نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

نگاهی به آموزه های آیزاک نیوتون

قواعد استدلال

نیوتون چهار قاعده برای استدلال در فلسفه طبیعی برشمرده است. این قاعده ها چیزی را می سازند که می توان آن را فلسفه علم نیوتون نامید. آنها حتی برای اندیشمندان بعدی نظیر هیوم و کانت اهمیت بیشتری پیدا کردند.

قاعده یکم

«برای تعلیل اشیاءِ طبیعی، فقط باید به عللی تمسک ورزید که هم صادق (1)باشند و هم برای تبیین ظواهر کافی باشند».
نیوتون از«صادق» چیزی را در نظر داشت که بستگی به تحلیل ریاضی داشت. از «کافی» منظورش این بود که این عللْ همه مصادیق شناخته شده را تعلیل کنند. تفسیری که از این قاعده شده این گونه است: اگر همه پدیده های شناخته شده را می توان برحسب علل واقعی و کافی تبیین کرد،‌ دیگر ابداع مفاهیم اضافی و بیشتر هیچ توجیهی نخواهد داشت. بدین وجه، این قاعده با تیغ آکم تطبیق می کند.
چرا نیوتون بر این قاعده پافشاری می کند؟ پاسخ این پرسش در نگرش آزمایشی(2)بنیادی او یافت می شود. نیوتون فقط عللی را پذیرفت که بتوان آنها را به وجه آزمایشی تأیید کرد. اگر بتوانیم پدیده«X»را به منزله برآیند علت«Y» تعلیل کنیم، دیگر نیازی به درمیان آوردن علت فرضی «Z» نیست. کسی نمی تواند وجود «Z» را تأیید کند و اگر هم کسی بتواند، پر واضح است که «Y» کافی نبوده است. اگر هیچ رابطه تأیید پذیر آزمایشی بین یک مفهوم تبیین گر و پدیده ای که قرار است تبیین بشود، نباشد، لاجرم مفهوم تبیین گر بی ثمر خواهد بود.

یادآوری:

قاعده یکم همچنین به توانمندی حذف تبیین های بدیل مدد می رساند. اگر بیش از یک تبیین وجود داشته باشد، تنها راه برای تصمیم گیری در این باره که کدامیک صحیح است این است که تبیین ها را با قسمی آزمون تجربی بیازماییم. همچنین این قاعده برخی مسائل جالب توجه در خصوص وجود گرانش را پیش می کشد. آیا گرانش علتی است که می توان آن را تأیید کرد؟ در آتیه به این پرسش خواهیم پرداخت.

قاعده دوم

«ما باید به معلول های مشابه، تا جایی که ممکن است، علل مشابه نسبت دهیم».
قاعده دوم صرفاً بیان نوی از قاعده یکم است و گاهی از آن به عنوان باور به سادگی طبیعت یاد می کنند. این قاعده هم به سان قاعده یکم در خدمت حذف فرضیه های بدیل است. اگر یک تبیین یکسان برای همه مصادیق منظور بشود، دیگر برای ابداع علل دیگر هیچ توجیهی وجود نخواهد داشت. این علل را نمی توان تأیید کرد و اگر آنها را بتوان تبیین اصلی محسوب کرد، کافی نمی باشند. از یک نظر، این قاعده کمی پیش پا افتاده است. اگر علل مشابه به صحنه آیند، معلول ها هم باید مشابه باشند.

یادآوری:

با تداعی قاعده یکم و دوم گونه ای سوءتفاهم هم پدید آمده است. برخی مفسران مدعی شده اند که نیوتون طالب دلیل آزمایشی برای سادگی و یکنواختی طبیعت بود. آنان به منظور اثبات دلبستگی نیوتون به این امر فقره ای را از او نقل می کنند:« چنین مطلبی بسیار خردپسند است[ چیزی که نیوتون در بیان قبلی اش از آن سخن می گوید این است که در همه شعاعهای نوری، سینوس های زوایای تابش و انکسار نسبت ثابتی دارند] که طبیعت همیشه با خود همنواست؛ با این همه لازم است که دلیل آزمایشی هم برای آن آورد». چیزی که نیوتون در طلب آن است دلیلی آزمایشی بر قضیه پیشگفته فوق است و نه بر یکنواختی طبیعت.

قاعده سوم

« آن دسته از اوصاف که در همه اجسام موجود در دسترس آزمایش های ما یافت می شوند و شدت و ضعف هم برنمی دارند، می باید اوصاف همگانی جمیع اجسام شمرده شوند».
این قاعده سه غرض را برای نیوتون برآورده می کند. نخست، دلالت دارد بر اینکه نیوتون تفکیک گالیله را از کیفیات اولیه و ثانویه می پذیرد. قبلاً ملاحظه کرده ایم که چگونه می شود با این تفکیک مناقشه ورزید. اما برای نیوتون این تفکیک بروشنی معلوم و معین است.
دوم، ضمناً قاعده سوم پاسخ نیوتون به معیار دکارتی نیز هست که چه چیزی را می توان وصف واقعی یا کلی جسم محسوب داشت. دکارتی ها سفتی(3)، نفوذناپذیری(4) و لختی(5) را طرد کرده بودند. نیوتون می خواست این سه وصف را به عنوان اوصاف واقعی و کلی، به اجسام بازگرداند. تعریف او مستلزم اعاده این اوصاف است.
سوم، و از همه مهم تر در تعریف پیشگفته که چه اوصافی واقعی و کلی اند اثبات می کند که گرانشْ وصفی همگانی برای همه اجسام نیست. گرانش بر اثر فواصل و جرمها تغییر می کند؛ یعنی گرانش از نظر درجه، شدت و ضعف می پذیرد. از این رو گرانشْ همگانی نیست. این به معنی آن است که در اجسام می باید وصف دیگری باشد که آن همگانی و علت گرانش است. از این پس، طلب طولانی، بحث انگیز و نافرجامِ نیوتون برای یافتن علت گرانش آغاز می شود.

قاعده چهارم

«در فلسفه تجربی احکامی که از طریق استقراء عمومی و بر اثر کندوکاو در پدیده ها به دست می آیند، باید براستی درست یا کاملاً نزدیک به درست دانسته شوند و به فرضیه های مخالف نباید اعتنایی بشود، مگر هنگامی که پدیده تازه ای رخ دهد که حکم پیشین را به درستی نزدیکتر کند و یا موجب استثنایی در آن گردد.»
باز همچنان غرض نیوتون از قاعده چهارم، حذف فرضیه های بدیل است. نمی توان با فرضیه ای که مبتنی یا مؤسس بر شواهد تجربی است، با برشمردن فرضیه های قابل تصور مخالفت کرد. ما می توانیم تعداد نامشخصی از نظریه های بدیل را تصور کنیم و لکن این باعث نمی شود که هر نظریه ای مظنون باشد. ما با یک نظریه فقط می توانیم بر پایه تجربیات مخالفت کنیم. اگر نظریه ای با همه شواهد در دسترس سازگار باشد، لاجرم می باید عملاً آن را «درست» دانست. این، فی الواقع پاسخ نیوتون به ستیزه دکارتی است.
این قاعده به یک دلیل دیگر نیز اهمیت دارد: در این قاعده نزاعی پردامنه درباره فرضیه ها درمی گیرد. در ارتباط با قاعده چهارم یک بار نیوتون اعلام داشت که« من فرضیه نمی سازم» ظاهراً منظور او از این گفته این بود که صرفاً فرضیه بافی نمی کند یا فرضیه های واهی و بی اساس نمی سازد. دکارتی ها نظریه ها( فرضیه هایی) را ارائه کردند، که مبتنی بر هیچ قرینه تجربی نبودند. این نیز مسأله ای را پیش می آورد که آیا تصور نیوتون از گرانش فرضیه بود.

فرضیه ها

بحث نیوتون از فرضیه ها و نفی فرضیه ها توسط او بر اثر دو عامل بغرنج شده است: نخست، نیوتون واژه « فرضیه» را به کار می برد برای آن که ابعاد نظریه های خودش و نظریه های دیگران را که قبول داشت، توصیف کند. او از فرضیه «اتر» بحث کرده است. «فرضیه کوپرنیکی» را نیز پذیرفته است. اظهاراتی از این قبیل هم کرده است:« تناسب میان مقاومت اجسام با سرعتشان بیش از آنکه فرضیه ای فیزیکی باشد، فرضیه ای ریاضی است». به این ترتیب آشکار می گردد که نیوتون فرضیه ها را به معنی خاصی قبول دارد.
دوم، نیوتون از مفاهیم یا تصوراتی در عمل بهره می گیرد که خواننده امروزی آنها را فرضیه می نامد. این سرآغازِ خلط و ابهام بزرگی است. برای ما، مفهوم فرضیه نشان دهنده نوعی حدس است که موقتاً به عنوان یک تبیین پذیرفته می شود به این منظور که بتوانیم نتایج آن را بسنجیم و بیازماییم. نیوتون اکثراً فرضیه ها را به این معنی به کار می برد و لکن غالباً آنها را به نام دیگری می خواند. او حدس هایی راجع به وجود اتر زده بود؛ در مورد این امکان که نور می تواند به شکل ذرات باشد گمان زده بود و در نورشناسی با ارائه زنجیره ای طولانی از تجربیات مبادرت به تأییدزدایی از فرضیه های بدیل ورزید. بدین سان نیوتون در استفاده از فرضیه ها یا تعریف آنها استقامت رأی نداشت و دست کم این را می توان گفت که او واژه «فرضیه» را به معنی سنتی آن به کار نمی برد.
با وجود تمام این آشفتگی ها، فقره ای در یک نامه وجود دارد که نیوتون به کُتْس، ویراستار چاپ دوم اصول، برای گره گشایی از مشکلی در چاپ دوم، نوشته است و در آنجا بروشنی توضیح داده است که غرضش از فرضیه چه بوده است. نیوتون هنگامی که فرضیه ها را نفی می کرد،« فقط آن گزاره هایی را نفی می کرد که پدیده نبودند و از هیچ پدیده ای استنتاج نشده بودند، بلکه بدون هیچ دلیل تجربی مسلم یا مفروض انگاشته شده بودند».
فرضیه ها گزاره هایی(تبیین هایی، نظریه هایی و غیره) هستند که به تفکیک از قرائن تجربی پذیرفته شده اند. آنها را نه می شود تأیید کرد نه می شود تأیید نکرد؛ زیرا اگر هر دو این ها بشود، مستقل از قرائن تجربی نخواهد بود. باز به نظر می آید که نیوتون بر دکارتی ها می تازد که صرفاً فرضیه هایی بدیل را بی آنکه هیچ ربطی به تجربه داشته باشند پیشنهاد کرده اند. نفس این تصور که نظریه هایی بدیل داریم و می توانیم آنها را به تفکیک از تجربیاتْ بپذیریم یا نفی کنیم، مایه لعن و نفرین نیوتون بود.

کشش و گرانش

نیوتون بر این باور بود که علت هر حرکتیْ لختی است. نیز بر این باور بود که می باید علتی برای گرانش وجود داشته باشد، چرا که گرانش یک وصف همگانی نیست. او این علت را پاره ای اوقات«کشش»(6)نامیده است، اما بعداً پذیرفت که این گونه سخن گفتنْ دقیق و منسجم نیست. او قبول کرد که پی نبرده است علت گرانش چیست.
برخی از منتقدان نیوتون پاسخ گفتند که گرانش یکی از آن فرضیه هایی نبوده است که نیوتون بنا بر فرض آن را مردود دانسته است. نیوتون پاسخ گفت و به درستی نیز، که گرانش فرضیه نبوده است. موجودیت گرانش را می توان تأیید کرد و همه تجربه های نیوتون دلیلی راسخ و استوار بر موجودیت آن است.
با وصف این، پرسشی را می توانیم مطرح کنیم و آن اینکه آیا پنداشتن علتی برای گرانش قسمی فرضیه نبوده است که نیوتون بنا بر فرض آن را رد کرده بود؟ مسلم است که باید بپذیریم گرانش در حرکت اجسامْ واقعی و قابل مشاهده است، اما، چرا باید بپذیریم که برای گرانش علتی است؟ چرا گرانش نتواند صرفاً واقعیتی فرجامین(7) درباره حرکت باشد؟
یک پاسخ این است که قاعده چهارم نیوتون به او این رخصت را نمی دهد که گرانش را به منزله یک وصف همگانی اجسام بپذیرد. این به طرح پرسش دیگری رهنمون می شود که چرا نیوتون قاعده چهارمش را بدین گونه صورت بندی کرده است. پاسخ این پرسش این است که اگر ما اوصاف همگانی اجسام را بشناسیم، آن گاه می توانیم همه پدیده های شناخته شده و ممکن را استنتاج یا مستدل کنیم. کوتاه سخن، قاعده چهارم نیوتون پذیرش نهایی این ایده آل ارسطویی- دکارتی است که یک علم وجود دارد که می تواند برای همه امور واقعِ طبیعت استدلال هایی را تدارک ببیند.
آیا نیوتون می توانست امور واقعی را که در پی تبیین آنها بود اثبات کند و به امور واقع تازه ای از راه استدلال هایش پی ببرد؟ پاسخ این پرسش هم مثبت است هم منفی. قوانین حرکت نیوتون، چنانکه در گذشته دیده ایم، طیف گسترده ای از امور را تبیین می کرد. همچنین این قوانینْ در رهنمون شدن به کشف واقعیت های جدید و تبیین انحراف مسیرهای ماه و کشف سیارات جدید بعدی، مفید واقع شدند. اما با وجود این، قوانین حرکت علل نیستند. قوانین حرکت، اصولی تبیین گر یا حقایقی(8)نظری اند.
از طرف دیگر نیوتون هر چیزی را تبیین نکرد. استثناها، خطاهای جزئی و«انحراف هایی» وجود دارند. چرا این انحرافها وجود دارند؟ پر واضح است که باید علتی دیگر در کار باشد که آن همان گونه که مسبب همخوانی پدیده ها با قوانین است، موجِد انحراف نیز هست. یکی از این علل دیگر، می باید علت گرانش باشد.

یادآوری:

مسلم انگاشتن یک علت اضافی، مشکل دیگری را در روش علمی آفتابی می کند. مسلم انگاشتن علتی برای گرانش، یک فرضیه، به معنی گزاره ای که مستقل از آزمایشگری است، نیست. این علت برای تبیین انحراف ها در پدیده های مشهود، مسلم انگاشته شده است. احتمالاً هنگامی که فردی بتواند استثناها یا انحراف های اصلی را تبیین کند، به جستجوی این علت برمی خیزد و برای او علم حاصل می شود که آن را یافته است.
یک شق بدیل دیگر نیز وجود دارد: می توان برهان آورد که استثناها یا انحراف ها با قوانین حرکتِ نیوتون همنوایی ندارند. زیرا نیوتون همیشه خودش در خصوص نظریه های بدیل استدلال می کرد که نادرست اند، چون با داده های تجربی همخوانی ندارند. ما نیز می توانیم عین همین محاجه را با خود نظریه نیوتون بکنیم. اینکه چرا نیوتون این شق بدیل را برنگزید، سؤالی است که ما نمی توانیم به آن پاسخ دهیم. اما یک نکته را که بر له نیوتون است می باید تذکر دهیم. قوانین حرکت نیوتون چیزهای متعددی را تبیین می کنند و به کشف چیزهای متعدد دیگری می انجامند. از این لحاظ، می توان گفت که« حظّی» از حقیقت در نظریه نیوتون هست، ولی کافی نیست. چنانکه در یکی از مقاله های بعدی خواهیم دید، نظریه های اینشتین بر پایه توجه به انحراف ها و خطاهایی که در نظریه های نیوتون وجود دارد، پایه گذاری شده است.
به این ترتیب به نتیجه ای که در پی می آید، نیل پیدا می کنیم: کل این تصور را که آزمایشی فیصله بخش وجود دارد که با آن می توان فرضیه های بدیل را حذف کرد، باید مردود شمرد. اندیشه آزمایشهای فیصله بخش به ذهن بیکن، گالیله و نیز نیوتون خطور کرده بود. از هر نظریه، با وجود آزمایشهایی که در پاره ای موارد آن را تأیید نمی کنند، با این داعیه می توان دفاع کرد که متغیر(یا علتی) در آن گنجانده شده که هنوز بر ما معلوم نیست یا تاکنون کسی به آن پی نبرده است.
اینک به مسأله ایده آل ارسطویی علم استدلالی باز می گردیم. بیان قوانین با سورهای کلی همانند« هر جسمی» در زمانی صورت می گیرد که ما نیک می دانیم هر جسمی را در جهان نیازموده و قطعاً نمی توانسته ایم بیازماییم. این در حالی است که بیان این قوانین به مثابه ابزاری جهت دلالت به تجربه های تازه و اکتشافات نوین موجه بوده است. اما واقع مطلب این است که قدرت دلالت کنندگی تعمیم و تبیین های پیشین بدون بیان چیزی برحسب یک قانون عام، امکان پذیر است. در واقع، قانون عام ممکن است ما را در پذیرش یک تعمیم، حتی هنگامی که شاهد کافی نداریم، یا شاهد مخالف داریم، گول بزند. کل مشکل در ارتباط با قوانین عام و نظریه استدلالی علم این است که مشکلی ساختگی و تصنعی را، که همان کوشیدن برای اثبات کردن صدق قضایاست، پدید می آورند. به جای استفاده از نظریه هم چون سرچشمه دلالت ها، می توانیم به آزمایشگری در آینده به مثابه تلاشی برای تأیید نظریه ها، چشم بدوزیم.

یادآوری:

ذکر این نکته شایان توجه است که گالیله به طور دقیق، اگر نگوییم اصلاً، بین نظریه و علت تفکیک نکرده است. او می دانست که نظریه هایش تبیین های رویدادهای مشهودند نه چیز دیگر. این همان چیزی است که من آن را جزء نگری گالیله نامیده ام که از این گونه مشکل که نیوتون اینک خود را در آن گرفتار می بیند، جلوگیری کرد.
نیز باید خاطر نشان کنیم که تکرار پیوسته بیکن مبنی بر اینکه نظریه می باید مجاور پدیده های واقعی باشد، کوششی بود. برای اجتناب از مشکلی که بر اثر نظریه استدلالی علم پدید آمد.

مقایسه نیوتون و دکارت

نیوتون و دکارت، از یک وجه مهم، به یکدیگر شبیهند. نیوتون به قسمی نظریه استدلالی علم باور نداشت. یعنی او در طلب اصولی همگانی، معمولاً مکانیکی، بود که برحسب آنها بتواند همه پدیده ها را تبیین و پیش بینی کند.
از سه حیث نیوتون از دکارت متمایز می گردد. نخست، نیوتون بر مبادی اولیه ای صحه گذاشت که از مشاهده و آزمایشگری نشأت گرفته بودند. آنها مأخوذ از شهود، چنانکه دکارت می گفت، نبودند، با وصف این، در عمل واقعاً تفاوت کمتر است. آنچه نیوتون از آزمایشگری اش استنتاج کرد، همان چیزی نیست که دیگران استنتاج کرده اند، وانگهی، ‌این رابطه منطقی نیست بلکه روانشناختی است که برحسب آن یک دانشمند بخصوص درمی یابد که از طریق کارش« دلالت شده» است. ثانیاً، نیوتون تصریح کرد که صدق مبادی اولیه فی نفسه و پیوسته تأییدپذیر است و این مبادی به قضایای استنتاج شده، اعطای صدق نمی کنند. لکن در دکارت مطلب بدین گونه به نظر می آمد که در مواقعی یکی از مبادی اولیه بطور خودکار صادق می شد.

یادآوری:

چنانکه در مبحث نظریه استدلال و نقش تجربه از نظر دکارت ملاحظه کرده ایم، حتی دکارت نتوانست به این ایده آل جامه عمل بپوشد. در واقع، عمل بالفعل دکارت بسیار به نیوتون نزدیکتر بود.
نیز خاطر نشان می کنیم که گفته نیوتون درخصوص تأیید یک نظریه به جای استفاده از آن صرفاً به عنوان سرچشمه دلالت ها، نخستین بیان از یک معضل است که من پس از این به عنوان معضل لاینحل نظریه صدق بدان اشاره خواهم کرد.
ثالثاً، نیوتون به اینکه قضایا به تفکیک از مبادی اولیه کشف می شوند، پافشاری داشت. بسیاری از نظریه های علمی که نیوتون خود می توانست آنها را در قوانین حرکتش سرجمع کند مستقل از دیگران نظیر کپلر و گالیله، و بی آنکه از قوانین عام نیوتون بهره مند بشوند، کشف گردیدند.

یادآوری:

کشف مستقل قضایا بدون برخورداری از یک قانون عام، اشاره دارد به رسم و رویه ای بی چون و چرا که علم می تواند با جزئی نگری و بی لزومِ‌ قوانین عام، پیشرفت کند و می کند. نیز اشاره دارد به اینکه صوری کردنِ علم، پس از اینکه همه امور واقع کشف گردیده باشند، می تواند به صورت کارآمدتری جامه عمل بپوشد. صوری گردانیدنِ یک علم، پس از اینکه از رخسار همه امور واقع پرده برداشته شود، همانا نعمت و موهبت نظام های صوری است، بی آنکه تعهدات و مسئولیت های آنها تقبّل بشود. نکته نهایی اینکه باید بدانیم، غیر از قوانین عام یا نظریه های فراگیر، سرچشمه دلالت ها ممکن است متعدد باشند.

مقایسه نیوتون و بیکن

هرچند هیچ پیوند مستقیمی بین بیکن و نیوتون وجود ندارد، با این حال همچنان مقایسه این دوْ ارزشمند است. نیوتون در عمل از جدول های حضور در اصول و نورشناسی بهره جست. نیز مفهوم بیکنیِ آزمون فیصله بخش را به دیده قبول نگریست. آزمون فیصله بخش به شخص این اجازه را می دهد که بین نظریه های بدیل داوری کند و یا دست کم یک نظریه بدیل را از میدان بدر کند. با وصف این، در گذشته دیده ایم که نیوتون از این عامل در کار خودش درخصوص برخی انحراف ها و کجروی ها غفلت ورزید. بازدیده ایم که از اندیشه آزمون فیصله بخش من حیث المجموع نمی توان دفاع کرد، چه همواره این امکان وجود دارد که به ما نیرنگ بزند. واپسین همانندی نیوتون به بیکن، پافشاری نیوتون است بر اینکه تعداد مؤیدهایی که یک نظریه داراست، اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است، نوع مؤیّدات است. مثلاً می توانیم نظریه ای را با تکرار آزمونهای مکرر از یک نوع یا با چند آزمون از انواع گوناگون، تأیید کنیم. این شق دوم از اهمیت بیشتری برخوردار است. انواع گوناگون تأییدها گرایش به اثبات همگانی بودن یک نظریه را دارند، در حالی که مصادیق متعدد از نوع واحد صرفاً‌ اثبات می کنند که نظریه در یک مورد خاص صدق می کند. بهره جستن از مصادیق ویژه در کار بیکن، دقیقاً همتای این بینش نیوتونی است.
بعضی نویسندگان وارد این بحث شده اند که ممکن است ربطی باشد میان بیکن و نیوتون، از بابت کار بیکن درباره جزر و مد و رنگها، و از جهت اینکه بیکن اندیشه گرانش و اتکای آن را به فاصله درسر پروراند. اما، بسیاری دیگر قبل و بعد از بیکن در خصوص این اندیشه ها نظرورزی کرده اند. از این رو هیچ زمینه ای برای پذیرش این مطلب وجود ندارد که بیکن نیوتون را به این اندیشه ها رهنمون کرده باشد. احتمال دارد نیوتون در باب این اندیشه ها، از دیگران تأثیر پذیرفته باشد و احتمال هم می رود که این اندیشه ها بر سبیل توارد به ذهن او خطور کرده باشد.
بیکن و نیوتون در دو نکته با هم اختلاف دارند. نخست، نیوتون سراپا در سنت ریاضی قرار داشت. هرچند نیوتون محدودیت های ریاضیات را تشخیص داده بود، برای او ناباورانه نبود که علم بتواند بدون صورت بندی ریاضی قوانین، پیشرفت کند. دوم، به نظر می آید نیوتون از فقدان حتمیت و قطعیت هرگونه نتیجه ای در علم نیک آگاه بود. بیکن در به سر منزل مقصود رسیدن کار علم، اندکی خوشبین تر بود.

الهیات نیوتون

درخور یادآوری است که نیوتون در مورد کارش به عنوان ریاضیدان و دانشمند، بسیار فروتن بود. اما از سوی دیگر از حیث نظرپردازیهای کلامی اش غرور خاصی داشت که بی شباهت به غرور گالیله نبود. نیوتون در مورد خدا بینشی کاملاً سنتی داشت و هرگز برای او پیش نیامد که نظریه های علمی اش به گونه ای با الهیاتش در تعارض افتند.
بیداری ناگهانی نیوتون هنگامی اتفاق افتاد که لایب نیتز به نخستین چاپ اصول حمله کرد. لایب نیتز استدلال کرد که جهان مکانیکی ای که نیوتون آن را به تصویر کشیده است، ایجاب می کند خداوند هیچکاره و بدردنخور باشد. استدلال لایب نیتز این بود که تنها راه نجات خداوند، پذیرفتن بینشی به همین اندازه خوشایند است و آن اینکه خداوند با مکان مطلق در نظریه نیوتون همسان انگاشته شود.
نیوتون در پاسخ لایب نیتز و سایر منتقدان، در چاپ دوم اصول یک« تعلیقه عام» بدان افزود. در این تعلیقه عام، نیوتون، بر وجود خداوند از راه برهان سنتی اتقان صنع(9) دلیل آورد. خودِ وجودِ نظم در طبیعت، که نظریه نیوتون از آن پرده برمی دارد، به وجود موجود اعلی(10) که مسبب و موجدِ پدید آمدن نظم است، رهنمون می شود. بدین سان خداوند علت فاعلیِ نخستین وجود و نظمِ عالم است. وانگهی، ‌خداوند نظم عالم را پیوسته تأمین می کند.

یادآوری:

در اینجا می باید بر این واقعیت انگشت بگذاریم که یکی از فیلسوفان انگلیسی بعدی، دیوید هیوم، نه فقط با مفهوم سنتی علیت درخواهد پیچید، بلکه همچنین زیر پای برهان اتقان صنعی را هم که نیوتون تقریر کرده است، خالی خواهد کرد. چکیده حجت هیوم از این قرار است: تنها راهی که می توانیم بدانیم«X»(مثلاً خدا) علت«Y»(مثلاً نظم عالم)است، این است که هم «X» و هم «Y» را دیده باشیم و نیز دیده باشیم که«X»‌مقدم بر«Y» است. در حالی که درست به عکس است. هیچ کس تاکنون ندیده است که خداوند چنین و چنان باشد، در نتیجه هیچ توجیهی برای پذیرفتن اینکه او علت است وجود ندارد.
وانگهی، نیوتون استدلال کرد که زمان و مکان مطلق که پاره ای ضروری از قوانین حرکت او هستند، مَشعری(11) را برای خداوند فراهم می آورند، مشعر یک نوع زمینه حسی است. در درون این مشعر الهی، خداوند هر چیزی را بی واسطه درک می کند و او می تواند مستقیماً از طریق اراده اش هر چیزی را تحت مهار و ضابطه خود درآورد. این مشعر، همان گونه که ابدان ما جزئی از ما هستند، جزئی از خداوند نیست. این مشعر صرفاً زمینه ای برای احساس و کنش است.
نیوتون نقش دیگری نیز به خداوند واگذار کرد. به دلایلی، نیوتون بر این باور بود که به اصطلاح «ثوابت»، تابع گرانش نیستند. اگر ثوابت تابع گرانش نباشند، لاجرم می باید همگی آنها در فضای بیرونی فرو افتند. خداوند از وقوع این حادثه جلوگیری می کند. خلاصه آنکه خداوند حافظ نظم در عالم است.
دلایل نیوتون بر وجود خداوند، یا این دلایل که چرا نیوتون به وجود خدا باور داشت، از جهت تاریخی و علمی درخور توجهند، اگرچه درخور این نیستند که آنها را به جد بگیریم. از یک سو، نیوتون بر این باور بود که وجود نظم و قاعده مندی در عالم وجود موجودی الهی را ثابت می کند. نیوتون سخت تحت تأثیر این واقعیت بود که همه سیارات در یک جهت یکسان حرکت می کنند. این واقعیت بخصوص، به نظر می آید برای نیوتون همان قدر اهمیت دارد که اندراج پنج جسم کامل برای کپلر. از سوی دیگر، نیوتون بر این باور بود که وجود کجروی ها و بی قاعدگی ها در عالم، به ویژه در مورد دنباله دارها، ضرورت وجودِ خدایی را که بتواند نظم را برقرار کند، ایجاب می کند.
آخرین دلیل از جهت علمی درخور توجه است، زیرا نیوتون به مدد آن توانست کجروی ها و بی قاعدگی ها را از نظریه خویش معزول کند. کجروی های ظاهری به جهت ابقای مستمر پیشه خداوند، کجروی به حساب نمی آیند. از جهت تاریخی بر پایه همین دلیل اثبات شده است برای متکلمانی که آن را پذیرفته بودند بیشترین خسارت را به بار آورده است. بسیاری از بی قاعدگی هایی که نیوتون بر آنها انگشت نهاده بود، در حال حاضر به طرز قابل قبولی توسط نظریه های دیگر تبیین می شوند. ظاهر امر حاکی از آن است که استدلال از راه نقص، نارسایی دارد.

یادآوری:

باید آشکار باشد که وجود قاعده مندی یا بی قاعدگی مطلقاً به هیچ چیز بجز وجود قاعده مندی یا بی قاعدگی دلالت ندارد. آن دسته از کسانی که به وجود خدا به دلیل قاعده مندی باور دارند و دسته ای دیگر که به وجود او به دلیل بی قاعدگی باور دارند، شاهدی هستند بر اینکه این ربط صرفاً روانشناختی است. واقعیت این است که نیوتون وجود خداوند را بر پایه هر دو دلیل پذیرفته است. و همین باعث شده است استدلال او مضحک جلوه کند.

زمان و مکان

شاید چشمگیرترین مفاهیم در تاریخ علم و فلسفه علم، مفاهیم زمان و مکان بوده اند. یگانه مفهوم دیگری که به همین اندازه موردتوجه و حیرت آفرین بوده است، مفهوم علیت است. چنانکه خواهیم دید، پیوند مشخصی میان این سه مفهوم وجود دارد. اگرچه سنت مباحثه مداومی بر سر معنی و مفاد زمان و مکان وجود داشته است- فی الواقع پیشینه این مباحثه به یونانیان باستان و به خصوص به ارسطو باز می گردد- ولکن این مسأله به ویژه از زمان نیوتون اهمیت پیدا کرده است.
از سه وجه می توان مفاهیم زمان و مکان را موردبحث قرار داد. نخست، می توانیم نقشی را که این مفاهیم در نظریه های علمی گوناگون ایفا می کنند، بررسی کنیم. نیوتون زمان و مکان را از این وجه مورد بررسی قرار داد. دوم، می توانیم زمان و مکان را به عنوان موجودی مستقل از هرگونه نظریه علمی بررسی کنیم. نظرهای کلامی و نه علمیِ نیوتون حاکی از وجود این قسم وجودند. در واقع، کل بحث نظرهای نیوتون در باب زمان و مکانْ بر اثر این عامل بغرنج و پیچیده شده است. سوم، می توانیم این مسأله روانشناختی را بررسی کنیم که چگونه نظرهای ما در خصوص زمان و مکان تکوین پیدا می کنند. نیوتون مشخصاً به این مطلب دلبستگی ندارد.

یادآوری:

وجه سوم مسأله زمان و مکان مورد بررسی کانت قرار گرفت و این مسأله را پدید آورد که چگونه واژه های نظری به تجربه انسان ربط پیدا می کنند. در مقاله بعدی به کندوکاو کانت در این خصوص باز خواهیم گشت.

زمان و مکان به عنوان مفاهیم نظری

نیوتون نیک از این واقعیت آگاه بود که زمان و مکان واژه هایی نظری اند؛ یعنی آنها مستقیماً بخش های مشاهده پذیر تجربه ما را توصیف نمی کنند. نیوتون توجه می دهد که درک عامّه تا حدودی بر اثر مفاهیم غلط اند از زمان و مکان دچار بدفهمی شده است. زمان و مکان اگر بنا باشد برای مقاصد علمی مورداستفاده قرار گیرند، باید به دقت تعریف شوند و این دقیقاً همان کاری است که نیوتون جهد ورزیده بود تا به آن جامه عمل بپوشاند.

یادآوری:

پر واضح است که می توانیم در این مقطع این پرسش را مطرح کنیم که چگونه نیوتون می تواند از مفاهیمی بهره ببرد که مستقیماً به تجربه راجع نمی شوند. این پرسش به ویژه درخور شأن دانشمندی است که مدعی است از فرضیه ها استفاده نمی کند. پاسخ این پرسش چنین است: نیوتون در هیچ جا تصریح یا اشاره نمی کند که هر مفهوم علمی می باید مستقیماً به تجربه راجع بشود. داعیه او فقط این است که نظریه هایش بر پایه تجربه قرار دارند و آنها را می توان با تجربه تأیید یا نفی کرد. نیوتون کاملاً خواهان آن بود که بر سود جستن از مفاهیم، بدون مصادیق مشهودِ مستقیم،‌ مادام که آنها بخشی از یک نظریه باشند که در اصل تأییدپذیر یا تأییدناپذیر باشد، صحه بگذارد.
وانگهی، مورد «گرانش» به یک اعتبار، بسیار متفاوت از موارد زمان و مکان است و به اعتبار دیگر بسیار شبیه آنهاست. گرانش متفاوت است از این حیث که نیوتون صادقانه باور داشت برای گرانش علتی باید وجود داشته باشد که روزی ممکن است کشف گردد.
علت گرانش مفهومی بود که او عملاً در پی آن بود آن را به معرض مشاهده بگذارد، هر چند که این جهد بی توفیق بود. نیوتون هرگز اشاره ای نکرد که مفاهیم زمان و مکانش در اصل مشاهده پذیر بودند. به همین گونه گرانش یا علت پنداشته شده آن مشاهده پذیر بودند.
از سوی دیگر، پیش فرضِ بحث نیوتون درخصوص گرانش و علت اَنْ نظریه ای در باب علیت بود که دفاع ناپذیر بود. به شیوه ای مشابه او از تصور نارسای خویش از علیت به مثابه قسمی دلیلِ غیرمستقیم بر زمان و مکان بهره جست. منظور من از «دلیل غیرمستقیم»، اگر بخواهم آن را به صورت دقیق تری بیان بکنم، مرجع مشاهده پذیرِ واپسین نظریه ای در باب حرکت مطلق است که مفاهیم زمان و مکان پاره ای از آن هستند. از این رو، نیوتون می پنداشت که نظریه اش تأییدپذیر است، اما این ضرورتاً ایجاب نمی کرد که مفاهیم زمان و مکان واژه هایی مشاهده ای باشند.

تعاریف

زمان نسبی، به واسطه هر تغییری که در حرکت پدید آید و ما بتوانیم مشاهده کنیم، مشاهده پذیر است. زمان مطلق، همان دهر(12)است که زمان نسبی آن را برمی سنجد و برآورد می کند.

زمان نسبی

نیوتون چگونه فهمید فقط زمان نسبیْ سنجشگر و برآوردکننده زمان مطلق است؟ او دو شاهد داشت: تجربه ساعت آونگ دار و رصدِ‌ ماه های مشتری. دانشمندان در قرن هفدهم پی بردند که اندازه های طول روز، متفاوت است. آنان طول روز را یا برحسب ساعت آونگ دار می سنجیدند یا بر پایه مشاهده تفاوت درجاتی که خورشید در جنوب استوای آسمانی(13)(کمان خورشید) است و بر پایه ادوار گردشِ ماه های مشتری اندازه می گرفتند. این اندازه گیری ها متفاوت بود. لکن زمان ساعت آونگ دار و زمان گردش ماه های مشتری بر هم منطبق بودند. این امر باعث شد که دانشمندان باور کنند سنجش دقیق ترِ زمان را کشف کرده اند. وجود یک سنجش دقیق تر برای آنان حاکی از این بود که برای دست یافتن به یک معیار مطلق برای زمان، برآورد دقیق تری بکنند. امروزه دانشمندان نظرشان در این خصوص این است که این صرفاً یک چارچوب سنجش متفاوت همراه با تطابق است.

مکان نسبی و مطلق و حرکت

بُعد یا مقداری که بین اجسام مشهود هست، همان مکان نسبی است. مکان مطلق نسبتی با اجسام ندارد، بلکه«همواره یکنواخت و حرکت ناپذیر باقی می ماند.» نیوتون تأکید می کند که مکان مطلق دربرگیرنده مکان نسبی نیست. در واقع، آنها از حیث «هیأت و عِظَم»(14)همانند هم اند. اهمیت مکان مطلق به عنوان یک واژه نظری در این است که نیوتون را به نقطه سنجش مطلق مجهز کرده است که او برای بحث از حرکت مطلق بدان نیاز داشت. حرکت مطلق نیز پیش فرضِ قوانین حرکتش بود. کوتاه سخن، نیوتون به منظور توصیف دقیقِ پدیده های تجربه انسان، از واژه های نظری خاصی، از جمله مکان مطلق، بهره جست.
نیوتون باور داشت اقامه دلیل تجربی بر وجود حرکت مطلق، ممکن است. این نیز باعث می شود مفهوم مکان مطلق، مفهومی معنی دار و با اهمیت در درون گفتار(15) علمی بشود، حتی ولو آنکه فی نفسه مستقیماً مشاهده پذیر نباشد. این دلیل تجربی بر دو گونه بود: اولاً نیوتون باور داشت که مشاهده نیروهای واقعی در کار کردن با طبیعت، امکان پذیر است. اگر نیرویی واقعی در کار باشد، نتیجه می شود که باید بر اثر آن نیرو، حرکتی واقعی و مطلق پدید شود، یعنی مشاهده علت حرکت مشعر بود بر اینکه حرکت مطلق و نه نسبی، وجود دارد. اشکال این استدلال این است که نیوتون نیرو را در قانون های اول و دوم حرکت، برحسب شتاب، تعریف کرده است. یگانه راهی که من می توانم شتابی را مشاهده کنم،‌ مشاهده کردنِ حرکتی است که آن را به وجود آورده است. یگانه حرکتی که من می توانم مشاهده کنم، حرکت نسبی است. سرانجام، ما واقعاً نیروها یا علل را مشاهده نمی کنیم؛ بلکه فقط حرکت های نسبی را مشاهده می کنیم.
استدلال دوم نیوتون متضمن آزمایش مشهور با سطل آب است. در این مورد بخصوص نیوتون استدلال می کند که وجود یک علت معین، مثلاً حرکت دورانی، حاکی از وجود یک علت خاص یا نیروی واقعی است. با چرخاندن سطل آب، ابتدا به کندی و سپس به تدریج با سرعت بیشتر، سطح فوقانی آب در سطل گود می شود یا به طرف درون انحنا برمی دارد. این نمونه ای از نیرو یا حرکت مرکز گریز است که در این مورد شخص با چرخاندنِ سطل سبب پدید آمدن آن شده است. این استدلال دچار همان نقیصه ای است که استدلال اول بود: در اینجا نیز باز ما نیروها را از مشاهده حرکت نسبی استنتاج می کنیم.
آزمایش های نیوتون از اثبات نکته موردنظرش که عبارت بود از اینکه چیزی به عنوان حرکت مطلق وجود دارد، ناتوان بودند. این ناتونی مشعر است بر اینکه مکان مطلق مفهومی معنی دار یا واژه ای نظری نیست. با وصف این، فقدان معنی در آن به سبب قصور در اینکه مستقیماً مشهود واقع نمی شود نیست، بلکه معلول این است که آن با نظریه ای در باب حرکت مطلق پیوند دارد که برای آن هیچ دلیل تجربی محتمل نیست. نیوتون خطا کرده است، لکن این خطا سهوی است و نه به سبب کوشش برای دفاع از واژه های نظری مشاهده ناپذیر.

یادآوری:

ناکامی نهایی نیوتون مرهون تصور ناصوابی از علیت است. او باور داشت که مشاهده علل به طور مستقیم یا استنتاج یک علت از راه مشاهده مستقیم یک معلول، ممکن است. تصور پیش گفته علیت را بعداً دیوید هیوم مورد چون و چرا قرار خواهد داد.
مدت ها رسم بر این بود با واگویه احتجاجات اسقف بارکلی(16) که اولاً و بالذات معرف شناسانه اند، تصور نیوتون را از زمان و مکان مطلق به چالش فراخوانند. بارکلی اعتقاد دارد که مشاهده کردن مکان مطلق ناممکن است و نیز باور دارد که همه تصورات می باید مرجع و متعلقِ مستقیم داشته باشند. این استدلال به تنهایی ضربه سهمگینی به نیوتون نمی زند زیرا نیوتون در این بینش سهمی ندارد که هر تصوری می باید خود مستقیماً به تجربه راجع بشود.
به غیر از این، بارکلی استدلال کرد که تصور کردن مکان، به تفکیک از اجسامی که در درون آن هستند، ناممکن است. از این رو، چیزی به عنوان مکان مطلق به تفکیک از اجسام وجود ندارد. در نظریه نیوتون، برای یک جسم میسر است در حرکت باشد ولو آنکه هیچ جسم دیگری که نسبتی با آن دارد، وجود نداشته باشد. این ایراد اساسی تر است، و چاره اندیشی برای پاسخ دادن به آن دشوارتر.

یادآوری:

دومین ایراد بارکلی، با شاخ و برگ بیشتر، در قرن نوزدهم، توسط ماخ(17) فیزیک دان بازگو شد. از این گذشته، در یکی از صورت بندی های اولیه اینشتین از نظریه نسبیت عام، مفهوم جا-گاه(18)مطلق تخطئه شد. به نظر می رسد صورت بندی های بعدی از نو این مفهوم را باب کردند. مفاهیم زمان و مکان پیوسته جاذبه ای دلفریب برای فیزیک دانان داشته اند. به هر تقدیر، بر یک تمایز مهم می باید انگشت بگذاریم: ما باید استفاده از واژه های نظریِ زمان و مکان مطلق را از این نظریه که موجود یا موجوداتی واقعی وجود دارد یا دارند که مفاهیم زمان و مکان مطلق بازتابی از آنها هستند، تفکیک کنیم.
در نوشته های کلامی نیوتون مفهوم مکان مطلق، تا حدی، با مفهوم خدا یکی شده است. همین باعث گردیده است برخی مدعی شوند که نیوتون عملاً به وجود واقعیت هایی همانند مکان مطلق که نمی توان آنها را احساس یا ادراک کرد، باور داشته است. براستی، اعتقاد نیوتون به خدا آن چنان مورد واضح و بارزی است که دیگر برای اثبات این اعتقاد چندان نیازی به مکان مطلق نیست. با وصف این، چیزی که به واقع مدنظر این منتقدان است این است که نیوتون از این حیث قابل انتقاد است که او در علم خود مفاهیمی را پذیرفته است که مبتنی بر آزمایشگری نیستند.
حقیقت مطلب این است که اندیشه های نیوتون راجع به الهیات نه فقط مبهم اند، بلکه در مواضعی کاملاً نامفهوم و ظلمت افزایند. بدین جهت، همیشه فهمیدن آن چیزی که در ذهن او بوده است، آسان نیست. به هر تقدیر، انگیزه نیوتون هرچه می خواهد باشد، او دلایلی تجربی برای همه مفاهیمش دست و پا کرده است. این دلایل ممکن است نابسنده بوده باشند، اما با وجود اینْ دلایلی تجربی اند.

واژه های نظری و قوانین همگانی

تحلیل نیوتون از زمان و مکان مطلق،‌ خاصه از مکان مطلق، یکی از مشکلاتی را آفتابی می کند که بر اثر معیت واژه های نظری با قوانین همگانی پدید می آید. درگذشته توجه داده ایم که هیچ مشکلی در ارتباط با واژه های نظری وجود ندارد. چنین واژه هایی می توانند کاملاً معنی دار باشند و جایگاهی قانونی و مهم را در درون نظریه علمی به خود اختصاص دهند. این واقعیت که واژه هایی از این دست به ذوات و هستی هایی که مستقیماً مشهود نیستند راجع نمی شوند ایجاد اشکال نمی کند، مادام که آنها بخشی از یک واحد بزرگتر باشند که مستقیماً به جهان مشاهده پذیر راجع نمی شود.
قوانین همگانی مسأله ساز نیستند اگر صرفاً به مثابه دلالت هایی برای پژوهش های آینده فهمیده شوند. اما فرض کنید نظریه پردازیْ وجود یک قانون همگانی را، نه به عنوان یک دلالت بلکه به منزله توصیف عالمی که او در پی تأیید آن است، مفروض می گیرد. او به دنبال آزمایش هایی خواهد گشت که صدق این قانون همگانی را تأیید کنند. اگر این قانون همگانی مرکب از واژه های نظری باشد، کلاً یا بعضاً، این آزمایش ها، نه فقط می توانند به عنوان تأیید این قانون همگانی ملحوظ شوند، بلکه می توانند به منزله دلیل وجود مرجع و مصداقی برای واژه های نظری منظور شوند.
نکته این است که براستی صحه گذاشتن بر صدق یک قانون همگانی امکان پذیر نیست، مگر اینکه کسی هر امکانی را سنجیده و حق آن را ادا کرده باشد. هنوز به نظر نمی آید حق قضیه همین باشد که گفته شد. نه فقط تأیید کردنِ قانون همگانی میسر نیست،‌ بلکه اثبات وجود مرجع و مصداق نیز برای یک واژه نظری در جایی که آن مرجع و مصداق مشاهده ناپذیر است، مقدور نیست. ممکن است کسی اشکال بکند که یک نظریه خاص(و احتمالاً یک قانون همگانی) پدیده خاصی را که از راه آزمایشگری کشف گردیده است، تبیین می کنند. لکن این، این امکان را که یک تبیین بدیل در زیر لوای یک نظریه دیگر احتمالاً به همراه واژه های نظری دیگر یا هیچ واژه ای، هنوز قابل حصول است، از بین نمی برد.

یادآوری:

در این مقطع می توانیم از یکی از مخاطرات بزرگ قوانین همگانی یادی بکنیم. بارها گفته اند که قوانین همگانی دلالت هایی را برای تجربه های آینده و اکتشافات نوین، پیشکش می کنند. اما هنگامی که کسی قانونی همگانی یا صوری گردانیدن خاصی از علم را آن قدر جدی می انگارد که عملاً در طلب تأیید قانون یا نظریه همگانی برمی آید، لاجرم دل به دریا می زند و از دیگر سرچشمه های دلالت چشم می پوشد یا آنها را فرو می بندد. جستجو برای یافتن علت گرانش، نمونه ای از این تکاپوی عبث است.

مابعدالطبیعه نیوتون

آیا نیوتون نظریه ای مابعدالطبیعی داشت؟ برای پاسخ دادن بدین پرسش نخست باید بدانیم که منظور از واژه مابعدالطبیعه چیست. اگر منظور از مابعدالطبیعه نظریه ای درباره واقعیتی باشد که فراسوی واقعیت علمی است، نیوتون نظریه ای مابعدالطبیعی ندارد. مسلماً او برخی اندیشه های کلامی داشته است، اما اندیشه هایی که او بدانها باور داشت کاملاً همگون با نظریه های علمی اش، و نظریه های علمی اش مشعر به آنها بودند. اگر منظور از مابعدالطبیعه چیزی است که برت آن را« به رابطه آدمی با موضوعاتِ شناختش» می نامد( چیزی که ما آن را نظریه روانشناختی خوانده ایم)باز باید گفت قطعاً نیوتون نظریه ای مابعدالطبیعی نداشته است. در واقع، نیوتون مفاهیم رایج و غالب روانشناختی را پذیرفته بود بی آنکه درباره آنها ژرفکاوی بکند یا حتی در آنها کندوکاو نماید. این تعجبی ندارد زیرا نیوتون را ما در درجه اول فیزیکدان می دانیم نه روانشناس. ابراز وجود برخی نگرش های روانشناختی از جانب نیوتون، بعید است برای تاریخ یا فلسفه علم اهمیت چندانی داشته باشد.
هنگامی که برت در مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین به بحث از نیوتون می رسد،‌ چند تعریف دیگر از مابعدالطبیعه را به ما معرفی می کند. در اینجا توجه می دهیم که یکی از عیب های اساسی تحلیل او این است که چندین بار در معنی مابعدالطبیعه، برای آنکه آن را در خور مقصدش گرداند، دست می برد. دلیل برت این است که به سه معنی هر اندیشمندی نگرشهای مابعدالطبیعی دارد: اولاً، هر اندیشمندی، ولو به طور ضمنی، این بینش را خواهد پذیرفت که،« پرسش های فرجامین عصرش کدامند». چیزی که مقصود برت از پرسش های فرجامین است به پافشاری مبتکرانه او بر نظریه های روانشناختیِ رابطه دستگاه عصبی انسان با محرک خارجی می انجامد.
ثانیاً، برت ادعا می کند که هر کسی که در طبیعت با روش خاصی دست به کندوکاو می زند، وسوسه خواهد شد چنین فرض کند عالم سرشت خاصی دارد که روش او برای تحقیق و کاوش در آنْ روشی درخور و کامیاب است. خلاصه آنکه روش شناسی مشعر به مابعدالطبیعه است.
ثالثاً، سرشت آدمی از لحاظ روانی چنان ساخته شده است که در پی این می گردد به پرسش های فرجامین بپردازد. بدین معنی، پرسش های فرجامین به منزله پرسش هایی در باب الهیات تعبیر می شوند.
برت با این سه تعریفی که از مابعدالطبیعه در ذهن دارد، شروع به اثبات این مطلب می کند که آیزاک نیوتون واجد نظریه ای مابعدالطبیعی بوده است. اولاً اثبات می کند که نیوتون ثنویت نفس و بدنِ دکارتی و تفکیک کیفیات اولیه از ثانویه را پذیرفته است. تا جایی که به این معنی از مابعدالطبیعه مربوط می شود، می توانیم آنچه را پیش از این گفتیم مجدداً یادآوری کنیم: اگر کسی بخواهد مابعدالطبیعه را همسنگ روانشناسی تعریف کند،‌ تعریفی ارائه خواهد کرد که افراد زیادی با آن همداستان نخواهند بود. وانگهی،‌اگر اندیشمندی از نقد یک اندیشه یا نظریه ناتوان باشد، می توان بگوییم به صورت تلویحی آن را می پذیرد. اما این، بار دیگر سبب می شود مابعدالطبیعه مفهومی پیش پا افتاده بشود همسنگ چیزهایی که انسان ارزش قائل نمی شود درباره آنها سخن بگوید. این گفته که یک اندیشمند به معنی بالا مابعدالطبیعه ای دارد به دانایی ما هیچ چیز نمی افزاید،‌ سهل است، این معنی یک بهره برداری نابجا و گمراه کننده از این واژه است. سپس برت نشان می دهد و بلکه استدلال می کند که در تحلیل نیوتون از جرم این گرایش وجود داشت که جرم را به مقام خصیصه بنیادی اجسام بگمارد و بر همه پدیده های دیگر از راه تعریف جرم برهان بیاورد. تا اندازه ای حق با برت است. نیوتون در قوانین حرکتش به جرم نقشی کانونی داده است. ولکن این اثبات نمی کند که نیوتون به معنی دوم مابعدالطبیعه از نظر برت، مابعدالطبیعه ای داشته است.
جرم روش نیست، بلکه مفهوم است. اگر نیوتون می توانست همه پدیده ها را برحسب جرم استنتاج کند و همه رفتارهای اجسام را برحسب آن تبیین کند، آن گاه این می توانست یک پشتیبان نیرومند علمی برای سرشت بنیادی جرم باشد. از این رو جرم مابعدالطبیعه نیست، بلکه فیزیک است. وانگهی، اگر به جرم مرجع و مصداقی داده شود که مشاهده پذیر باشد، دیگر جرم نه یک حقیقت مابعدالطبیعی، بلکه حقیقتی فیزیکی خواهد بود که نه تنها حائز اهمیت است بلکه از حیث مشاهده پذیری ارجمند است. این باعث نمی شود که روش آدمی مابعدالطبیعه بشود ولکن موجب می شود که واقعیت با آنچه آدمی می بیند، همگون و یگانه شود.
از این گذشته، برت از وسوسه ها سخن می گوید. او نمی گوید که روش همیشه دال بر مابعدالطبیعه است اما این را می گوید که روش فرد را وسوسه می کند تا از آن برای بسط یک مابعدالطبیعه بهره جویی کند. خصال یک شخصیت نظریه پرداز خبر از نظریه پرداز می دهد نه از روش یا فعالیت.

آیا علم مابعدالطبیعه ای دارد؟

پیش از این دیده ایم که اسم کتاب برت اسم بی مسمایی است. او درباره مابعدالطبیعه علم سخن می گوید در حالی که آنچه منظور نظر اوست مابعدالطبیعه یا چیزی دیگر از همین قماش، در کار دست اندرکاران اولیه علم است. لکن خصال شخصیت، پاره هایی از خود علم نیستند. فحوای علوم و صدق آراءِ‌ علمیْ مستقل از هرگونه خاستگاه تاریخی اند. ما حقایق علمی را به این دلیل می پذیریم که می توانیم آنها را مورد بازبینی قرار دهیم. اینکه بعضی از دانشمندان نظیر نیوتون با این اصل، واقعاً یا ظاهراً، بی مهری ورزیدند، گناه نیوتون است نه علم.
با همه اینها، برت پیشتر می رود و استدلال می کند که گریز از مابعدالطبیعه ممکن نیست. مابعدالطبیعه گناه علم نیست بلکه پیامد اجتناب ناپذیر جهد ورزیدن برای توصیف جهانی است که ما در آن زندگی می کنیم. یکی از دلایلی که اقامه می کند، و ما پیش تر از این از آن یاد کرده ایم، این است که آدمی طبعاً به پرسش های فرجامین یا پرسش های کلامی خواهد پرداخت. به همین جهت است که دلمشغولیِ نیوتون را به خداوند، از باب نمونه، ذکر می کند.
این استدلال درباره سرشت انسان کاملاً ناصواب است. بسیاری از نظریه پردازها در درون و بیرون علم انکار می کنند که اصلاً با الهیات سروکار داشته اند. برخی حتی معقول بودن الهیات را نفی کرده اند. از میان کسانی که به این نفی و انکار مبادرت ورزیده اند، پوزیتیویست ها(19) نامبردار شده اند.
پوزیتیویسم تاریخی دیرینه، و تفسیرها و دست اندرکاران متعدد داشته است. چیزی که در همه گونه های پوزیتیویسم اهمیت دارد نگرشی است دائر بر اینکه پرسش هایی که پرسیده می شوند بدون گواه یا بدون کندوکاو در معقولیتِ برخی از این پرسش ها، پاسخ داده نمی شوند. دانشمندی که پوزیتیویست است می تواند به سادگی بگوید که او در حال مطالعه بخشی از طبیعت است و خیلی چیزهای دیگر وجود دارد که او شخصاً به مطالعه آنها نمی پردازد و درباره آنها اندکی می داند یا هیچ نمی داند. فعالیت های دیگر از قبیل مطالعه و کاوش در مطلق یا خداوند وجود دارند که او اعلام می کند نامعقول اند، زیرا سردر نمی آورد درباره چه چیزی این مطالعه و کاوش می باید انجام پذیرد.
همین نگرش که مجال و خطه پوزیتیویست ها را محدود و تنگ کرده است، خصیصه بارز پوزیتیویسم با همه طیف ها و رشته های متعدد آن است که به نظر می آید از مابعدالطبیعه به معنایی که برت آن را توصیف نموده است، استغنا پیشه می کند. برت از کسی که مابعدالطبیعه را نفی و انکار می نماید دو اشکال می گیرد. یکی از این اشکالات باز متضمن مفهومی دیگر از مابعدالطبیعه است.
برت مدعی است که نگرش پوزیتیویست از یک مابعدالطبیعه چند بُنی(20)پرده برمی دارد. یک چندگرا(21) بر این باور است که برخی چیزها«رخ می دهند، بی آنکه هیچ پیوند واقعی با دیگر چیزها»داشته باشند. از این رو، چندگرا بر این باور است که می توانیم با کامیابی بخشی از عالم را توصیف کنیم بی آنکه توصیف کل عالم را به گردن بگیریم. با همه اینها، چند بُنی، مابعدالطبیعه نیست، بلکه واقعیت است. این واقعیت است که ما بتوانیم از اشیا توصیف های موفقیت آمیزی بکنیم بی آنکه از رابطه فلان شیء با اشیاء‌ِ دیگر مطلع باشیم. ما با اینکه به مؤلفه های نهایی همه اتم ها علم نداریم، اما می دانیم که وقتی سدیم با کلرین ترکیب بشود،‌ نمک طعام معمولی ساخته می شود. چندگرا رابطه ای را که میان اشیاء است نفی نمی کند، زیرا او به همه آنها آگاهی ندارد؛ او صرفاً بر این نکته انگشت می نهد که علم به بعضی از امور، بدون علم به همه چیز، امکان پذیر است و حق هم با اوست.
دلیل عمده برت این است که هریک از گزاره هایی که ما داریم پیامدهای گریزناپذیری دارد، یا بر پیش فرض ها یا اصول موضوعه مشخصی مبتنی است. در وضعیت شناخت ناکامل این امر صدق می کند. اما همین که به همه امور واقع علم پیدا کردیم، دیگر چنین چیزی به عنوان فرض یا اصل موضوع نخواهد بود که مبتنی بر تجربه نباشد! در وضع کنونی شناخت ناکامل، باید برخی مفروضات ملحوظ بشوند،‌ اما تفاوت این دو قسم فرضی که توسط دانشمند و متافیزیسین می شود در این است که علم به هیچ وجه فرض هایی ندارد که اگر با شواهد مخالف رویاروی شوند، کنار گذاشته نشوند. سرانجام، می باید توجه دهیم که نظرهای شخصی هریک از دانشمندان یا گروهی از دانشمندان برای کلّ سنت یا نهاد علم الزام آور نیستند.

یادآوری:

نه فقط مطالعه تاریخی علم، رشد و شخصیت های آن، بسی چیزها را آشکار می کند که ناموجهند،‌ بلکه معلوم می دارد که دانشمندان بعدیْ اشتباهات و تعبیرهای نادرستی را که پیشگامان آنها از حقایق کرده اند تصحیح کرده اند. هیچ نظریه علمی وجود ندارد که در یک زمانی در تاریخ پردامنه علم در بوته امتحان قرار نگرفته باشد. این خصوصیت در درجه اول ثمره روش علم است. اینکه کسی از این روش استفاده نابجا می کند اهمیتی ندارد، چه، کس دیگری هست که آن را بجا به کار می برد و خطای فرد پیشین را برملا می سازد. مادام که علم در پی تبیین جهانِ تجربه آدمی است، مابعدالطبیعه نمی تواند محلی از اعراب داشته باشد. هنگامی که تبیینِ پیش گفته به کار آید تا از یک واقعیت مشاهده ناپذیر پرده بردارد،‌ لاجرم مابعدالطبیعه شیوع و سیادت پیدا می کند. رشد مابعدالطبیعه بر اساس روش علمی معلولِ استفاده نابجا از روش علمی نیست، بلکه محصول تفسیری ناصواب از واژه های نظری است. درست به همین سبب است که به این گونه واژه ها فیلسوفان علم بیشترین توجه را مبذول داشته اند.

Newton,Issac,Mathematical Principles of Natural Philosophy and System of the World.Translated by A.Motte;revised and annotated by F.Cajori.Berkeley:University of California Press,1934.
__,Newton`s Philosophy of Nature.Edited by H.S.Thayer.NewYork:Hafner,1953.This work contains selections from Newton`s major works,articles,and correspondence.
__,Opticks.NewYork:Dover,1952.
Alexander,H.G.,The Leibniz-Clarke Correspondence.NewYork:Philosophical Library,1956.contains an invaluable collection of correspondence between Samuel Clarke mathematician and freind of Newton,and G.W.F.Leibniz,famous seventeenth-century philosopher.The correspondence concerns Newton`s and Leibniz` views on God,space and time,gravity,and other points.Aside from Mr.Alexander`s excellent introduction on the correspondence and this summary of Newton`s views,there are also selections from Newton`s priciples and Opticks.
Blake,Ralph M.,"Issac Newton and the Hypothetico-Deductive Method",in Blake,et.al.,op.cit.
Burtt,op.cit.,Chapter 7.
Danto,Arthur,and Morgan Besser,Sidney(eds),Philosophy of science.New York:Meridian Books,1960,pp.315-48.Contains Newton`s analysis Space and time,Berkeley`s and Mach`s criticisms,as well as a brief but illuminating introduction.
deKay,op.cit.,Chapter 8.
KoyréClosed World,op.cit.,Chapter 9, 10 and 11.
Moore,L.T.,Isaac Newton,A Biography(1642-1727).New York:Scribner,1934.
An excellent biography as well as discussion of Newton`s works.
Randall,career,op.cit.,Book IV,Chapters 1 and 2.An outstanding analysis of Newton`s role in the history of philosophy.
Singer,op.cit.,pp.288-97.
Strong,Edward W.,"Newton`s Mathematical Way",Journal of the History of Ideas,Vol.XII(1951),pp.90-110.
Wiener,P.,and Noland,A.Roots of Scientific Thought.NewYork:Basic Books,1957.

پی نوشت ها :

1.true
2.experimental
3.hardness
4.impenetrability
5.intertia
6.attraction
7.ultimate fact
8.entities
9.argument from design
10.Supreme Being
11.sensorium
12.duration
13.celestiam equator
14.figure and magnitude
15.discourse
16.Bishop Berkeley
17.Mach
18.space-time
19.positivists
20.a metaphysics of pluralism
21.pluralist.

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.