سلطان ترک و شعر فارسی
مترجم: عیسی شهابی
یمین الدوله، سلطان محمود غزنوی
دولت سامانیان، با وجود ظواهر درخشان، در باطن، دستخوش نفاق و مبارزات بود(1) و، از همین رو، قربانی آزمندی سلطان محمود و ایلگ خان گشت. سلطان محمود نیز متکی به گروه مسلحی از غلامان مرکب از قبایل گوناگون و هم چنین به داوطلبان (غازی یا متطوع) بود و، برخلاف سامانیان که سیات صلح جویانه ای را تعقیب می کردند، سپاه خود را با لشکرکشی های پی در پی به هندوستان مشغول می داشت و هدفش از آن، مقدم بر الحاق این سرزمین ها به کشور خود و یا ترویج می شدند و چنانچه بخشی از آن را برای تزیین پایتخت خود صرف می کرد، احیاناً پیشه وران شهری را نیز از آن نمد کلاهی نصیب می شد. بدین وسیله، طبقات حاکمه و هم چنین سپاهیان و من جمله غازیان را ارضا می کرد که چون پیوسته در تک و تاب بودند فرصتی برای دسیسه کاری و تدارک شورش نمی یافتند. فرزانگی سلطان در زمینه ی سیاست به همین جا ختم بود. در حالی که بار سنگین هزینه لشکرکشی ها، که همه ساله تکرار می شد، بر دوش طبقه ی برزگران بود، دهقانان ایرانی، با برنامه ای معین، از صف سپاهیان و از مناصب کشوری اخراج می شدند و جای خود را به طبقه ی «نجبا» ی ترک می دادند که، در درجه ی اول، از میان لشکریان انتخاب می شدند. در نتیجه، حقد و کینه بیش از پیش آشکار می گشت؛ ولی، محمود موفق می شد که خطر معاندان را؛ به دستیاری سپاهیان و مأموران دیوانی خود، رفع کند و با آن که در وسعت نظر از سامانیان برتر بود فقط قادر بود که از وقوع حوادث ناشی از نارضایی جلوگیری کند، بی آن که بتواند علل آن را برطرف سازد. سیاست خارجی محمود در همه ی موارد یکسان نبود. از یک سو، در امر مبارزه با ایلگ خان، در برآوردن بزرگ ترین آرزوی ایرانیان با آنان، یک دل بود و، از سوی دیگر، به محض این که پای تقرب به خلفای بغداد به میان می آمد، که سخت بدان علاقه مند بود، در احساسات ایران دوستی سست می شد. شاخص دوره ی سوم حکومت وی اهتمامی است که در پیش روی در آسیای مرکزی و باختر ایران، یعنی برپا کردن دولت معظم ایرانی، داشت. بازتابی از این بازپسین مرحله را می توان در افسانه ی شورانگیز بخشش سخاوت مندانه وی به فرودسی دید که کمی پیش از آن در گذشته بود. جانشینان محمود، برخلاف خود وی که با اتخاذ تدابیر لازم از فشار خارجی قبیله های ترک می کاست، از کفایت این مهم عاجز بودند و به این علت بود که معدودی از ترکان سلجوقی، به سال 1040، که ده سال بیش از مرگ وی نگذشته بود، توانستند دولتی چنان معظم را ساقط سازند. آن چه از آن پس در دست است این سلسله ماند جز بقایایی ناچیز نبود.نظر محمود نسبت به فرهنگ
کاردانی و لیاقت سلطان محمود در مسایل جنگی و سیاسی محققاً انکار ناپذیر نیست. لکن، اذعان بدان نباید بر این حقیقت پرده اندازد که او، بالاخص، یکی از سخت ترین خودکامگان بود که با روحیه ای آمرانه در کلیله ی امور دخالت می کرد. وی، که سنی مذهب متعصب و فاتحی تمام عیار بود، طبعاً نمی توانست نسبت به تشیع خویش بین باشد و از تعلیمات اسماعیلیه، که گرایش آن به مرام آزادی طلبی از نظر وی پوشیده نبود، به درستی نفرت داشت. محمود مبالغ هنگفتی خرج تجمل های درباری و ساختمان های گوناگون و صله ی شاعران می کرد، زیرا به خوبی آگاه بود که این بهترین وسیله برای تحکیم قدرت و افزایش محبوبیتش نزد عامه ی مردم بود. بدین ترتیب بود که نامش به عنوان بزرگ ترین حامی ادبیات فارسی زبان زد شد. گروهی انبوه از شاعران و دانشمندان به دورش گرد آمدند و، پس از بخارای سامانیان، غزنه مقام رهبری یافت. فضل و دانش محمود، با این که محرز است، اثری جز ایجاد هاله ای افسانه ای در پیرامون وی نداشت، هر چند که، بنابر «تاریخ» ادبیات، فعالیت های شدیدی در زمینه ی علم و ادب داشته است(2). همین افسانه خود گواهی بر این معنی است که وی در ارزش یابی تأثیر تبلیغات راه اشتباه نپیموده است. برای بالا بردن شکوه دربار خود، کلیه ی کتاب خانه هایی را که به تاراج آورده بود در غزنه متمرکز ساخت و از هیچ اقدامی برای جلب اجله ی علمای معاصر اسلامی، چون بوعلی سینا (تولد 370هـ/980م در بخارا، وفات: 428هـ/1037م) و ابوریحان بیرونی (تولد 362هـ/973م در خوارزم وفات: 443هـ/1051م) از خوارزم (که در همان اوان مسخر ساخته بود) به غزنه، دریغ نورزید. ابوعلی سینای اسماعیلی مذهب توانست از معرکه به در رود؛ ولی، بیرونی، برخلاف او، به این فرمان گردن نهاد، لکن چیزی نمانده بود که سر بر آن گذارد، زیرا به پیروی از قرمطی ها متهم گشت. فقط در سایه ی نام بلندی که داشت و به سبب امکان استفاده از دانش بی کران او در راه اعتلای دولت بود که بخشودگی یافت و سرانجام در دربار غزنه به مکانتی به سزا رسید. محمود منصب ملک الشعرایی را ایجاد کرد و نخستین کسی که بدان منصوب شد عنصر بود. شکی نیست که با پیدا آمدن این منصب هنر شاعری، تا حدی، تحت نظارت قرار گرفت و نیز بدیهی است که، در این شرایط و احوال، مقدم بر هر چیز، ناگزیر، مدیحه سرایی رونق می گرفت و حقیقت هم این است که شاعران و دانشمندان چنان هاله ای شاهانه پیرامون محمود نقش کردند که وی را، در سراسر دوران های بعدی، چون قهرمانی یکه تاز در عرصه ی فرهنگ ایرانی جلوه گر ساخت. و این بر اثر وسعت نظر وی در امور تبلیغاتی بود که مقرون با موفقیت تام هم گشته بود.مداحان محمود و جانشینان او
(عنصری و شاعران نزدیک به او: عسجدی، فرخی، منوچهری)
حماسه ی رزمی، در شاهنامه، که تنها محصول واقعی عهد سامانیان است، به اوج خود می رسد؛ ولی، به واسطه ی صحنه های عاشقانه ای که در آن آمده، کمی رنگ رمانتیک به خود می گیرد. شاعران دربار سلطان محمود و سلسله ی او از آن هم گام فراتر می نهند. دامنه ی حماسه ی رمانتیک، که جلوه ای از اقتدار شهری است، برخلاف آثار شاعران پیرو فردوسی، وسعت می یابد. چون غاصبان ترک سخت نیازمند وجهه ی ملی هستند قصیده، که در مدح آنان سروده می شود، شکفتن می گیرد و هم اکنون استعاره و مجاز فراوان در آن راه می یابد. غزل از قصیده ی جدا شده استقلال یافته است و رواج روزافزون آن موافق طبع تصوف، یعنی نهضتی است که بر ضد طبقه ی اعیان است که پیوسته قدرت بیش تری کسب می کنند، در حالی که، حماسه، از هر نوع که باشد، برون از دایره ی لغات فارسی گام نمی نهد. در غزل، تصنعات تازی مآب روزافزون است.نظام فئودالی خواستار انتصاب یک ملک الشعراست و روابط میان استادان این حرفه و شاگردان آنان را، بر طبق موازین صنفی قرون وسطایی، تعیین می کند.
شخصیت اصلی دربار، در این جا، ابوالقاسم حسن عنصری (تولد در آغاز نیمه ی دوم سده ی 4 بوده که او نیز سوداگری پیشه کند؛ ولی یک سفر، مورد دستبرد راه زنان قرار می گیرد و چنان تارجش می کنند که هیچ برایش به جای نمی ماند. پس از این ماجرا، که بی گمان افسانه ی پیش پا افتاده ای بیش نیست، به تحصیل دانش پرداخته (این روایت نمونه ای کامل از تصوری است که از هنر شاعری فئودالی به عنوان یک حرفه در اذهان بوده، چنان که فردوسی هم جز این تصوری از آن نداشته) موفق به جلب عنایت امیر نصر، یکی از برادران کهتر سلطان، شد و به وسیله ی او به سلطان محمود تقرب جست. زبردستی شاعر، مخصوصاً در سرودن مدایح، موافق طبع خودپسند سلطان و منظورهای تبلیغاتی او آمد، در نتیجه، منصب ملک الشعرایی یافت و در رأس صنف چهار صد نفری شاعران درباری قرار گرفت. صنایع بدیعی قصاید وی تا آن زمان بی سابقه بود؛ در عین حال، چنان مهارتی در آن ها به کار رفته که کوچک ترین خدشه ای به معانی وارد نمی آید و، از این رو، در آن زمان و در دوران پس از آن، هم از لحاظ مقدمه های تغزلی و هم از لحاظ ستایش پیروزی ها، نمونه ی کامل هنر شاعری به شمار بود. بدین مناسبت، وی را نیز چون «شاگردش» فرخی هم طراز شاعر معروف متنبی (وفات: 354) می دانند. علو مقام وی در دربار، نه تنها منشأ شهرت و قدرت شاعر بود (وی همواره در التزام ولی نعمت خود بود)، بلکه ثروت سرشاری هم برای او به بار آورد.(3)
از دیوان غزلیاتش، که بنا به مشهور در ابتدا شامل سی هزار بیت بوده، فقط در حدود 2500 بیت به جای مانده که متضمن مدایحی از بازپسین دوران زندگی اوست. ابداعات رمانتیک وی، که فقط از روی شواهد پراکنده ای در فرهنگ ها و تذکره ها (که تعداد آن با احتساب چند ده بیت غنایی تقریباً به دویست می رسد) تصوری از آن داریم، مطلقاً به پای قصیده هایش نمی رسد. در نتیجه ی از دست رفتن داستان های وی، که تحت عنوان خزانه ی یمین الدوله (مقصود محمود است) جمع آوری شده بود، حلقه ی مهمی از سلسله ی تکامل تاریخ ادبیات مفقود شده است و ترجمه ی ترکی لامعی (وفات: 8-937هـ) از داستان وامق و عذرا هم نمی تواند آن را جبران کند. از بقیه البقایای به دست مانده در می یابیم که این داستان نیز مانند خنگ بت و سرخ بت (نام های یک زوج عاشق) - که چنان که بهار به استناد کهن ترین اسکندرنامه ی منثور فارسی نقل می کند (4) داستانی بی حلاوت بوده - در بحر متقارب سروده شده که، به این قیاس، نه در دوره ی غزنوی و نه پیش از آن، تنها به حماسه ی رزمی اختصاص نداشته(5). وامق و عذرا یک داستان کهنه به شعر دوازده هجایی است که قبلاً سهل بن هارون (215هـ) به نثر عربی و، مهم تر از وی، بیرونی (تولد 362هـ وفات: 433هـ)، دانشمند معروف و معاصر عنصری، و هم چنین کمی دیرتر (اواسط سده ی 5 هـ) فصیحی گرگانی - باز هم در بحر متقارب - از آن آثاری پرداخته بودند. مآخذ بلاواسطه ی هیچ یک از این آثار و هم چنین رابطه ی اثر با مأخذ برای ما روشن نیست، ولی، تربیت (1931)، چایکین (1935) و مجدداً ریتر (1948)(6)، به استناد اسامی یونان مناطق و اشخاص، به خوبی ثابت کرده اند که اصل این داستان یونانی است. از سوی دیگر، از یک مثنوی در بحر خفیف، احتمالاً از شاد بهروعین الحیات (باز هم نام های یک زوج عاشق) و یا یک مثنوی دیگر که به کلی مفقود الاثر است ابیاتی به دست مانده، از همه ی این بقایا دست کم چنین می توان نتیجه گرفت که حماسه های داستانی عنصری، از لحاظ معانی و شیوه های بیان، در مسیر کهن سنت ایرانی گام بر می دارد، برخلاف غزلیاتش که سراسر زیر سلطه ی گرایش های روزافزون تازی مآب خاص نظم درباری و، به علاوه، ناقل اندیشه های شاعران تازی است. از این رو، این کیفیت نه تنها نشانه ی ادامه، بلکه دلیل تشدید دوگانگی شخصیت ادبی است. چنان که در مورد فردوسی هم مشهود است. این معنی، به طور یکسان، هم درباره ی صورت و معنی و هم در مورد ایدئولوژی، صادق است. قصیده ی عنصری، برخلاف رودکی، موسیقی و ارزش های احساسی را به کنار می گذارد و کمبود تأثیر ساده و بی واسطه را، از یک سو، با چیرده دستی در بیان و، از سوی دیگر، با ابراز عاید سیاسی جبران می کند(7) و اهمیت عنصری از لحاظ تحولات بعدی نیز در همین است. رمانتیک شدن داستان های وی نشانه ی آن است که در همان هنگام شهسواری ایران در حال افول بود(8).
همان رابطه ی فئودالی که عنصری را با سلطان محمود مربوط می ساخت بین ملک الشعرا و دیگر شاعران نیز برقرار بود که تا حدودی به منزله ی موکب او بودند، وابسته به او بودند و ناگزیر می بایستی برای او عود مجاملت بسوزند. از مکتب عنصری ابونظر عبدالعزیز بن منصور عسجدی را از مردم مرو (یا هرات؟ وفات: 432هـ) باید نام برد که او نیز ثروت فراوان یافت؛ ولی، از دیوانش جز 256 بیت که در فرهنگ ها و تذکره ها آمده چیزی به جای نمانده. اشعار ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی (وفات: 429هـ)(9)، که بهترین کس از اطرافیان محمود است، تا به امروز، حلاوت خود را از دست نداده. به جای ماندن دیوانش با متجاوز از نه هزار بیت، که یقیناً قسمت اعظم کلیات اوست و طی قرون اعصار از گزند روزگار مصون مانده، نشانه ی محبوبیت او است. فرخی از نزد دهقانی که خدمتش می کرد به نزد امیر جغانیان و از آن جا به غزنه رفت. در آن جا، محمود و جانشینان او و شاه زادگان و وزیران را مدح گفت و در ازای آن مکنت و مکانت یافت. شیوه ی بیان روشن و ساده و گیرا (فرخی موسیقی دان و رامشگران چیره دست بود) و استعارات و تشبیهات دل نشین، که با وجود تسلط کامل شاعر بر تزیینات بدیعی (چنان که بالاخص اشعار معروف به «قصیده ی مصنوع» گواه بر آن است)(10) ز تکلف و تصنع به دور است، آوردن سخنان حکیمانه در میان مدایح و مقدمه های استادانه، همه از مختصات بارز شعر فرخی است که آن را، اعم از این که در وصف طبیعت یا گل کاری بستان یا ایوان ها، کاخ ها، و جشن های باستانی یا عشق یا شراب باشد، ممتاز می سازد. جای به جای، غزلی را در قصیده ها می گنجاند و شاعران سده ی 6هـ از این روش وی تقلید کرده اند. معروف ترین اشعار فرخی عبارت است از قصیده ی داغ گاه، که به مناسبت نشان گذاری اسبان در برابر امیر سروده و به ظاهر مقدمه ی ورود وی به جرگه ی شاعران است،(11) و قصیده ی مفصل دیگری که ضمن آن لشکرکشی سلطان محمود را به سومنات (416هـ) توصیف می کند.(12) مرثیه ی وی در مرگ سلطان محمود یکی از بهترین رثاهای ادبیات فارسی است.(13) از نظر او، در میان احساسات مختلف، نشاط در رأس همه قرار دارد. انوری از این لحاظ وی را می ستاید(14) و رشید وطواط به درستی به او عشق می ورزد.(15) از آن جا که فرخی در لشکرکشی ها و شکارگاه ها ملازم سلطان بوده می توان از قصایدی که بدین مناسبت سروده جزئیات فرهنگی و تاریخی با ارزشی استخراج کرد. چنان که احمد آتش ثابت کرده، کتاب ترجمان البلاغه در علم بدیع، که بعدها رشید الدین وطواط در کتاب عروض خود از آن سود جست، اشتباهاً به فرخی نسبت داده شده. این کتاب که به دست مانده، در حقیقت، از محمد بن عمر رادویانی(16) و تاریخ نگارش آن میان 507-481هـ است. در پاره ای نوشته ها، تألیف شهریارنامه را به فرخی نسبت می دهند.
از شاعران دربار سلطان مسعود - پسر سلطان محمود - باید از ابوالنجم احمد بن قوس (؟، یعقوب) منوچهری دامغانی (وفات تقریباً 432هـ) نام برد. وی از خویشاوندان نسبی سامانیان بود و تخلص خود را مدیون اولین ولی نعمتش، شاه زاده ی آل زیار، فلک المعالی منوچهر بن قابوس وشمگیر، امیر طبرستان است. انتساب لقب «شصت گله» به وی ناصواب است. او نیز دریافت که هیچ چیز چون تقرب به دربار محسود دیگران واقع نمی گردد. از آن جا که به اشعار دوره ی جاهلیت به خوبی آشنا و دوست دار آن بود و در توصیف خیمه گاه های منزوی، ماجراها، کوچ نشینی ها، بیابان ها، ستارگان، شترها، جدایی از محبوبه و جز این ها به اقتفای آن پرداخت و ضمن آن اصطلاحات و عبارات تازی هم آورد. منوچهری، در برابر تصنع دیگر شاعران، در مسیر سنتی تازی کهن گام بر می دارد. با وجود این، کم تر کسی چون او بر زبان فارسی مسلط است. توصیفاتش به طرز ادراک ناتورالیستی و بیان قابل لمس ممتاز است. وی را به ناحق شاگرد عنصری می دانند و این که می بینیم عنصری را استاد خود می خواند جز چاپلوسی محملی ندارد(17)، به دلیل این که منوچهری فقط در سنین پیش رفته ی عمر به غزنین آمد و نادرستی این موضوع از تفاوت سبک آن دو نیز آشکار است: منوچهری به صنایع بدیعی رغبتی ندارد و صرفاً متوجه تشبیهات و استعارات است. شعرش بسیار نشاط انگیز است و بالاخص مسمط هایش، که خود مبتکر آنها بوده، مطلوب همگان است. از معما نیز به نیکوترین وجهی برای مدیحه سرایی استفاده می کند.
امروز، دیوانش مشتمل بر تقریباً سه هزار بیت است و نخستین و تنها دیوان از مدیحه سرایان کهن غزنه است که به وسیله ی یک خاورشناس اروپایی (بیبرشتاین کازیمیرسکی، 1886) دقیقاً بررسی شده و به چاپ رسیده است.
منظومه ی داستانی
(عیوقی و فخرالدین اسعد گرگانی)
تا این اواخر، ویس و رامین را کهن ترین داستان عشقی موجود می دانستند؛ ولی، پس از آن که پروفسور آتش [9الف) (اسلامبول) را بخت یار شد و به کشف داستان ورقه و گلشاه عیوفی، شاعری از دوره ی سلطان محمود غزنوی، نایل آمد، ویس و رامین مقام اولویت خود را از دست داد. این داستان در بحر متقارب سروده شده و این خود دلیل بر آن است که این بحر فقط به حماسه ی قهرمانی اختصاص نداشته، بلکه از دیر باز، برای منظومه های داستانی و دیگر انواع حماسه و یا اشعار طویل به کار می رفته. قابل توجه بسیار آن که، جای به جای، ابیات عاشقانه ای به صورت غزل (در همان بحر) در یک نواختی این مثنوی ها تنوعی ایجاد می کند. موضوع داستان واقعه ی نسبتاً ساده ای است: یک خواهر و برادر در سنین کودکی به یکدیگر دل می بازند. این عشق منفور و ناهنجار را مرگ بر هم می زند و این روی داد درست مصادف با ظهور محمد (ص) است. پیامبر آنان را دوباره زنده می کند و در زندگی جدید به همه ی آرزوهای خود می رسند. اصل این داستان، که عمدتاً ستایشی از عشق و وفاداری است، به زبان عربی است و نظایری در ادبیات سده ی دوازده اسپانیا و فرانسه دارد (فلواروبلانش فلور)(18)؛ ولی، در آن جا، رستاخیزی در میان نیست. از دو بیت که در فرهنگ ها به دست مانده چنین بر می آید که عیوقی یک داستان نیز در بحر رمل و، علاوه بر آن، قصیده هایی مدیحه ای سروده است.داستان عشقی ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی با صواب دید عمید عبدالفتح مظفر بن حسین نیشابوری، حاکم اصفهان، میان سال های 1040 و 1054 و کمی پس از داستان فوق الذکر نگارش یافته(19). چنان که خود شاعر نیز اشاره ی می کند، ظاهراً عفیف نبودن موضوع در محبوبیت عمومی این اثر سخت مؤثر از آن برخوردار بوده؛ هر چند که عدم عفت اخلاقی موضوع آن کاملاً مخالف تعلیمات اسلام و، به طور کلی، هر آیین دیگری است. گویاترین گواه محبوبیت این نظم این است که از دورانی چنین کهن به جای مانده است (البته، بعضی را نظر کاملاً برعکس است و دلیل آنان همین کمی تعداد دست نویس های باقی مانده است). این داستان نظیره ی شرقی داستان تریستان و ایزولده(20)(21) و مثلثی است که در هر گوشه اش یکی از قهرمان ها قرار گرفته: پادشاه سال خورده، موبد منیکان، در مرو؛ برادر جوانش رامین که، در جوانی، با همسر جوان موبد، یعنی ویس، با هم بزرگ شده اند. پیرمرد قربانی نگون بخت و مسخره ای در دست این دو دل باخته است که از دسیسه و تزویر بر ضد او نمی آسایند و هر دم نیرنگ تازه ای می اندیشند، تا این که مرگ اتفاقی پادشاه درهای شادکامی را بر آن دو می گشاید. علی رغم کریستنسن، که این افسانه را فقط زاییده ی تخیلات می دانست، مینورسکی(22)، از روی بازتاب های فراوانی که از روزگار پارت ها در آن وجود دارد، به این نتیجه رسید که داستان ویس و رامین، از نظر زمینه ی جغرافیایی آن، متعلق به دوره ی اشکانیان است. به نظر او، محتمل هست که این داستان ماجرای یکی از اعقاب گودرز باشد؛ ولی، بلاواسطه، با شاخه ی اصلی شجره ی نسب اشکانی مربوط نیست. منیکان، که کلمه ی بیان نسب موبد پادشاه مرو است، حاکی از این است که او از نژاد بیژن گودرزی و همسرش منیژه است. ویس از دودمان قارن، یکی از هفت خاندان بزرگ «ماه» (=مادی) در دوره ی اشکانیان است. تصریحات بیش تری درباره ی هویت اشخاص مقرون به حقیقت باشد میسر نیست زیرا مأخذ پهلوی گرگان همان راه معمولی داستان را در پیش گرفته، بدین ترتیب که تسلسل روی دادها و مناسبات شخصی پهلوانی را تغییر داده است. چنانچه اصل این داستان مربوط به روزگار و اوضاع زمان پارت ها باشد، در آن صورت، می توان به آسانی دریافت که گرگانی نیز بعضی نکات مربوط به زندگی اجتماعی و حیات احساسی آن عصر را، که از این لحاظ در پرده ای ضخیم از ابهام پوشیده شده، حفظ کرده است. در مقابل این نظریه ی مینورسکی می خواهم به مقاله ای اشاره کنم که موله مشغول تهیه ی آن است (23) و در آن با قاطعیت اشاره می کند که اشارات تاریخی ارتباطی به دوران گودرز، پدر گیو، نداشته، بلکه مربوط به دوران طغرل بیگ سلجوقی است که شاعر، بلاواسطه، معاصر وی بوده و او را در مقدمه ی این داستان ستوده است. در مأخذ پهلوی و ترجمه ی فارسی آن، بعضی نکات مبهم نهفته است که منشأ احتمالات گوناگونی است. با وجود این، در این که یک اصل پهلوی وجود داشته تردیدی روا نیست؛ خاصه که گرگانی اشاره ی معینی را که مربوط به تقویم است حفظ کرده که به موجب آن می توان تاریخ نگارش داستان اولیه را سده ی پنجم میلادی (اواسط شاهنشاهی ساسانیان) دانست(24). من در این جا، وارد بحث درباره ی قالب اصل پهلوی داستان نمی شوم، ولی می خواهم به تحریر «بدون تصنع» فارسی دری آن اشاره کنم. تصور می کنم از سخنان خود گرگانی باید نتیجه گرفت که این داستان، برخلاف آن چه وی به شخصه عقیده داشته، یک اثر ادبی منظوم منطبق با قواعد عروض است. این اثر ظاهراً در وزن هجایی و با قافیه ای متناسب با آن سروده شده؛ ولی، به نظر گرگانی و معاصرانش که با اصول و مبانی شعر پهلوی بیگانه بودند، فاقد ارزش هنری بوده، مخصوصاً که وفور اصطلاحات کهنه ی پهلوی فهم آن را دشوار می ساخته با این همه، اثر مزبور پیش از آن به فارسی دری نوشته شده بود؛ ولی، در یکی از مراحل اولیه ی این زبان، یعنی هنگامی که عروض پهلوی هنوز سلطه ی کامل داشته است. چنان چه این قراین همه درست باشد، در آن صورت، سال 950م که مینورسکی(25) برای تاریخ نگارش نسخه ی فارسی دری آن تعیین کرده بسیار دیر است. در آن عصر، یعنی در مراحل اولیه ی شعر فارسی دری، یک داستان عشقی مفصل لاجرم حسن قبول می یافت و این احتمالی است که با محبوبیت عام این داستان کاملاً سازگار است. «گرگانی، بنابر قضاوتی که درباره اش می شود، متدین؛ وفادار نسبت به حامیان خود؛ مفتون میهن خویش، خاصه خراسان و مرو؛ متبحر در معانی و بیان و، با وجود این، گاهی عاجز از استفاده از آن در شعر است. چکامه ی مفصل وی بی گمان نه سزاوار انتقاد شدید پیتسی و نه درخور تحسین های مبالغه آمیز عوفی و یا ملاطفت خاص اته است که در آن حقیقتی عمیق و بی نظیر نهفته می یافت. لکن، اشاره ای که همیشه به اهمیت این چکامه از نظر فرهنگی شده کاملاً به جاست»(26). دهخدا به مطابقت معنوی دلایلی که در نعت های مقدماتی یک داستان برای اثابت توحید ذکر می شود با اندیشه هایی که در خطبه ی ابوعلی سینا آمده اشاره می کند. این شعر در همان بحر حماسی هزج است که مسعودی مروزی در آزمایشی که برای سرودن یک شاهنامه کرده و بعدها نظامی در خسرو و شیرین، آن را به کار برده اند. ویس و رامین، در اواخر سده ی دوازده و اوایل سده ی سیزده، به زبان گرجی برگردانده شده و مطمئناً داستان های گرجی را متأثر ساخته است.
ابوعلی سینا، اهمیت و نفوذ او
از بزرگ ترین شخصیت های عهد محمودی و فرهنگ ایرانی و به طور کلی اسلام دو دانشمند، ابوعلی سینا و بیرونی، هستند. جامع العلوم بیرونی تقریباً منحصراً به علوم عربی پرداخته، و حال آن که پزشک و فیلسوف، ابوعلی سینا، در خارج از این زمینه نیز فعالیت داشته است. پدرش به مذهب اسماعیلیه گروید و خود او نیز با این مکتب بیگانه نشد(27). در همان کودکی، استعدادی معجزه آسا از خود نشان داد. در شانزده سالگی، نوح بن منصور سامانی را معالجه کرد و، در نتیجه، درهای کتاب خانه ی معظم سامانیان را به روی خود گشود. آتش سوزی آن را حاسدان به وی نسبت دادند. برآشفتگی فئودال ها و نارضایی طبقه ی برزگران که، زیر یوغ بندگی بودند، منجر به بحران سلسله ی سامانی گشت که دیگر در برابر هجوم قراخانیان ترک و سلطان محمود تاب ایستادگی نیاورد. بی اعتقادی سروران جدید بخارا به لزوم اشاعه ی دانش و ادب بین قاطبه ی مردم و مرگ پدر وی را به ترک میهن بر انگیخت. از این پس، زندگی پر از کشاکش وی، که در عین حال از لحاظ ادبی فوق العاده بارور بود، آغاز می گردد. با وجود آن که سلطان محمود کوشا بود وی را در دربار خود پای بند سازد، او نمی خواست و نمی توانست در محیطی زندگی کند که تسنن و روحانیان جاه طلب و خطرناک این مذهب بر آن حکومت می کردند. ابتدا به خوارزم گریخت و از آن جا به نزد آل زیار رفت و چون دامنه ی اقتدار زمامداران غزنه در ایرانی باختری نیز کمابیش گسترده بود بوعلی فقط هنگامی توانست از قلمرو قدرت محمود بیرون رود که به آل بویه روی آورد. ابتدا به ری شتافت (حوالی 1016/7) و سپس به همدان و اصفهان رفت و به ترتیب شش سال و سیزده سال در آن جا به سر برد. مخصوصاً در اصفهان بود که بود که رنج ها کشید و شادمانی ها کرد. منصب وزارت یافت و به اتهام خیانت به کشور به زندان رفت. به سال 428هـ/1037م، نه به علت پیری، بلکه در نتیجه ی کار زیاد و افراط در خوش گذرانی در گذشت و در همدان به خاک سپرده شد. ابوعلی سینا شهرت خود را مدیون کتاب القانون فی الطب و اثر فلسفی کتاب الشفاء است. این ها مجموعه هایی حاوی رئوس مطالب است - مجموعه هایی که، در قرون وسطا شهرتشان در غرب هم کم تر از شرق نبوده و خلاصه های کلاسیک از معارف علمی آن روزگار بوده است (هر دو اثر، مانند تمام آن چه از قلم او جاری شده، جز چند استثنا، به زبان تازی نگارش یافته است). در داوری هایی که درباره ی ابن سینا می شود تناقض هایی باورنکردنی از ماتریالیسم(28) انکار ناپذیر گرفته تا مسلکی که «نه تنها متمایل به عرفان، بلکه سراسر آکنده از آن است»(29) به چشم می خورد. و این که می بینیم که در کتاب هایی هم که در زمینه ی شعر و ادب است از ابوعلی سینا بحث می شود نه به علت بقیه البقایای فوق العاده ناچیزی است که از آثار ادبی او به دست ما رسیده (این ها جمعاً عبارت است از دوازده رباعی و یک غزل به فارسی و یک قصیده راجع به روح عربی. لکن عقیده ی دیگری دارد)(30)، بلکه با توجه به تأثیری است که وی به واسطه ی رساله های عرفانی خود، هم از لحاظ معانی و هم از لحاظ مضامین، بر سراسر عرفان ایرانی داشته است. در مورد اول، برتلس(31)، از یک سو، متوجه تعبیر ابوعلی سینا از نفس است که تقریباً منطبق بر موازین توحید است و طبق آن نفس در ذات با روح یکی و در صفات نزدیک بدن است (مولوی - جامی) و، از سوی دیگر، متوجه عقیده ی به سیر تکامل از مرتبه جماد تا بشر و از بشر تا انسان کامل (مولوی و پسرش سلطان ولد بیدل) است. در مورد دوم، ابن سینا داستان های صوفیانه را با افزودن یک موضوع (از نوع کمدی الهی) غنی تر ساخته و آن عبارت از سیر و سلوک تحت هدایت رهبر و نیل به عالی ترین مقصد است. این موضوع در سرزمین های ایرانی سابقه داشته و ارتاک ویراژنامک فارسی میانه پیش رو آن است و بعداً به صورت چارچوبی به اشکال مختلف در می آید که سیرالعباد الی المعاد سنایی و منطق الطیر عطار و مصباح الارواح ابوحامد اوحدالدین کرمانی (؟) و بالاخره هفت وادی بهاء الله از آن جمله است. ولی، اظهارات برتلس در این جا هم ختم نمی شود، چه هنوز از ابن سینای فیلسوف، که ناصر خسرو اسماعیلی مذهب و بابا افضل الدین کاشانی، اندیشه گر خود ساخته، سخت از او متأثرند، سخنی نرفته و بالاخره از ابوعلی سینای اسماعیلی مذهب و رابطه اش با خیام نیز باید ذکری به میان آید، ولی، البته، در این جا، تفاوتی که میان یک درباری و یک درمانده ی مأیوس وجود دارد و احیاناً فاصله ی زمانی میان دو نسل، در نظری که آن دو راجع به یک موضوع واحد دارند، بی تأثیر نتواند بود.پی نوشت ها :
1. Jakubovskij, Machmud 64.
2. بنا به مشهور، به عنوان یک فقیه عالی قدر (!!) مؤلف کتاب تفریدالفروغ است (نفیسی، قابوس نامه، ص 28).
3.ابیات زیر از خاقانی گواهی بر این معنی است:
به تعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصری
دیوان خاقانی شیروانی، به کوشش دکتر ضیاءالدین سجادی، کتاب فروشی زوار، تهران، ص 926.
4. سبک شناسی، ج2، ص 130 (1).
5. صفحات 164، 234، 286 و «سعدی» (بوستان)
6. چایکین در مجموعه ی "Chakani, Nizami"، مسکو 1935، ص 52-41؛
Bertil's Lit. ... v Sr. Az., 209 (1948)/
همین مؤلف در ترجمه ی خود قابوس نامه، ص 260؛
؛Ritter, Oriens 1, 1948, 135
مقدم بر همه تربیت، وامق، ارمغان 12، 1931، 520به بعد.
7. Bertel's, Lit, ... v Sr,. 208.
8. همان مؤلف، Pers. Poez.. V Buch (BVIa) 40.
9. لبیبی به مرگ زودرس او اشاره می کند، س صفا، تاریخ ادبیات، ج 1، 538.
10.نمونه ای از قصیده های مصنوع فرخی:
می اندر گفتگو آمد پس از گفتار چنگ آمد
خم و خانه به چشم من همه تاریک و تنگ آمد
به گوش من همی از باغ بانگ نای و چنگ آمد
کس ار می خورد بی آواز نی بر سرش سنگ آمد
مرا باری همه مهر از می بیجاده رنگ آمد
زمرد را روان خواهم چو از روی پرنگ آمد
دیوان فرخی، به جمع و تصحیح علی عبدالرسولی، تهران، آبان 1311، ص 408.
11.مطلع آن این است:
چون پرند نیلگون برروی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
تاریخ ادبیات صفا، ج1، ص 533.
12.ظاهراً اشاره به یکی از این دو قصیده است:
چنین کنند بزرگان چون کرد باید کار
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
...
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
13.شهر غزنین نه همان است که من دیدم پار
چه فتاده است که امسال دگرگون شده کار
گوی ها بینم پر شورش و سرتاسر کوی
همه پر جوش و همه جوشش ازخیل سوار
دیوان حکیم فرخی سیستانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، انتشارات شرکت اقبال و شرکاء، تهران، اسفند 1335، ص 90.
14.از متانت حبل اقبالت چو شعر بوالفرج
وز عذوبت مشرب عیشت چو نظم فرخی
لیکن از انصاف خواهی هیچ حاجت نیستت
تا طریق فرخی گویی و طرز عنصری
دیوان انوری، به کوشش سعید نفیسی، انتشارات مؤسسه پیروز، تهران، 1337، ص 301 و 462.
15. رشید وطواط در بیان سهل ممتنع گوید: «ابوفراس و بحتری را این جنس بسیارست و در پاریس امیر فرخی را».
دیوان فرخی به کوشش محمد دبیر سیاقی، از انتشارات شرکت اقبال و شرکا، تهران، اسنفد ماه 1335، مقدمه، ص 23.
16. کتاب نامه ی ذیل عنوان «محمد بن عمر رادویانی»
9الف. س کتاب نامه؛ تاریخ ادبیات، ج1، 604به بعد؛ و
I. S. Braginskij, Iz istorii (Bibl. D) 309 et seq,
و هم چنین س F. Bajraktarevic, Zwei Liebesgeschichten etc.(BVIa)
17.تو همی تایی و من بر تو همی خوانم به مهر
بر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن
اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن
تاریخ ادبیات، دکتر صفا، تهران، 1338، ج اول، ص 559.
18.Foire et Blancheflor، داستان منظومی به فرانسه، شامل سه هزار مصرع، از یک نویسنده ی ناشناس که بین 1160 و 1170 نگارش یافته است. موضوع آن عشق فلوار، پادشاهی در اسپانیای عربی، و بلانش فلور، دختر یک کنیز مسیحی با اصل و نسبی عالی است. این دو در یک زمان متولد شده و از همان دوران کودکی به یکدیگر دل می بازند. والدینشان سعی در جدا کردن آنان داشته سرانجام به این منظور بلانش فلور را می فروشند که بعداً به ملکیت امیر بابل در آمده در برج زنان وی زندانی می شود. فلوار به دنبال وی رفته او را می یابد و مدتی در اطاق برج پنهانی با او به سر می برد تا این که امیر او را پیدا می کند؛ ولی، بالاخره، عشق پاک آنان امیر را چنان متأثر می سازد که آزادشان می گذارد. هر دو به اسپانیا بر می گردند و ازدواج می کنند و فلوار با رعایایش به آیین مسیحی می گروند (نقل به اختصار از فرهنگ ادبیات جهان).
19. به گفته ی عطار رنج جان فرسای ناشی از مرگ کنیر محبوب (که در میان شعله های آتش جان سپرد) شاعر را به سرودن این داستان با عظمت برانگیخت (؟!)؛ س Ritte, Das Meet der Seele, 365
20. Isolde, Tristan، منظومه ای درباری از گوتفرید فون شتراسبورگ (Gottfried von Starssburg) که در سال های 1200-1215 تألیف شده و مانند پارتسیفال (ـــــ پانویس 3، ص 98) از شاه کارهای ادبیات داستانی آلمانی میانه است. تریستان به نیابت از طرف عموی خود، مارک، پادشاه کورنوال ( Cornouailles یا Kornwall)، برای خواستگاری از ایزولده، شاه زاده خانم ایرلندی، به آن کشور می رود و، پس از آن که خطر اژدهایی را از این سرزمین دفع می کند، به مقصود نایل می گردد؛ ولی، او وایزولده اشتباهاً از یک شربت عشق می نوشند و در راه بازگشت به میهن دچار عشق آتشینی نسبت به یکدیگر می شوند ودر دربار مارک با دسیسه ها و رنج ها و ناکامی های بسیار مواجه می شوند و سرانجام می میرند. از این مضمون، داستان های مختلفی با نام های کم و بیش مشابهی به چند زبان وجود دارد و اثر فوق الذکر ناتمام است. ریشارد واگنر از آن اپرایی ساخته است. (نقل به اختصار از فرهنگ ادبیات جهان) محمد جعفر محجوب، در مقدمه ای که بر مقاله ی مینورسکی راجع به ویس و رامین نوشته، می گوید «همانندی فراوان میان این داستان عاشقانه ی ایرانی و داستان سلتی تریستان و ایزوت که در حدود 1150م، یعنی درست یک قرن پس از تاریخ منظومه ی ویس و رامین فخر گرگانی (در حدود 446هـ .ق)، توسط شاعری فرانسوی برول (Beroul) نام به نظم آمده است دیده می شود و از همین رو، پاره ای محققان بر آن اند که میان این دو داستان ارتباطی هست. برخلاف مینورسکی به سبب بعد مسافت میان مرو و کرانوای (Cornouailles) منکر ارتباط آن ها با یکدیگر است. اما استاکلبرگ سرچشمه ی مایه و طرح اصلی هر دو داستان را افسانه های هندی دانسته است». ویس و رامین، به اهتمام محمد جعفر محجوب، چاپ بنگاه اندیشه، دی ماه 1337، ص 2-391. و نیز ـــــ تریستان و ایزوت نوشته ی ژرف بدید، ترجمه ی دکتر پرویز ناتل خانلری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1334شمسی.
21. O. Spies, Der Orient, 31, (32).
22. Minorsky, Vis 1، ص 5، آن جا که به گفته ی کریستنسن استشهاد می شود و ص 35 (مجدداً 2، ص 31).
23. طی نامه ی مورخ 3ژون 1953، (به حکایت کتاب نامه ی نسخه ی انگلیسی این مقاله یک سال بعد منتشر شده):
Vis u Ramin et l'histoire seldjoukide, Annali (Napoli), N. S., 9 (1906), 1-30
س اثر مهم براگینسکی: Ocerki iz istorii (Bibl. D) 184 et seq.
آن جا هم معنی و هدف شعر تمسخر طبقه ی بالاست.
24. Minorsky, Vis 2, p. 34 (تقی زاده).
25. همان اثر، ج1، ص 4(2).
26. Gabrielie, Note, 187; Noldeke: Minorsky, Vis 2, p.35
27. صفا، جشن نامه ی ابن سینا، ج1، ص 45 و بعد (نسخه ی فرانسه 46).
28. Bolotnikov, Chajjam 20.
29. Gardet, La pensee: Caskel, ZDMG 102, P. 361
30. زند: کتاب نامه ی ذیل عنوان «ابن سینا».
31. Bertel's. Avicenna 82 et seq,. 90 et seq.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}