نویسنده: سید محمد مهدی زاده




 

نظریه ی فمینیستی، شاخه ای از پژوهش میان رشته ای است که جنسیت را به عنوان مقوله ی اصلیِ سامان بخشِ تجربه در نظر می گیرد. جرج ریتزر(1389)، نظریه ی فمینیستی را نظامی تعمیم یافته و پهن دامنه از ایده هایی درباره ی زندگی اجتماعی و تجربه انسانی می داند که از چشم اندازی زن محور شرح و بسط یافته است. این نظریه به دو لحاظ زن محور است: نخست، سرآغاز تمام تحقیقاتش موقعیت ها و تجربه های زنان در جامعه است؛ دوم، این نظریه در صدد توصیف و ارزیابیِ انتقادیِ جهان از منظر متمایز زنان است. فمینیسم(1) با اعتقاد به این که زنان به دلیل جنسیت شان دچار محرومیت هستند و این محرومیت می تواند- و باید- از میان برود، بر رابطه ی سیاسیِ دو جنس مذکر و مؤنث یعنی فرادستیِ مردان و فرودستیِ زنان تأکید می کند. به عبارتی، فمینیسم تقسیمات جنسیتی در درون جامعه را امری سیاسی و نه طبیعی و بازتاب «رابطه ی قدرت»(2) بین مردان و زنان می داند.
به لحاظ تاریخی، موج اول فمینیسم از حق رأی زنان و بهره مندی آن ها از حقوق قانونی و سیاسیِ برابر با مردان دفاع می کرد، اما موج دوم فمینیسم، از سطح خواست های سیاسی فراتر رفت و به جنبه های شخصی، روانی و جنسیِ ظلم به زنان پرداخت. به این معنا که ظلم در تمام شئون زندگی اجتماعی اعمال می شود از بسیاری جات، از خودِ خانواده شروع می شود. لذا هوادارانِ جدید فمینیسم علاقه مند به تحلیل آن چیزی هستند که «سیاست زندگی روزمره»(3) نامیده می شود. این تحلیل شامل فرایند تربیت است: تربیت کودکان برای ایفای نقش های «مردانه» و «زنانه»، تقسیم کارهای خانه داری بین پسران و دختران، و نیز اعمال سیاست رفتار شخصی و جنسیتی(هی وود، 417:1379).
شعار فمینیستی «شخصی، سیاسی است»، به این معناست که زندگی خصوصی، رفتار شخصی و خانوادگی و جنسیتی، کاملاً جنبه ی سیاسی دارند و جنسیت، همچون طبقه یا نژاد، یک طبقه بندی مهم اجتماعی و مبتنی بر رابطه ی قدرت میان مردان و زنان است. یکی از مفاهیم کلیدی که در نظریه پردازی فمینیسم مورد استفاده قرار می گیرد، مفهوم «پدرسالاری»(4) (مردسالاری) است. پدرسالاری، نظامی کلی از ساختارها و فعالیت هایی است که نابرابری را بین تجربه ها، مسئولیت ها، پایگاه ها و فرصت های گروه های مختلف جامعه، به ویژه زنان و مردان مورد تأکید قرار می دهد.
ادگار و سج و یک می نویسند: «فمینیست ها این اصطلاح را به کار گرفته اند تا به نحوه ی ساخت یابی و ظنام یافتگیِ جوامع بر پایه ی سلطه ی جنس مذکر و ستمی که به زنان می رود، اشاره کنند. به این ترتیب، پدرسالاری به روش هایی اشاره دارد که براساس آن، امکانات مادی و نمادین به شکل نابرابر و از طریق نهادهایی مانند خانواده، دولت، اقتصاد، زبان و فرهنگ، میان مردان و زنان تقسیم می شود» (ادگار و سج ویک، 241:1387).
فمینیسم رادیکال(5)، پدر سالاری را حاکمیت مطلق و جهانی مردان بر زنان و ساختاری محسوب می کند که مفاهیم مردانگی و زنانگی را به عنوان ویژگی های بیولوژیکی ذاتی در زنان و مردان تفسیر می کند.
در یک گفتمان پدرسالارانه، تلاش زنان برای برقراری ارتباط با یکدیگر، به نگرانی و بی بهره بودن آنان از استقلال توصیف می شود و نه انتخابی برای برقراری ارتباط. رغبت به پرورش کودکان و نگهداریِ سایر افرادی که نیازمند کمک هستند، در مقایسه با کارهای پردرآمد، کمتر مورد ستایش قرار می گیرد. حس مشارکت طلبی و تلاش زنان برای دسترسی به برابری، ضعف آنان در کسب موفقیت و فقدان استعداد رقابت طلبانه توصیف می شود و در هر مورد به جای این که با اصطلاحات خودشان شناسایی و ارزیابی شوند، شیوه های آنان خلاف معیار مردانه تشخیص داده می شود(وود، 225:1383).
گفتمان پدرسالاری نه دانشی حقیقی درباره ی تفاوت های طبیعی زنان و مردان، بلکه بر ساخته ای فرهنگی و اجتماعی است که نوع خاصی از دانش و معانیِ مبتنی بر تبعیض جنسیتی را تولید می کند و ضمن توصیف مردان و زنان با صفات و ویژگی های متضاد چون عقل در برابر احساس و استقلال در برابر وابستگی، مردان را در موقعیت برتر و زنان را در موقعیت فروتر می نشاند.
مفهوم کلیدی دیگر در مطالعات فمینیسم، مفهوم «جنس و جنسیت»(6) است. جنس اشاره به عوامل زیست شناختی است که مردان را از زنان متمایز می کند و لذا تغییرناپذیر است. جنسیت، واژه و باوری فرهنگی و اشاره ای است به نقش های متفاوتی که یک جامعه
به مردان و زنان عرضه می کند. به عبارتی، جنس امری طبیعی و مبتنی بر تفاوت های طبیعی زنان و مردان است؛ اما جنسیت مبتنی بر ارزش های اجتماعی و فرهنگیِ [تبعیض آمیز] و نوعی نظامِ بازنمایی در چارچوب گفتمان پدرسالاری است.
به باور فمینیست ها، «زنان، زن متولد نمی شوند، بلکه زن ساخته می شوند». تفاوت های جنسیتی را جامعه به وجود می آورد؛ جامعه ای که تصمیم می گیرد زنان باید خود را با یک کلیشه ی رفتار «زنانه» که ساخته و پرداخته ی مردان است، هماهنگ سازند.
از آن جایی که جنس نشان دهنده ی بیولوژی بدن است و جنسیت فرضیه های فرهنگی و عملکردهایی را نشان می دهد که بر ساختار و روابط اجتماعی زن و مرد غالب است؛ در نتیجه، این بحث حاصل می شود که تمام نابرابری ها در خصوص زنان، در کارکردها و گفتمان های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جنسیت ریشه دارد.
«جنسیت، نظامی از ارزش ها، هویت ها و فعالیت هایی را که از نظر اجتماعی برای زنان و مردان معین شده است، ایجاد می کند. برخلاف «جنس» که یک ویژگی فردی را شرح می دهد، جنسیت به معانی ای اشاره دارد که براساس موازین اجتماعی تولید شده است و بدون این که ویژگی ذاتی محسوب شود، بر آنان تحمیل می شود. برخلاف جنس، که قطعی و دائمی است(مگر تغییر با جراحی)، جنسیت از فرهنگ و باورهای عمومی برخاسته و یک فرهنگ مجزا، سیال و متغیر و موضوعی برای تغییر مستمر است» (وود، 222:1383).
نظریه پردازان فمینیسم نشان می دهند که جنسیت به طور عمیقی در روابط اجتماعی نهفته است و زنان و مردان و روابط ساختاریِ بین آنان را تعریف می کند. برای مثال، جامعه روی هم رفته انتظار دارد مردان گستاخ و زنان مؤدب باشند، مردان مستقل باشند و زنان روابط خود را بر این اساس منطبق کنند؛ مردان قوی و زنان ضعیف باشند؛ مردان آگاه و فعال و زنان پاکدامن و نکته بین باشند؛ مردان بر احساسات خود کنترل داشته باشند و زنان عاطفی و پراحساس باشند. این انتظارهای کلی جامعه، نمونه ی ماهیت فرهنگیِ جنسیت است.
این پیش فرض ها و پیش داوری های فرهنگی و اجتماعی، زنان را به نحو خاصی در رسانه ها بازنمایی می کند و از این طریق، افکار و اندیشه های قالبی و کلیشه ای را تداوم می بخشد. بنابراین آشنایی با مضامین فمینیستی در مطالعات ارتباطی و رسانه ای ضروری است.

پی نوشت ها :

1. Feminism
2. Power Relation
3. Everyday life politics
4. Patriarchy
5. Radical feminism
6. Sex and gender

منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389.