فلسفه در عالم خیال
نظریّه ی سهروردی پیرامون عالم خیال (اقلیم هشتم)
(11-1) عالم مُثُل معلقه (توضیحات اولیه)
یکی از عوالم چهارگانه سهروردی (عالم انوار قاهر، عالم انوار مدبر، عالم مُثُل معلقه و عالم برزخ) (1) عالم مُثُل معلقه است. که به نامهای عالم صور معلقه (2)، عالم اشباح مجرده (3)، عالم خیال و عالم مثال نیز خوانده شده است و سرانجام در فصل آخر حکمه الاشراق آن را اقلیم هشتم نامیده و دو شهر جابلق و جابرص را از شهرهای عالم عناصر مُثُل شمرده و شهر هورقلیا را یکی از شهرهای افلاک مثل دانسته است.سهروردی می گوید: فرق این مُثُل معلقه با مثل افلاطونی در این است که مُثُل افلاطونی نوری و ثابت و پایدار هستند، در حالی که این مُثُل معلقه [چنان که از نام آنها پیداست] معلق و آویزان و ناپایدار هستند و در مظاهر و جلوه گاه های خود جابه جا می شوند (تنتقل فی مظاهرها) (4). و گاهی این مُثُل معلقه نو می شوند و باطل می شوند مانند صور آیینه ها و تخیلات.
صور یا مُثُل معلقه کاملتر از صوری هستند که در عالم اجسام است. زیرا مظاهر آنها افلاک است که کاملتر از اجسام عالم ماست. (5)
مُثُل معلقه بر دو قسم است: مستنیر و ظلمانی (6). و نفوس انسانی با این مُثُل معلقه مرتبط است. چه آنکه نفوس انسانی منحصر به پنج قسم است: کامل در علم و عمل، کامل در عمل فقط، کامل در علم فقط و متوسط در علم و عمل و ناقص در علم و عمل.
درباره ی قسم اول (کامل در حکمت عملی و حکمت نظری) در بند «12-10» تحت عنوان «پرواز نور مدبر کامل به عالم انوار» توضیح داده شد که انوار محض به هم می پیوندند و از عالم مُثُل معلقه فراتر می روند. (7)
اما قسم دوم (نفوس کامل در عمل = زاهدان متنزّه) و قسم سوم (نفوس کامل در علم) و قسم چهارم (نفوس متوسط در حکمت عملی و علمی) پس از مرگ به عالم مُثُل معلقه می پیوندند که مظهر این مُثُل برخی اجرام فلکی است. و اینها می توانند مُثُل بیافرینند: مثلاً طعامهای لذیذ روحانی و صور زیبا و آواز خوش پدید می آورند. و این سه قسم نفوس انسانی جاودانه در عالم مُثُل معلق روحانی مستنیر باقی می مانند. زیرا علاقه ی اینان به بدن باقی است و برازخ علوی هم جاودانه اند. (8)
پس، یکی از مسائلی که باعث مطرح شدن عالم مُثُل معلقه شده، تعیین جای نفوس سه گانه ی مذکور است.
جای نفوس ناقص و شقاوتمندان نیز در همین عالم مُثُل معلقه، منتها، مُثُل معلقه ظلمانی است. قائلانِ به تناسخ، نفوس ناقصان را، پس از مرگ، منتقل به بدن حیواناتِ این عالم جسمانی می دانند. اما سهروردی می گوید:
«چه تناسخ حق باشد و چه باطل - چه آنکه دلایل دو طرف نقیض [تناسخ و عدم تناسخ] ضعیف اند - اصحاب شقاوت [نفوس ناقص در علم و عمل] که در حول جهنم به زانو درآمده اند (جثیاً) (9) و در سرزمین خود بی جان شده اند (جاثمین) (10) وقتی از بدنهای خود (الصیاصی البرزخیه) رها می شوند دارای سایه هایی یعنی صورتهای معلقه [نه مستنیره بلکه ظلمانیه] برحسب اخلاقشان خواهند بود» (11)، پس جهنم سایه ی مثل معلقه است.
برای سعادتمندان مُثُل معلقه مستنیره است که از صور زیبا و غلمان سفید و نوجوان و حور عین متنعم می شوند.
اما برای شقاوتمندان (نفوس ناقص در علم و عمل) مثل معلقه ظلمانی است که از صور ناخوشایند سیاه و کبود [مثل عفریت و شیاطین] عذاب می کشند. (12)
این بدنهای آویزان (مُثُل معلقه) در آیینه یا در سایر مظاهر خود نیستند بلکه بی مکان هستند (لیس لها محل) (13). آنها در این عالم اجسام مظهر و جلوه گاه دارند و بسا در مظاهر خود جابه جا می شوند.
مظاهر صور معلقه ی مستنیره عبارتند از اجرام فلکی (14)، نفوس فلکی (15)، جسم شفاف - مثل آیینه و سایر چیزهای شفاف (16) - و تخیل که مظهر صور خیال است و صور خیال نیز در زمره ی مُثُل معلقه اند. (17)
اما مظاهر مُثُل معلقه ی ظلمانی جن، شیاطین و عفریت است. (18)
شرّ و شقاوت نیز به مُثُل معلقه ی ظلمانی ارتباط پیدا می کند. و سهروردی مسأله ی شرّ را در همین جا و مرتبط با مبحث معاد آورده است (19).
(11-2) تجربه ی شخصی سهروردی درباره ی مُثُل معلقه و مشاهده ی اهل در بند و میانه
سهروردی چهار بودن عوالم مذکور را مبتنی بر تجارب صحیح درونی خود می سازد (ولی فی نفسی تجارب صحیحه تدل علی ان العوالم اربعه: انوار قاهر و انوار مدبره و برزخیان و صور معلقه...). او - چنان که در بند قبلی گذشت - محل عذاب اشقیا (ناقصان) را و نیز تنعم متوسطان را در عالم مثل یا صور معلقه می داند و سرچشمه ی جن و شیاطین را همین عالم مُثُل معلقه تلقی می کند. و گاهی انوار مُدبر (نفوس) فلکی مُثُل معلقه را می آفریند تا این مُثُل مظاهر آن نفوس فلکی شوند. (20)نکته ی مهم درباره ی صور معلقه آن است که از نظر سهروردی بعث اجساد، اشباح ربانی و جمیع مواعید نبوت به سبب عالم اشباح مجرده (مُثُل معلقه) تحقق می یابد. (21) و گاهی از بعضی نفوس متوسطان صاحبان اشباح معلقه ی مستنیره که مظاهرشان افلاک است، طبقاتی از ملائکه ی بی شمار، بر حسب طبقات افلاک، مرتبه به مرتبه، پدید می آیند. (22)
سهروردی پس از ذکر پدید آمدن جن و شیاطین از این صور معلقه، برای اثبات چنین صوری، علاوه بر تجارب خود بر مشاهدات اهل در بند و میانه استناد می کند و می گوید:
«جمعی بی شمار از اهل در بند و قومی که در شمار نمی گنجیدند از اهل شهری که «میانج» نامیده می شود. [نزد من] گواهی دادند که آنان بارهای فراوان آن صور را مشاهده کرده اند به گونه ای که اکثر [اهل] آن شهر آن صور را به یکباره در مجمعی عظیم دیده اند، به طوری که من نمی توانستم از آنان نپذیرم. این مشاهده یکبار یا دوبار نبوده، بلکه در هر وقتی آن صور ظاهر می شدند، و دست مردم به آنها نمی رسید. و [نیز] از امور دیگر [از ریاضت و مجاهدات] وجود بدنهای [صیاصی] دیگر که گویا آن را در زره پوشانیده اند و ناملموس است، تجربه شده است» (23).
هروی در توضیح آن می گوید: آن نفوس جنّیه و شخصی که تصرف می کنند آن را، آن چنان حالتی واقع می شود که گویا او را زره پوشانیده اند، یا بر پای او چیزی گران افتاده است، یا آنکه اعضای او را شخصی گرفته است و نمی گذارد که او کار بکند این و امثال این بر او وارد می شود. (24)
(11-3) ارتباط غیبگویی به عالم مُثُل معلقه و نامتناهی بودن اشباح مجرد در عالم مثال
نقوش کائنات و حوادث گذشته و حال و آینده عالم ما، ازلاً و ابداً، در برازخ آسمانی، محفوظ و مصور است. و نه تنها این نقوش بلکه خود کائنات تکرارشان واجب است و شبیه آنچه معدوم می شود پس از دوره ای باز می گردد مانند فصول چهارگانه.ملاک بحث این است که چون سهروردی پذیرفته است که مبادی نفسانی فلکی از همه ی آنچه در این عالم ما رُخ داده و خواهد داد آگاهند و حوادث مترتب زمانی در گذشته و آینده نامتناهی هستند، می خواهد ثابت کند که خود این آگاهی ها باید متناهی باشند پس، تکرار حوادث کائن واجب است به حسب اینکه حوادث مقتضای آن نقوش اند یعنی تکرار کائنات و فاسدات نامتناهی در هر دوره ای واجب است تا در آگاهی های متناهی نفوس فلکی بگنجند چون که امور متناهی نامتناهی تکرار می شوند. (25)
کسانی از آنچه در برازخ علوی منقوش است باخبر می شوند که موانع و شواغل حسی در آنها کاهش یافته باشد. و کاهش شواغل حسی (حواس ظاهر و باطن) و رهایی از این حواس بدنی به هفت وجه رخ می دهد:
اول، خواب و رؤیای صادق؛
دوم، اندک بودن توجه نفس به تدبیر بدن در اصل فطرت؛
سوم، میل نفس به عالم نور در اصل فطرت؛
چهارم، اندک بودن توجه نفس به تدبیر بدن به اکتساب بدون استعمال آلات بدنی مانند مرتاضان و مجاهدان؛
پنجم، اندک بودن توجه نفس به تدبیر بدن به اکتساب و به استعمال آلات بدنی مثل کاهنان که به اقتضای بعضی کارها، خیال از تخیلات حسی فراغت می یابد و نفس ناطقه مستعد تلقی امور غیبی می شود؛
ششم، تباهی آلات بدنی که برای برخی بیماران رخ می دهد و آنگاه علائق بدنی کاهش می یابد و نفس به عالم نور متوجه می شود؛
هفتم، کثرت اشتغال به علوم که موجب تقلیل علائق بدنی می شود. (26)
پس، به محض کاهش این شواغل و موانع و رهایی از این حواس بدنی، حجاب و مانع از سر راه نفس ناطقه برداشته می شود و او به سوی انوار مُدبر برازخ علوی پرواز می کند و از نقوش کائنات در برازخ علوی آگاه می شود. و پس از این آگاهی، اگر آن نقوش همان گونه که هستند در یاد او بماند، دیگر به تأویل - اگر وحی باشد - و به تعبیر - اگر خواب باشد - نیازی نیست. ولی اگر متخیله از آن نقوش به چیزهایی دیگر که مناسب آنهاست منتقل شود، نیاز به یک نوع تفسیر و استنباط دارد. مثلاً، استنباط اینکه متخیله از کدام یک از آن نقوش به آن چیز منتقل شده است. (27)
سهروردی پس از بیان وجوب تکرار نقوش کائنات و خود کائنات در خارج، نه به معنی اعاده ی معدوم بلکه به معنی بازگشت شبیه معدوم در هر دوره ای معین (28)، به نامتناهی بودن عالم مُثُل معلقه اشاره می کند و می گوید:
«در اشباح مجرد [موجود در عالم مُثُل معلقه] نامتناهی بودن قابل تصور است. و بُرهانی که نامتناهی بودن را مردود می سازد، درباره ی مُثُل معلقه جاری نیست. چون که این مُثُل معلقه [هر چند که نامتناهی هستند اما] مستلزم ترکّب بُعد واحد نامتناهی ممتد نیستند» (29).
قطب شیرازی در ادامه سخن سهروردی می گوید:
«سبب اینکه مُثُل معلقه نامتناهی اند آن است که عالم مثال هر چند از جهت فیض اول ابداعی متناهی است. یعنی افلاک، کواکب نفوس افلاک عناصر و مرکبات مالی اصلی عناصر (معادن، نبات و حیوان) متناهی هستند. به سبب نیاز آنها به علل و جهات عقلی و به سبب تناهی این جهات به اقتضای بُرهان قائم بر متناهی بودن مرتبات عقلی لازم می آید که معلومات مثالی آنها متناهی باشد. اما اشباح مجردی که از فیض ثانی برحسب استعدادهای حاصل در ادوار نامتناهی، حاصل می شوند، نامتناهی هستند. و این عالم مثال طبقاتی دارد که در هر طبقه ای انواعی از چیزهایی است که در عالم ما است. لیکن انواع عالم مُثُل معلقه نامتناهی هستند و در بعضی طبقه ها گروهی از فرشتگان و انسانهای برگزیده ساکنند. و در برخی گروهی از فرشتگان و جن و شیاطین ساکن اند. و این طبقات عالم مثال و آنچه در آنها است، از حد و حصر بیرون است» (30).
سهروردی «ذکر» و به یاد آمدن را نیز به عالم علوی و انوار مدبر آسمانی مرتبط دانسته و تذکر را فقط از عالم ذکر و نشأت گرفته از انوار مُدبر فلکی، تلقی کرده است. (31)
(11-4) نفس ناطقه در زمان تعلق به بدن جسمانی به بدن مثالی نیز متعلق است
هان گونه که شخص خوابیده یا امثال او وقتی بیدار می شود از عالم مثال جدا می شود، بدون آنکه حرکتی کند و عالم مثال را در هیچ سمت و جهت خود نمی یابد، همین طور آن کس که می میرد عالم نور را می بیند و بی آنکه حرکتی کند خود را در عالم نور می یابد. (32)آنچه در بیداری یا مابین بیداری و خواب دیده می شود نیز صور معلقه ی مثالی است. و نفس ناطقه به قوه ی باطنی و با حواس بدن مثالی آن صور و مُثُل معلقه را ادراک می کند. آن صور قائم به خود و مجرد از ماده و بی نیاز از محل است. و ابدان مثالی نیز از ماده منزّه است. و نفس ناطقه در زمان تعلق به بدن جسمانی، به بدن مثالی نیز متعلق است. او در زمان هوشیاری و بیداری که به جسمانیت و حسیات مشغول است، از ادراک با حواس بدن مثالی غافل است. و چون حواس این بدن معطل می شود، حواس بدن مثالی موجودات عالم مثال را ادراک می کند. او پس از توجه به این عالم جسمانی، گاهی هر آنچه در آن عالم مثال دیده است عیناً به یاد می آورد - که دیگر نیازی به تأویل یا تعبیر و تفسیر نیست - و گاهی مثل یا ضد و یا به نحوی مناسب آن را به یاد می آورد که در این صورت اگر وحی باشد نیاز به تأویل دارد و اگر رؤیا باشد نیاز به تعبیر - چنان که در بند قبلی گذشت - هروی می گوید: اگر او اصلاً چیزی به یاد نیاورد، پس او از فنای این بدن جسمانی، اگر در فضیلت متوسط و از اصحاب یمین باشد، به همان صورت [مثالی] یا لطیفتر از آن، محشور می گردد. و اگر شقی باشد، به صورت حیوانات سر فروافکنده محشور می شود. و آن صورت [مثالی او] از تصرف چنین نفسی بیرون می رود و لیکن در عالم مثال جاودانه موجود می ماند (33).
سهروردی با خبر شدن از غیب و اطلاع از حوادث گذشته و آینده را که در عالم مثال محفوظ و منقوش است، هشت گونه می داند: مکتوب، با صدای خوش، با صدای مهیب، با دیدن صورت حادثه، با شنیدن از زیبارویان، با شنیدن از پیکره های هنری، با نجوا و با رؤیت خود مُثُل آویزان (معلق).
سهروردی درباره ی صور آیینه، می گوید: حق آن است که صور آیینه ها و صور خیالی منطبع نیستند بلکه صیاصی و بدنهای معلق هستند که محل و مکان ندارند (34). و علت مُعّده ی ظهور این مُثُل و صور آیینه، روشنایی است. چنان که علت قابله ی آن صور آیینه، شفافی جسم است و علت فاعلی آنها، نور مجرد است. (35)
آنچه مکاشفان، مانند انبیاء و اولیاء، می شنوند، صداهای هول انگیزی هستند که نمی توان گفت از تموج هوا در مغز است. و اصلاً این صداها در این عالم اجسام نیست. اهل کشف آنها را در عالم مثال می شنوند.
سهروردی می گوید: اخوان تجرید [= کاملان در حکمت علمی و عملی و ذوقی یا در حکمت عملی و کشفی که اهل ریاضت اند] مقام خاصی دارند که در آن مقام هرگونه که بخواهند، می توانند مُثُل قائم به خود [در عالم مُثُل معلقه] ایجاد کنند [که مظاهر آنها در این عالم اجسام باشد] و این مقام [در قرآن] به نام مقام باش (کن) نامیده شده است. بیننده این مقام به عالم [مقداری] دیگر غیر از عالم اجسام یقین پیدا می کند. در آن عالم مقداری دیگر مُثُل معلقه است و ملائکه مدبرِ [آن مُثُل برای آن مُثُل طلسم های جسمانی در این عالم اجسام] و مُثُل قائم [به خود در آن عالم مثال] پدید می آورند. این مُثُل به وسیله ی آن طلسم ها سخن می گویند و آن طلسم ها مظهر آن مُثُل اند. و از آن طلسم های [جسمانی جمادی] به واسطه ی مُثُل [یعنی به واسطه ی ملائکه مُدبرشان] دلیری ستایش انگیز و چیره دستی عجیب سر می زند و آوازهای شگفتی آوری که خیال هم نمی تواند آنها را محاکات کند، از آن طلسم های [جمادی] شنیده می شود. و جای تعجب است که انسان به هنگام نوعی تجرد آن صدا و آواز را می شنود و به آن گوش می دهد و درمی یابد که خیال نیز در آن هنگام آن آواز را استماع می کند. پس، آن آوازی است از مثال معلق [که در عالم روحانی مثالی آویزان است. و هر کس در خلسه های الهی [یعنی به هنگام سستی قوایا در حالت بین خواب و بیداری] نیرومند و با تجربه باشد، همین که بالا رفت، برنمی گردد و از طبقه ای به طبقه ای از صور ملیحه صعود می کند. و هرچه صعودش کاملتر باشد، مشاهده اش نسبت به صور روشنتر و صافتر و دلپذیرتر خواهد بود. و پس از این عالم صور معلقه، به عالم نور و سپس به نورالانوار می رسد. (36)
پس از آن، سهروردی برای اثبات عالم مُثُل معلقه یا عالم مثال، از قرآن مدد می جوید و می گوید: هرچه در عالم عنصری است، درست به همان گونه که در این عالم عنصری هستند با جمیع هیأتها و عوارض خود [البته بدون ماده] در فلک مصور هستند. و هر انسان با جمیع احوال، حرکات، سکناتِ گذشته و آینده ی خود، در فلک منقوش است «هر چه کردند در زُبر ثبت شده و هر کوچک و بزرگ نگاشته شده است» (کل شیء فعلوه فی الزبر و کل صغیر و کبیر مستطر) (37). و آنگاه سهروردی بر وجود نفس ناطقه و غیر جسمانی بودن آن در یک جمله بدین نحو استدلال می کند که «گاهی مظهر نفس جسم است و گاهی مظهر آن مثال معلق است و نفس در هر دو حال خود را ادراک می کند پس نفس نه از عالم اجسام است و نه از عالم مُثُل معلقه» (38)، بلکه نفس ناطقه از عالم انوار مُدبر است.
سهروردی در دو فصل پایانی حکمه الاشراق به آن ذکر الهی می پردازد که به واسطه ی آن مثل حق قابل ادراک می شود.
پی نوشت ها :
1. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، ص. 232.
2. همو، همان، ص. 232.
3. همو، همان، ص. 233.
4. همو، همان، ص. 231.
5. همو، همان، ص. 230.
6. همو، همان، ص. 231.
7. همو، همان، ص. 226 و 243.
8. همو، همان، صص. 229-230.
9. سوره ی مریم، آیه ی 68.
10. سوره ی هود، آیه ی 94.
11. همو، همان، (حکمه الاشراق) ص. 230.
12. همو، همان، ص. 230.
13. همو، همان، ص. 231.
14. همو، همان، ص. 230 و 235.
15. همو، همان، ص. 232.
16. همو، همان، صص. 212 و 229.
17. همو، همان، ص. 212.
18. همو، همان، صص. 231-232؛ شرح قطب شیرازی، صص. 516 و 519.
19. همو، همان، ص. 235.
20. همو، همان، ص. 232.
21. همو، همان، ص. 234.
22. همو، همان، صص. 234-235.
23. همو، همان، ص. 231.
24. هروی، انواریه، ص. 190.
25. صدرا، تعلیقات، در حاشیه ی شرح حکمه الاشراق قطب شیرازی، ص. 529؛ ظاهراً اثبات تکرار کائنات، از ابتکارات خود سهروردی در دوره ی اسلامی است. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج. 1 (المشارع و المطارحات) ص. 493.
26. هروی، انواریه، ص. 205.
27. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 1، ص. 102-104؛ و ج. 2، ص. 236-237.
28. اگرچه قدما به دوره ای بودن کائنات و تکرار آنها اشاره کرده اند اما استدلال برای اثبات آن از ابتکارات سهروردی است.
29. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، ص. 239.
30. قطب شیرازی، شرح حکمه الاشراق، ص. 534-535.
31. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، ص. 208.
32. همو، همان، ص. 241.
33. هروی، انواریه، صص. 218-219.
34. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، صص. 211-212.
35. همو، همان، ص. 241؛ و شرح قطب شیرازی، ص. 536.
36. همو، همان، صص. 242-243.
37. سوره ی قمر، آیه ی 53-54.
38. همو، همان، ص. 244.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}