موسیقی کلاسیک
کلاسیک از دیدگاه امروز با دو مفهوم در گذشته جلوه گر شد: ابتدا این عصر با مشخصه روحی و شکل گرفتن یک شیوه خاص که نیاز به گسترش بیان خود داشت مشخص شد و دو دیگر جریانی که در مقابل گذشته قرار گرفت و زمینه ساز قوانین
نویسنده: حسن زندباف
کلاسیک از دیدگاه امروز با دو مفهوم در گذشته جلوه گر شد: ابتدا این عصر با مشخصه روحی و شکل گرفتن یک شیوه خاص که نیاز به گسترش بیان خود داشت مشخص شد و دو دیگر جریانی که در مقابل گذشته قرار گرفت و زمینه ساز قوانین عصر بعدی شد. از طرف دیگر همراه شدن ملودی با اکورد که به شکل عام در آمده بود و وضعیت طبیعی ایده آل اشراف که به طور فشرده و سنگین در عصر باروک ظاهر شده بودند. در این عصر پیشروان فرهنگ و هنر با درایت و منطق فرم و محتوا را به طور متوازنی همراه کردند و در طول زمان دست مایه رومانتیک قرار گرفت. در این صورت می شود گفت که مفهوم این لغت حاوی معیار با ارزشی بود. البته یک حرکت فرهنگی از ابتدا (حتی تا زمان کنونی ما) به این شکل اتفاق می افتد که یک جریان و گاهی شخصیت بر سبک یک دوره تأثیر می گذارد. چنانچه این واژه مترادف دوره تکمیلی گذشته است و بر اوج الگوهای گذشته قرار دارد.
واژه کلاسیک از شعر، هنرهای تجسمی و به خصوص از خصلت نظم موجود در هنر معماری مایه گرفت و به همین صورت وارد موسیقی شده است. البته نباید این طور تصور شود که این لغت از همان ابتدا به عنوان یک واژه درست و منطقی شکل گرفت. ابتدا این واژه در هنر یونان جلوه گر شد که از زمان های گذشته مورد نظر بود، به عبارتی مربوط به 4-5 صد سال قبل از میلاد مسیح بود و گذشته هنر یونان نمونه این دوره گردید. با کوشش های فراوان، هنر در اروپا کلاسه (تدوین و طبقه بندی) شد و توانست گذشته را سامانی جدید بدهد و از این رو کلاسیک نام گرفت. برای مثال رنسانس فرم معبد و ستون های معماری یونان را سنجید و مورد نظر قرار داد، گوته بعد از جریان یافتن فرهنگ و تکرار فرهنگ یونان در اروپا، اشعار جدیدی سرود. اما در ابتدای این عصر نمی توان در مورد موسیقی نظر خاصی داشت، زیرا اروپا به خوبی پی به عمق فرهنگ یونان نبرده بود که بتواند آن را ادامه دهد و زنده تر سازد.
آنچه می توان در مورد موسیقی کلاسیک گفت، این است که گذر به راه تکاملی و مُیسر ساختن اعتبار هارمونی در موسیقی از عناصر موسیقی کلاسیک است. می توان گفت که هنر یونان به درجه والایی رسیده بود. بنابراین نمی توان موسیقی کلاسیک را در عصر کلاسیک، بسیار والا دانست. از آن گذشته در این عصر می توان به آهنگ سازان کمی اشاره کرد. برای مثال مس پالسترینا را می توان مانند اپراهای موتسارت در نظر آورد، اگرچه هر دو اثر پیشرفته مایه سرزمین غریبه را داشت. سه استاد مطرح تاریخ این دوره با پشتوانه عصر کلاسیک، آثار خود را عرضه کردند: هایدن - موتسارت - بتهوون. محور موسیقی عصر کلاسیک، این سه آهنگ ساز شدند. هم خانواده بودن آثار آنان کاملاً مشخص است و بیان «کلاسه شده» ای را دارد. شاید که تعداد دیگری از آهنگ سازان عصر کلاسیک آثاری عرضه کردند، ولی مرز مشخصی نداشتند، چون بیشتر وابسته به ذهن خود بودند تا به روح دوره خود. در واقع عصر کلاسیک را نمی شود در یک محدوده مرزی در نظر گرفت (غیر از آن سه شخصیت) چون تعدادی آهنگ ساز با آثار جدید (شخصی، اما پراکنده) کارهایی ارائه دادند که بیان موزیکال آنها ارزش هایی برای ارتقای شنوایی داشت. اما این سه آهنگ ساز، نماینده کلاسیک زمان شدند. آنها سازنده ستونی برای ساختمان موسیقی شدند که بدون این ستون ساختمان آینده درهم می ریزد. چنانچه آهنگ سازان رومانتیک (شوبرت، شومان و...) در اصل به عنوان آهنگ سازان کلاسیک در رومانتیک اعتبار خود را به دست آوردند و واگنر در اواخر دوره رومانتیک، ترکیب دیگری را در مقابل آثار آنان عرضه کرد. در هنر کلاسیک یک ویژگی خاصی وجود دارد که آن را متبلور می کند و آن بازی دائمی بین فرم و محتوا است. فرم و محتوا در آثار آنان کاملاً جدا از هم به کار رفته است. شوبرت از تم و فرم هایی بهره مند شد که هایدن و اشتامیتس به کار بردند. حال چه زمانی حرکت جدید کلاسیک شروع شد و به نسخ گذشته رسید؟ به طور یقین، جریان تاریخی خود موسیقی به آن اشاره ندارد و مطالب آن از گنجه منظم و کلاسه شده ای بیرون نمی آید که چه چیزی پیش زمینه شد و چگونه کلاسه شدن شکل گرفت که شامل یک زمان 80 تا 100 ساله گردید؟ از آن گذشته پیش زمینه جو جدید و مرزبندی شده از لحاظ روحی در کارها ارائه شد که مشخصه یک فرم جدید را معرفی کرد.
در سال 1750 با مرگ باخ، عصر باروک به پایان رسید. او برحسب تصادف سمبل باروک شد، اگرچه عصر جدید به وضوح آشکار شده بود و برش ارتباطی بین باروک و کلاسیک در اواسط قرن 18 کاملاً مشخص می نمود. به خصوص نه سال بعد از مرگ باخ، مرگ هندل سر رسید که زنگ پایان این دوره از موسیقی نواخته شد. زمان بین مرگ این دو آهنگ ساز تأثیرات دیگری هم اتفاق افتاد.
رامو در سال 1750 کتاب هارمونی خود را تدوین کرد و بیرون داد. هارمونی او اساس موسیقی گردید. به این شکل که از فرم کنترپوان باروک جدا شد و ملودی های جدید به آزادی بیشتری دست یافتند. در سال 1751 دائره المعارف فرانسه ظاهر شد. این دائره المعارف نه تنها فشرده توضیحات دانش و اساس زیبایی شناسی را دربرمی گرفت، بلکه برای شناخت موسیقی هم وسیله ای با ارزش شد. فیلسوف گزارشگر و منقد موسیقی ژان ژاک روسو (1) با آهنگ سازی خود Ledevin du village یک سبک حساس و جدید را بر روی صحنه آورد و در سال 1762 با رمان تربیتی با عنوان Emile ou 'education Sentimentale کتاب مستند سال را خلق کرد و تأثیر همگانی فرهنگی داشت.
جریانی طبیعی در تمام اروپا راهگشای هنر شد و موسیقی آن از قصرها و خانه های اشراف به گوش می رسید. همان طور که این ندا به گوش گلوک رسید و به طرف فرانسه روانه شد و این مسیر را گسترش داد، به همان شکل موتسارت در اپرای «دستبرد از حرمسرا» به کار برد و رمان گوته را ارج نهاد، همان طور که پارک معماری شده برای بازی مارس آنتونت تزیین شد. این پارک از هنرهای تزیینی باروک و نمونه درجه اول قصر سازی بود و تحت عنوان «کاخ ورسای»، به شکل معقول و بسیار ارزشمندی ساخته و پرداخته شده بود. در آن زمان روسو مطرح شد، به طوری که او با اندیشه های ضد اشرافیت بر سر زبان ها افتاد. از این زمان به بعد، طبیعت الگوی سادگی و احساس انسانی شد. قدر مسلم، این جریان کافی نبود. ولتر، لایبنیس صاحبان دائره المعارف شدند و بعدها هم کانت، در این رابطه تأثیرات فراوانی داشت. در سال 1764 کتاب تاریخ هنر دوران گذشته را وینکل مان، به عنوان یک واقعیت آشکار بیرون داد که دست مایه نظریات کلاسیک گوته گردید. ایفی ژنی از تاوریس (2) از گوته و اپرا با همین نام از گلوک، در سال 1779 بر روی صحنه برده شد. و این یک اتفاق نادر و سمبل در تاریخ است که در شروع عصر کلاسیک اپرا تاج پیروزی را بر سر گذاشت.
به هر حال موسیقی به رشد تکاملی خود می رسید. در سال 1751 اشتامیتس اولین سینفونی خود را در مانهایم نوشت و در سرتاسر اروپا جنجالی برپا کرد. اشرافیت و کاخ های آنها همچنان تعیین کننده بودند. بدون پشتیبانی آنها نه هایدن و نه بتهوون به ثمر نمی رسیدند. چنانچه موتسارت و بعدها شوبرت بدون حمایت آنها در نهایت فقر جان دادند. برای اولین بار حرکت جدیدی شروع شد که عموم شهروندان را دربرمی گرفت. به این معنی که موسیقی از قصرها به سالن های عمومی راه یافت (3). در ابتدای قرن 18 در انگلیس اجرا برای عموم در مقابل فروش بلیط انجام شد. در سال 1748 اولین کنسرت جهانی در آکسفورد برای عموم به اجرا درآمد. از سال 1725 در پاریس کنسرت های عمومی صورت گرفت. در آلمان به خاطر وجود قدرت های اشرافی و برنامه ریزی آنها، جریان کنسرت عمومی تا حدودی دیرتر انجام شد. برای مثال در سال 1761 اولین سالن کنسرت بزرگ در لایپزیگ، بعد کلن، وین و شهرهای دیگر نظم گرفت.
به هر جهت موسیقی از درهای بسته قصرها و تأمین کردن اشراف، به بیرون راه یافت و عمومیت پیدا کرد. با باز شدن این دروازه، اشخاص بسیار متعددی با افکار متغیر آثاری عرضه کردند.
غیر از سه آهنگ ساز معتبر کلاسیک که به آنها اشاره شد، جریان دیگری که مشخصه کلاسیک بود، انتخاب لباس بود. این لباس ها، معرف خاص و مشخص عصر کلاسیک بودند که مشکل پر تکلف آنها امروزه غالباً مورد انتقاد است.
عصر رومانتیک Romantik
قطعاً شرایطی که در تاریخ پیش می آید، این دوره را با علامت سؤال مواجه می کند، به عبارتی این دوره، دارای تاریخ مشخصی نیست. با گذشت زمان، هنگامی که سینفونی نهم بتهوون و فرایشوتس (4) از وبر نوشته شد، اولین لوکوموتیو موسیقی رومانتیک بر روی ریل به حرکت درآمد. واقعیت چیست؟ در این دوره تکنیک و سرمایه داری شکل گرفت که حرکتی دورانی و معلق را به گونه ای تصاعدی شکل داد. همین امر، تزلزل و تعلیق ثبات جامعه اروپایی را باعث شد و شهروندان گویی تلوتلوخوران گذران عمر می کردند. در همین ارتباط کارل مارکس (5)، در نوشته های خود به تهدیدی که در جامعه زاییده و روان شده است اشاره کرد، (جریانی که در هنرها به عنوان یک واقعیت ملموس در زندگی طبیعی انسان ها عرضه شده است). گوته در سومین مرحله آثار خود به آنتی - رومانتیک (6) رسید. تئوری کوانتوم از پلانک (7)، با تأثیرپذیری از نسبیت انیشتن، مقدمات و زمینه فیزیک مدرن را پایه ریزی کرد و با نبوغ خود جریان بسیار با ارزشی را در علم فیزیک پایه گذارد. این کشف جدید او باعث دگرگونی سرنوشت انسان عصر معاصر شد. در این شرایط هنر رومانتیک در کجا قرار می گیرد؟در قرن 19، این شکاف به وضوح آشکار شد، به این ترتیب که با تمام دوران گذشته قابل مقایسه نبود، پیشروی سریع و تکامل محصول صنعتی روز به روز حرکت سریع تری می یافت. لایبنیس واقعیت زمان را در جهان، هم صدا و هماهنگ کرد و زمینه ساز انقلاب 1789 شد و به آن پر و بال داد. در ابتدا متفکران قرن 19، با واقعیت زمان خود بیگانه شده و در آن جامعه معلق، تداوم رشته فکری خود را از دست دادند، چنانچه شوپن هاور (8) با تئوری خود به رد خواسته های نیروی فعال جامعه برخاست و نیچه (9) به رؤیای «ابر انسان» رسید. به عبارت دیگر، فیلسوفان با عهده دار بودن مسائل اجتماعی، مسائلی را عرضه می کردند که به نوعی فرار از واقعیت بود و خود را به حرکت جهانی تسلیم کردند. در قرن 19 واقعیتی بغرنج و پر فراز و نشیب رخ نمود که تحت عنوان رومانتیک مطرح شد. در ابتدای این عصر، فرار از بی محتوایی رایج در رسم روز، چهره خود را نشان می داد، اما جست و جو و کنکاش، مثل باستان شناسی که در عمق خاک به اسناد دست می یابد، سمبل رومانتیک شد. چنانچه در موسیقی آنها، مشخصه هایی با لغت و صوت شکل می گیرد. برای مثال شومان با عرضه کردن آثار خود، به مقابله با بی فرهنگی برخاست و آیشن (10) مانند شوالیه های اساطیر، در حالتی کاملاً غیر واقعی، تمایل به زیبایی های گذشته داشت. از طرف دیگر برگشتی به مراسم مذهبی کاتولیک اتفاق افتاد و مارش های بسیار قدیمی مجدداً جلوه گر شدند که مراسم آن به طور ضمنی، حاوی رمز فراواقعیتی بود و اجتماع انسان ها را شامل می شد. با این شرایط این یک اتفاق نبود که برجسته ترین شخصیت های فرهنگی در سرزمین آلمان و در عصر رومانتیک شکوفا شدند.
در این زمان شعر و موسیقی با هم همراه شدند و این هماهنگی به کم رنگ شدن اوهام غلط در موسیقی رومانتیک کمک کرد. چنانچه ویکتور هوگو در سال 1830 نوشته معروف خود را عرضه کرد و همین نوشته (Hernani) اساس کتاب دزد - کولی نتردام پاریس (در ایران: گوژپشت نتردام) گردید. در این رمان واقعیتی بیان شد که از اوهام و خرافات به دور است. همین تفکر زمینه ساز فرهنگ در روسیه شد، به طوری که خرافات ریشه دار این سرزمین به خرافاتی بسیار سطحی تر تبدیل شدند. رومانتیک های آلمان با دارا بودن تفکر فرهنگی عمیق به عدم اطمینان شخصیتی «خود - متعرض» شدند و با اعتراض به خود، به واقعیت عینی دست یافتند. موسیقی هم با حرکت لنگ لنگان خود، فرم های خود را به هم مرتبط کرد و در این دوره با شعر همراه شد. بزرگان خلاق هم، با به خدمت گرفتن مدل های سنتی موسیقی خود را عرضه می کردند، چنانچه اپرای «نی سحر آمیز» از موتسارت، موجب شد که تاول رومانتیک سرباز کند. سینفونی نهم از بتهوون همراه با اشعار به اوج رفعتی رسید که شروع یک حرکت تکاملی جدید بود. ترکیب مزدوج اشعار و اصوات، زمینه ساز آثار شوبرت و ولف (11) شدند که هرگز در گذشته به این درجه تکامل نرسیده بود و هرگز اشعار گذشته این گونه قواعد موسیقایی را نداشت و هرگز ترکیب لغات گذشته، جایگاهی برای ایده های جدید را نداشت.
می گویند با پیام رومانتیک گونه «بتهوون - شیلر» بوسه ای بر چهره جهان زده شد که با روحیه تمام جهانیان سازگار آمد و هم صدایی کرد. از درون این فرهنگ جهانی شده، موسیقی ملی سرزمین ها شکوفا شد که پیوندی با رومانتیک قرن 19 داشت. طبیعی است که در شروع این فرهنگ، داشتن توقع بیش از حد از معاصران بیهوده بود و این گذر زمان بود که شرایط مثبت آن را هموار کرد. شکل گیری جریان فرهنگ و به نوعی آهنگ سازی آینده، هماهنگ با خواسته های اجتماعی و به عبارتی با فشار فکری جامعه جهت گرفت و هم زمان، خودشناسی و رهایی از رومانتیک را شامل شد. موسیقی رومانتیک نباید صرفاً بیان خواسته های شخصی، و بیان لذت و خوشی را دربرمی گرفت. موسیقی مظهر محاسبه محدود بنای اجتماعی بود (مثل محاسبه ریاضی) که تصویر واخوردگی انسانی را به طور دلخواه شکل داد. چند صدایی شدن، جدای اصوات که در آن بیست و چهار و یا چهل و هشت صدا با هم ترکیب شدند، از بیان هنری جزو آلدودا و نوزای ایتالیا بهره می گیرد. این حالت رومانتیک در شرایطی غیر طبیعی و ذهنی، با سنگینی بر محتوا مطرح شد و تمایل به شکل های گذشته داشت.
رومانتیک در یک زمان به طور کامل خود را نشان داد و اروپا آن را رومانتیک با مفهوم فشرده نامید. در این دوره موسیقی از سالن ها، خانه های مخصوص اجرای موزیک و کلیسا بیرون آمد و با طلوع و غروب خورشید در جنگل ها و گفت و گوهای فانتزی با پری های دریایی و درگیر با اوهام طبیعت، خود را به این شکل بیان داشت: «من با تمام کوچکی ام در جهان، در درجه بالایی قرار دارم و در آن تردیدی نیست.» این نظریه انسان های برجسته فرهنگی عصر رومانتیک بود. آثار هنری هنرمندان رمانتیک، از این چشمه جوشان کشف شده، هرگز از آن جدا نشدند. آنها معتقدند که این امنیت فرهنگی را که مثل نهر آب جاری است و خداوند به آنها ارزانی داشته است باید، به تنهایی و با اندیشه شخصی خود، از درون رومانتیک تفکر بیرون بکشند.
این تفکر جدید شامل شرایط جدیدی هم در موسیقی شد: فرم سونات که در دوره کلاسیک به اوج رسیده بود شکل گرفت و به عنوان زنجیره فشرده ای مطرح شد. شوبرت فرم لید را گسترش داد و در فرم آهنگ سازی با شرایط بسیار مناسب آن را به کار برد. شومان به همین فرم ارجحیت داد و ردیف فرم سوئیت را شکل داد، چون او با بیان رومانتیک، خود را بهتر توانست بیان کند. برلیوز و لیست، بیان رومانتیک را به سینفونی هایی شاعرانه رساندند. واگنر از تمام رویاهای آثار هنری مایه گرفت و آن را در موسیقی خود به شکل جدیدی عرضه کرد. در اصوات آکورد، درجه هفتم و نهم را برای رنگ آمیزی به کار برد. همین امر باعث شد که هر تن به تنهایی، تن حساس باشد (12) و تن حساس، در کار عملی، در تمام گام ها همیشه تن حامل و مورد توجه بود. در نتیجه هر صوت در موسیقی به استقلال رسید. از آن گذشته، سازهای جدیدی به ارکستر راه یافت: سه ساز بادی چوبی، باس، توبای کنتراباس، چند کوبه ای و... حتی بیان سازها هم گسترش یافت و دارای مشخصه شد: اصوات جدید با صدای زیر و پوزیسیون های بم با تکنیک های مختلف نوازندگی شکل گرفت مثل su-ponticello، collegno، flageolelt و غیره. بیان جدید موسیقی راه را برای هنرهای دیگر باز کرد. برای مثال شعر و موسیقی در یک واحد با هم مرتبط شدند و موسیقی رومانتیک به رنگ آمیزی های جدیدی رسید. به همین ترتیب، هنرهای دیگر هم موسیقی را الگو قرار دادند و شاید به همین دلیل هگل، معتقد شد که موسیقی هنرهای رومانتیک را به بیراهه کشاند.
ابتدای موسیقی رومانتیک، از درون آثار هایدن و موتسارت شناخته می شود، اما تا چه حد به آثار بتهوون می توانیم اشاره کنیم، به طور کامل مشخص نیست. شوبرت، شومان، لیست، برلیوز، شوپن و حتی بعضی آهنگ سازان گمنام تر مانند ماشنر، و لوو هم بدون شک رومانتیک هستند. تمام شرایط موسیقی رومانتیک به واگنر ختم می شود. شومان آتش رومانتیک خود را خاموش کرد و به فرم کلاسیک برگشت، برامس و بروکنر سینفونی های خود را در فرم رومانتیک عرضه کردند. سه آهنگ ساز بزرگ اشتراوس، فیتسنر ورگر، با فرم جدید خود به اوج رسیدند. شخص دیگری که به این نسل متعلق شد، شونبرگ بود. او در تاریکی های مطلق، وحشت و ناآگاهی، کلید نور را روشن می کند. زمانی که او از گفتار باز می ماند، شاگردان و دنباله روهای او کار را در موسیقی سریل (Serial) و الکترونیک ادامه می دهند. موسیقی آنها بازسازی شده تفکر فیثاغورثی بود و درست به همان علت های مبانی موسیقی رومانتیک شکل می گیرد. به عبارت دیگر، موسیقی با محاسبات ریاضی ارزیابی می شود. حال آیا روش موزیکال - رومانتیک موفق است؟
نتیجه: فرهنگ کلاسیک و رومانتیک
شکل گیری فرهنگ اروپا و تداوم آن را تا زمان حال به طور فشرده مطرح می کنیم: از قرون وسطی که ریشه در گذشته تاریخ داشت، شرایط ناسازگار در دو جنبه جلوه بیشتری داشت که این جلوه بعد از شهرنشینی بارزتر شد. این دو شرایط با تحولات اجتماعی و شرایط سیاسی اروپا، به طور دائم دستخوش حوادث گوناگون شده اند. از سده سوم تا هفتم اقتصاد نظام زمین داری جایگزین نظام شبانی می شود، اما در تحول و تکامل اجتماعی شرایط اقتصادی زمین داری قرون وسطی، بعد از رنسانس، جای خود را به اقتصاد صنعتی داد و در سده ی هفدهم نظام سوداگری، جایگزین نظام زمین داری شد. با تحول طبقه کارگر شهری در کنار طبقه کشاورز، شرایط زیستی و معیشتی عوام شکل گرفت و خواص با قدرت سوداگی، طبقه زمین دار، قدرت خود را به دست آوردند. بنابراین در طول جریان غرب، دوگانگی در درون هر یک از دو قطب پدید آمد و این دوگانگی به ضرورت انعکاس یافت، در نتیجه واقع بینی عوام (البته نه مورد قبول رسمیت حاکم) ادامه پیدا کرد و غیر واقعی بودن فرهنگ خواص، به فراخور زمین دار و سوداگر، دارای دو سبک فرهنگی شد:سبک نئوکلاسیک - نئورومانتیک
سبک نئوکلاسیک در واقع مبتنی بر سیستم فرهنگی یونان و روم بود و در حقیقت بینش اشرافی داشت. روم با مایه گرفتن از یونان، زمینه ساز فرهنگ اروپا شد و در دوره رنسانس مجدداً تحت عنوان نئوکلاسیک احیا شد. نئوکلاسیسم، فرهنگ اشراف زمین دار بود که از قرن دهم به بعد، اتحاد زمین دار و سوداگر را در یک جهت قرار داد. این اشراف برای حفظ امتیازهای خود سخت کوشیدند و گرایش آنها بازگشت به سنت بود. به این جهت سبکی سست، بدون پویایی و البته ایستا شکل گرفت. در این دوره اشعاری سروده شد که در ارتباط با فرهنگ گذشته بود که بسیار سخت و همراه با پیچیدگی های خاصِ شعری بود و الگوی هنری آن، شخصیت های قهرمان یونان باستان و روم بودند.نئورومانتیک
این سبک فرهنگی اساساً دارای جهان بینی طبقه سوداگر است. در ابتدا طبقه سوداگر قدرت اجتماعی نداشتند، ولی با دشمنی و درگیری با اشراف زمین دار توانستند به قدرت برسند. از جمله آثاری که سوداگران را به قدرت رساند، مطرح کردن تجارت آزاد، حکومت آزاد و غیره بود که در انگلیس تا اواسط قرن 18 و در فرانسه در قرن 19 ادامه داشت. شروع رومانتیک در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 و در کشورهای اروپایی بود و سبکی پویا و پُر تحرک را مبتنی بر آزادی و ابتکار فردی پایه نهاد. در ابتدا اندیشه رومانتیک بر مبنای درگیری روشنفکران طبقه سوداگر علیه نظام اشراف زمین دار بود، ولی زمانی که به قدرت رسیدند زشتی های تفکر فرهنگی آنها، مورد اعتراض بسیاری از هنرمندان قرار گرفت و زمینه ساز فردگرایی در نظام موسیقی رومانتیک شد. برای مثال قبل از قدرتمند شدن ناپلئون در فرانسه، بتهوون سینفونی سوم خود را به او هدیه کرد، اما زمانی که او به قدرت رسید، برخلاف شعار آزادی - برادری - برابری، رفتار خشونت آمیز و جنگ طلبانه را در پیش گرفت و بتهوون متن تقدیم نامه سینفونی خود را تغییر داد. در اواخر قرن 19 و نیمه اول قرن بیستم، بحران اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دامنه وسیعی پیدا کرد و دگرگونی در سبک رومانتیک به وجود آمد و شکل های نویی ارائه شد. گرچه در قرن بیستم، با لغات جدیدی تحت عنوان ایسم آشنا می شویم، اما جنجال آفرین ترین سبک، سبک رومانتیک است و شاید که به انحطاط رومانتیسم ختم شده باشد: امپرسیونیسم - سوررئالیسم - سمبولیسم - فوتوریسم - دادائیسم - اکسپرسیونیسم و غیره، جملگی از رومانتیسم مایه داشتند و از هم متأثر شده بودند و به عبارتی نئورومانتیسم را پایه گذاشتند. ناگفته نماند که نئوکلاسیک و رومانتیک از هم جدا نبودند و از هم متأثر می شدند، گفتنی است اینکه مکتب نئوکلاسیسم جنبه های ادراکی داشت ولی مکتب حاوی بار رومانتیک عاطفی است.توضیح لغات گذشته در متن
پونتی چلّو ایتالیایی، پل کوچک Ponticello
خرک بر روی بدنه ساز زهی قرار دارد. آرشه در نزدیکی خرک بر روی سیم کشیده می شود که توسط sul ponticello صوت قدرت می گیرد و به این ترتیب، اصوات قوی، خوانا و رسا به گوش می رسد. در مقابل آن Flautato قرار دارد. لغت دیگری که مورد استفاده است. لغت ایتالیایی لگنو Legno، (ایتالیای چوب)، به این معنی چوب آرشه روی سیم ویولن، در collegno سیم های ساز زهی با چوب آرشه کوبیده می شود. این صدا افکت بیشتری ایجاد می کند که در سینفونی شاعرانه مورد استفاده قرار می گرفت.فلاژوله Flageolett
این نام به اصوات سازهای زهی داده شده است. به این شکل که انگشتان بر روی سیم بدون فشار و صرفاً برای لمس قرار بگیرد، به طوری که از خرک تا شیطانک، سیم نصف شود، و یا یک سوم و یا یک چهارم و غیره. در این صورت صدای خاصی مثل نسیم ملایم، مثل اِتر فرار، مثل شبح یا روح سرگردان تولید می شود. امکان نواختن دوبل فلاژوله هم هست. شکلی که در روی نت فلاژوله قرار می گیرد به این شکل است (). طول سیم روی دسته می تواند توسط این انگشت گذاری کوتاه شود. فلاژوله از اواسط قرن 18 مورد استفاده قرار گرفت و توسط پاگنینی (Paganini) به اوج خود رسید و در موسیقی مدرن رل بسیار با ارزشی را بازی کرد: برای مثال می توان آثاری از استراوینسکی و شونبرگ نام برد.فلاژوله معنی دیگری هم داشت: به این معنی که مانند یک فلوت دهنی دار کوچک در گذشته بود. باخ از این ساز به عنوان Flauto piccola استفاده کرد و نام می برد. البته نباید با پیکولوفلوت اشتباه شود. حتی نام آن در رجیستر ارگ هم آورده شده است.
فلاتاتو Flautato ایتالیایی، به معنی اصوات فلوت گونه.
یعنی آرشه کشی بر روی سیم ویولن، به طوری که آرشه که در نزدیکی دسته کشیده شود و در این صورت اصوات فلوت مانندی تولید می شود.
پی نوشت ها :
1. Jean-Jacques Rousseau
2. Iphigenie out Tauris
3. Academy of ancient Concerts
4. Freischuetz
5. Karl Marx
6. Anti-Romantik
7. Quanten-Plank
8. Schopenhauer
9. Nietzsche
10. Eichendroff
11. Hugowolf
12. در موسیقی اروپای غرب درجه ی هفتم هر گام نت حساس شناخته شده که باید روی درجه هشتم حل می شد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}