نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

درآمد:

اگر خواننده تاریخ زایش و مرگ چهره های شاخص در تاریخ علم، از کوپرنیک تا دکارت را، وارسی کند، درخواهد یافت که مهمترین ادوار علم و اوج کامیابی آن طی قرون شانزدهم و هفدهم رخ داد. به طور تقریبی به دوره از 1500 تا 1700 گاهی اوقات عصر انقلاب علمی، که نشان دهنده سرآغاز علم نوین است، گفته می شود. در این مقاله سه کار خواهیم کرد: نخست، چکیده ای از کار ویلیام گیلبرت(1)، پیر گاساندی(2)، رابرت بویل(3)، و کریستیان هویگنس(4) را ارائه خواهیم نمود و نشان می دهیم که چگونه کار آنان در رشد علم سهیم بوده است. دوم، اندیشه های روش شناختی و معتبر علمی را تلخیص خواهیم کرد و نشان می دهیم که آنها چگونه به اندیشه نیوتون ربط پیدا کرده اند. سرانجام، اثبات خواهیم کرد که مسأله اصلی فلسفه این دوران پایگاه واژه های متریک بوده است.

پیشقراولان نیوتون

ویلیام گیلبرت

ویلیام گیلبرت(1603-1546) پزشک شخصی ملکه الیزابت بود. کتاب عمده او درباره مغناطیس و در خصوص اجسام مغناطیسی و راجع به مغناطیس عظیم زمین، یک فیزیولوژی نوین(5) بود. این کتاب در 1600 چاپ شد و بی درنگ مورد تحسین گالیله و تحقیر درباری دیگر، فرانسیس بیکن، قرار گرفت. کتاب گیلبرت بر پایه کارهای او با آهنرباها، انکسار مغناطیسی(6) و آهنرباهای طبیعی(7) قرار داشت. او انکسار مغناطیسی را از راه این واقعیت که زمین خود یک آهنربای غول آساست، تبیین کرد. برخی دیگر از دیدگاههای گیلبرت مشتمل است بر پشتیبانی از نگرش برونو درباره ساختار عالم و نفی نظریه ارسطویی- حیّز طبیعی(8).
گیلبرت با نفی ارسطو و بر پایه کارهایش با آهنربا متقاعد شد که کنش از راه دور، امکانپذیر است. به تعبیر دیگر، برای تأثیر اجسام در یکدیگر لزومی ندارد که آنها تماس مستقیم فیزیکی با همدیگر داشته باشند. نیازی به گفتن نیست که این رأی تأثیر عظیمی بر اندیشه نیوتون داشته است.

رابرت بویل

رابرت بویل( 91- 1627)دانشمند سرشناس انگلیسی، تأثیر عمیقی بر نیوتون داشت، از جمله دستاوردهای علمی برجسته تر او، صورت بندی قانون بویل(9) بود که بر پایه آن اثبات کرد در دمای ثابت، حجم یک گاز با فشار نسبت معکوس دارد. همچنین مفهوم عنصر شیمیایی را، که به تعریف امروزی ما نزدیک و از نظریه های یونان باستان بسی پیچیده تر است، صورت بندی کرد. بویل پشتیبان نظریه ذره ای نیز بود: او به وجود ذرات صلب(10)، ادراک ناپذیر(11)، که هریک شکل خاصی داشتند، باور داشت. او وجود این ذرات را برای تبیین پدیده های معینی همانند نظریه خودش درباره گازها، بدیهی می انگاشت. بنابراین او طرفدار نظریه تماس(12) بود و کنش از راه دور را نفی می کرد.
در قلمرو نظری، بویل به چند دیدگاه بالنسبه جالب اعتقاد داشت. نخست، این دیدگاه را پذیرفت که برای توصیف طبیعت، مناسب ترین زبان ریاضیات است. همچنین اهمیت ریاضیات را در پیشنهاد فرضیه ها، آزمایشها و کاربردهای نوین، بازشناخت. با وجود این، بویل برخلاف کسانی که برای ریاضیات ارزش قائل بودند، تمایز کیفیات اولیه و ثانویه را نفی کرد. دوم، بویل استدلال کرد که فرضیه ها سودمندند فقط در صورتی که از وجهی تحقیق پذیر(13) باشند. در عین حال برای تصدیق به اینکه اشیاء نمی توانند مستقل از تصورات و ادراکات حسی انسان وجود داشته باشند، تردید به خود راه نداد.

یادآوری:

موضع اخیر ما را وا می دارد که پرسشی را در خصوص ذرات اساسی بویل مطرح کنیم. آیا ما باید این ذرات را بپذیریم از بابت آنکه تا حدی می توان صدق آنها را آزمود، یا اینکه این فرضیه که این ذرات باعث به وجود آمدن آن هستند، از وجه دیگری سودمند است؟ اگر اشیاء مستقل از ما وجود دارند، چگونه می توانیم از آنها در نظریه هایمان بهره جوییم؟
سوم، بویل قصد نداشت در وادی مسائل غایی و علل اولی وارد شود. داعیه اش این بود که علل ثانویه برای دانش و چیرگی انسان بر طبیعت کفایت می کنند. با وصف این، بویل در نمودن خدا به عنوان سرچشمه نظمی که در طبیعت یافت می شود، دودلی نورزید.
از وجوه متعدد، بویل نمایانگر مواضع متعارضی است که از طریق علم تجربی و معتقدات سنتی دیکته می شوند. علم تجربی - و بویل در اینجا دست کم مدیحه سرای دیدگاه های بیکن است- اقتضا دارد که موضوع مورد بحث آن بر هر چیزی اولویت داشته باشد. در این علم، « پدیدارها» یا عالم تجربه ی انسانی است که می باید تبیین شود. هر چیزی که از این تبیین حظی نبرده باشد بی حاصل، نامربوط یا مهمل است. اما، برای تبیین آن عالم، علم لاجرم مفاهیم، واژه های نظری دقیقی را پیشنهاد می کند که هیچ همتا و قرینه ی مرئی بی واسطه ای برای آنها وجود ندارد. چشمگیرترین مفاهیم این طبیعت، مفاهیم ریاضی اند.

یادآوری:

یک راه ساده اجتناب از مشکلاتی که واژه های نظری پدید می آورند این است که بگوییم آنها صرفاً شیوه های پیچیده و بغرنج سخن گفتن درباره عالم اند. برای یک زبان هیچ لزومی ندارد که بازای هر واژه ای که دارد بخشی از واقعیت وجود داشته باشد. در طبیعت «و» و« اما» وجود ندارد، هر چند در زبان انگلیسی وجود داشته باشند. با وجود این، این راه حل قابل قبول نیست. پیش از همه، به این دلیل که دانشمندان و فیلسوفان از منشأء تجربی مفاهیمشان آگاهی ندارند. آنان یا معتقدند که این مفاهیم آفریده ی ذهن و یا عقل آدمی است، یا آنکه معتقدند آنها روگرفت مفاهیمی هستند که در علم خدا وجود دارد. مختصر آنکه، نظریه های روانشناختی از پیش بوده و گرایشهای کلامی در پشت سر مسأله واژه های نظری قرار دارند و اینکه تا کجا منشأ تاریخی مسأله واژه های نظری می تواند این مسأله را روشن و آشکار نماید.
بویل از وجوه متعدد بر نیوتون تأثیر گذاشت. بسیاری از دیدگاههای علمی، فلسفی و کلامی بویل را نیوتون مسلم می انگاشت. چشمگیرتر از همه این بود که بویل به نیوتون اعتقاد راسخ به ارزش سنت تجربی را انتقال داد. اولین بار از طریق بویل، و نه مستقیماً از بیکن بود که، نیوتون پی به ارزش آزمایشگری برد.

پیر گاساندی

پیر گاساندی (1655-1592) چهره علمی متشخصی بود که به سبب مخالفتش با دیدگاه های دکارت و صورت بندی نظریه اتمی نوین، نامبردار بود. ما در درجه اول از این حیث به او دلبستگی داریم که او با مثال روشن کرد که چگونه مسأله واژه های نظری، منشأیی تاریخی در نظریه های روانشناختی از پیش بوده داشته است.
گاساندی در مخالفت با دکارت استدلال ورزید که همه ی معرفت از تجربه ناشی می شود. تجربه ما هرگز خطا نیست؛ تجربه صرفاً همان چیزی است که هست. خطا از بد تعبیر کردن ما از تجربه ها (گاساندی آنها را « انواع محسوس» می نامید) نشأت می گیرد. تعبیر کردن کار عقل است. عقل بر پایه تجربه تصوراتی را می سازد و این ساختمان ممکن است موزون یا ناموزون باشد. این فعالیت خلاقه ی عقل همان چیزی است که ما را توانا می کند بر طبیعت پیشدستی کنیم، یعنی پیش بینی کنیم.
در بحث از سرشت معرفت بدین سبک و سیاق، گاساندی گرایش خاصی به مسأله واژه های نظری ابراز می دارد. ما چگونه عقل را با تجربه پیوند می زنیم؟ مثلاً در نظریه اتمی خودش، گاساندی یک فضای مطلق نامحسوس مکانی و زمانی را برای وجود اتم ها، بدیهی فرض می کند. عقل چگونه این تصور را پیدا می کند؟ چگونه این تصور تبیین چیزی است که ما می بینیم یا تجربه می کنیم؟

نظریه اتمی و نظریه ذره ای:

نظریه اتمی آن گونه که فیلسوف یونان باستان، دموکریتوس، آن را بیان کرد، و گاساندی و هویگنس از آن طرفداری کردند، بر پایه ی این باور قرار داشت که ذرات بنیادیِ ماده انقسام ناپذیر و از لحاظ کیفی متفاوتند. اتم ها در یک فضای تهی یا خالی وجود دارند. نظریه ذره ای، که نظریه دکارت و بویل است، بر پایه این باور قرار داشت که ذرات بنیادی فقط از نظر اندازه و شکل متفاوت اند. ذرات در این نظریه، انقسام ناپذیر و نفوذناپذیر هستند. اما گفته می شود که این ذرات در ملاء یا اتر(14)وجود دارند که بر یکدیگر از طریق تماس مکانیکی تأثیر می گذارند.

کریستیان هویگنس

کریستیان هویگنس(95- 1629) ریاضیدان و اخترشناس بزرگ قرن هفدهم بود. کامیابی های او در طرح و تعبیه تلسکوپ به وی این امکان را داد تا رصدهای گالیله از زحل را، تصحیح کند. هویگنس مشاهده کرد این سیاره را حلقه هایی با 28 درجه انحنا احاطه کرده اند. وی همچنین از گالیله برای اختراع ساعت آونگ دار، که یکی از دقیق ترین ساعت های آن روزگار شد، سرمشق گرفت. اثر عمده هویگنس، زمان سنج پاندول دار(15)در 1673 منتشر شد. او در این خصوص، بر نیوتون و قانون اولش که با لختی سروکار دارد، پیشدستی کرد. از نظر هویگنس،« اگر جاذبه و هوایی که مانع حرکات اجسام می شود وجود نمی داشت، جسم با سرعت یکنواخت دائماً در یک خط مستقیم به حرکت ادامه می داد، مگر اینکه ناگهان چیزی بر این حرکت تأثیر بگذارد، همچنین هویگنس شتاب گرانش(«g»)را 32016 محاسبه کرد که با رقم دقیق آن اختلاف بسیار اندکی دارد، در عین حال از محاسبه های نادرست گالیله و دکارت بسی دقیق تر است.

انجمن سلطنتی

یکی از نهادهای مهم سرآغاز علم، انجمن سلطنتی(16) بود. حتی می توان گفت که اندیشه های نیوتون منتشر نمی گشت اگر وجود و پافشاری چنین انجمنی نمی بود. انجمن بطور غیررسمی با انعقاد جلسات دوستانه در 1645 آغاز به کار کرد. این جلسات معمولاً در کالج گریشام(17) در لندن برگزار می شد و در آن محققان، دانشمندان کارآزموده، ریاضیدانان و اشخاص عادی علاقه مند شرکت می جستند.
از ابتدا، انجمن انگاره « خانه سلیمان» بیکن را سرمشق خود قرار داد. انجمن به نشر و به تبلیغ پیشرفتهای خود مبادرت ورزید و تحقیقات و توانمندی هایش به پیشرفتهای تکنولوژیکی و بازرگانی انجامید. بویل حتی آن را «کالج نامرئی» نامید تا بر نگرش آن به رقابت با آنچه دانشگاههای عقب افتاده آن دوران محسوب می شد، تأکید کرده باشد. در 1661، انجمن رسماً تحت عنوان انجمن سلطنتی لندن برای ترفیع دانش طبیعی، به ثبت رسید. در 1664، انجمن شروع به انتشار یکی از نخستین مجلات علمی، خلاصه مذاکرات فلسفی(18)کرد، نیز درخور ذکر است که نیوتون از 1703 تا 1727 ریاست آن را برعهده داشت.

تلخیص و طبقه بندی اندیشه پیش از نیوتون

ما می توانیم اندیشه ها و روش های پیشقراولان نیوتون را در چند مقوله(شکل 25)فهرست کنیم. یکم، سنت روش آزمایشی از فرانسیس بیکن سرچشمه می گیرد و از طریق بویل تا نیوتون استمرار پیدا می کند. دوم، سنتی هم وجود دارد که بر ارزش ریاضیات به مثابه زبانی که بسیار درخور توصیف طبیعت است، تأکید می ورزد. چهره های سرشناس در این سنت کوپرنیک، کپلر و گالیله اند. سوم، پیشرفتهایی در توصیف حرکت آسمانی به چشم می خورد و همین اسامی نام آور در اینجا نیز همانند مقوله دوم حضور دارند. چهارم، پیشرفتهایی در توصیف حرکت زمینی به چشم می خورد که در اینجا گالیله خود یک طبقه منحصر به فرد دارد. پنجم، سنت تبیین اشیاء از راه مفهوم کنش از راه دور وجود دارد. اینجا کار گیلبرت در باب مغناطیس و کارهای گاساندی و هویگنس اهمیت دارند. سرانجام، دکارت است که ایده آل تبیین کل طبیعت را به منزله یک عالم مکانیکی، با صراحت ابراز کرد.

پایگاه واژه های نظری

بر خواننده است که عنوان این کتاب، فلسفه علم: تکامل تاریخی مفاهیم علمی و پیامدهای فلسفی آنها را فرایاد آورد. تاکنون، تکامل مفاهیم علمی را از عهد عتیق تا ابتدای قرن هجدهم، با تأکید خاص بر قرون شانزدهم و هفدهم، ردیابی کرده ایم. همان گونه که ملاحظه کرده اید، مسأله فلسفی عمده ای که از بطن تکامل تاریخی مفاهیم علمی ظاهر شد، پایگاه واژه های نظری بود. در باب این مسأله می توانیم سه سؤال مطرح کنیم. ماهیت این مسأله چیست؟ چگونه این مسأله شد؟ آیا می توان این مسأله را حل کرد؟

 

شکل 25- پیشقراولان نیوتون

ماهیت مسأله

مختصراً، مسأله واژه های نظری به این سبب وجود دارد که در درون زبان علمی مفاهیمی هست که مستقیماً به موجودات مشهود راجع نمی شوند. مفهومی که مستقیماً به موجودات مشهود راجع شود، چیزی همانند«قرمز» است. بنابراین، هنگامی که می گویم«بعضی ر‍ُزها قرمزاند» مقصودم نسبتاً روشن است؛ چه، این واژه ها مستقیماً به موجودات مشهود، رز و«قرمزی»، راجع می شوند. البته من این رابطه را بیش از حد ساده کردم ولی برای مقصد ما به قدر کافی روشن است. اینک یک مفهوم عادی علمی، مثلاً« گرانش»، را در نظر می گیریم. گرانش به هیچ چیزی که مستقیماً مشهود باشد راجع نمی شود. ما گرانش را مشاهده نمی کنیم. البته می توانیم آن را تعریف کنیم، محاسبه کنیم و در اجسام جزئی پیش بینی کنیم.
چرا باید این یک مسأله باشد؟ پاسخ آنی بدین پرسش خود پرسش دیگری را پیش می کشد: « آیا گرانش به یک قسم شیئی راجع می شود؟»پاسخ خواننده ممکن است این باشد«ما هنوز نمی دانیم.»اگر روزی چیز مشهودی را پیدا کردیم که گرانش باشد، آن گاه گرانش یک قسم شیء خواهد بود. اگر پیدا نشد. لاجرم گرانش یک مفهوم یا واژه نظری خواهد بود که دنیای ما آن را ایجاب کرده است، دنیایی که قرار است بدرستی توصیف شود. گرانش به یک چیز بسیط و مستقیماً مشهود راجع نمی شود، بلکه بازگشت آن به انبوه روابط بسیار پیچیده میان اشیاءِ مشهود همانند سیارات و خورشید است. سرّ اینکه ما از مفاهیم یا واژه هایی استفاده می کنیم که فاقد مرجع مستقیم اند، بیش از استفاده ما از« و»یا «اما»نیست. همچنان که اقتضا ندارد که هر حرف یا هر واژه ای یک مرجع مستقیم داشته باشد که به برخی از اجزاء خاص آن مرجع راجع بشوند، این هم اقتضا ندارد که هر واژه ای به یک موجود مستقیماً مشهود راجع شود. حرف«ق» در واژه «قرمز» به هیچ چیز راجع نمی شود. پس چرا باید هر رکنی از زبان ما مستقیماً به موجود مشهودی راجع بشود؟

تاریخ مسأله

چگونه پایگاه واژه های نظری بدل به مسأله ای گردید؟ شاید بهترین راه پاسخ دادن بدین پرسش این باشد که فرصت دهید آنچه را من پاسخ نادرست می دانم مطرح کنم، سپس نشان می دهم که پاسخ درست چه می تواند باشد. یک پاسخ عالی و مقبول عام توسط برت در مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین داده شده است. اینک به بررسی آن می پردازیم.
بحث برت را بدین گونه می توان تلخیص کرد: اولاً، برت مدعی است که مسأله بنیادی و موردعلاقه فلسفه جدید(مراد او فلسفه از دکارت به بعد است) سرشت و امکان معرفت است (ص 15). معرفت چیست؟ آیا معرفت ممکن است؟ ثانیاً، برت اظهار می دارد که کوشش هایی که فلاسفه از بارکلی تا برگسون برای پاسخ گفتن به این پرسش ها یا برای حل این مسأله ورزیده اند، قرین ناکامی بوده است.(ص 25). ثالثاً، برت مدعی است که ریشه این مسأله و به تبع آن نشانه هایی از راه حل آن، در پذیرش غیرنقادانه برخی پیش فرضهای علمی، بخصوص در نیوتون(صص 27-30) است. رابعاً، این پیش فرضها و مفاهیم نقادی نشده(واژه های نظری مورد بحث ما) مابعدالطبیعه ای را تشکیل می دهند. در واقع برت مابعدالطبیعه را به مثابه «روابط انسان با متعلق های معرفتش» تعریف می کند( ص 33). خامساً، برت به طور ضمنی می گوید که اگر ما این مابعدالطبیعه علوم نوین را( که عنوان کتابش هم هست) نفی کنیم، مسأله حل خواهد شد. دیگر فلاسفه کامروا نشدند زیرا در این مابعدالطبیعه بخصوص، مناقشه نورزیدند.
بحث برت از بنیاد ناصواب است. اولاً، باید صراحتاً خاطرنشان کنیم که سرشت و امکان معرفت همواره در تاریخ فلسفه مسأله بوده است. مسأله معرفت از دکارت آغاز نمی گردد. این مسأله دست کم از زمان افلاطون گریبانگیر ما بوده است. مثلاً بعضی از مکالمات افلاطون، منون(19)، تئایتتوس(20)، پارمنیدس(21)را ملاحظه کنید. در منون، منون برای سقراط معمایی را طرح می کند. اگر قبلاً همه چیز را بدانیم، دیگر نمی توانیم هیچ چیز را بدانیم؛ و اگر چیزی را ندانیم، نمی توانیم آن را فرابگیریم زیرا آن را باز نخواهیم شناخت یا نخواهیم فهمید. در پاسخ بدین مشکل، سقراط به بسط نظریه مشهور و مطایبه آمیز مُثُل می پردازد. از این گذشته، مسأله جاودانه افلاطون، خاصه در تحلیل مفاهیم اخلاقی، این است که ما واژه هایی داریم که هیچ مصداق سرراستی ندارند. مثلاً ما نمی توانیم «عدالت» را ببینیم. ملخص کلام، مسأله واژه های نظری دیری است در فلسفه وجود داشته است. به مطالب پیش گفته می توانیم بیفزاییم که مسأله واژه های نظری و پایگاه آنها در فلسفه قرون وسطی نیز مطرح بوده است. یکی از متفکران برجسته ای که به این مسأله پرداخت، ویلیام آکمی بود.

یادآوری:

خواننده را به بحث پیشین خودمان از ویلیام آکمی، که قبلاً گفتیم، ارجاع می دهیم. همچنین اکیداً به خواننده توصیه می کنیم برای مثال های بیشتر از تاریخ دیرینه مسأله واژه های نظری یا مسأله معرفت، به مشی فلسفه(22) ج.هـ. رندل، مجلدات 1 و 2 و 3 مراجعه نماید.
ثانیاً، قضیه از این قرار نیست که فیلسوفان از بارکلی تا برگسون درمانده اند و درماندگی شان به دلیل پذیرش غیرنقادانه یک مابعدالطبیعه خاص( به تعبیری که برت این واژه را به کار می برد)است. مسلماً، در بین این جماعت روی هم رفته ناکامی هایی وجود داشته است و بسیاری از این ناکامی ها هم معلول پذیرش غیرنقادانه یک مابعدالطبیعه خاص بوده است، لکن در برخی موارد چیزی که برت درباره آن سخن می گوید مابعدالطبیعه نیست. آشکار است که تفکیک میان کیفیات اولیه و ثانویه، تفکیکی که برت به عنوان یک نمونه از مابعدالطبیعه علوم نوین بر آن انگشت می گذارد نه فقط توسط دانشمندانی همانند بویل، بلکه از ناحیه دو فیلسوف دوران مورد بحث، یعنی بارکلی و هیوم، مردود شناخته شد. از این گذشته از وجوه متعدد، هیوم بخصوص و تا حد کمتری کانت مسأله موسوم به شناخت را به طور نسبی و ناکامل حل کردند.
ثالثاً، ریشه مسأله در پذیرش غیرنقادانه برخی پیش فرضهای علمی نیست. ریشه مسأله در پذیرش غیرنقادانه برخی پیش فرضهای اخلاقی، روانشناختی و دینی است. بیشترین جهدی که بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان قرون شانزدهم و هفدهم ورزیدند، این بود که علم جدید را با باورهای از پیش بوده(23)درخصوص انسان و خدا سازگار نمایند. در این مقام شایان توجه است که انسانی را در نظر بگیرید که به موجود نامشهود علیم(24) و قدیری(25)اعتقاد دارد که بر یک نفس ازلی(26) سیطره دارد که عیناً همانند او نامشهود و از وجهی با وجود(27) ذهنی اسرارآمیزی که باز همین گونه نامشهود است و ذهن نامیده می شود، رابطه دارد. به ظهور یک رشته جدید، علم، بر روی صحنه توجه کنید که در طلب آن است که هر چیزی را- بدن انسان را هم در نهایت- از لحاظ فیزیکی با روشهای ریاضی و آزمایشی تبیین کند. نه با خدا و نه با نفس و نه با ذهن این گونه نمی توان رفتار کرد. در اینجا تنگنایی(28) هست بدین وصف: یا روش جدید را گسترش بده، خدا، نفس و ذهن را نفی کن، یا کوشش کن بین دو دسته از باورها سازگاری ایجاد کنی. برای طرد و تخطئه علم خیلی دیر شده است.

یادآوری:

این بینش که فلسفه جدید به بهترین وجه فهمیده می شود، اگر به مثابه کوششی و به تعبیر دقیق تر یک سلسله کوششها در نظر گرفته شود برای سازگار نمودن باورهای سنتی با دانش علمی نوین، به تفصیل و بطرز هوشمندانه ای توسط ج.هـ. رندل در کتابی که پیش از این چندین بار از آن یاد کرده ایم، مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین رندل نسب این تحلیل را به کوشش های قرون وسطایی در ترکیب مسیحیت با آراء و اندیشه های ارسطویی، می رساند.
درخصوص این کوشش هایی که برای سازگاری انجام می شود چند نکته را لازم است تذکر دهیم. علم جدید به مثابه کوششی برای کاوش در طبیعت فیزیکی خارج از انسان و به زیر سیطره درآوردن آن، آغاز گردید. پیشگامان علم جدید، به دلایل شخصی، یا برای بیم از اذیت و آزار، یا به سبب احساس خالص دینی، موضوع بحث را به گونه ای گسترش ندادند که شامل انسان هم بشود. هیچ دلیلی وجود ندارد که علم را گسترش ندهیم که مبادا انسان را دربربگیرد. از این گذشته، علم در گذشته و اکنون کامیاب بوده و هست. علم برای بشر فهم طبیعت و سیطره بر آن را به ارمغان آورده است. مسائل و مشکلاتی که علم پدید آورده است، درست همان هایی هستند که از پذیرش تثبیت شده غیرنقادانه، غیرعلمی بینش های سنتی انسان برخاسته اند.
تحلیل علمی که در مطالعه سرشت انسان هم در علوم اجتماعی و زیست شناختی و هم در علوم سیاسی و اخلاقی به کار آمد، درگذشته بوده است و اکنون اجتناب ناپذیر است. بیکن به گسترش علم اشارت ورزید، روشنگری فرانسوی(29) آشکارا به نشر و تبلیغ آن پرداخت، و امروز هم بدان عمل می شود. این گسترش کامل نبوده است، و گواه آن این واقعیت است که نویسندگان فلسفه علم هنوز فصول یا فقراتی را در نوشته خود می گنجانند که اختصاص به کاربرد علم در این حوزه جدید دارد.
سخن آخر اینکه،‌ تعمیم و گسترشی که بر پایه آن فیلسوفان و دانشمندان هنوز بینش های قرون وسطایی راجع به سرشت انسان را می پذیرند، موجد و مسبب مسائل گمراه کننده فلسفه جدید است.
رابعاً، مسأله پایگاه واژه های نظری به مثابه یک مسأله روانشناختی اشتباه فهمیده شده است. مثلاً توصیف برت از مابعدالطبیعه را به عنوان« روابط انسان با متعلق های معرفتش» در نظر بگیرید. برت چه نوع رابطه ای مدنظر دارد؟ این رابطه ممکن است یا روانشناختی باشد یا منطقی. اگر رابطه انسان با متعلق های معرفتش روانشناختی باشد، در این صورت چاره اندیشی در مورد آن برعهده روانشناسان است. یک دسته از دانشمندان که به کاوش در طبیعت انسان می پردازند درصدد برمی آیند که چگونه روابط متقابل محرک خارجی و شبکه عصبی انسان را توصیف کنند. بر روانشناسان خواهد بود که بناگزیر، احتمالاً با استعانت از برخی صورت بندی های روشن ریاضی، زبانی را برای توصیف این روابط متقابل ابداع کنند. در این مورد مابعدالطبیعه، روانشناسی خواهد بود و مبانی مابعدالطبیعی علوم نوینْ نظریه های روانشناختیِ عاملان علوم نوین خواهد بود.
همه اینها که گفته شد چه ربطی به واژه های نظری دارد؟ پاسخ این است که روانشناسان می باید تبیین کنند که چرا و چگونه آدمیان واژه هایی را بی هیچ مرجع مستقیم فیزیکی یا مشهود به کار می برند. اگر مطلب از اینقرار باشد، برای انسان کاملاً اعجاب آور است که چگونه اساساً همیشه هر کسی این را به صورت یک مسأله اشتباه فهمیده است. این برای کسی موجب اشتباه است که نظریه ای نادرست و ساده دلانه درباره روانشناسی انسان دارد. ملخص کلام آنکه واژه های نظری برای اندیشمندانی مسأله ساز است که دارای نظریه ای روانشناختی اند که آنرا غیرنقادانه و غیرعلمی پذیرفته اند.

یادآوری:

اگر آنچه گفته ام صواب باشد، لاجرم این مسأله نمونه ای چشمگیر از ارزش کاوش در تاریخ مفاهیم علمی خواهد بود. آنچه روزگاری به عنوان یک مسأله رخ می نمود، دیگر مسأله نیست، زیرا که ما دیگر در معرض رخدادهای تاریخی پیشینیانمان نیستیم. در سرتاسر تاریخ فلسفه، رد پاهای واضحی از روانشناسانه کردنِ (30) مسأله واژه های نظری به چشم می خورد. این خصیصه را در افلاطون همانند اندیشمندان قرون وسطی از قبیل ویلیام آکمی حی و حاضر می بینیم. منشأ ناکامی تحلیل درست دیگری که از این مسأله از سوی تجربه گرایی انگلیس شده است نیز همین است.
برت نه فقط هنگامی که مابعدالطبیعه را با روانشناسی معادل می انگارد خطا می کند، زیرا این معادله هیچ توجیهی در تاریخ علم ندارد، بلکه حتی در نامگذاری کتابش بر صواب نرفته است. این علوم نوین نیستند که به معنی فوق مفروضات مابعدالطبیعی دارند؛ فرض مواضع مابعدالطبیعی از سوی افراد معدودی شده است که، دست بر قضا، دست اندرکار علم بوده اند. هیچ چیز در این علم یا در عمل آنان وجود ندارد که مشعر به مابعدالطبیعه باشد. در واقع، راه این علم در موارد متعدد به واسطه باورهای شخصی این دانشمندان مسدود گردید.

یادآوری:

امکان دیگر این است که برت بخواهد مابعدالطبیعه را همسنگ منطق کند. یکی از مسائل واژه های نظری نحوه کاربرد صریح و روشن چنین واژه هایی در نظامهای تبیین علمی است. این یک مسأله اصیل فلسفی است و برای ما جهت حل این مسأله دستاویزی فراهم می کند.
اما برت امکان بالا را مدنظر ندارد. حتی اگر هم داشت، واژه مابعدالطبیعه را به معنایی کاملاً غیرسنتی(31) به کار می برد. از این گذشته، اگر مسأله منطقی باشد، مثال ها و استدلال های برت کاملاً نامربوط خواهند بود. مثال ها و استدلال های او فقط هنگامی معنی دارند که مسأله روانشناختی باشد.
جالب آنکه برت در بحث از نیوتون، یکی از معانی سنتی واژه مابعدالطبیعه را به کار می برد- یعنی:‌ استلزامات یا مفروضات غاییِ‌ باورهای فرد. هنگامی که به نیوتون برسیم به تفصیل به این تحلیل و مسأله خواهیم پرداخت.

حل مسأله پایگاه واژه های نظری

در بحث پیشین ما نشانه هایی از امکان حل مسأله پایگاه واژه های نظری نمایان شده است. ما نشان داده ایم که چگونه این مسأله از لحاظ تاریخی، به عنوان مسأله ای روانشناختی، بد تعبیر شده است. این تعبیر نادرست مسبب پیامدهای غیرضروری و پیدایش مباحث لاینحل، پرسه زدن در کوچه های بن بست، و تا حدودی سوء تفاهم در خصوص کار فیلسوف گشته است. فقط روانشناس کارآزموده که از فنون علم بهره می گیرد می تواند توصیف شایسته ای از رابطه شبکه عصبی انسان با محرک بیرونی ارائه کند. اما روانشناس می تواند این رابطه را تبیین کند، صرف نظر از اینکه انسان چه نظریه علمی دارد و مستقلاً از این حیث که چه واژه های نظری ای به کار برده شده است. با آنکه روانشناس می تواند این رابطه را بطور کلی تبیین کند، اما استفاده خاص از واژه های نظری را در نظریه های مشخص تبیین نمی کند. به تعبیر دیگر، نظریه ای عام درباره مفهوم سازی(32)، انسان، لزوماً تبیینی از واژه های نظری در علوم فیزیکی نیست.
همچنین خاطرنشان کرده ایم که مسأله پایگاهِ واژه های نظری یک مسأله منطقی است. این یکی از نقش ها و کاربردهای واژه های معین در علوم فیزیکی است. از حیث اینکه این مسأله منطقی است. تحلیلی فلسفی را می طلبد. بنابراین اصلاً این پرسش مطرح نیست که چرا ما واژه های نظری را به کار می بریم( پاسخ این پرسش را هنگامی می توان داد که این یک نظریه روانشناختی باشد) بلکه تنها پرسشی که مطرح است این است که چگونه ما چنین واژه های نظری را به کار می بریم.

یادآوری:

بحث منطقیِ واژه های نظریْ‌ بخشی از تاریخ فلسفه نیز بوده است. افلاطون و بسیاری دیگر پس از او، دیگران دست کم به صورت ناقص، این مسأله را یک بحث فلسفی و منطقی تعبیر کردند. گستره ای که فیلسوفان در آن این مسأله را مسأله ای روانشناختی تعبیر کردند، نه فقط نشأت گرفته از وجود و حضور باورهای پذیرفته شده سنتی و غیرنقادانه است، بلکه منبعث از تاریخ فلسفه در روزگارانی است که هیچ تمایزی میان روانشناسی، علم به طور کلی و فلسفه وجود نداشت. کسی که می توانست در هر سه رشته کار کند، خیلی نمی توانست برای این مسائل چاره جویی کند.
نیز شایان توجه است که تعارض سنتی علم و دین بسیار خوب فهمیده می شود اگر علم به قلمرو اخلاق تعمیم داده شود. این تعارض، از همه نمایان تر در قرن هجدهم پس از نیوتون بود چون با پشتیبانی جدی از این تعمیم مقارن می شود. در حالی که دانشمندان متقدم تر همانند نیوتون در جستجوی سازگار کردن خدا و علم بودند، اندیشمندان متأخرتر هیچ نیازی به سازگاری احساس نمی کردند. اگر بنا باشد مسائل اخلاقی و سیاسی از لحاظ علمی حل شوند، دیگر هیچ نیازی به دین نیست. به آسانی می توان تصور کرد که دین از حوزه کار کسانی که حرکات سماوی و دینامیک را تبیین می کنند، عقب نشینی می کنند. اما تصور کردن دین بدون پیامدهای اخلاقی هم چندان ساده نیست.
بحث از این مسأله به سبب چند عامل بغرنج می شود. یکم، ما هیچ نظریه علمی کامل نداریم که هر چیزی را تبیین کند. در نتیجه، تاریخ علم نقش های متفاوتی برای واژه های نظری عیان می کند و امکان یک نظریه کامل باز می تواند حاکی از نقش دیگری باشد. دوم، در تاریخ علم، واژه هایی که روزگاری به عنوان مفاهیم نظری محض، بدون هیچ مرجع مستقیمی، محسوب شده اند( مانند الکترون) از راه انواع و اشکال مشاهده های ماهرانه ای که توسط دانشمندان انجام گرفته است، برای آنها مرجع مستقیم تعیین شده است. سرانجام، دانشمندان به بیرون کشیدن پیامدهای غیرعلمی از برخی واژه ها و مفاهیم نظری ادامه دادند. برخی از این پیامدها به سیاقی غیرفلسفی و به سبکی ساده دلانه بیرون کشیده شده است.

Burtt,op.cit.,Chapters 1 and 6.
Crombie, Medieval, op.cit.,pp.189-91, 311-33.
Randall,Career,op.cit.,Book III,Chapters 6 through 8.
Singer,op.cit.,pp.221-22, 268-74, 302-303.

پی نوشت ها :

1.William Gilbert
2.Pierre Gassendi
3.Robert Boyle
4.Christian Huygens
5.On the magnetic and on magnetic Bodies and Concerning that great magnet Earth,a new Physiology
6.magnetic deflection
7.lodestones
8.natural place
9.Boyle`s law
10.solid
11.imperceptible
12.contact theory
13.verifiable
14.ether
15.Horologium Oscillatirium
16.Royal Society
17.Gresham College
18.Philosophical Transactions
19.Meno
20.Theatetus
21.Parmenides
22.The Career of Philosophy
23.pre-existing
24.omniscient
25.omnipotent
26.eternal soul
27.entity
28.dilemma
29.French Enlightenment
30.psychologizing
31.unorthodox
32.conceptualization

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.