از دوستانتان قدردانی کنید
زمانی که به باغ و بوستان قدم می گذاریم و از هوای روحبخش آن بهره مند می شویم خواه ناخواه با کلماتی ستایش آمیز شادی خود را ابراز می داریم...
نویسنده: سید هادی مدرسی
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر
اهمیت قدردانی و تحسین از خوبیهای مردم
زمانی که به باغ و بوستان قدم می گذاریم و از هوای روحبخش آن بهره مند می شویم خواه ناخواه با کلماتی ستایش آمیز شادی خود را ابراز می داریم...زمانی که پرنده ای زیبا را مشاهده می کنیم که میان شاخ و برگ درختان جست و خیز می کند خواه ناخواه با عباراتی ستاینده از لذت درونی خود پرده برمی داریم...
و زمانی که خورشید در یکی از روزهای زمستان با گرمای ملایم خود بدن ما را می نوازد خواه ناخواه با جملاتی ستایش آمیز لذت و خوشنودی خود را ابراز می کنیم...
بدین سان همه مظاهر و جلوه های طبیعت از تمجید و ستایش انسان برخوردار می شود در حالی که طبیعت گنگ نه چیزی از سخنان ما می فهمد و نه از شنیدن آنها شاد می شود، نه تعریف و ستایش ما بر آن چیزی می افزاید و نه مذمت و بدگویی ما از آن چیزی می کاهد...
اما... رفتار ما با آدمیان چگونه است؟ آیا در مقابل محاسن و زیبایی های آنان زبان به ستایش می گشاییم چنانکه معمولاً با دیدن عیوب و زشتیهایشان زبان به مذمت و نکوهش ایشان باز می کنیم؟
آیا در مقابل خوبی و احسانی که به ما می کنند از ایشان قدردانی می کنیم در حالی که همگی می دانیم این قدردانی و ستایش موجب می شود که بر خوبی خود به ما بیفزایند؟
تردیدی نیست که هر انسانی در این دنیا بهره ای از خوبی دارد حتی بدترین مردم از پاره ای جنبه های مثبت برخوردارند؛ زیرا بشر آفریده ای است که در درون خود فرشته ای دارد و اهریمنی. گاه فرشته او بر اهریمن وجودش پیروز می شود و گاه اهریمن او بر فرشته اش.
ما موظفیم که از صفات خوب مردم هرچند کوچک و ناچیز باشند قدردانی و ستایش کنیم. چه، این روش خداوند با مردم است:« هرکس به وزن ذره ای نیکی کرده باشد آن را می بیند. و هرکس به وزن ذره ای بدی کرده باشد آن را می بیند»(1).
محاسن و خوبیهای مردم در حقیقت داده خداوند به آنان است. بنابراین قدردانی و ستایش ما از این خوبیها قدردانی از خداوندی است که آنها را به ایشان بخشیده است. کما این که ستایش ما از طبیعت دلکش، خورشید تابان و پرندگان زیبا و همه زیباییهای طبیعت ستایش از آفریدگاری است که این همه را به انسان بخشیده است. به همین دلیل خداوند پذیرش سپاسگزاری انسان از خود را در برابر دریافت هر خیر و احسانی مشروط به آن کرده که از هر مخلوقی که واسطه رسیدن این خوبی به او بوده نیز تشکر و قدردانی شود. حدیث شریف می فرماید:« آن که از مخلوق تشکر نکند از خالق نیز سپاسگزاری نمی کند»(2). در حدیثی از قول پیامبرخدا(ص) نیز آمده است:« روز قیامت بنده ای به حضور خداوند آورده می شود. دستور می آید که او را در آتش اندازند. اما او می گوید: خدای من! آیا دستور می دهد که به آتشم افکنند در حالی که قرآن تلاوت کرده ام؟ خداوند می فرماید: بنده من! تو را نعمت دادم اما از نعمتم سپاسگزاری نکردی. آن بنده می گوید: پروردگار من! فلان نعمت را به من دادی و من با فلان عبارت از تو تشکر کردم، بهمان نعمت را به من دادی و من بهمان زبان تشکر کردم... همین طور یکی یکی نعمتهای خداوند و تشکرهای خود را می شمارد. پس خداوند می فرماید: راست می گویی بنده ام، اما تو از کسی که به دست او نعمتم را به تو رساندم تشکر نکردی و من به خودم سوگند یاد کرده ام که تشکر بنده ام را از خود در برابر نعمتی که به او داده ام نپذیرم مگر آن که از آن آفریده ام که آن نعمت را به او رسانیده است تشکر کند».
ما کاملاً می دانیم که دیگران را بر خطاهایشان سرزنش کنیم و نیازی نیست کسی این مطلب را به ما بیاموزد.کافی است خطایی را مشاهده کنیم بلافاصله به سرزنش خطاکار می پردازیم و علیه او زبان می گشاییم خصوصاً که در عتاب نوعی غرور و انانیت نهفته است. اما ستایش و قدردانی نیاز به دور افکندن انانیت و خودخواهی دارد تا بتوان همان طور که محاسن خود را می بینیم خوبیهای دیگران را نیز مشاهده کنیم. و این کار محتاج فائق آمدن بر نفس و فراتر رفتن از خود و در اختیار گرفتن عنان شهوات و امیال است. اینجاست که ما نیازمند آنیم تا « هنر قدردانی» را بیاموزیم و آن را در زندگی روزانه خود تمرین کنیم. امام علی(ع) هنگامی که مالک اشتر را استاندار کرد به او فرمود:« نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان نباشد»(3). امام علی(ع)به مالک دستور می دهد که نه بر خوبیهای مردم بی اعتنا بگذرد و نه بر بدیهای آنان. وظیفه فرمانروای دادگر تنها آن نیست که در برابر بدیها کیفر دهد بلکه باید قبل از هر چیز مردم را به خوبیها تشویق کند.
بسیاری از ما در برابر زیبایی طبیعت زبان به ستایش می گشاییم، در وصف دریای نیلگون و غروب سحرانگیز خورشید و طلوع زیبا و باشکوه آن شعرها می سراییم در حالی که هیچ یک از این زیباییها اختیاری این پدیده ها نیست. اما « تشکر»و « ستایش» را از یاد می بریم... فراموش می کنیم که از انسان تشکر کنیم هرچند به خاطر سخن زیبایی که می گوید، یا کار مفیدی که انجام می دهد، یا سخنرانی ارزشمند و جذابی که ایراد می کند، یا کتاب مفیدی که می نویسد، یا فروتنی که از خود نشان می دهد و یا هر کار خوب و شایسته ای که برای ما انجام می دهد... در حالی که آدمی همه این کارها را از روی اختیار انجام می دهد و بدین سبب سزاوار آن است که در برابر آنها مورد ستایش و تشکر قرار گیرد.
من نمی گویم کننده کار خوب را ستایش کنیم- زیرا خودخواهی گاه ما را از این کار باز می دارد- بلکه می گویم دست کم خود عمل را ستایش کنیم و از خود عمل زبان به سپاس بگشاییم.
فکر می کنید چرا باید از مردم تشکر و از کارهای خوب ستایش کنیم؟
جواب این است که در وجود هر انسانی « میل مهم بودن» وجود دارد. به همین دلیل دوست دارد که مورد ستایش و تمجید قرار گیرد. البته چنین تمایلی خوب و سودمند است به شرط آن که در جای درست و مسیر صحیح خود قرار گیرد. هیچ کس از انسان نخواسته است که دوستدار گمنامی و فقدان هر نامی و هر نقشی در زندگی باشد اما مسأله اینجاست که بعضی می کوشند این تمایل را از طریق جنایت تحقق بخشند نه داد و دهش و از طریق رقابت در فساد و تباهی به آن جامه عمل پوشانند نه رقابت بر انجام کارهای خوب و رسیدن به تقوا.
آدمی پیوسته در مقابل خود با راه خوب و بد مواجه است و می تواند از هر دو راه برای خود کسب نام و اهمیت کند. اگر به راه خیر تشویق شود راه خیر را می پیماید و اگر به راه شر تشویق گردد راه شر را در پیش می گیرد. بنابراین وظیفه ماست که اگر دیدیم دیگران راه خیر را می پیمایند با تمجید و ستایش آنان را بر ادامه آن تشویق کنیم و اگر خدمتی به توده ها کردند از آنان تشکر و قدردانی کنیم. زیرا اگر این کار را نکنیم افرادی یافت خواهند شد که با تشویق و قدردانی مردم را به پیمودن راه شر و بدی وادار کنند.
اگر تاریخ تمامی بدکاران و تبهکاران و ستارگان سینما را از نظر بگذرانیم خواهیم دید که مشوّق یا مشوّقان نقش اساسی را در به تباهی کشاندن آنان داشته اند.مثلاً« کارگردانی» تصادفاً با دختر جوان و زیبایی برخورد می کند و از او خوشش می آید لذا با بیان فریبندگی و دلربایی او شروع به ستایش و تمجیدش می کند و از این طریق وی را به انحراف و تباهی می کشاند. این دختر جوان خواهان« مهم بودن» بوده است و چون با کسی روبه رو می شود که به او می گوید: با رقص یا آوازه خوانی و یا نمایاندن پیکر خویش به دیگران به این منظور دست می یابی بلافاصله تسلیم می شود.. همین دختر جوان اگر با کسی رو به رو می شد که به او می گفت: با نوشتن و سخنرانی و خدمت به مردم و اداره مراکز آموزشی به اهمیت دست می یابی مسلماً این کار را می کرد.
وقتی از جنایتکاری که بدون هیچ دلیلی چهار نفر بی گناه را یکجا کشته بود سؤال شد چرا این کار را کردی؟ گفت: برای آن که عکسم در صفحات اول روزنامه ها چاپ شود!
این مرد جنایتکار می خواسته است« مهم» باشد و زمانی که نمی تواند از راههای درست به این هدف برسد قدم در راه شیطان می گذارد... مسلماً اگر کسی پیدا می شد که او را به پیمودن راه خیر و درست تشویق کند این راه را می پیمود. در تاریخ زندگی تمامی بزرگان نیز کسانی را می یابیم که مشوق آنها بوده اند و از کارهایشان ستایش و قدردانی می کرده اند.
میل به « مهم بودن» در انسان مانند سایر تمایلات و خواستهای او خالی از هر رنگ و هویتی است و این طریقه تحقق بخشیدن به آنهاست که به این تمایلات رنگ و هویت می بخشد. همان گونه که میل جنسی عطیه الهی به انسان است و اگر آدمی آن را در راه درست به کار گیرد علاوه بر تمتع و لذت بردن از اجر و ثواب نیز برخوردار می شود و اگر در راه نادرست و فساد از آن استفاده کند کیفر و عذاب در انتظارش می باشد و به هیچ وجه جایز نیست که این میل را در خود سرکوب کند چه آن که به فرموده پیامبر(ص) « نکاح سنت من است و هرکس از آن سرپیچد از من نیست»(4).
همین طور میل به مهم بودن نیز عطیه الهی به انسان است که زدودن آن از نفس و پایان دادن به آن در زندگی روا نیست. اما نکته اینجاست که : چگونه به این تمایل جامه عمل پوشانیم؟
همه مؤلفان، نویسندگان، شاعران، مخترعان، مکتشفان، دانشمندان و نیکوکاران تحت تأثیر میل به مهم بودن به این راهها کشانده شده اند. کما این که تمامی سرکشان و عصیانگران نیز تحت تأثیر همین انگیزه قدم به این راهها گذاشته اند.
وقتی میل به مهم بودن در انسان وجود دارد و هم آن است که او را به کار- خوب یا بد، زشت یا زیبا و حق یا باطل- برمی انگیزاند چرا نباید این میل را در مردم به مسیر درست هدایت کنیم و از آن به عنوان نیرویی خلاق و سازنده استفاده بریم و نگذاریم که به نیرویی ویرانگر تبدیل شود؟
در انسان تمایلات زیادی وجود دارد که همه آنها به نحوی برآورده می شوند به استثنای « میل مهم بودن». تا زمانی که این میل نیرومند در درون آدمی وجود دارد نمی توان آن را نادیده گرفت. و کسی که بتواند در هنگام برخورد خود با دیگران این میل را ارضا کند می تواند دلهای آنان را به کف آورد.
در ورای موفقیت همه آنان که در زندگی خود کامیاب شده اند و نیز در ورای بسیاری از اعمال جنایتکارانه یا حرکتهای سرکشانه این میل را می توان یافت. همین تمایل است که نیکوکاران را به ساختن بیمارستانها، مدارس، مساجد، کتابخانه های عمومی، تألیف و ترجمه وامی دارد. و همین تمایل است که برخی از حکمرانان یا ثروتمندان را به ساختن کاخهای خیالی که دهها بار فزونتر از نیاز آنهاست برمی انگیزاند. و همین تمایل است که بسیاری از زنان را به پوشیدن لباسهای آخرین مد، مردان را به خریدن ماشینهای آخرین مدل و سرانجام باندهای تبهکار را به سمت ارتکاب جرم و جنایت سوق می دهد.
رئیس شهربانی یکی از کشورهای غربی می گوید:« نخستین چیزی که یک جنایتکار پس از دستگیری خواهان آن می شود روزنامه رنگ و رو رفته ای است که جنایات او را در قالبی دروغین از قهرمانی ریخته است. اما چهره مرده ای که در انتظارش هست بسیار دور به نظرش می رسد. تمام هم و غم او این است که عکس خود را در صفحه اول در کنار چهره های مخترعان و کاشفان بزرگ ببیند». در کتاب « آیین دوست یابی» آمده است:« بسیاری از مردم وقتی نمی توانند همدردی و توجه دیگران را به خود جلب کنند دچار بیماری می شوند و حتی بسیاری از دیوانگان را بیماران روانی تشکیل می دهند که سعی می کنند در عالم رؤیا و خیال به احساس مهم بودن که در دنیای واقعیت آن را نیافته اند دسترسی پیدا کنند... به همین دلیل برخی از این افراد برای خود اهمیت خاصی قائل می شوند و تا آنها را با عناوینی چون « اعلیحضرت» و یا « جناب رهبر» صدا نزنی جوابت را نمی دهند».
از یکی از کسانی که در زندگی به موفقیت دست یافته است سؤال شد که رمز موفقیت شما چیست؟ پاسخ داد:« من معتقدم بزرگترین سرمایه ای که در اختیار خود دارم توانایی من بر ایجاد شوق در دلهای مردم است و راه رسیدنم به این هدف هم سهل و آسان است. از آنها بسیار ستایش و قدردانی می کنم و در تشویق آنان مبالغه می ورزم. من هرگز از کسی خرده گیری نمی کنم. زیرا هیچ چیز به اندازه انتقاد و خرده گیری رأساً در کشتن استعداد و همت اشخاص مؤثر نیست». قدردانی از دیگران و ستایش از محاسن و خوبیهای آنان به ایشان امید می دهد و موجب خوشبختی آنها می شود. وقتی قدردانی و تحسین چنین اثری دارد چرا باید آن را از مردم دریغ ورزیم در صورتی که زحمت این کار تنها به حرکت درآوردن چند ثانیه ای زبان است و بس.
در این باره داستانی بشنویم از دیل کارنگی که ماجرای خود با یکی از کارمندان اداره پست را نقل می کند. وی می گوید:« برای پست کردن نامه سفارشی در برابر باجه پست در صف ایستاده بودم. در چهره غمناک مأمور پست سفارشی علایم بیزاری از شغل خود را، که عبارت بود از وزن کردن پاکتها، دادن تمبر، پول خرد کردن و صدور قبوض که هرساله عیناً تکرار می شد، دیدم، لذا با خود گفتم:
باید سعی کنم با این جوان دوست شوم! بدون شک برای این که با او اظهار دوستی کنم باید حرفی بزنم که دلنشین باشد و این حرف هم نباید راجع به خودم باشد بلکه راجع به او باشد. لذا از خود پرسیدم: چه چیز در این مرد هست که واقعاً قابل تمجید و ستایش است؟ از این رو در حالی که پاکت مرا وزن می کرد با لحنی صمیمی به او گفتم: دلم می خواست من هم مثل شما موهای سیاه و براقی داشتم. او با تعجب و در حالی که تبسم چهره اش را شکفته بود با شکسته نفسی گفت: البته ... موهایم به خوبی گذشته اش نیست. اما من به او اطمینان دادم که هنوز هم موهایش زیباست. او از این سخن من بسیار خوشحال شد. من شرط می بندم که آن جوان آن روز هنگام رفتن به منزل از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیده است. و شرط می بندم که به محض رسیدن به منزل ماجرای میان من و خود را برای همسرش گفته است و چهره خویش را در آینه نگریسته و با خود گفته است: راستی که موی سرم خیلی زیباست. شاید بپرسی: از این کار چه نفعی عاید تو شد؟ می گویم: مگر حتماً باید فایده ای عاید من شود؟! بله... من فایده بزرگی به دست آوردم بی آن که در این راه متحمل هزینه ای و یا زحمتی شده باشم. آن فایده این بود که احساس کردم توانسته ام به این جوان احساس زیبایی ببخشم.
یک قانون بسیار مهم در زمینه رفتار انسانی وجود دارد که اگر به آن عمل کنیم هرگز دچار مشکل و زحمت نخواهیم شد. قانون مزبور این است: همیشه کاری کن که طرف مقابل احساس کند شخص مهمی می باشد».
حدیث شریف می گوید:« برای برادرت آن را دوست بدار که برای خود دوست داری»(5). شما می خواهید که دیگران از شما تحسین و از کارهایتان قدردانی کنند. شما می خواهید که دیگران به کارهای خوب شما اعتراف کنند، شما تشنه آنید که در دنیای کوچک خود احساس مهم بودن کنید. شما نمی خواهید به تملق بی ارزش و غیر صادقانه گوش دهید بلکه طالب قدردانی و تحسین واقعی و صمیمی هستید. شما مایلید دوستان و آشنایانتان صمیمانه شما را تحسین و در ستایشتان سخی باشند. آیا همه ما خواستار چنین چیزی نیستیم؟ پس بیایید این قانون طلایی را پیروی کنیم که: با دیگران همان گونه رفتار کنیم که دوست داریم آنان با ما رفتار کنند.
ممکن است بپرسید: چگونه؟ کجا؟ کی؟ و با که؟ جواب این است که: همیشه، به هر شکل، با همه کس و همه جا!
لازم نیست برای به کار بستن این اندرز طلایی رئیس باشید بلکه شما می توانید با عملی ساختن این اندرز هر روز و با هر انسانی به معجزاتی دست زنید.
هرکسی را که شما ملاقات می کنید دست کم در یکی از جنبه ها، خود را از شما برتر می داند. و تنها راه برای نفوذ در قلب او آن است که مستقیماً به او بفهمانید که به اهمیت وی اعتراف دارید و این اعتراف بدور از هرگونه چاپلوسی و ریاست.
یکی از نویسندگان می گوید:« یک بار شخصی که اینجا او را آقای (س) می نامیم تصمیم گرفت اصل « اظهار تحسین و قدردانی از مردم» را بیازماید. لذا هنگامی که با همسر خود به دیدار عمه خانمش به یکی از شهرها رفت سعی کرد این اصل را درباره عمه پیر تجربه کند از این رو خطاب به او گفت: گویا این خانه بیش از هشتاد سال است که ساخته شده. این طور نیست؟ عمه گفت: درست است. آقای(س) گفت: این خانه مرا به یاد منزلی می اندازد که در آن به دنیا آمده ام. خانه ای زیباست . محکم ساخته شده است و اتاقهایش بزرگ و جادار است. متأسفانه امروزه دیگر این طور خانه ها ساخته نمی شود. خانم پیر حرفش را تصدیق کرد و گفت: بله... جوانان امروز اعتنایی به خانه های زیبا نمی کنند بلکه تمام آنچه می خواهند یک آپارتمان کوچک و یک یخچال برقی و یک اتومبیل است که همه روز را با آن این طرف و آن طرف به گردش بروند. سپس ادامه داد: این خانه را من و شوهرم با کوشش یکدیگر ساخته ایم. ما سالها رؤیای این خانه را می دیدیم تا این که سرانجام آن را ساختیم. برای ساختنش از مهندسی کمک نگرفتیم بلکه خودمان طرح آن را ریختیم.
سپس عمه پیر تمام خانه را به او نشان داد و آقای(س) هم از خاطرات گوناگون خود در آن صمیمانه و صادقانه اظهار قدردانی و ستایش می کرد.
آقای (س) اظهار داشت: پس از این که اطراف خانه را گشتیم و دیدیم مرا به گاراژ برد و در آنجا ماشین زیبایی را نشانم داد و با لحنی آرام گفت: شوهرم کمی قبل از آن که بمیرد این ماشین را خرید و از وقتی که او درگذشته من دیگر آن را سوار نشده ام... و چون شما از چیزهای زیبا و خاطره انگیز خوشتان می آید این ماشین مال شما باشد.. این ماشین و خالصانه ترین درودهایم را به شما هدیه می کنم.
من در برابر این تصمیم ناگهانی یکه خوردم و به او گفتم: عمه جان شما شرمنده می کنید. من البته سخاوت شما را تحسین می کنم اما نمی توانم هدیه شما را بپذیرم چون من حتی خویشاوند شما نیستم. شما خویشاوندان زیادی دارید که دوست دارند این ماشین از آنها باشد.
پیرزن فریاد زد: خویشان؟! بله خویشانی دارم که منتظرند من بمیرم تا آنها بتوانند اتومبیلم را تصاحب کنند.
آقای(س) می گوید: به طرق مختلف سعی کردم از قبول اتومبیل شانه خالی کنم اما موفق نشدم چون ترسیدم احساسات پیرزن جریحه دار شود».
در حقیقت این خانم سالخورده که در یک خانه بزرگ زندگی می کرد تشنه یک ذره تحسین و محبت بود و چون آقای(س) این تحسین و محبت را نثار او کرد برای اظهار امتنان و تشکر خود چیزی کمتر از اتومبیل نیافت که به او هدیه کند.
پیامبرخدا(ص) می فرماید:« بهترین برادران تو آن است که خوبی و احسان تو را به خود بر زبان آورد»(6). براساس این حدیث بهترین برادران کسانی هستند که خوبیهای مردم را یادآوری کنند و دوستان خود را به سبب داشتن این خوبیها مورد تحسین و قدردانی قرار دهند.
امام علی(ع) می فرماید:« ستایش بیش از استحقاق چاپلوسی است و کمتر از استحقاق ناتوانی و حسادت است»(7). پس در اینجا دو مطلب وجود دارد:1- تمجید و ستایش 2- تملق و چاپلوسی. آنچه خواستنی و مطلوب است تمجید است نه چاپلوسی. تمجید با چاپلوسی فرق دارد. چاپلوسی یعنی آن که طرف مقابل را به چیزی ستایش کنید که فاقد آن می باشد و این البته کاری زشت است. چاپلوسی موجب می شود که آدمی به انجام کارهای ناپسند وادار شود. فردی که مورد چاپلوسی قرار می گیرد می آموزد که تلاشهای دیگران را سرقت کند، به مردم دروغ بگوید و به آنچه ندارد ریا و تظاهر کند و صد البته که تمامی اینها صفاتی ناپسند و زشت است. بنابراین چاپلوسی غیر از تمجید است. اگر از خوبیهای کسی- که واقعاً آنها را داراست- تمجید و تعریف کنیم حق او را ادا کرده ایم اما اگر از آنچه ندارد ستایش و تمجید کنیم چاپلوسی کرده ایم و مرتکب عملی حرام شده ایم. در یک کلمه: تمجید و تحسین پاک و بی شائبه است اما چاپلوسی و تملق ناپاک و غرض آلود. یکی تراوش قلب است و دیگری تراوش زبان. یکی از خودخواهی مبراست و دیگری آلوده به خودخواهی است. تحسین و تمجید به خاطر دیگران است اما چاپلوسی و تملق برخاسته از سودجویی.
نمونه چاپلوسی سخنانی است که بعضی افراد برای نزدیک شدن به قدرتمندان بر زبان می آورند. اینان قدرتمندان را در چیزهایی ستایش می کنند که فاقد آن هستند. کارهایی را به آنان نسبت می دهند و از خوبیهایی در آنان سخن می گویند که هرگز آنها را انجام نداده اند. شعرا، مداحان، روزنامه نگاران و نظامیان جیره خواری را می یابی که قدرتمندان و حکام را بیش از توان و استحقاقشان بالا می برند و درباره آنها مطالبی می نویسند که فاقدش هستند. مثلاً گاه اقدام به کار کوچکی نظیر افتتاح یک باشگاه یا یک مؤسسه دولتی می کنند و در این هنگام چاپلوسان زبان به ستایش می گشایند و کار آنان را یک اقدام تاریخی توصیف می کنند در حالی که تمام کاری که کرده اند قیچی کردن نوار افتتاح است. این همان چاپلوسی و تملق حرام است یعنی کسی را به چیزی ستایش کنی که فاقد آن باشد.
اما تحسین و تمجید عبارت است از برشمردن صفات خوب مردم و قدردانی از کاری که انجام می دهند بی آن که کمترین مبالغه ای در این راه صورت گیرد.
بعضی از مردم در تحسین کارهای دیگران کوتاهی می ورزند نه به دلیل ناتوانی و یا سستی بلکه به علت مرضی که در دل آنهاست. انسان حسود چنین است. وی به سبب حسادتی که دارد نمی خواهد از خوبیها و فضایل دیگران تعریف و ستایش کند. بدتر از حسود انسانی وجود ندارد.
هر انسانی همچنان که میل به غذا دارد میل به تحسین و قدردانی نیز دارد. چرا اقدام به سیر کردن دیگران می کنیم؟ چون میل آنان به خوراک را کاملاً می فهمیم. شما خوب می فهمید که همسر، فرزندان و نانخوران شما میل به خوراک دارند و به همین دلیل هم سعی می کنید این میل آنان را برآورده کنید. وقتی در مورد میل به خوراک چنین رفتار می کنید چرا نباید در مورد میل به تحسین و قدردانی اینگونه عمل کنید و در راه ارضای آن بکوشید؟ در حالی که میل به تمجید و ستایش یک خواست روحی است و به همین دلیل از میل به خوراک قویتر می باشد چون امور روحی ریشه دارتر و لذتهای آن پایدارتر است. در امیال جسمانی زمانی که انسان به لذت مطلوب می رسد این لذت شروع به فروکش می کند و بعد از لحظاتی از میان می رود. میل به خوراک از همین لذتهاست. انسان گرسنه به خوردن هر خوراکی میل می کند اما وقتی سیر شد حتی به دیدن غذا هم رغبت نشان نمی دهد و حالتی متضاد با حالت قبل در او به وجود می آید. اما میل به تحسین و ستایش همیشه در وجود آدمی هست و تأثیر قدردانی و تمجید نیز در روح باقی می ماند.
برای آن که دیگران را به انجام کارها واداریم در حقیقت دو راه وجود دارد:
1- صدور دستورات و فرامین و پیگیری آنها و در صورت اجرا نکردن این فرامین سرزنش کردن متخلفان.
2- ایجاد میل به کار در طرف مقابل از طریق تشویق و ستایش و قدردانی از کارهای خوب او.
روش نخست، دشوارتر و کم اثرتر است اما روش دوم ساده تر و سودمندتر می باشد. منتها باید آن را آموخت و تمرین کرد. در حالی که روش اول غریزی است و جز شکست هم سرانجامی ندارد.
داستان زیر از خطیب نامدار ایران محمدتقی فلسفی دلیلی است بر این مطلب. وی می گوید:« من به یاد نمی آورم که حتی در یکی از سخنرانیهایم دچار اشتباه یا درنگ یا عقب گرد شده باشم و یا آنچه را می خواسته ام بگویم فراموش کنم و یا هیچ وقت از منبر ترسیده باشم و علتش هم تشویق و تحسین است که در نخستین منبرم با آن رو به رو شدم.. این ماجرا به چهل سال پیش باز می گردد...
مجلسی در منزل خودمان تشکیل شده بود و از یکی از خطبای معروف برای ایراد سخنرانی دعوت شده بود اما او در زمان مقرر نیامد و من قصیده ای را حفظ کرده بودم لذا بالای منبر رفتم و شروع به خواندنش کردم. در آن مجلس یکی از علمای بزرگ نیز حضور داشت. هر بیتی که می خواندم آن عالم سر خود را بلند می کرد و می گفت:« احسنت». من در آن زمان انتظار چنین تشویقی را نداشتم لذا لبریز از اطمینان به خود شدم. تا پایان قصیده چندین بار با این کلمه تشویق آمیز مواجه شدم.
فلسفی می افزاید: اکنون چهل سال از این واقعه می گذرد و طی این مدت حدود پنج هزار سخنرانی ایراد کرده ام و دهها هزار نامه تشویق آمیز و کلمات ستایش آمیز دریافت کرده ام اما آن کلمه « احسنت» که برای نخستین بار متوجه من شد هنوز گوشم را می نوازد و به من اطمینان می دهد و مرا به ایراد سخنرانیهای بیشتر وا می دارد!
آری... اینچنین تحسین و ستایش موجب شد که این شخصیت یکی از تواناترین سخنرانان فارسی زبان شود.
برعکس این نیز کسانی هستند که از هر کار شایسته ای و از هر عمل پسندیده ای انتقاد می کنند زیرا به همه کارها با نگاهی رؤیایی می نگرند و تنها جنبه های منفی آنها را می بینند. مثلاً اگر جوانی قطعه شعری را بسراید به جای آن که وی را تشویق و تحسین کنند و بدین ترتیب موجبات رشد استعداد او را فراهم آورند شروع به نق زدن و انتقاد می کنند و با این کار استعداد شعری این جوان را می کشند.
یا اگر کتابی به او داده شود با عینک بدبینی به آن می نگرد و فقط خطاهایش را می بیند. از این رو تمام هم خود را مصروف انتقاد از مطالب، و بیان خطاها و اشتباهات آن می کند.
چنین کسی استعدادهای دیگران را می کشد و چه بسا خودش هم جنایتی را که مرتکب می شود احساس نکند!
گناه کشتن استعدادها کمتر از گناه کشتن افراد نیست. به همین سان ثواب زنده کردن استعدادها کمتر از ثواب احیای نفوس نمی باشد.
بدون تردید کلمه تحسین و قدردانی در مفهوم« کلمه پاکیزه» نهفته است؛ کلمه ای که خداوند درباره آن می فرماید:« ای رسول ما ندانستی که چگونه خدا کلمه پاکیزه را به درخت زیبایی مثل زده که اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه آن به آسمان( سعادت و رفعت) بر شود و آن درخت زیبا به اذن خدا همه اوقات میوه های مأکول و خوش دهد»(8).
همچنان که سخنان انتقادآمیز جریحه دار نیز در مفهوم« کلمه پلید» مندرج است، کلمه ای که خداوند درباره اش می گوید:« و مثل کلمه پلید مانند درخت پلیدی است که ریشه اش به قلب زمین نرود بلکه بالای زمین افتد و هیچ ثبات و بقایی نخواهد یافت»(9).
به نظر شما بهتر است جزء کدامیک از این دو باشیم: درختی پاکیزه در جامعه باشیم که هر زمان میوه می دهد یا درختی پلید و ناپاک باشیم که آن را ثبات و بقایی نیست؟
امام علی(ع) اصحاب و یاران خویش را ستایش می کرد و از لیاقتهای آنان زبان به تمجید و قدردانی می گشود. همچنان که از بدیهای دیگران نیز انتقاد می کرد و آنها را سرزنش می نمود. مثلاً زمانی که مالک اشتر را به استانداری مصر فرستاد مصریان را ستود و از آنها با عبارت« جندالله»( ارتش خدا) یاد کرد.
عده ای از یارانش را نیز با این عبارات ستایش کرده است:« یاوران حق و برادران دینی شما هستید. شما در روز سختی سیرید. این شما هستید- نه دیگران- خواص و اصحاب سرّمن. به کمک شما بر کسی که ( به حق) پشت کرده شمشیر می زنم و اطاعت و پیروی کسی را که ( به حق) رو کرده امیدوارم. پس به اندرزی که نادرستی و تردید در آن راه نیافته مرا یاری کنید. سوگند به خدا که من به مردم و( امامت و پیشوایی بر ایشان) سزاوارترین مردم هستم»(10).
امام علی(ع) که امیرمؤمنان و سرچشمه دانش و فضایل است اینچنین پس از تقدیر و تحسین اصحابش از آنان می خواهد که او را اندرز دهند و خیرخواهی اش کنند.. آن حضرت درواقع به ما می آموزد که چگونه با یاران، افراد و شاگردان رفتار کنیم.
دیگران نیز به ارزش تحسین و تشویق پی برده اند و با این روش از نیروهای مردم خویش استفاده کرده اند. مثلاً در یک طرف سکه بیست لیره ای انگلیس یک عکس از ملکه این کشور و در طرف دیگر آن چهار عکس از شکسپیر ضرب شده است. فکر می کنید این کار تا چه حد موجب تشویق نویسندگان، مؤلفان، نمایشنامه نویسان و امثال آنها می شود؟
برعکس، بعضی حکومتها را هم می بینیم که از عنصر تحسین و تشویق استفاده های نامطلوب و غیرموفقیت آمیزی می کنند. مثلاً به جای تشویق دانشمندان، متفکران و صاحبان طرحهای خیریه و مفید به تشویق مثلاً فوتبالیستها می پردازند و از آنان قهرمانانی خیالی می سازند.
حال که حکومتهای جهان سوم کارهای خوب را تشویق نمی کنند و از انجام امور سودمند قدردانی به عمل نمی آورند آیا نباید ما با تشویق کارهای شایسته و خوب و تحسین و تقدیر نکات قهرمانانه دوستان خود، این کاستی را جبران کنیم؟
در اینجا لازم است نکته مهمی را یادآوری کنیم. نکته این است: به همان اندازه که باید تشویق و تحسین و قدردانی کردن را بیاموزیم باید از چاپلوسی و ریا و امثال آن اجتناب ورزیم. پیامبرخدا(ص) می فرماید:« هرگاه مردم دانش را آشکار کنند و عمل را تباه سازند و یکدیگر را با زبان دوست بدارند و در دل با هم دشمنی ورزند و پیوند خویشاوند را ببرند، خداوند آنان را لعنت کند و گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور سازد».
امام حسن عسکری(ع) نیز می فرماید:« چه بد است بنده دو چهره و دو زبان. در حضور برادرش او را می ستاید و پشت سرش او را می خورد[ غیبت و بدگویی می کند]. اگر نعمتی به وی داده شود حسادت می ورزد و چون گرفتار آید رهایش می کند»(11).
پی نوشت ها :
1-زلزال/7-8
2-بحارالانوار/ج71/ص 44
3-نهج البلاغه/ص 430
4-بحارالانوار/ج103/ص 220
5-بحارالانوار/ج71/ص 222
6-بحارالانوار/ج78/ص 339
7-الهادی الی موضوعات نهج البلاغه/176-187
8-ابراهیم/24
9-ابراهیم /26
10-نهج البلاغه/ص 175
11-تحف العقول/ص 362
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}