نویسندگان: دکتر هاله کنوچن، استاد دانشگاه قاضی ترکیه/ سنم گونگور، استادیار دانشگاه بسکنت ترکیه
مترجم: موحد تاری مرادی



 

نگاهی به تصویر «دیگری» در فیلم 300

از همان آغاز کار هالیوود، فیلمسازان، جهان عرب و مردم خاورمیانه را به شکل اقوامی غریب و اسرارآمیز نمایش می دادند. شخصیت های منفی ای که نقش مقابل «آدم خوب» های غربی را بازی می کنند و تصویری کلیشه ای از «دیگری» ارائه می دهند. 300 محصول دیگری از همین چرخه است.
300، ساخته ی زاک اسنایدر، اقتباسی است از کمیک استریپ فرانک میلر به همین نام که روایتی از جنگ ترموبیل را ارئه می کند. در جنگ ترموپیل (480 پیش از میلاد) تمام ارتش یکپارچه ی یونان، در مقابل ارتش ایران می ایستد و با بستن تنها مسیر ممکن، سد راه خشایارشا می شود. آنان موفق می شوند که ارتش ایران را سه روز مهار کنند اما کسی از سپاهشان خیانت می کند و راهی به ایرانیان می نمایاند که از کوهستان می گذرد و به پشت سپاه یونان می رسد. پس از این غافلگیری، برای شاه لئونیداس 300 اسپارتی، 700 داوطلب، 400 نفر از اهالی تبس و 900 رعیت می ماند. ایرانیان با دادن تلفات زیاد موفق به عبور می شوند اما مقاومت جانانه ی اسپارتی ها، به ارتش آتن فرصت می دهد تا برای نبردِ دریایی مهیا شود؛ نبردی که فرجام جنگ را نیز مشخص می کند. پیروزی یونانیان در جنگ سالامیس، بخش اعظم نیروی دریایی ایران را نابود می کند. خشایارشا به آسیا برمی گردد و نیروهایش را برای نبردی دیگر به مردونیه می سپرد. پس از این اسپارت ها با فراهم آوردن نیرویی یکدست، در جنگ پلاته دوباره ایرانیان را شکست می دهند و این نقطه ی پایانی است بر جنگ های ایران و یونان و همین طور پیشروی امپراتوری ایران به قاره ی اروپا.
در نگاه جامعه ی اسپارتی (غربی)، «دیگران» همان شرقی ها یا ایرانیان بودند: مردمی که بر اساس شنیده ها وحشی بودند، غربی ها را می کشتند و به غرب آمده بودند تا سرزمینشان را غارت کنند، آنان را به بردگی ببرند و آزادی شان را سلب کنند. در این چرخه، فیلم 300 نیز پا جای پای آثار مشابه پیشین هالیوود می گذارد و به «دیگرسازی» از شرق دامن می زند. فیلم، خلق تصویر «دیگری» را از همان ابتدا شروع می کند: خشایارشا، جمجمه ی شاهان کشته شده به دست سپاهیانش را به اسپارت می فرستد. چنین تصویری متضمن پیامی صریح است: ایرانی ها آماده ی نابود کردن پادشاهی دیگرند. مدت هاست که رویکرد «شرق شناسانه» یا اورینتالیستی، رویکرد غالب برای درک مناسبات و رفتارهای ساکنان سرزمین های شرقی است. از خلال این دریچه، شرق با تکرار کلیشه های فرهنگی و با تأکید بر غرابت و غیریتش به تصویر کشیده می شود؛ تصویری که غالباً متضمن ضعف و دون پایگی انسان شرقی است. روان شناسی شناختی و اجتماعی نشان می دهد که کلیشه ها با ساده سازی و طبقه بندی تجربه های انسانی، در مخاطب توهم ادراک به وجود می آورند و به مبنای تصورات و تصمیم گیری های او تبدیل می شوند. از این زاویه 300 را می توان با توجه به تصویری که از ایرانی ها- سربازان، مردان و زنانشان- در تقابل با اسپارتی ها ارائه می کند بررسی کرد.

اسپارت، اسپارتی ها و فیلم 300

در اسپارت باستان مردم به سه دقیقه تقسیم می شدند: اسپارتی ها که شهروندان درجه یک و مساوی با یکدیگر بودند؛ پریوچی ها، شهروندان آزاد ولی دارای محدودیت های سیاسی که تعدادشان از اسپارتی ها بیشتر بود؛ و هِلوت ها که بردگان را تشکیل می دادند. دولت نیز از دو پادشاه، حاکمان ارشد (ایفورها)، شورای بزرگان (گروسیا) و یمک مجمع (اِپلا) تشکیل می شد. جدا از فرماندهی نظامی و مسائل مذهبی، پادشاهان قدرت زیادی نداشتند و بیشتر حکومت در دست ایفورها بود. ایفورها مرجعی فراقانونی بودند و می توانستند از هر کسی حساب کشی کنند. شورای بزرگان متشکل از افراد بالای 60 سال بود و قدرت مشاوره داشت و مجمع نیز از تمام مردان اسپارتی بالای 30 سال تشکیل می شد. در این فیلم، ما ایفورها را با چهره هایی عجیب می بینیم، مردانی حریص پول و شهوت که زنان را به بردگی جنسی می گرفتند. در فیلم نشان داده می شود که این افراد با دریافت طلای هنگفتی از خشایارشا به لئونیداس خیانت می کنند. تنها نکته ی درستی که درباره ی ایفورها گفته می شود این است که عملاً قدرتشان بالاتر از قدرت قانون است و لئونیداس برای جنگ با خشایارشا به تأیید آنان نیاز دارد. شورای بزرگان نیز تنها در یک صحنه از فیلم حضور دارند و آن هم صحنه ای است که لئونیداس همراه 300 سردار عازم جنگ می شوند و این بزرگان او را از رفتن منع می کنند. در اسپارت، کودکان به والدین تعلق نداشتند. موقع تولد کودک، ایفورها او را معاینه می کردند و بسته به شرایط فیزیکی و سلامتی، تصمیم به بقا یا مرگش می گرفتند. این عمل (اصلاح نژاد)، برای ساکنان سایر ایالات یونان نیز چندان غریب نبود. فرزندان پسر در سنین پایین از مادرانشان جدا و در گروه هایی تقسیم بندی می شدند. زندگی سختی را تجربه می کردند و سالی یک بار شلاق می خوردند تا تحمل درد را یاد بگیرند. آنان از 18 سالگی تا میان سالگی برای ارتش آموزش می دیدند. در فیلم، یک اسپارتی که با نقص بدنی متولد شده است (گوژپست و با دست ها و پاهایی نامتقارن) با پنهان شدن از دید ایفورها، نجات پیدا می کند. افیلاتس، فرزند یکی از سربازان اسپارتی است؛ پدرش او را مثل یک سرباز تربیت می کند و حتی زره و سپر خود را هم به او می دهد. هدف غایی افیلاتس تبدیل شدن به یک سرباز اسپارتی است. وقتی لئونیداس با 300 سرباز خود راهی ترموپیل می شود، افیلاتس آنان را تعقیب می کند و از لئونیداس می خواهد که به آنان بپیوندد اما لئونیداس می گوید که او به خاطر شرایط بدنی اش توانایی جنگیدن و دفاع از همرزمان اسپارتی اش را ندارد. افلاتس ناامید می شود و به سپاه خشایارشا می پیوندد و راه مخفی ترموپیل را به آنان می نمایاند. خشایارشا به افلاتس لباس، پول و زن و می دهد. به عبارت دیگر، غرب، نقص را نمی پذیرد اما شرق آن را قبول می کند. فقط یک اسپارتی خائن و ناقص العضو جایی در میان ایرانیان پیدا می کند.

تصویر «دیگری» در 300

«300 مرد بین پایداری و فروپاشی تمدن غرب ایستاده اند... اگر بربرها پیروز شوند و از سد این مدافعان بگذرند... تمدن و دموکراسی یونانی قربانی نیروهای بیگانه ای می شود که بی رحمی شان ضرب المثل است». این جملات و اظهارات ساده انگارانه و خوپسندانه نشان می دهد که رسانه های عمومی و بخش زیادی از جامعه ی مخاطبان فیلم 300، آن را چیزی بیشتر از بازسازی یک کمیک استریپ می بینند [از یادداشت کریستوفو هادسون درباره ی فیلم 300 در وب سایت دیلی میل]. ذهنیت عام غربی و همین طور تاریخ انگاری آکادمیک، همواره جنگ های ایران- یونان را به عنوان چالشی حماسی بین شرق و غرب تصویر و تصور کرده اند. فِرای (ایران شناس) هشدار می دهد که چنین روایاتی از تاریخ، تحمیل مفاهیم مدرن به گذشته است... و فهم ما را همواره با مشکل روبه رو خواهد کرد. تصویر ایرانیان در 300، فانتزی محض است. در اولین بررسی می توان به شمشیر ایرانیان در فیلم اشاره کرد که هیچ رابطه ای با حقیقت تاریخی ندارد؛ چرا که شمشیر ایرانیان در آن دوران کوچک و شبیه به چاقو بوده است. یا می توان به تجسم بسیار سطحی از سپاه جاویدان هخامنشیان اشاره کرد که لباس هایی شبیه نینجاهای هالیوودی دارند و با پوشش تیره و ماسک آهنی به هیولاها می مانند. در حالی که به روایت مورخان لباس تیره در میان هیچ کدام از سربازان هخامنشی مرسوم نبوده است. به این ترتیب، سازندگان فیلم 300 تنها به ساختن شخصیتی کارتونی و شیطان گونه از ایرانیان اکتفا کرده اند.
در جایی از فیلم از زبان دیلیوس- راوی- می شنویم: «آنان 500 سال تمام تحت فرمان پلید پادشاهان ایران بودند، با چشم هایی به سیاهی شب، دندان هایی که چون نیش تیز شده اند، بدون هیچ عاطفه ای. نگهبانان شخصی خشایارشا، بهترین جنگجویان ایران... کشنده ترین نیروی جنگی تمام آسیا... سپاه جاویدان». میل به شرقی سازی ایران باستان در فیلم 300 پیامی در خود دارد: شرق، نماینده ی جادو و توسل به نیروهای فراطبیعی است. وقتی در جنگ، ایرانیان شروع به پرتاب گلوله های آتشین و استفاده از دود می کنند سربازان اسپارتی این را به حساب سحر و جادو می گذارند. در اردوگاه خشایارشا نیز زنان مانند موجوداتی عجیب خود را زیر پوششی پنهان می کنند و با نوای موسیقی «شرقی» می خرامند؛ فضای رمزآلودی که نقاشی ها و نوشته های «شرقی» قرن نوزدهم را برای تماشاگر تداعی می کند. از آن سو اما چهره ی خشایارشا هیچ شباهتی به نقوش تاریخی به جا مانده ندارد. بر دیوارهای تخت جمشید او را با ریش بلند در حالی که بر تخت جمشید نشسته تصویر کرده اند. اما خشایارشای فیلم، موجود بسیار بلندی است با هیبت زنانه، صدای فلزی عاری از شخصیت و انبوه زیورآلاتی که از سرتا سر بدنش آویخته است. از چشم تماشاگر، او شبیه یک شخصیت کارتونی تبهکار دیده می شود؛ بی تناسب، ناموزون و ناخوشایند، به ویژه در مقایسه با لئونیداس و سربازان اسپارتی. این تحریف در مورد سایر ایرانیان فیلم نیز دیده می شود:
آنها مثل سیاه پوستان آفریقایی به تصویر کشیده شده اند. پیک سیاه پوست سپاه ایران با فریاد: «این است اسپارت» لئونیداس، به چاهی عمیق پرتاب می شود. خشایارشا و حتی فرستاده ی او برای صحبت با لئونیداس هم پوستی تیره دارند. این سیاهی و تیرگی یکی دیگر از ویژگی های مفهوم «دیگری» است. سیاهی، متبادرکننده ی تاریکی، شرارت و خیانت است، در مقابل سفیدی که نمایانگر روشنی، صداقت و قهرمانی است. در یکی از صحنه های ابتدایی فیلم، لئونیداس کودکی در حال مرگ را به نرمی در آغوش می گیرد و زیر لب می گوید که ایرانیان مهاجم «از تاریکی آمده اند».
ایفریم لایتل- محقق تاریخ هلنی دانشگاه تورنتو- تصویر خشایارشا و ایرانیان در این فیلم را این گونه خلاصه می کند: «ایرانیان فیلم 300 هیولای تاریخی اند. خشایارشا دو متر و نیم قد دارد، صورتش آرایش غلیظی دارد، بدنش با زیورآلات و حلقه ها و زنجیرهای طلا پوشیده شده اما هیچ نقص فیزیکی و ظاهری ندارد و البته نیازی هم به این کار نبوده: خشایارشا در فیلم مثل همجنس بازها به تصویر کشیده شده که در جهان اخلاقی فیلم، 300 مترادف با نقص و غرابت است.»
در 300 غرب در معرض تهدید شرق است؛ قهرمان فیلم، لئونیداس، نگران از دست دادن دموکراسی و آزادی است و باید از کشور، سرزمین و خانواده اش در مقابل ایرانیان محافظت کند. او یکی از سربازان زخمی اش (راوی فیلم) را به خانه می فرستد تا به اسپارت ها بگوید چه اتفاقی افتاده؛ چگونه عملیات ایذایی کوچکی که هدفش خریدن زمان برای بقیه ی نیروهای یونانی بود به یک نبرد شکوهمند و غرورآفرین تبدیل شده، لئونیداس از او می خواهد تا برای شرح نبردها از مهارت قصه گویی اش استفاده کند. لئونیداس می خواهد در خاطره بماند. می خواهد کسی شرح مقاومت غربی در برابر شرق را فراموش کند. در حالی که خشایارشا می خواهد سربازان اسپارتی از تاریخ محو شوند. می گوید: «هیچ افتخاری در کشته شدنتان نخواهد بود، حتی خاطره ی اسپارت را هم از تاریخ محو خواهم کرد، تمام کتب و نوشته های یونانی را خواهم سوزاند. تمام مورخان یونانی و تمام کاتبانتان! چشم هایشان را از حدقه و زبانشان را از گلو بیرون خواهم کشید. و مجازات به زبان آوردن نام اسپارت یا لئونیداس مرگ خواهد بود. دنیا هرگز نخواهد دانست که شما وجود داشته اید». و لئونیداس جواب می دهد: «دنیا خواهد دانست که آزادمردان در مقابل ستم ایستادگی کردند، سپاهی کوچک در برابر سپاهی عظیم. و پیش از پایان جنگ، خواهند فهمید که یک ایزد- شاه هم می تواند در خون خودش بغلتد».
مهارت های روایی دیلیوس، اسپارت ها را سربازانی افسانه ای معرفی می کند که جانشان را در این نبرد به خطر انداختند. پیام او برای مخاطبان فیلم آشکار است: نگاه اروپا محور به شجاعت و دلاوری. دشمنی که شرق باشد مهر غیریت می خورد و دون مایه تلقی می شود: «او [لئونیداس] تنها یک آرزوی ساده داشت، به من گفت: «ما را به خاطر بسپار». آرزویش این بود که هر روح و نفس آزاده ای که به این مکان بیاید، شاید از درون روح قرون و اعصار، صدای زمزمه ی ما را از درون این سنگ های کهن بشنود، که اینجا، ما به خاطر قانون اسپارت آرمیده ایم».

صحنه های نبرد

ادامه ی این نگاه را در پرداخت صحنه های نبرد هم- که به لحاظ سینمایی مخاطب را به خوبی درگیر می کند- می توان دید. بدن های متناسب و ورزیده ی اسپارت های بلند قد، در مقابل ایرانیان سیاه پوش، کوتاه و نامتناسب به خوبی به چشم می آید و تهاجم وحشیانه ی سربازان ایرانی باعث می شود تا مخاطب هیچ حسی از همذات پنداری و همدردی با دشمنان اسپارت ها نداشته باشد؛ اسپارتی هایی که شجاع اند و برای آزادی شان می جنگند. این تفاوت در فرهنگ جنگی دو طرف نیز وجود دارد: سربازان اسپارت در حکم یک کل واحد می جنگند در حالی که ایرانیان هیچ وحدتی با یکدیگر ندارند و در حقیقت انبوهی از سربازان موذی و بی نظم هستند. اسپارتی ها تنها با سپر، نیزه و شمشیر و مهارت بالای رزمی خود در مقابل تنوع تسلیحاتی ایرانیان و همین طور حیوان های بی شمارشان- فیل ها، اسب ها، کرگدن ها و ... می جنگند. تسلیحاتی که اندیشه ی خاصی برای آرایش و به کار گرفتنشان وجود ندارد.
در صحنه ای که اسپارتی ها، ایرانیان را از صخره به پایین پرتگاه هل می دهند فوکوس دوربین، صحنه را به دو بخش تقسیم می کند. یک طرف که سقوط سربازان ایرانی را نشان می دهد تصویرگر توده ای مرد سیاه پوش زیر ابرهای تیره است؛ اما در طرف دیگر که اسپارتی ها با نیزه های بلندشان ایرانی ها را به سمت دره سوق می دهند تمرکز صحنه بر اسپارتی های خوش هیکلی است که با شنل های قرمز زیر نور خورشید می جنگند. پیام پنهان سکانس این است که اسپارتی ها سرزمینشان را از تهدیدات ایدئولوژیک و فرهنگی پاک می کنند.

زنان

در فیلم، زنان اسپارتی واجد زیبایی کامل زنانه اند؛ با لباس های سفیدی که بازتاب نجابت و پاکی است. آنان مادران و همسران اسپارت ها هستند. ملکه ی اسپارت، همسرش لئونیداس را برای آزادی و دموکراسی سرزمینش قربانی می کند. او از حقوق سربازان اسپارت دفاع می کند و نماینده ای شایسته برای دنیای غرب است. ملکه می گوید: «آقایان، ما در جنگ هستیم؛ باید تمامی ارتش اسپارت ها را به کمک شاه بفرستیم؛ نه تنها برای حفظ جان خودمان، بلکه برای فرزندانمان. ارتش را باید برای حفظ آزادی مان راهی کنیم، برای قانون، برای عدالت، برای بودنمان و از همه مهم تر برای امید؛ امید به این که پادشاه و سربازانش در صفحات تاریخ فنا نشوند». در مقابل این ملکه، زنان شرقی نقایصان را در پس پرده ی حجاب پنهان می کنند؛ آنان برده ی خشایارشا هستند، حضورشان در جنگ تنها برای خوشامد و سرگرمی خشایارشاست نه دفاع و پشتیبانی از شرق. آنها بازتاب فرهنگی مفهوم «دیگری» هستند: نماد ضعف و بیگانگی. نمایش اهالی خاورمیانه در سینمای امروز عملاً محدود به دین و افکار رادیکال است و این مسئله معضلات بسیاری ایجاد می کند. همان طور که در این نوشته آمد مردم این ناحیه در هالیوود با تصاویری افتراآمیز و اغراق شده تصویر می شوند. فرآیند بیگانه سازی آنان را بدوی، عقب افتاده و وحشی تصویر می کند. استراتژی اصلی هالیوود نشان دادن برتری انسان غربی و وحشی بودن اعراب در مقابل قهرمان از غرب برخاسته است. می خواهد نشان دهد که انسان مسلمان در مقابل احساسات انسان غربی با خشونت و وحشیگری همدم می شود. شناخت تمدن ها از یکدیگر همواره یکی از بزرگ ترین نگرانی های علوم اجتماعی بوده است و تا زمانی که کلیشه ها و پیش داوری ها موجود باشند و تا زمانی که به فرهنگ ها به چشم «دیگری» نگاه شود، روابط بین فرهنگی و بین تمدنی مشکل ساز و سؤال برانگیز خواهند بود. با گذر از این نوع نگرش به شرق و شرق شناسی، انسان ها می توانند در جایگاهی مناسب و بدون مرزبندی های دو جانبه ی «ما» و «آنها» در کنار هم بایستند.
منبع: تصویر شکسته ضمیمه ی همشهری ماه سینما 24