بنیان فلسفی برای علم
مترجم: علی حقی
درآمد:
دکارت(1) فیلسوف و دانشمند نامور فرانسوی در قرن هفدهم بود. از دستاوردهای متعدد او، ابداع هندسه تحلیلی بود. اهمیت او در تاریخ تفکر از این روست که رویّه و نتایج کار گالیله را بدل به فلسفه طبیعت جامع و فراگیری کرد. نتیجه این اقدامْ آیین دکارتی(2)بود، جنبشی فلسفی که تأثیری ژرف بر بسیاری از اندیشمندان نهاد. در این مقاله به دکارت فیلسوف و دانشمند عملی نخواهیم پرداخت. مقصد ما تأکیدی است که دکارت بر بحث روش ورزید.زندگینامه
رنه دکارت در 1596 در تورِن(3) فرانسه پا به عرصه وجود نهاد و در 1650 در سوئد از دنیا رفت. تحصیلات او در لافلش(4) و دانشگاه پواتیه(5) بود. او نه تنها دروس گونه گونی را که متداول بود تحصیل کرد، بلکه علائق خویش در حقوق و طب را نیز پیگیری نمود. دلبستگی او به طب، در واقع به یکی از نخستین صورت بندیهای زیست شناسی مکانیکی(6)رهنمون شد.بعد از اتمام تحصیلات رسمی، دکارت که افسر ارتشی کامروا و نیکبخت بود، به اردوهای نظامی مختلفی پیوست. باری، در فصل زمستان، هنگامی که در نزدیکی اولم(7) در آلمان بود، در شب دهم نوامبر سال 1619، یک رشته خوابهایی دید. دکارت در این خوابها فرشته ای را دید که به او نشان داد چگونه می باید همه علوم را یگانه سازد و همه مشکلات فلسفی را با یک روش مجلّل و باشکوه حل نماید. دکارت که ملهم از چنین رویارویی بود عزم به نگارش قواعد هدایت ذهن(8)را گرفت. او این اثر را در 1628 به اتمام رساند ولی تا 1701 چاپ نشده باقی ماند.
سپس دکارت به تعقیب پژوهشهای علمی اش پرداخت. هنگامی که کتاب جهان(9) یا جستار درباره نور(10)را می نوشت، از محاکمه گالیله(1633)آگهی یافت. چون دکارت دیدگاه کوپرنیکی گردش زمین را با دلبستگی دنبال کرده بود و در واقع آن را پذیرفته بود، بیمناک شد. لذا این کتاب نیز به حلیه طبع آراسته نشد و پس از مرگ او به سال 1664 منتشر گردید.
سال 1637 نقطه عطف مهمی در زندگی دکارت بود. در این سال او سه اثر علمی و یک کتاب عمومی، گفتار در روش(11) را منتشر کرد. آثار علمی عبارت بودند از مناظر و مرایا(12)، کائنات جو(13) و هندسه(14). دکارت همه این آثار را آشکارا به این قصد نوشت که خواننده را با اندیشه اش آشنا سازد و جاده را برای نظریات اساسی ترش، که در انتشار آنها درنگ کرده بود، صاف کند. تأملات در فلسفه اولی(15) در 1641 و اصول فلسفه(16)در 1644 منتشر گردیدند.
دکارت بهره زیادی از زندگی اش را در هلند، که فضای فکری بازی داشت، با شادکامی و خوشدلی سپری کرد. او در 11 فوریه 1650، پس از اینکه از تدریس روزانه دروس فلسفه به ملکه سوئد در ساعت پنج بامداد فراغت جسته بود، چشم از دنیا فروبست.
روش
روش دکارت را برای حل همه مشکلات فلسفه و علم می توانیم به نیکوترین وجه در سه بخش بررسی کنیم. نخست، هدف او را بررسی خواهیم کرد. دوم، تصور او را از استدلال روشن خواهیم کرد. سرانجام، به نقش مشاهده و آزمایشگری در روش او التفات خواهیم کرد.هدف
دکارت در گفتار در روش به ما می گوید که عمیقاً از تحصیلاتش سرخورده و نومید بوده است. او به اینجا رسید که به احتمال زیاد می تواند هر آنچه را فراگرفته است مورد تردید قرار دهد. حتی تردید کردن در دستاوردهایی که علوم فیزیکی بدانها نایل شده بودند، به آسانی میسر است. تنها علمی که به نظر می آمد حتی به صورت خفیف مصون از خطا باشد، ریاضیات بود. اگر او می توانست راز قطعیت ریاضیات را پیدا کند، احتمالاً می توانست این قطعیت را به سایر علوم نیز تعمیم دهد.هدف دکارت این بود که اثبات کند چگونه می توان علوم فیزیکی و زیست شناختی را همانند ریاضیات قطعی کرد. او بویژه دلنگران ایفای این وظیفه در فیزیک بود، زیرا در این علم از مفاهیم ریاضی استفاده می شد. دکارت برای تحقق این هدف، به گالیله که از ریاضیات در امر تبیین بهره می جست و از آن طرفداری می کرد به مثابه یک قهرمان می نگریست. اما گالیله کاربردهایی را که دکارت در مورد ریاضیات مدنظر داشت، به خواب هم نمی دید.
دکارت دریافت که راز قطعیت ریاضیات در این واقعیت مکنون است که این علمْ یک علم استدلالی است. چنانکه خواهیم دید، تحلیل دکارت از استدلال بزودی او را به تصحیح و تعدیل هدفش واداشت.
استدلال
قطعیت ریاضیات در این واقعیت مکنون است که این دانش با قضایای بدیهیِ شهودی که در صدق و قطعیتشان تردید نمی توان کرد، آغاز می شود. یکی از این قضایای بدیهی، قواعد قیاس یا استنتاجِدیگر قضایا از مجموعه معینی از قضایای اولیه(17) است. اگر ابتدا قضایای اولیه را خوب بفهمیم و به دقت این قواعد را به مرحله اجرا گذاریم، از آن پس همه قضایای دیگر را که استنتاج یا قیاس می کنیم دارای قطعیت برابر خواهند بود.حقایق بدیهیِ اساسیْ خود از جنس حقایق علمی یا ریاضی نیستند. این حقایق اساسی جزئی از خطه متافیزیک و دین اند که ما با تفصیل بیشتر درباره آنها در ذیل بحث خواهیم کرد. پرسش اساسی که در این نقطه می باید بدان بپردازیم این است که چگونه حقایق علوم گوناگون با حقایق اساسی یا مبادی اولیه متافیزیک مرتبط می شوند؟ پاسخ مختصر به این پرسش این است که خداوند عالمی آفریده است که در آن می توانیم حقایق اساسی خودمان را برای کشف مبادی اولیه هر علم، اعمال کنیم. درباره اینکه خدا چگونه این کار را می کند نیز بعداً بحث خواهیم کرد. بنابراین، ما ماندیم با این پرسش که به فرض وجود مبادی اولیه برای یک علم، چگونه حقایق دیگر آن علم کشف می شوند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش با عنایت به دکارت، می باید میان سه قسم متفاوت از استدلال تمییز قائل شویم.
استدلال قسم یکم:
در استدلال قسم یکم ما می توانیم همه حقایق جزئیِ یک علم خاص را سراپا تا آخرین ریزه کاری های آن، به سادگی از مبادی اولیه یک علم، بی آنکه به اطلاعات تکمیلی و اضافی دیگری نیاز باشد استنتاج کنیم. از باب نمونه، اگر بپذیریم مبادی اولیه زمین شناسی ترکیب یافته از حقایق هندسه است، لاجرم شناخت بسیطی از هندسه به تنهایی به ما این توانایی را می دهد که چیزی نظیر شکل یک ریگ را که می تواند در یک ساحل خاص، در زمانی خاص پیدا شود، پیش بینی کنیم. این پیش بینی می تواند دارای قطعیت باشد حتی اگر ما هرگز در آن ساحل نبوده باشیم. این قسم استدلال نه تنها بی وجه به نظر می آید بلکه آشکارا نادرست نیز هست. هیچ کس هرگز به چنین پیش بینی هایی دست نزده است. دکارت نیک از این مطلب آگاه بود.استدلال قسم دوم:
در استدلال قسم دوم می توانیم همه حقایق جزئی یک علم خاص را سراپا تا آخرین ریزه کاری های آن، از مبادی اولیه یک علم فقط در صورتی که اطلاعات تکمیلی و اضافی ای داشته باشیم که جزو مبادی اولیه نباشند، استنتاج کنیم. گرچه علم ما به اینکه مبادی اولیه صادق اند، علمی مقدم بر تجربه(18)، یعنی مستقل از تجربه، و شهودی است، اما می باید به چیزهای دیگری نیز علم پیدا کنیم که مبتنی بر تجربه اند. در این قسم استدلال، می توان گفت مبادی اولیه امکاناتی را که در دسترس هستند مقید می کنند، اما، جزئیات خاص موضوع مورد بحث در علم را معین و مشخص نمی کنند.نمونه این طرز استدلال به این صورت است: یک بار دیگر فرض می کنیم هندسه مشتمل بر مبادی اولیه مثلاً زمین شناسی است. بر این پایه، آیا می توانیم شکل بلورهایی را که در یک معدن خاص یافت می شوند، پیش بینی کنیم؟ پاسخ منفی است. اگر اطلاعات تکمیلی و اضافی فراهم آوریم که آن معدنْ سولفور است، می توانیم، در نتیجه، پیش بینی کنیم که بلورها فلان شکل خاص را خواهند داشت. ما به دلیل شناخت خودمان که آمیزه ای از هندسه و سولفور است، می دانیم که این مطلب می تواند صادق باشد.
استدلال قسم سوم:
در استدلال قسم سوم به همان نتایج استدلال قسم دوم می رسیم. یعنی می توانیم حقایق جزئیِ یک علم خاص را سراپا تا آخرین ریزه کاری های آن از مبادی اولیه و اطلاعات تکمیلی و اضافی، استنتاج کنیم. تفاوت های عمده این قسم استدلال با استدلال قسم دوم از این قرار است: نخست، در این قسم استدلال، مبادی اولیه و اطلاعات تکمیلی و اضافی هر دو از تجربه ناشی می شوند. دوم، یگانه تفاوت مبادی اولیه با اطلاعات تکمیلی و اضافی در جایگاهی است که قضیه در درون نظامی صوری اشغال می کند.برای فهم این قسم استدلال، می باید از ماهیت نظام صوری بحث کنیم. شاید نظام صوری(19)ای که همگان با آن آشنایند، هندسه مسطحه اقلیدسی باشد که همه ما به خوبی آن را بلد هستیم، یا دست کم در سن ده سالگی درس آن را خوانده ایم. هندسه مسطحه که یک نظام صوری است دارای شالوده های زیر است: واژه های تعریف ناشده(20)، تعاریف یا اصول موضوعه ای که مبتنی بر واژه های تعریف ناشده اند، اصول متعارفه ای که با استفاده از اصول موضوعه، مبین حقایق اولیه اند و قضایای مأخوذ، که به اثبات رسیده باشد از اصول متعارفه استنتاج شده اند.
در داخل یک نظام صوری هر قضیه یا گزاره به وضوح و با قطعیت از قضایای قبلی استنتاج می شود، زیرا همه واژه های درگیر به دقت تعریف و با هم مرتبط شده اند. در واقع هندسه مسطحه نخستین رشته علمی بود که صوری گردید(21).
یادآوری:
چیزی که بسیاری از مردم، از جمله بسیاری از فیلسوفان، دانشمندان و ریاضیدانان قرون شانزدهم و هفدهم از درک آن قاصر بودند این بود که هیچ پیکره ای از دانش نمی تواند صوری بشود. در حقیقت، هندسه اقلیدسی که برای نخستین بار صوری گردید، یک تصادف تاریخی بود. چیزی که مردم آن را خصیصه حیرت انگیز هندسه می دانند- قطعیت روابط هندسی- می تواند خصیصه پیکره هر دانشی باشد که صوری شده است. صوری کردن درست همان کاری بود که دکارت می خواست با فیزیک بکند. هنگامی که گفتم قسم سوم استدلال میان مبادی اولیه و اطلاعات تکمیلی و اضافی بر پایه جایگاه فرق می گذارد، منظورم این بود که برخی از واژه های یک نظام صوری، تعریف شده و پاره ای دیگر، تعریف ناشده اند. هرکدام از واژه هایی را که برگزینیم تعریف ناشده باقی بمانند، اساسی هستند. این گزینش تا حدی دلبخواهی است. مثلاً من می توانم فیزیک را با تعریف ناشده انگاشتنِ واژه های «نیرو»، «ماده»و «انرژی» صوری گردانم. سپس شروع به تعریف و استنتاج همه قضایای دیگر از آن واژه های تعریف ناشده اساسی می کنم. من می توانم احتمالاً به هر تعداد که بخواهم فیزیک را بر پایه واژه هایی که آنها را به عنوان اساسی برگزیده ام، صوری گردانم. تنها قیدی که برحسب آن این واژه ها و مبادی اولیه را گزینش می کنم، سهولت و قوه خلاقیت و ابتکار بشری است. مرادم از سهولت، خاصه آن غرضی است که در صوری کردن پیکره ای از دانش مدنظر دارم.یادآوری:
در اینجا دو نکته در خور یادآوری اند. نخست، چنانکه خواهیم دید، دکارت با همه انواع مسائل و مشکلات مواجهه خواهد داشت بی آنکه تشخیص دهد ما همواره می توانیم برای پیکره ای واحد از دانش، نظامهای صوری بدیلی برپا کنیم. دوم، در بحث های آینده خواهیم دید که هندسه های نااقلیدسی که در قرن نوزدهم پدید آمدند، بر پاره ای از این نکات انگشت خواهند گذاشت.همچنین باید یادآوری کنیم که در قسم سوم استدلال، شناخت ما منبعث از تجربه است. ما می توانیم از واژه های تعریف ناشده و واژه های نظری، که مستقیماً به تجربه راجع نمی شوند، سود جوییم؛ اما نظام صوری که بنا می کنیم در مجموع درباره تجربه ماست و این نظام بعد از آنکه برخی اطلاعات را گردآوردیم، بنا می گردد.
طرز دیگر بیان تفاوت عمده استدلال قسم دوم با سوم این گونه است که، استدلال قسم دوم قطعیت و صدق نتایج خود را تضمین می کند، در حالیکه در استدلال قسم سوم اصلاً چنین ضمانتی وجود ندارد، زیرا این قسم استدلال مبتنی بر تجربه است. در استدلال قسم دوم تضمین وجود دارد، زیرا مفروض است که این استدلال به صورت شهودی بر قضایای بدیهی مبتنی شده است.
درگذشته، توجه داده ام چگونه می توان جهد ورزید تا فیزیک صوری بشود. هر امر واقع درباره طبیعت را که در کار فیزیکدانان کشف می گردد، می توان در درون یک نظام صوری جا داد. ارزش آن نظام به این است که دانش کنونی را انتظام می بخشد و احتمالاً مشعر به تجربه های نوینی است که مؤدی به شناخت بیشتری می گردند.
تصور دکارت از استدلال
گاهی این سوءبرداشت در مورد دکارت پدید می آید که او نخستین قسم استدلال را برمی گزیند. برخلاف، دکارت هرگز آن را برنمی گزیند. دکارت تقییدات آن را تشخیص می دهد و مدام بر ضرورت آزمایشگری و بهره جستن از اطلاعات تکمیلی و اضافی پا می فشارد. همچنین دکارت استدلال قسم سوم را نفی می کند، زیرا از ارائه قطعیتی که در طلب آن است درمانده است.استدلال مورد قبول دکارت، استدلال قسم دوم است. یعنی او بر این باور است که مبادی اولیه بدیهی، همراه با اطلاعات تکمیلی و اضافی، می توانند ما را به استنتاج همه امور واقع جزئی یک علم خاص رهنمون کنند.
مشکل عمده پذیرش استدلال قسم دوم از سوی دکارت این است که آنچه را او می خواهد جامه عمل بپوشاند، برآورده نمی سازد. چیزی که او می خواهد علمی است که قطعیت نتایج خودش را تضمین کند. این ممکن است، اما فقط در صورتی که بتواند دو چیز را اثبات کند: نخست، اینکه نظریه موردبحث به طرز بسنده و درخوری همه امور واقع را تبیین کند؛ دوم، نظریه مورد بحث یگانه نظریه ای باشد که همه امور واقع را تبیین می کند.
فرض کنید در این لحظه بپذیریم ما دارای یک دسته مبادی اولیه(22) هستیم که به صورت شهودی بدیهی هستند. همچنین می پذیریم که نظریه ما، که بر پایه این مبادی اولیه قرار دارد، همه امور واقعِ دسترس پذیر را تبیین می کند. چه ضمانتی هست که امور واقع همواره با نظریه ما جور دربیایند؟ دکارت پاسخ خواهد داد که مبادی اولیه ما این تضمین را می دهند. اما همواره می توان وضعی از امور را تصور کرد که در آنجا این نظریه صدق نخواهد کرد. اینکه دکارت چقدر می تواند به ما تضمین بدهد هیچ اهمیتی ندارد، ما همیشه می توانیم وضعی را تصور کنیم که در آنجا نظریه صدق نخواهد کرد.
یادآوری:
این همانا اعتراض عمده هیوم به هر نظریه استدلالی در علم است. تفاوت عمده صوری شدن در ریاضیات و صوری شدن در علوم تجربی( علومی که رویدادها را در محدوده تجربه بشری توصیف می کنند) این است که ریاضیات فقط با تعاریف واژه ها سروکار دارد، در حالیکه علوم تجربی به واقعیت های حسی می پردازند. قطعیت در اولی به معنی قطعیت در دومی نیست.مثلاً اگر بگوییم دو به علاوه دو مساوی است با چهار، می توان گفت که این گزاره ما مستقل از هر چیزی که در واقعیت روی می دهد صادق است. اگر دو قطره آب را به دو قطره دیگر بیفزاییم، مجموع آن باز یک قطره خواهد بود. اینْ ریاضیات را از اعتبار ساقط نمی کند، بلکه به سادگی نشان می دهد که حساب در موارد خاصی قابل اجرا و عملی نیست. همچنین اگر شوهر را به گونه ای تعریف کنیم که در تعریف ما این قید وجود داشته باشد که هر شوهری دارای یک زن است، باز هم نمی توانیم پیش بینی کنیم که چه تعداد شوهر وجود دارد یا حتی اصلاً شوهری وجود دارد.
یک قانون علمی نظیر قانون نیوتون را در نظر بگیرید که گرانش بین دو جسم برحسب عکسِ مجذورِ فاصله میان آن دو تغییر می کند. درست است که بسیاری اوقات این را آزموده ایم، اما هیچ ضمانتی وجود ندارد که همواره چنین باشد. بسیار محتمل است که ما موردی را پیدا کنیم که احتمالاً در آن مورد درست عکس این قانون صادق باشد. هیوم بر سبیل طنز با دکارت محاجّه می کند که اگر رویدادی محتمل باشد، ممکن است برحسب واقع روی دهد.
اعتراض دوم به تصور دکارت از استدلال این است که صوری شدنِ بدیل همواره امکانپذیر است. همان گونه که در بحث از استدلال قسم سوم توجه داده ایم، ما می توانیم همیشه دانش جاری خودمان را صوری گردانیم. این نظام صوری به هیچ روی بر پایه قضایای بدیهیِ شهودی که منحصراً مبتنی بر شواهد در دسترس اند، قرار ندارد. در نتیجه چنین می نماید که قطعیت در قسم دوم استدلال یافت نمی شود و اینکه در نهایت هیچ تفاوتی میان استدلال قسم دوم و سوم وجود ندارد.
برای پی بردن به اینکه چرا دکارت دلبسته استدلال قسم دوم است، باید اهمیت ریاضیات را فرایاد آوریم. دکارت پیشنهاد کرد که قضایای ریاضیْ مبادی اساسی همه علوم بشوند. او بر اثر خواندن آثار گالیله متقاعد شده بود که ریاضیاتْ زبان طبیعت است. از یک وجه بسیار مهم، دکارت حق داشت. اگر بپذیریم که ریاضیات برای ما مبادی اساسی را فراهم می کند و اگر ما این مبادی اساسی را به اطلاعات تجربی بیفزاییم، آن گاه می توانیم پدیده های دیگر را استنتاج یا استنباط کنیم. در واقع، این کاری بود که گالیله کرده بود و دانشمندان همچنان در گستره پهناوری بدان مبادرت می ورزند. دکارت پشتیبان روش علمی گالیله بود. قدرت برتر ریاضیات که از تجربیات نوین خبر می داد و به کشفیات تازه ای انجامید، باعث شد این روش پایه کارآمدی برای استدلال بشود. وانگهی، ریاضیات با متافیزیکِ بنیادیِ دکارت، چنانکه خواهیم دید، همنوایی داشت.
مشکل این برنامه، که دکارت بزودی بدان پی برد، این بود که بین ریاضیات محض و ریاضیاتی که درخور موضوع مورد بحث تجربه بود، اختلاف وجود داشت. دکارت در بازشناخت دوگونه هندسه مشکلی را از نو زنده کرد که کپلر و گالیله هر دو با آن مواجه بودند. کپلر این مشکل را از راهِ اعمال هندسه واقعی به واقعیت نامرئی حل کرد. گالیله آن را با پافشاری بر اِعمال هندسه به واقعیت حل کرد، به همان سان که اصرار می ورزید گردش سیاره ای می بایست مستدیر کامل باشد. دکارت هیچ کدام از دو راه حل را نپذیرفت. نفس وجود دو هندسه نمایانگر کوشش صادقانه ای در پرداختن بدین موضوع بود، و نیز نشان دهنده گستره ای بود که در آن صوری شدن های بدیل، امکانی واقعی به شمار می آمدند.
نقد دکارت از تجربه
در بحث از نقد دکارت از تجربه، می باید روش فلسفی او را از روش علمی اش متمایز کنیم. غرض در فلسفه دستیابی به مبادی اولیه تردیدناپذیر است و روش ما باید در اینجا غیرتجربی باشد. به تعبیر دیگر، ما باید از بهره جستن از تجربه برای دستیابی به مبادی اولیه چشم بپوشیم. دلیل این امر روشن است زیرا تجربه ما همیشه می تواند مورد تردید قرار گیرد. تجربه نمی تواند معرفت یقینی به دست دهد. در نتیجه، شهود مبادی اولیه و استدلال قیاسی بعدی می باید مستقل از تجربه تکوین پیدا کنند.در علم، غرض ما تبیین جهان مشهود است. برای انجام این مقصود، ضرورتاً می باید به تجربه رجوع کنیم. در بخش زیر از کاربردها و نقشهای تجربه در روش علمی دکارت بحث خواهیم کرد.
علم به مدد بهره جستن از ریاضیات، به تبیین جهان مشاهده پذیر مبادرت می ورزد. دکارت این را از روش گالیله وام می گیرد. او بر این باور است که مبادی اولیه ریاضیات به صورت شهودی فراچنگ می آیند. از این رو می کوشد تا یقین و تردید ناپذیری این مبادی اولیه را به موضوع مورد بحث تجربی خودش منتقل سازد. پیشتر دیدیم که این کوشش به شکست انجامید. فروکاستن[=تحویل](23) علم به فلسفه متضمن ریزش یقین پنداشته شده از دومی به اولی نیست.
با عنایت به تمایز پیشین، اینک سخنان نسبتاً خشن دکارت را درخصوص تجربه ارزیابی می کنیم. اولاً، باید یادآوری کنیم بیشتر اندیشمندانی که از خرده گیران سرسخت تجربه بوده اند، برای دکارت سرمشق بوده اند. حتی فرانسیس بیکن تکیه انحصاری به تجربه را نقد می کند. ثانیاً، باید بدانیم که آنچه دکارت در صدد نقادی آن است تجربه گرایی خام است. نمونه این تجربه گرایی خام، درهم آمیختگی «تجربه ساده» با تفسیر خاصی از تجربه است.
یادآوری:
یکی از مثال های محبوب تجربه گراهای خام و نیز خرده گیران ناشی آنها، حرکت زمین بود. این اندیشمندان مشاجره می کردند که شواهد تجربی اثبات می کند زمین ساکن است. ما این حرکت مفروض زمین را احساس یا ادراک نمی کنیم( این قصه مربوط به روزهای پیش از اختراع سفینه های مجهز به دوربین های عکس برداری از حرکت زمین است). لکن کوپرنیک به ما می گوید که زمین حرکت می کند. حال یا زمین حرکت نمی کند و کوپرنیک اشتباه می کند، یا کوپرنیک راست می گوید و حواس ما، ما را فریب می دهند.درگذشته توجه داده ام که اگر حرکت به واسطه چارچوب سنجش(24)ما نسبی باشد و اگر خورشید و زمین فواصل عظیمی با یکدیگر داشته باشند، حرکت کردن زمین کاملاً ممکن است و برای همینْ حرکتش توجه برنمی انگیزد. در واقع، هیچ چیز در این مفهوم دقیقاً تعریف شده حرکت وجود ندارد که حاکی از این باشد که ما باید حرکتی را احساس کنیم یا بر اثر حرکتی که واقع می شود احساس تکان خوردن بکنیم. فرض دوم، تأویل حرکت است نه تجربه حرکت. مردم درگذشته و حال آن قدر به حرف زدن درباره طلوع و غروب خورشید خو کرده اند که واقعاً باور کرده اند تجربه شان را توصیف می کنند نه تأویل.
آیا نیل به توصیفی خنثی از تجربهْ شدنی است یا هر توصیفی گونه ای تأویل است؟ ثالثاً، دکارت بر مشاهده و تجربه تأکید داشت. بدین جهت به قاعده های بیکن که مظهر مبانی معقول آزمایشگری بودند، تمسک ورزید. عملکرد خود او، بویژه در مورد گردش خون و مغناطیس، نشان دهنده درجه بالایی از باریک بینی تجربی بود.
رابعاً، دکارت به تجربه اعتماد می ورزید تا استدلالهای قیاسی اش را تأیید کند. برای اثبات حقایق جزئی می باید« از تجربه های جزئی متعدد بهره بجوییم». حتی در صورت بندی(25)یک نظریه، تجربه ضروری است. برای کاربرد ریاضیات عام(26) در اخترشناسی، موسیقی، نورشناخت(27) و مکانیک، لازم است «تجربه هایی متنوع گردآوری شوند که با ماده ای که بعداً برای استدلال های من فراهم می آید، هماهنگی داشته باشند.»
نقش تجربه
دکارت در پژوهش علمی چهار نقش ویژه برای تجربه قائل بود. یکم، تجربه به کار معیار ربط(28) می آید. دکارت جایز می داند که ما کاملاً می توانیم شمار بی پایانی از امکانات را از مبادی اولیه مان استنتاج کنیم. تجربه از حیث آنکه به ما نشان می دهد این استنتاج ها مربوط به عالم ما هستند یا نیستند آنها را محدود می کند.دوم، تجربه به کار معیار نظم(29) می آید. دکارت همیشه بر این باور بود که بهتر است با تجربه های ساده و روشن تر شروع کنیم و تبیین ها را از این گونه تجربه ها استنتاج نماییم. فقط بعد از اینکه این تجربه های ساده تبیین شدند می توانیم به تجربه های پیچیده مبادرت ورزیم.
سوم، دکارت به تجربه ایفای نقش آزمایشهای فیصله بخش(30)را محول می کرد. یعنی تجربه معیاری است برای تصمیم گیری در میان دو یا چند نظریه بدیل یا اقسام راه های استدلال بر پدیده ها. اگر بر پایه یک نظریه، دو استدلال یا بیشتر راجع به پدیده ها یا بر پایه نظریه های متفاوت دو جور استدلال راجع به پدیده ها داشته باشیم، آن گاه می توانیم با اجرای یک آزمایش فیصله بخش دست کم یکی از این احتمالات را حذف کنیم.
چهارم، دکارت به تجربه نقش تأیید(31) نظریه ها را نسبت می دهد. نه فقط تجربه نظریه های نادرست را حذف می کند، بلکه اثبات می کند که کدام نظریه درست است.
یادآوری:
لکن دکارت با همه اینها نمی تواند اثبات کند نظریه ای که رهنمون به استنتاج های تأیید شده می شود، تنها و همان نظریه درست است. چرا که ممکن است دو نظریه به استنتاج واحدی برسند به گونه ای که یک تجربه عملاً هر دو را اثبات کند. تنها راه برای اجتناب از این وضع اجرای آزمایش فیصله بخش است، لکن هیچ ضمانتی وجود ندارد که همیشه فقط یک آزمایش فیصله بخش وجود داشته باشد. شاید هر آزمایشی را که طرحریزی کنیم، دو نظریه را تأیید کند. شاید هم عملاً اجرای آزمایش های فیصله بخش معین ناممکن باشد. احتمال هم می رود نارسایی در تخیل ما باعث می شود باور کنیم نظریه تک و جداگانه ای داریم که ما را از طرحریزی نظریه های رقیب باز می دارد.نظریه درستِ فراگیر
یکی از نقادیهای اصلی دکارت از گالیله این بود که گالیله به خرده نگری(32) خرسند بود. یعنی گالیله به دستیابی به پاسخ صحیح مسائل فردی یا جزئی از قبیل آهنگ شتاب اجسام در حال سقوط، قناعت می ورزید. چیزی که دکارت در طلب آن بود مجموعه ای یگانه از مبادی اساسی بود که هر چیزی را تبیین کنند. او به دنبال یک نظریه کاملاً فراگیر بود.نیازی که دکارت به نظریه کاملاً فراگیر احساس می کرد، بحث از اهمیت این نظریه را پیش کشید. تفاوت بین مجموعه ای نسبتاً بزرگ از تبیین ها برای تعداد زیادی از پدیده ها با یک تبیین برای تعداد زیادی از پدیده ها، در چیست؟ مسلماً وجود یک تبیین کلان(33) سهلتر و ساده تر است. اما برای مقاصد عملی همچنان باید همه انواع اطلاعات تکمیلی و اضافی را در کار وارد کنیم. دکارت بر این باور است که برتری یک تبیین کلان این است که رهنمون به تبیین چیزهای دیگر می شود؛ یعنی نظریه کلان می تواند مشعر به فرضیه ها باشد. او درست می گوید، اما بعد از آنکه چیزهای دیگر و شاید همه چیزها را تبیین کنیم. یگانه ارزشی که یک تبیین کلان دارد آسان یاب بودن آن است.
یادآوری:
عطش دکارت برای رسیدن به تبیین کلان از آسان یاب بودنِ دست یافتنی فراتر می رود. آسانتر این بود که این تبیین کلان را با متافیزیک بدیهی بنیادی که او در ذهن داشت، همگون سازد.راجع به اینکه چگونه می توان تعیین کرد که یک فرضیه یا نظریه درست است، دکارت پاسخ می دهد از حیث مقاصد عملیْ یقین داشتن برای ما ضرورت ندارد. برای قبول یک فرضیه، این شرط کافی است که دیگر اشیاءِ پراکنده در طبیعت را به اضافه پدیده هایی که در اصل بنا بوده است تبیین بشوند، تبیین کند. همچنین دکارت به دلالت کنندگی(34) یک فرضیه که آزمونی برای صحت آن می دانست، تمسک می ورزد.
دکارت بر ارزش دقت ریاضی تأکید می ورزید زیرا بر این باور بود که آن مشتمل بر دلالت کنندگی ای است که او در جستجوی آن است. اما، همان گونه که بدرستی تشخیص داد، چنین چیزی هرگز نمی تواند تحقق بپذیرد- یعنی هرگز نمی تواند یقین حاصل کند نظریه ای که داریم، نظریه منحصر به فردی است. نیز دریافت که ریاضیات به صورت بی قید و شرط کاربرد ندارد. ریاضیات همیشه دلالت کننده نیست. «علومی نظیر مناظر و مرایا، کائنات جو و غیره به مفاهیمی تمسک می ورزند که قابل تحویل به نسبتهای عددیِ انتزاعی که ریاضیات عام بر پایه آنها کار می کند، نیستند. بدین معنی، ریاضی کردنِ کاملِ فیزیک مقدور نیست، اگر هم به گونه ای بشود از لحاظ تعریف است نه برحسب واقع؛ زیرا به مجرد اینکه ریاضیات از محض بودن فرو ماند نیازمند داده هایی می شود که بر آنها اطلاق شود و آنها را تفسیر کند. اما، این داده ها پذیرفته می شوند، بی آنکه خودشان قابلیت توجیه شدن را داشته باشند.»
ساختمان فرضیه ها
با همه اقرارهای فوق به محدودیتهای روشش، اینک می خواهیم بپرسیم چگونه دکارت در این باره که دانشمندان می توانند به فرضیه ها دست یازند، می اندیشد؟ ما نظریه ها را چگونه می سازیم؟ پاسخی که او می دهد و بسیار شنیدنی است، این است که، ما مبادی عام را از آزمون مصادیق خاص شهود می کنیم. به عبارت دیگر، دکارت بار دیگر به نظریه شهود ارسطویی به منزله تبیینی برای علم، باز می گردد.یادآوری:
پس از اینکه همه چیز گفته شد و انجام شد، می توانیم بپرسیم که دکارت دقیقاً چه چیزی را به فهم ما از علم و نظریه های علمی افزوده است. او آن قدر قید و شرط های متعدد وضع کرده است که به نظر می آید دست آخر از برنامه اصلی اش دست کشیده است. او بر گالیله خرده گرفته است که هیچ بنیاد فلسفی برای علم فراهم نکرده است. پرسشی که می توانیم بپرسیم این است که چرا چنین بنیادی ضروری است؟ چرا باید گالیله جهد ورزد تا آنچه را علماً تصدیق نموده است با پیشداوری های پیشین بنیاد(35) خویش سازگار گرداند؟ وقتی به سازگارگردانیِ خود دکارت رسیدیم، بار دیگر این پرسش را مطرح خواهیم کرد. یکی از توجیهات طلبِ دکارت برای رسیدن به یک نظریه جامع و فراگیر این است که او ظاهراً برای پژوهش های آتی، طرح کلی یا سرمشقی را تدارک کرده است. این کار ممکن است به وجه احسن انجام پذیرد، اما عین همین را می توان بدون متافیزیک دکارت جامه عمل پوشاند. ما به سادگی می گوییم اگر یک نظریه به صورتی کارآمد پدیده ای را تبیین کند، دانشمندان می باید آن را با دیگر پدیده ها نیز بیازمایند. اینجا هم بدون متافیزیک، به یک نتیجه می رسیم. درواقع، بخش اعظم تاریخ علم نشان می دهد که آن زمان که دست و بال دانشمندان با پیش فرضهای فلسفی و دینی بسته نشده است، از همه وقت بیشتر کامیاب بوده اند. پیشرفتهای گالیله و نیوتون، که ما هنوز آنها را قبول داریم، بیشتر آنهایی هستند که مستقل از هر متافیزیکی صورت بندی شده اند.همچنین کاملاً ممکن است کاری که فرد می کند دارای پیامدهای متافیزیکی باشد( این نکته را بعداً بررسی خواهیم کرد)، اما این هم ممکن است که فرد همان کارها را انجام دهد بی آنکه از آن پیامدها آگاه باشد یا از آنها کسب انگیزه کند یا توسط آنها هدایت شود.
گفتار در روشِ دکارت
عنوان کامل نخستین کتاب منتشر شده دکارت( 1637) گفتار در روشِ درست راه بردنِ عقل و جستجوی حقیقت در علوم(36)است. از بسیاری جهات این کتاب بهترین پیشدرامد بر اندیشه دکارت است. این کتاب متضمن بخش هایی از زندگینامه خودْ نوشت اوست؛ یعنی بحثی درباره روش، فلسفه، علم، دین، متافیزیک و پاره ای از تحقیقات علمی اش. همچنین یکی از روشنترین و منسجم ترین کتابها در فرهنگ فلسفی است.بخش یکم
گفتار در روش به شش بخش تقسیم شده است. عنوان بخش یکم، «اندیشه هایی درباره علوم» است. در این بخش دو کار انجام می دهد: نخست، از وضعیت جاری آموزش در همه سطوح آن بحث می کند و همان گونه که انتظار می رود، آن را دستخوش مناقشات بی پایان می یابد. دوم، دلبستگی بیکنی به بهزیستی انسان را ابراز می دارد و خاطر نشان می کند چگونه دانش می تواند با آن بهزیستی پیوند برقرار کند.یادآوری:
نویسنده ای دکارت را برای اینکه مسائل روش شناسی را در فلسفه و علم به دلمشغولی اولیه انسان بدل کرده است، تمجید نموده است. اما باید خاطر نشان کنیم بیکن آشکارا در این خصوص بر دکارت پیشی جسته است.بخش دوم
در بخش دوم، دکارت« قاعده های اصلی روش» را ارائه می کند، که منظور او قاعده های اصلی برای دستیابی به نتایج فلسفی است. دکارت توجه می دهد که همه مبادی اساسی علوم متکی به فلسفه اند، اما به وضوح مشخص نمی کند منظور او از فلسفه یا چیزی که این اتکا بدان منتهی می شود، چیست. دکارت چهار قاعده برای دستیابی به مبادی اولیه تردیدناپذیر در فلسفه ارائه می کند:قاعده یک: فقط چیزهایی را بپذیر که بدیهی، واضح و متمایزند و نمی توان در مورد آنها تردید کرد.
قاعده دو: هر مسأله را تا جایی که می توانی به اجزاء کوچکتر تقسیم کن تا حل آنها به سهولت انجام شود.
قاعده سه: نظم و ترتیب افکار را از ساده به پیچیده جاری کن.
قاعده چهار: نتایج کار را بررسی کن تا مطمئن گردی هر گام بروشنی بعد از گام دیگر برداشته شده و چیزی فروگذار نشده است.
بخش سوم
در بخش سوم« برخی قواعد اخلاقی مأخوذ از روش»، دکارت از همه جا بهتر اثبات می کند که روشش هیچ گونه پیامدهای بنیانی(37)برای عرصه های اجتماعی، اخلاقی و دینی ندارد. برای انسانی که باور دارد ما باید چیزی را که می تواند مورد تردید واقع شود نپذیریم، وی کاملاً از روی رغبت قاعده های فلسفی را در قلمرو اخلاقی به حال تعلیق درمی آورد. پیامد آشکار مأخوذ از این مطلب این است که دین و اخلاقیات از اجزاء فلسفه نیستند.بخش چهارم
در بخش چهارم« ادله اثبات وجود خداوند و نفس انسانی»، دکارت قاعده های بخش دوم را به کار می گیرد. نخست وجود خودش را به سبک و سیاقی کاملاً اوگوستینی اثبات می کند. دکارت با وام گرفتن استدلال مشهور اوگوستین، درمی یابد که در هر چیزی تردید دارد بجز این واقعیت که تردید می کند. او در اینکه تردید می کند نمی تواند تردید کند. چون تردید یک نوع فکر است. دکارت به یک قضیه تردیدناپذیر، فکر کردن دلالت بر وجود دارد، دست پیدا می کند. چون فکر می کند، باید وجود داشته باشد:« من فکر می کنم، پس هستم»(38).دوم، دکارت به اثبات وجود خداوند مبادرت می ورزد. دکارت استدلال می کند که او تصوری از یک موجود کامل، یعنی خدا، دارد. چون او( دکارت) ناقص است، نمی تواند سرچشمه یک تصور کامل باشد. تنها یک موجود کامل می تواند سرچشمه یک تصور کامل باشد. از اینجا نتیجه می شود که موجود کامل باید وجود داشته باشد. پس خدا وجود دارد.
سوم، چون خدا وجود دارد و چون خدا برحسب ذاتش خوب است، ما را فریب نخواهد داد. لذا به جهان تجربه انسانی می توان اعتماد کرد. پس فیزیک ممکن است. مسلماً انسان مرتکب خطاهایی خواهد شد، اما این فقط به این دلیل است که ما انسان و ناقص هستیم. چگونه ما پی می بریم که کدام یک از تصورات ما درباره جهان- یعنی کدام یک از فرضیه های ما- درست هستند؟ دکارت هیچ پاسخی نمی دهد. در گذشته ملاحظه کرده ایم که او باید بپذیرد در این خصوص هیچ ضمانت واقعی وجود ندارد.
بخش پنجم
در بخش پنجم،« برخی مسائل فیزیک»، دکارت می خواهد توصیف کند چگونه خداوند می توانسته است جهان را در یک گام، در یک زمان آفریده باشد. جای چون و چرا ندارد که دکارت در اینجا بی درنگ می افزاید که فقط گمانه زنی(39) می کند، چون خداوند احتمالاً جهان را در آغاز در تمامیتش آفریده است.از اینجا دکارت قصد دارد گردش خون را، چنانکه آن را در کتاب هاروی مطالعه و جرح و تعدیل کرده است، تشریح نماید. چیزی که از همه بیشتر برای دکارت جذاب است این است که او باور دارد توصیف هر چیزی در انسان به مثابه یک ماشین ممکن است، به استثنای نفس ناطقه(40) خودش.
یادآوری:
از نظر دکارت دو چیز انسان را از ماشین متمایز می کند: نخست، انسان می تواند سخن گوید و به پرسش ها پاسخ دهد. دوم، انسان کارهای بسیار پیچیده ای انجام می دهد که ماشین ها هرگز نمی توانند انجام بدهند. هرچند بعضی از ما ممکن است نتایج سخن دکارت را بپذیریم، ولی تعداد اندکی از ما دلایل او را خواهیم پذیرفت.بخش ششم
در بخش ششم،« برخی پیش نیازها برای پیشرفت های آینده در مطالعه طبیعت»، دکارت از برخی از راه ها که در آنها بشر می تواند در مطالعه طبیعت پیشرفت نماید، بحث می کند. نخست، برای یک انسان نامقدور است که همه کارهای پژوهش علمی را به تنهایی انجام دهد. از این رو، لازم است که پژوهش های فردی در هر حوزه بخصوصی، تخصصی بشوند. دوم، اگر ما به تخصصی شدن نیل پیدا کنیم، باز هم بر همه پژوهشگران فرض است که از پژوهش های دیگری که انجام می شود، نیک آگاه باشند. از این رو، برای هرکسی ضروری است که یافته های خودش را انتشار دهد و به دیگران ابلاغ کند.دکارت در این قسمت دو اقرار شنیدنی دیگر نیز می کند. نخست، مدعی می شود که فرضیه ها تا جایی درست اند که پدیده ها را تبیین کنند. به تعبیر دیگر، به نظر می آید که او به مفهوم استدلال ارسطویی بازگشت می کند. دوم، می پذیرد که نباید فرضیه هایش را از حقایق اولیه ای که در بخش چهار توصیف نموده است، استنتاج کند. او ادعا می کند دلیل این امر این است که نمی خواهد هیچ کس حقایق اولیه او را بد تعبیر نماید یا چیزهایی را از آنها استنتاج کند که مقصود وی نمی باشند.
مقایسه بیکن و دکارت
بیکن و دکارت از وجوه متعدد به یکدیگر شبیهند. نخست، هرکدام مدعی اند که به جای روش ها و منطق نابسنده ارسطو، روشها و منطق دیگری را جایگزین کرده اند. دوم، هرکدام سرانجام روشی را، با شالوده های قوی ارسطویی، می پذیرد. سوم، هر دو تن در بیان اهمیت روش پی برده بودند و مع الوصف هیچ کدام در هیچ چیز از راه به کاربردن منطق خاص خویش، کامیاب نشدند. چهارم، هر دو تن مدعی بودند برنامه ای را که در ارائه آن پیشگام بوده اند، دیگران تکمیل خواهند کرد. سرانجام، هر دو تن از حواریان و پشتیبانان جنبش هایی فلسفی گردیدند که بنا به ادعا، بر پایه روش آنها قرار داشتند.دو اختلاف عمده دیگر میان بیکن و دکارت وجود دارد. بیکن به بسط قاعده ها و روشی برای دستیابی به پاسخهای پرسش های علمی پرداخت. او هیچ کوششی نورزید تا مسائلی را که اهمیت و فحوای دینی دارند لمس کند. مضافاً به اینکه تمایزی که بیکن میان فیزیک و متافیزیک قائل است، تمایز برحسب درجه عمومیت و انواع عللی است که مورد پژوهش قرار می گیرند. اما دکارت جهد ورزید روشی را برای دستیابی به پاسخ مسائل محض فلسفی پیشکش نماید. منظورم این است که فلسفه را به گونه ای تعبیر می کرد که کار آن پرداختن به مسأله وجود خدا، وجود نفس ناطقه انسان و مسأله یقین در معرفت است. در اندیشه دکارت، مسائل عملی به سبک و سیاقی مشابه با بیکن و گالیله ردیابی می شدند. چون هیچ کس در این واقعیت خدشه نکرده بود که دین در فراسوی بحث کردن و کاویدن است، تفاوتی که در تأکید آن دو در بحث از مسائل دینی وجود داشت، به مسائل روش شناسی و شناخت مربوط می شد. از این رو، به نظر می آید دکارت به تمایزی میان مسائل مربوط به شناخت و مسائل مربوط به امر واقع علمی قائل است.
دوم، بیکن اهتمام زیادی به مصرف ریاضیات در روشش نداشت. دکارت پاره ای از آن سنت دیرینه بود که به ریاضیات به عنوان کلیدی برای پژوهش علمی می نگریست.
دستاوردهای دکارت
هندسه تحلیلی
اکنون نوبت پرداختن به فعالیت علمیِ بالفعل دکارت است. شاید بزرگترین اقدام او در این زمینه هندسه تحلیلی باشد. هندسه تحلیلی نشان دهنده رابطه جبر با هندسه است. یعنی این هندسه امکانی را فراهم می آورد که ما بتوانیم معادلات جبری را به وسیله منحنی ها و برعکس نشان دهیم. اهمیت این ابداع در این است که دانشمندان را توانا می کند منحنی ای را که توسط یک جسم متحرک پیموده می شود، ترسیم نمایند؛ بدین سان با حرکت می توان به صورت هندسی رفتار کرد. این دکارت را تشجیع کرد که ریاضیات را پایه همه علوم تصور نماید:« همه علومی که برای نیل به غایت شان، پژوهش هایی دارند که به نظم و مقدار راجع می شود، به ریاضیات مربوط می شوند؛ اینکه این مقدار در اعداد، اشکال، ستارگان، صداها یا هر چیزِ دیگر جستجو کنیم، چندان اهمیتی ندارد؛ بنابراین باید یک علم عام، یعنی ریاضیات، وجود داشته باشد که کار آن می باید تبیین همه چیزهایی باشد که می توان درباره نظم و مقدار دانست. و این علم را باید مستقل از هر قسم کاربرد در موضوع خاص، در نظر گرفت».شکل 23 نشان می دهد چگونه می توان از هندسه تحلیلی برای ترسیم یک منحنی بهره جست.
در این نمودار X و Y مختصات دکارتی(41)نامیده می شوند.«X»طول و«Y» عرض نمودار است. یک منحنی با نقطه چین در جایی بر روی سطحی که به وسیله«X» و «Y»مشخص شده است، ترسیم می شود. هر نقطه می تواند معرف یک زوج از اعداد باشد. پس نقطه «P»که با (2 و 3) نشان داده شده است، به این معنی است که آن سه واحد است در طول مختصه (یا محور)X و دو واحد است در طول محور(یا مختصه)Y.
اصول فلسفه
دکارت در 1644، اصول فلسفه را منتشر کرد. این کتابی بود که برای نخستین بار در آن نظریه جامعی درباره عالم عرضه شده بود. هر چیزی در عالم به استثنای نفس ناطقه انسان، تبیین مکانیکی دارد. شاید حیرت انگیزترین ویژگی این کتاب این است که دکارت- کسی که اصرار می ورزید ریاضیات باید پایه همه علوم باشد- هیچ تحلیل ریاضی برای این نظریه اش ارائه نمی کند. بدین لحاظ یکپارچگی و انسجام نظریه او کمتر از نظریه معتدلتر گالیله بود. دلیل عمده فقدان صورت بندی ریاضی در نظریه او، این بود که دکارت چیزی را که می خواست توصیف نماید، توصیف آن بدون استفاده از حساب بی نهایت کوچکها(42) مقدور نبود. وقتی دکارت اثرش را منتشر کرد، نیوتون فقط دو سال داشت؛ پس هنوز این حساب ابداع نشده بود.دکارت بی درنگ به ما هشدار می دهد که او صرفاً فرضیه ای را که احتمالاً نادرست هم هست، عرضه می کند. او که از دلنوازی کلیسا برخوردار بود، به این تحلیل مبادرت ورزید.
نظریه دکارت مکانیکی است زیرا دکارت بر این باور است که همه پدیده های فیزیکی بر حسب قوانین مکانیکی قابل تبیین اند. هر چیزی را که موجود است می توان به منزله ذرات در حال حرکت پنداشت، در حالیکه خود حرکت برحسب مکان و زمان تبیین می شود.
جهانی را که دکارت برای ما می آفریند بدین سان می توان توصیف کرد:مکان نامتناهی است. وانگهی، چیزی به عنوان مکان تهی وجود ندارد. این قسم تصور نظری از مکان ملاء(43)نامیده می شود. هر نقطه مکان توسط ماده ای اشغال شده است. سرشت ماده امتداد است. وانگهی ماده یا ساکن است یا متحرک. اجزاء تشکیل دهنده ماده یکدست، نفوذناپذیر و بی انتها تقسیم پذیرند. دکارت برای تبیین حرکت به تماس مستقیم در بین اجسام توسل می جوید. او وجود کنش(44) از فاصله(یعنی گرانش) را نمی پذیرد. چون هر نقطه با ماده ای اشغال گردیده است، حرکت در جزء یک دستگاه(45) مستلزم حرکت در همه اجزاء دیگر دستگاه است. علت نخستین حرکت در دستگاه، خداوند است، ولی پس از آن دستگاه خودش کار می کند.
ملاء و ذرات دکارتْ از نمونه های نظریه اتمی فیلسوف و یونان باستان دموکریتوس نیست. چیزی که دکارت می خواست توصیف کند بیشتر شبیه به جهان افلاطون در تیمائوس بود که به نظریه ذره ای(46) موسوم بود. این تصور که همه طبیعت می باید با واسطه ای(47)، البته لطیف، نامبردار به اثیر(48)، پر شده باشد، پیشینه ای دراز داشته است.
هر حرکتی در درون نظام عالم گرداب(49) نامیده می شود. بعد از تکانه(50)اولیه خداوند، منشاء پیدایش هر چیز یک گرداب است. گرداب ها غبار لطیفی به نام ماده نخستین پدید می آورند که خورشید و ستارگان را با یک عمل کانون گرا(51) پدید می آورند. عمل کانون گرا- حرکت معطوف به مرکز- در نظریه دکارت به جای گرانش محسوب می شود. سپس نوبت ماده دومین است که جو را با عمل کانون گریز(52)- حرکت معطوف به خارج از مرکز- پدید می آورد. سرانجام ماده سومین فرا می رسد که چیزهایی نظیر لکه های خورشیدی را پدید می آورد. همه این ماده ها فقط از نظر اندازه و سرعت متفاوت اند. به طور کلی گردبادهای بزرگ موجد حرکت های سیاره ای اند در حالیکه گردبادهای کوچکتر حرکت زمینی را پدید می آورند.
از آنجا که نظریه دکارت برای تبیین هر قسم حرکت تماس مستقیم را ضروری می داند، همه حرکتهای سیارات را می توان با گرداب ها( چیزی شبیه نظریه قدیمی افلاک آسمانی) تبیین کرد. همچنین دکارت نظریه ای دل انگیز درباره حرکت زمین داشت که هم مایه خشنودی کلیسا بود و هم کسانی را که به نگرش کوپرنیک باور داشتند، اقناع می کرد. دکارت(مانند ارسطو) استدلال کرد که هر حرکتی برای محیط پیرامونش نسبی است. به یک معنی زمین به گرد خورشید می چرخد، اما فقط در درون گرداب خودش. بنابراین می توان گفت زمین به نسبت اجرام آسمانی دیگر ساکن است، اما نه به نسبت گرداب خودش.
اشکالات نظریه دکارت فراوان است. با هر آزمونی که متصور باشد، نظریه او نافرجام است. نظریه اش را نمی توان با هیچ آزمون تجربی تأیید کرد. گذشته از این، این نظریه از ارائه هرگونه آزمایش جدیدی ناتوان است و به کشف امور واقع تازه رهنمون نمی شود. در زمان نیوتون این نظریه کنار گذاشته شد، زیرا نیوتون اثبات کرد که این نظریه از توجیه قوانین حرکت سیاره ای کپلر ناتوان است.
مکانیک انسان
دکارت در تعمیم تحلیلش به انسان دودل نبود. با گسترش بخشیدن به اکتشاف گردش خون هاروی، دکارت تا بدانجا پیش رفت که سعی کرد تپش قلب را بر پایه اتساع حرارت در قلب تبیین نماید. بدین سان او مدلی نظری را برای مطالعه انسان پیشنهاد کرد. این نظریه به اکتشافات جدیدی منجر شد و با توجه دادن به شباهت های انسان و ماشین هایی نظیر ساعت ها خبر از آزمایش های تازه ای می داد.دکارت هنوز جایگاه خاصی را برای نفس انسان، با تواناییهای عقلانی و اراده اش، که آن را در غده صنوبری(53) جای داد، حفظ کرده بود. دکارت آثار همه حرکات بدن را که از طریق شبکه عصبی به این غده بازمی گشت، ردیابی کرد.
یادآوری:
ما به قطع و یقین می دانیم که دکارت پشتیبان دیدگاه کوپرنیکی درباره عالم بود و در نخستین کتابش با انسان، بی آنکه به نفس توسل جوید، کاملاً به منزله یک ماشین رفتار کرده بود. نیز می دانیم که او این کتاب را چون از محاکمه گالیله خبر یافت، منتشر نکرد. وقتی به این بیفزاییم که دکارت هرگز خودش را به دردسر نیفکند که اثبات کند چگونه در واقع نظریه های علمی اش را از مبادی اساسی، از وجود خدا و غیره، استنتاج کرده است، بیش از یک بدگمانی جزئی باقی نمی ماند و آن اینکه دکارت ممکن است برای اجتناب از تعذیب و آزار به فریبکاری بزرگی دست زده باشد.آیا علم به بنیانی فلسفی نیاز دارد؟
در نقد گالیله، دکارت ایراد گرفت که دانشمند ایتالیایی فقط در اجزاء طبیعت کاوش کرده است، ولی هیچ نظریه جامع و فراگیری ارائه ننموده است. این نظریه جامع و فراگیر همان بنیاد فلسفی برای علم است. پرسشی که پیش می آید این است که اهمیت این بنیان چقدر است؟ اولاً، آشکارا ممکن است که طبیعت را بدون این بنیان بکاویم و در کاوشمان کامیاب باشیم. گالیله یگانه کسی بود که این کار را کرد. ثانیاً، تا جایی که این بنیان آزمایشهای تازه پیشنهاد می کند و مؤدّی به اکتشافات جدید می شود، ارزشمند است. لکن در درازمدت چنین بنیادی هیچ اهمیت نخواهد داشت. همینکه چیزی تبیین شد، وجود یک نظریه کلان صرفاً مزیتی دستگاهمند خواهد بود. این نظریه شیوه صورتبندی معرفت ماست، نه بیشتر.یادآوری:
با وصف این، ذکر این نکته مهم است که عقل انسانی مانند دکارت، به دلایل غیرمنطقی به نظریه فراگیر یکپارچه تمسک جسته است. اشتیاق برای یک دیدگاه یکپارچه نه تنها نشانی از برخی جنبه های تفکر یونان باستان دارد، بلکه از نمونه های عادی اندیشه قرون وسطایی است. اگر چیزی وجود داشته باشد که فلسفه قرون وسطی در جستجوی آن باشد، همین تصویر تمام عیار از طبیعت، انسان و خدا می باشد. از آنجا که نظریه های خود دکارت در خطه فیزیک نشان ندادند که راه به جایی می برند، به نظر می آید که احتمالاً تصور او از یک نظریه کاملاً فراگیر بیشتر واکنشی به تفکر سنتی بوده است.Haldane,E.S.,and Ross,G.R.T.,(ed),The Philosophical works of Descartes. Cambridge:University Press,1931, 2 Vols.
Blake,Ralph M.et al.,op cit.Chapter 4,"The Role of Experience in Descartes' theory of method".
Burtt,op.cit.,Chapter.
Crombie,Medieval,op.cit.,Chapters 4 and 5.
Randall,Career,op.cit.,Book III,Chapters 1 and 2.
Scott,J.F.The Scientific Work of Rene Descartes.London:Toylor and Francis,1952.
Singer,op.cit.,pp.226-27, 259-64.
پی نوشت ها :
1.René Descartes
2.Cartesianism
3.Touraine
4.La Flèche
5.Poitiers
6.mechanistic biology
7.Ulm
8.Rules for the Direction of the Mind
9.The World
10.Treatise on Light
11.Discourse on Method
12.Dioptrics
13.Meteors
14.Geometry
15.Meditations on First Philosophy
16.Principles of Philosophy
17.original propositions
18.a priori
19.formal system
20.undefined terms
21.formolized
22.basic priniciple
23.reduction
24.frame of reference
25.formulation
26.universal mathematic
27.optics
28.criterion of relevance
29.criterion of order
30.crucial experiments
31.confirmation
32.particularism
33.grand
34.suggestiveness
35.pre-established prejudices
36.Discourse on the Method of Rightly Conducting the Reason and Seeking Truth in the Sciences.
37.radical
38.cogito ergo sum
39.speculation
40.rational soul
41.Cartesian coordinates
42.calculus
43.plenum
44.action
45.system
46.corpuscular theory
47.medium
48.ether
49.vortex
50.impulse
51.centripetal action
52.centrifugal action
53.pineal gland
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}