سلوک اجتماعی شهید طیب حاج رضائی

گفتگو با سید مجتبی طالاری

سید مجتبی طالاری یکی از تنها بازماندگان قیام پانزده خرداد بود که از میدان به همراه طیب حاج رضائی و اسماعیل حاج رضائی و دیگران دستگیر و به پنج سال حبس محکوم شد.
وی در سالیان پایانی حیات و با توجه به وضعیت جسمانی و بیماری، خانه نشین بود و ابتدا به خاطر کهولت سن از گفت و گو اکراه داشت. به قول خودش ده سال دیر آمده بودیم و خاطرات و حتی نام هم بندی هایش را از یاد برده بود. با این همه دعوت ما را برای گفت و گو پذیرفت.

از خودتان بگوئید.

متولد 1304 بخش 6، محله باغ فردوس هستم. تقریباً هفت ساله بودم که پدر و مادرم فوت کردند. آشنا و فامیل مرا مدرسه گذاشتند و من تا کلاس هشتم درس خواندم. آن زمان به جای انگلیسی، مجبور بودیم فرانسه بخوانیم و زبان فرانسه جزو دروس اجباری بود. در مدرسه محمدیه که پائین تر از چهارراه مولوی قرار داشت، درس می خواندم. بعد از کلاس هشتم ترک تحصیل کردم و در میدان امین السلطان مشغول به کار شدم.

چطور وارد میدان امین السلطان شدید؟

پسرخاله ام حاج میرزا باقر کلباسچی مرا به مغازه بارفروشی اش که در میدان امین السلطان بود، برد و من شاگرد بارفروشی شدم. بعدها که مسئولان میدان تصمیم گرفتند میدان امین السلطان را به میدان انبار غله منتقل شود، رفتم انبار غله و آنجا مشغول شدم. گمانم در میدان انبار غله بودم که مستقل شدم.

میداندارهای بزرگ آن زمان چه کسانی بودند؟

حاج خان خداداد از میداندارهای معروف بود.

ارباب زین العابدین چطور؟

ارباب زین العالدین بارفروش نبود. گاهی دعوا و مرافعه می کرد و میدان را می گرداند.

حاج حسن خانبابا چطور؟

حاج حسن خانبابا هم بارفروش نبود.

از همدوره ای هایتان چه کسانی هنوز زنده اند؟

اصغر و قاسم دلاک پور هنوز بارفروش هستند. این دو نفر همدوره من و شاگرد بارفروش بودند. توی مدرسه با این دو همکلاس بودم. احمد قصری هم همدوره من بود.

اولین باری که طیب را دیدید؟

توی صام پزخونه. آن زمان هنوز بارفروش نشده بود.

وقتی طیب وارد میدان امین السلطان شد، به چه کاری مشغول بود؟

اول پیش حاج خان خداداد در باغی می گرفت. بعدها با حاج خان خداداد به هم زد و رفت انبار غله.

عمده ترین کار طیب چه بود؟

برپا کردن دسته توی ماه محرم که خیلی بزرگ بود. توی بنگاه حاج علی نوری هم تکیه می بست.

در میدان بیشتر به چه کارهایی مشغول بود؟

بارفروشی می کرد. توی جوانی اهل دعوا بود و همه می شناختندش. او از دیگران بامعرفت تر و لوتی تر و اهل کمک به دیگران بود.

معمولاً توی میدان چه چیزهایی می فروختید؟

توی میدان همه چیز می فروختیم، خربزه و هندوانه و دیگر مایحتاج.

از چه مناطقی میوه و مایحتاج دیگر را به میدان می رساندند؟

اول با شتر و الاغ از شهرهای اطراف مثل ورامین مایحتاج را می رساندند، بعدها ماشین باب شد.

آیا طیب توی میدان با کسی درگیر شد؟

زمان بارفروشی با قدم، حسین رمضان یخی و بعدها با ناصر جگرکی دعوا کرد.

چطور شد که طیب را در جریان پانزده خرداد دستگیر کردند؟

وقتی بچه ها از میدان راه افتادند و شعار دادند و با مأموران درگیر شدند. میداندارهای معروف و طیب را گرفتند. یادم هست که ساعت حدود پنج و شش صبح خبر به میدان رسید که آقای خمینی را گرفته اند. تا این خبر را شنیدیم میدان تعطیل شد، بچه ها جمع شدند و شروع به تظاهرات کردیم. دسته ما تا میدان اسمال بزاز رفت. شعار دادیم و با مأموران درگیر شدیم. بچه ها از چوب و چماق استفاده کردند. دولت کاملاً غافلگیر شده بود.

از کسی خط می گرفتید؟

نه، عرق مذهبی داشتیم، خبر دستگیری امام که رسید، میدان به هم ریخت. خودجوش بیرون رفتیم و زدیم و چیزهای زیادی را شکستیم. تا دم ظهر خوب پیش رفتیم، ولی بعدازظهر، ورق برگشت. اگر از روی برنامه قبلی پیش می رفتیم و خط دهنده داشتیم، نتیجه چیز دیگری می شد. روزهای بعد بگیر و ببند شروع شد. طیب و حاج اسماعیل رضائی و چندین نفر از میداندارها را دستگیر کردند. مرا هم گرفتند.

آیا همه دستگیرشدگان میدانی بودند؟

نه مثلاً داش گزنی میدانی نبود که گرفتندش، از دستگیرشدگان حدود چهار نفر از میدان نبودند. دستگیر کردند.

کجا زندان بودید؟

عشرت آباد.

شما به چند سال حبس محکوم شدید؟

پنج سال.

بقیه چطور؟

طیب و حاج اسماعیل رضائی به اعدام محکوم شدند. من و حسن صالحی و حسین عروس و دیگران به حبس محکوم شدیم.

کجا؟

بندرعباس، ما را بردند بندرعباس و آنجا بودیم، گاهی خانواده هایمان به ملاقات ما می آمدند. بندرعباس از قدیم تبعیدگاه بود. آب و هوای بسیار گرمی داشت. خیلی اذیت می شدیم. آدم آنجا مریض می شد. یک مدت هم به خاطر شدت بیماری مرا به شیراز بردند و حالم که بهتر شد، مرا به بندرعباس برگرداندند. پنج سال زندان بودم.

بعد از آزادی به چه کاری مشغول شدید؟

به میدان برگشتم و به بارفروشی پرداختم.

آیا پس از آزادی با هم بندی های تان در ارتباط بودید؟

بله، پس از پیروزی انقلاب بود که همگی به اتفاق همان دوستانی که با هم در بندرعباس در حبس بودیم، خدمت حضرت امام (ره) رسیدیم. در آن جمع جای طیب و حاج اسماعیل رضائی خالی بود.
منبع: شاهد یاران، شماره 68