حرکت یا قوانینی که روابط میان اجسام متحرک را توصیف میکنند، صورت بندی کند. قصور عمده بیکن عدم تفطن بدین مطلب بود که ریاضیات چیزی بیش از صرفاً یک ابزار تکمیلی(52)است. وی درنیافت که خصیصههای ریاضی در بطن روابطی که میان اجسام است و به عنوان علل فاعلی شناخته شدهاند، وجود دارند. بعضی خرده گیریها به بیکن وارد نیست. کسانی گفتهاند بیکن مستقیماً دانشمندان متأخر دیگر را مانند نیوتون تحت تأثیر قرار نداده است. تقصیر بیکن نیست که نیوتون آثار او را مطالعه نکرده است. اگر نیوتون کتابهای بیکن را خوانده بود، شاید برخی از خطاهای فلسفی در قرن هجدهم پیش نمیآمد. ویلیام هاروی(53)یک بار گفت: بیکن« علم را مانند یک رئیس الوزرا مینگارد». درست است که بیکن یک دانشمند واقعی نبود، اما هرگز ادعایی هم نداشت که باشد. مبنای بینش هاروی این سوء فهم عامه است که بیکن باور داشت روشش به طور خودکار پاسخهایی را که مأخوذ از امور واقع است، استخراج و عرضه میکند. بیکن کاملاً به ضرورت فرضیههای راهنما واقف بود. هنگامی که فرضیهای برای عرضه کردن یک پاسخ درست بتواند از امور واقع فراتر برود، باید تنها مبتنی بر امور واقع باشد.
از جنبه مثبت، درخور ذکر است که بسیاری از اجزاء مهم روش بیکن بعداً معیارهای فعالیت علم گردیدند. علم باید با امور واقع و مشاهده بیاغازد، ولو آنکه با چیزی دیگر، یعنی بعضی از نظریهها نیز آغاز میشود. بیکن هرگز وجود نظریهها را نفی نکرد؛ فقط خطرات آنها را به ما گوشزد کرد. دانشمندان آزمایشهای جدید را از اصول کلی یا تعمیمها، یا فرضیهها، استنتاج یا استخراج میکنند، اما در این جا بیکن درنیافت که چگونه این روال میتواند غیرخودکار(54) و خلاق(55)باشد.
دو یاری بسیار مهم بیکن به عالم معرفت تأکید وی بر موارد خلاف و تأکید همبسته(56) با آن بر امور واقع است. اگر این نظریه نتواند یک مورد را پوشش دهد، یا اگر یک تخطی روی دهد- مهم نیست که چقدر ناچیز باشد- آن نظریه باید اصلاح شود یا به حال تعلیق درآید. لذا بیکن عامل روش شناختی مهم قدرت قاهر موارد خلاف را پیشنهاد کرد. به علاوه، هرگز از این واقعیت غافل نبود که آنچه علم تبیین میکند طبیعتی است که ما مشاهده میکنیم. آنچه ما مشاهده میکنیم نقاب یک واقعیت نهانی نیست. آنچه درباره مشاهداتمان میگوییم علم است و علم گفتمانی است درباره آنچه مشاهده میکنیم. مهم نیست که تبیینهای ما چقدر انتزاعی باشند، علیای حال، تبیینهایمان درباره طبیعت است.
میراث بیکن
موجب کمال شگفتی است که بیشتر کسانی که تحت تأثیر بیکن قرار گرفتند دانشمندان علوم اجتماعی بودند یا کسانی که علم اجتماعی بدیعی را به وجود آوردند. متفکران قرن هجدهم ولتر(57)، دیدرو(58) و دالامبر(59) با بیکن مخالفت کردند، زیرا او پیشنهاد کرد که ما میتوانیم رفتار انسانی را به شیوه علمی مورد بحث قرار دهیم. یعنی بیکن این مطلب را که ممکن است ما همه آنچه را که باید در خصوص طبیعت انسان بدانیم، ندانیم، و نیز این پیشنهاد را که باید قبل از ساختن یک نظریه اخلاقی مبتنی بر مفروضات موجود درباره انسان، بیشتر تفحص کنیم، نمیپذیرفت و بل نشنیده میگرفت. این پیشنهاد در روزهایی شد که نظریه پردازان(60) معتقد بودند نظریه اخلاقی با رفتار آدمی سروکار دارد. در قرن نوزدهم، نیز جان استیوارت میل بسیار تحت تأثیر بیکن واقع شد. میل نیز به علوم اجتماعی دلبستگی داشت. در قرن بیستم، تأثیر بیکن از همه بارزتر در جان دیویی(61) دیده میشود.BACONTS WORKS:
Robertson,J.M.,The Philosophical Works of Francis Bacon. London:Routledge,1905.Best single-volume edition of Bacon`s works.It is based upon the Spedding,et al,edition.
Spedding,J.Ellis,R.L.,and Heath,D.D.(eds).,The Works of Francis Bacon. London:Longmans,1858-72, 14vols. This valuable edition contains Rawlwy`s Life of Bacon,a preface by Ellis,notes by Spedding,and translations of Bacon`s works that were written in Latin.
WORKS ON BACON
Anderson,F.H,The Philosophy of Francis Bacon.Chicago:University of Chicago Press,1948. A fairly complete philosophical analysis of Bacon`s views.
Ducasse,Curt J.,"Francis Bacon`s Philosophy of Science",in Blake,et al.,op.cit. This essay is a through discussion of Bacon`s theory of inducation and a defense of Bacon against the charge that he ignored hypothesis and presuppositions on the scientist. Ducasse distinguishes Bacon`s theory from his practice.
Farrington,B.,Francis Bacon Philosopher of Industrial Science.NewYork:Schuman,1949.This book is a combination biography and analysis of Bacon from a technological point of view.
Randall,Career,op.cit.See Chapters 8 and 9 of Book Two, Part II.
Sorley,W.R.,A History of English Philosophy.Cambridge:University Press,1920.
پی نوشت ها :
1.Francis Bacon
2.Gray`s inn
3.Knight
4.Of the Proficience and the Advancement of Learning
5.Novum Organum
6.New Atlantic
7.memory
8.imagination
9.reason
10.civil history
11.natural history
12.all-powerful
13.all-knowing
14.good
15.immaterial soul
16.sensible soul
17.speculation
18.practical application
19.first philosophy
20.a useful calculating device
21.qualitative
22.quantitative
23.natural magic
24.utility
25.mnemonic devices
26.Gilbert
27.esthetic
28.idols
29.Sophists
30.idols of tribe
31.idols of cave
32.idols of market-place
33.idols of theater
34.superstitious
35.lodestone
36.Great Instauration
37.anticipations
38.Parasceve
39.Sylva Sylvarum
40.Histories
41.enumeration
42.natures
43.forms
44.simple natures
45.complex nature
46.tabels of induction
47.the table of essence or presence
48.the table of deviation or a absence
49.the table of comparison or degree
50.Solomon`s House
51.Royal Society
52.supplementary tool
53.William Harvey
54.unautomatic
55.creative
56.correlative
57.Voltair
58.Diderot
59.d`Alembert
60.theorists
61.John Dewey
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}