نویسنده: آیت مظفری




 
در ایران پیش از انقلاب اسلامی، جریان سلطنت طلب به عنوان جریان سیاسی حاکم، همواره وجود داشته است. از میان جریان های مختلفی که به مبارزه با این جریان برخاستند، تنها جریان اصیل اسلامی توانست آن را از صحنه ی حاکمیت کشور خارج کند.

2-1. تعریف

جریان سلطنت طلب از لحاظ فکری، ریشه در ایران باستان دارد و با اعتقاد به نظام سلطنتی، به حمایت و طرفداری از حاکمیت یک خاندان به صورت موروثی بر مقدرات کشور می پردازد. این جریان شاه را به عنوان محور همه امور کشور دانسته، از قدرت مطلقه او طرفداری می کند و توجیه گر فساد و ظلم شاهان بوده است. اعضای آن خود را نوکر، غلام خانه زاد، چاکر جان نثار و حلقه به گوش شاه می دانند. هدف جریان سلطنت طلب، حفظ و تقویت نظام سلطنتی و اجرای اوامر شاه بوده است. (1)

2-2. تاریخچه

‌نظام سلطنت، ریشه در ایران باستان دارد. بنابراین، جریان هوادار آن به همین میزان کهنه است؛ گفته می شود سلطنت در ایران سابقه، 2500 ساله دارد. به دنبال گرویدن ایرانیان به اسلام و فتح ایران به دست سپاه اسلام، کشور ایران تحت حاکمیت خلافت اسلامی قرار گرفت. با ضعیف شدن امپراتوری های اسلامی، حاکمان و ملوک محلّی در بخش هایی از کشور، دولت هایی بنیان نهادند و عهد و لواء از خلیفه اسلامی طلب کردند. سرانجام پس از روی کار آمدن سلسله های مختلف در کشور، صفویان در اوایل قرن دهم هجری حاکمیت یافتند. با وجود نزدیکی دین و دولت در عصر صفوی و رسمی شدن تشیع، در کنار جریان اصیل اسلامی علما و روحانیت شیعه، جریان دربار و سلطنت نیز وجود داشت که از منافع سلسله حاکم و شاهان صفوی حمایت می کرد.
پس از اتمام حاکمیت نُه پادشاه صفوی (907-1135 ه. ق.) و سقوط سلسله ی صفوی به دست افغان های سنی مذهب، ‌جنگ قدرت میان قبایل مطرح کشور، یعنی افشار، قاجار و زند درگرفت و کشور را به چند قلمرو حاکمیت جداگانه تبدیل کرد. سرانجام قاجارها بودند که حکومت را در دست گرفتند. با تأسیس سلطنت قاجار (1210 ق./ 1174 ش.) سلطنت طلبان حامی این سلسله برای رسیدن به منافع شخصی و دنیوی، جایگاهی در حکومت برای خویش یافتند و به نوکری دربار شاهنشاهی افتخار کردند. شاهان قاجار و هواداران سلطنت طلب آنها ظلم و فساد را تا آنجا رساندند که کاسه صبر مردم لبریز شد و جریان اسلامی به رهبری روحانیت، همراه روشنفکران، نهضت عدالتخواهی و مشروطه طلبی را در زمان مظفر الدین شاه به پیروزی رساند. از این پس تقابل دو جریان اسلامی و سلطنت طلب با وجود تحول سلطنت مطلقه به مشروطه تداوم یافت. سلطنت طلبان مستبد خواهان نابودی نهضت مشروطه و بازگشت به استبداد سابق بودند و در برهه ای از زمان نیز استبداد صغیر را برپا کردند و مجلس شورای ملی را به توپ بستند.
پس از کودتای رضاخان (1299 ش.) و تاجگذاری او به سال 1304 ش. هواداران نظام سلطنتی در کنار روشنفکران لائیک، زمینه را برای استبداد کبیر رضا شاهی با یاری انگلیسی ها فراهم ساختند. آنان با حمایت از دیکتاتوری رضاشاه و استبداد خشن او به سرکوبی جریان اسلامی و دیگر مخالفان پرداختند و با تقلید از ظواهر تمدن غربی، سکولاریزم را بر کشور حاکم کردند. سلطنت طلبان در این دوره کوشیدند تا از حاکمیت اسلام در کشور و نقش آن در ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جلوگیری نمایند. تلاش برای جایگزینی حقوق غربی به جای فقه اسلامی، برگزاری کنگره های بین المللی باستان شناسی، کوشش بی فرجام برای زدودن لغات عربی از زبان فارسی، تغییر محتوای برنامه های درسی مدارس، ‌تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، کشف حجاب و منع مراسم عزاداری برای ائمه (ع)، تلاش برای سرکوبی روحانیت و حوزه های علمیه (2) و نظایر آن همه و همه از فعالیت های جریان سلطنت طلب برای مبارزه با اسلام و جریان اسلامی بود.
این جریان در عصر رضاشاه، ‌مقابله و عناد خود با جریان اسلامی را بیش از پیش افزایش داد و به روحانی زدایی و نابودی کیان جریان اسلامی پرداخت؛ امّا نتوانست جریان اسلامی را از صحنه سیاست ایران خارج کند.
سلطنت طلبان ادامه سیاست برخورد با اسلام را در عصر محمدرضا پهلوی این بار به کمک آمریکائیان با شدت و ضعف در مقاطع مختلف پی گرفتند.
دشمنی های آنان به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 ش. بسیار شدت یافت. امّا سرانجام با ظهور امام خمینی (ره) در رأس جریان اسلامی، انقلابی عظیم به وقوع پیوست و در 22 بهمن 1357 ش. طومار نظام شاهنشاهی و جریان سلطنت طلبی از ایران به هم پیچید. با پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از درباریان و سلطنت طلبان حاکم به دلیل فساد در زمین و ظلم بر بندگان خداند، ‌محاکمه و به اعدام محکوم شدند و گروهی از آنان نیز گریختند و به کشورهای غربی به ویژه آمریکا پناه بردند. این جریان هم اکنون در دو شاخه سلطنت طلبان مطلقه و سلطنت طلبان مشروطه خواه، رضا پهلوی را به عنوان رهبر خود پذیرفته و به فعالیت های ضد نظام جمهوری اسلامی مشغول اند.
گفتنی است که جریان سلطنت طلب از دوره قاجار تا سقوط پهلوی همواره از حمایت اجانت برخوردار بوده است. سلطنت طلبان عصر قاجار از حمایت دولت روس برخوردار بودند. وقتی انقلابیون مشروطه خواه تهران را فتح کردند، محمدعلی شاه قاجار، نخست به سفارت روس در تهران و سپس به کشور روسیه پناهنده شد. در دوره رضاشاه، انگلیس، این پیر استعمار، از جریان سلطنت طلب حمایت می کرد و در عصر محمدرضا پهلوی، آمریکا، در کنار انلگیس، حامی و پشتیبان آن بود. امروز نیز سلطنت طلبان به صورت پنهان و آشکار در خدمت اهداف سیاستمداران آمریکایی، علیه جمهوری اسلامی فعالیت می کنند هر چند در داخل کشور از پایگاه مردمی برخوردار نیستند.

2-3. مبانی فکری

جریان سلطنت طلب از مبنای عقیدتی و ایدئولوژیک روشنی همچون دیگر جریان های برخوردار نیست. تلاش رژیم پهلوی و هوادارانش برای ساختن نوعی ایدئولوژی شاهنشاهی با استفاده از آثار باستانی بر جای مانده از هخامنشیان و ساسانیان و احیای نمادین آداب و رسوم و لباسی های حاکمان، سربازان و اقوام باستانی ایران در طول جشن های 2500 ساله شاهنشاهی به نتیجه دلخواه نرسید و نتوانستند همچون جریان های دیگر با مبانی عقیدتی خود، نیروهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهند. عمده هواداران جریان سلطنت طلب کسانی بوده و هستند که منافع شخصی آنان، تنها با وجود نظام سلطنتی حاکم تأمین می شد. با این حال، نظام سلطنتی برای بقای خود اصول یا مبانی فکری زیر را ترویج می کرد.

2-3-1. شاه محوری

شاه محوری مهم ترین مبنای فکری این جریان، شاه محوری است. بر این اساس شاه مرکز، ‌قلب و قطب همه امور در کشور است و همه چیز باید حول او به گردش درآید. شاه برای این جریان، موجودی مقدس به شمار می رود و بندگی او شرط ورود به این جریان است. طبق این دیدگاه، ‌شاه موجودی الهی، سایه خدا، دارای فرّ ایزدی و شخصیتی کاریزماتیک است. سخن او قانون به شمار می رود و خود نیز در اجرا یا زیر پا گذاشتن آن طبق استبداد شخصی و هواهای نفسانی آزاد است.

2-3-2. وفاداری به نظام سلطنت

همچنان که شاه، سایه خدا در زمین است، سلطنت نیز موهبتی الهی است. (3) حکومت در واقع ملک شخصی شاه و حق انحصاری او است و کسی را حق دخالت در آن نیست. وفاداری به رژیم سلطنتی و اعتقاد به اینکه بهترین رژیم سیاسی در جهان، ‌این نوع نظام است، مبنای فکری دیگر این جریان محسوب می شود.

2-3-3. باستان ستایی و ناسیونالیزم

سلطنت طلب ها از ایران قبل از اسلام با عظمت یاد می کنند و با تحسین از دوران باستانی، اسلام را به چشم دشمن می نگرند. بدین سان، با تحقیر ارزشهای دینی در پی احیای آداب و رسوم جاهلی پیش از اسلام اند. آنها ناسیونالیزم گذشته گرا را برای ارائه ایدئولوژی جایگزین اسلام در ایران مطرح می کنند و می کوشند فرهنگ باستانی را به جای فرهنگ اسلامی بنشانند. ملی گرایی مورد ادعای آنان نیز تنها جنبه تبلیغی دارد. آنچه در عمل از این جریان در دوره معاصر دیده شده است، فروختن کشور به بیگانگان، روسیه، انگلیس و آمریکا بوده است. در حال حاضر بسیاری از گروه های سلطنت طلب در خارج از کشور برای سازمان های اطلاعاتی بیگانگان، علیه ایران جاسوسی می کنند و برای توطئه چینی علیه کشور، از برخی کشورهای غربی کمک مالی می گیرند.

2-3-4. تحقیر مردم

از دیدگاه سلطنت طلبان، مردم جز نوکران شاه نیستند. از آنجا که از نظر آنان شاه هم باید سلطنت کند و هم حکومت، بنابراین مردم نه تنها در سرنوشت سیاسی کشور حق مشارکت ندارند، بلکه به عنوان «رعیت» و بندگان شاه، بر اساس ادبیات سیاسی حاکم بر شاهان، جز اطاعت و جان نثاری وظیفه ای ندارند و مجاز نیستند که در امور مملکت دخالت کنند.
البته برخی سلطنت طلبان پس از انقلاب مشروطه ناچار شدند مانند نظام پادشاهی مشروطه غربی بین حکومت و سلطنت تفکیک قائل شوند. آنان می خواستند به نوعی بین حاکمیت شاه و حاکمیت مردم آشتی برقرار کنند، امّا همین گروه نیز به دلیل تضاد بین حاکمیت شاه و مردم، کفه را به نفع شاه تغییر دادند و تلاش خود را برای بی رنگ کردن نقش مردم در امور سیاسی به کار بستند. اینان هنگامی که ناچار شدند مجلس و نظام نمایندگی را بپذیرند، درصدد برآمدند تا انتخابات فرمایشی برگزار کنند و حمایت نمایشی مردم را برای توجیه قدرت و سلطنت تبلیغ نمایند.

2-3-5. سکولاریزم

سکولاریزم، به معنای جدایی دین از سیاست، یکی دیگر از مبانی فکری جریان سلطنت طلب است. دین اسلام در ایران همواره مانعی در برابر فساد شاهان و درباریان بوده و با استبداد و ظلم مبارزه می کرده است. از این رو شاه، دربار و سلطنت طلبان حاکم همواره کوشیده اند تا از دخالت دین در امور اجتماعی و سیاسی جلوگیری کنند. آنان هر چند از ترس مردم متدین، ناچار به تظاهر به دین بودند. در واقع علاقه ای به دین و دینداری نداشتند. سلطنت طلبان بر اساس سیاست ماکیاولیستی ضمن تلاش برای جدایی دین از سیاست، برای رسیدن به قدرت و منافع شخصی هر جا که فرصت پیدا کرده اند، ‌به استفاده ابزاری از دین و اخلاق پرداخته اند. به هرحال، ‌شواهد تاریخی نشان می دهند که این گروه در عمل به شدت ضد دین و اخلاق فاضله عمل کرده اند. (4)

2-3-6. غرب زدگی

سلطنت طلبان از دوره قاجار به بعد به شدت در برابر دنیای غرب احساس حقارت کرده اند. بر این اساس تقلید از ظواهر تمدن غرب به شکل افراطی از جمله مبانی فکری آن به حساب می آید.
برداشت سطحی از مدرنیسم (نوگرایی) غربی، بدون پشتوانه عقلانی و همچنین عدم توجه به زیر ساخت های آن، ‌سلطنت طلبان را به رفتاری احساسی نسبت به بهره گیری از تمدن غربی وا داشته است. بر مبنای این فکر آنان به تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج الگوهای غربی، ایجاد کلوپ ها و باشگاه های فساد، برگزاری میهمانی های مختلط زن و مرد، همراه با رقص و موسیقی و برپایی کارناوال های شادی، حتی در ایام عزاداری امام حسین (ع) روی آوردند. (5)
احساس حقارت نسبت به تمدن غربی تا به آن حد در این جریان ریشه دارد که بدون شناخت صحیح، ‌معیار پیشرفت را در کشف حجاب، کلاه لگنی (شاپو) و حتی توالت فرنگی و وان حمام می دیدند. (6) به هر روی، ‌این جریان می خواهد به تعبیر رضاشاه، «صورتاً و سنتاً» غربی بشود. (7)

2-4. احزاب و گروه های وابسته

جریان سلطنت طلب البته به دلیل اعتقاد به استبداد حاکمان و ایجاد رابطه خدایگانی- بندگی بین شاه و رعیت- اعتقادی به وجود احزاب ندارد، ‌امّا در دوره معاصر به ویژه در عصر محمدرضا پهلوی برای تظاهر به مردمی بودن و نیز برای حل بحران های مشارکت؛ بحران مشروعیت و ایجاد ثبات سیاسی دست به کار شد و نهادها، احزاب و گروه های وابسته ای را ایجاد کرد.
این احزاب را- که با عنوان «احزاب دولتی» شناخته می شوند- شخص شاه، یا دربار، نخست وزیران وقت یا سابق و دیگر عاملان لشکری و کشوری به صورت فرمایشی و تصنعی تشکیل دادند و هر یک ظهور و سقوطی داشته اند. احزاب وابسته، به طور تنگاتنگی با دولت پیوند خورده بودند و برای رفع بحران های نظام شاهنشاهی؛ مانند بحران مشروعیت سلطنت، ‌بحران مشارکت سیاسی مردم و بحران ثبات سیاسی رژیم، (8) در مواقع سرکوب احزاب مردمی و یا برای مقابله با آنها اعلام موجودیت می کردند.
از جمله احزاب و گروه های عمده وابسته به این جریان، ‌به حزب وطن، حزب اراده ملی، ‌حزب دموکرات ایران، حزب مردم، ‌حزب ملیون، ‌کانون مترقی، حزب ایران نوین و حزب رستاخیز ملیت ایران می توان اشاره کرد.
حزب وطن و اراده ملی هر دو به وسیله سید ضیاءالدین طباطبایی، همکار رضاخان در کودتای انگلیسی 1299 ش. تأسیس شد. حزب وطن در سال 1322 ش. و حزب ارداه ملی در سال 1323 ش. تشکیل شد. با تأسیس حزب جدید، ‌حزب وطن تحت الشعاع آن قرار گرفت. این دو حزب تا اواسط سال 1324 ش. توانستند به حیات خود ادامه دهند. (9)
حزب دموکرات ایران را احمد قوام السلطنه به سال 1325 در دوران نخست وزیری خود بنیان نهاد. این حزب به دلیل اختلافات داخلی سرانجام از صحنه سیاسی کشور بیرون رفت. احمد قوام السلطنه در ابتدا قوه مقننه و مجریه را در دست داشت؛ امّا وقتی قدرت سیاسی اش رو به افول نهاد و کابینه اش سقوط کرد، ‌حزب او نیز در عمل از میان رفت. (10)
حزب مردم در اردیبهشت 1336 ش. اعلام موجودیت کرد، ‌رهبر این حزب اسدالله علم نخست وزیر وقت بود. این حزب نیز همواره از اختلافات درونی رنج می برد و سرانجام در سال 1353 ش. با برقراری نظام تک حزبی از میان رفت. (11)
حزب ملّیون را در سال 1337 ش. دکتر منوچهر اقبال نخست وزیر وقت تشکیل داد. این حزب به عنوان حزب اکثریت (دارای اکثریت کرسی های مجلس) در مقابل حزب مردم به عنوان اقلیت، نقش ایفا می کرد. حزب ملّیون عمر کوتاهی داشت. پس از انتخابات مجلس دوره بیستم شورای ملی، به دلیل رسوایی و تقلبی که در انتخابات پیش آمده بود، رهبر حزب از مقام نخست وزیری استعفا کرد و با روی کار آمدن دولت شریف امامی، این حزب به کلی از میان رفت. (12)
کانون ترقی را در سال 1340 ش. حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا بنیان نهادند. کانون ترقی با از میان رفتن حزب ملیون اقبال، ‌در مقابل حزب مردم ظاهر گردید. این کانون مقدمه تشکیل حزب ایران نوین بود که در سال 1342 ش. با تغییر نام کانون به وجود آمد. حزب ایران نوین توسط حسنعلی منصور رهبری می شد و یک دهه فعالیت کرد. با قتل منصور در بهمن 1343 ش. معاون دبیر کل حزب امیرعباس هویدا، رهبری آن را به دست گرفت و سرانجام با تشکیل حزب رستاخیز در سال 1353 در آن ادغام و منحل گردید. (13)
واپسین حزب جریان سلطنت طلب، حزب رستاخیز ملت ایران نام داشت که پس از برچیده شدن نظام دو حزبی نمایشی به دستور محمدرضا شاه به عنوان یک حزب فراگیر تأسیس شد. با تشکیل این حزب، ‌نظام سیاسی در ایران، تک حزبی شد و پس از مدتی دو جناح به نام های لیبرال سازنده و ترقی خواه در درون آن پدید آمد. وجود حزب رستاخیز در زمانی که انقلاب عظیم و سراسری ملت ایران پای گرفت، نه تنها گره ای از مشکلات رژیم شاه نگشود، ‌بلکه بر گره ها نیز افزود. چون شاه دریافت که احزاب دولتی گذشته در جذب مردم کارایی و توانایی ندارند، درصدد برآمد تا با برپایی این حزب مشارکت سیاسی نمایشی مردم را به عنوان حامیان رژیم جلب نماید. حزب مبانی خود را «نظام شاهنشاهی»، «قانون اساسی»، «انقلاب اساسی» و «انقلاب شاه و مردم» اعلام کرد. به دستور شاه همه مردم مجبور به عضویت در آن بودند. شاه آشکارا اعلام کرده بود، ‌هر کس نمی خواهد عضو حزب رستاخیز شود، ‌گذرنامه بگیرد و کشور را ترک کند. (14)
امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی پس از تشکیل حزب طی اعلامیه ای به تحریم آن فرمان داد:
نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، ‌شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشن ترین موارد نهی از منکر است. (15)سرانجام، ‌واپسین حزب شاه ساخته، ‌در پاییز 1357 ش. به علت ناکامی در رسیدن به اهداف و در پی اعتراضات مردمی، رسماً به دست خود رژیم منحل شد. (16)
شاید نیاز به ذکر نباشد که احزاب و گروه های وابسته به جریان سلطنت طلب در دوره معاصر ایران به دلیل فساد حاکم بر نظام سلطنتی، ‌از جمله فاسدترین احزاب کشور بوده اند. اعضای این تشکل های شاه ساخته و تقلیدی از غرب، اغلب از رجال وابسته به دربار و همچنین جاسوسان، فراماسونرها و وابستگان به اجانب، یعنی آمریکا و انگلیس، بوده اند. برخی از ویژگی های آنها به گونه خلاصه عبارت بودند از:
- همگی با دستور مقامات بالای رژیم سلطنتی تشکیل شده بودند.
- چنین نبود که مانند احزاب سیاسی معمول جهان، ‌گروهی همفکر و طرفدار یک آرمان و ایدئولوژی گرد هم آمده و تشکیل حزب داده باشند. آنها احزاب مردمی نبودند؛ احزاب دولتی و ضد مردم بودند.
- استبداد و خودمحوری شاه اجازه فعالیت مستقل را به آنها نمی داد. احزاب می بایست غلام حلقه به گوش و چاکر جان نثار باشند تا آنچه فرمان می رود، بی چون و چرا انجام دهند.
- انگیزه تشکیل این احزاب و عضویت افراد در آنها، سودجویی، منفعت طلبی، مقام خواهی و ارضای امیال و هوس های شخصی بود.
- بیشتر رهبران و اعضای این احزاب از رجال وابسته به بیگانگان و فراماسونرها بودند. فراماسونری، تشکیلاتی استعماری و بین المللی است که ارتباط بسیار نزدیکی با یهودیت و صهیونیزم دارد. بر این اساس رجال وابسته به این تشکیلات ضمن توجیه چهره کریه استعمار در انعقاد قراردادهای ضد منافع ملی به نفع بیگانگان دست داشتند. (17)
کوتاه سخن آنکه، جریان سلطنت طلب در دوره معاصر تاریخ ایران کارنامه سیاهی داشته است. رهبران و متولیان این جریان ضمن تحمیل نظام استبدادی بر کشور، ‌آگاهانه باندبازی، خویشاوند گرایی، رانت خواری و انواع فساد را در کشور رواج دادند و ننگین ترین قراردادهای استعماری را بر کشور تحمیل کردند و مسئول عقب ماندگی ایران از کاروان علم و تمدن بشری به حساب می آیند.

پی نوشت ها :

1. برای اطلاع بیشتر نک: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1 و 2.
2. نک: حمید بصیرت منش، علما و رژیم رضاشاه، ص 53-119.
3. نک: متمم قانون اساسی مشروطه، ‌اصل سی و پنجم.
4. برای اطلاع بیشتر در این زمینه به خاطرات منتشر شده از سوی سران رژیم پهلوی از جمله خاطرات فردوست و عَلَم مراجعه شود.
5. نک: پیشین، ‌بصیرت منش، ‌ص 46-51.
6. نک: دکتر محمدعلی (همایون) کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، ترجمه حسن افشار، ص 437-446.
7. رضا شاه به هیأت دولت در خرداد 1316 گفته بود: ما باید صورتاً و سنتاً غربی شویم و درقدم اول کلاه ها تبدیل به شاپو بشود. نک: صدرالشراف، خاطرات صدرالاشراف، ص 302.
8. نک: اصغر صارمی شهاب، ‌احزاب دولتی ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر، ص 8.
9. نک: محسن مدیر شانه چی «احزاب دولتی»؛ تحولات سیاسی اجتماعی ایران 57-1320، ‌ص 263-262.
10. همان، ‌ص 264-265.
11. اصغر صارمی شهاب، احزاب دولتی ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر، ص 124-125.
12. نک: محسن مدیر شانه چی، احزاب دولتی، ص 267.
13. همان، ص 268.
14. نک: سپاه جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص 226-229.
15. نک: همان، ‌اعلامیه مورخه 28 صفر 1359 ق.
16. نک: اصغر صارمی، ‌شهاب، احزاب دولتی ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر، ص 147-148.
17. نک: گروه تحقیقات علمی، مبانی فراماسونری، ترجمه جعفر سعیدی، ص 125-155؛

منبع : مظفری( قنبری) ، آیت، (1341)، جریان شناسی سیاسی ایران معاصر، قم: زمزم هدایت ، 1385.