نویسنده: اکبر رضی زاده
منبع:راسخون



 

هنگامی که بهارهای باقی مانده عمر خود را
که در آنها، از دیدار گلها لذت توانم برد، می شمرم
اشکهایم با گلبرگها
چون باران تند بر زمین می ریزد!
از: مانه شی (شاعر ژاپنی)

باری دیگر عید و بهار آمد، ولی صد حیف که زود برفت. همینکه خواستیم از هوای نشاط افزای بهاری لذت بریم، ناگهان چشم باز کرده و دیدیم که به اتمام رسیده است، و اکنون آخرین روزهای بهار را سپری می کنیم، و تا چشم به هم گذاریم تابستان هم آمده و رفته است. و اینکه چون رود روان می گذرد:
«عمرهای من و توست!»
بله صحبت از زندگی است. از عشق و ایثار... از خوب بودن... از سالم اندیشیدن، و خلاصه از مهربان بودن.
تا کی بایستی از وضع بلبشوی شهر، و از گرانی و تورم انتقاد کرد؟ و مهم اینکه: « آنچه البته به جائی نرسد فریاد است».
زندگی انسان مملو از پستی و بلندی هاست. گاهی نیش و گاهی نوش. زمانی شادیهای زودگذر، و زمانی تلخی ها اما آنچه مسجل است اینکه: چرخ زندگی، هرگز بر وفق مراد انسانها نیست. حتی شادیها هم مطابق میل آدم نیست، و زندگی آن طور که خودش می خواهد ما را شاد می کند، نه آنطور که ما می خواهیم! پس حالا که چنین است چرا به گفته ی ویلیام جیمز عمل نکنیم: « زندگی را همانطور که هست بخواهید، نه آنطور که دلتان می خواهد باشد».
انسان اگر بخواهد همیشه از نیش ها و ناکامی های زندگی دل رنجور بدارد ناگهان به خود می آید که سالها از زندگیش گذشته و از افسانه عمر دمی بیش باقی نمانده است.
پس بیائید در این روزهای آخر بهار، تلخی ها و انتقادات را کنار گذاریم و به مفهوم عشق فکر کنیم. عشق به خدا...

بله علاقه مند باشیم به آنچه که داریم، و شاد باشیم به چیزهائی که به دست آورده ایم. چه، اگر بخواهیم به چیزهائی که نداریم و یا از دست داده ایم باندیشیم، ناگهان متوجه می شویم که بهار زندگی (جوانی) رفته است و به جز حسرت برایمان چیزی به جای نگذارده است.
بله شاد باشیم... ایثار نمائیم... مهربانی کنیم. چه، ناگهان مرگ ویرانگر بیرحم و شتابان فرا می رسد، و دیگر راه بازگشتی نیست. همیشه شاد باشید....