نویسنده: رایا دونایفسکایا
مترجمان: حسن مرتضوی، فریدا آفاری



 

مرگ استالین در مارس 1953، همچون پایان یک کابوس، خلاقیت بنیادی و باور نکردنی پرولتاریا را به همراه داشت. پس از گذشت فقط سه ماه، نخستین طغیان (1) در یک رژیم کمونیستی توتالیتر، در آلمان شرقی، فوران کرد. این جنبش بزرگ از پایین در ابتدا ظاهراً تأثیر زیادی بر روشنفکران نگذاشت اما در حقیقت مرحله ی جدیدی از شناخت زاده شده بود. در سه سال فاصله ی میان طغیان آلمان شرقی و انقلاب مجارستان، زمزمه های شورش چنان گسترده و عمیق بود که فیلسوفان روسی از ترس انقلاب، قبل از «اکتبر» لهستان (Polish "October") به «نفی در نفی انتزاعی هگل» حمله کردند. اگرچه این حمله ظاهراً نقدی بر هگل تلقی می شد، اما تلاش پایان ناپذیر برای جدا کردن مارکس از مارکس «جوانِ» هگل گرا ثابت کرد که هدف حمله ی افسارگسیخته آن ها همانند دست نوشته های انسان باور و اولیه ی مارکس بوده است (2).
در حقیقت، انسان باوری مارکس - در تئوری و نیز در واقعیت - به مرکز صحنه ی تاریخ آورده شد. ایمرناگی (3)، کمونیست ارتدکس، که در آن زمان در زندان بود، این موضوع را احساس کرد و امیدوار بود کمیته مرکزی تشخیص دهد روی آوردن توده ها به انسان باوری به این دلیل نیست که
می خواهند به سرمایه داری بازگردند... آنها آن دمکراسی مردمی را می خواهند که زحمتکشان ارباب کشور و حاکم بر سرنوشت خود باشند، دمکراسی که در آن به انسان ها احترام گذارده شود و زندگی اجتماعی و سیاسی با روح انسان باوری پیوند خورده باشد (4).
نطق معروف خروشچف در کنگره ی بیستم حزب کمونیست روسیه در فوریه ی 1956 در ارتباط با استالین زدایی، غالباً به عنوان کاتالیزور شورش های اروپای شرقی تلقی می شود. در حقیقت، این نطق نه تنها سه سال پس از وقوع شورش 17 ژوئن 1953 ایراد شده بود، بلکه هدف اصلاحات از بالا این بود که شورش های جدید را فرو بخواباند. آنچه در مورد این «کاتالیزور» در ارتباط با روشنفکران حقیقت دارد این است که عملاً به بحث های پر حرارتی - به ویژه در کلوب پتوفی در بوداپست - دامن زد که از مخالفت با «کیش شخصیت» که خروشچف آن را اصطلاح زیبای یکپارچگی بربروار استالین نامیده بود، فراتر رفت و به «آزادی مطلق ذهن»، فردباوری، اگزیستانسیالیسم و انسان باوری مارکس رسید. در حالی که در 1953 روشنفکران جوانی چون ولفگانگ هاریش و فیلسوفان سالخورده ای مانند ارنست بلوخ از شورش کارگران فاصله گرفته بودند، در 1956 در لهستان، مجارستان، چکسلواکی و در سراسر اروپای شرقی، «ذهن تسخیر شده» در حال طغیان بود (5). با این همه، نه تنها با حرکت برخاسته از عمل ابتکار جدیدی رخ داده بود بلکه همین حرکت خود شکلی از تئوری بود.
به این ترتیب، در مجارستان، شورش نه تنها در مخالفت با استالینیسم شکل مشخصی یافت، بلکه به شکل «حکومت کارگری» یعنی شوراهای کارگران به جای اتحادیه های کارگری رسمی پدیدار شد. این شکل نامتمرکز از کنترل شرایط کار در محل تولید به جهانشمولی جدیدی تبدیل شد. شوراهای روشنفکران، شوراهای جوانان انقلابی، و همه نوع اشکال غیر دولتی مناسبات اجتماعی در همه عرصه ها پدیدار شدند: از روزنامه ها و احزاب گرفته که یک شبه رشد و گسترش می یافتند - تا فلسفه های آزادی بنیادی و مناسبات انسانی کاملاً جدید.
یا یوگسلاوی را در نظر بگیرید که در آن بوروکراسیِ حاکم مدعی بود که با استقرار «خودگردانی» در 1952، کارگران کنترل واقعی بر تولید را کسب کرده اند، هر چند که هنوز دولت تک حزبی باقی مانده است. در حقیقت، صدها اعتصاب کارگری رخ داده بود. آنچه بیش از یک دهه دوام آورده بود، سرانجام در 1968 آشکار شد. در آن زمان م. پکوژلیچ (Pecujlic) در روزنامه دانشجو مورخ 30 آوریل 1968 چنین نوشت: (6)
الغای انحصار متمرکز متحد و بوروکراتیک به شبکه ای از نهادهای خودگردان در تمامی شاخه های فعالیت اجتماعی (شبکه های شوراهای کارگران، واحدهای خودگردان و غیره) انجامید. از دیدگاه صوری - حقوقی، هنجاری و نهادی، جامعه خودگردان است. اما آیا مناسبات واقعی نیز چنین وضعیتی دارند؟ در پس ظاهر خودگرانی، در چارچوب واحدهای خودگردان، دو گرایش قدرتمند و متضاد از مناسبات تولیدی پدید می آید. در هسته ی هر مرکز تصمیم گیری، یک بوروکراسی در شکلی استحاله یافته و نامتمرکز وجود دارد. این بوروکراسی شامل گروه های غیر رسمی است که انحصار مدیریت نیروی کار و انحصار توزیع کار اضافی را بر ضد کارگران و منابع آنان بر عهده دارند و براساس جایگاه شان در سلسله مراتب بوروکراتیک و نه بر مبنای کار دست به تصاحب می زنند و می کوشند تا نمایندگان سازمان «خودشان»، منطقه ی «خودشان» دائماً در قدرت بمانند تا جایگاه آنها حفظ شود و همچنان جدایی سابق، کار تمام عیار و تولید غیر عقلانی برقرار بماند و بار به دوش کارگران انتقال یابد. رفتار آنها همانند رفتار نمایندگان مالکیت انحصاری است... از سوی دیگر، گرایشی عمیقاً سوسیالیستی و خودگردان وجود دارد، جنبشی که شروع به تلاطم کرده است...
به عبارت دیگر، آنچه به گونه ای کامل در 1968 پدید آمد، از مدت ها پیش بلوغ خود را آغاز کرده بود. میل پهانی کارگران به شورش با مطالعه ی انسان باوری مارکس به طور جدی در دهه ی 1950 آغاز شد. به دنبال همایش ها و بحث های فکری و تماس با روشنفکران ناراضی در خود روسیه، مجله ی پراکسیس زاده شد که اکنون نه تنها به زبان صرب و کروات بلکه به زبان انگلیسی نیز منتشر می شود و یک نسخه ی بین المللی نیز از آن به چاپ می رسد. در حقیقت، نه تنها مناسبات بین المللی برای آن مهم است بلکه خود یک پدیده ی بین المللی است. این موضوع در صفحات بعدی بررسی خواهد شد. در اینجا به یکپارچگی تئوری و عمل در ارتباط با دانشجویان اکتفا خواهیم کرد زیرا جوانان با تلاش زیاد خود نگذاشتند تا دانشجویان از کارگران جدا شوند و علاوه بر این از تاکتیک های مبارزه ی طبقاتی در مقابل بوروکراسی [دانشگاه شان - م.] استفاده کردند. اوج مبارزه در 1968 با اشغال هفت روزه ی دانشگاه بلگراد و باز آمدن به خیابان ها و تلاش برای ایجاد رابطه با کارگران همراه بود. شعارهایی مانند «مرگ بر بورژوازی سوسیالیست»، «ما فرزندان کارگرانیم» و «اتحاد دانشجو و کارگر»، بیش از همه در دانشگاه ها مورد استقبال قرار گرفت. همچنین دانشجویان یوگسلاو در مبارزه با بوروکراسی اتحادیه ی خود، نامه ای را در مخالفت با استفاده از یهودستیزی برای سرکوب روشنفکران مخالف مارکسیست به لهستان ارسال کردند. در بخشی از نامه ی دانشجویان دانشکده ی فلسفه ی دانشگاه بلگراد چنین آمده است: «از نظر ما، مارکسیست های جوان، امروزه تحمل حملات یهودستیزانه و استفاده از آنها برای حل مسائل داخلی در کشوری سوسیالیستی، غیر قابل درک است» (7).
ضدیت روشنفکران مخالفت با موضع روسیه در جنگ اعراب و اسراییل، نه به علت جانبداری از یک طرف در جنگ، بلکه ضدیت با استفاده ی دولت از وضعیت ناشی از جنگ «برای حل مسائل داخلی» بود. بدین سان، آنچه در ژوئن 1967 در چکسلواکی آغاز شد یعنی همزمان با مخالفت چهارمین کنفرانس نویسندگان با این فرمان که همه ی کمونیست ها می باید از خط مشی روسیه در مورد جنگ اعراب و اسرائیل دنباله روی کنند، در اوت 1968 با تجاوز امپریالیستی روسیه به چکسلواکی و استفاده از یهودستیزی توسط آلمان شرقی برای کتمان نقش خود به اوج رسید. رادیوی کماکان مقاوم چکسلواکی در بخش خبری خود در 26 اوت 1968 چنین گفت:
سرانجام دریافتیم که چه کسی مسئول ضد انقلابی است که در چکسلواکی وجود ندارد... «صهیونیسم بین المللی [عبارت محترمانه برای «جهودها»]. ظاهراً دوستان آلمان شرقی ما پس از جنگ جهانی دوم در این مورد متخصص شده اند... ادعا می شود 2 میلیون نفر در آن دخالت داشته اند... اگر رهبری ارتش شوروی یا آلمان نوین مایل به یافتن آنها باشد، چرا نمی توان این دو میلیون صهیونیست را پیدا کرد؟ به هر حال،‌ امروزه آلمانی ها تنها متخصصان واقعی هستند که قادرند با دقتی بی نظیر میان آریایی ها و نژادهای پست تر تمایز قائل شوند.
خواه نقطه حرکت ما شبه انقلاب پاریس یا بهار پراگ (8) و یا طغیان های ایالات متحد باشد (که در فصل بعد به آن خواهیم پرداخت)، عملاً سال 1968 نقطه عطفی به شمار می آمد. چنان که میخائیلو مارکویچ، فیلسوف یوگسلاو، در مجله ی دانشجو، 21 مه 1968، عنوان کرده بود:
نکته ی کاملاً تازه و بسیار مهم در جنبش انقلابی جدید دانشجویان پاریسی و همچنین آلمانی، ایتالیایی و آمریکایی این است که این جنبش به دلیل استقلال خود از تمامی سازمان های سیاسی موجود امکان پذیر بود. تمامی این سازمان ها، از جمله کمونیست، به بخشی از نظام تبدیل شده اند؛ آنها جزیی از قوانین بازی روزمره ی پارلمانی بودند، و تمایز نداشتند که با خطر انداختن جایگاه هایی که به آن دست یافته بودند خود را وقف این تهور دیوانه وار و در نگاه نخست اقدامی نومیدانه کنند.

پی نوشت ها :

1. البته این موضوع قبل از گسست یوگسلاوی از حکومت اربابی استالین در 1948 بود. اگرچه این گسست ملی دستاوردی بزرگ محسوب می شد، اما واقعیت این است که کل کشور با همان رهبر کمونیست، تیتو، این جدایی را آغاز کرد. این سرزمین همچنین جریان های نهفته ی شورش گری را قبل از ظهور مرحله ی جدید شناخت تجربه کرده بود. به زیرنویس بعدی نگاه کنید.
2. وی. ای. کارپوشین، «ساخت و پرداخت دیالکتیک ماتریالیستی توسط مارکس در دست نوشته های اقتصادی - فلسفی 1844»، مسائل فلسفه، شماره 3، 1955 (فقط به زبان روسی). همچنین به مارکسیسم و فلسفه، صص. 62-66، رجوع کنید.
3. Imer Nagy (1896-1958) یکی از رهبران رفرمیست حزب کمونیست. هنگام شروع انقلاب 1956 مجارستان، در مقابل خواسته های انقلاب تسلیم شد و با لغو نظام تک حزبی به عضویت مجارستان در پیمان ورشو پایان داد. پس از یورش ارتش شوروی به مجارستان در نوامبر 1956 دستگیر و در سال 1958 پس از محاکمه ای پنهانی اعدام شد. - م.
4. «در دفاع از مسیر جدید»، نظر ایمرناگی درباره ی کمونیسم (نیویورک، Praeger، 1957)، ص. 49.
5. رجوع کنید به توماس آزل و تیبور مرای، شورش ذهن: نمونه ای تاریخی از مقاومت اندیشه در پشت پرده ی آهنین (نیویورک، Praeger، 1959). همچنین رجوع کنید به ایستوان مزاروش، La Revolta degli Intellectuali in Ungheria. Dai Dibatti su Lukacs e su Tibor Dery al Circolo Petofi تورین، Einaudi، 1957). کتاب هایی که تا بحال درباره ی انقلاب مجارستان انتشار یافته، بسیار زیاد است و نمی توان همه ی آنها را برشمرد (برخی از آنهایی که در کتاب حاضر استفاده شده در کتاب شناسی آمده است)، اما کتابی که در آن بیانیه های شورای کارگران و خاطرات اعضای آن انتشار یافته، باید مطالعه شود که می توان آن را در The Review (بروکسل، مؤسسه ی ایمرناگی، 1959-1063) یافت.
6. این نقل قول از فردی پرلمان است که همانند سایر منابع مربوط به دانشجویان، در کتابش با عنوان زایش جنبش انقلابی در یوگسلاوی (دیترویت، سیاه و سرخ، 1970) آمده است.
7. همان منبع. این موضع را با اتفاقاتی که در چکسلواکی در همین دوره رخ داده بود، مقایسه کنید: مایکل سولمان، دفترچه های پراگ، انقلاب فروخورده، ترجمه از فرانسه توسط هلن اوستیس (بوستون، Little, Brown and Co.، 1968، 1971). همچنین رجوع کنید به آنتونین لیهم، سیاست فرهنگ (نیویورک، Grove Press، 1972).
8. Prague Spring جنبشی که با شعار «سوسیالیسم با چهره ای انسانی» در سال 1968 در چکسلواکی پا گرفت و در اوت همان سال با حمله ی ارتش پیمان ورشو سرکوب شد. سربازان شوروی پس از آن به مدت 20 سال چکسلواکی را تحت اشغال خود نگه داشتند. - م.

منبع: دوپره، لویی، (1382)، فلسفه و انقلاب از هگل تا سارتر و از مارکس تا مائو، حسن مرتضوی و فریدا آفاری، تهران، انتشارات خجسته، چاپ دوم.