ناخودآگاه سیاسی
مترجم: فرهنگ ارشاد
نگاهی به زندگی و آموزه های فردریک جیمسن
زندگی نامه و زمینه نظری
فردریک جیمسن در سال1934 در کلیولند(1) در ایالت اوهایو زاده شد. دوره کارشناسی خود را در کالج هیورفورد(2) درسال1954 به پایان رساند، سپس به دانشگاه ییل رفت و درجه کارشناسی ارشد را در سال1956 و دکترا را در سال1959 از آن دانشگاه گرفت. پس از آن در سال1961 رساله دکتری او با عنوان سارتر: خاستگاه های یک سبک منتشر شد. جیمسن در مدتی که دوره دکتری خود را می گذراند، کمک هزینه های تحصیلی متعددی به او اعطا شد، و در دانشگاه اِکس مارسی(3)[فرانسه] (1954-1955) و در دانشگاه های مونیخ و برلین(1956-1957) به تحقیق پرداخت. او از سال1959 تا 1967 در دانشگاه هاروارد تدریس کرد و سپس (در سال1967) به دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو(4) رفت و در آن جا در سال1971 به مقام استادی زبان فرانسوی رسید. از سال1976 تا1983 در دانشگاه ییل تدریس کرد و از1983 تا1985 به عنوان استاد [پروفسور] ادبیات و تاریخ آگاهی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتاکروز به کار خود ادامه داد. سرانجام در سال1986 به دانشگاه دوک رفت، جایی که هم اکنون در مقام «استاد برجسته» ادبیات تطبیقی و مدیر برنامه تحصیلات تکمیلی در ادبیات و رئیس مرکز نظریه های فرهنگی مشغول است.جیمسن به عنوان «احتمالاً مهم ترین نقاد فرهنگی انگلیسی زبان کنونی» توصیف شده است (MacCabe, 1992:ix) و همچنین سرشناس ترین طرفدار آن سنت نظریه انتقادی [و متفکر نامیِ] هگلی یا مارکسیسم غربی شناخته شده است. پِری اندرسن تا آنجا پیش رفته که آثار جیمسن را در اوج کمال مارکسیسم غربی معرفی نموده و آن آثار را آن گونه دانسته که یکباره کران های سنتی جغرافیایی و فرهنگی آن را در می نوردد و از آن ها فراتر می رود (1998:71-4). جیمسن از نخستین پیمایش های انتقادی در مکتب فرانکفورت و سنت هگلی نقد دیالکتیکی در [کتاب] مارکسیسم و شکل(1971) تا بحث های شکل گرایی[فرمالیسم] روسی و ساختارگرایی فرانسوی در زندان خانه زبان(1972) بیش ترین رهاورد را در نوزایی ادبیات مارکسیستی و نقد فرهنگی در ایالات متحده آمریکا از آغاز دهه1970 ارائه داده است. این دو کتاب اولیه او، متون عمده ای هستند که در اشاعه اندیشه ای مؤثر بودند که در آن زمان هنوز از سنت های نسبتاً ناشناخته نظریه قاره ای(5) و مارکسیسم غربی در محافل دانشگاهی آمریکای شمالی به شمار می آمدند.
جیمسن، با انتشار کتاب ناخودآگاه سیاسی (1981) و درگیری پایدارش با پسا ساختارگرایی و مارکسیسم آلتوسری، به مثابه نظریه پردازی به حق برجسته شناخته شد. او با انتشار مقاله های تأثیرگذار درباره پسانوگرایی در اوایل دهه1980، و بالاگرفتن اعتبارش پس از انتشار کتاب درخشان پسانوگرایی، یا منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر (1991) در سطح بین المللی شهرت علمی پیدا کرد. تحلیل های او از پویایی فضایی- زمانیِ پسانوگرایی و منطق فرهنگی آن، برخی از مؤثرترین و درعین حال مجادله آمیزترین اندیشه ها را در این زمینه اغلب اغراق آمیز و همیشه مشاجره آمیزِ نظریه اجتماعی و فرنگی فراهم آورده است. آثار او در دهه1990 درباره جهانی شدن، سرمایه مالی، زیبایی شناسی جغرافیایی سیاسی، بخصوص باعث تأیید پایگاه جیمسن در مقام منتقدی بی نظیر و بی باک شد زیرا می کوشد تا دلالت های سیاسی و فرهنگی منطق همگانی سازی سرمایه داری را پی جویی کند. به موازات تشریح موشکافه او از فرض های ایدئولوژیکی در پشت مکاتب عمده نظریه پردازی اروپایی، برخی آثار او درباره نویسندگان- مانند سارتر ([1961] 1984a)، ویندام لوئیس(1979)، آدورنو(1990a)، و برشت(1998b)- خوانش های پذیرفته شده آن ها را به چالش کشیده و نظریه منحصربه فرد جیمسونی درباره فعالیت هنری نوگرا را پرورده است. در کتاب های اخیر به ویژه درباره آدورنو و برشت کوشیده است تا زمینه کاملاً مارکسیستی و چارچوب مفهومی را که بستر آثار این نویسندگان بوده شرح دهد، و خوانشی از آدورنو و برشت را در اختیار ما می گذارد که با نسبی گرایی و نام گرایی جاری در اندیشمان پسانوگرا و پساساختارگرا به مقابله برمی خیزد.
تجربه سیاسی و نظری سازنده جیمسن نشانه از دو رویداد مربوط به هم دارد، یکی پیامدهای مک کارتیسم(6) و دیگری ظهور جنبش چپ نو. اصلی ترین شخصیتی که در پرورش سیاسی و فلسفی او تأثیرگذار بوده، فیلسوف فرانسوی اصالت وجودی، ژان- پل سارتر می باشد. پژوهش جیمسن از سارتر به دوره ای مربوط است که جریان نقد جدید هنوز در ایالات متحده اقتدار و نفوذ داشت. رقیب اصلی این گروه از منتقدان که از نظر سیاسی محافظه کار بودند آثار پدیدارشناختی ژرژ پوله(7) و هیلیس میلر(8) بود. نخستین کارهایی که اکنون به آن «نظریه» می گوییم، به ویژه آثار رولان بارت و آدورنو به آهستگی شهرت می یافت و هنوز مراحلی مانده بود که تأثیر فکری توانمندی داشته باشند. در پرتو گروش جیمسن که پس از این [به سارتر] پیدا کرد، کتاب سارتر به خاطر نداشتن هیچ ارجاعی به مارکسیسم و تاریخ قابل توجه است. این اثر اساساً پدیدارشناختی را می توان در بستر یک کوشش گسترده تر از لحاظ علمی دید که با پارادایم نقد جدید محافظه کار فاصله داشت.
جیمسن با بازاندیشی درباره «گروش» خودش به «سارترگرایی»، خاطر نشان می کند که این جریان «همواره متفاوت با آن گروش های متعارف روزگار مدرن بوده که در زمینه های زیبایی شناسی یا فلسفی» روی داده اند (1985:V). برخلاف جریان کانت گرایی یا هیدگرگرای، یا اخیراً ساخت زدایی دریدایی، دل سپردگی به سارترگرایی «بیش تر حالت پرسشگری راستین داشته است و نه موافقت با مواضع شخص سارتر» (1985:V). جیمسن در ارتباط با درکی که از مارکسیسم دارد، سارتر را الگویی توصیف می کند که هم در سپر اندیشه و هم در سپهر سیاست درگیر بوده است.
داگلاس کلنِر در دهه1950 سارتر در ایالات متحده به عنوان «روشنفکری فردگرا و رادیکال» و «طغیانگری علیه هر امر متداول» شناخته می شد (1989:8). کِلنِر می نویسد اگر کسی آثار جیمسن را از لحاظ بافتی و متنی مطالعه کند «با یک منتقد جوان ادبی روبه رو می شود که با مطالعاتی که در دهه1950 در اروپا کرده و در اثر جنبش های دهه1960، بنیاداندیش شده است و برای راه حلّ تنگناهای نظری و سیاسی خود به مارکسیسم روی آورده است» (1989:9). شاید سارتر بیش از هر چهره مهم دیگر جنبش چپ نمودگار «تعهد فکری» باشد، روشنفکر متعهدی که در پی مداخله در امور سیاسی بود، اما بیرون از هر سازمان سیاسی توده گیر یا ساختار حزبی متعارف. این جست و جو برای یافتن شکلی ماندگار از مارکسیسم، که از لحاظ سیاسی و نیز نظری با وضعیت و موقعیت تاریخی شخص مناسبت داشته و در عین حال از هر جزم اندیشی و راست کیشی حزب کمونیسم و اتحاد شوروی به دور باشد، همواره در شکل گیری دیدگاه جیمسن درباره مارکسیسم اثرگذار بوده است.
جیمسن، در پیش گفتار مارکسیسم و شکل، تنگناهای ویژه ای را که در آمریکای شمالی در اواخر دهه1960 پیش روی منتقد مارکسیست قرار دارد، تشریح می کند. او می نویسد هنگامی که از دانشجوی آمریکایی درباره مارکسیسم می اندیشد، فقط به مبارزه ها و جدل های دهه1930 نظر داشته که ارتباط بسیار کمی با نیازها و خواست های کنونی می تواند داشته باشد. به نظر می رسد که این شمار اندک منتقدان نامی مارکسیست که هنوز به آن ها دسترسی داریم، مانند کریستوفر کادول(9) یا ارنست فیشر(10)، دیگر سخنی بسنده و کاربردی برای شرایط بحرانی جاری نداشته باشند، به ویژه با تغییری که در تأکیدهای انتقادی صورت گرفته و از دهه1930 که نقدهای مبتنی بر محتوا، به نقدهای مبتنی بر روش تبدیل شده است. به نظر او آن چه لازم بود، شکلی از مارکسیسم بوده است که درخور مقتضیات سرمایه داری پساصنعتی و انحصاری باشد یعنی روزگاری که در آن کالایی شدن شدت یافته و ناپیدایی طبقه اجتماعی، و چند پارگی روزافزون تجربه اصالت وجودی [اگزیستانسیالیستی] پوشیده مانده است. به دیگر سخن، مارکسیسم یک نظام انعطاف ناپذیر خشک نیست که در حالت های داده شده و معینی از امور کاربرد داشته باشد، بلکه گفتمانی قرار یافته و پیکره باز و انعطاف پذیری فکری است که برحسب شرایط تاریخی خاص بسط داده می شود. جیمسن می گوید که «این با روح مارکسیسم کاملاً سازگار است- برپایه این اصل که اندیشه، بازتاب وضعیت اجتماعی مشهود خود می باشد- به این معنا که روایت های متفاوتی از مارکسیسم در جهان امروز ما وجود داشته باشد که هر کدام به نیازها و پرسش های نظام اجتماعی- اقتصادی ویژه خودش پاسخ می دهد» (1971:xviii). از نظر جیمسن، پرسش های ویژه ای که از سرمایه داری انحصاری سربر می آورند فقط می تواند از طریق آن سنت مارکسیسم هگلی، که از لوکاچ تا سارتر و آدورنو تفسیر و پرورده شده است، مورد بررسی قرار گیرد.
نظریه اجتماعی ورهاوردها
جیمسن، پیش از هر چیز، یک منتقد و نظریه پرداز فرهنگی است. مناسبت او برای نظریه اجتماعی معاصر بیش تر به خاطر دفاع شدید از روایت رهایی بخش مارکسیسم و نقد پساساختارگرایی در کتاب ناخودآگاه سیاسی(1981) است؛ و مهم تر از همه از آن رو است که پساتجددخواهی را به منزه منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر می داند. آن طور که تری ایگلتن می گوید، انتشار ناخودآگاه سیاسی، بی گمان او را به عنوان مشهورترین مارکسیست منتقد آمریکایی و نیز یکی از پیشگامان نظریه پردازان ادبی دنیای انگلیسی زبان معرفی کرده است (1986). کتاب مزبور، در ایالات متحده بسیار پرنفوذ بود و علاقه های زیادی را برانگیخت آن گونه که شماره های ویژه مجلات دیاکریتیکز(11) (1982) کریتیکال اِکسچنج(12) [مناظره انتقادی] (1983) و نیواورلئانزریویو(13) (1984) همگی به آثار او اختصاص داده شد. در بریتانیا و اروپای قاره ای کمی آرام تر از آن استقبال شد. رابرت یانگ (1990)، برای پذیرش متفاوت آثار او در ایالات متحده و بریتانیا سه دلیل عمده برمی شمارد. نخست، ناخودآگاه سیاسی زمانی منتشر شد که خیزش تفکر ساخت زدایی پرخروش بود و جریانی توقف ناپذیر به نظر می آمد؛ و نیز مارکسیسم جیمسن با بینش های دریدا بسیار هماهنگی داشت و همزمان از آن پیشی هم می گرفت. دوم این که، مارکسیسم جیمسن بازگشتی به نقد اخلاقی به نظر می آمد که ساختارگرایی و ساخت زدایی، آن را از بحث خود کنار گذاشته بودند. یانگ می نویسد، «این جریان وابسته به فهم سنتی ارزش نقادی و همچنین خوشایند منتقدان مذکری بود که احساس می کردند به طور فزاینده ای تحت الشعاع سیاست قدرتمندی قرار گرفته اند که جنبش فمینیسم به زنان داده بود» (1990:91). دلیل سوم و شاید مهم تر از همه استقبال مردم بریتانیا و اروپا از ناخودآگاه سیاسی این بود که کتاب مزبور نویدبخش جنبشی دانسته می شد که جیمسن آن را «انقلاب آلتوسری» نامید، گرچه متن مزبور در بریتانیای پساآلتوسری عرضه می شد. خواننده بریتانیاییِ اثر جیمسن با آثار آلتوسر از قبل آشنا بود، به ویژه این که اندیشه آلتوسری از طریق آثار ایگلتن و مَشِری(14) بر نظریه ادبی، تأثیر گذاشته بود. پس به نظر می رسید که جیمسن یک انقلاب نظری را نوید می داد که پیش از این در گذشته بود و نقد آن در مارکسیسم بریتانیایی به خوبی جا افتاده بود.این که جیمسن دیدگاه ضد تاریخی آلتوسری را با پروژه تاریخ گرای خودش هماهنگ می کند، نمودی از تفکر و نثر دیالکتیکی و قدرتمند او به شمار می آید. جیمسن در فصلی طولانی و مستدل با عنوان «درباره تفسیر»، سه شکل علیت یا اثرگذاری آلتوسری- علیت های مکانیکی، ابرازی، و ساختاری- را به بازآزمایی کامل می کشد و استدلال می کند که نه فقط مارکسیسم یک تاریخ گرایی است، بلکه به منزله یک تاریخ گرایی مطلق می تواند نقد آلتوسری را نیز در خود داشته باشد. عنوان این فصل از اثر جیمسن همچنین نفوذ ستیزه گونه کار او علیه نقدهای پسا ساختارگرایی از تفسیر را نشان می دهد. او می گوید، برتری مارکسیسم به منزله گفتمانی سیاسی نظری بیش تر بر شدّت آثار نشانه شناختی آن استوار است. مارکسیسم فقط یک نظریه تفسیر نیست، بلکه آن «افقی است مطلق برای هر خوانش تفسیری» (1981:17). علاوه بر این، سرشت کل گرا و جامع مارکسیسم به این معناست که آن فقط یک نظریه تاریخ یا شکلی از پژوهش جامعه شناختی نیست، بلکه افق نهایی فرازناپذیر خودِ تاریخ (به معنای خاص) است.
مارکسیسم و تاریخ گرایی
نیروی استدلال جیمسن همواره تا حدودی برپایه توانایی او در گنجاندن نقدهای بالقوه در چارچوب دیالکتیکی خودش استوار است. از این رو، جیمسن در ناخودآگاه سیاسی، بسیاری از بینش ها درباره تفاوت، دگری، و دگرگونی را در پرتو پسا ساختارگرایی دانسته در حالی که برتری روایت تاریخیِ کل گرایانه مارکسیسم را نیز استدلال می کند. طبق نظر جیمسن، برداشت دریدا از تفاوت، ممتاز کردن سیاست خُرد از فوکو، یا تشخیص ماهیت مالیخولیایی سرمایه داری از سوی دلوز و گتاری، همه دارای قدرت تبیینی و اعتبار محلی هستند، ولی فقط به این شرط که در زمینه ای از روایت گسترده تر تاریخی یا در مفهومی از کلیت اجتماعی قرار گیرند. به طور خلاصه، پنداره های پسا ساختارگرایی از تفاوت و جزءنگری، نشانگان لحظه جاری تاریخی را به خوبی توصیف می کنند، اما نمی توانند شرایط تحقق آن نشانگان را تشریح نمایند. بنابراین، از نظر جیمسن باید آرمان شناسی های پسا ساختارگرایی را در چارچوب فهم مارکسیستی گسترده ای از تاریخ گنجاند.جیمسن پیشنهاد می کند این کار را می توان به کمک مجموعه ای از افق های سه گانه دیالکتیکی گسترش یابنده تفسیر انجام داد که عبارتند از افق های سیاسی، اجتماعی، و تاریخی. نخستین افق، با خودِ متن به مفهوم منفرد آن انطباق دارد که به نظر جیمسن و با دنباله روی او از تحلیل لوی- اشتراوس از اسطوره، متن را همچون کنشی نمادین مطالعه می کنیم، یا آن را کوششی خیالی برای حل یک تعارض واقعی اجتماعی درنظر می گیریم. دومین افق، متن را تا آن جا بالا می برد که هم سطح گفتمان اجتماعی و ستیز وسیع تر طبقاتی قرار می گیرد. و افق سوم، به نوبه خود آرمان شناسی گفتمان طبقاتی را هم سطح افق فرازناپذیر تاریخ می داند. اشکال تصور جیمسن از افق های نشانه شناختی که به طور دیالکتیکی گسترش یابنده، درست در این است که [معلوم نیست] هرکدام از این افق ها چه ارتباطی با دیگری دارند، و چگونه می توان در تحلیل از یک سطح به سطح دیگر رفت. این واقعیت که متنِ خود جیمسن هر سطح تحلیل را در ارتباط با مثال های جداگانه ای مطرح می کند، ممکن است نشانگر آن باشد که او خود نتوانسته از پسِ این تنگنا برآید.
دیدگاه مارکسیستی از تاریخ همچون دیدگاهی غایت شناختی- به شکل روایتی از پیش تعیین شده که باید به جامعه ای بی طبقه برسد- در نظریه اجتماعی و سیاسی در معرض نقد گسترده قرار داشته است (برای نمونه ن.ک: Giddens, 1982; Castoriadis, 1987). درحقیقت، خودِ این پنداره که مارکسیسم به طور کلی و به خودی خود تاریخ گرایی یا نظریه ای از تاریخ است، در دهه1960 به وسیله خود مارکسیست ها، در چارچوب مباحث ساختارگرایی مارکسیستی لویی آلتوسر، در معرض شدیدترین نقد قرار گرفت. هرچند آلتوسر خود یک مارکسیست متعهد باقی ماند، ولی راه را بر نقدهای سهمگین فوکویی و پسا ساختارگرایی از مفهوم کلیت اجتماعی و روایت غایت گرایانه تاریخی مارکسیسم از رهایی بشر باز کرد. از این رو، اگر جیمسن در اوایل دهه1980 اصرار زیاد بر فهم بنیادین هگلی از تاریخ داشت، رویارویی او با تفکر آلتوسری هم اجتناب ناپذیر بود.
به طور خلاصه، بحث آلتوسر این بود که پیامد اجتناب ناپذیر خوانش مارکسیسم به عنوان مکتبی تاریخ گرایانه، این است که مارکسیسم سطوح متمایز جامعه (اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک، و غیره) را باهم ادغام می کند و کلیت اجتماعی را به نسخه ای از برداشت هگلی از کلیت فرو می کاهد و از میان می برد، و از این رو، تفاوت های آن ها نادیده انگاشته می شود. سنگینی اصلی نقد آلتوسری از تاریخ گرایی، در جهت مخالفت با پنداره «علیت ابرازی» است که آن را با برداشت هگلی از تاریخ منطبق می داند. در استدلال آلتوسر، دو ویژگی یا نارسایی در برداشت هگل از تاریخ این است که هگل به تداوم همگن زمان و تقارن زمانی باور داشت. به عبارت دیگر، [در این مفهوم] تاریخ به توالی صِرف رویدادی در پی رویداد دیگر نیست، که در یک و همان زمان، در همزیستی با هم بوده اند. به تشخیص آلتوسر، جدی ترین بدفهمی که از دیدگاه هگلی از تاریخ برمی آید تدوینی است که از کلیت اجتماعی به دست می دهد و آن را یک کل ابراز شونده می داند، به این معنا که «در اصل چنین تصور می شود که کل مورد نظر چیزی جز یک گوهر درونی نیست، و عناصر تشکیل دهنده آن، چیزی بیش از شکل های پدیدارشونده و ابرازشونده نیست، و اصل درونیِ آن گوهر هم در هر نقطه کل حضور دارد» (Althusser and Balibar, 1970:186). این امر، ناهمگونی زمان تاریخی را به پیوستاری همگن تقلیل داده و ویژه بودن و استقلال نسبی سطوح گوناگون کلیت اجتماعی را به زمان کنونی و همگن تبدیل می نماید.
جیمسن تصدیق می کند که نقد آلتوسری چنان که می نماید به «طور کامل پاسخ دادنی» نیست (1981:27)، اما در اشاره ای سخن پردازانه اعلام می کند که این برای در نیافتنِ نکته آلتوسر است. آلتوسر به تاریخ گرایی ناب حمله نمی کند، بلکه با پنداره دوره بندی کردن و پرسش از بازنمایی تاریخ مخالف است، یعنی با این اندیشه که تاریخ فقط «چیزی در پی چیز دیگر» یا شکل های کاهنده ای از تفسیر تمثیلی است که می خواهد پیایندهای معینی را برحسب یک کلان- روایت پنهانی بازنویسی کند. از سوی دیگر، اگر تمثیل را فقط کاهش پیایندهای ناهمگون تاریخی به یک روایت از پیش تعیین شده ای ندانیم، بلکه آن را گشاینده افق های جداگانه ای بدانیم که در بالا از آن یاد شد، به این ترتیب، روایت تاریخی می تواند نگه داشته شده و بازآفرینی شود. جیمسن می نویسد: «تاریخ، یک متن نیست، یک روایت، چه کلان و چه ناکلان هم نیست، بلکه علتی ناپیدا است و به جز در قالب متن، در اختیار ما قرار نمی گیرد، و نیز رویکرد ما به تاریخ و به واقعیت صِرف، ضرورتاً به صورت متن سازی از گذشته یا داستان پردازی از آن در محدوده ناخودآگاه سیاسی در می آید» (1981:35). تاریخ مانند برداشت آلتوسر از ساختار، حضور بی واسطه ندارد، در گور خود دانستنی نیست، اما چیزی است که ما از طریق آثار و متن سازی ها از آن می شناسیم.
آرمانشهر و آرمان شناسی
تاریخ را همچون علتی دست نیافتنی و غایب تلقی کردن، شالوده یکی از برانگیزاننده ترین اشاره های جدلی و سخن پردازنه جیمسن را می سازد، به این معنی که او بر ضرورت اندیشه آرمانشهری تأکید دارد. جیمسن استدلال می کند که برداشت مارکسیسم از ایدئولوژی [آرمان شناسی] به منزله «آگاهی کاذب» یا «تحدید ساختاری»، نمودی از اصالت تاریخیِ دیالکتیک منفی از آن، یا تأویل [هرمنوتیک] رمزگشای منفی آن است. با وجود این، مارکسیسم نشانه هایی از سنت تأویل مثبت یا رهایی بخش را با خود دارد، و در این محدوده است که «بعضی مفاهیم غیرابزاری از فرهنگ را می توان آزمود» (1981:286). جیمسن به پیروزی از ارنست بلوخ استدلال می کند که کل ایدئولوژی را باید به منزله یک مفهوم و آن هم مفهوم آرمانشهری درک کرد به این معنا که فرافکننده یک بازنمود «جمعی» است. این دیالکتیک جمعی در ساده ترین صورت، همچون شکلی از مبادله جبرانی عمل می کند. برای نمونه، نظریه های جنبه های دستکاری کننده رسانه های جمعی و نیز نظریه های فرهنگ «توده» به معنای کلی، اگر نخواهند تماشاگر کاملاً منفعلی داشته باشند، باید پاسخ گوی تسلیم یا سکوت مخاطب باشند. مخاطب ها به سادگی فریب فرهنگ واکنشی مصرفی را نمی خورند، بلکه لذتی از آن می جویند و بنابراین، پیام دهنده باید نوعی خرسندسازی جبرانی را در برابر تسلیم مخاطب فراهم آورد. به نظر جیمسن دستکاری ایدئولوژیکی و خشنودی اتوپیایی دو جنبه جدایی ناپذیر در همه متن های فرهنگی هستند. از دید جیمسن، این پنداره که همه متون فرهنگی یک بعد آرمانشهری دارند، بسط منطقی «این قضیه است که همه آگاهی طبقاتی- یا به عبارت دیگر، همه ایدئولوژی به قوی ترین معنای خود که شامل انحصاری ترین صورت آگاهی طبقه حاکم و به همان اندازه آگاهی طبقه مخالف، یعنی مظلوم می شود، در ماهیت خود بسیار اتوپیایی است (1981:286).آگاهی طبقاتی از طریق کشمکش بین گروه ها یا طبقات مختلف پدید می آید و بنابراین، همواره در ارتباط با طبقه دیگر تعریف می شود. از این جهت آگاهی طبقاتی، از هر طبقه تا آن اندازه که بیانگر وحدت یک مجموعه و فرافکنی یک جامعه بی طبقه است، اصولاً اتوپیایی یا آرمانی است. حتی واکنشی ترین شکل های فرهنگ و ایدئولوژی طبقه حاکم، تا آن اندازه که مؤید انسجام جمعی باشند، اتوپیایی هستند. ایگلتن استدلال می کند که «ادعای عجیب جیمسن در تشخیص انگاره ای از پیش تعیین شده از مدینه فاضله در هر نوع جمع انسانی، که می تواند شامل تظاهرات نژادپرستی هم بشود» (1990:404) ساده اندیشی خنده آور و انحراف ضعیفی بیش نیست. اگر جیمسن اصرار داشته باشد که تظاهر نژادپرستانه، به خاطر «سفیدپوست» را فرافکنی می کند، در حقیقت نمودی اتوپیایی است، این را باید گونه ای فرافکنی جبرانی [مبتنی بر گذشته] دانست نه یک گونه «پیش بینی کننده» [رو به آینده]. به دیگر سخن، نژادپرستی می تواند ارائه دهنده صورت هایی از جبران یا ارضاءِ مسائل اجتماعی جاری باشد- مثل بیکاری، مسکن نامناسب، کمبود خدمات و امکانات و مانند آن- اما چون هیچ گونه تصوری از جامه بی طبقه ندارد، پیش بینی مثبتی از مدینه فاضله به شمار نمی آید. بازشناسی فرافکنی های جبرانی و پیش بینی کننده، کاری پیچیده است، و می توان وضعیتی را تصور کرد که در آن جیمسن تظاهر نژادپرستانه ای را پدیده ای جبرانی تفسیر نماید، ولی نژادپرستان خود آن را پیش بینی کننده بدانند، در حالی که ارزش اکتشافی مفهوم نشان می دهد که چیزی واقعاً بینابینی است.
نقد جیمسن
ارزیابی و بازتدوین جیمسن از مارکسیسم آلتوسری، چیزی از اجرای هوشمندانه دیالکتیکی و ابتکار بلاغی کم ندارد. بیان دوباره او از طرح تاریخ گرایانه مارکسیسم، و از نقش اساسی ای که روایت در رابطه با فهم تاریخی بازی می کند، و از اجتناب ناپذیری تفسیر، همه بهسازی های او در اصول مسلّم پسا ساختارگرایی است که پذیرفته هم شدند. اما با همه این ها، در آثار جیمسن گرایشی در همانندکردن شتابزده تفاوت های فرهنگی و تاریخی و درآوردن آن ها به صورت روایتی یگانه به چشم می خورد. از این رو، جیمسن در چند مقاله بحث انگیز درباره ادبیات جهان سوم این قضیه عجیب را پیش می کشد که تمام متون جهان سومی «ضرورتاً جنبه ای سیاسی را در قالب تمثیلی ملی طراحی می کنند: داستان سرنوشت خصوصی فردی، همواره تمثیلی از وضعیت جنگ زده فرهنگ عمومی جهان سومی و جامعه است» (1986:69: شیوه تأکید و کج نویسی از اصل متن اقتباس شده). جیمسن برای اثبات این ادعا، یک خوانشی از اثر یک نویسنده چینی به نام لو ژون(15) و کتاب خالا(16) از عثمان سامبسن(17) نویسنده سنگالی ارجاع می دهد. نوشته های جیمسن معمولاً روشنگر و برانگیزاننده است، ولی آیا واقعاً می توان تنوع و ناهمگونی «همه» آثار ادبی جهان سوم را به نمونه هایی از آثار دو نویسنده محدود کرد، و آیا برپایه چنین تقلیلی می توان به طور جدی استدلال کرد که ادبیات جهان سومی همیشه تمثیل های ملی را تصنیف می کنند؟ ایجاز احمد که از خواندن مقاله جیمسن بسیار ناخرسند شده می نویسد «هرچه مقاله او را بیش تر خواندم بیش تر دریافتم که، با افسوس زیاد، نویسنده ای را که مدت ها از جان و دل همراه و همیار خود می دانستم، هر چند بسیار دور از هم می زیسته ایم، از دیدگاه خود او در فرهنگ من جایی ندارد و یک «دیگری» است» (1987:3-4). منطق کلیت گرایی جیمسن، سراسرِ جهان سوم را که خود مفهومی پرسش آمیز است، به منزله هستی همگونی می شناسد که در آن «دیگری» و «همانی» به یک شیوه برساخته می شوند. در متن جیمسن، جهان سوم فقط برحسب تجربه استعماری آن تعریف می شود و با ساده اندیشی تاریخ استعمار اروپا را تکرار می کند. بنابراین، به نظر می رسد «تاریخ محض» چیزی جز تاریخ غرب نیست، یعنی نوگرایی و اوج گیری سرمایه داری [کل تاریخ است]، و دیگر تاریخ ها را تشریح ناشده کنار می گذارد. به نظر می رسد جیمسن، پنداره علت گرایی ساختاری آلتوسری را با فهم کردن خودش از تاریخ گرایی ساختاری هماهنگ نکرده، بلکه، دیدگاه آلتوسری را از طریق روایت جرح و تعدیل شده ای از تفکر هگلی، در هیأت تاریخ گرایی ساختاری خودش تحلیل برده است(ن.ک: Hormer, 1998:62-9).ارزیابی پیشرفت ها و مجادله های عمده
تا اوایل دهه1980 آثار جیمسن بر تشریح نوگرایی ادبی و نیز فراخوانی ای تمرکز داشت که در آغاز کتاب مارکسیسم و شکل(1971) برای تحلیل بحران روزگار کنونی که در حال سربرآوردن است انجام داد. این وضعیت به دنبال یک دسته بررسی ها درباره پسانوگرایی به کلی تغییر کرد، و در مقاله با نفوذ جیمسن در سال1984، با عنوان «پسانوگرایی، یا منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر» به اوج خود رسید، چنان که از زبان پری اندرسن به عبارت زیر بیان شده که [جیمسن] «کل چارچوب فکری پسانوگرایی را به یکباره تغییر داد- تکان خط شکننده شگرفی که حوزه مطالعه این موضوع را تا به امروز فرمانروایی کرده است» (1998:54). اهمیت اثر جیمسن در پسانوگرایی کوششی است که می خواهد این روان ترین و لغزنده ترین مفاهیم را در درگردیسی های مشهود در زمینه اجتماعی و اقتصادی بنیاد نهد. علاوه بر این ها، او کوشیده است مناسبات بین دگردیسی هایی را که در سطوح فرهنگی و زندگی روزمره و تقویت نظام اقتصاد جهانی روی می دهد، نظریه پردازی کند.آثار جیمسن به این پرسش وابسته است که آیا گذاری از نوگرایی به پسانوگرایی رخ داده است و /یا گسستی میان آن دو وجود دارد. نخست این که جیمسن اعتقاد دارد در تجربه ما از زمان و فضا در عصر پسانوگرا، دگردیسی بنیادینی صورت گرفته است. پسانوگرایی نمایش دهنده تفوق مقوله فضا بر زمان است، و از این رو تجربه ما از تاریخ، روایت، و خاطره، همه در دنیای پسانوگرا رنگ باخته است. و به موازات این امر، تجربه ذهنی ما نیز تحول مهمی را پشت سر گذاشته، به طوری که پنداره های سنتی از یک سوژه [ذهن شناسانده] مستقل متمرکز جای خود را به ذهن های شناسانده پاره پاره داده است. جیمسن به پیروی از بودریار (1968) استدلال می کند که قلمرو نیازهای انسانی به وادی فرهنگ گسترده انگاره، فضای سیبرنتیکی، و هیجان اسکیزوفرنیایی، فراز یافته است. دوم، مقاله منطق فرهنگی، واژه پسانوگرایی را چنان بسط داده که به فراسوی مرزهای کم دامنه مباحث معماری و ادبی سرایت کرده و سرانجام کل قلمرو هنرهای معاصر و گفتمان های نظری را زیر پوشش خود آورده است. به طور خلاصه جیمسن این بحث را که ویژه سبک های معماری و ادبی بود متحول ساخته است به گونه ای که بتواند موضوع های گسترده تر در تغییرات اجتماعی و فرهنگی را خطاب دهد. سوم، او تأکید دارد پسانوگرایی، آن طور که نظریه پردازانی چون ژان فرانسوا لیوتار (1984) گفته اند، بازنماینده گسستی دوره ای در سرمایه داری نبوده است، بلکه بیش تر نمودی از بازساختاریابی خود سرمایه داری است. جیمسن با اقتباس از آثار ارنست مندل(18) اقتصاددان، می گوید که بازشناسی «سرمایه داری متأخر» از سوی مندل پایه های اجتماعی ظهور فرهنگ پسانوگرا را فراهم کرده است. چهارم، جیمسن پرهیز دارد که درباره خوب یا بدبودن پسانوگرایی و پیشروبودن یا ارتجاعی بودن آن قضاوت اخلاقی کند، بلکه بر این نیاز پافشاری می کند که خودِ پدیده پسانوگرایی را ازنظر تاریخی موقعیت یابی و سپس تحلیل کنیم. سرانجام، برخلاف پنداره های فرهنگ یک فراواقعیت و مجازی را که بودریار مطرح می کند، جیمسن می خواهد فرهنگ پسانوگرا را در تغییرات نظام اقتصادی سرمایه جا بیندازد، و استدلال می کند که قلمرو فرهنگ به حدی گسترش یافته که با قلمرو اقتصاد همگستره شده است. او می گوید، شکل کالایی چنان در ساخته های فرهنگی نفوذ یافته است که هرگونه تمایل به مقاومت در برابر کالایی گرایی در هنر، که وانمودی تجددخواهانه است که در نظریه زیبایی شناسی ادورنو مطرح گردیده، بیهوده شده است. امروزه تمامی فرهنگ، کالایی شده و گویی که از دیرباز چنین بوده است و اگر بخواهد در کالایی شدگی خود مقاومت کند، به سرعت و عاجزانه مغلوب می شود. همچنین، تعارض دیالکتیکی کالایی شدن فرهنگ، همان فرهنگی شدن کالا و زیبایی شناختی شدن سیاست بوده است. به طور خلاصه، ما با شیوه زندگی روزمره یکسره جدیدی سروکار داریم که جیمسن آن را «فرهنگی شدن زندگی روزمره» نامیده است.
پرسش انگیزی های پسانوگرایی
دستاورد جیمسن در زمان خود شگفت انگیز بود: او که برحسب واژگان و شرایط خودش با پسانوگرایی رویارویی چشمگیری داشت، بسیاری از بینش های [برآمده از] آن را در تجربه معاصر پذیرفت و تأیید کرد، و درعین حال آن را با پارادایم تاریخی مارکسیسم درآمیخت که آن را فخرفروشانه کنار گذاشته و بی اعتبار شناخته بود. مقاله منطق فرهنگی بسیاری مباحث انتقادی- اقتصادی، فرهنگی، تاریخی، و مهم تر از همه سیاسی- را مطرح کرد، ولی در پرداختن به آن ها چنان که باید ناتوان بود. جیمسن با بهره گیری از تمایزی که ریموند ویلیامز بین فرهنگ های «مسلّط، رسوب شده و درحال ظهور» (1977:121-7) گذاشت، استدلال نمود که پسانوگرایی به واقع نخستین سلطه فرهنگی جهانی را نمایندگی می کند. از سوی دیگر، فرد فیل(19) یادآوری می کند که پسانوگرایی، ظاهراً بسیار بیش تر از آن چه جیمسن تشخیص داده، از نظر فرهنگی ویژه و جزیی است، یعنی در واقع نمود فرهنگی «طبقه مدیریتی حرفه ای» آمریکای شمالی است (1990:97-125). منتقدان پسا استعماری و فمینیستی به ویژه بودنِ جغرافیایی، نژادی، و جنسیتیِ نظریه و فرهنگ پسانوگرا اشاره کرده اند.دیدگاه منطق فرهنگی جیمسن به سطح انتزاع بسیار گسترده ای می رسد. او از یک جهت تشریح بسیار متقاعدکننده ای را از تجربه سوژه منزوی در دنیای آشفته سرمایه داری جهانی ارائه می دهد، و از سوی دیگر نیز، نظریه بسیار تعمیم یافته ای از دگردیسی های ساختاری سرمایه را مطرح می نماید. آن چه این اثر کم داشت و کتاب درخشان پسانوگرایی یا منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر (1991) به روشنی از عرضه آن ناتوان بود، [کمبود] یک تشریح نظام مند درباره واسطه های میان سوژه های فردی و نظام جهانی بود. مقوله های عمده واسط که در این جا به کار می رود، چنان که در اثر قبلی جیمسن مشاهده می شود، کالایی کردن و شیءوارگی بود. به نظر می رسد که پسانوگرایی بیش تر باعث تراکم شیءوارگی شد، در حالی که شکل کالایی آخرین جبهه های مقاومت در برابر سرمایه یعنی زیبایی شناسی، جهان سوم، و روان را هم زیر یوغ خود کشید. اگر چنین است، به نظر می رسد که امکان هرگونه مقاومت در برابر بازار نوین جهانی، و همچنین امکان هرگونه تحول تاریخی منتفی است. این سرگردانی در پنداره جیمسن از زیبایی شناسی سیاسی پسانوگرایی جدید از «جست و جویِ شناختی»(20)، به روشنی نمایان بود. جیمسن با توسعه این پنداره که از مطالعات شهری کوین لینچ(21) در دهه1960 برآمده بود از آن استفاده کرد تا ناتوانی سوژه را در بازنمایی ذهنی خود، یا جایابی خود در دنیای فراملیتی و جهانی سرمایه داری متأخر تبیین نماید. آن چه که این دیالکتیک درک بی واسطه و کلیت تصورناپذیر کم داشت، اشاره یا تحلیلی از شکل های میانی واسط بین افراد و اقتصاد جهانی بود- یعنی شکل های واسط گروهی، نهادی، منطقه ای، یا ملّی- که بی واسطه هویت و ذهنیت ما را شکل می دهد و در همان حال، فضای مقاومت سیاسی در برابر منطق بی امان شیءوارگی را فراهم می کند. بنابراین، همواره این احساس می شد که درک جیمسن از فرهنگ پسامدرن، نماینده نگرش آمریکای شمالی درباره تحولات جهانی است، و چون برای بسیاری از افراد «جهانی شدن» مترادف با «آمریکایی شدن» است این وضعیت شگفت انگیز نیست.(22)
سرمایه مالی و انتزاع فرهنگی
بحث جیمسن از پسانوگرایی، سازگاری روشنی با پژوهش های ابتکاری اولیه او دارد که در1982 ارائه شده است. با وجود این، آثار او در یک حوزه بزرگ دچار بازنگری قابل توجهی شده است. جیمسن در نوشته های جدیدتر خود درباره پسانوگرایی می کوشد تا به کمک تحلیلی از نقش برجسته سرمایه مالی در اقتصاد جهانی، پایه اقتصادی پسانوگرایی را تشریح نماید. در مقاله ای که جیمسن در سال1984 نوشت از نظریه «موج های بلند» مندل درباره گسترش سرمایه پیروی کرد تا تبیین بازسازی مناسبات سرمایه داری در قلمرو پسانوگرایی را به دست دهد. جیمسن با پذیرش طرح سه وجهی مندل شامل بازار، انحصار، و سرمایه داری متأخر، آن را با طرح زیبایی شناختی خودش، شامل واقع گرایی، تجددخواهی، و پسانوگرایی پیوند می دهد. آن چه همواره مبهم باقی مانده این است که چگونه می توان این نظریه را با دیگری تطبیق داد یا ماهیت رابطه بین آن دو چگونه است.همچنین، تفاوت چشمگیری بین دوره بندی پسانوگرایی از سوی جیمسن و دوره بندی سرمایه داری متأخر به وسیله مندل به چشم می خورد. جیمسن با مراجعه به کتاب قرن طولانی بیستم، اثر جیوانی آریگی (1994) پاسخ این نکته را در نقش ساختاری ای می یابد که امور مالی نظری در اقتصاد جهانی دارد. شرح آریگی از ماهیت و عملکرد سرمایه مالی، برخلاف دید جیمسن، بر آن است تا همه مسائل و پرسش هایی را که از اوایل دهه1980 به این سوی، به ویژه در ارتباط بین اقتصاد و فرهنگ بروز کرده است، در نظر بگیرد. مزیت اثر آریگی این است که بر مضامین ناخوشایند غایت گرایانه بازار، انحصار، و الگوی سرمایه داری متأخر پیشی می جوید هر چند که به توسعه سرمایه داری به منزله چیزی گسسته و گسترش یابنده همچنان باور دارد. علاوه بر این، نظریه دیالکتیکی آریگی از پول، سرمایه، و مالیه سفته بازی فرایندی به شمار می آید که جزءِ «ذاتی» سرمایه است، یعنی فرایند پیچیده ای از افت و خیز در هر مرحله «پیشرفته تر» سرمایه داری است. این شرح منطق درونی و ذاتی سرمایه و وضعیت سیال آن در اقتصاد جهانی به ما در فهم دگردیسی های اخیر در فرهنگ کمک می کند. آریگی اساساً درباره انتزاع نهفته در سرمایه از حالت پولی از طریق سرمایه گذاری، به حالت سرمایه مالی توضیح می دهد. به عبارت دیگر، اثر آریگی نظریه ای از تجرید در اختیار ما قرار می دهد که به روشنی از سیر فکری پیشین جیمسن پیروی می کند یعنی نشانه و انگاره واقع گرایی (که آن انگاره به مرجع خود وابسته است و می توان گفت به خود اعتبار می دهد، انگاره همان چیزی است که نمایانده می شود) به تجددخواهی و نوگرایی (که در آن انگاره از مرجع خود جدا شده و به میزانی از شبه خودمختاری رسیده است) و از آن جا به پسانوگرایی (که شیءوارگی در انگاره نفوذ کرده، و دلالت گر را از مدلول جدا می کند، و به نظر می رسد انگاره در حال سیالیت است) سیر می کنند. چون این فرایند تجرید یا انتزاع هم جزءِ ذاتی سرمایه است و هم می تواند در سطحی نظام مند برحسب شیوه های پیاپی تولید یا عملکرد بازارهای مالی ویژه ظاهر شود، جیمسن می تواند این پنداره تجرید را در سطحی نظام مند- مثلاً به کمک نگرش دیالکتیک خودش از واقعیت گرایی، نوگرایی، و پسانوگرایی- و در چارچوب شکل های ویژه فرهنگی همچون در تحلیل موسیقی راک یا ژانرهای [انواع] خاص فیلم و ادبیات به کار گیرد.
مفهوم سازی جیمسن از تجرید زیبایی شناسی که از منطق مالیه نظری (سفته بازی) اقتباس شده، پیگیرترین کوشش او تا به امروز در تعریف ماهیت ارتباط بین شکل ها و کردارهای جدید فرهنگی در پسانوگرایی، و دگردیسی های اقتصادی پسانوگرایی یا جهانی سازی بوده است. به هرحال، تشریح جیمسن مشکلاتی هم دارد، خواست پیگیر او در گسترش طرح دیالکتیکی سه وجهی که هرگز به آشکارگی و سامان یافتگی نمی رسد و چنین می نماید که مایل به خنثی کردن تفاوت ها و افتراق های بنیادی است. از لحاظ علمی و جنبه نظام مندی هم این پرسش مطرح است که روابط بین اقتصاد و فرهنگ چگونه در یکدیگر ادغام و هم- گسترش می شوند. چنان که خود جیمسن می گوید:
هر نظریه نو و جامع درباره سرمایه مالی باید بتواند به قلمرو گسترده تولید فرهنگی دست یابد تا آثار خود را نشان دهد: در واقع تولید و مصرف فرهنگی توده گیر- هم سوی با جهانی سازی و فناوری اطلاعاتی جدید- درست به همان اندازه اقتصادی اند که دیگر حوزه های تولیدی در سرمایه داری متأخر و به طور کامل در نظام کالایی در آمیخته می شوند (Jamson, 1988a:142-3).
تولید فرهنگی توده ای با جهانی سازی بسیار هماهنگ است و به طور کلّی با نظام کالایی یکپارچه می شود؛ آما آیا به واقع چنین است؟ جهانی سازی آشکارا فرایندی افتراقی، تمایز یافته و تناقض آمیزتر از این است. اثر آریگی در سطح آن چنان بالایی از تجرید است که چیزی جز راهنمایی های بسیار کلّی درباره دغدغه های مختلف سرمایه مالی ارائه نمی دهد و از همین رو مورد نقد قرار گرفته است (Pollin, 1996). سرانجام این که، نظریه پردازی آریکی درباره نقش سرمایه مالی در برابر نظریه امواج بلند مندل تدوین شده است، و روشن نیست که در کجای دوره بندی جیمسن از پسانوگرایی و تأثیر اندیشه های مندل در تشریح کلّی او حذف می شود.
نتیجه گیری
جیمسن مجموعه آثاری را پدید آورده که از لحاظ وسعت دامنه، عمق دید، انسجام فکری و همچنین تعهد سیاسی قابل توجه است. در یک دوران کاملاً پسناصنعتی و پساایدئولوژی، تعهد [و پابرجایی] جیمسن به باورهای اصلی مارکسیسم، نسبت به برخی ادعاهای افراطی پساساختارگرا و پسانوگرا، از پذیرش بیشتری برخوردار بوده است. شاید او بیش از هر صاحب نظر دیگر در نظریه فرهنگی معاصر، روایتی باز و غیرمکتبی از مارکسیسم را بسط داده است تا به چالش های پیچیده فلسفی و زبان مرموز شکل گرایی [فرمالیسم]، ساختارگرایی، پساساختارگرایی، و پسانوگرایی پاسخ دهد. در شرایط کنونی که نقد بر مارکسیسم قوت گرفته، جیمسن که می کوشد باورهای اصولی در رهایی سیاسی را تقویت کند، راه دشواری را در پیش رو دارد. او به استواری و با شیوه ای متقاعدکننده درباره ضرورت نظری و سیاسی چنین مقوله های «سنتی» همچون کالایی شدن، شیءوارگی، مبارزه طبقه ای، ایدئولوژی، و آگاهی طبقاتی، کلیت اجتماعی و شیوه تولید استدلال آورده و آن را برای درک لحظه تاریخی در شرایط کنونی لازم می داند. پذیرش تحلیل مارکسیسم درباره تاریخ و جامعه همچون تحلیلی یکسره درست و معین، هم زمینه چالش بر آثار جیمسن و هم ماهیت سؤال برانگیزی آن را فراهم می کند، درست مانند ماهیت «خودپیدای» بسیاری از «حقایق» مارکسیسم که امروز در معرض تردید قرار گرفته است. پاسخ جیمسن به این همان چیزی است که به التقاطی گری او برمی گردد، یعنی روش او آمیختن دیگر چشم اندازهای نظری با چارچوب گسترده نظریه فراگیر مارکسیسم است. این روش به او مجال داده است تا نگرش های نظری پساساختارگرایی و پسانوگرایی را جرح و تعدیل کند، و با تاریخ گرا کردن گفتمان های این دو موضع نظری، نقد آن ها را بر مارکسیسم هم خنثی کرده است. بنابراین، به نظر می رسد جیمسن بهترین جنبه های دنیای فکری این دو را ارائه داده، یکی نگرش مارکسیستی سنتی با یقین ها و قطعیت هایش به تاریخ، و دیگری دیدگاه رادیکالی نظریه پردازان معاصر که به نقد راست کیش گرای نظر دارند.به نظر بیش تر منتقدان مارکسیست که به بررسی آثار جیمسن پرداخته اند، عمده ترین مشکل او پرسش از امر سیاسی است. به گفته اندرسن یک نام که در برداشت های گسترده ای که جیمسن از مارکسیسم غربی دارد از قلم افتاده، گرامشی است:
آثار گرامشی، یعنی دستاوردهای یک رهبر کمونیست در زندان، که درباره شکست یک انقلاب و راه های پیروزی ممکن در انقلابی دیگر را بازاندیشی می کنند، با دوشاخگی زیبایی شناسی و اقتصادی [جیمسن] سازگار نیست. آثار او بیش تر سیاسی هستند، در قالب نظریه ای درباره دولت و جامعه مدنی و راهبردی برای دگردیسی آن ها. این پیکره اندیشه در آثار جیمسن که به تداوم مارکسیسم غربی نظر دارد، نادیده گرفته شده است (Anderson, 1998:130-1).
نظریه پردازی جیمسن اغلب به چنان سطح بالایی از تجرید می رسد که آن محرک سیاسی که بی گمان در پس پشت آن است کم رنگ یا محو می شود. بدون شرح روشنی از صورت های متفاوت واسط بین تجربه ذهنی و اقتصاد جهانی، چه به شکل گروهی، نهادی و منطقه ای و چه به شکل ملّی یا فراملیتی، به سختی می توان فهمید که شکل های نوین مقاومت در برابر منطق همگانی کننده نظام سرمایه داری متأخر از کجا برخواهند آمد. و این مستلزم داشتن دیدگاهی متمایز و ستیزه جویانه به جهانی سازی است که جیمسن از آن برخوردار است.
آثار اصلی جیمسن
Jameson, F. (1971) Marxism and Form: Twentieth-Century Dialectical Theories of Literature. Princeton, NJ: Pnnceton University Press.Jameson, F. (1972) The Prison House of Language: A Critical Account of Structuralism and Russian Formalism. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Jameson, F. (1979) Fables of Aggression: Wyndham Lewis, the Modernist as Fascist. Berkeley: University of California Press.
Jameson, F. (1981) The Political Unconscious: Narrative as a Socially Symbolic Act. London: Routledge.
Jameson, F. (1982) 'On Aronson's Sartre', Minnesota Review, 18:116-27.
Jameson, F. ([1961] 1984a) Sartre: The Origins of a Style 2nd edn. New York: Columbia University Press.
Jameson, F. (1984b) 'Postmodernism, or, the cultural logic of late capitalism', New Left Review, 146:53-92. .
Jameson, F. (1985) 'Introduction' to Sartre Afrer Sartre. Yale French Studies, 65:iii-xi.
Jameson, F. (1986) 'Third World literature in the era of multinational capitalism 'Social Text, 15:65-88.
Jameson, F. (1988a) The Ideologies of Theory, Essays 1971-1986. Vol. 1: Situations of
Theory. London: Routledge.
Jamesson, F. (1988b) The Idedogies of Theory, Essays 1971-1986, Vol. 2: The Syntax of History, London: Routledge.
Jameson, F. (1990a) Late Marxism: Adorno. or, The Persistence of the Dialectic. London: Verso.
Jameson, F. (1990b) Signatures of the Visible. London: Routledge.
Jameson, F. (1991) Postmodernism, or. The Cultural Logic of Late Capitalism. London: Verso.
Jameson, F. (1992) The Geopolitical Aesthetic: Cinema and Space in the World System. London: British Film Institute.
Jameson, F. (1994) The Seeds of Time. New York: Columbia University Press.
Jameson, F. (1998a) The Cultural Turn: Selected Writings on the Postmodern, 1983-1998. London: Verso.
Jameson, F. (1998b) Brecht and Method. London: Verso.
Ahmad, A, (1987)' Jameson's rhetoric of otherness and the national allegory'. Social Text,17:3-25.
Althusser, L. and Balibar, E. (1970) Reading Capital. London: Verso.
Anderson, P. (1998) The Origins of Postmodernity. London: Verso.
Arrighi, G. (1994) The Long Twentieth Century. London: Verso.
Baudrillard, J. (1968) Le Systems des objets. Paris: Gallimard.
Burnham, C. (1995) The Jamesonian Unconscious: The Aesthetics of Marxist Theory. Durham, NC: Duke University Press.
Castoriadis, C. (1987) The Imaginary Institution of Society. Cambridge: Polity Press.
Dowling, William C. (1984) Jameson, Althusser, Marx: An Introduction to 'The Political Unconscious'. London; Methuen.
Eagleton, T. (1986) 'Fredric Jameson: the politics of style', in Against the Grain: Selected Essays, 1975-1985. London: Vers.
Eagleton, T. (1990) The Ideology of the Aesthetic. Oxford: Blackwell.
Giddens, A. (1982) The Contemporary Critique of Historical Materialism. London.
Hardt, Michael and Weeks, Kathi (eds) (2000) The Jameson Reader. Oxford: Blackwell.
Homer, S. (1998) Fredric Jameson: Marxism, Hermeneutics, Postmodernism. Cambridge: Polity Press.
Kellner, D. (cd) (1989) Postmodernism. Jameson, Critique. Washington, DC: Maisonneuve Press.
Kellner, D. and Homer, S. (eds) (forthcoming) fredric Jameson: A Critical Reader. Oxford: Blackwell.
Lyotard, J-F. (1984) The Postmodern Condition: A Report on Knowledge. Minneapolis: University of Minnesota Press.
MacCabe, C. (1992) 'Preface' to Jameson, F. The Geopolitical Aesthetic: Cinema and Space in the World System. London: British Film Institute.
Pfeil, F. (1990) 'Making flipphy-floppy: postmodernism and the baby-boom PMC', in Another Tale to Tell: Politics & Narrative in Postmodern Culture. London: Verso.
Pollin, R. (1996) 'Contemporary economic stagnation in world historical perspective'. New Left Review, 129:109-18.
Williams, R. (1977) Marxism and Literature. Oxford: Oxford University Press.
Young, R. (1990) White Mythologies: Writing History and the West. London: Routlege.
پی نوشت ها :
1- Cleveland
2- Haverford
3- Aix-Marseille
4- San Diego
5- continental Europe، منظور سرزمین اصلی قاره اروپاست و بیشتر به معنای اروپای منهای بریتانیا به کار می رود. - م.
6- McCarthyism، به نام جوزف مک کارتی(1908-1957)، سناتور آمریکایی که در جنگ سرد و کمونیسم ستیزی در دهه1950 در ایالات متحده شهرت دارد. او علیه روشنفکران و هنرمندان و به ویژه آن ها که مهاجر بودند موضع سرسختانه و فاشیستی گرفت. - م.
7- George Poulet
8- J. Hillis Miller
9- Chirstopher Caudwell
10- Ernst Fischer
11- Diacritics
12- Critical Exchange
13- New Orleans Review
14- P. Macherey
15- Lu Xum
16- Xala
17- Ousmane Sembsne
18- Ernest Mandel
19- Fred Pfeil
20- cognitive mapping
21- Kevin Lynch
22- و به همین دلیل به نظر می رسد در مقایسه با «جهانی شدن» عبارت «جهانی سازی» معادل مناسب تری برای globalization است. – م.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}