جوانمرد خدوم
یکی از ویژگی های بارز گفتگو با حجت الاسلام شجونی، سادگی، نشاط و صداقتی است که در کلام او موج می زند و همین ویژگی، همواره سخنان او را شنیدنی و خواندنی و برای مخاطب، ملموس می سازد. این گفتگو نیز مشحون از این
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین جعفر شجونی
یکی از ویژگی های بارز گفتگو با حجت الاسلام شجونی، سادگی، نشاط و صداقتی است که در کلام او موج می زند و همین ویژگی، همواره سخنان او را شنیدنی و خواندنی و برای مخاطب، ملموس می سازد. این گفتگو نیز مشحون از این نکات دلنشین است.از چه مقطعی با طیب آشنا شدید و او را از لحاظ شخصیتی چگونه انسانی یافتید؟
در سال 36 و 37 که به تهران آمدم، اسم دو سه نفر را می شنیدم که جزو داش ها و جوانمردان هستند. اینها به اوباشی و بدنامی معروف نبودند، بلکه به داش مشدی بودن شهرت داشتند. می گفتند اینها جوانمرد و حلال مشکل مردم هستند. یکی مرحوم حاج مصطفی دادکان معروف به مصطفی دیوونه بود که با من به مکه هم آمد و الحق داش بود. یکی مرحوم طیب و دیگری مرحوم حاج اسماعیل رضائی بود. گاهی با مرحوم خلج که او هم از داش مشدی ها بود و حاج عبدالله، پدر این آقای رفیق دوست که با آنها رفت و آمد داشتیم، به میدان می رفتیم و از جلوی حجره طیب هم رد می شدیم. یک صندلی آن جلو می گذاشت و می نشست و هر کس که از مقابلش رد می شد، به او احترام می کرد.شرایط هم مهم است. یک وقت می بینی به آدم می گویند لات و جاهل، اما یکمرتبه روی پیشانی انسان می خورد: «وقف امام حسین (ع)» و انسان همه چیزش را برای امام می دهد. عاقبت به خیری همین است دیگر. ممکن است اول کار ایراد داشته باشیم، اما مهم این است که آخر کار عاقبت به خیر بشویم. لابد این اشعار را شنیده اید که: «گرچه عرب زد چو حرامی به ما/ داد یکی دین گرامی به ما/ گرچه ز جور خلفا سوختیم/ ز آل علی معرفت آموختیم». گیر قضیه سر همین اگر و مگرهاست.
مخصوصاً آنچه که از طیب معروف بود، دسته عاشورایش بود که با طبل و سنج و این چیزها می آمد و نظمی و سر و صدائی داشت و معمولی نبود، اما هیئتش باوقار بود. من یک بار دیدم. جلال و جبروتی داشت.
ظاهراً خانه مرحوم طیب در خیابان خراسان بود. به من گفته بودند که او چنین آدمی است و یک بار بدون اینکه مرا بشناسد و یا من آشنائی بدهم، او را دیدم. پیرزنی در خیابان خراسان منزل داشت و کسبه محل می گفتند که این پیرزن یک خانه مخروبه دارد و به کسی اجاره داده است و مستأجرش بلند نمی شود و یا کرایه نمی دهد و به پیرزن هم گفته است برو به هر کسی که دلت می خواهد شکایت کن. پیرزن که نمی توانست ده سال از پله های دادگستری بالا و پائین برود. من آن روز دیدم که طیب دست انداخت توی جیب کتش و دشنه ای را که سر آن کج بود، درآورد و به مستأجر گفت: «فردا کله صبح بلند می شوی یا نه؟» همان جا همه فهمیدند که کار تمام شد!
بعضی ها خیلی بی حیا هستند و وقتی ضعیفی را گیر بیاورند، تا بتوانند زور می گویند. آدم قوی و برنده باید بالای سر آنها باشد که بگوید یالله فردا جمع کن و برو. از این کارش خیلی خوشم آمد. من همین اندازه از مرحوم طیب به چشم دیدم، اما می شنیدم که مشکل گشا و حلال مشکلات مردم است. از یتیم ها، بیوه زن ها، مظلوم ها، پیرزن ها و کسانی که نه پارتی و نه پول دارند، حمایت می کرد.
روایتی هست که امام چهارم (ع) فرمود: «آخرین بار که امام حسین (ع) از میدان نزد من آمد، این جمله را از پدرش علی (ع) نقل کرد که: «یا بنى ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله: اى فرزند گرامى مبادا ستم کنى بر کسى که یاورى در مقابل تو به جز خدا نیابد.» پسرک من! بترس از اینکه به کسی زور بگوئی که جز خدا پارتی ندارد. ما از کسانی می ترسیم که پول و پارتی دارند، ولی از پیرزن و آب حوضی و چوبک فروش نمی ترسیم و به او متلک هم می گوئیم که دُم ات را می گیرم و از این شهر بیرونت می کنم. روایت می گوید از کسی بترس که پارتی اش خداست. روایت است که ناله ی مظلوم صدای خداست. شاعر هم در این باره گفته: «ناله مظلوم صدای خداست / توپ شهان پیش خدا بی صداست/ قدرت صد لشکر شمشیرزن/ کم بود از ناله یک پیرزن».
در کتاب ها هم دیده ایم که در طول تاریخ از این داش مشدی ها و جوانمردها و عیارها بوده اند که راه دور را نزدیک کرده اند، یعنی به جای مراجعه به عدلیه و دادگستری و وکیل گرفتن و کلی دوندگی، با یک حمله و یک اشاره، قال مسئله را می کندند و این خیلی خوب بود.
عاقبت به خیری آخر عمر طیب برای چه بود؟
عشق به امام حسین (ع)! من هیئت اینها را در میدان قیام می دیدم که با چه جلال و جبروتی به طرف میدان مولوی می آمدند. آدم های محترم و معتبری بودند و امام حسین (ع) هم دستگیری کرد. در دوران رژیم سابق، هر هیئتی دسته ای داشت که در خیابان ها راه می انداخت. حتی از ورامین و ری هم دسته های سینه زنی به مسجد سپهسالار می آمدند، چون شاه در مجلس روضه خوانی شرکت می کرد. رژیم می خواست به این ترتیب مردم را فریب بدهد. بعضی ها هم بندگان خدا ناچار بودند بالای منبر به شاه باج بدهند، چون مثلاً فرزندشان در زندان بود.خلاصه اینکه جوانمردی، انسان را عاقبت به خیر می کند. اگر طیب می گفت من از امام پول گرفته ام، اعدامش نمی کردند، چون آنها می دانستند جمال عبدالناصر با شاه بد است و می خواستند همه تهمت ها را به گردن جمال عبدالناصر بیندازند. در 15 خرداد، شاه در تهران آن جنایات را کرد و در روز 16 خرداد به همدان رفت و در آنجا سخنرانی کرد و گفت: «اینها از یک کشور خارجی نفری دو تومان گرفته اند که بگویند زنده باد خمینی»، ولی طیب ایستادگی کرد و حرفش را پس نگرفت.
در طول تاریخ هم داریم که یک نفر کافر بود ولی یک روز از خودش پرسید که چرا از مکه برای پیغمبر (ص) قشون می فرستند؟ به مردانگی اش برخورد و همان روز سوار اسب شد و به احد رفت. گفته بودند: «تو که کافری و مسلمان نیستی. کجا می روی؟» گفته بود: مسلمان نیستم، آدم که هستم.» و راه افتاد و رفت که به پیامبر (ص) کمک کند. هنوز ظهر هم نشده بود که چهار رکعت نماز بخواند و رفت و شهید شد.
امام حسین (ع) به حر فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند»، حر خیلی با غیرت بود و گفت: «حیف که مادر شما فاطمه زهراست». ادب به جا آورد و همین او را از هلاکت نجات داد. چرا؟ چون جنس او خوب بود. آدم های با جوهر و خوش جنس بالاخره نجات پیدا می کنند.
علی کل حال، ظلم به غیرت جوانمردان برمی خورد. انسان ببینید یک مرد 50 ساله دارد کودکی را به قصد کشت می زند، خون در بدن انسان زیادی می کند و نمی تواند آرام بگیرد. جوانمردان در آن شرایط اجتماعی، از مردم دستگیری ها کردند و خدا هم از آنها دستگیری کرد.
جوانمردی ربط زیادی به مرام و مسلک و نسب هم ندارد. شاه اسماعیل صفوی سید بود، اما آبرو برای ایران نگذاشت. شاه سلطان حسین از او بدتر. مملکت را داد دست یک مشت افغانی و گذاشت که اصفهان را تاراج کنند، اما نادرقلی با اینکه پسر پوستین دوز بود، افغانی ها و روس ها و عثمانی ها را از مملکت انداخت بیرون و هند را هم تصرف کرد. این یعنی غیرت. ریشه همه چیز در انسان «جرئت» است. حر برای خودش تیمسار بود و هر کاری می کرد، اما حرّیت نجاتش داد. اگر برنمی گشت و توبه نمی کرد، از همه بدتر بود. حر را ادب و حرّیتش نجات داد. مرحوم طیب هم خون شهدا را به باد نداد و امام را به شاه نفروخت، یعنی جوانمرد و حر بود.
مگر طیب شرور نبود؟
من شرارتی از او نشنیدم، ولی از جوانمردی هایش شنیدم. خیلی هم آدم معروفی بود و رژیم به سراغش می آمد. سراغ مصطفی دیوونه و شعبان بی مخ هم همین طور، اما طیب خوش جنس بود. البته ساواک به هر کسی که به او باج نمی داد می گفت شرور، اما از همه شرورتر خود شاه بود که دستور داد در 15 خرداد آن کشتار عجیب را راه بیندازند، بعد هم رفت همدان و سخنرانی کرد که اینها از جمال عبدالناصر پول گرفته اند. می خواست به هر نحو که شده کارش را توجیه کند. طیب در میان بخش هایی از مردم آبرو داشت و ساواک می خواست او را وادار کند بگوید از امام پول گرفته است تا بقیه هم حساب کار خودشان را بفهمند. در روز 15 خرداد خیلی ها را گرفتند، ولی بعد غیر از طیب و حاج اسماعیل رضائی، همه را آزاد کردند. یک بار در مسجد ارک در شب سال مرحوم تختی روایات و احادیثی را بیان کردم و گفتم: «حریت و مردانگی و جوانمردی از نماز و روزه بالاتر است». به موقع مقابل ظالم ایستادن جهاد بزرگی است. «افضل الجهاد کلمه الحق عند امام جائر». اینها این صفات را داشتند که خدا نجاتشان داد. البته ما با حاج اسماعیل رضائی بیشتر دمخور بودیم.از آنجا که در این مجموعه کمتر به شرح حال و ویژگی های حاج اسماعیل رضائی پرداخته شده است، ممنون می شویم که شما درباره ایشان توضیح بیشتری بدهید.
حاج اسماعیل رضائی با طیب رفیق بود و به مسجد نو در خیابان خراسان که مرحوم آشیخ جواد فومنی در آنجا پیشنماز بود، می آمد و ما حاج اسماعیل را در آنجا زیاد می دیدیم. یک بار مسجد را تعمیر کرده بودند و ما را دعوت کردند که 10 یا 20 شب منبر برویم. مسجد نوی نقاشی کرده و تر و تمیز، اما سرد! و حسابی یخ کردیم. از منبر آمدیم پائین و حاج اسماعیل هم نشسته بود. گفتم: «ای بابا! این چه وضعی است؟ ما یخ کردیم. اینجا حداقل 5، 6 تا بخاری می خواهد.» حاج اسماعیل گفت: «همین فردا ترتیبش را می دهم.» فردا شب که رفتیم دیدیم بخاری های نو و تر و تمیزی نصب شده اند و مسجد حسابی گرم است.ما کلاً با هم رفیق شده بودیم. یک بار داستانی را گفت که من مات شدم. شاید در آیت الله ها هم چنین جوانمردی هائی را کم دیده باشم. می گفت: «من پسر بزرگ خانواده و یتیم و همراه مادرمان در یک جائی مستأجر بودیم. من در میدان کار می کردم. صاحبخانه بی رحم اثاث ما را از خانه ریخت بیرون. من خبر شدم و دیدم اثاث ما را سرکوچه ریخته اند و خواهر و برادرها و مادرمان هم نشسته اند و بچه ها گریه می کنند. اینها را برداشتم و بردم جائی و 2 تا اتاق گرفتم و زندگی می کردیم. کار و بار ما در میدان گرفت و من دو تا اتاق درست و حسابی هم برای خودم گرفتم که یک وقت اگر خواستم ازدواج کنم، جا داشته باشم. بعد از مدتی به من خبر دادند که صاحبخانه ای اثاث یک نفر را بیرون ریخته و او بدبخت و بیچاره و مستأصل شده است و به کمک نیاز دارد. رفتم و دیدم همان صاحبخانه ای است که اثاث ما را ریخته بود بیرون. سلام و احوالپرسی کردیم و من معطلش نکردم و آن دو تا اتاقی را که نقاشی و آماده کرده بودم که بعد از ازدواج به آنجا بروم، به صاحبخانه ای دادم که به خواهر و برادرهای من ظلم کرده بود.» واقعاً این داش مشدی گری ها و جوانمردی ها گفتن و نوشتن دارد. به این می گویند جوانمرد به تمام معنا».
اگر کسی به ما بدی کند تا ابد او را نمی بخشیم، اما اینها این طور بزرگوار بودند و حتی با دشمن خود هم دوست می شدند. این جور کارها، علوی است. طیب و امثال او این کارها را با عشق امیرالمؤمنین (ع) می کردند و جوانمردی را از علی (ع) آموختند. آنها حاضر شدند تیرباران بشوند، اما به امام دروغ نبندند. ساواک می خواست طیب علیه امام حرف بزند تا مستمسکی داشته باشند و امام را اعدام کنند. طیب با شجاعت و سعادت از دنیا رفت. آن روزها کسی جرئت نمی کرد توی روی رژیم پهلوی بایستد، آن هم کسی که با کمی چاپلوسی می توانست به همه چیز برسد.
وضع مالی حاج اسماعیل خوب شده بود و در میدان شوش ساختمانی داشت و اهل حساب و کتاب و سهم امام بده بود و با مرحوم آشیخ جواد فومنی در مسجد نو، وجوهاتش را حساب می کرد.
حاج اسماعیل رضائی اصلاً در قضیه 15 خرداد در تهران نبود و آن جریان را حاج مهدی عراقی و مؤتلفه به راه انداختند. ظاهراً رژیم می خواست به نوعی با اینها تسویه حساب کند و واقعه 15 خرداد را بهانه قرار داد.
بعید نیست که حاج اسماعیل آن روز در تهران نبوده باشد، ولی بی هیچ هم نیست. اینها به احترام امام در میدان جنب و جوش لازم را داشتند. این طور هم نیست که بی حساب و کتاب دو تا بی گناه را گرفته و به زندان انداخته و بعد هم اعدام کرده باشند! قضیه به این شلی هم نیست. شما می توانید از آقایان رفیق دوست و دیگرانی که در میدان بودند سئوال کنید و ببینید که این طورها هم نبوده. موضوع این است که اینها مردانه ایستادند و اتهام دخالت امام در مسائل مالی برای خودشان را نپذیرفتند. شهید شدند، ولی به امام تهمت نزدند.می شود گفت نهضت امام ظرفیت بالایی داشت که امثال طیب را به میدان آورد.
آدم جوانمرد، جوانمرد است، فرق نمی کند بارفروش باشد یا روحانی یا دانشگاهی. الان آدم های عمامه به سر داریم که رفته اند آن طرف و از صبح تا شب دارند چرت و پرت می گویند، کاسب هم داریم که آدم از معرفتش متحیر می شود و چهار تا شهید هم داده است. معرفت که به داشتن و نداشتن پول و مدرک و طبقه اجتماعی مربوط نمی شود. کافی است انسان یک جو غیرت و جوانمردی داشته باشد تا زیر بار حرف زور نرود و ظلم را نه در مورد خودش، نه هیچ کس دیگری قبول نکند. درد داشتن و غیرت داشتن خیلی مهم است. مرحوم طیب همه چیز داشت، اما به خاطر غیرت، همه را رها کرد و مقابل شاه ایستاد. حاج اسماعیل هم همین طور. هر کسی که شیرینی حرّیت را بچشد، از همه چیز می گذرد.اعدامشان چه بازتابی در میان مردم داشت؟
رژیم می خواست زهر چشم از پهلوان ها و داش مشدی ها و میدانی ها بگیرد که در واقع یک مقدار هم گرفت، ولی باز هم داش مشدی های بعدی تهران دلشان قوت گرفت و ایستادگی کردند. یک عده خاموش شدند و گفتند وقتی کسی مثل طیب را بزنند، ما که کسی نیستیم، در عین حال خون این خدا بیامرزها به یک عده ای روحیه داد و بعدها همان ها با امام و انقلاب همراهی کردند. سال 42، سال مخصوصی بود. همه اینها را یاغی گر معرفی کردند و به کارهای خودشان ادامه دادند، ولی امام در آن شعرش هم دارد که: «انتظار فرج از نیمه خرداد کشم». امام منتظر بود که 15 خردادش ثمر بدهد و عناصر سست عنصر، دل پیدا کنند. شاعر هم گفته: «وای بر این همرهان سست عناصر/ رزم رها کردگان سست کمربند». مولانا هم گفته: «ز این همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شیر خدا و رستم دستانم آرزوست». در این میدان ها وارد شدن، کار هر کسی نیست. جوانمرد می خواهد! در جنگ احد هم پیغمبر (ص) یک زن به نام نصیبه جراحه را بر مردانی که میدان جنگ را رها کردند و گریختند، ترجیح داد و او را گرامی داشت.در مجموع جوانمردان در تاریخ کشور ما خیلی خدمت کرده اند. یکی شان حاج مهدی عراقی که در انتهای 17 شهریور مغازه آجرفروشی داشت و با پدرش هم سلام و علیک داشتیم. حاج مهدی خیلی داش مشدی و آقا بود. یادم هست در آن تنگنای ممنوع المنبر شدن های ما آمد و با لحن داش مشدی خاصی گفت: «این 500 تومن هم مال شما». پانصد تومن آن روزها خیلی پول بود. گفتم: «قصه اش چیست؟» گفت: «ما از بازاری ها و جوانمردها پول گرفته ایم و به آقایان می دهیم» و از چند تا از منبری ها اسم برد و گفت: «این هم برای شما باقی مانده». گفتم: «مال خودت. به لطف خدا نیاز ندارم» و نگرفتم. علی ای حال، حاج مهدی عراقی خیلی آقا و جوانمرد و بزرگوار بود که این گروه فرقان خیانتکار، او و پسرش را با آن وضع فجیع شهید کردند.
منبع: شاهد یاران، شماره 68
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}