جلوه های پایداری در شعر عمر ابوریشه
ادبیّات پایداری گویای دردها و رنج هایی است که در برهه ای از تاریخ بر ملّتی وارد آمده است. عمر ابوریشه، شاعر، ادیب و سیاستمداری است که معانی پایداری را در شعرش با زیباترین و بدیع ترین تصویرها و واژگان، ترسیم کرده
نویسندگان: دکتر قاسم مختاری، دکتر محمود شهبازی
چکیده
ادبیّات پایداری گویای دردها و رنج هایی است که در برهه ای از تاریخ بر ملّتی وارد آمده است. عمر ابوریشه، شاعر، ادیب و سیاستمداری است که معانی پایداری را در شعرش با زیباترین و بدیع ترین تصویرها و واژگان، ترسیم کرده است. بررسی اشعار این شاعر برجسته در یک چارچوب تاریخی مبیّن، این حقیقت است که مهم ترین جلوه های پایداری در شعرش از سال 1917، یعنی همزمان با اعلانیه ی «بآلفور»، استعمارستیزی بود. وی در این برهه از تاریخ، تلاش می کند تا با تکیه بر مذهب و ملی گرایی، احساسات مخاطبانش را بر ضد استعمار و صهیونیسم برانگیزد. پس از دو شکست سال های 1948 و 1967، واکنشی مشابه نسبت به این دو رخداد در شعرش پدیدار گردید که در نتیجه ی آن، غم و اندوه و ناامیدی بر شعرش چیره گشت. وی گذشته درخشان اعراب را به یاد آورده و بر آن حسرت می خورد. رنج آوارگان را به تصویر می کشد و امّت و حاکمان را سرزنش می کند. با این حال، وی خود را از غم و اندوه و ناامیدی می رهاند و دگربار خود را باز می یابد و شهید و سرباز فدایی را که مهم ترین روزنه ی امید او است، تمجید و ستایش می کند.واژگان کلیدی
ادبیّات پایداری، تعهّد، فلسطین، عمر أبوریشه.1- مقدّمه
ادبیّات مقاومت گویای دردها و رنج هایی است که در برهه ای از تاریخ بر ملّتی وارد آمده است. فریادی است که شجاعانه در مقابل ستمگران که از ملّت ها می خواهد، ذلّت و خواری را از خود دور سازند. شکی نیست که این نوع شعر می تواند همّت و اراده ی ملّت را بر ضد تجاوزگران برانگیزد.در ادبیّات عربی نیز شعر مقاومت از همان دوره ی جاهلی و اموی در قالب شعر سیاسی سروده می شد امّا در دوره ی معاصر، ادبیّات مقاومت، قضیه ی فلسطین را در ذهن تداعی می کند و در حقیقت، فلسطین و رویارویی آن با اسرائیل مهم ترین منبع الهام بخش شعر پایداری است که بخش عظیمی از ادبیّات معاصر عربی را به خود اختصاص داده است.
با وجود اینکه نقطه آغازین شعر پایداری به پیش از سال 1917 باز می گردد، به دلیل شرایط تحمیل شده برآن، تا چند دهه نتوانست رونق و نشاط لازم را به دست آورد. محاصره ی فرهنگی و دوری شاعران فلسطینی از دنیای عرب، باعث شده بود تا شاعر و نویسنده نتواند جز در یک دایره ی محدود، از فعالیّت های ادبی انجام شده اطلاع یابد و از طرف دیگر، حکومت نظامی اسرائیل با شعر پایداری به شکل سخت گیرانه برخورد می کرد زیرا آن را تحریکی برای جنبش های مردمی می دانست؛ بنابراین، این شعر کمتر مورد پژوهش و تحلیل و نقّادی قرار گرفت و «هم چنان برای خوانندگان عربی و علاقه مندان شعر عربی ناشناخته ماند تا اینکه دو کتاب «ادب المقاومه» «غسّان کنفانی» در سال 1966 و «دیوان الوطن المحتل» «یوسف الخطیب» در سال 1968، یعنی پس از فاجعه شکست اعراب از اسرائیل، چاپ شدند و بخشی از ادبیّات پایداری را تحلیل و به خوانندگان و پژوهشگران معرفی کردند.»(خلیل، 2003: 238)
عمر ابوریشه، شاعر سوری-فلسطینی، از جمله شاعرانی است که این بُعد از ادبیّاتش کمتر مورد توجه پژوهشگران بوده است. این مقاله در پی آن است تا جلوه های پایداری را در شعر این شاعر برجسته و تعهّدش به قضیه ی فلسطین را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.
2- شعر پایداری در یک نگاه کلی
در یک نگاه کلی می توان گفت مهم ترین عوامل جهت دهنده به شعر فلسطین عبارتند از:1-2-اعلانیه «بآلفور» در سال 1917:
در این دوران، کشور فلسطین تحت الحمایه ی دولت بریتانیا بود. اعراب احساس کردند که دولت بریتانیا با اعطای زمین به یهودیان درصدد هموار ساختن راه برای ایجاد کشوری برای آنان در فلسطین است. نقد اعلامیه ی مذکور و حمله به دولت بریتانیا از درونمایه های اصلی شعر پایداری فلسطین در این دوره است.ناامیدی و اندوه بر شعر این دوره، همانند دوره های بعدی، چیره نگشته است. «اشعار مقاومت در این دوره نشانگر اعتماد عرب های فلسطین به غلبه بر مشکلات و پیروزی در مقابل صهیونیست است.»(سلیمان، 1376: 49)
2-2-شکست در جنگ های 1948 و 1967:
شکست اعراب از اسرائیل در سال 1948 و تشکیل رسمی دولت یهود در سرزمین های اشغالی و آوارگی تعداد فراوانی از فلسطینیان و شکست دگربار اعراب از اسرائیل در سال 1967 که اسرائیل نوار غزه، شبه جزیره سینا، بلندی های جولان در جنوب سوریه و کرانه ی غربی رود اردن را به تصرّف خود درآورد، از مهم ترین عوامل جهت دهنده به شعر پایداری فلسطین است.«تجربه تلخ دو شکست فوق، سه جنبه ی زیر را به دنبال داشت: مسئولیت شکست ها، احساس سرافکندگی و عذاب و بازیابی خوش بینی از دست رفته، پس از دوره کوتاهی از یأس و اعتقاد به توانایی اعراب در غلبه بر نتایج حاصل از شکست ها.»(همان: 153)
و از تبعات دو شکست، می توان به آوارگی شمار زیادی از فلسطینیان و فعالیت های فدائیان اشاره کرد.
به دنبال این دو شکست سنگین، اندوه، حسرت و ناامیدی بر شعر پایداری سایه افکند. شاعران به دنبال یافتن مسئول شکست ها بودند. آنان در اشعارشان اعراب را سرزنش کردند امّا فعّالیّت فدائیان پس از هر دو شکست، شاعران را امیدی دوباره بخشید. در شعرهایشان به فدائیان و جنبش های مردمی انگیزه دادند و از آنان تمجید کردند. شاعران موضوع آوارگان را مورد توجّه قرار دادند و به شیوه های گوناگون رنج های آنان را به تصویر کشیدند.
این شاعران در رخدادها و تحوّلات گوناگونی که فلسطین و مردمانش با آن روبرو بودند، همواره زبان حال مردمانشان بودند و از آنان و منافعشان دفاع کردند. آنان تلاش داشتند تا با اشعارشان از توطئه های پنهان علیه فلسطینیان پرده بردارند و قربانیان گران سنگی را نیز در راه آزادی فلسطین پیشکش کردند. (ر.ک: عطوات، 1419: 265؛ ابو هیف، 2007: 53)
3- زندگی عمر ابوریشه
آنگونه که خودش در یک مصاحبه ی مطبوعاتی در سال 1977 می گوید: در سال 1911 در فلسطین، در شهر «عکّا» به دنیا آمد و در جنگ جهانی اول به همراه خانواده اش به «منبج» در شمال سوریه رفت. (ر.ک: دندی، 1988: 3؛ کامبل، 1996، 1: 188)در دانشگاه بیروت به تحصیل پرداخت و در سال 1930 برای ادامه ی تحصیلاتش به لندن سفر کرد. پس از اتمام تحصیلات به وطنش بازگشت و در «حلب» به عنوان مدیر «دارالکتب الوطنیه ی» منصوب شد. از سال 949 تا سال 1970 به جرگه ی سیاسیون پیوست و به عنوان سفیر کشورش در شماری از کشورهای جهان از جمله برزیل، آرژانتین، هند، اتریش و آمریکا به کار سیاسی اشتغال داشت. فرهنگ و اُفق والای او و دانستن هفت زبان بیگانه، از او انسانی موفّق در عرصه سیاسی ساخته بود. (ر.ک عیسی، 2010؛ 346-349: فاخوری، 1422: 551-553)
1-3-ابوریشه، ادیب و سیاستمدار
وی از شاعران و ادیبان برجسته ی معاصر است که جایگاهی والا در دیوان شعر عربی دارد. او شاعر و ادیبی سیاسی است که عقل و قلبش سرشار از عشق و عاطفه به وطن، انسان و تاریخ عربی است که با زیباترین و نوترین تصویرها، واژگان و معانی، آن را بیان می کند. «اگر ابوریشه نسبت به قضیه ی فلسطین پایبند است و توجّهی ویژه به آن دارد و اشعار بسیاری را به آن اختصاص داده است، تعجبی ندارد زیرا او متولّد فلسطین است و در سوریه، یکی از کشورهای رودررو با اسرائیل، بزرگ شده است. حرفه ی او سیاسی و مسئله ی فلسطین، مهم ترین مسئله سیاسی برای اعراب است و این قضیه ای ست که تمامی اعراب در سراسر جهان به آن توجّه ویژه دارند.»(دندی 1988: 25)او از همان زمانی که از انگلیس بازگشت، برای آزادی و استقلال کوشید؛ در سطح داخلی با حکومت و رهبران احزاب که با یکدیگر درگیر بودند، مبارزه کرد و در سطح خارجی نیز به محکوم کردن استعمار غرب و صهیونیسم پرداخت و با جرأت و شجاعت تمام در مقابل اشغالگری فرانسه ایستادگی کرد. وی در این راه، از شعرش به عنوان سلاحی برنده بهره گرفت. (ر.ک: ضیف 1959: 236-237؛ کامبل، 1996، 1: 190)
از جهت ادبی نیز به جاست تا اشاره کنیم که دیدگاه او در ادبیّات بر دو پایه ی: وحدت قصیده و تجدید اندیشه بنا شده است. با توجه به تسلّطش به هفت زبان، توانست از ادبیّات دیگر ملّت ها به نیکی بهره گیرد. «وی به بسیاری از مکاتب ادبی غربی از جمله رومانتیسم، سمبلیسم و... آگاه بود و از آنها بهره گرفت امّا به هیچ یک از آنها گرایش پیدا نکرد. در این راستا می گوید: «من کلبه خویش را به شیوه ی عربی خالص عُمَرِیِ ویژه استوار ساخته ام و به هیچ مکتبی گرایش ندارم و اگر عنصری غربی در شعر من یافت می شود، تقلید و اثرپذیری غیرعمدی است.»(دندی، 1988: 7)
4- جلوه های پایداری در شعر ابوریشه
1-4-سال 1917 تا 1948
پیروزی ارتش بریتانیا بر ترک ها و فتح فلسطین، با ستایش بسیاری از اعراب روبرو شد. آنان از انگلیس به عنوان متّحد وفادار خود یاد می کردند زیرا آنان را از ظلم ترک ها رهانیده بود امّا دیری نپایید که سران بریتانیا با اقداماتشان، شک و تردید اعراب را نسبت به خود برانگیختند. در زمان قیمومیت انگلیس بر فلسطین، بسیاری از یهودیان به فلسطین مهاجرت کردند و زمین های بسیاری به تملّک آنها درآمد. با صدور اعلانیه ای «بآلفور» در سال 1917، عرب های فلسطین خود را در شرایطی یافتند که راه برای تبدیل فلسطین به سرزمینی برای یهودیان هموار شده بود.1-1-4-استعمارستیزی و سیمای بریتانیا در شعر أبوریشه
أبوریشه که خود از نزدیک شاهد حوادث بود و نگرانی ها را درون خود احساس می کرد، نسبت به آنها واکنش نشان داد. وی به حیله گری و شیطنت انگلیس در روابط خود با اعراب اشاره می کند:وَمَنِ الطَّاغِی الذی مَدّلهم
مِن سرابِ الحقِّ اوهَی سببِ؟
أوَ ما کُنا له فی خَطبِه
معقلَ الامنِ و جِسرَ الهربِ؟
مَا لَنا نَلمَحُ فی مِشیَتِهِ
مِخلبَ الذّئبِ و جلدَ الثَّعلبِ؟
(ابوریشه، 1988، 1: 446)
«کیست آن سرکش (انگلیس) که با سراب حق، سست ترین رشته ها را برای آنان (اعراب) پهن کرد؟ (دولت انگلیس وعده های پوچ و توخالی به اعراب می داد).
آیا آن هنگام که انگلیس با خطر روبه رو بود، ما پناهگاه امن و گذرگاه (پل) گریز آنان نبودیم؟
ما را چه شده است که به خط مشی او دل بسته ایم!؟ حال آن که وی چنگال گرگی است در پوستین روباه.»
منظور او از سراب الحق»، همان بهانه های واهی است که صهیونیست ها با توسل به آن، فلسطین را از یهودیان می دانستند که در روزگاران گذشته از آن رانده شده بودند. در بیت دوم، اشاره دارد به خدمات فراوانی که عرب ها به انگلیسی ها در جنگ با ترکان عثمانی نمودند. در بیت سوم نیز فریبکاری و حیله گری انگلیسی ها را به تصویر می کشد.
وی همچنین در سال 1945، پیش از استقلال سوریه، در مراسم «دارکتب الوطنیه» در شهر حلب، قصیده بلندی با عنوان «هذه امُتی» می سراید که در آن بر پیمان شکنی و تشویق یهود برای هجرت به سرزمین فلسطین اشاره می کند و ناراحتی خود را از این رخداد بیان می دارد:
و سَلُوا القدسَ هل غَفَا الشَّرقُ عنها
او طَوَی دونَها شَبَا مُرّانِه؟
اهُتافٌ خلفَ البحارِ بصهیونَ
وحدبٌ علی بناءِ کیانِه؟
وَ مِنِ الهَاتفُ المُلِحُّ؟ احُرُّ
اینَ صدقُ الاحرارِ مِن بُهتانِه؟
اینَ میثاقُه؟ اتنحسِرُ الرحمهُ
فی دِفّتَیتهِ عن عُدوانِه
یا لَذُلِّ العُهودِ فی فمِ مَن
اجرَی عَلی عزِّها دِما فُرسانه
(همان: 526-527)
«از قدس بپرسید: آیا شرق او را به فراموشی سپرده، یا نوک برّان نیزه اش را از آن برگردانده است؟
از آن سوی دریاها بر ضد صهیونیسم شعار می دهند، حال آنکه برای پرورش نظامش نیک رفتاری روا می دارند.
کیست شعاردهنده ای که بر آن اصرار می ورزد؟ آیا آزاده است؟ راستی آزادگان کجا و دروغ آن شعاردهنده کجا؟
پیمان او کجاست؟ (پیمانش را فراموش کرده است) آیا لطف و مهربانی ظاهری اش از بین رفته و دشمنی اش به طور کامل پدیدار گشته است؟
چه پیمان های بی ارزشی که خون های باارزشی برای آن ریخته شد.»
ابوریشه در سوگ شهید «سعید العاص» که در انقلاب فلسطین در سال 1936 و در جنگ «جبل النار» به شهادت رسید، می گوید:
ارخَصُوا خشبهَ الصلیبِ و باعُوا
ها وُقوداً الی اللِّئامِ الشّحاحِ
و اهانُوا مَهدَ المسیحِ و رَدُّوا
ه علی طُهرِه فراشَ سِفَاحِ
خَفَروا ذِمهَ العُهود و صَمّوا
الاذنَ عن صرخهِ الهَضیمِ اللاحی
کم وُعودٍ مَعسولهِ سکبوُها
فی فُؤاد العُروبهِ المِسماحِ
فَحَشدنا لهم جُیوشَ وِلاءٍ
و مَددنا اکفَّنا للصَّفاحِ
(همان: 573-574)
«چوب صلیب را ارزان کردند و آن را به عنوان هیزم به انسان های پست و بخیل فروختند.»
گهواره مسیح را تحقیر نمودند و با وجود قداست و پاکی اش، بسترهای انسان های پست قرار دادند.
عهد بشکستند و فریاد ستم دیده و دشنام گوینده را نشنیدند.
چه بسیار وعده های شیرینی که به عرب های دست و دل باز دادند.
و لشکر کمک و دوستی برایشان (دشمنان) فراهم کردیم و دست دوستی به سویشان دراز نمودیم.»
وی در این ابیات به درگیری تاریخی یهودیان و مسیحیان اشاره دارد که مسیحیان استعمارگر امروز، برخلاف پدرانشان، چوب صلیب را به دشمنان مسیح و کسانی که مسیح را به دار آویختند، سپرده اند. مسیحیان که وعده های رنگارنگ به اعراب داده بودند و از حمایت اعراب نیز بهره می بردند، امروز عهد شکنی کرده اند و با صهیونیست های طمعکار و حریص هم پیمان شده اند تا سرزمین فلسطین را تصاحب کنند.
بکارگیری واژگانی چون: اللئام، الشحاح، فراش و سفاح در هجو صهیونیسم و واژگانی چون: بیع الصلیب و اهانه مهد الصلیب و تکرار چنین واژگانی در سایر قصائد، گویای ژرفای نفرت شاعر از صهیونیسم و استعمارگران و پای بندی اش به قضیه ی فلسطین است.
4-1-2-مذهب و ملّی گرایی
مذهب و ملّی گرایی دو عنصری هستند که ابوریشه همگام با دیگر شعرای پایداری، درصدد است تا با تأکید بر آنها، به برانگیختن حسّ وحدت در میان اعراب بپردازد.فلسطین برای پیروان سه دین اسلام، مسیحیّت و یهودیّت مهم به شمار می آید. گرچه اسلام در شبه جزیره عربستان پیدایش یافت، بیت المقدّس قبله ی نخست مسلمانان است و معراج پیامبر که سوار بر بال «براق» از مکّه به بیت المقدّس پرواز کردند نیز بر والایی جایگاه این شهر در نزد مسلمانان افزود. قرآن کریم نیز در آیه ی نخست سوره ی بنی اسرائیل، در این باره می فرماید: «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حولنا لنُریه من آیاتِنا»
ابوریشه دریافته بود که ارزش ها و مقدّسات دینی می تواند در برانگیختن غیرت اعراب برای دفاع از سرزمین فلسطین مؤثر باشد. در قصیده ی «عُرس المجد» به این مسئله اشاره دارد که فلسطین، سرزمین مورد احترام هر سه دین و از جمله اسلام است:
یا رَوابَی القدسِ، یا مَجلَی السَّنا
یا رُویَ عیسی عن جَفنِ النَّبی
دونَ علیائِک فی الرّحبِ المَدَی
صهلهُ الخیلِ و وَهجُ القضبِ
(همان: 447)
«ای تپّه های قدس! ای تجلی گاه نور! ای منظره ی عیسی در دیدگاه پیامبر!
در بلندای تو و در مسافتی دراز، شیهه ی اسبان و زبانه ی آتش شاخه هاست که به چشم می خورد.»
او سعی می کند که با ذکر مقدّسات، احساسات دینی عرب های مسلمان و مسیحی را برانگیزد؛ بنابراین نام پیامبر(ص) را همراه با نام مسیح(ع) بیان می کند و اشاره دارد که تنها راه برای دفاع از سرزمین های مقدّس، اتحاد و وحدت است.
در قصیده ی «هذه امتی» می گوید:
ای فلسطینُ یا ابتسامهَ عیسی
لِجراحِ الأذی علی جُثمانِه
یَا تثنّی البُراق فی لیله
الإسراءِ، و الوَحیُ مُمسکٌ بعِنانِه
لا تنامِی خَضِیبهَ الحلمِ خَوفاً
من غریبِ الحِمی و مِن أعوانِه
انَّ للبیتِ ربِّه... فَدعِیهِ
رُبَّ حاوٍ رَداهُ فی ثُعبانه
(همان: 527-528)
«ای فلسطین! ای لبخند عیسی بر زخم های شکنجه بر جسمش!
ای مرکب پیامبر در شب «اسراء» در حالی که وحی افسارش را برگرفته بود!
از ترس نیش های بیگانگان و دوستان، شب را با رؤیاهای رنگارنگ سپری مکن.
این خانه (بیت المقدّس) صاحبی دارد... رهایش کن، چه بسا ساحر و افسونگری که با افعی خودش به هلاکت می رسد.»
ابوریشه در ابیات فوق دگربار به حضرت عیسی(ع) و براقِ پیامبر اشاره می کند و نسبت به آینده امیدوار است. وی معتقد است که هر کس به چنین مقدّساتی اهانت کند، در واقع با دست خویش، خود را به هلاکت افکنده است.
عرب ها سرنوشت، آمال و دردهای مشترکی دارند. آنان بیش از آن که مناسبات و شادی هایی مشترک داشته باشند، رنج های مشترک دارند؛ بنابراین ابوریشه دوست داشت تا اگر یک سرزمین عربی دچار فاجعه ای شود و یا مورد تجاوز بیگانگان قرار گیرد، دیگر سرزمین های عربی خود را شریک او بدانند امّا اینک آنان متفرقّند و در پی منافع و آسایش شخصی خود و این مطلب، ابوریشه را بسیار رنج می دهد. در قصیده ی «عُرس المجد»، در همین راستا می گوید:
لمّتِ الالامُ مِنَّا شَملَنَا
وَ نَمَت ما بینَنا مِن نَسبِ
فاذا مصرُ اغانِی جُلَّقٍ
و اذا بغدادُ نجوی یثربِ
بُورکَ الخَطبُ فکم لَفَّ علی
سهمِهِ أشتاتُ شَعبٍ مُغضَبِ
(همان: 447)
«دردها، ما را گرد هم آورد و پیوند نژادی میان ما را گسترش داد.
مصر ترانه جلّق و بغداد نجوای یثرب است.
خطر به فال نیک گرفته شده و چه بسیار ملت های خشمگین که به تیر آن خطر گرفتار آمدند.»
بنابراین، یک زخم می تواند تمام امّت عربی را به درد آورد، هرچند از هم دور باشند:
ایُّ جُرحٍ ضَجَّ العراقُ علیه
ما تلقّی الاساهَ من لبنانِهِ
(همان: 525)
«کدامین زخم است که سرزمین عراق بر آن بنالد و هم دردی لبنان را نبیند.»
2-4-بعد از فاجعه 1948
پس از سال 1948، حوادث جدیدی در فلسطین رخ داد که هر کدام فاجعه ای جدید برای فلسطین و اعراب به شمار می رود. اعراب در این سال از اسرائیل شکست خوردند و شورای عمومی سازمان ملل با فشار آمریکا، تصمیم به تقسیم فلسطین گرفت و در همان سال، دولت انگلیس قیمومیتش را بر فلسطین پایان داده و دولت اسرائیل تشکیل شد. از نتایج این جنگ، آواره شدن تعداد بی شماری از اعراب بود که در نتیجه ی آن، فعالیّت فدائیان فلسطینی در مرز اسرائیل افزایش یافت.1-2-4-غم و اندوه و حسرت بر گذشته
«هنگامی که ابوریشه خبر شکست ننگین اعراب را می شنود و آرزوهای امّتش را بر باد رفته می بیند، احساساتش جریحه دار می شود و غم و اندوه بر او چیره می گردد.»(کیالی، 1968: 370) او قصیده ای بلند دارد که آن را در سال 1948 سروده است. در این قصیده از زخم چرکین و ذلّت باری سخن می گوید که اکنون دامنگیر امّتش شده است؛ امّتی که گذشته ی پرآوازه ای داشت که حتّی ستارگان نیز یارای دست یافتن بدان را نداشتند:کانَت لَه خُیَلاءُ، ایامَ لم
تَهتک بناتُ الدَّهرِ حرمهٌ دارهِ
این انطلاقُ خیالِهِ فی مَلعبِ
رُؤی الجفونِ الرُّمدِ من انوارِه
کم نَجمهٍ وَ ثَبَت لِتَلثَمَه فلم
تَظفَر به، فَتَعَلَّقَت بِإزارِه
(أبوریشه، 1988، 1: 15)
«آن هنگام که مصیبت ها و رخدادهای ناگوار روزگار، حرمت خانه اش را نشکسته بود، بالنده و پرافتخار بود.
شبح و خیال آن غرور در میدان دیدِ دیدگان کم سویش کجا و پرتوهای درخشانش کجا؟!!
چه بسیار ستاره ای که جهید تا بر آن افتخارات پیشین بوسه زند اما نتوانست و به لباسش آویزان شد.»
امّا اکنون بزدلان، آن مجد و عظمت را پایمال و لگدکوب کرده اند و در خواری و ذلّت به سرمی برند:
غنّی عَریقَ فِخارِهِ حتَّی اتت
دُهُمُ الخُطوبِ علی عریقِ فَخارِهِ
فذَرِی العتابَ فلن یَهُزُّک لَحنُه
مادام مَغموساً بذُلِّ إسارِهِ
المجدُ یخجلُ ان یُجیلَ الطرفَ فی
ما هدَّمَ الجُبناءُ من أسوارِه
(همان: 15-16)
«بر شکوه ریشه دارش، نغمه سرایی کرد تا این که مصیبت های سنگین بر سرش فرود آمد.
سرزنش را رها کن. آهنگ سرزنش تا زمانی که در ذلّت اسارتش به سر می برد، تو را به حرکت وانمی دارد.
مجد و بزرگواری شرمنده است از این که چشم بر دیوارهایی بیندازد که بزدلان آنها را ویران ساخته اند.»
ابوریشه که با چشمان خویش دیده که پرچم های امّتش فروافتاده است و کسی نیست که دگربار آنها را به اهتزاز درآورد، مبهوت مانده است و با غم اندوه می پرسد:
فتلکَ رایاتُنا خَجَلَی مُنکَّسهَ
فأینَ من دونِها تلک الصَّنادیدُ؟
ما بالُها وثَبت للثّار و إنکفأت
و سیفُها فی قِرابِ الذُلِّ مَغمودُ؟
(همان: 94)
«پرچم های ما با حالتی شرمگین سر به زیر انداخته اند، پس شجاعان و پهلوانان کجایند؟
آنان را چه شده است که برای انتقام برخاستند ولی اکنون عقب نشسته اند و شمشیرشان در غلاف ذلّت فرو رفته است.»
او در سال 1949، قصیده ای با عنوان «یا عیدُ» می سراید که گویای حزن و اندوه ژرف شاعر از شکست های أعراب است:
یا عیدُ ما افترّ ثغرُ المَجدی یا عیدُ
فکیف تلقاکَ بالبُشری الزَّغارِیدُ
(همان: 93)
«ای عید! لبان مجد و بزرگواری برای لبخند باز نشد؛ پس فریادهای هلهله و شادی چگونه تو را ببینند؟»
و همین معنی را در قصیده ی دیگری با عنوان «عام جدید» بیان می کند:
وَحدِی هنا فی حُجرتی
والیلُ و العامُ الولید
وحدی و اشباحُ السنینَ
العَشرِ ماثلهُ الوعیدُ
کم حطَّمت مِنِّی و مِن
زَهوی و مِن مَجدی التلید
وحدی هُنا فی حُجرتی
و الجُرحُ و الفجرُ الجَدید
وَ رَسائلُ شتَّی تقولُ
جمیعُها عاماً سعید
(همان: 64-66)
«من در شب سال نو در اتاقم تنهایم.
تنهایم، در آن حال که شبح تهدید و خطر ده ساله ی پیشین، در مقابلم مجسّم است.
چه بسیار، من، غرور و بزرگی ام را شکست!
من به تنهایی در اتاقم هستم و زخم و فجر جدید، قرین هم شده اند.(زخم شکست اعراب و شادی فرارسیدن سال نو)
و نامه های گونه گون که تمامی آنها، سال نو را به من تبریک می گویند.»
شاعر، از این که غرور ملّت خود را تا این حد جریحه دار می بیند، غرق در شرم است، وی معتقد است که حرمت ملّت عرب در جامعه ی جهانی به کلّی از بین رفته است؛ به این جهت، در شعر «بعد النکبه» پس از فاجعه ی 1948 خطاب به ملّت عرب می گوید:
امَّتی هَل لک بینَ الامَمِ
مِنبَرٌ للسَّیفِ او لِلقَلمِ
أتلقّاکِ و طَرفی مُطرقٌ
خَجِلاً من أمسِکَ المُنصَرم
ویکادُ الدَّمعُ یَهمی عَابثاً
بِبقایا کبریاءِ الألمِ
(همان: 7)
«ای امّت من! آیا در میان ملّت ها، منبری برای شمشیر و قلم برای تو بر جای مانده است؟ (استفهام انکاری)
من در حالی تو را می بینم که از شرم شکست های پیشین، سرم فروهشته است.
نزدیک است که اشک بیهوده، بر بازمانده های شکوه درد جاری گردد.»
به کارگیری واژگانی چون: العار، الذل، وحدی، الحرج و... گویای آن است که شاعر سخت تکان خورده و متانت و خونسری خود را از دست داده است. او گیج و مبهوت است. اندوهی بسیار ژرف تر از دوره ی قبل از 1948 بر شعرش چیره شده است که در برخی مواقع، بازتاب ناامیدی شاعر است. سپس به گذشته باز می گردد و می پرسد: کجایند آن قهرمانی ها و مفاخر، تا اکنون الهام بخش زیباترین احساسات به شاعر باشند:
اینَ دنیاک التی اوحت إلی
وَ تَری کلِّ یَتیمِ النَّغَمِ؟
کم تَخطَّیتُ علی أصدائِه
ملعبَ العزّ و مَغنی الشَّمَمِ
و تهادیتُ کأنی ساحبُ
مِئزری، فوقَ جِبَاهِ الأنجُمِ
(همان: 8)
«کجاست دنیای تو که بر تار من آهنگ های بی مانند را الهام نمود؟
بر بازتاب آن آهنگ، از میدان عزت و بزرگی و منزلگه عظمت و شکوه گذر کردم.
(با آن افتخارات و بزرگواری ها) رهنمون شدم؛ گویا جامه ام را بر پیشانی ستارگان می کشانم.»
ارزش هایی که شاعر از آنها در شعرش دفاع می کند و تصویرهایی که ارائه می دهد و قصائد حماسی که می سراید، از تاریخ عرب الهام گرفته است. در این راستا «دندی» می گوید: «مبالغه نکرده ایم اگر بگوییم که شعر ابوریشه مکتبی است که بزرگی، عزّت نفس، عشق، مجد، سروری و عظمت را می آموزاند و تاریخ عربی، منبع الهام بخشی است که چنین احساساتی را به او الهام کرده است. مفاخر عربی در ذهن او جای گرفته است؛ مفاخری که برگرفته از روزگارانی بود که عرب در سپیده دم عزّت و شکوفایی تمدّن بود و غرور و نخوت چون پرچم هایی بودند که بر بام هر خانه و بر فراز هر اسبی برافراشته بودند.»(دندی، 1988: 15) او به این دلیل گذشته را به رخ مخاطب می کشد «عزّت ملی و افتخار به امّت اصیل را به درون او برانگیزد و بذر نارضایتی نسبت به واقعیّت موجود را در درون آنها بکارد و سینه هاشان را سرشار از صبر، عزم و اراده در مقابل اشغالگران کند.»(همان: 12)
هرچند غم و اندوه، پس از شکست 1948 بر شاعر چیره می شود و از وضعیّت موجود ناراحت و شرمسار است امّا نور امید در دلش تابیده می تابد:
مهلاً حُماهَ الضَّیمِ انَّ لیلِنا
فجراً سَیَطوی الضَّیمَ فی أطمَاره
ما نامَ جفنُ الحِقدِ عنکِ وانّما
هی هَداهُ الرِّئبالِ قَبلَ نِفاره
(ابوریشه، 1988، 1: 20)
«ای مدافعان ظلم! آهسته! این شب ما، فجری در پی دارد که ستم را در جامه ی زنده ی خویش خواهد پیچاند.
دیدگان کینه از تو غافل نخواهد ماند و آرامش و غفلت چشم ها از تو، همانند آرامش شترمرغ پیش از رمیدنش است.»
و امید او، همان سرباز فدایی است.
2-2-4-آوارگان فلسطینی
چنان که اشاره شد، جنگ 1948 باعث آوارگی بسیاری از فلسطینیان شد. آنان به دیگر کشورهای عربی پناهنده شدند. ابوریشه با دیدن درد و رنج های پناهندگان، تحت تأثیر قرار می گیرد و این دردها را در شعرهایش به تصویر می کشد؛ در شعر «بعدالنکبه» می گوید:فاذا قَوافُله العجَافُ طریدهٌ
والبغیُ یقذفُها بِمَارجِ نارِه
(همان: 18)
«قافله های خسته و به ستوه آمده رانده شده اند و طغیان، این قافله را با شعله های آتش می راند.»
او از قافله آوارگانی سخن می گوید که از سرزمین خویش رانده شده اند و آتش اشغالگران، آنان را در خود گرفته است. در قصیده ی «حماه الضیم» پیرمردی را به تصویر می کشد که در راه رفتنش می لنگد، عظمت خود را از دست داده است و با حسرت به سرزمین و کشورش می نگرد و با آن خداحافظی می کند و لنگ لنگان حرکتش را پی می گیرد:
کم مُتعبٍ جرِّ السنینَ وراءَه
و مشیبُه یَبکی جلالَ وِقارِه
مُتلفَتاً الدّیارِ، مُودّعاً
و خُطاهُ بینَ نهوضِهِ و عِثارِه
(همان: 18)
«چه بسیار انسان رنجور و پا به سن نهاده در حالی که پیریش بر شکوه وقار می گرید،
دگربار به سرزمینش می نگرد و با آن وداع می کند و لنگان لنگان حرکتش را پی می گیرد.»
او زن عفیفی را به تصویر می کشد که دخترانش در مقابلش، گرسنه و عریان، تحقیر می شوند و پلیدی، آنان را به سوی نیستی و نابودی می راند:
کم حُرّهٍ لم تَدرِ عینُ الشّمسِ ما
فی خدرِها، أغضَت
بطرفٍ کارِهِ
و بناتُها وَجلَی تضجُّ امامَها
و الرِّجسُ یدفعُها الی أوکارِه
(همان: 18)
«چه بسیار زنان آزاده ای که دیدگان خورشید در برابر آنان فروهشته بود ولی اینک چشمان پر از نفرت را به زیر انداخته بودند.
و دخترانشان بیمناک فریاد می زدند پلیدی، آنان را به لانه خویش می راند.»
و دردناک تر زمانی است که فلسطینیان در چنگال گرسنگی و قحطی دست و پا می زنند و سخت نیاز به یاری هم کیشان و هم زبانان خود دارند:
بِمَن استجارَت هذه الزُّمرُ التی
مدَّ الزّمانُ لها یَدَ استِهتارِه
العُریُ یَنشرُها علی أنیابه
و الجوعُ یطویها عَلی أظفارِه
(همان: 19)
«این گروه ها که زمان، دست هرزگی وبی بند و باری اش را به سوی آنان دراز کرده است، به چه کسی پناه می برند.
برهنگی با دندانهایش آنان را می درد و گرسنگی آنان را بر چنگالش گرفته است.»
ولی عده ای از اعراب، به ویژه در کشورهای حوزه ی خلیج فارس، غرق در خوشی ها و ثروت هستند و دست یاری به سوی فلسطینیان و آوارگان دراز نمی کنند:
فَلَرُبَّ سکّیرٍ شَدا مُترنِّجاً
و دموعُها ممزوجهٌ بعقارِه
ولَرُبَّ مِتلافٍ أشَاحَ بوجهِهِ
عنها و مِلءٌ البِیدِ سیلُ نُضَارِه
(همان: 18)
«چه بسیار دائم الخمری که با حالتی مست، آواز خواند و اشک های آوارگان فلسطینی، آمیخته به شراب اوست!»
چه بسیار مسرفی که چهره از آوارگان گرداند در حالی که ثروت و غنای او بسیار بود!»
3-2-4-توبیخ امّت عربی و حاکمان عرب
هرگاه شکستی تلخ بر ملّتی تحمیل شود، طبیعی است که هر یک گناه را بر دوش دیگری بیندازد. اعراب در مدتی کمتر از بیست سال، یعنی سال 1948-1967، دوباره متحمّل شکستی سخت شده بودند؛ بنابراین ابوریشه به دلیل جریحه دارشدن غرور عربی به دنبال مقصّر این قضایا است. او اعراب را مورد نکوهش قرار می دهد زیرا همین ملّت بودند که به رهبران خود اعتماد کرده و آنان را مدح و ستایش کردند:یا لَلشُّعوبِ التی قادت ازمّتَها
عَلَی اللَّیالی عبابیدُ، رَعَادیدُ
(همان: 94)
«ای ملّت هایی که زمام امورشان، پیوسته در دست بردگان و بزدلان است!»
ابوریشه واژگانی چون «عبابید و رعادید» را به کار می برد که متنبی در مدح «کافور إخشیدی» از آنها بهره برده است. گویی او می خواهد بگوید رهبرانی که مورد تمجید و ستایش قرار می گیرند، اکنون فقط در فکر مصالح و منافع شخصی خویش هستند.
وی در یکی از شعرهایش، اشاره به داستان «معتصم» و آن زن مسلمانی دارد که از جانب رومیان مورد ظلم و ستم قرار گرفت و فریاد زد: «وا معتصماه» و این فریاد در حالی که معتصم جام شرابی در دست داشت، به گوشش رسید و جام شراب را بر زمین نهاد و به فریادخواهی آنزن لبیک گفت و با سربازانش «عَموریه» را به آتش کشید و رومیان را به عقب راند اما اکنون هزاران زن فلسطینی فریاد می زنند و از رهبران و بزرگان عرب کمک می خواهند امّا جوابی دریافت نمی کنند. وی خطاب به مردم فلسطین می گوید:
دعِی القادهَ فی اهوائِها
تَتَفانَی فی خَسیسِ المَغنَمِ
رُبَّ وامعتصماهُ انطلقت
مِلءَ افواهِ البنات الیُتّمِ
لا مَسَت أسماعَهم لکنَّها
لم تُلامِس نَخوَهَ المُعتصمِ
(همان: 10)
«رهبران را در هوی و هوسشان رها کن، تا در ثروت بی ارزششان غرق شوند.
چه بسیار وامعتصماه (فریادخواهی) از زبان دختران یتیم بیرون آمد
و به گوش رهبران رسید، اما غیرتِ آنان را همانند «معتصم» برنینگیخت.»
به همین دلیل، او اعراب را با حالتی سرزنش وار مورد خطاب قرار می دهد:
أمتی کَم صَنمٍ مجَّدتِه
لم یَکُن یَحمِلُ طُهرَ الصَّنَمِ
لا یُلامُ الذِّئبُ فی عُدوانِهِ
إن یَکُ الرَّاعِی عدوَّ الغَنَمِ
(همان: 10)
«ای امّت من! چه بسیار بتی که بزرگش داشتی ولی ارزش بزرگی و بزرگواری را نداشت؟!
اگر چوپان، دشمن گله باشد، چه سرزنشی است بر گرگ در تجاوز و دریدنش؟!»
او امّت را نیز در این قضیّه مقصر می داند زیرا همین امّت بود که به این رهبران اعتماد و چون بتی آنان را تمجید و تعظیم کرد و در حالی که آنان شایسته چنین تعظیم و تمجیدی نبودند:
فاحبسی الشَّکوی فلولاکِ لَمَا
کان فی الحُکمِ عَبیدُ الدِّرهمِ
(همان: 11)
«دست شکایت بازدار! اگر تو نبودی بندگان درهم و دینار، حاکم نبودند.»
در قصیده دیگری، دگربار در سرزنش اعراب می گوید: این خود بودید که رهبرانتان را برگزیدید و سرنوشت خویش را به دستشان سپردید:
یا شعبُ لا تَشکُ الشَّقاءَ
و لا تُطلِ فیک نواحَک
انتَ انتقیتَ رجالَ امرک
و ارتقبتَ بهم صلاحَک
فإذا بهم یَرخُونَ فوقَ
خَسیسِ دنیاهم وِشاحَک
(همان: 96)
«ای امّت! از بدبختی شکوه مکن و پیوسته بر حال نزار خود، شیون و زاری سر مده.»
زمامدارانت را خود برگزیدی و از آنان توقّع خیر و صلاحت را داشتی.
ولی آنان، به ناگاه، حمایلت را بر روی دنیای بی ارزششان رها نمودند.»
4-2-4-فدایی در شعر ابوریشه
در پی حوادث تلخی که بر اعراب گذشت و باعث پایمال شدن حق آنان گشت، عده ای از گروه ها دست به اقدامات مسلّحانه زدند و بسیاری از این گروه ها، تنها راه نجات فلسطین را در مبارزه مسلّحانه می دیدند. ابوریشه نیز که امید خود را از حاکمان عرب و هم پیمانانشان از دست داده بود، تنها روزنه امید را در سرباز فدایی عرب می بیند:ایُّها الجندیُّ، یا کَبشَ الفِدا
یا شُعاعَ الاملِ المُبتَسَمِ
ما عرفتَ البُخلَ بالروحِ اذا
طَلَبتها غُصَصَ المَجدِ الظمی
بُورکَ الجرحُ الذی تحمِلُه
شرفاً تحتَ ظلامِ العَلَمِ
(همان: 11)
«ای سرباز! ای قهرمان فدایی! ای پرتو امید لبخند!
آن گاه که ناله بغض آلود مجد و شکوه عطش گرفته، جانت را درخواست کرد، تو هرگز در بخشیدن جانت بخل نورزیدی.
مبارک باد بر تو زخمی که در زیر تاریکی پرچم، برای بزرگ داشت شکوه ملّتت به دوش می کشی.»
او در همین راستا، شهیدان قهرمان را می ستاید و با اشعارش به سوگ آنان می نشیند؛ از جمله آنها، قصیده ای با عنوان «شهید» است که آن را برای «سعید العاص» که در «جبل النار» فلسطین به شهادت رسید، سروده است:
نامَ فی غَیهبِ الزَّمانِ المَاحِی
جبلُ المَجدِ و النَّدی و السِّماحِ
(همان: 562)
«قله ی مجد بخشش و سخاوت، در تاریکی مطلق زمان به خواب رفت.»
واژه فدایی، به دنبال از دست رفتن فلسطین در سال 1948، در اشعاری که بسیاری از آنها با موضوع فلسطین سروده شده است، به چشم می خورد. ابوریشه نیز قصیده ای با عنوان «فدایی» دارد. این قصیده، جنب و جوش درون یک فدایی است که سرشار از عظم و اراده است. وی ویژگی هایی متفاوت از دیگران دارد. جوهرش حرکت است که در واژه «امضی» سه بار تکرار شده است، نمایان است. او سکون و جمود را رد می کند و به دنبال هدفی والاست که باعث می شود که به خود و خواسته های دنیویش فکر نکند و در پی دست یافتن به هدف و سرنوشت بالایی باشد:
امضی وَ یُذهِلُنی طِلابی
عنِّی و عن دنیا شَبابی
أمضی وَ یسألُنی الربیعُ
و لا اجیبُ مَتی إیابی
أمضی و مَا رَوَت فَمِی
کأسی و لا أفنَت شَرابی
(همان: 28)
«حرکت می کنم و خواسته ام مرا از خود و از دنیای جوانی ام بازداشته است.
حرکت می کنم و بهار از من می پرسد و من پاسخ نمی دهم کی زمان بازگشتم فرا خواهد رسید.
حرکت می کنم در آن زمان که لبانم، جانم را سیراب نساخته و شرابم را تمام نکرده است.»
اما این سرنوشتی که به دنبال آن است و برآن اصرار می ورزد، همان مرگ شرافتمندانه ای است که آکنده از بوی خوش خوشبختی و نعمت و آسودگی است و آنچه که او را در این راه کمک می کند، کینه ای است که درونش را پرکرده و در لحظه های بی پروایی او را برمی انگیزد:
بینی و بینَ الموتِ میعادٌ
أحُثُّ لهُ رَکَابی
عبقٌ بأنفاسِ النَّعیمِ
السَّمحِ و المجدِ اللُّبابِ
أسرَی علی إیمائِهِ
و الحقدُ یَسری فی إهَابِی
(همان: 29)
«میان من و مرگ قراری است که
اسبم را به سوی او برمی انگیزم.(روانه می کنم)
این وعده گاه، با رایحه فضل و بخشش و مجد خوشبوست.
با اشاره اش حرکت می کنم و در آن حال که کینه در پوستینم می جنبد.»
و در پایان، شاعر، فدایی را از منطقه ی مه آلود خارج و به نور و روشنایی وارد می کند. شاعر، اهداف فدایی را دفاع از وطن، حفظ آب و خاک و آزادساختن سرزمین های غصب شده می داند تا بتواند پرچم کشورش را بر فراز آن به اهتزاز درآورد امّا فدایی می داند که چنین هدفی، ارزان به دست نمی آید ولی او حاضر است تا خاک وطنش را با خونش آبیاری کند:
هذی الرُّبوعُ رُبوعُ آبائِی
و أجدادی الغِضَابِ
عَطِّر، فداکَ العُمرُ، یا
میعادُ مِن جُرحی تُرابی
فَلَسُوف ترکزُ فیه أعلامی
و تَحرسُها حِراَبی
(همان: 30)
«این منزلگاه، سرزمین پدران و اجداد خشمگین من است.
ای وعده گاه! جانم فدایت، خاکم را با زخمم خوشبو کن.
به زودی پرچم هایم در آن قرار می گیرد و نیزه ام از آن پاسداری می کند.»
3-4-ابوریشه و فاجعه 1967
در ژوئن 1967، جنگ دیگری بین اعراب و اسرائیل درگرفت و اسرائیل با پیروزی برق آسا در این جنگ، نوار غزه، شبه جزیره سینا، بلندی های جولان در جنوب سوریه و کرانه ی غربی رود اردن را به تصرّف خود درآورد.هنگامی که ابوریشه با چنین فاجعه ای روبرو می شود، سخت تکان می خورد و غرق در حسرت، اندوه و نال می شود و همانند فاجعه ی 1948، دگربار احساس شرمندگی می کند. «شاعر رؤیا و ایده آل را متبلور می سازد؛ یعنی واقعیت را با زنجیر وهم و خیال می بیند و طبق آرزویش آن را بنا می کند و وطنی دیگر و انسانی دیگر بر ویرانه ی وطن فروریخته و انسان شکست خورده می سازد اما رخدادهای روزگار از شاعر می خواهد که به آنها خیره شود و آنها را آن گونه که هستند، ببیند. در این هنگام است که گنبد رؤیا و کاخ های کبریا فرو می ریزد و تنها احساس ننگ و عار است که برجای می ماند.»(الحاوی، 1983: 139) وطنی که روزگاری در شکوفایی و عظمت بود و در آینه رویای شاعر بزرگ بود و عزیز و بدان مهر می ورزید، اکنون دگربار درهم کوبیده شده است. قصیده «زاروا بلادی» بیانگر تجربه دوگانه میان ایده آل و واقعیت است:
زاروا بلادی نافرینَ
مِنَ الخَیالَ إلی العَیانِ
مُتشَوقینَ لِرؤیه الحَسناهِ
عنقاءِ الزّمانِ
غنَّیتُها حتّی غَدَت
فی مِسمَعِ الدُّنیا أغانی
أطلقتُها مِن خِدرِها
مَجلَی السَّنا و العُنفُوانِ
وَ جَعلتُ فِتیتَها حُمَاهَ
المجدِ فُرسانَ الرَّهانِ
زاروا بلادی فاختباتُ
(خشیتُ ان یَدرُوا مکانی)
(ابوریشه، 1988، 1: 81-82)
«از سرزمین من دیدن کردند، در حالی که از خیال بیرون آمدند و وارد حقیقت و عیان شدند.
علاقه مند بودند که زیباروی، یعنی سیمرغ زمان را ببیند.
برایش آواز خواندم تا این که آوازهایم در گوش دنیا جای گرفت.
آن را از پشت چادرش، یعنی تجلی گاه نور و طراوت بیرون آوردم.
و جوانان آن را، حامیان مجد و مدافعان امانت قرار داد.
از سرزمین من دیدن کردند ولی من خود را پنهان کردم؛ مبادا جای مرا شناسایی کنند.»
با گذشت روزگار، درد زخم کاهش می یابد، تلخی و اندوه کم می شود و ابوریشه پیش از آن که به پرتگاه نیستی مطلق سقوط کند، خود را باز می یابد و به دنبال روزنه امید می گردد تا خود را از تاریکی یأس برهاند:
صَغُرَ الیأسُ لَن یُرَی
بینَ جَفنیّ مَقصَده
بَسماتی سَخیَّهٌ
و جِراحی مُضمَّدَه
(همان: 32)
«ناامیدی کوچک شد و هرگز بر دیدگان من دیده نمی شود.
لبخندهایم بخشنده و زخم هایم بسته شده اند.»
و تنها روزنه امید او، همان جوان فدایی است که پس از فاجعه ی 1967 فعالیت هایش فزونی گرفته و توانسته بود توجه جهانیان را به خود جلب کند:
عزاءُه انَّ ملءَ الساحِ فِتیتُهُ
الی الرَّدی و الفِدا، ارواحَهم نذُروا
کتائبُ الفتحِ، فی اعصار عاصفهٍ
بالحقدِ و الغضبِ العُلویّ تَنفجِرُ
(همان: 76)
«آرامش او در این است که میدان کارزار، سرشار از جوانانی است که جان هایشان را برای قربانی کردن در راه وطنشان نذر کرده اند.
گردان های فتح در میان طوفان، با کینه و خشم فراوان به حرکت درآمده اند.»
«ابوریشه پس از سرودن این قصیده، سکوت پیشه کردند و از سال 1970 شعر جدیدی نسرود یا شاید سرود ولی آن را منتشر نکرد.»(دندی، 1988: 39)
اگر واکنش شاعر را پس از دو شکست 1948 و 1967 مقایسه کنیم، در می یابیم که میان آنها همگونی وجود دارد؛ در هر دو واقعه، شاعر با شُکّی روبرو می شود که آرزوهایش را بر باد رفته می بیند و اندوه و تأسّف بر قلبش چیره می شود؛ امّا پس از چندی شاعر خود را باز می یابد، اعتمادش را دگربار به دست می آورد و با امید و اطمینان از آینده سخن می گوید.
نتیجه
1- با توجّه به آنچه بیان شد، می توان شعر پایداری ابوریشه را به سه بخش تقسیم کرد:الف-شعری که بیانگر غضب و کینه ی شاعر نسبت به صهیونیست و اسرائیل است و تلاش دارد تا با شیوه های مختلف از جمله گرایش مذهبی، ملّی گرایی و سرزنش بریتانیا و اسرائیل، چنین حسّی را در مخاطبانش برانگیزد. چنین نگرشی ما بین سال های 1917 تا 1948 بر شعر او حاکم گردید.
ب- شعری که سرشار از حزن و اندوه و ناامیدی است. بیان رنج آوارگان فلسطینی، توبیخ اعراب و حاکمان آنها و یاد کردن از گذشته ی درخشان عرب ها از درونمایه های این نوع از شعر اوست. این حزن و اندوه در شعر ابوریشه، پس از دو شکست در سال های 1948 و 1967 نمایان است.
ج- ستایش فدایی از جمله مضامین شعری اوست که گویای زنده شدن روح امید در اوست. این نوع از شعر را پس از دو شکست سنگین اعراب در سال های 1948 و 1967 می سراید؛ یعنی آن هنگم که ابوریشه پس از یک دوره یأس و ناامیدی، دگربار خود را باز می یابد.
2- شعرهای پایداری ابوریشه، گویای عشق راستین او به فلسطین و تاریخ اعراب است زیرا فلسطین و تاریخ اعراب، جایگاه والا و ویژه ای را در شعر او به خود اختصاص داده است.
3- شجاعت ابوریشه در سرزنش و انتقاد حکام عرب، قابل ستایش است. وی به صراحت مسئولیّت قضیه ی فلسطین را متوجّه حاکمان عرب می داند و تنها راه برای حل این قضیّه را در مبارزه و جنگیدن می بیند.
4- پس از شکست 1948، او بیش از این که به توبیخ و سرزنش دشمن، یعنی اسرائیل و صهیونیسم بپردازد، اعراب و حاکمان عربی را سرزنش می کند؛ وی آنان را مسبب این شکست و سرخوردگی می داند.
1. أبوریشه، عمر، 1988، دیوان عمر أبوریشه، المجلد الاول، بیروت: دار العوده، الطبعه الأولی.
2. أبوهیف، عبدالله، 2007، الدرامیه فی شعر عمر أبی ریشه، قطوف، السنه الرابعه، العدد الخامس، صفحه 50-63.
3. الحاوی، أیلیا، 1983، الشعر العربی المعاصر، بیروت: دارالکتاب البنانیّه، الطبعه الأولی.
4. خلیل، ابراهیم، 2007، مدخل لدراسه الشعر العربی الحدیث، اردن: دارالمسیره، الطبعه الثانیه.
5. دندی، محمد اسماعیل، 1408، عمر أبوریشه، دمشق: دارالمعرفه، الطبعه الأولی.
6. سلیمان، خالد ا...، 1376، فلسطین و شعر معاصر عرب، مترجم شهره باقری و عبدالحسین فرزاد، تهران: نشر چشمه، چاپ اول.
7. ضیف، شوقی، 1959، دراسات فی الشعر العربی المعاصر، مصر: قاهره، دار المعارف، الطبعه العاشره.
8. عطوات، محمد عبدالله، 1419، الإتجاهات الوطنیّه فی الشعر المعاصر، بیروت: دار الآفاق الجدیده، الطبعه الاولی.
9. عیسی، فوزی، 2010، الصوره الاخری فی الشعر العربی، قاهره: دارالمعرفه الجامعیه، الطبعه الأولی 9.
10. الفاخوری، حنّا، 1422، تاریخ الادب العربی الحدیث، المجلد الثانی، قم: ذوی القربی، الطبعه الرابعه.
11. کامبل، روبرت، 1996، أعلام الادب العربی المعاصر سیرٌ و سِیَرٌ ذاتیّهٌ، المجلد الاول، بیروت: مرکز الدّراسات للعالم العربی المعاصر، الطبعه الاولی.
12. کنفانی، غسّان، 1362، ادبیات مقاومت در فلسطین اشغالی، مترجم موسی اسوار، تهران: انتشارات سروش، چاپ دوم.
13. الکیالی، سامی، 1968، الأدب المعاصر فی سوریه، دارالمعارف بمصر، الطبعه الثانیّه.
منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}