نویسنده: اسدالله طوسی*




 
مقدمه
سخن درباره ی زن و خصوصیات جنسی او و تفاوت داشتن یا تفاوت نداشتن وی با مرد در ابعاد گوناگون، از جمله حقوق فردی و اجتماعی، همواره در مکاتب و نحله های مختلف فکری، از مباحث مهم و درخور توجه بسیاری از اندیشه وران و صاحب نظران بوده است. در کنار نظریات متعادل و گاه مطلوب درباره ی زن و حقوق او – که بیشتر در میان ادیان آسمانی دیده شده است – گاه نظرهایی افراطی و شگفت انگیز نیز دیده می شود که توجیه کننده ی رفتار بسیار خشن و سبعانه با زنان در عصر جاهلیت و حتی در عصر حاضر و دنیای متمدن است. این گونه نظریه های افراطی حتی در میان – به اصطلاح- اندیشه وران مشهور معروف جهان نیز دیده می شود؛ اما با رنگ و لعاب علمی.
شاید بتوان با قاطعیت ادعا کرد که این گونه آرا و دیدگاه ها درباره ی زن و حقوق او از آنجا ناشی می شود که غالباً صاحبان این اندیشه ها یا از زن و توانایی ها و حقوق و وظایفش به خوبی آگاهی نداشته یا نمی خواسته اند آن گونه که شایسته ی یک زن است با او برخورد کنند. نتیجه ی این دیدگاه ها سوء استفاده ی هر چه بیشتر و استثمار این قشر عظیم انسانی است؛ البته درهر عصری به سبک و روش خاص خود.
این نکته بر هیچ ذهن بیدار و وجدان آگاهی پوشیده نیست که این گونه دیدگاه ها در هر حال محکوم است؛ چه متعلق به قدیم باشد و چه عصر حاضر و جهان متمدن. اما شاید بتوان گفت که وجود اندیشه های متحجر و خام درباره ی زنان آن هم در عصر تمدن و مدعی پیشرفت در تمام حوزه های علوم و معارف، به مراتب قبیح تر و محکوم تر است.
البته باید به این حقیقت نیز اذعان کرد که پیدایش دیدگاه های افراطی درباره ی مسائل زنان و در پی آن، طرح تساوی حقوق زن و مرد در تمام جهات و آنچه امروزه به نام «فمینیسم» معروف شده، واکنش محرومیت ها و مظلومیت هایی است که در گذشته و حتی اکنون بر زنان رفته است و نتیجه ی عملکرد نادرست صاحبان قدرت در مورد این قشر عظیم انسانی است. ناگفته پیداست که این میدان جای طرح مباحث بسیاری است که ورود به آنها در این مجال نمی گنجد. بنابراین، تنها به یکی از ابعاد آن توجه می شود. از جمله مسائل در خور طرح در این زمینه، تعلیم و تربیت زنان است. طرف داران و حامیان حقوق زن، به ویژه فمینیست ها، بر این نکته اصرار می ورزند که زنان در گذشته ازهمه ی حقوق از جمله فرصت های آموزشی محروم بوده اند. به همین دلیل، به فکر افتاده اند تا در پرتو این اندیشه، شعار تساوی حقوق آموزشی برای زنان و مردان و استفاده از فرصت های آموزشی را طرح کنند. همچنین به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به علل مختلف، لزوم اختلاط زنان و مردان را در مراکز و مؤسسات آموزشی طرح کرده اند. این عده معتقدند که نه تنها دلیل های اقتصادی وکمبود امکانات آموزشی توجیه گر اختلاط جنس ها در مدارس و دانشگاه هاست، بلکه حتی برخی دلیل های روان شناختی را نیز برای توجیه آن بر می شمارند.
این نوشتار برای بررسی اجمالی و مختصر مسئله ی اختلاط زنان و مردان، به خصوص دختران و پسران جوان در مراکز آموزشی، اعم از مدارس ودانشگاه ها، می کوشد تا با استفاده از منابع تحقیقی – که غالباً از نویسندگان غربی است – گامی هر چند کوتاه در این زمینه بر دارد. استفاده از این منابع برای آن است که اثبات شود مسئله ی اختلاط در نظام های آموزشی نه تنها غیر علمی و دارای استدلال های نوعاً سطحی است، بلکه این مسئله حتی در میان خود غربی ها و به خصوص بعضی کشورهای اروپایی و آمریکا نیز دارای مخالفان بسیاری است. بنابراین، شایسته است محققان و صاحب نظران تعلیم و تربیت بیشتر آن را کانون بررسی و نقد قرار دهند و اجازه ندهند با شعارهای فریبنده و تو خالی طرف داری از حقوق زنان، بیش از این به حیثیت و عفت و کرامت زنانِ ستم دیده لطمه وارد شود و نگذارند جاهلیت نو با شیوه های جدید، همان نیات جاهلیت قدیم را جامه ی عمل بپوشاند.

توضیح برخی مفاهیم

پیش از ورود به بحث، لازم است بعضی از تعابیر و اصطلاحات تعریف شود.

1.فمینیسم (نهضت آزادی زنان)

فمینیسم (Feminism) که واژه ای فرانسوی است، در اصل به معنای اندیشه ی تساوی حقوق زن و مرد و به تعبیری، نهضت برای آزادی زنان می باشد. ریشه ی تاریخی این اندیشه به قرن ها پیش باز می گردد، ولی به شکل امروزینِ آن در قرن 19 از کشور فرانسه شروع شد و گسترش یافت و هم اکنون در سراسر جهان، به خصوص در کشورهای غربی و آمریکا، دارای هواخواهان بسیاری است.
متفکران و صاحب نظران این مکتب فکری معتقدند که زنان در گذر تاریخ به انحای گوناگون تحت ستم بوده و همیشه مردان با تفکر مردسالاری و حاکمیت و تسلط بر زنان، از آنان بهره کشی کرده اند و از این طریق، قشر عظیم زنان گرفتار محرومیت های شدیدی در تمام زمینه ها شده اند، اکنون نوبت آن فرا رسیده است تا زنان از این وضع اسف بار نجات یافته، به حقوق از دست رفته ی خویش برسند. اینان به برابری کامل زنان با مردان در تمام زمینه ها و حقوق گوناگون باور دارند و طرف دار جدی آزادی زن و تساوی حقوق آنها با مردان اند.
یکی از پیامدهای این طرز تفکر پیدایش اندیشه ی اختلاط زن و مرد در تمام شئون زندگی و به خصوص در آموزش و تحصیل بوده است. طرف داران این مکتب معتقدند که زنان باید در تمام سطوح تحصیلی و تحقیقی و علمی و در تمام مؤسسات، در کنار مردان و هماهنگ با آنها به صورت مختلط به تحصیل و فعالیت های علمی بپردازند.

2.تعلیم و تربیت غیرمختلط

تعلیم و تربیت غیر مختلط (1) یا به تعبیر دیگر، آموزش غیرمختلط (2) به معنای آن است که هر یک از این دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در مدارس و مؤسسات آموزشی جدا و مستقل از هم مشغول به تحصیل باشند. در این شیوه از آموزش، به طور اخص و در معنای واقعی آن، در مدارس و آموزشگاه ها، از اول ابتدایی تا دبیرستان و حتی دانشگاه ها، زنان و دختران جدا از مردان و پسران مشغول به تحصیل اند و حتی پایوران آموزشی و هیئت های علمی و نیز پایوران اداری این مؤسسات زنانه یا مردانه اند. البته این سبک از آموزش، که از گذشته مرسوم بوده است، هم اکنون به این صورت خاص در هیچ یک از کشوهای موجود جهان، حتی کشورهای اسلامی، اجرا نمی شود، مگر به صورت نادر.
به گفته ی بعضی از محققان (3)، آموزش غیرمختلط خود به سه صورت اجرا می شود:
الف)شیوه ای که در آن، هم دانش آموزان و هم پایوران آموزشی از یک جنس باشند (کاملاً مردانه یا زنانه)؛
ب)شیوه ای که در آن، اگر چه دانش آموزان همگی از یک جنس می باشند، ولی پایوران آموزشی آن مختلط اند؛
ج)شیوه ای که در آن ساختمان های آموزشی به صورت مختلط است، ولی آموزش ها در کلاس های جدا اجرا می شود.(4)
هر یک از این شیوه ها و سبک های آموزش غیرمختلط در مناطقی از جهان در دست اجراست.

3.تعلیم و تربیت مختلط

تعلیم و تربیت مختلط (5) به این معناست که دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در یک مؤسسه ی آموزشی و حتی در یک کلاس مشغول به تحصیل باشند. در این شیوه از آموزش، که یکی از پیامدهای تفکر فمینیستی است، بدون در نظر گرفتن جنس دانش آموزان و دانشجویان برنامه های آموزشی اجرا می شود و از این نظر، هیچ محدودیتی برای آنها وجود ندارد. این سبک تعلیم و تربیت که سبک جدیدی است، از اواخر قرن نوزدهم به صورت جدی و گسترده شروع شد ودر قرن بیستم به اوج خود رسید. ولی از آنجا که در مناطق گوناگون دنیا فرهنگ های مختلف زیاد از آن استقبال نکرده اند، هم اکنون بسیار محدود است و تنها در بعضی از کشورها، آن هم در بعضی از مؤسسات وسطوح اجرا می شود. بیشتر مدارس آمریکا با این روش اداره می شود.
آموزش مختلط پیامدهای منفی فراوانی داشته، از این رو، از همان ابتدا مقابله با آن شروع شده است و هنوز هم حتی در کشورهای غربی، به خصوص اروپایی، به شدت ادامه دارد. پیشینه ی تاریخی اندیشه ی اختلاط جنس ها در آموزش تاریخ تعلیم و تربیت بیانگر تغییراتی چشمگیر در زمینه ی نگرش هایی است که بازگو کننده ی تحول تجربیات انسان از ساده به پیچیده در شیوه ی زندگی است. همزمان با گسترش نقش زنان و مردان در اجتماع، تلاش هایی نیز برای به دست آوردن شکل مناسبی از تعلیم و تربیت صورت گرفت.
در تمدن های آغازین، شهروندان به صورت غیررسمی و غالباً در میان خانواده ها به صورت جدا و تنها تربیت می شدند. معنا و مفهوم «تعلیم و تربیت» یادگیری شیوه ی زندگی بود. بنابراین، همچنان که تمدن ها پیچیده تر می شد، تعلیم و تربیت نیز رسمی تر، سازمان دهی شده تر و فراگیرتر می گردید و در بیشتر جوامع، نظیر چین و یونان باستان تلاش های آغازین بیشتر بر تعلیم و تربیت مردان متمرکز بود.(6) این شیوه، به خصوص در مغرب زمین، در سطحی گسترده تا اواخر قرون وسطا ادامه داشت. اصولاً در این دوران طولانی و تاریک، چیزی به نام حق تعلیم و تربیت برای زنان و به تعبیری، فرصت های برابر آموزشی برای زنان و مردان مطرح نبوده، بلکه حتی می توان گفت در این دوره ی تاریخی، تعلیم و تربیت تنها برای قشر خاصی از مردم در جوامع مغرب زمین میسر بود و زنان و دختران از این نعمت محروم بودند.
این در حالی بود که مشرق زمین و به ویژه سرزمین های اسلامی، دوره ی اوج شکوفایی علم و تمدن را سپری می کرد و در سایه ی فرهنگ والا و علم پرور اسلام، در تمام شهرها و حتی روستاها، مدارس و مکتب خانه ها امکان تحصیل و آموزش برای بسیاری از مردم و حتی در مواردی برای زنان فراهم بود. در اواخر قرون وسطا و شروع عصر نوزایی، ابتدا زمزمه ی فرصت های برابر آموزش برای تمام کودکان را افرادی نظیر مارتین لوتر آغاز کردند و پس از انقلاب صنعتی و روی آوردن جامعه ی صنعتی آن روز به نیروی کار ارزان قیمتِ زنان، توجه جامعه به این قشر عظیم جلب شد.
این تغییرات در شیوه ی زندگی و جایگاه زنان در جامعه، تحول شگرفی ایجاد کرد و آنها را از محصور بودن در خانه ها رها کرد.(7) از این پس زنان دوشادوش مردان در بیرون از خانه در کارخانه ها و کارگاه های تولیدی مشغول به کار می شدند. تغییرات عظیم اقتصادی و اجتماعی در این جوامع تازه صنعتی شده، لزوماً تغییرات وتحولات آموزشی را نیز در پی داشت. نتیجه ی این تحولات توجه هر چند اجمالی و مختصر به حقوق زنان و دختران در تساوی فرصت های آموزشی بود. به رسمیت شناختن این حقوق را ابتدا عامه ی مردم و سپس مجامع قانونی، به تدریج در تمام کشورها یکی پس از دیگری پی گرفتند.(8)
ازنکات مهمی که غالباً طرف داران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط به آن استناد می کنند، تساوی حقوق زنان و مردان در فرصت های آموزشی و استفاده از امکانات آموزشی در جامعه است؛ به گونه ای که بسیاری از آنها این مسئله را ریشه یابی کرده و نزاع بر سر آن را حتی به قرون آغازین و دانشمندان دوران باستان نسبت داده و معتقدند که دو فیلسوف و دانشمند بزرگ یونان باستان (افلاطون و ارسطو) در این زمینه، دارای نظریات متفاوتی بوده اند. ظاهراً افلاطون نخستین و بزرگ ترین مدافع تساوی جنس ها بوده است. در مدینه ی فاضله ی افلاطون زنان همانند مردان دارای حقوق و وظایف و فرصت های آموزشی مساوی اند. با وجود این، افکار افلاطون پس از خودش و در طی قرون متمادی، تأثیر چندانی بر تعلیم و تربیت نگذاشت و انحصار تعلیم و تربیت برای مردان، که مورد حمایت ارسطو نیز بوده، رواج داشته است.
ارسطو معتقد بود همچنان که هر یک از زنان و مردان کارکردهای متفاوتی دارند، به ناچار باید آموزش های گوناگونی – دارای برنامه های آموزشی متفاوتی – نیز ببینند.(9)
در رویکرد جدید به حقوق زنان در عصر نوزایی و پس از آن، هم سان با نظریات افلاطون تساوی زنان و مردان در تمام شئون حیات مورد توجه بوده، اما آنچه عملاً در جامعه اجرا می شد، محرومیت زنان از بسیاری حقوق از جمله امکانات و فرصت های آموزشی بوده است. تنها عده ی کمی از آنها موفق به حضور در مراکز و مؤسسات آموزشی گردیده اند.
نکته ی درخور توجه اینکه از پیش از عصر نوزایی تا اواسط قرن نوزدهم، همه ی آموزش ها برای زنان در مؤسسات آموزشی و تربیتی کاملاً جدا از مردان بوده است. شاید تا آن زمان، موارد بسیار نادری پیدا می شد که زنان و دختران جوان درکنار جنس مخالف و در مدارس مختلط آموزش ببینند. از این رو، تعلیم و تربیت مختلط پدیده ای کاملاً جدید است و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به صورت گسترده تری در بعضی کشورهای غربی از اصول پذیرفته شده ی فلسفه ی تعلیم و تربیت شمرده شده است.(10) پیش از این زمان، نه تنها در عمل به این اصل هیچ توجهی نمی شد، بلکه حتی مربیان و اندیشه وران در عرصه ی تعلیم و تربیت آن را به مثابه ی یک نظریه نیز طرح نکرده بودند. البته به باور شماری از محققان، از اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، تعلیم و تربیت مختلط به مثابه ی نهضتی عملی، تجربه ای جدید و موضوعی نظری در خور بحث، دیدگاه های رایج آموزشی را تحت تأثیر قرار داده بود. در واقع، تعلیم و تربیت مختلط پدیده ی جدیدی بود که به افزایش فرصت های آموزشی برای زنان مربوط می شد و آن هم خود، بازتابی از تغییرات اقتصادی و اجتماعی در قرون اخیر بود.(11)
به اعتقاد دیگران، در قرن شانزدهم در نتیجه ی نهضت اصلاحی پروتستان ها و حمایت های مارتین لوتر، مدارس مختلط به صورت بسیار محدود و در نواحی خاصی ظهور کرد، بعدها گروهی با نام «انجمن دوستان»(12) حضور دختران و پسران را با هم در مدارس مختلط درآمریکا رواج دادند که زمینه ای برای تأسیس مدارس مختلط در قرن نوزدهم در آن کشور بود.(13) بدین روی، آمریکا نخستین کشوری بود که در آن تعلیم و تربیت مختلط شروع شد و بعدها گسترش یافت (14)؛ به گونه ای که شروع این شیوه ی آموزش در قرن نوزدهم و سپس گسترش آن در قرن بیستم آن چنان که در این کشور شایع بود، در هیچ یک از دیگر کشورهای دنیا، حتی در ممالک غربی، رایج نبود.
به اعتقاد بیشتر صاحب نظران و حتی طرف داران تعلیم و تربیت مختلط، بزرگ ترین عامل و عمده ترین دلیل گسترش این مدارس در آمریکا پس از مطرح شدن تساوی حقوق زنان، عامل اقتصادی بوده است. آنها آموزش مختلط دختران و پسران را آخرین راه چاره دانستند و آن را به علل اقتصادی پذیرفتند.(15) حتی مناطقی نظیر انگلستان، که تعلیم و تربیت مختلط را پس از آمریکا و در سطحی محدودتر آغاز کرده اند، از مهم ترین عوامل آن را عامل اقتصادی برشمرده اند.(16)
گسترش نظام آموزشی به صورت مختلط پس از آمریکا در کشورهای دیگر کند و بسیار محدود تر بوده است. در ابتدا بیشتر کشورهای طرف دار مذهب پروتستان و همچنین مناطقی که دارای نظام های سیاسی و آموزشی الحادی و غیرمذهبی بودند – نظیر شوروی سوسیالیستی – پذیرای آن شدند.(17) بیشتر کشورهایی هم که به استقبال تعلیم و تربیت مختلط رفتند، تنها در سطوح خاصی از نظام آموزشی آن را اجرا کردند. بنابراین، در بسیاری از کشورهای اروپایی، تنها مدارس ابتدایی، آموزشکده ها ودانشگاه ها، آن هم در موارد معدودی، به صورت مختلط اداره می شوند و در سطوح متوسطه، بیشتر مدارس غیر مختلط اند.(18) البته نقش دانشگاه های دولتی آمریکا در پایه گذاری و استحکام نظام آموزشی مختلط در آن کشور بسیار مؤثر بوده است.(19)
امروزه در بسیاری از کشورهای طرف دار مذهب پروتستان و نیز کشورهایی نظیر روسیه، چین، هلند، یوگسلاوی، لهستان و کشورهای اسکاندیناوی و بیشتر مدارس دولتی آمریکا اداره ی مدارس به صورت مختلط معمول و رایج است (20)؛ به طوری که در آمریکا از دهه ی 1950 و نیمه ی دوم قرن بیستم، تعلیم و تربیت مختلط در تمام سطوح آموزشی از ابتدایی تا دانشگاه، دست کم در مؤسسات آموزشی دولتی، واقعیتی انکار ناپذیراست (21)، اما هنوز در بیشتر کشورهای جهان مدارس به صورت غیر مختلط اداره می شود. در بیشتر کشورهای دارای مذهب کاتولیک در اروپا و آمریکا، حتی فرانسه و انگلستان و نیز بسیاری از مدارس متوسطه و آموزشکده ها در خود آمریکا و آمریکای لاتین و بیشتر کشورهای شرقی، به خصوص مناطق مسلمان نشین، هنوز دختران در مدارسی جدا از پسران تحصیل می کنند و نیز در کشورهایی نظیر بلژیک، آلمان، اتریش، مجارستان، اسپانیا، ایتالیا و یونان در سطح مدارس متوسطه از آموزش مختلط استقبال نشده است.(22)

موافقان و مخالفان آموزش مختلط

از زمانی که این پدیده ی جدید – یعنی نظام آموزشی مختلط – به تدریج در نظام های آموزشی کشورهای جهان مطرح شد، بسیاری از دانشمندان و صاحب نظران در علوم گوناگون، به خصوص علوم تربیتی و علوم اجتماعی، درباره ی آن به بحث و بررسی های گسترده ای پرداخته اند. عده ای از آنها از آن حمایت کرده و آن را شیوه ی مطلوبی برای تحصیل کودکان، اعم از دختر و پسر، دانسته اند. در مقابل، عده ی بیشتری از آنان ضمن مخالفت با آن، به بیان مضرات و آثار سوء آن پرداخته و آن را یک نظام آموزشی مضر و غیرمطلوب دانسته اند.
قبل از هر گونه پیش داوری در این باره، ابتدا برخی از این نظریات موافق و مخالف با استفاده از منابع معتبر نقل می شود تا ابتدا خواننده خود به قضاوت بنشیند، سپس انتقادات هر چند مختصری درباره ی این نظام آموزشی ارائه خواهد شد.

1.نظر موافقان

از میان آنچه موافقان و حامیان تعلیم و تربیت مختلط به عنوان مستندات و دلیل های روی آوری جوامع گوناگون شمرده اند، مهم ترین آنها بدین قرار است:
1.تعلیم و تربیت مختلط از نوع غیر مختلط آن اقتصادی تر است. شاید رایج ترین دلیلی که بیشتر حامیان آموزش مختلط بدان استناد می کنند، اقتصادی و با صرفه بودن آن است. آنها معتقدند که آموزش و تحصیل دختران جوان و زنان در کنار پسران و مردان بسیاری از هزینه های اقتصادی را کاهش می دهد و به عکس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض یکدیگر تحصیل کنند، دارای هزینه های اضافی بسیاری خواهند بود (23)؛
2.غالباً گفته می شود جوّ اخلاقی مؤسسات آموزشی مختلط بهتر از مؤسسات غیرمختلط است (24) و به تعبیر دکتر هریس، در مدارسی که دارای فضای باز جنسی است و در آن، دختر و پسر با هم اند، هیچ مشکل جنسی و گرایش های جنسی به طرف مقابل وجود ندارد، ولی در مدارس مجزا و غیر مختلط، افراد با تمایلات و گرایش های جنسی رشد می کنند (25)؛
3.تعلیم و تربیت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و سبب می شود همه ی دانش آموزان، اعم ازدختر و پسر، در کنارهم از همه ی فرصت های تحصیلی و امکانات آموزشی استفاده کنند (26)؛
4.تجربه ی تحصیل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط برای کارهای گروهی آنها در آینده مفیدتر است (27)؛
5.مردان و زنانی که در مؤسسات آموزشی با فضای باز و بدون قید و بند جنسیتی تحصیل و کار می کنند، برای کارهای مشترک در آینده در ساختن جهانی بهتر، آمادگی بیشتری خواهند داشت.(28)
در حقیقت، آنچه موافقان و طرف داران تعلیم و تربیت مختلط برای توجیه آن ارائه می دهند گاه دلیل هایی است اعم از مدعا. مقصود و محتوای این ادله در واقع، اثبات این مطلب است که به هر صورت، آموزش و تحصیل و تعلیم و تربیت در تمام سطوح برای زنان همانند مردان لازم است و آنها نباید از این موهبت الهی و فرصت های ممکن محروم باشند. این موضوع با این منافات ندارد که آنان نیز همانند مردان در مؤسسات آموزشی و مدارس مستقل مشغول تحصیل شوند و دقیقاً همان فرصت ها و امکانات آموزشی برایشان فراهم باشد. برای مثال، برخی از طرف داران نظام آموزشی مختلط می گویند در یک جامعه ی مردم سالار، زنان باید به همه ی شغل ها و حرفه ها دسترسی داشته باشند. از این رو، لازم است در مؤسساتی تحصیل کنند که آنها را برای آن شغل ها و حرفه ها آماده می کند.(29) یا گفته می شود از آنجا که برخی از زنان یا ازدواج نمی کنند یا در ازدواج شکست می خورند و از ادامه ی آن محروم می شوند، برای آنان تعلیم و تربیتی مناسب است که همانند مردان به انگیزه ی اشتغال باشد.(30)
نهایت چیزی که می توان از این کلام فهمید آن است که مراکز و مؤسسات آموزشی نباید در انحصار مردان باشد، بلکه چنین مراکزی برای زنان نیز باید وجود داشته باشد تا ضمن تحصیل و کسب معلومات و معارفِ بیشتر، برای کسب درآمد و شغل نیز آماده شوند؛ اما پرسش این است که به چه دلیلی حتماً باید این گونه مؤسسات به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در کنار مردان به تحصیل بپردازند؟ وانگهی این مسئله را چگونه توجیه می کنند که حضور زنان در این مراکز با این هدف، گاهی نقض غرض است و آنان به آنچه باید برسند، نایل نمی شوند؟

2.نظر مخالفان

چنان که اشاره شد، بیشتر دانشمندان و صاحب نظران علوم تربیتی و علوم اجتماعی با تعلیم و تربیت به شیوه ی مختلط به مخالفت پرداخته و آن را مخالف علایق و خصوصیات و نیازهای جنسی هر یک از دو جنس و نیز مخالف علایق و ویژگی های فرهنگی در جوامع گوناگون دانسته اند. بررسی جدا و مفصل هر کدام از مواردی که محققان در مخالفت با نظام آموزشی مختلط به آن پرداخته اند، مجال بیشتری می طلبد. در این مختصر، تنها به برخی از آنها اشاره می شود:
1.بیشترین مخالفت ها به تفاوت های زیستی و روانی دو جنس زن و مرد و در نتیجه، تفاوت آنان در نیازهای آموزشی اشاره دارد.(31) به نظر بعضی از محققان، نیازهای آموزشی آنها به دلیل تفاوت های موجود، آن قدر متفاوت است که آموزش یکسان برای هر دو جنس ناممکن می نماید و برنامه ریزی آموزشی واحد برای هر دو گروه بسیار مشکل و به سختی قابل اجراست.(32) چنین برنامه هایی با ویژگی ها و نیازهای هیچ یک از دو جنس موافق نیست و مطابق با پایین ترین استاندارد های علمی در جهان است (33)؛
2.به دلیل تفاوت های موجود، به خصوص اختلاف دختران و پسران در زمینه ی بلوغ، رقابت ها در مدارس مختلط نابرابر می گردد و این موضوع معمولاً عامل دلسردی پسران و افت تحصیلی آنان و گاه ناراحتی های روحی آنها می شود (34)؛
3.تعلیم و تربیت مختلط مانع رشد بیشتر توانایی های ویژه و نامحسوس مردانه در پسران جوان می شود (35)؛
4.هر یک از دانش آموزان دختر و پسر در صورتی می توانند با کیفیت بهتر و مطلوب تری به تحصیل ادامه دهند که با هم جنس های خود در یک کلاس تحصیل کنند و حتی دارای پایوران آموزشی و اداری هم جنس خود باشند.(36) به گفته ی آستن (Astin)، وقتی هم دانشجویان و هم اعضای هیئت علمی یک آموزشکده عمدتاً از یک جنس باشند، تحصیل دانشجویان در آن مؤسسه ی آموزشی تأثیرات مثبت بسیاری در پی خواهد داشت. در تحقیقات دیگری نیز ثابت شده است که مهم ترین عامل تبیین الگوهای شغلی موفق برای زنان، تحصیل آنها در مؤسسات آموزشی زنانه است، نه مختلط (37)؛
5.تحصیل دانش آموزان دختر و پسر در مؤسسات آموزشی مختلط سلامت جسمی و روحی آنان، به ویژه دختران، را به مخاطره می اندازد (38)؛
6.دلبستگی ها و جذابیت های هر یک از دو جنس زن و مرد برای دیگری، به خصوص در دوران جوانی و نوجوانی - که البته طبیعی است – در آموزشگاه های مختلط، افزون بر افت تحصیلی، ناکامی ها و بی بندوباری های اجتماعی و اخلاقی را به دنبال دارد که کار مدیران این نوع مؤسسات را با مشکلات بسیاری مواجه می کند (39)؛
7.اختلاط های اجباری بین دختران و پسران جوان، به ویژه در مدارس متوسطه، آنان را به ازدواج های زودرس و بدون توجه به مسائل لازم و ضروری آن می کشاند.(40) البته نیاز به گفتن نیست که منشأ بسیاری از طلاق ها و جدایی ها و در نتیجه فسادها و بی بندوباری های اخلاقی زنان و مردان بیوه و مجرد، همین ازدواج هاست؛
8.تعلیم و تربیت مختلط با حفظ دقیق تمام تفاوت های اجتماعی، عقلانی و فیزیکی دو جنس و در نظر گرفتن همه ی نیازهای زیستی و روانی و تحصیلی و همچنین گرایش های تحصیلی و شغلی آنان ناممکن است. به عبارت دیگر، ملاحظه ی این تفاوت ها و نیازها و گرایش ها و سپس برنامه ریزی بر اساس آنها و آن گاه اجرای آنها بر اساس این موارد، تنها در تعلیم و تربیت غیرمختلط میسراست، نه مختلط.. البته این به معنای آن نیست که محتوا و نیز شیوه ی آموزش دو جنس مرد و زن باید کاملاً متمایز و مخالف هم باشد، بلکه با توجه به همه ی جوانب، ممکن است از بسیاری جهات دو برنامه آموزشی با هم مشترک نیز باشند؛ مهم در نظر گرفتن تفاوت های دو جنس است.
این موارد تنها گوشه ای از توجیهات و دلیل های کسانی است که با تحصیل زنان و مردان ودختران و پسران در مدارس مختلط و درکنار هم مخالف اند و با توجه به همین مسائل است که هنوز هم بسیاری از اندیشه وران در عرصه ی تعلیم و تربیت و صاحب نظران در علوم انسانی با آن به مقابله بر می خیزند و هر روز این مخالف ها ابعاد گسترده تری می یابد.

پی نوشت ها :

1.Single o Sexeducation.
2.Single o SexSchooling.
3.M.E.Lockheed,V.E.Lee,The International encyclopedia of education (1995),v.2,p.839.
4.Ibid.
5.Mixed school/ Co education.
6.J.C.W,Funk & Wagnalls,New Encyclopedia,v.6,p.401.
7.Willysting Goodsell,Encyclopedia of the social scienes (1953),v.3 & 4,p.674.
8.D.F Knny,new Catholic Encyclopedia, (1967),v.3,p.977.
9.Floyd S. Gove,The Encyclopedia Amrricana,(1963),p.200.
10.J.C.W Fund & Wagnalls opci,v.3,p.977.
11.D.F.Keny op.cit,v.3,p.977.
12.Socicty of Friends.
13.Mabel Necomer,Encyclopedia International (1966),v.4,p.541.
14.Willysting Goodsell op.cit,v.3 & 4,p.641.
15.M.E,Lockheed,V.E,Lee op.cit,v.2,p.831/Willysting Goodsell op.cit,v.3 & 4,p.647/Floyd s.Gove,op.cit,v.7,p.200.
16.Ibid/C.A.E.G,Encyclopedia Britannica (1971),v.7,p.14.
17.Mabel Necomer op.cit,v.4,p.547.
18.The American Peoples Encyclopedia (1950),v.5,p.753/ Willysting Goodsell op.cit,v.3 & 9,p.614.
19.R.Freman Butts, op.cit, The World Book Encyclopedia, (1985),v.4,p.602.
20.Mabel Newcomer,op.cit,v.4,p.541/Willysting Goodsell, op.cit,v.3 & 4.614.
21.J.C.W.Fonh & Wagnalls op.cit,v.6,p.401.
22.Willysting Goodsell op.cit, v.3 & 4,p.614/ The American Encyclopedia,v.5,p.753.
23.C.A.EG,op.cit,v.7.p.14/Willysting Goodsell op.cit / Floyd S.Gove,op.cit, D.F.Kenny,op.cit.
24.Ibid.
25.Floyd S.Gove,op.cit.
26.C.A.EG.op.cit,v.7,p.14.
27.C.A.EG.op.cit,v.7,p.14.
28.Floyd S.Gove,op.cit.
29.C.A.EG,op.cit,p.14.
30.Floyd S.Gove op.cit,p.200.
31.Floyd S.Gove op.cit,p.200.
32.D.F.Kenny op.cit.
33.C.A.EG op.cit.
34.D.f.kenny op.cit, v.3, p.977.
35.Ibid.
36.Ibid.
37.M.E.Lockheed; V.E.Lee op.cit.
38.C.A.EG,v.7,p.14/ Willysting Goodsell,op.cit/ The American People Encyclopedia,v.5,p.200.
39.D.F.Kenny op.cit/ Willysting Goodsell,op.cit.
40.C.A.EG op.cit.


منبع: مجموعه مقالات تربیتی: تربیت دینی، اخلاقی و عاطفی، گروه علوم تربیتی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، به کوشش عبدالرضا ضرابی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول 1388.