شیخ بهلول روحانی مبارز و سالخورده خراسانی
وقتی که پهلوی اعلان منع امر به معروف و نهی از منکر نمود و خواست وضع را در ایران تغییر بدهد، حاجآقا نورالله مشهور به شهر قم آمدند، که با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی مشورت کنند تا اخطار برای پادشاه بدهند که دست از بیدینی
با شروع قیام حاج آقا نورالله خود را به قم رساندم
وقتی که پهلوی اعلان منع امر به معروف و نهی از منکر نمود و خواست وضع را در ایران تغییر بدهد، حاجآقا نورالله مشهور به شهر قم آمدند، که با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی مشورت کنند تا اخطار برای پادشاه بدهند که دست از بیدینی بردارد و اگر قبول نکند با او جهاد کنند. وقتی حاجآقا نورالله اصفهانی به قم آمد، علما و طلبهها از هر طرف به قم هجوم آوردند و قم یک مرکز بزرگی شد. رضا شاه پهلوی، تیمورتاش وزیر دربار خودش را برای ساکت کردن و قانع کردن علما به قم فرستاد. تیمورتاش از بدترین مأمورین پهلوی بوده است. او همان کسی است که میگفت به هفتاد دلیل ثابت میکنم که خدا نیست. و روزی به منزلش رفت و دید که زنش قرآن میخواند به او گفت: تو هنوز این کتاب کهنه عربی را میخوانی؟ قرآن را پاره کرد و الکل را ریخت و آن را آتش زد. این را هم بگویم که تیمورتاش به دست خود پهلوی کشته شد. و علتش هم این بود که تیمورتاش میخواست در ایران جمهوری بپا کند و خودش رئیس جمهور شود و پهلوی را بیرون کند. ولی پهلوی فهمید و او را دستگیر و زندانی نمود.
در زندان برای پهلوی پیغام فرستاد که تو را به خدا مرا ببخش. پهلوی جواب داد: تو که به هفتاد دلیل ثابت میکردی خدا نیست، به کدام خدا تو را ببخشم؟ و بالاخره او را کشت.
برگردیم به اصل مطلب. پهلوی تیمورتاش را برای اسکات علما به قم فرستاد. روزی که تیمورتاش به منزل آقا نورالله اصفهانی وارد شد، مجلس آقا نورالله پر از علما بود. و حاج آقا نورالله اصفهانی در صدر مجلس تکیه داده بود و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری با بادبزن او را باد میزد. از اینجا موقعیت حاج آقا نورالله اصفهانی خوب معلوم میشود که مثل حاج شیخ عبدالکریم مرجع تقلید بالای سر او را باد میزد، البته مهمان بودنشان هم مدخلیت داشت. تیمورتاش دیگر کسی را راه نداد که به مجلس داخل شود. از در مجلس ایستاد و رو به حاضرین کرد و گفت: آقایان من را اعلیحضرت پهلوی فرستاده برای اینکه میگوید: آقایان از من چه شکایتی دارند من که کاری برخلاف شرع به میل خود نمیکنم؛ من هرچه مجلس شورای ملی تصویب میکند، اجرا میکنم. چون که من قسم خوردهام که حامی و مجری قوانین مجلس شورای ملی باشم. حاجآقا نورالله همانطوری که تکیه داده بودند پای خود را بلند کردند و به او اشاره کردند و گفتند: برو به آن کافر بگو مجلس شورای ملی را به رخ ما نکشد، مجلس شورای ملی را برادر من درست کرده و من هر وقت بخواهم خرابش میکنم. تیمورتاش برگشت. در این موقع زمینه برای جهاد مهیا بود؛ زیرا حاج آقا نورالله اصفهانی بیست هزار نفر بختیاری شهرکردی را آماده کرده بود که اگر مذاکراتشان با دولت به جایی نرسد، آنها به اصفهان حمله کنند و اول اصفهان را تصرف کنند و بعد به تهران بیایند. مثل اینکه در انقلاب مشروطیت هم همانطور شده بود. اول بختیاریها اصفهان را گرفته بودند و بعد حمله کردند به تهران و آنجا را گرفتند. همان نقشه میخواست تکرار بشود؛ اما خدا نخواست. البته خدا میخواست ملت را امتحان کند. اگر آن روز پهلوی از بین میرفت، ایمان مردم امتحان نمیشد چون در ایران چند قسم مردم بودند: یک قسم مردمی بودند که پنج سال در خانه خود مانده بودند برای آنکه ریش نتراشند و کلاه پهلوی سر نکنند. اشخاصی هم بودند که پهلوی میگفت ریش بتراشید و کلاه بگذارید. آنها سبیل هم تراشیدند و کروات هم آویزان کردند، یک قدم هم از پهلوی جلوتر رفتند. باید مردم امتحان شوند و همینطور زنهایی بودند که برای اینکه بیحجاب نشوند، پنج سال خانهنشین بودند؛ و زنهایی هم بودند که رفتند توی سفارتخانههای خارجه رقصیدند. باید اینها از هم جدا شوند. به هر صورت حکمت الهی تعلق نگرفته بود که پهلوی از بین برود. برای حاجآقا نورالله اصفهانی مرض مختصری پیدا شده و پهلوی از فرصت استفاده کرد و به طریق یک دکتر، حاج آقا را مسموم و شهید کردند. 1
مصاحبه با آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجفی
بسم الله الرحمن الرحیم
من به اتفاق مرحوم والدم آیتالله حاج میرزا عبدالحسین نجفی برادرزاده مرحوم آیتالله حاجآقا نورالله نجفی، بارها به منزل عموی بزرگ خاندانمان میرفتیم. مرحوم حاجآقا نورالله بهخاطر علاقه و عشق شدیدی که به مرحوم آیتالله قانجفی داشتند، به خاندان و اولاد و نوههای ایشان احترام زیادی میگذاشتند و با آنکه مرحوم پدرم در سنین جوانی بودند بخاطر شخصیت خودشان و همچنین جانشینی آقانجفی در امامت مسجد شاه و موقوفات آن مرحوم، مورد احترام شدید حاجآقا نورالله واقع میشدند و ایشان با آن موقعیت و سن، تمام قد جلوی پدرم میایستادند و به دقت به حرفها و یا مطالب ایشان گوش میدادند. در زمان قیام ایشان هم، پدرم با علاقه و حرارت زیاد در کنار عموی بزرگوارشان قرار داشته و در مهاجرت به قم از اول تا آخر حضور خود را اعلام داشتند و از مطالب و خاطراتی که از آن زمان دارم، این است که موقع عزاداری و تشییع حاجآقا نورالله را بخوبی به یاد میآورم با وجود آنکه جنازه مرحوم حاجآقا نورالله را بعد از شهادت به اصفهان نیاوردند و به نجف اشرف منتقل نمودند ولی اصفهانیها یک تابوت خالی در یک اماری گذاشته بودند و آن را تشییع میکردند به یاد دارم یک دسته سنگزن در مراسم ایشان بودند که هر کدام دو تا سنگ به دو تا چوب داشتند و اینان این دو سنگ را به هم میزدند، بعد طرف راست به هم میزدند و بعد طرف چپ و بالای سر اینکار را تکرار میکردند و این اعمال خیلی به چشم میخورد. در کنار اینان و دستجات عزادار و قمهزن و زنجیرزن از اصفهان و دهات اطراف در مسجد شاه جمع شده بودند و زن و مرد در اطراف این تابوت خالی نوحهخوانی و زاری مینمودند. اینان هر چند ذرع یکبار تابوت خالی را زمین میگذاشتند و با حال زاری میگفتند: آقا رفتی و در غریبی کشته شدی و بعد دوباره گریه میکردند. بخوبی به یاد دارم که مردم این شعر را در رثای آیتالله میخواندند:
ای آقای ما، سرور ما جای تو خالی است
ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی است
آیتالله زمان رفت ز دست
ای خدا بیرق اسلام شکست، ای خدا بیرق اسلام شکست. 2 و 3
وقتی که پهلوی اعلان منع امر به معروف و نهی از منکر نمود و خواست وضع را در ایران تغییر بدهد، حاجآقا نورالله مشهور به شهر قم آمدند، که با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی مشورت کنند تا اخطار برای پادشاه بدهند که دست از بیدینی بردارد و اگر قبول نکند با او جهاد کنند. وقتی حاجآقا نورالله اصفهانی به قم آمد، علما و طلبهها از هر طرف به قم هجوم آوردند و قم یک مرکز بزرگی شد. رضا شاه پهلوی، تیمورتاش وزیر دربار خودش را برای ساکت کردن و قانع کردن علما به قم فرستاد. تیمورتاش از بدترین مأمورین پهلوی بوده است. او همان کسی است که میگفت به هفتاد دلیل ثابت میکنم که خدا نیست. و روزی به منزلش رفت و دید که زنش قرآن میخواند به او گفت: تو هنوز این کتاب کهنه عربی را میخوانی؟ قرآن را پاره کرد و الکل را ریخت و آن را آتش زد. این را هم بگویم که تیمورتاش به دست خود پهلوی کشته شد. و علتش هم این بود که تیمورتاش میخواست در ایران جمهوری بپا کند و خودش رئیس جمهور شود و پهلوی را بیرون کند. ولی پهلوی فهمید و او را دستگیر و زندانی نمود.
در زندان برای پهلوی پیغام فرستاد که تو را به خدا مرا ببخش. پهلوی جواب داد: تو که به هفتاد دلیل ثابت میکردی خدا نیست، به کدام خدا تو را ببخشم؟ و بالاخره او را کشت.
برگردیم به اصل مطلب. پهلوی تیمورتاش را برای اسکات علما به قم فرستاد. روزی که تیمورتاش به منزل آقا نورالله اصفهانی وارد شد، مجلس آقا نورالله پر از علما بود. و حاج آقا نورالله اصفهانی در صدر مجلس تکیه داده بود و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری با بادبزن او را باد میزد. از اینجا موقعیت حاج آقا نورالله اصفهانی خوب معلوم میشود که مثل حاج شیخ عبدالکریم مرجع تقلید بالای سر او را باد میزد، البته مهمان بودنشان هم مدخلیت داشت. تیمورتاش دیگر کسی را راه نداد که به مجلس داخل شود. از در مجلس ایستاد و رو به حاضرین کرد و گفت: آقایان من را اعلیحضرت پهلوی فرستاده برای اینکه میگوید: آقایان از من چه شکایتی دارند من که کاری برخلاف شرع به میل خود نمیکنم؛ من هرچه مجلس شورای ملی تصویب میکند، اجرا میکنم. چون که من قسم خوردهام که حامی و مجری قوانین مجلس شورای ملی باشم. حاجآقا نورالله همانطوری که تکیه داده بودند پای خود را بلند کردند و به او اشاره کردند و گفتند: برو به آن کافر بگو مجلس شورای ملی را به رخ ما نکشد، مجلس شورای ملی را برادر من درست کرده و من هر وقت بخواهم خرابش میکنم. تیمورتاش برگشت. در این موقع زمینه برای جهاد مهیا بود؛ زیرا حاج آقا نورالله اصفهانی بیست هزار نفر بختیاری شهرکردی را آماده کرده بود که اگر مذاکراتشان با دولت به جایی نرسد، آنها به اصفهان حمله کنند و اول اصفهان را تصرف کنند و بعد به تهران بیایند. مثل اینکه در انقلاب مشروطیت هم همانطور شده بود. اول بختیاریها اصفهان را گرفته بودند و بعد حمله کردند به تهران و آنجا را گرفتند. همان نقشه میخواست تکرار بشود؛ اما خدا نخواست. البته خدا میخواست ملت را امتحان کند. اگر آن روز پهلوی از بین میرفت، ایمان مردم امتحان نمیشد چون در ایران چند قسم مردم بودند: یک قسم مردمی بودند که پنج سال در خانه خود مانده بودند برای آنکه ریش نتراشند و کلاه پهلوی سر نکنند. اشخاصی هم بودند که پهلوی میگفت ریش بتراشید و کلاه بگذارید. آنها سبیل هم تراشیدند و کروات هم آویزان کردند، یک قدم هم از پهلوی جلوتر رفتند. باید مردم امتحان شوند و همینطور زنهایی بودند که برای اینکه بیحجاب نشوند، پنج سال خانهنشین بودند؛ و زنهایی هم بودند که رفتند توی سفارتخانههای خارجه رقصیدند. باید اینها از هم جدا شوند. به هر صورت حکمت الهی تعلق نگرفته بود که پهلوی از بین برود. برای حاجآقا نورالله اصفهانی مرض مختصری پیدا شده و پهلوی از فرصت استفاده کرد و به طریق یک دکتر، حاج آقا را مسموم و شهید کردند. 1
مصاحبه با آیتالله حاج شیخ محمدتقی نجفی
بسم الله الرحمن الرحیم
من به اتفاق مرحوم والدم آیتالله حاج میرزا عبدالحسین نجفی برادرزاده مرحوم آیتالله حاجآقا نورالله نجفی، بارها به منزل عموی بزرگ خاندانمان میرفتیم. مرحوم حاجآقا نورالله بهخاطر علاقه و عشق شدیدی که به مرحوم آیتالله قانجفی داشتند، به خاندان و اولاد و نوههای ایشان احترام زیادی میگذاشتند و با آنکه مرحوم پدرم در سنین جوانی بودند بخاطر شخصیت خودشان و همچنین جانشینی آقانجفی در امامت مسجد شاه و موقوفات آن مرحوم، مورد احترام شدید حاجآقا نورالله واقع میشدند و ایشان با آن موقعیت و سن، تمام قد جلوی پدرم میایستادند و به دقت به حرفها و یا مطالب ایشان گوش میدادند. در زمان قیام ایشان هم، پدرم با علاقه و حرارت زیاد در کنار عموی بزرگوارشان قرار داشته و در مهاجرت به قم از اول تا آخر حضور خود را اعلام داشتند و از مطالب و خاطراتی که از آن زمان دارم، این است که موقع عزاداری و تشییع حاجآقا نورالله را بخوبی به یاد میآورم با وجود آنکه جنازه مرحوم حاجآقا نورالله را بعد از شهادت به اصفهان نیاوردند و به نجف اشرف منتقل نمودند ولی اصفهانیها یک تابوت خالی در یک اماری گذاشته بودند و آن را تشییع میکردند به یاد دارم یک دسته سنگزن در مراسم ایشان بودند که هر کدام دو تا سنگ به دو تا چوب داشتند و اینان این دو سنگ را به هم میزدند، بعد طرف راست به هم میزدند و بعد طرف چپ و بالای سر اینکار را تکرار میکردند و این اعمال خیلی به چشم میخورد. در کنار اینان و دستجات عزادار و قمهزن و زنجیرزن از اصفهان و دهات اطراف در مسجد شاه جمع شده بودند و زن و مرد در اطراف این تابوت خالی نوحهخوانی و زاری مینمودند. اینان هر چند ذرع یکبار تابوت خالی را زمین میگذاشتند و با حال زاری میگفتند: آقا رفتی و در غریبی کشته شدی و بعد دوباره گریه میکردند. بخوبی به یاد دارم که مردم این شعر را در رثای آیتالله میخواندند:
ای آقای ما، سرور ما جای تو خالی است
ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی است
آیتالله زمان رفت ز دست
ای خدا بیرق اسلام شکست، ای خدا بیرق اسلام شکست. 2 و 3
پی نوشت ها :
1. مصاحبه با شیخ بهلول در تاریخ زمستان 1364 در تهران.
2. مصاحبه با آیتالله حاج شیخ محمدتقى نجفى بن آیتالله حاج میرزا عبدالحسین نجفى به تاریخ 1366 شمسى.
3. علما و مراجعى که خاطراتشان در این فراز آورده شده، تا تاریخ چاپ این کتاب، تماماً دار فانى را رحلت کردهاند. رحمهْالله علیهم اجمعین.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}