نویسنده : عباسعلی رهبر



 

الف) طرح مسئله

نیل به توسعه سیاسی برای همه کشورها کمال مطلوب است. آگاهی از موانع توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک ضرورت است. این ضرورت برای کشورهایی که حیات سیاسی اجتماعی آن ها تابع ضوابط و قواعد ایدئولوژیک است، ملموس تر به نظرمی رسد، به ویژه اگر دین و یا ایدئولوژی داعیه اتمام و برتری داشته باشد، الزاماً می باید موضعی درباره توسعه سیاسی اتخاذ کرده باشد.
عده ای براین باورند که ریشه توسعه نیافتگی سیاسی کشورهای اسلامی از نقص ِ عقاید اسلامی و فقدان قابلیت لازم برای توسعه نیست بلکه در انحراف از اعتقادهای اصیل است. از نظر این دیدگاه، ترقی و پیشرفت جز از راه تمسک به اعتقادهای اصیل اسلامی میسّر نخواهدشد.
باید گفت نقش دین و مذهب در توسعه انکارناپذیراست. زیرا دین بررفتار و روابط افراد با یکدیگر و در حیات فردی و جمعی آنان نفوذ قابل ملاحظه ای دارد. حرکت روح ِ
فردی و جمعی به سوی "عقلانیت" مبنای توسعه سیاسی اقتصادی خواهدبود.
طی چهاردهه تلاش برای توسعه، اهمیت خطیر فرهنگ نمایان گردیده است. در این مدت به جهت تأکید توسعه از آزادی سیاسی و مساوات اجتماعی و در نهایت استقلال فرهنگی و رشداقتصادی متحول شده است و تحقق این امر تنها از طریق تبیین صحیح و عملکرد مطلوب هویت فرهنگی امکان پذیرمی گردد.
[1]
فرهنگ هر جامعه با تمامی جلوه های زندگی، ارزش های انسانی و معرفت شناختی و هم چنین با تعاملات و تقابلات اجتماعی، در همه زمان ها و مکان ها ارتباط می یابد و به این جهت است که هویت فرهنگی جامعه می تواند هادی اهداف حکومتی و منادیتوسعه سیاسی تلقی شود.
[2]
هر جامعه ای برهویت و شناس نامه فرهنگی خویش تاکیددارد و می کوشد که با تمام قدرت و غرورملی، مشخصه های چنین هویتی را زنده نگه دارد و از آن دفاع کند. باید محتوا و چهارچوب فرهنگی جوامع، عوامل و موانع توسعه را شناخت و منطبق با شرائط ویژه فرهنگ جوامع، الگو و نسخه ای ترتیب داد و در این حالت است که توسعه در چهارچوب هویت فرهنگی معنا پیدا می کند.
جامعه، محتاج برنامه و ترتیب است و برای دست یابی به انسجام درونی باید روی اعضای آن کارشود. انسان باید ارزش پیداکند و تربیت او مبنای توسعه قرارگیرد.سرمایه های یک جامعه منحصر به منابع طبیعی، تکنولوژی و مالی آن نیست بلکه ارزش مند ترین سرمایه، انسان های بافرهنگ، آموزش دیده و با شخصیت آن جامعه هستند. در طول تاریخ هرجا تمدنی مادی - فرهنگی وجود داشته است از جنبه نظامی و نیز اجتماعی، فرهنگی و تربیتی، سرمایه گذاریهای جدی روی انسان ها انجام شده و یک سیستم اجتماعی برپا گردیده است. ساختن و پرداختن فرهنگ ِهمگون ِداخلی نیازمند سال ها تلاش و کار منظم و حساب شده تربیتی و آموزشی است.
[3]
بنابراین، توسعه سیاسی نیازمند فرهنگ است و چون ماهیت فرهنگ به طور تلویحی و مستمر شکل می گیرد، باید نقش فرهنگ و هویت فرهنگی را در چهارچوب نظامی ویژه
و نیز در گذر تاریخ بررسی کرد و از شناخت عوامل فرهنگی تضعیف کننده توسعه سیاسی نباید غافل شود باید گفت: "با هرنوع فرهنگ در صورت دریافت محتوا و قالب روزآمد آن، می توان به توسعه رسید."
[4]
درهر جامعه سیاسی، عناصر مشترک فرهنگی توسعه را می توان باتلاش و کوشش استخراج کرد، وانگهی بایدگفت که الگوهای فرهنگی جوامع را به طور کلیشه ای و به دور از جرح و تعدیل نمی توان به یکدیگر تعمیم داد و تسری بخشید. بنابراین هویت فرهنگی جوامع از یکدیگر قابل تفکیک است.

ب) مفاهیم

1) فرهنگ

فرهنگ لفظی است تکثیرالمعنی و همین تکثیر معنا گاه گاه تفهیم وتفاهم اذهان را در امور مربوط به این مسئله دچار اشکال می کند. لفظ فرهنگ از مصدر "فرهیختن" به معنای ادب و هنر و علم آموختن است.
در "دائرة المعارف" لاروس در معنای فرهنگ آمده است که:
"فرهنگ عبارت است از مجموعه اموری که به تمدن خاص یک گروه اجتماعی مربوط می شود به زبان دیگر فرهنگ به مجموعه ای اطلاق می شود که شامل معارف، اعتقادات، هنر، اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و هرنوع مقررات و عادات دیگری باشد که انسان به عنوان عضوی از جامعه آن را کسب کرده است."
[5]
از دیدگاه توسعه، فرهنگ مجموعه سازگار ِافکار و اندیشه هانیست بلکه در بطن هویت فرهنگی نظام سیاسی، مجموعه متضادی از باورها وجوددارند که باعث "پارادوکسیکال" کردن فرهنگ می شوند. این باورها ناشی از آبشخورهای متفاوتی است و باتوجه به این که در هر دوره تاریخی باورهای فرهنگی حالتی محوریدارند، نظام های سیاسی گوناگونی شکل می گیرد. در واقع یکی از مهم ترین و اصلی ترین وسیله حفظ نظام ها فرهنگ است، چراکه عناصر متفاوت هراجتماع و نظام سیاسی از طریق بستر
فرهنگ به یکدیگر پیوندمی خورند.
[6]

2) فرهنگ سیاسی

در بحث از فرهنگ سیاسی چنین فرض می شود که سیاست ، ما حصل ویژگی های بنیادین در فرهنگی کلی تر است. فرهنگ در این قلمرو مفهومی، بیش تر به باورهای مشترک و ارزش های جمعی مدام اطلاق می شود و شکل و صورت حکومت تا حد زیادی از همین عناصر تأثیر می پذیرد. برهمین اساس حتی نگرش های موجود به انسان، هستی و نظام اجتماعی آداب و سنن و عقاید دینی مردم برشکل حکومت آن ها تاثیر می گذارد.
"هر نظام سیاسی شامل الگوی خاص از جهت گیریها به کنش سیاسی است. من فکر می کنم که بهتراست این الگو را فرهنگ سیاسی بنامیم"
[7]
شناخته شده ترین تحقیق تجربی در این زمینه کار آسموندوربا در کتاب فرهنگ مدنی(Civic Culture) است. در این کتاب نگرش های سیاسی پنج کشور آمریکا، انگلیس، آلمان غربی، ایتالیا و مکزیک مورد مطالعه قرار گرفته است. از نظر آن ها فرهنگ مدنی فرهنگی است که ساخت سیاسی و فرهنگ سیاسی در آن سازگار است. آن ها سه نوع فرهنگ مشارکتی، تابع و محلی را از هم تفکیک کرده اند. در عین حال چهار تعریف از فرهنگ سیاسی ارائه می شود:
1) توجه به موضوع جهت گیری های ذهنی توده در سیاست؛
2) فرهنگ سیاسی به مفهوم بررسی اجزای ترکیب دهنده فرهنگ سیاسی، ارزش ها، تأثیرات دانش و عقاید درباره واقعیات سیاسی و احساسات با جنبه سیاسی و تعهدات مبتنی بر ارزش های سیاسی؛
3) فرهنگ سیاسی به مفهوم جامعه پذیری دوران کودکی، تحصیلات، تربیت عمومی، تجربیات گذشته با اثرات اجتماعی و حکومتی؛
4) فرهنگ سیاسی به مفهوم اجزای بازدارنده و مثبت بر ساختار سیاسی و حکومتی.
بر اساس تعریف ِ"پای"، فرهنگ سیاسی، ساخت و معنای فضای سیاسی را به همان ترتیبی که فرهنگ به طور کلی معرف یکپارچگی حیات اجتماعی است به دست می دهد.
[8]

3) فرهنگ سیاسی شیعه

فرهنگ شیعه در وسیع ترین معنای خود به همهمحصولات ذهنی و فکری و ذوقی شیعیان و پیروان واقعی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و پیشوایان آنان در تمام ادوار تاریخی اسلام اطلاق می شود.
فرهنگ سیاسی ِشیعه، منادی حضور همه جانبه دین اسلام براساس تفسیر امامان(ع) در عرصه زندگی و احیاگری نظری در پی تجدید روابط بین عقل و دین یاعلم وایمان است.
در این نظر، دین را باید در زندگی جمعی واردکرد و آن را با تحولات نوین سازگارکرده و به دنبال شواهدی از رضایت، تشویق و اصرارآن نسبت به تحولات جدید باشند.
به طور خلاصه، ارکان تفکر و منطق اصلی ِتجدید حیات شیعه عبارتند از:
"بازگشت به اصول اولیه اسلام، تأکید بر حضور فراگیر دیانت در عرصه سیاست و اجتماع و تکیه بر یگانگی مذهب و دولت و تجدید مناسبات میان عقل و دین."

4) توسعه

تعریف توسعه تحت تأثیر نظام فکری و ارزشی حاکم برذهنیت افراد، و بیش تر آن راعبارت از رشد کمی و کیفی امکانات مادی و رفاه جامعه می دانند. توسعه واقعیتی مادی و ذهنی است که در ابعاد مختلف زندگی اعم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسیاثرات مشخصی بر جای می گذارد.
[9]
به طور کلی توسعه جریانی است که در خود، تجدید سازمان و سمت گیری متفاوت کل نظام اقتصادی اجتماعی را به همراه دارد. توسعه افزون بر بهبود در میزان تولید و درآمد، شامل دگرگونی اساسی در ساخت های نهادی، اجتماعی، اداری و هم چنین ایستارها و وحبه های نظر عمومی مردم است. توسعه در بسیاری موارد حتی عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز دربر می گیرد.
[10]

5) توسعه سیاسی

توسعه سیاسی به مفهوم نهادینه شدن سیاست است. این توسعه زمانی حاصل میآید که برای تنوعات و پیچیدگی های جدیدی که در نتیجه نوسازی به وجود آمده اند، نهادهاییساخته شوند که موجب انسجام و هم بستگی در درون جامعه سیاسی شوند. بدین ترتیب بحثتوسعه معادل بحث وجدان جمعی "دورکهایم" است. توسعه سیاسی درواقع بعد درمانگر تحولات اجتماعی است در حالی که نوسازی موجب بیماری اجتماعی می شود. رابطه مفاهیم نوسازی - آنومی از یک سو و توسعه - ثبات از سوی دیگر در منحنی زیر نمایش داده می شود.
توسعه سیاسی به دلایل چند بعدی، جامع و شدیداً کیفی بودن آن، پیچیده ترین سطح توسعه یک جامعه است. "رونالد چیکلوت" معتقداست که نظریات توسعه سیاسی را به سه قسمت می توان تقسیم کرد:
1) آن دسته که توسعه سیاسی را با دموکراسی مترادف می دانند؛
2) آن دسته که بر تغییر و توسعه سیاسی تمرکز تحقیقاتی داشته اند؛
3) آن دسته که به تجزیه و تحلیل بحران هاو مراحل تسلسلی توسعه سیاسی پرداخته اند.
[11]
"بایندر" معتقداست که اگر کشوری بخواهد به رشد و توسعه برسد باید پنج بحران را پشت سر بگذارد. "این پنج بحران عبارتند از: بحران هویت(Identily) بحران مشارکت ( Ravticitation)بحران نفوذ (Renetvation) بحران مشروعیت (Legitimavy) و بحران توزیع (Distribution) او معتقد است که وجه تمایز کشورهای توسعه یافته صنعتی، از کشورهای در حال توسعه در آن توسعه است که آنان در گذشته به طریقی موفقیت آمیز بحران های فوق به ویژه بحران های هویت و مشروعیت را پشت سر نهاده اند.
[12]
"هانتینگتون" مفهوم توسعه سیاسی را بر اساس میزان صنعتی شدن، تحریک و تجهیز اجتماعی، رشد اقتصادی و مشارکت سیاسی مورد ارزیابی قرارداده و بر این اعتقاد است از آن جا که در فرآیند توسعه سیاسی تقاضاهای جدیدی به صورت مشارکت و ایفای نقش های جدیدتر ظهور می کنند، بنابراین نظام سیاسی باید از ظرفیت و توانایی های لازم برای تغییروضعیت برخوردار باشد در غیر این صورت سیستم با بی ثباتی، هرج ومرج، اقتدارگرایی وزوال سیاسی روبه رو خواهدشد و امکان دارد پاسخ جامعه به این نابسامانی ها به شکلانقلاب تجلی کند.
[13]
"هانتینگتون" در نهایت نوسازی سیاسی را جریانی در جهت عقلانی شدن اقتدار تمایزی ساختارها و گسترش اشتراک سیاسی می داند.
[14]
"پای" در مجموع افزایش ظرفیت نظام را در پاسخ گویی به نیازها و خواسته های مردم، تنوع ساختاری، تخصصی شدن ساختارها و هم چنین افزایش مشارکت سیاسی را لازمه توسعه سیاسی می پندارد.
[15]

پی‌نوشت‌ها:

[1] . س.ک.دیوب، "ابعاد فرهنگی توسعه"،ترجمه بهروز گرانپایه، نشریه نامه فرهنگ، سال دوم، شماره یک و دو، پاییز و زمستان1370، ص34.
[2] . محمود روح الامینی، زمینه فرهنگ شناسی (چاپ اول: تهران، عطار، 1365) ص120-118 .
[3] . دکتر محمود سریع القلم، عقل و توسعه یافتگی (چاپ اول: نشر سفید، 1372) ص127-126.
[4] . فرهنگ رجایی، "توسعه و فرهنگ"، نشریهنامه فرهنگ، سال دوم، شمارهو2، پاییز وزمستان1370، ص18.
[5] . جلال رفیع، فرهنگ مهاجم، فرهنگ مولّد،(چاپ اول:تهران،انتشارات اطلاعات،1373)ص266.
[6] . حسین عظیمی، "توسعه و فرهنگ"، نشریه نامه فرهنگ، سال دوم، شماره یک و دو، پاییز و زمستان1370، ص13-14.
[7]
G.Almond G,Powel;Comparatile Arevelopmental Approach Little Brown and co.
[8] . "مقدمه ای بر مطالعه فرهنگ سیاسی ایران فرهنگ توسعه،شماره3، مهر1370.
[9] . جواد منصوری، فرهنگ استقلال و توسعه (تهران، وزارت امورخارجه، موسسه چاپ وانتشارات1374) ص152-153.
[10] . مصطفی ازکیا، جامعه شناسی توسعه و توسعه یافتگی روستایی ایران، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1369) ص7-8 .
[11] . دکتر محمد سریع القلم، همان، ص94و96.
[12] . حسن سیف زاده، نوسازی و دگرگونی سیاسی (تهران، نشر سفید، 1368) ص173.
[13] . عبدالعلی قوام، توسعه سیاسی و تحول اداری، (تهران، نشر فومن،1371)، ص10-11.
[14] . ساموئل هانتیگتون، سامان سیاسی وجوامع دستخوش دگرگونی، ترجمه محسن ثلاثی ( تهران، نشر علم، 1370) ص135.
[15] . همان، ص11-12.

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5