دین و دنیا (1)
سکولاریزم را می توان از ابعاد مختلف مورد تأمّل و تحقیق قرارداد. یکی از عمده ترین این ابعاد، بُعد تاریخی آن است. از این منظر، سکولاریزم، که اجمالاً به معنای "جدایی دین از دولت" است، پدیده ای است که در سیر تحوّل فکری و اجتماعی و
نویسنده : آیت الله صادق لاریجانی
سکولاریزم را می توان از ابعاد مختلف مورد تأمّل و تحقیق قرارداد. یکی از عمده ترین این ابعاد، بُعد تاریخی آن است. از این منظر، سکولاریزم، که اجمالاً به معنای "جدایی دین از دولت" است، پدیده ای است که در سیر تحوّل فکری و اجتماعی و سیاسی غرب رخ داده است. به لحاظ تاریخی یکی از عمده ترین عوامل این جدایی، عملکرد کلیساها و نحوه سیطره پاپ ها در غرب بوده است. بسیاری از نویسندگان مسلمان ادعا کرده اند که طرح مسئله سکولاریزم یا علمانیّت در جهان اسلام وجهی ندارد، چون این پدیده در اصل پدیده ای غربی است و در فضای کلیسایی و پاپی پدید آمده است و منشأ آن
ادعای وساطت پاپ ها بین خلق و خالق بوده است و چون در اسلام چنین امری وجود ندارد، بنابراین طرح و رِدّ این گونه جدایی دین از سیاست، در اسلام بی معناست.
ولی حق این است که سکولاریزم سوای هرگونه ارتباط تاریخی، یک نظریه فلسفی سیاسی است، در این صورت محققان مسلمان هم طبعاً باید به آن توجّه کنند و سلباً یا اثباتاً رأی خود را در باب آن بازگویند.
1- 1- دین از دولت جداست و آموزه های دینی هیچ نوع سیاستی را در بر ندارند؛
2- دین از شئون دنیوی انسان جداست و اداره این شئون اعم از سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به خود انسان ها واگذاشته شده است.
همان طور که پیداست تز دوم کلی تر از تز اول است و لذا طبعاً نوع استدلال هایی کهدر دفاع از آن یا علیه آن طرح می شوند می توانند با استدلال هایی که در دفاع از تز اول (یا علیه آن) به کار می روند فرق کنند. در این نوشتار سکولاریزم به همان معنای موسع آن مطمح نظر است.
با توجّه به این نکته که سکولاریست ها به دنبال آن هستند که استدلال هایی مبنی برامتناع دخالت دین در شئون دنیا اقامه نمایند، ابتدا پاره ای از تصویرهای مربوط به "دخالت دین در شئون دنیایی" را طرح می کنیم و سپس به بررسی نقدهای مدافعانِ ِسکولاریزمنسبت به این تصویرها، می پردازیم.
وسیله ای می تواند این آرمان های نهایی را تحصیل کند".
بسیاری از فیلسوفان معتقدند انسان در هر فعل اختیاری متوجه غایت و هدفی است.حتی در افعالی که عرف آن ها را پوچ و عبث می پندارد، در نهایت غایت مند است؛ غایتیکه ممکن است خیالی باشد نه واقعی. درواقع سخن این متفکران این است که اراده آدمیبدون تصویر غایت و هدف حرکت نمی کند و بالفعل نمی شود.
ممکن است این سخن مورد قبول همه واقع نشود ولی در هر حال نمی توان انکارکرد که افعال عقلانی آدمی باید موجه به غایات و اهداف باشند. حتی اگر بپذیریم که در افعالعبث هیچ نوع غایتی تصویر نمی شود، نمی توانیم انکارکنیم در افعال عقلانی: افعالی که می خواهند متصف به عقلانیّت شوند، باید نوعی توجیه به لحاظ غایت ها و ارزش ها وصلاح ها و ملاک ها پیداکنند. اداره جامعه از این قبیل است. مقصود از اداره جامعه، هرگونه اداره آن نیست مقصود اداره ای است که عقلانی باشد: انسان های عاقل آن را بپذیرند و این چنین پدیده ای رخ نمی دهد مگر آن که اداره جامعه به ارزش ها و آرمان ها و بایدهای عقلی و اخلاقی موجه باشد.
در توجیه عقلانی و اخلاقی افعال به دو نوع معرفت و قضاوت نیازمندیم:
اول - معرفت ِغایات، آرمان ها، ارزش ها و بایدها و نبایدها: این نوع معرفت یا قضاوت معیاری (Normative) است. در این که معرفت های معیاری، چگونه معرفتی هستند، بحث های مهم و پرنزاعی در فلسفه اخلاق (Ethics) وجود داشته و دارد. برخی این گونه قضاوت ها را انشایی می دانند، برخی دیگر؛ اعتباری گروه سومی آن ها را تکوینی می دانند. و خود این دسته اخیر در تصویر "تکوینی" بودن آن بسیار مختلف اند.
دوم- معرفتی متعلّق به راه تحصیل این ارزش ها و هدف ها: این نوع معرفت بدون تردید معرفت معیاری نیست. هم چون معرفت های دیگری است که به تکوینیّات تعلّق می گیرد. رابطه وسایل و غایات رابطه ای تکوینی و علی - معلولی است و لذا کشف از آن ها کار علم و فلسفه است (اگر که چنین توانایی در آن ها وجود داشته باشد) نه علوم معیاری.
حال باید ببینیم "دین" در مقام اداره جامعه، در کدام مرحله دخالت می کند؟ دین چهنقشی در معرفت های معیاری یا معرفت های علی- معلولی ایفا می کند یا می تواند ایفاکند؟آیا اصولاً در شأن دین هست که چنین تصرفی کند؟ و یا این که عقل آدمی به لحاظِ استقلال و اصالت خویش چنین دخالت هایی را منع می کند؟
الف - دین در خلق و پیدایش ارزش ها و غایات مؤثّر باشد. گویی این دین است که نیک را نیک می گرداند و بد را بد. حسن و قبح به امر الهی و به تشریع الهی وابسته باشد. آن چه خداوند می خواهد، خوب است نه آن که خداوند "خوب ها" را می خواهد.
ب- دین در کشف از هدف نهایی و هدف های متوسط افعال آدمی، دخالت کند، این تصویر نمی گوید که دین "بایدها" را "باید" می کند و حَسَن ها را خلق می کند، بلکه مدعی است بایدها و حُسْن هایی مستقل وجود دارد که دین فقط از آن ها پرده برمی گیرد و جهل آدمی را نسبت بدان ها برطرف می سازد.
ج- دخالت دین در یافتن راه های تحصیل ارزش ها و کمالات و مصالح است و نیز اجتناب ورزیدن از مفاسد و شرور. مدعای این تصویر این است که آدمی خود به این راه ها وقوف کافی ندارد. شناخت اهداف یک چیز است و شناخت راه های تحصیل آن چیز دیگری و انسان ها در هر دو امر محتاج دخالت دین و توصیه های روشن گر آن اند.
د- به ما ربطی ندارد که چرا و بر اساس چه مبانی ای دین در شئون دنیایی دخالت کرده است، مهم این است که عملاً و بالفعل دین چنین دخالتی دارد و برای ما که مؤمن به این دین هستیم، راهی جز امتثال اوامر و نواهی دین وجود ندارد، برای یک متدیّن مسئلهاصلی این است که آیا دین و شریعت در مورد مسئله ای سخن گفته است یا نه؟ برای وی چه
فرقی می کند که ریشه این دخالت چه باشد و اصلاً مسئله ای ثبوتی است که خالق انسان ها و صاحب شریعت خود باید حلً کند. آن چه که مسئله ما است و به ما مربوط می شودشناخت اوامر و نواهی دین و امتثال آن هاست. و چون دین عملا در باب اجتماعیات وسیاسات حکم رانده است، ما هم باید آن ها را امتثال کنیم.
با کمی تأمّل روشن می شود که این تصویر چهارم، تصویری در عرض تصویرهای سه گانه فوق نیست بلکه در طول آنهاست، ولی به هرحال خود تصویری است برای دخالت دین در شئون آدمی.
در آن چه به دنبال میآید این تصویرها را یک به یک مورد بحث قرار می دهیم.
در باب حسن و قبح هم مسئله عیناً همین طور است، نمی توان حسن و قبح ها را مستند به خواست یا امر الهی نمود و لذا پذیرفتن استقلال عالَم نیک وبد و حَسَن و قبیح، بهمعنایی که امامیّه و معتزله و بسیاری از فیلسوفان اخلاق تصویر کردهاند، مقتضای تأمّلات عقلانی است و بلکه مطابق با شهود عقل عملی.
با وجود این، دین و شریعت می تواند به شکلی دیگر در خلق و ابداع ارزش ها، موثرباشد. دین می تواند امکان تحقق مصداقی از "بایدها" و "حسن ها" را فراهم آورد که بدوندین، ممکن نبود محقّق شود.
توضیح این که تعبد به امر الهی و امتثال مطلوب ربوبی خود یکی از "بایدها" و نیکی های عالم است و بلکه در رأس همه بایدها و نیکی ها. اگر انسان امر خدا را امتثال کندمصداقی از "حسن" را ایجاد کرده است. ولی روشن است که امتثال امر الهی و اطاعت مولی بدون وجود امر و یا طلب (شوق، حبّ) او ممکن نیست. به تعبیر عالمان اصولی "امتثال" و "تعبّد" مقولهای است که نیاز به وجود امر و یا مبادی آن دارد به نحوی که اضافه فعل به خداوند ممکن باشد. دین در این موارد، حَسَن را حَسَن نکرده است، "باید" را "باید" نکرده است. ولی امکان تحقق فردی از آن را فراهم آورده که بدون امر شریعت، ایجاد آن ممکن نبود. پس دین می تواند به معنایی خالق و پدیدآورنده اَرزش ها (در عالم خارج) باشد؛ و این نکته کمی نیست.
بسیار دیده می شود نویسندگانی مدعی شده اند که اگر انسان بتواند پاره ای از مصالح و مفاسد خویش را بشناسد، دیگر نیازی به دین نیست. انسان خود اداره امور جامعه را به عهده می گیرد و بنابراین تصرف و دخالت دین در این شئون دنیوی لغو می شود (اگر ممتنع نباشد).
پاسخ این سخن این است که اوّلاً: هیچ گاه نمی توان مطمئن شد که انسان می تواند در اداره امور جامعه، مصالح و مفاسد خود را به طور همه جانبه بشناسد. ولی فعلاً به این پاسخ کاری نداریم در بحثهای بعد به تفصیل به این سخن خواهیم پرداخت. ثانیاً: صرف ِ شناسایی انسان نسبت به مصالح و مفاسد وجود شریعت را لغو نمی گرداند. شریعت و دین علاوه بر این که می خواهد جامعه انسانی اداره شود به نحوی که نیازهای فردی و جمعی انسان ها قابل تحصیل باشد، می خواهد چنین اداره ای در چهارچوب تعبّد و عبودیّت صورت گیرد. خداوند متعال ظرفی را فراهم می کند که انسان ها بتوانند هرچه بیش تر به عبودیّتی که کنه آن ربوبیّت است، تقرّب پیداکنند. چقدر فرق است بین این "دیدِ مضیِّق
انسان مدارانه که "ما خود جامعه را اداره می کنیم چه نیازی به طریقت است" و بین این "دیدِ الهی که اوامر و نواهی الهی، حتّی در باب پاره ای امور که انسان ها خود بدان مستقل اند و به کشف آن نایل می گردند، تشریفی است الهی نسبت به بندگان؛ تکلیف واقعاً تکلیف نیست تشریف است. ظرفی است برای ابراز عبودیّت. خداوند خواست ِخودرا ابراز میکند تا بندگان بتوانند بر حسب این خواست حرکت کنند و تحصیل رضای اونمایند و بدین وسیله قرب به حق پیداکنند.
گفته نشود که بحث بر سر دخالت دین در اداره جامعه بود نه در ممکن ساختن تعبد، چه آن که همه سخن بر سر همین است که دین و شریعت در عین این که ناظر به اداره جامعهاست، همواره غرض والاتر و هدف ِسامی تری را دنبال میکند و آن رساندن عبد است بهعالم نور.
برخی از عالمان اصولی آیه شریفه "وما امروا اِلاّ لیعبدوا الله مخلصین له الدین" را به همین معنا ناظر گرفته اند و ادعا کرده اند (برخلاف ظاهر اوّلی آیه) مقصود آیه این است که امر الهی برای ایجاد ظرفی است که بندگان بتوانند خداوند را خالصانه عبادت کنند اینان مدعی اند که "لیعبدوا الله" در قوّه مفعولٌ به برای "امروا" نیست، مقصود این نیست که امر به عبادت شده اند (طبعاً امر ارشادی) بلکه مقصود از "لیعبدوا الله" غایت امر است؛ یعنی امر شده اند تا این که عبادت کنند (یعنی بتوانند عبادت کنند).
به همین منوال گفته می شود که همه اوامر توصّلی که بدون قصد قربت ساقط می شوند هم چون امر به شستن اشیای نجس، در عین حال برای عبادت شدن نیازمند قصد قربتند و کأنّ دین و شارع در هر امر توصّلی دو گونه غرض دارد: یک غرض ادنی که با صرف اتیان متعّلق ولو بدون قصد قربت حاصل می شود و دیگری غرض اعلی که صرفاً با قصد قربت محقّق می شود و همان هم در نهایت غرض اصلی از امر است. ملخّص کلام این که دخالت دین در خلق نفس ارزش های کلی، چنان که اشعریان می گویند، صحیح نیست ولی دین می تواند در خلق مصداق های حَسَن و بایدهای اخلاقی، نقش داشته باشد.
منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5
ادعای وساطت پاپ ها بین خلق و خالق بوده است و چون در اسلام چنین امری وجود ندارد، بنابراین طرح و رِدّ این گونه جدایی دین از سیاست، در اسلام بی معناست.
ولی حق این است که سکولاریزم سوای هرگونه ارتباط تاریخی، یک نظریه فلسفی سیاسی است، در این صورت محققان مسلمان هم طبعاً باید به آن توجّه کنند و سلباً یا اثباتاً رأی خود را در باب آن بازگویند.
امّا این تز فلسفی - سیاسی چیست؟
دو صورت مختلف برای آن می توان تصویرکرد:1- 1- دین از دولت جداست و آموزه های دینی هیچ نوع سیاستی را در بر ندارند؛
2- دین از شئون دنیوی انسان جداست و اداره این شئون اعم از سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به خود انسان ها واگذاشته شده است.
همان طور که پیداست تز دوم کلی تر از تز اول است و لذا طبعاً نوع استدلال هایی کهدر دفاع از آن یا علیه آن طرح می شوند می توانند با استدلال هایی که در دفاع از تز اول (یا علیه آن) به کار می روند فرق کنند. در این نوشتار سکولاریزم به همان معنای موسع آن مطمح نظر است.
با توجّه به این نکته که سکولاریست ها به دنبال آن هستند که استدلال هایی مبنی برامتناع دخالت دین در شئون دنیا اقامه نمایند، ابتدا پاره ای از تصویرهای مربوط به "دخالت دین در شئون دنیایی" را طرح می کنیم و سپس به بررسی نقدهای مدافعانِ ِسکولاریزمنسبت به این تصویرها، می پردازیم.
مقدمه
به عنوان مقدمه بحث تبیین نقش معرفت های عملی در اداره جامعه ضروری است.اداره جامعه از سنخ فعل آدمی است و بدین سان به معرفت های عملی نیاز دارد. انسانهنگامی که به تنظیم روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه خویش می پردازد، طبعاًبه این فکر می افتد که "چه باید بکند" "چه چیزهایی آرمان نهایی را تشکیل می دهند" "به چهوسیله ای می تواند این آرمان های نهایی را تحصیل کند".
بسیاری از فیلسوفان معتقدند انسان در هر فعل اختیاری متوجه غایت و هدفی است.حتی در افعالی که عرف آن ها را پوچ و عبث می پندارد، در نهایت غایت مند است؛ غایتیکه ممکن است خیالی باشد نه واقعی. درواقع سخن این متفکران این است که اراده آدمیبدون تصویر غایت و هدف حرکت نمی کند و بالفعل نمی شود.
ممکن است این سخن مورد قبول همه واقع نشود ولی در هر حال نمی توان انکارکرد که افعال عقلانی آدمی باید موجه به غایات و اهداف باشند. حتی اگر بپذیریم که در افعالعبث هیچ نوع غایتی تصویر نمی شود، نمی توانیم انکارکنیم در افعال عقلانی: افعالی که می خواهند متصف به عقلانیّت شوند، باید نوعی توجیه به لحاظ غایت ها و ارزش ها وصلاح ها و ملاک ها پیداکنند. اداره جامعه از این قبیل است. مقصود از اداره جامعه، هرگونه اداره آن نیست مقصود اداره ای است که عقلانی باشد: انسان های عاقل آن را بپذیرند و این چنین پدیده ای رخ نمی دهد مگر آن که اداره جامعه به ارزش ها و آرمان ها و بایدهای عقلی و اخلاقی موجه باشد.
در توجیه عقلانی و اخلاقی افعال به دو نوع معرفت و قضاوت نیازمندیم:
اول - معرفت ِغایات، آرمان ها، ارزش ها و بایدها و نبایدها: این نوع معرفت یا قضاوت معیاری (Normative) است. در این که معرفت های معیاری، چگونه معرفتی هستند، بحث های مهم و پرنزاعی در فلسفه اخلاق (Ethics) وجود داشته و دارد. برخی این گونه قضاوت ها را انشایی می دانند، برخی دیگر؛ اعتباری گروه سومی آن ها را تکوینی می دانند. و خود این دسته اخیر در تصویر "تکوینی" بودن آن بسیار مختلف اند.
دوم- معرفتی متعلّق به راه تحصیل این ارزش ها و هدف ها: این نوع معرفت بدون تردید معرفت معیاری نیست. هم چون معرفت های دیگری است که به تکوینیّات تعلّق می گیرد. رابطه وسایل و غایات رابطه ای تکوینی و علی - معلولی است و لذا کشف از آن ها کار علم و فلسفه است (اگر که چنین توانایی در آن ها وجود داشته باشد) نه علوم معیاری.
حال باید ببینیم "دین" در مقام اداره جامعه، در کدام مرحله دخالت می کند؟ دین چهنقشی در معرفت های معیاری یا معرفت های علی- معلولی ایفا می کند یا می تواند ایفاکند؟آیا اصولاً در شأن دین هست که چنین تصرفی کند؟ و یا این که عقل آدمی به لحاظِ استقلال و اصالت خویش چنین دخالت هایی را منع می کند؟
چهار تصویر از دخالت دین
در مقام اداره شئون مختلف جامعه بشری، برای دخالت دین، چهار تصویر مختلف ممکن است. پاره ای از این تصویرها، در نهایت قابل قبول نیست و یا این که نیاز به اصلاح دارد.الف - دین در خلق و پیدایش ارزش ها و غایات مؤثّر باشد. گویی این دین است که نیک را نیک می گرداند و بد را بد. حسن و قبح به امر الهی و به تشریع الهی وابسته باشد. آن چه خداوند می خواهد، خوب است نه آن که خداوند "خوب ها" را می خواهد.
ب- دین در کشف از هدف نهایی و هدف های متوسط افعال آدمی، دخالت کند، این تصویر نمی گوید که دین "بایدها" را "باید" می کند و حَسَن ها را خلق می کند، بلکه مدعی است بایدها و حُسْن هایی مستقل وجود دارد که دین فقط از آن ها پرده برمی گیرد و جهل آدمی را نسبت بدان ها برطرف می سازد.
ج- دخالت دین در یافتن راه های تحصیل ارزش ها و کمالات و مصالح است و نیز اجتناب ورزیدن از مفاسد و شرور. مدعای این تصویر این است که آدمی خود به این راه ها وقوف کافی ندارد. شناخت اهداف یک چیز است و شناخت راه های تحصیل آن چیز دیگری و انسان ها در هر دو امر محتاج دخالت دین و توصیه های روشن گر آن اند.
د- به ما ربطی ندارد که چرا و بر اساس چه مبانی ای دین در شئون دنیایی دخالت کرده است، مهم این است که عملاً و بالفعل دین چنین دخالتی دارد و برای ما که مؤمن به این دین هستیم، راهی جز امتثال اوامر و نواهی دین وجود ندارد، برای یک متدیّن مسئلهاصلی این است که آیا دین و شریعت در مورد مسئله ای سخن گفته است یا نه؟ برای وی چه
فرقی می کند که ریشه این دخالت چه باشد و اصلاً مسئله ای ثبوتی است که خالق انسان ها و صاحب شریعت خود باید حلً کند. آن چه که مسئله ما است و به ما مربوط می شودشناخت اوامر و نواهی دین و امتثال آن هاست. و چون دین عملا در باب اجتماعیات وسیاسات حکم رانده است، ما هم باید آن ها را امتثال کنیم.
با کمی تأمّل روشن می شود که این تصویر چهارم، تصویری در عرض تصویرهای سه گانه فوق نیست بلکه در طول آنهاست، ولی به هرحال خود تصویری است برای دخالت دین در شئون آدمی.
در آن چه به دنبال میآید این تصویرها را یک به یک مورد بحث قرار می دهیم.
بررسی تصویر اول دخالت دین
چنان که گذشت این تصویر از دخالت دین، مدعی است که دین در اصل ِهدف ساختن هدف ها، ارزش مندنمودن ارزش ها دخالت دارد. تا دین به چیزی امر نکند، حَسَن نمی شود. این چنین تصویری از دخالت دین، به روشنی رنگ اشعریّت دارد و نمی توان آن را بر اساس عقلایی سامان بخشید. چنان که در مباحث فلسفه اخلاق روشن شده است. این چنین نظری، علاوه بر این که با بدیهیات عقل عملی در تضادّ است، نوعی مشکل درونی هم دارد. اگر "بایدها" به امر الهی "باید" می شوند، چه کسی گفته است که "باید" به اوامر الهی گوش جان سپرد و آن را امتثال نمود؟ ارجاع این "باید" به امری دیگر از ناحیه خداوند مسئله را بغرنج تر خواهدساخت و ما را با نوعی تسلسل بی پایان مواجه خواهدکرد. و ارجاع آن به منبعی دیگر غیر از امر الهی، از ابتدا ما را بی نیاز به استناد "بایدها" به امر الهی می سازد.در باب حسن و قبح هم مسئله عیناً همین طور است، نمی توان حسن و قبح ها را مستند به خواست یا امر الهی نمود و لذا پذیرفتن استقلال عالَم نیک وبد و حَسَن و قبیح، بهمعنایی که امامیّه و معتزله و بسیاری از فیلسوفان اخلاق تصویر کردهاند، مقتضای تأمّلات عقلانی است و بلکه مطابق با شهود عقل عملی.
با وجود این، دین و شریعت می تواند به شکلی دیگر در خلق و ابداع ارزش ها، موثرباشد. دین می تواند امکان تحقق مصداقی از "بایدها" و "حسن ها" را فراهم آورد که بدوندین، ممکن نبود محقّق شود.
توضیح این که تعبد به امر الهی و امتثال مطلوب ربوبی خود یکی از "بایدها" و نیکی های عالم است و بلکه در رأس همه بایدها و نیکی ها. اگر انسان امر خدا را امتثال کندمصداقی از "حسن" را ایجاد کرده است. ولی روشن است که امتثال امر الهی و اطاعت مولی بدون وجود امر و یا طلب (شوق، حبّ) او ممکن نیست. به تعبیر عالمان اصولی "امتثال" و "تعبّد" مقولهای است که نیاز به وجود امر و یا مبادی آن دارد به نحوی که اضافه فعل به خداوند ممکن باشد. دین در این موارد، حَسَن را حَسَن نکرده است، "باید" را "باید" نکرده است. ولی امکان تحقق فردی از آن را فراهم آورده که بدون امر شریعت، ایجاد آن ممکن نبود. پس دین می تواند به معنایی خالق و پدیدآورنده اَرزش ها (در عالم خارج) باشد؛ و این نکته کمی نیست.
بسیار دیده می شود نویسندگانی مدعی شده اند که اگر انسان بتواند پاره ای از مصالح و مفاسد خویش را بشناسد، دیگر نیازی به دین نیست. انسان خود اداره امور جامعه را به عهده می گیرد و بنابراین تصرف و دخالت دین در این شئون دنیوی لغو می شود (اگر ممتنع نباشد).
پاسخ این سخن این است که اوّلاً: هیچ گاه نمی توان مطمئن شد که انسان می تواند در اداره امور جامعه، مصالح و مفاسد خود را به طور همه جانبه بشناسد. ولی فعلاً به این پاسخ کاری نداریم در بحثهای بعد به تفصیل به این سخن خواهیم پرداخت. ثانیاً: صرف ِ شناسایی انسان نسبت به مصالح و مفاسد وجود شریعت را لغو نمی گرداند. شریعت و دین علاوه بر این که می خواهد جامعه انسانی اداره شود به نحوی که نیازهای فردی و جمعی انسان ها قابل تحصیل باشد، می خواهد چنین اداره ای در چهارچوب تعبّد و عبودیّت صورت گیرد. خداوند متعال ظرفی را فراهم می کند که انسان ها بتوانند هرچه بیش تر به عبودیّتی که کنه آن ربوبیّت است، تقرّب پیداکنند. چقدر فرق است بین این "دیدِ مضیِّق
انسان مدارانه که "ما خود جامعه را اداره می کنیم چه نیازی به طریقت است" و بین این "دیدِ الهی که اوامر و نواهی الهی، حتّی در باب پاره ای امور که انسان ها خود بدان مستقل اند و به کشف آن نایل می گردند، تشریفی است الهی نسبت به بندگان؛ تکلیف واقعاً تکلیف نیست تشریف است. ظرفی است برای ابراز عبودیّت. خداوند خواست ِخودرا ابراز میکند تا بندگان بتوانند بر حسب این خواست حرکت کنند و تحصیل رضای اونمایند و بدین وسیله قرب به حق پیداکنند.
گفته نشود که بحث بر سر دخالت دین در اداره جامعه بود نه در ممکن ساختن تعبد، چه آن که همه سخن بر سر همین است که دین و شریعت در عین این که ناظر به اداره جامعهاست، همواره غرض والاتر و هدف ِسامی تری را دنبال میکند و آن رساندن عبد است بهعالم نور.
برخی از عالمان اصولی آیه شریفه "وما امروا اِلاّ لیعبدوا الله مخلصین له الدین" را به همین معنا ناظر گرفته اند و ادعا کرده اند (برخلاف ظاهر اوّلی آیه) مقصود آیه این است که امر الهی برای ایجاد ظرفی است که بندگان بتوانند خداوند را خالصانه عبادت کنند اینان مدعی اند که "لیعبدوا الله" در قوّه مفعولٌ به برای "امروا" نیست، مقصود این نیست که امر به عبادت شده اند (طبعاً امر ارشادی) بلکه مقصود از "لیعبدوا الله" غایت امر است؛ یعنی امر شده اند تا این که عبادت کنند (یعنی بتوانند عبادت کنند).
به همین منوال گفته می شود که همه اوامر توصّلی که بدون قصد قربت ساقط می شوند هم چون امر به شستن اشیای نجس، در عین حال برای عبادت شدن نیازمند قصد قربتند و کأنّ دین و شارع در هر امر توصّلی دو گونه غرض دارد: یک غرض ادنی که با صرف اتیان متعّلق ولو بدون قصد قربت حاصل می شود و دیگری غرض اعلی که صرفاً با قصد قربت محقّق می شود و همان هم در نهایت غرض اصلی از امر است. ملخّص کلام این که دخالت دین در خلق نفس ارزش های کلی، چنان که اشعریان می گویند، صحیح نیست ولی دین می تواند در خلق مصداق های حَسَن و بایدهای اخلاقی، نقش داشته باشد.
منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}