نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

استقراء و روش علم

در سرتاسر تاریخ علم، از زمان ارسطو، مدل تبیین علمی تغییر نکرده بود. تبیین کردن چیزی از لحاظ علمی همانا مبرهن کردن آن با یک قانون همگانی بود. در پرتو این تعریف از تبیین، ‌مسأله عمده فلسفه علم توضیح این مطلب بود که ما چگونه به این قوانین همگانی دست پیدا می کنیم. یکی از بارزترین وجوه تبیین قوانین همگانی این است که آنها غالباً متضمن واژه های نظری اند که معنی آن این است که به طور مستقیم به مشاهده ارجاع نمی شوند. بدین ترتیب، مسأله قوانین همگانی یک بار دیگر و در اساس مصداقی از مسأله واژه های نظری است.
پیشرفت های عظیم در علم نتیجه کلنجار رفتن با برخی نگرشهای زیربناییِ‌ ارسطویی درباره عالم و تجدیدنظر کردن در آنها بوده است. در قرن نوزدهم، فیلسوفان علم، بفهمی نفهمی از لزوم کلنجار رفتن با برخی نگرشهای زیربنایی ارسطویی در خصوص تبیین علمی و تجدیدنظر کردن در آنها آگاه می شدند. فیلسوفان علم هنوز با تبیین واقعیت بالنسبه آشکار، که دانشمندان قوانینی همگانی را در خصوص آن صورت بندی کرده بودند، سروکار داشتند.
تاکنون دو نظریه را درباره صورت بندی قواعد همگانی نظاره کرده ایم. در یک سو، بحثی است که ما درباره نظریه استقراء بیکن کرده ایم و به موجب آن از آزمودن امور واقع جزئی آغاز می کنیم و با یک قسم انتزاع، برای نیل به تبیین های عام تر، به طرف جلو پیشرفت می کنیم. بیکن آن قدر زیرک و هوشمند بود که به رغم ادعاهایی که درخصوص روشش و کامیابی نهایی آن داشت، برای فرضیه های نظری مجالی باز بگذارد و هشدار دهد که آزمون نهایی در علم همانا تحقیق پذیری با ارجاع به امور واقع است. با وصف این، بیکن بر این باور بود که مقصد علم دستیابی به قوانین هرچه گسترده تر(فراگیرتر) است. از سوی دیگر، مکتب ریاضی قوانین همگانی را ملاحظه کرده ایم. مرادم از این مکتب فیلسوفان علم و دانشمندانی همانند کوپرنیک، کپلر، گالیله و دکارت است که باورشان این بود ریاضیات مجموعه ای از قواعد همگانی یا سرچشمه ای برای پی بردن به قوانین همگانی است. در اینجا نیز یک قید محتاطانه وجود داشت که هشدار می داد آزمون نهایی همچنان تحقیق پذیری است.
تصور بیکن از روش علمی، از این حیث که در آن هیچ گام منطقی از آزمون امور واقع تا دست یافتن به قوانین همگانی وجود نداشت، به شکست انجامید. مکتب ریاضی نیز از عهده تعلیل آن چیزی که علم بدان جامه عمل پوشانده بود برنیامد، زیرا در این مکتب هیچ شیوه منطقی برای تفکیک فرضیه های موفق ریاضی از تطابق ها و تناظرهای بی حاصل، مگر پس از اینکه تحقیق پذیری صورت گرفته باشد، وجود نداشت. به همین دلیل است که کپلر توانست مدار مریخ را بیضوی اعلام کند و در عین حال نظریه اجسام کامل را نیز تدوین نماید. صورت بندی هندسه نااقلیدسی به یأس و سرخوردگی عمومی از مکتب ریاضی افزود.

یادآوری:

در همین ضمن، کامیابی دانشمندان در توصیف طبیعت و پی بردن به امور واقع نوین ادامه یافت. از عجائب بارز و چشمگیر تاریخ یکی این است که در هنگامه پیشرفت علمی، هیچ کس به نظر نمی رسید بتواند سرشت این پیشرفت را توصیف کند. همگان اتفاق نظر داشتند که دانشمندان دست به آزمایش زده اند، فرضیه درست کرده اند و صحت و سقم فرضیه ها را با آزمایشگری بیشتر تعیین کرده اند. مسأله ای که مطرح شد این بود که چگونه آنان به فرضیه ها دست پیدا کرده اند.
می توانیم این مسأله را بدین گونه طرح کنیم که چرا این شکل گیری از فرضیه مهم انگاشته شد. از یک جهت، اگر بتوانیم روش اکتشاف را پیدا کنیم احتمال دارد پیشرفت علم سریعتر بشود. با وجود این، اینکه آدمی چه روش اکتشافی دارد مهم نیست، آنچه همیشه ضرورت دارد این است که پیش بینی برای آنکه مخالف با تجربه نباشد، مورد بازبینی قرار گیرد. چنانکه برمی آید تاکنون هیچ روشی برای اکتشاف وجود نداشته است و علم باید همچنان متکی به قریحه ها باشد(در همین جا، درباره کسانی گفته می شود که بدون قواعد کامیاب گردیده اند).
حتی پس از اینکه دانشمندان فرضیه ها را پذیرفتند، فرضیه هایی را که به منزله قانون همگانی تصور کرده اند،‌ هنوز یک راز سر به مهر وجود دارد که چرا باید دانشمندان مطمئن شود یا چگونه می تواند گزاره ای کلی را بر پایه شواهد محدودی اثبات کند. اینکه ما چقدر شاهد داریم مهم نیست، نکته این است که این شواهد بالضروره محدودند. این پیام هیوم بود ولی عامه مردم به آن به دیده بدبینی و شکاکیت نگریستند.
در اینجا صریحاً خاطر نشان می کنم که مسأله سرچشمه فرضیه ها،‌ به سبب ارزش عملی محتمل آن در روش اکتشاف، مطرح نگردید. راز سر به مهری هم وجود ندارد که چرا ما تبیین هایی را بر پایه شواهدی که کمتر قطعی اند پذیرفته ایم و این را یک مسأله اصیل عقلانی انگاشته ایم. این مسائل به واسطه پیوندی که با مسائل ارزشیِ دینی و اخلاقی از پیش بوده دارند، در خارج از محیط آزمایشگاه مشتاقانه پیگیری می شوند. در ذیل، فقط به اینکه چرا این ها مسائل مجاز و قانونی نیستند خواهیم پرداخت.

استقراء و روش علمی

قرن نوزدهم شاهد احیای نظریه استقرای بیکنی بود. کانون این احیا، چنانکه انتظار می رفت در انگلستان، مهد تجربه گرایی بود. چهره های شاخص این احیا،‌ هرشل(1)، هیول(2) و ج.س.میل(3) بودند.

یادآوری:

تجربه گرایی(4) در فلسفه انگلیسی با جان لاک(5)، جورج بارکلی و دیوید هیوم تداعی می شود. تجربه گرایی واژه ای لغزنده و فریبنده است، اما چندین معنای آن به بحث کنونی ما مربوط می شود. یک قسم، تجربه گراییِ‌ روانشناختی(6)است و آن نظریه ای است در این باره که ما چگونه به معرفت دست پیدا می کنیم. برحسب این نظریه، هر معرفتی در نهایت از تجربه ناشی شده است. همه تجربه گرایان سرشناس استثناهایی برای این نظریه قائلند. قسم دیگر، تجربه گراییِ روش شناختی(7)است، و آن نظریه ای است درباره زبان که در آن همه یا بعضی از اجزاء آن مستقیماً به تجربه مربوط می شوند( واژه های مشاهده ای در مقابل واژه های نظری). این دو قسم تجربه گرایی را هواداران و مخالفان تجربه گرایی بارها با یکدیگر اشتباه گرفته اند.

هرشل

جان فردریک ویلیام هرشل(1871-1792) اخترشناس و شیمیدانی انگلیسی بود. او هم به معنی روانشناختی و هم به معنی روش شناختی تجربه گرا بود و باعث و بانی بنیاد نهادنِ اسلوبی کامل در نگارش کتابهایی راجع به فلسفه علم بود.
کتاب عمده او، گفتاری مقدماتی در مطالعه فلسفه طبیعی(8)(1830)، به سه بخش تقسیم شده است: در بخش 1 سودمندی های عملی علم به معنی بیکنی آن را توضیح می دهد. در بخش 2 بحثی را پیرامون روش علمی ارائه می کند که بخش اعظم آن متخذ از بیکن و نیوتون است و نظریه شناختی را عرضه می کند که عمدتاً از هیوم حاصل شده است. بخش 3 متضمن چکیده ای از علوم و انقسام علوم است.
دلبستگی ما بیشتر به بخش 2 است.
هرشل مسأله تبیین هایی را که مبتنی بر شواهد کمتر قطعی اند به سبک و سیاقی چشمگیر مطرح کرد. او، از این مطلب زیر عنوان رأی یکنواختی طبیعت(9) بحث کرد. این رأی فرض یک علم نیست، بلکه تعیین حدود منطقه کاوش است. علم، یکنواختی های طبیعت را مطالعه می کند. روشی که علم با آن به یکنواختی های طبیعت دست می یابد، استقراء نامیده می شود.
استقراء برای هرشل(همانند هیوم)کشف علل است. ما با کندوکاو در امور واقعِ جزئی، به علل پی می بریم. به نظر می آید آزمایشها در این مرحله متضمن استقراء باشند، از حیث آنکه آنها به حذف نظریه های بدیل درخصوص علل، مدد می رسانند. قسم دوم استقراء شبیه قسم اول است اما از کندوکاو در علل درمی گذرد و به تکوین نظریه های همگانی روی می آورد. باز در اینجا آزمایش ها برای تعیین صحت و سقم نتایج به کار می آیند. قواعدی که با آنها نظریه ای را اثبات می کنیم و می آزماییم شبیه قواعد بیکن و هیوم و همانند روش های ج.س.میل است که چکیده آن را در زیر خواهیم آورد. از نظر هرشل، استقراء روشی برای اکتشاف است، نخست اکتشاف علل و سپس اکتشاف نظریه ها. نظریه ها هیچ چیز نیستند بجز تبیین های علّی عام تر یا گسترده تر. خوش بینی هرشل باعث می شود از دشواریهایی که مکنون در توصیف های اوست، بی خبر بماند.

هیول

ویلیام هیول(10)(1866-1794)یکی از آن نظریه پردازهای جالب است که به دلایل درست، نادرست و خطاکار است. هیول به جای یک نظریه تجربه گرایانه پیرامون منشأ فرضیه ها، روایتی از کانت به دست داد. با وصف این،‌ با بصیرت بیشتری از برخی معاصرانش، نقش واقعی فرضیه را تشخیص داد.
کتابهای عمده هیول عبارتند از: تاریخ اندیشه های علمی(11)، درباره فلسفه اکتشاف(12)، و نوتر از نو ارغنون(13). نخست به بررسی نظریه استقراء او، که آن را با کل روش علمی همسان می انگارد، می پردازیم،‌ سپس تفسیر کانتی او را از این روش بررسی می کنیم.
برحسب نظر هیول استقراء فرایندی روانشناختی است که در آن«مفهومی وجود دارد که توسط ذهن ارائه می شود و بر امور واقع تأثیر می گذارد». استقراء فرایندی نیست که ما با آن به یک قانون همگانی پی ببریم،‌ بلکه آن صورت بندی ای زبانی از یک قانون همگانی است. استقراء قانون همگانی یا فرضیه ای که از طریق واقعیت های مورد مشاهده تأمین شود نیست، بلکه فقط از طریق مشاهده پیشنهاد گردیده است. یعنی فرضیه ها یک امر واقع مشهود اضافی نیستند. به این ترتیب، فرضیه هایی که به یاری استقراء به دست می آیند نیز باید صحت و سقمشان تعیین شود و آزموده شوند. دشواری روش هایی که توسط بیکن، هرشل و میل پیشنهاد گردیده این است که آنها روش های اکتشاف نیستند بلکه از وجود اکتشاف خبر می دهند. بدین سان هیول نخستین کسی است که تشخیص داد و بیان کرد که دانشمندان چه کاری انجام می دهند. دانشمندان قوانینی همگانی که نمی توان آنها را درک کرد، کشف نمی کنند بلکه در پی تعبیه توصیفی از همه امور واقع شناخته شده اند.
تشخیص میل کاملاً صائب بود که روش های دانشمندان آزمون هایی برای نظریه های پیشنهاد شده است. اما این نیز درست است که مردان علم روش هایشان را به مثابه راه هایی برای اکتشاف و صورت بندی نظریه ها، ملحوظ کردند.

تفسیر:

می توان دلیل آورد که اصل مطلبی که بیکن، هرشل و هیول عنوان کرده اند حائز اهمیت است. اگر دانشمندی، صرفاً آنچه را که مشاهده می کند توصیف کند، در این صورت خصیصه موقتی و آزمایشی تبیین های علمی قابل فهم است. در توصیف، هیچ تضمینی و قطعاً هیچ مشکلی مبنی بر تبیین کردن یک قانون همگانی اسرارآمیز، وجود ندارد. اگر توصیف را با اطلاق آن به موقعیت های جدید بیازماییم، در این صورت می توانیم از دلالت کنندگی تبیین ها (توصیف های)علمی، بدون اعتنا به شواهد برهم انباشته قانون همگانی، برخوردار شویم. سرانجام، توصیف هیول از اشکالی که در اکتشاف میل پدید آمد، دوری می گزیند و آن اینکه استقراءهای ما، پیش از آنکه قانون همگانی داشته باشیم، به واقع با استقراءهای ما، پس از آنکه دارای قانونی می شویم،‌ فرقی ندارند. همه آزمایش ها در یک سطح واحدند- کوشش هایی برای آزمودن توصیف هایمان.
هیول در ادامه،‌وصف تحقیق پذیری نظریه یا تبیین را به گونه ای باز می گوید که متضمن سه مرحله است: یکم، تبیین باید جامع و مانع باشد تا بتواند همه امور واقع معلوم را تبیین کند؛ دوم، می باید مورد آزمون قرار گیرد تا معلوم شود آیا مواردی را که تا پیش از صورت بندیِ تبیین آزموده نشده بوده اند، دربرمی گیرد یا نه؛ سوم، می باید آزموده شود تا معلوم شود آیا گونه های متفاوتی از مدلول ها( مثلاً آموزه قدیمی سادگی) را دربرمی گیرد.
هیول اکتشاف مدار مریخ توسط کپلر را بدین گونه توضیح می دهد: کپلر تبیینی را از مدار مریخ که با همه رصدها سازگار بود صورت بندی کرد، ولی این تبیین ماحصل آن رصدها یا ارصاد بخش خاصی از مدار نبود. این تبیین، تا جایی که به کپلر مربوط می شود، تبیینی فرضی(14)‌بود که با همه امور واقع معلوم وفق می داد و امور واقع دیگری را پیشنهاد کرد. تحقیق پذیری این پیشنهادها به پذیرش تبیین کپلر رهنمون گردید.
تمام این فرایند را، ‌از صورت بندی یک فرضیه تا استنتاج نتایج و سنجش نهایی آنها از راه آزمایش، هیول استقراء خوانده است. این تعریف از استقراء باعث نزاعی با میل شد که از نزاع لفظی فراتر رفت.

کانت گرایی هیول

هیول که برخی اندیشه ها را وامدار کانت بود، استدلال کرد که معرفت متضمن یک رکن ذهنی و ضروری است. ما توانستیم چنان یقین هایی را از راه آزمونی درون نگرانه(15)، کشف کنیم. حقایقی تعیینی وجود داشتند که دارای هیچ گونه تناقض قابل تصوری نبودند. میل با این بینش به مخالفت برخاست و ادعا کرد که حقایق ضروری، همانند حقایق ریاضی،‌ تعمیم هایی استقرایی اند و صرف این واقعیت که کسی نتوانسته است در آنها تناقضی را تصور کند مطلبی شخصی است. بسیاری چیزها در گذشته غیرقابل تصور به نظر می آمدند ولی اکنون نه. هیول پاسخ داد که«شهود پیشرونده است». به این معنی که حتی ولو آنکه ما ممکن است از تجربه بیاموزیم ولکن این هیچ چیز نیست بجز شناختی تدریجی. نیز بر این افزود که ما هرگز نمی توانیم یقین حاصل کنیم که کدام یک از شهودهای ما یقینی خواهند بود.
چون هیول می پذیرد که ما هرگز نمی توانیم درخصوص حقایق ضروریمان یقین حاصل کنیم، می توانیم بپرسیم که این آموزه در پی چه غرضی است. هیچ راه متصوری برای اینکه معلوم کنیم حق با هیول است وجود ندارد. پاسخ این است که چارچوب کانتی به هیول این رخصت را می دهد که از مشکل یقین بپرهیزد. هرچند که تبیین هیول از تکوین فرضیه های علمی به عنوان ابتکاری در امر توصیف بیش از تخمین یک قانون همگانی مقتضی یقین نیست. هیول لزوم افزودن یقین را در امر تبیین احساس کرد. هیول با این داعیه که گونه ای یقین ذهنی بشری وجود دارد، از این معضل اجتناب ورزید که چگونه می توانیم به یقین بدانیم که نظریه های ما صحت دارند. البته ما هرگز واقعاً نمی دانیم، اما وجود یک یقین محتمل باعث تخفیف برخی نگرانی ها می شود. وانگهی، با داعیه وجود پیشینیِ‌ یقین و تصورات ضروری، اکتشاف علمی سراسر به عنوان شرح گام به گام آن حقایقی که به طور مبهم احساس شده اند به نظر خواهد رسید. این نیز باعث می شود که تکوین فرضیه ها یک فرایند آبرومندانه منطقی- روانشناختی به نظر بیاید تا یک تخمین و گمان.
هیول همانند همروزگارانش در طلب این بود که به تکوین فرضیه ها بیشتر به منزله گونه ای فرایند عقلانی بنگرد تا به عنوان ماحصل تخمین، تصادف، تاریخ و غیره. چارچوب کانتی به او رخصت این کار را داد. این تبیین مطلقاً هیچ چیز را درخصوص هیچ تبیین علمی درگذشته، حال و آینده تضمین نکرده است. با وصف این، هاله ای از عقلانیت و نیکنامی عقلانی آن را در خود فروپوشیده است.

یادآوری:

از برتراند راسل حکایتی مطایبه آمیز نقل می کنند که گویای وضع دشوار و تنگنای کنونی ما درخصوص چگونگی دستیابی دانشمندان به تصورات و اندیشه های بکر و بدیع است. این حکایت مربوط به تفاوت میمون های آلمانی با میمون های آمریکایی است. وقتی روانشناسان آلمانی نحوه حل مسأله میمون ها را بررسی می کردند که مثلاً چگونه میمون ها قطعه چوب ها را به یکدیگر وصل می کنند، این فرایند را به سبک و سیاق کانت توصیف می کردند. یعنی آنها می دیدند میمون ابتدا سبک سنگین می کند، سپس به طرح مناسبی دست پیدا می کند، آنگاه چوب ها را به یکدیگر متصل می کند. در حالیکه دانشمندان آمریکایی هنگامی که عین همین موقعیت را بررسی می کردند، بر این باور بودند آزمایش میمون ها بر سبیل بخت و اتفاق و از راه آزمون و خطاست و سرانجام می شود گفت سرهم کردن چوب ها تقریباً تصادفی است. نتیجه اخلاقی این داستان این است که ناظر بیرونی در یک فرایند فکری یکسان، همان چیزی را می بیند که می خواهد ببیند. همانندی کار فیلسوفان در هنگامی که علم را توصیف می کنند،‌ آن قدر بین و بارز است که نیاز به تأکید ندارد.

میل و هیول

تعریف استقراء برای میل و هیول نزاعی بی وقفه را در پی داشت. میل با عطف به نظریه کپلر که مریخ دارای مدار بیضوی است استدلال کرد که کپلر به استقراء عمل نمی کرد. کپلر، برحسب نظر میل، وصف موجزی از همه امور واقع شناخته شده ارائه می کرد. از سوی دیگر، هیول استدلال کرد در حینی که کپلر مدار مریخ را توصیف می کرد، فرضیه ای را نیز صورت بندی کرد که می بایست مورد آزمون قرار گیرد. این توصیف درست بخشی از روش علمی است و آزمودن همانا روند استقرایی را تشکیل می دهد.
به یک اعتبار هر دو درست می گویند و به اعتبار دیگر هر دو اشتباه می کنند. میل درست می گوید که اظهار می کند کپلر صرفاً وصف موجزی را ارائه می کرد. مفهوم مدار بیضوی می توانسته است از راه داده پیشنهاد شده باشد، لکن داده ها منطقاً متضمن آن نبودند. تصور کپلر یکی از آن مساعی راستین( و موفقیت آمیز) صاحبان نبوغ و قریحه است. همچنین میل در بیان این نکته که فرایند اندیشیدن بیضی فرایند استقرایی نبوده است، اگر منظور از استقراء حرکتی باشد از مشاهده امور واقع خاص به صورت بندی قانون همگانی، بر صواب است.
هیول محق است هم در تأکید بر اهمیت فعالیت خلاقه تمهید توصیفی از امور واقع که تعمیم صرف نیست و هم در این استدلال که کپلر صرفاً وصف موجزی را ارائه نمی کرد. اما سخن هیول در این خصوص که کل فرآیند آزمودن اکتشافْ استقراء است، اگر نادرست نباشد رهزن و گمراه کننده است. فقط با تعریف دوباره واژه استقراء، که هیول کرد و ما هم در فوق به آن تنبیه دادیم، می توان کاری را که کپلر انجام داده است، استقراء نامید.

یادآوری:

عصاره و چکیده نزاع پیشگفته به ما این امکان را می دهد که به گوهر منطق علم دست پیدا کنیم. هیول کاری را که کپلر انجام می داد، به درستی توصیف می کند: صورت بندی یک فرضیه توصیفی(16)که نمی توانست مورد آزمون قرار گیرد. میل در توجه به این نکته که کاری که کپلر انجام داد، استقراء نبود، بر صواب است. گره گشایی ساده و آشکار این نزاع به این است که بگوییم روش علمی مصداقی از مصادیق استقراء نیست.

ج. س. میل

جان استیوارت میل(73-1806) پسر جیمز میل روانشناس- فیلسوف بود. ج.س.میل در درجه اول به سبب دیدگاه هایش در باب سیاست چنانکه در آزادی(17) ابراز شده است، و به واسطه نظریه اخلاقی اش آن گونه که در فایده گرایی(18) عنوان شده است، نامبردار است. البته، آراء و نظریات سیاسی و اخلاقی میل برگرفته از نظریه روانشناختی اوست که آن هم مأخوذ از نظریه شناخت اوست که از منطقش سرچشمه گرفته است. در واقع، در قرن نوزدهم نظام منطق(19) میل مردم پسندترین کتاب درباره منطق بود که هم کار هرشل را، که بسیار مدیون او بود، از سکه انداخت و هم کار هیول را که با او صریحاً اختلاف داشت.
سوای دیوید هیوم، شاید در بین همه فیلسوفان انگلیسی ناهمدلانه ترین رفتار با میل شده است. حتی این مسأله پیش آمده است که آیا هرگز فیلسوفی انگلیسی وجود داشته است که همکاران و هم میهنانش با همدلی با او رفتار کرده باشند. رنجش و دلخوری از هیوم بدین علت بود که او راغب نبود برای حفظ آبرو هم که شده با حساب و کتاب نغمه مخالف بنوازد. او تحلیل های تند و تیز و شدیداللحن خود را بی هیچ مسامحه ای ابراز و ارائه می کرد. از میل هم به این علت دلخور بودند که از بس سازشکار بود، تحمل ناپذیر بود. چنین سازشکاری ای نه تنها ابهام آفرین بود، بلکه حتی گاه باعث بروز آشفتگی و سردرگمی زیاد از جانب خود میل می شد. با همه این اوصاف، میل به اکتشافی در منطق متفطن شد که از لوازم و پیامدهای آن بدرستی تقدیر به عمل نیامد و از ارزش آنها کسی خبردار نشد.

قیاس و استقراء

از قدیم الایام، در منطق، بین استدلال های قیاسی و استقرایی تفاوت بوده است. در استدلال قیاسی سیر ما از قاعده یا قانون کلی به سوی مواردی است که کلیت کمتری دارند یا جزئی اند. اگر صورت منطقی منتج باشد و مقدمات صادق، نتیجه استدلال قیاسی قطعی خواهد بود. مثال سنتی قیاس این است:
همه انسانها فانی اند
سقراط، انسان است
سقراط، فانی است
در استقراء فرض بر این است که به عکس قیاس است. در استدلال استقرایی سیر ما از مواردی که کلیت کمتری دارند به مواردی است که کلیت بیشتری دارند. استدلال استقرایی هرگز موجب قطع و یقین نمی شود؛ بلکه فقط می تواند کم و بیش محتمل باشد. مثلاً اگر من قطعه ای مس را آزمایش کنم و ببینم که هادی الکتریسیته است و بعد مس های بیشمار دیگری را که همگی هادی الکتریسیته اند بیازمایم، می توانم این گزاره کلی را استنتاج کنم که همه مس ها هادی الکتریسیته اند؛ لکن هرگز نمی توانم یقین حاصل کنم که مس هایی هم که در آینده یافت خواهند شد، هادی الکتریسیته خواهند بود.

تحلیل میل از قیاس

تأثیر عمده میل در زمینه قیاس از این بابت بود که او این اسطوره را که استدلال قیاسی شاهد و دلیل قطعی برای نتیجه اش ارائه می کند، از اعتبار ساقط کرد. در مثال قیاسی پیشگفته، همه چیز بستگی به کبری دارد: همه انسان ها فانی اند. چگونه می فهمیم کبرای این قیاس صادق است؟ اگر کبرای هر استدلال قیاسی فقط احتمالاً صادق باشد، دیگر هیچ استدلال قیاسی نمی تواند شاهد و دلیل قطعی برای نتیجه اش ارائه کند. ثانیاً، اگر آزمودن همه انسانها میسر هم باشد، در این صورت ما از قبل علم خواهیم داشت که سقراط فانی می باشد. حال که مطلب از این قرار است، چرا در این جهان می خواهیم برای چیزی استدلال کنیم که می دانیم آن یک امر واقع است؟

یادآوری:

فقط یک نوع قیاس است که می توان آن را قطعی خواند، و آن قیاسی است که مربوط به تعریفات می شود. اگر بر سر این تعریف توافق بکنیم که هم الف ها، ب باشند و ج الف باشد، آن گاه ج، ب نیز خواهد بود. لکن در اینجا اصلاً مسأله صدق وجود ندارد، بلکه فقط قواعدی است در این باره که ما چگونه یک واژه را به کار می بریم.
میل با افشای قیاس بدین گونه، نادانسته در از بین بردن این بینش سهیم گردید که تفوق تبیین های علمی در این است که شالوده آنها در قوانین کلی است. قوانین کلی یقینی نیستند. وانگهی، روش علمی غالباً بدین گونه توصیف شده است که دارای یک عامل قیاسی است( ما این را در گالیله و نیوتون دیده ایم):
استنتاج(یا پیش بینی)‌از قانون یا فرضیه کلی می شود که آزموده شده است. اگر قانون کلی یقینی می بود، دیگر آزمودن آن هیچ لزومی نمی داشت.
حتی اگر پیش بینی فرضیه صادق باشد، هنوز صدق فرضیه یا قانون کلی مانده است که آن را اثبات نکرده ایم. ممکن است قانون یا فرضیه ای دیگر درست به همین ترتیب بتواند صدق گزاره جدید را تعلیل کند. همین کشف و آزمون را می توان با لحاظ اینکه این مصداقی از یک توصیف پیشنهاد شده است تا یک استدلال قیاسی به مرحله اجرا گذاشت. از این گذشته، گاهی اوقات در ابداع یک آزمون قریحه بیشتر و داشتن قوه ابتکار بیش از صورت بندی یک فرضیه موردنیاز است. نام گذاری این به قیاس، از خیلی ها رهزنی می کند که بپندارند این یک فرایند خودکار است. پس سرانجام، تفاوت قیاس و استقراء در چیست؟ آیا برهم انباشتن مصداق های بیشتر از یک قانون، درست همان استقراء نیست؟
هنگامی که به کشف میل مبتنی بر فراگیر نبودن قیاس، پیش پاافتادگی و بیمایگی(20) قراردادگرایی و وجود هندسه های نااقلیدسی را نیز بیفزاییم، کل این تصور که علم با امور یقینی سروکار دارد به عنوان یک اسطوره نمودار می شود.
در این مقطع، میل که اهل دفع الوقت و سازکاری است وارد می شود. میل می گوید که از نظر او هیچ ایرادی ندارد کسانی درباره قیاس سخن بگویند و اظهار کنند که هر استدلال قیاسی یا قیاس صوری مؤدّی به اقامه برهان می شود، مادام که آنها بپذیرند که آن یقینی نیست. اثبات کردن چیزی همانا استنتاج آن به عنوان نتیجه از قیاس صوری و استنتاجی است، اما این هرگز نتیجه ای قطعی به ما نمی دهد.

تحلیل میل از استقراء

در پاره ای موارد در کتاب 3 نظام منطق به نظر می آید میل استقراء را به سبک سنتی به عنوان سیر از جزئیات به سوی گزاره کلی، تعریف می کند. او این را« کشف و اثبات گزاره های کلی» و «انشاء گزاره های کلی» می نامد. در پرتو بحث پیشین، دشوار است که تشخیص دهیم میل چه چیزی را مدنظر داشته است. این دشواری از تنگنا(21)یی پدید می آید که میل خود را گرفتار آن کرده است. از یک سو، میل خواهان این است که باور کند که استقراء روشی برای کشف است که از طریق آن به فرضیه ها و قانون های کلی دست پیدا می کنیم. از سوی دیگر، کاملاً متوجه است که استقراء به واقع یک گزاره کلی را هم اثبات نکرده است.

یادآوری:

در این رأی سنتی که استقراء، یعنی حرکت از جزئی به کلی، به عکس قیاس است، نلسون گودمن(22)با حدت و شدت و به طرز مؤثری مناقشه ورزیده است. او در کتاب واقعیت، افسانه، پیش بینی(23) استدلالی را مطرح می کند که آن را پارادوکس کلاغ ها(24) می نامد. می گوید فرض کنید من یک ورقه کاغذ سفید برمی دارم. می توان گفت که این کاغذ سیاه نیست و کلاغ هم نیست. اگر من از جنس این کاغذهای سفید به اندازه کافی داشته باشم، می توانم بگویم که مصادیق متعددی از چیزهایی دارم که سیاه و کلاغ نیستند. از این نتیجه می شود همه چیزهای غیرسیاه، غیرکلاغ اند. نیز، این گزاره کلی را که همه کلاغها سیاهند، تأیید خواهد کرد. بدین سان، می توانیم پرنده شناسی کنیم بی آنکه پایمان را از اطاق بیرون بگذاریم. وانگهی، همین شاهد، اگر استقراء به عکس قیاس باشد، این گزاره را تأیید خواهد کرد که هر چیزی که کلاغ نیست، سیاه نیست(که آشکارا کاذب است). برای پرهیز از این پارادوکس،‌ یکی از کارهایی که می باید انجام دهیم تجدیدنظر در تصورمان از استقراء است.
همچنین میل تحلیلی از استقراء به دست می دهد که در اصل درست است، منتهی با این تحلیل غایت ناتوانی استقراء را به مثابه یک ابزار در علم، چه برای کشف فرضیه ها و چه برای تأیید فرضیه ها، آفتابی می شود. استقراء همانا استنتاج از جزئی به کلی نیست، بلکه استنتاج از جزئی به جزئی، از موارد آزموده شده به موارد نیازموده شده است. ما در استقراء« نتیجه می گیریم که آنچه در موردی جزئی یا مواردی جزئی صادق است، در همه مواردی که از بعضی جنبه های معین شبیه به آن است، نیز صادق خواهد بود». استقراء «عبور از موارد معلوم به نامعلوم است». نقش گزاره کلی چیست؟ نقش آن این است که در انسان پندار برهان را به وجود می آورد. اگر من بدانم که مجید و منوچهر فانی اند، می توانم نتیجه بگیرم که احتمالاً بهرام هم فانی است«لکن اگر این را با یک گزاره کلی تعبیر و تفسیر کنیم یک سر سوزن هم بر استدلال افزوده نمی شود»، استدلال بر این که همه انسانها فانی اند. گزاره کلی« به هیچ وجه سهمی در اثبات این واقعیت ندارد، منتهی شرط لازم اثبات شدن آن است؛ زیرا هیچ نتیجه ای[ در قیاس صوری] به اثبات نرسیده است، چون در آن نمی توان کبرایی صادق پیدا کرد».به این ترتیب، استدلال استقرایی را می توان به عنوان استدلالی به ظاهر قیاسی معرفی و ارائه کرد ولکن میل نیک آگاه است که این مسأله ای مربوط به صورت است نه ماده.
وانگهی، کلی نهایی یا کبرای این استدلال ساختگی،[ اصل] یکنواختی طبیعت است. ما از راه استقراء‌ به صدق یکنواختی طبیعت می رسیم. سپس آن را به منزله یک ماده مناسب در بازسازی استدلال های استقرایی به عنوان استدلال های قیاسی به کار می بریم. «ما هر فرایندی را که از طریق آن چیزی در ارتباط با یک مورد مشاهده نشده استنتاج می شود، به عنوان فرایندی مشتمل بر استقراء که در پی قیاس می آید، خواهیم انگاشت؛ زیرا هرچند این فرایند لزومی ندارد که در این قالب عرضه شود، ولکن همواره استعداد قبول این قالب را داراست و اصلاً در موقعی که دقت اطمینان بخش علمی موردنیاز و مطلوب است، بایستی به این قالب درآید».

آزمودن نظریه:

آنچه میل براستی می باید ارائه می کرد این نظریه نیست که ما چگونه به فرضیه ها دست پیدا می کنیم یا چگونه قوانین کلی را تضمین می کنیم، بلکه این نظریه است که چگونه فرضیه های پیشنهاد شده را می آزماییم. میل 3 نظام منطق چکیده پنج شیوه مهم را که با آنها می توان فرضیه ها را آزمود، اگر مربوط به قوانین علّی بشوند، آورده است. این روش ها بسیار شبیه روش های بیکن و هیوم است و مشابه همان چیزی است که در هرشل دیده ایم.
روش توافق(25)؛ اگر دو یا بیشتر از دو نمونه از پدیده تحت پژوهش فقط یک وضع مشترک داشته باشند، وضعی که همه نمونه ها فقط در آن وفاق دارند، همانا آن وضعْ علت( یا معلول)پدیده مفروض است.
روش اختلاف(26)؛ اگر موردی که در آن پدیده تحت پژوهش رخ می نماید و موردی که در آن این پدیده رخ نمی نماید، و هر دو مورد از هر حیث و وضعی با هم مشترک باشند مگر در یکی،‌ که آن یکی هم فقط در مورد نخستین ظاهر شده، همین یک وضع، که در آن هر دو مورد اختلاف دارند، همانا معلول یا علت یا جزء لاینفک علت پدیده[ در دست پژوهش] است.
روش اختلاف و توافق با هم(27)؛ اگر دو یا بیشتر از دو نمونه که در آنها پدیده ای رخ می نماید فقط یک وضع مشترک داشته باشند، در حالیکه دو یا بیشتر از دو نمونه که در آنها هیچ چیز مشترکی رخ نمی نماید بجز غیاب آن وضع مشترک، همانا فقط این وضع، که هر دو مورد در آن اختلاف دارند، معلول یا علت یا جزء لاینفک علت پدیده ای است که رخ می نماید.
روش باقی مانده ها(28)؛ از هر پدیده بخشی را که به مدد استقراء های پیشین معلوم شده است که معلول علل پیشین معینی است کم کن، باقی مانده پدیده همانا معلول علل پیشین بر جای مانده است.
روش تغییرات متلازم(29)؛ هرگاه پدیده ای، به شیوه ای معین، در زمانی تغییر پیدا کند که پدیده دیگری تغییر می یابد، از سه حال خارج نیست: یا پدیده اول علت پدیده اخیر است، یا معلول آن است، یا از طریق یک واقعیت علّی با آن پیوند دارد.

خلاصه

در حوزه علوم فیزیکی در قرن نوزدهم، مقوله های سنتی تبیین، به خصوص تبیین مکانیکی را، اکتشافات نوین به چالش فراخواندند. صورت بندی هندسه های نااقلیدسی به محو این مفهوم انجامید که فرضیه های علمی صرفاً محصول استنتاج از مفاهیم یا نظامهای ریاضی اند. تجربه گرایان کوشیدند اثبات کنند این مفهوم که فرضیه ها محصول استقراء بر پایه مشاهده هستند، در بی حاصلی و بی ثمری همانند مفهوم فوق است.
سخنی که هیول گفت به تبیین درست فرضیه های علمی از همه نزدیکتر بود. او این فرضیه ها را به مثابه کوششهایی می دید که بدرستی پدیده های شناخته شده را توصیف می کنند و شالوده هایی برای استنتاجهای بعدی اند. از بداقبالی، هیول، سرچشمه این گونه توصیف ها را در خطه اسرارآمیز ذهن کانتی پیدا کرد.
ناکامی های اندیشمندان انگلیسی برای تعریف روش علمی چونان روند کارآمدی از استقراء نیز پیامدهای درخور و مفیدی داشت. آدمیان هرچه بیشتر به این مطلب پی می بردند که آنچه روش علمی را ممتاز گردانیده است سرچشمه فرضیه ها و نظریه نیست،‌ بلکه آزمودن بعدی آنهاست. وانگهی، آیین های آزمون کارآمد را نمی شد به طرز رضایت بخشی برحسب یک نمونه از منطق، خواه قیاسی یا استقرایی، توصیف کرد.

D`Abro,A.,The Rise of the New Physics:Is Mathematical and Physical Theories. New York:Dover,1951.
Runes,Dagobert D.(ed),Treasury of World Science. New York:Philosophical Library,1962.See articles By Boltzmann,Faraday,Fourier,Galvani,Hertz,Laplace,Maxwell,Rutherford, and Thomson.
Singer,op.cit.,Chapter & Section V and Chapter 9,Sections I, II and III
Euclid,The Elements.Reprinted in part in Runes,ibid.
Hempel,C.G.,"Gometry and Empirical Science",in Readings in Philosophical Analysis.Edited by H.Feigl and W.Sellars.New York: Appleton-Century-Crofts,1949.
Nagel,Ernest,op.cit,Chapters 8 and 9.
PoincaréHenri,The Foundations of Science.New York:Dover,1955.
___,Science and Hypothesis.New York:Dover,1955.See especially Chapter3, 4 and 5.
___,The Value of Science.New York:Dover 1955,See especially Chapters 3 and 4.
Reichenbach,H.,The Philosophy of Space and Time.New York:Dover,1958.
Blake,et.al.,op.cit.,Chapters 8, 9 and 10.
Goodman,Nelson,Fact,Fiction,and Forecast.Cambridge,Mass:Harvard University Press 1955.Chapter 3.
Herschel,J.F.W.,Preliminary Discourse on the Study of Natural Philosophy.London:Longman,Brown,Green, & Longmans,1842.
Mill,J.S.,Philosophy of Scientific Method.Edited by E.Nagel.New York:Hafner,1950.Contains A System of Logic.
Whewell,W.History of Scientific Ideas.3rd edition;2 vols.London:John W.Parker & Son,1858.
___,Novum organon renovatum.3rd edition.London:John W.Parker & Son,1858.
__,On the Philosophy of Discovery.3rd edition.London:John W.Parker & Son,1860.

پی نوشت ها :

1.Herschel
2.Whewell
3.J.S.Mill
4.empiricism
5.John Locke
6.psychological empiricism
7.methodological empiricism
8.Preliminary Discourse on the Study of Natural Philosophy
9.uniformity of nature
10.William Whewell
11.History of Scientific Ideas
12.On the Philosophy of Discovery
13.Novum organon renovatum
14.hypothetical
15.introspective test
16.discriptive hypothesis
17.On Liberty
18.utilitarianism
19.System of Logic
20.triviality
21.dilemma
22.Nelson Goodman
23.Fact,Fiction,prediction
24.paradox of the ravens
25.method of agreement
26.method of difference
27.joint method of agreement and defference
28.method of residues
29.method of concomitant variations

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.