نویسنده: دیوید هاروی
ترجمه: مریم آقازاده (کارشناس ارشد انسان شناسی)



 

بررسی فرآیند شهرسازی در کشورهای مختلف جهان

ما امروزه در دورانی زندگی می کنیم که آرمان های حقوق بشری، هم از نظر اخلاقی و هم از نظر سیاسی در مرکز توجه قرار گرفته اند. انرژی زیادی صرف افزایش اهمیت آنها به منظور ساخت دنیایی بهتر می شود. اما اکثر مفاهیم موجود، منطق های بازاری لیبرال و نئولیبرال هژمونیک، یا شیوه های مشروعیت و کنش دولتی غالب را بطور بنیادین به چالش نمی کشند. ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن حق مالکیت خصوصی و نرخ سود بر همه حق های دیگر تقدم و اولویت دارند. من در این مقاله سعی دارم نوع دیگری از حق انسانی ــ حق شهر ــ را بررسی کنم.
آیا طی صد سال گذشته سرعت و مقیاس حیرت آور شهرسازی به افزایش رفاه انسان کمک کرده است؟ جامعه شناس شهری رابرت پارک شهر را اینگونه تعریف می کند:
«شهر موفق ترین تلاش انسان برای شکل دادن جهانی که در آن زندگی می کند مطابق میل خود است. اما اگر شهر جهانی باشد که انسان خلق کرده، در عین حال جهانی است که انسان محکوم است از این پس در آن زندگی کند. بنابراین انسان بدون داشتن درک درست از ماهیت کاری که انجام داده، با ساختن شهر خود را نیز بازآفرینی کرده است.» این مسئله که چه نوع شهری می خواهیم را نمی توان از این مسئله که خواستار چه نوع پیوندهای اجتماعی، رابطه با طبیعت، سبک زندگی، تکنولوژی و ارزشهای زیبایی شناختی هستیم جدا کرد. حق شهر چیزی فراتر از آزادی فردی برای دسترسی داشتن به منابع شهری است؛ حق به چالش کشیدن خودمان از طریق تغییر شهر است. وانگهی، بیشتر حقی مشترک محسوب می شود زیرا این دگرگونی لاجرم مبتنی بر اِعمال قدرت جمعی برای تغییر شکل فرایند شهرسازی می باشد. من معتقدم آزادی ساختن و بازسازی شهرها و خودمان یکی از باارزشترین و در عین حال نادیده گرفته شده ترین حقوق انسانی است. شهرها از زمان شکل گیری شان تاکنون بخاطر تمرکز جغرافیایی و اجتماعی محصول مازاد ایجاد شده اند. بنابراین شهرسازی همواره یک پدیده طبقاتی بوده است زیرا این مازادها از جایی و از کسی استخراج شده اند، در حالیکه کنترل قیمت آنها تنها در اختیار عده معدودی قرار دارد. البته این وضعیت کلی تحت سلطه سرمایه داری ادامه می یابد؛ اما از آنجایی که شهرسازی بر بسیج محصول مازاد بستگی دارد، ارتباط نزدیکی نیز بین گسترش سرمایه داری و شهرسازی ایجاد می شود. سرمایه دارها مجبور هستند برای تولید ارزش اضافی محصول مازاد تولید کنند؛ این ارزش اضافی به نوبه خود باید برای تولید ارزش اضافی بیشتر مجدداً سرمایه گذاری شود. نتیجه سرمایه گذاری مداوم، افزایش تولید اضافی با بهره مرکب، و در نتیجه افزایش منحنی های لگاریتمی (پول، بازده و جمعیت) است که به تاریخچه تجمع سرمایه مرتبط بوده و با رشد شهرسازی تحت سلطه سرمایه داری همراستا است.
نیاز مداوم به یافتن عرصه های سودآور برای تولید و جذب سرمایه مازاد سیاست سرمایه داری را شکل می دهد. همچنین موانعی بر سر راه گسترش و توسعه مداوم و بری از دردسر سرمایه دار قرار می دهد. اگر نیروی کار محدود و دستمزدها بالا باشد، یا باید نیروی کار موجود تحت نظارت درآمده و کنترل شود ــ بیکاری ایجاد شده بواسطه پیشرفت تکنولوژی یا تضعیف قدرت سازمان یافته طبقه کارگر دو شیوه اصلی انجام این کار هستند ــ یا باید از طریق مهاجرت، صدور سرمایه و پرولتاریایی کردن عناصر مستقل جمعیت نیروی کار تازه یافت شود. همچنین سرمایه دارها باید شیوه های تولیدی و بویژه منابع طبیعی جدید کشف کنند که این مسئله ــ بدست آوردن مواد خام و جذب زباله ها و مواد زائد ــ فشار روزافزونی بر محیط طبیعی وارد می آورد. آنها نیاز دارند برای استخراج مواد خام قلمروها و سرزمین های جدید بیابند که هدف اصلی تلاشهای امپریالیستی و نئواستعماری است. قوانین قهری رقابت، بکارگیری مداوم تکنولوژی های جدید و صورتهای سازمانی را نیز ضروری می سازد، زیرا این موارد سرمایه دارها را قادر می سازد تا افرادی را که از شیوه های قدیمی تر و پایین تر استفاده می کنند از دور رقابت خارج سازند؛ نوآوری ها، خواسته ها و نیازهای جدیدی را تعریف می کنند، و زمان بازگشت سرمایه و میزان اصطکاک مسافت را کاهش می دهند؛ اصطکاک مسافت، ‌دامنه جغرافیایی را که سرمایه دار می تواند به دنبال نیروی کار گسترده، مواد خام و غیره باشد محدود می سازد. اگر قدرت خرید کافی در بازار نباشد، باید از طریق گسترش تجارت خارجی، ترویج محصولات و سبک زندگی جدید، خلق ابزارهای اعتباری نوین، تهیه منابع پرداخت بدهی و هزینه های خصوصی بازارهای جدیدی پیدا شود. سرانجام اگر نرخ سود خیلی پایین باشد آنگاه قوانین دولتی «رقابت ویرانگر»، انحصاری کردن و صدور سرمایه، راه فراری فراهم خواهند آورد.
اگر هیچ یک از موانع فوق را نتوان رفع کرد، سرمایه دارها نمی توانند محصول مازاد خود را بطور مفید مجدداً سرمایه گذاری کنند. انباشت سرمایه قطع شده و آنها را با بحرانی مواجه می سازد که طی آن ممکن است ارزش سرمایه کاهش یافته و حتی در مواردی خود سرمایه کلاً از بین برود. کالاهای مازاد ممکن است ارزش خود را از دست داده یا نابود شوند، در حالیکه بهای اسمی سهام ظرفیت تولیدی و دارایی ها کاهش یافته و بلااستفاده می مانند؛ خود پول بواسطه تورم، و کار بخاطر بیکاری گسترده ارزش خود را از دست می دهند. بنابراین نیاز به غلبه بر این موانع و گسترش قلمرو فعالیت سودبخش چگونه انگیزه شهرنشینی کاپیتالیستی شده است؟ من در این مقاله چنین استدلال خواهم کرد که شهرسازی به همراه پدیده هایی همچون هزینه های نظامی نقش فعالی در جذب محصول مازادی که سرمایه دارها دائماً در تلاش خود برای بدست آوردن سود تولید می کنند داشته است.

انقلابهای شهری

در ابتدا مورد پاریس طی دوران امپراطوری دوم را در نظر بگیرید. در سال 1848 یکی از نخستین بحرانهای سرمایه اضافی بی مصرف و نیروی کار اضافی بیکار در سطح اروپا آغاز شد. این بحران بویژه در پاریس بسیار شدید بود و به انقلاب ناموفق کارگران بیکار و آرمان شهرگرایان بورژوایی منجر شد که جمهوری اجتماعی را روش مقابله با حرص و طمع و نابرابری حاکم طی حکومت سلطنتی می دانستند. بورژواهای جمهوری خواه، انقلابیون را سرکوب کردند اما نتوانستند بحران را رفع کنند. نتیجه این آشفتگی ها به قدرت رسیدن لوئی ناپلئون بوناپارت بود که در سال 1851 کودتایی را برنامه ریزی و سال بعد خود را امپراطور اعلام کرد. وی برای ابقای سیاسی سلطنتش به سرکوب گسترده جنبش های سیاسی روی آورد. و با بکارگیری برنامه گسترده ای از سرمایه گذاری زیرساختاری در کشور و خارج از آن با وضعیت اقتصادی مقابله کرد. این برنامه در خارج از کشور شامل ساخت خطوط راه آهن در سراسر اروپا و شرق، همچنین حمایت از پروژه های عظیمی همچون کانال سوئز می شد. در داخل فرانسه به معنای تقویت و یکپارچه کردن شبکه راه آهن، ساخت بنادر و خشک کردن مرداب ها بود. اما قبل از همه چیز متضمن پیکربندی مجدد زیرساختار شهری پاریس بود. سال 1853 بوناپارت ژرژ یوژن هاوسمن را مسئول کارهای ساختمانی همگانی پاریس کرد.
هاوسمن به خوبی متوجه بود که وظیفه اش کمک به حل مشکل سرمایه مازاد و بیکاری از طریق توسعه شهری است. بازسازی پاریس نیازمند نیروی کار عظیم و سرمایه زیاد بود که به همراه سرکوب فعالیت نیروی کار پاریسی، ابزار اصلی تثبیت اجتماعی به شمار می رفت. او از نقشه های شهری که فوریریست و سنت سیمونیاس در سال 1840 برای بازسازی پاریس ارائه کرده بودند استفاده کرد اما تغییر اساسی در این نقشه ها داد: مقیاسی را که برای فرایند شهرسازی در نظر گرفته شده بود افزایش داد. هنگامی که ژاک ایگناک هیتورف معمار، نقشه هایش برای بلوار جدید را به هاوسمن نشان داد، هاوسمن نقشه ها را به طرف او پرت کرده گفت: «به اندازه کافی عریض نیست... عرضش را 40 متر در نظر گرفتی، من می خواهم 120 متر باشد». او حومه ها را به هم متصل ساخت، و محله هایی همچون Les Halles را از نو طراحی کرد. برای انجام این کار به نهادهای مالی و اسنادهای بدهی جدید ــ کردیت موبیلیه و کردیت ایموبیلیه ــ نیاز داشت که براساس راهبردهای سنت سیمونیاس ایجاد شدند. در حقیقت وی با ایجاد یک نظام شبه کینزی توسعه زیرساخت های شهری مشکل مصرف سرمایه اضافی را حل کرد.
این نظام به مدت پانزده سال به خوبی کار کرد و نه تنها شامل دگرگونی زیرساخت های شهری بلکه دربرگیرنده ساخت شیوه زندگی و پرسونای شهری جدید نیز بود. پاریس به «شهرنور»، مرکز بزرگ مصرف، توریسم و لذت تبدیل شد؛ کافه ها، فروشگاه ها، صنعت مد و نمایشگاه های مجلل همگی زندگی شهری را طوری تغییر دادند که بتواند از طریق مصرف گرایی مازادهای گسترده را جذب کند. اما در سال 1868 نظام مالی و ساختارهای اعتباری سفته بازانه و بیش از حد گسترده در هم شکست و سقوط کرد. هاوسمن برکنار شد؛ ناپلئون سوم در عین ناامیدی با بیسمارک وارد جنگ شد و شکست خورد. در خلاء متعاقب این دوران کمون پاریس، یکی از بزرگترین فصلهای انقلابی در تاریخ شهری سرمایه داری شکل گرفت که حس نوستالژی برای دنیایی که هاوسمن نابود کرده بود، و تمایل افرادی که بواسطه کارهای او خلع ید شده بودند به بازپس گرفتن شهر به آن دامن زد.
حال به سراغ دهه 1940 در آمریکا می رویم. بسیج عظیم برای جنگ بطور موقت مشکل مصرف سرمایه مازاد را که در دهه 30 این چنین لاینحل بنظر می رسید، و مشکل بیکاری که همراه آن بوجود آمده بود را از بین برد. اما همه از پایان جنگ می هراسیدند. موقعیت از نظر سیاسی خطرناک بود: دولت فدرال در حقیقت یک اقتصاد ملی شده را اداره می کرد و با اتحاد جماهیر شوروی متحد شده بود در حالیکه در دهه 30 جنبشهای اجتماعی قوی با گرایشهای سوسیالیستی شکل گرفته بودند. در این برهه نیز مانند دوران حکومت لوئی بناپارت، طبقه حاکم به سرکوب سیاسی متوسل شد؛ همه ما با حوادث سیاست مک کارتیسم و جنگ سرد پس از جنگ، که در اوایل دهه 40 نشانه های بسیاری از آن آغاز قریب الوقوع آن وجود داشت آشنا هستیم. اما در عرصه اقتصاد مسئله چگونگی جذب سرمایه مازاد همچنان حل نشده باقی ماند.
در سال 1942 ارزیابی گسترده ای از تلاشهای هاوسمن در فوروم معماری منتشر شد. در این گزارش جزئیات کارهای وی بطور دقیق ثبت، و تحلیلی از اشتباهات وی ارائه شد اما سعی شده بود شهرت وی به عنوان یکی از بزرگترین طراحان شهری احیا شود. این مقاله را رابرت موزز نوشت که پس از جنگ جهانی دوم طرح هاوسمن برای پاریس را در نیویورک اجرا کرد. البته موزز مقیاس فرایند شهرسازی را تغییر داد. وی از طریق سیستمی از بزرگراه ها و دگرگونی های زیرساختی، حومه سازی و طراحی مجدد نه تنها خود شهر بلکه کل منطقه کلان شهری، مشکل جذب مازاد سرمایه را حل کرد. وی برای انجام این کار از نهادهای مالی و قوانین مالیاتی جدیدی که تأمین اعتبار برای توسعه شهری به کمک تأمین محل برای پرداخت دیون را آزاد می ساخت استفاده کرد. این فرایند هنگامی که در سطح ملی برای تمامی مراکز کلان شهری کشور بکار گرفته شد ــ یعنی تغییر دوباره مقیاس ــ نقشی حیاتی در تثبیت کاپیتالیسم جهانی پس از 1945 ایفا کرد: دورانی که طی آن آمریکا می توانست با کسر تجاری خود موتور اقتصاد غیرکمونیستی جهانی را به حرکت درآورد.
در ایالات متحده انتقال جمعیت به حومه صرفاً مسئله ایجاد زیرساختارهای جدید نبود. بلکه مانند پاریس در دوران امپراطوری دوم مستلزم دگرگونی اساسی شیوه زندگی، تولید محصولات جدید ــ از خانه گرفته تا یخچال و دستگاه تهویه مطبوع ــ همچنین داشتن دو اتومبیل در پارکینگ و افزایش شدید در مصرف نفت نیز بود. مالکیت خانه در حومه برای طبقه متوسط تمرکز کنش اجتماعی را به سمت دفاع از ارزش ملک و هویت های فردی، و گرایش سیاسی حومه نشینان را به سمت جمهوری خواهی محافظه کارانه سوق داد و بدین ترتیب دورنمای سیاسی را دگرگون ساخت. اعتقاد بر این بود که احتمال اعتصاب کردن مالکین خانه مقروض کمتر است. این پروژه با موفقیت سرمایه مازاد را جذب، و ثبات اجتماعی را تضمین کرد؛ البته به بهای خالی شدن مرکز شهرها و ایجاد ناآرامی شهری بین ساکنان اکثراً آفریقایی آمریکایی که از دسترسی به این شکوفایی و رونق جدید محروم شده بودند.
در اواخر دهه 60 بحران دیگری شکل گرفت: موزز هم مانند هاوسمن اعتبار خود را از دست داد و راه حل های او نامناسب و غیرقابل قبول تشخیص داده شدند. سنت گرایان به حمایت از جین جاکوبز برخاسته و سعی کردند با استفاده از زیبایی شناسی همسایگی متمرکز با مدرنیسم موزز مقابله کنند. اما حومه ها دیگر ساخته شده و تغییر اساسی در شیوه زندگی که این حومه ها نشانگر آن بود پیامدهای اجتماعی بسیاری داشت. برای مثال فمنیست ها حومه را کانون تمامی نارضایتی های اصلی خود می دانستند. اگر هاوسمن گرایی نقش عمده ای در دینامیک کمون پاریس داشت، ویژگی های بی روح زندگی حومه ای نیز نقش اساسی در وقایع قابل توجه 1968 در آمریکا ایفا کرد. دانشجویان سفیدپوست طبقه متوسط ناراضی شورش کردند، با گروه های به حاشیه رانده شده که خواستار حقوق مدنی خود بودند متحد شده و به منظور خلق جنبشی برای ساخت جهانی دیگر ــ که در برگیرنده تجربه شهری متفاوتی باشد ــ به مقابله با امپریالیسم آمریکایی پرداختند.
در پاریس مبارزه برای متوقف ساختن شاهراه ساحل غربی و جلوگیری از نابودی محله های قدیمی بخاطر ساخته شدن آسمانخراش هایی همچون Place d`Italie و Tour Montparnasse به شعله ورتر شدن ناآرامی های سال 1968 کمک کرد. در این زمان و در این شرایط بود که هنری لوفور کتاب انقلاب شهری را نوشت و پیش بینی کرد که شهرسازی برای بقای سرمایه داری ضروری است و بنابراین مرکز توجه کشمکش های سیاسی و طبقاتی شده، و همچنین تدریجاً از طریق تولید فضاهای یکپارچه در سطح ملی تمایز ایجاد شده بین شهر و روستا را از بین خواهد برد. حق شهر به معنای حق تسلط بر کل فرایند شهرسازی بود که بطور روزافزونی بواسطه پدیده های مختلف همچون تجارت محصولات کشاورزی و خانه های دوم و توریسم روستایی بر ییلاقات حاکم شده بود.
همزمان با شورش 68 نهادهای اعتباری که از طریق تأمین محل برای پرداخت دیون، سرمایه شکوفایی بخش املاک در دهه های پیش را فراهم آورده بودند دچار بحران شدند. در اواخر دهه 1960 این بحران به اوج خود رسید و کل نظام سرمایه داری از هم فروپاشید؛ این جریان سال 1973 با سقوط بازار املاک جهانی آغاز شد و با ورشکستگی مالی شهر نیویورک در سال 1975 ادامه یافت. همانطور که ویلیام تب می نویسد واکنش نسبت به پیامدهای ورشکستگی نیویورک باعث شکل گیری پاسخی نئولیبرال به مسئله دائمی ساختن قدرت طبقاتی و احیای توانایی جذب سرمایه مازادی شد که سرمایه داری برای بقای خود باید تولید کند.

در برگرفتن جهان

حال به سراغ موقعیت فعلی می رویم. سرمایه داری بین المللی نوسانات، بحرانهای منطقه ای و ورشکستگی های زیادی را پشت سر گذارده است ــ آسیای شرقی و جنوب شرقی 98 ــ 1997 روسیه در سال 1998، آرژانتین سال 2001 ــ اما تا همین اخیر حتی در مواجهه با ناتوانی دائم در زمینه مصرف سرمایه مازاد نیز از فروپاشی جهانی اجتناب کرده بود. شهرسازی چه نقشی در تثبیت این وضعیت داشت؟ در آمریکا این مسئله که بخش خانه سازی بویژه پس از ورشکستگی بازار سهام تکنولوژی پیشرفته در اواخر دهه 90 نقش مهمی در تثبیت وضعیت اقتصادی داشت ــ گرچه در اوایل این دهه مؤلفه فعال توسعه اقتصادی محسوب می شد ــ امری پذیرفته شده است. بازار املاک از طریق ساخت خانه ها و دفاتر در حومه و مرکز شهر سرمایه مازاد را مستقیماً جذب می کرد، در حالیکه تورم سریع قیمت ها دارایی های مستغلاتی ــ بواسطه موج گسترده ای از تأمین اعتبار برای رهن با نرخ بهره بسیار پایین ــ موجب شکوفایی بازار داخلی کالاهای مصرفی و خدمات در آمریکا شد. توسعه شهری در آمریکا تا حدی به اقتصاد جهانی ثبات بخشید زیرا آمریکا کسری تراز تجاری زیادی با باقی جهان دارد و روزانه برای تأمین سرمایه مصرف گرایی سیری ناپذیر خود و جنگهای افغانستان و عراق حدود روزانه 2 میلیارد دلار قرض می گیرد.
اما مقیاس فرایند شهرسازی دوباره دچار تغییر گردید؛ جهانی شد. شکوفایی بازار املاک در انگلستان و اسپانیا، همچنین کشورهای دیگر دینامیک کاپیتالیستی را ایجاد کرده که از بسیاری لحاظ مشابه آن چیزی است که در آمریکا روی داد. اما گسترش شهرسازی در چین طی بیست سال گذشته بخاطر تمرکز شدید روی توسعه زیرساختارها با سایر کشورها تفاوت دارد و از اهمیت بیشتری نیز برخوردار است. این فرایند پس از رکود کوتاهی در سال 1997 سرعت گرفت تا جایی که از سال 2000 تاکنون چین نزدیک به نیمی از تولید سیمان جهان را مصرف می کند. درین دوره جمعیت بیش از صد شهر از مرز یک میلیون گذشت و دهکده های کوچک مانند شنزن به کلان شهرهایی با جمعیت 6 تا 10 میلیونی تبدیل شده اند. پروژه های زیرساختاری عظیم مانند سدها و بزرگراه ها ــ همگی با تأمین محل برای پرداخت دیون ــ در حال تغییر دورنما هستند. این مسئله پیامدهای مهمی برای اقتصاد جهانی و جذب سرمایه مازاد داشته است: چایل بخاطر قیمت بالای مس شکوفا شده، اقتصاد استرالیا و حتی برزیل و آرژانتین تا حدی بخاطر نیاز بالای چین به مواد خام بهبود یافته است.
بنابراین آیا امروزه شهرسازی چین تثبیت کننده اصلی سرمایه داری جهانی است؟ تا حدی بله. زیرا چین مرکز فرایند شهرسازی است که اکنون تا حدی بخاطر ادغام حیرت انگیز بازارهای مالی که از انعطاف پذیری خود برای تأمین اعتبار توسعه شهری در جهان استفاده کرده اند جهانی شده است. برای مثال در حالیکه در بانک Goldman Sachs در بازار رو به شکوفایی املاک مومبی مشارکت داشت، بانک مرکزی چین در بازار گروی دست دوم در آمریکا فعال بوده و هنگ کنگ در بالتیمور سرمایه گذاری کرده است. با ورود سیلی از مهاجرین ساخت و ساز در ژوهانسبورگ، تایپه، موسکو و دیگر شهرها در کشورهای سرمایه داری مانند لندن و لس آنجلس گسترش یافت. پروژه های شهرسازی بسیار عظیم و حیرت انگیزی در خاورمیانه در دوبی و ابوظبی در حال انجام است که سرمایه مازاد بدست آمده از ثروت نفتی را بگونه ای که از نظر اجتماعی غیرعادلانه و از لحاظ محیطی افراط کارانه است مصرف می کنند.
جهانی بودن مقیاس فرایند درک این مسئله را که آنچه در حال روی دادن است عملاً مشابه دگرگونی های ایجاد شده توسط هاوسمن در پاریس می باشد، دشوار می سازد. زیرا توسعه شهرسازی جهانی بر ساخت نهادها و قوانین مالی جدید برای سازماندهی اعتبار لازم برای انجام و ادامه این فرایند مبتنی است. نوآوری های مالی که در دهه 1980 آغاز شد ــ بصورت اوراق قرضه درآوردن رهن خانه ها و فروش آنها در سطح جهان، و ایجاد ناقل های «جدید برای دیون با وثیقه اضافی ــ نقش حیاتی در این زمینه ایفا کرد. یکی از مزایای بی شمار این نوآوری ها پخش کردن خطر و مقدور ساختن دسترسی راحت تر سرمایه گذاری های مشترک به تقاضای خانه سازی مازاد بود؛ همچنین نرخ بهره کل را کاهش داده و برای واسط های مالی که در این زمینه فعال بودند ثروتهای کلان به ارمغان آورد. اما پخش کردن ریسک آن را از بین نمی برد. وانگهی این حقیقت که می توان خطر را در چنین مقیاس گسترده ای توزیع کرد ــ از آن جهت که دیون را می شود به جای دیگری منتقل نمود ــ رفتارهای خطرناک تری را در مقیاس محلی موجب شد. اکنون این موج مالی گرایی که فاقد اقدامات کافی در جهت برآورد خطر بود به بحران ارزش املاک ملکی و وامهای رهنی تبدیل شده است. این بحران نخست در شهرهای آمریکا متمرکز بود و بویژه برای آفریقایی ــ آمریکایی های ساکن مرکز شهرها که درآمد پایینی دارند و خانواده هایی با سرپرست زن پیامدهای جدی داشت. همچنین افرادی که استطاعت پرداخت قیمت سرسام آور خانه در مراکز شهری نداشتند ــ بویژه در ناحیه جنوبی غربی ــ مجبور شدند به مناطق پیرامونی کلان شهرها نقل مکان کنند؛ آنها ابتدا توانستند خانه های ساخته شده در مقیاس انبوه را به قیمت ارزان خریداری کنند اما اکنون بخاطر افزایش قیمت نفت با هزینه ایاب و ذهاب رو به افزایش، و بخاطر افزایش نرخ های بازار با رهن های سرسام آور مواجه هستند.
بحران فعلی که پیامدهای غیرمستقیم ناخوشایندی روی زندگی و زیرساختارهای شهری دارد در عین حال کل معماری نظام مالی جهانی را نیز تهدید می کند و ممکن است موجب رکود گسترده ای شود. وضعیت فعلی مشابهت های بسیاری با شرایط دهه 1970 دارد؛ مانند واکنش گشایش پولی سریع بانک مرکزی در سال 2007 ــ 8 که اگر منجر به تورم/رکود نشود در آینده نزدیک بی شک جریانات قوی تورم غیرقابل کنترل ایجاد خواهد کرد. اما اکنون موقعیت بسیار پیچیده تر است و این پرسش وجود دارد که آیا چین خواهد توانست ورشکستگی آمریکا را جبران کند؟ حتی در چین هم سرعت شهرسازی رو به کاهش است. عناصر نظام مالی نیز بیش از پیش به هم وابسته هستند. همیشه این خطر هست که تجارت کامپیوتری در زمان کوتاه، واگرایی زیادی در بازار بوجود بیاورد ــ هم اکنون فراریت غیرقابل باوری را در بازار سهام ایجاد کرده ــ و به بحران گسترده ای منجر شود. بحرانی که مستلزم تجدیدنظر کلی در عملکرد سرمایه مالی و بازارهای پولی منجمله رابطه آنها با شهرسازی باشد.

املاک و آرام سازی

توسعه اخیر فرایند شهرسازی همانند دوره های پیشین دگرگونی عمیقی را در سبک زندگی موجب شده است. در جهانی که مصرف گرایی، توریسم، صنایع فرهنگی و مبتنی بر دانش به جنبه های اصلی اقتصاد سیاسی شهری تبدیل شده اند، سبک زندگی شهری نیز نوعی کالا شده است. گرایش پسامدرنیستی در جهت حمایت از تشکیل بازارهای هدف ــ بصورت عادات مصرفی و اشکال فرهنگی ــ تجربه شهری معاصر را در هاله ای از آزادی انتخاب (در صورت داشتن پول) پیچیده است. مراکز خرید، مالتی پلکس ها، فست فودها و بازار فروش محصولات دستی در حال افزایش هستند. ما امروزه همانطور که شارون زوکین جامعه شناس شهری می گوید با «آرام سازی به کمک کاپوچینو» مواجه هستیم. اکنون جنبش «شهرسازی نوین» که برای برآوردن رؤیاهای شهری، اجتماع و سبک زندگی بوتیکی را تبلیغ می کند در حال مقابله با ساخت و سازهای انبوه یکنواخت و کسالت آور در حومه است که همچنان در نواحی بسیاری انجام می شود. امروزه در جهانی زندگی می کنیم که الگو و قالب اجتماعی شدن انسانها را اصول اخلاقی نئولیبرال یک فردگرایی مالکیت طلبانه و عقب نشینی سیاسی از اشکال جمعی کنش تشکیل می دهد. دفاع از ارزش املاک چنان از نظر سیاسی اهمیت می یابد که همانطور که مایک دیویس می گوید انجمن مالکین خانه در ایالت کالیفرنیا تبدیل به مراکز واکنش سیاسی ــ و گاه مراکز فاشیسم محله ای ــ شده اند.
ما در نواحی شهری تفکیک شده و مستعد درگیری و کشمکش زندگی می کنیم. در سه دهه گذشته گرایش نئولیبرال قدرت طبقاتی را به طبقه نخبه ثروتمند بازگردانده است. از آن زمان تاکنون 14 نفر در مکزیک به ثروتهای میلیونی دست یافته اند و در سال 2006 که این کشور لافِ وجود ثروتمندترین مرد جهان ــ کارلوس اسلیم ــ را می زد درآمد طبقه فقیر یا متوقف شده و یا به شدت کاهش یافته بود. نتایج چنین روندی بر صورتهای فضایی شهرهای ما حک شده اند؛ بخشهای مورد حفاظت، اجتماع های محصور و فضاهای همگانی خصوصی شده که تحت نظارت دائم هستند. شهر در توسعه جهان بویژه از طریق فعالیتهای تبهکارانه امنیت فردی را به خطر می اندازد و تقاضای عامه برای سرکوب پلیس را موجب می شود. حتی تصور اینکه شهر ممکن است در قالب یک واحد سیاسی جمعی ــ مکانی که از آن ممکن است جنبشهای اجتماعی پیشرو نشأت بگیرد ــ عمل کند غیرمحتمل به نظر می رسد. البته جنبشهای اجتماعی شهری وجود دارند که سعی می کنند بر این انزوا غلبه کرده و شهر را بگونه ای متفاوت از آنچه توسعه دهندگان و سازندگان ارائه کرده اند ــ و مورد حمایت سرمایه شرکتی و بخش مالی و دستگاه سیاسی محلی با گرایش اقتصادی قرار دارد ــ بازسازی کنند.

خلع ید

جذب سرمایه مازاد از طریق دگرگونی شهری جنبه تاریک تر و منفی تری نیز دارد؛ مستلزم دوره های مکرر بازسازی شهری از طریق «تخریب خلاق» است که معمولاً همیشه بُعد طبقاتی دارد زیرا همیشه فقرا، محرومین و افرادی که از قدرت سیاسی به حاشیه رانده شده اند بیشتر و پیشتر از همه از این فرایند آسیب می بینند. ساخت دنیای جدید روی ویرانه های دنیای قدیم مستلزم کاربرد خشونت است. هاوسمن با استفاده از حق سلب مالکیت به نام نوسازی و بهسازی مدنی زاغه ها و محله های فقیرنشین پاریس را ویران کرد. وی عامدانه طبقه کارگر و عناصر متمرد از مرکز شهر ــ جایی که تهدیدی برای نظم همگانی و قدرت سیاسی محسوب می شدند ــ را جابجا نمود. وی فرم شهری را خلق کرد که اعتقاد می رفت در آن می توان برای متوقف ساختن جنبشهای انقلابی به سطوح کافی نظارت و کنترل نظامی دست یافت، اعتقادی که در سال 1871 نادرستی آن اثبات شد. با اینحال همانطور که انگلس در سال 1872 نوشت:
«واقعیت آن است که بورژوازی تنها یک روش برای حل مسئله مسکن به سبک خود دارد؛ یعنی به گونه ای که راه حل بطور مداوم مشکل را بازتولید کند. این روش هاوسمن نامیده می شود. دلایل کار هرچه باشند، نتیجه همواره یکسان است؛ کوچه ها و خیابان های رسوایی آمیز ناپدید می شوند تا طبقه بورژوا بخاطر این موفقیت عظیم بر خود ببالند، اما بلافاصله در جای دیگری ظاهر می شوند... همان ضرورت اقتصادی که در وهله اول آنها را ایجاد کرد دوباره تولیدشان می کند».
بیش از صد سال طول کشید تا بورژوایی کردن پاریس مرکزی کامل شود، و البته در سالهای اخیر پیامدهای آن در قالب شورش و خرابکاری در محله های منزوی که مهاجرین به حاشیه رانده شده، کارگران و جوانان بیکار را در خود جا داده است بروز کرد. نکته تأسف بار آن است که آنچه انگلس می گوید طی تاریخ تکرار می شود. رابرت موزز به گفته خودش «برانکس را نابود کرد» و موجب شکایت و اعتراض گروه ها و جنبشهای اطراف گردید. در پاریس و نیویورک هنگامی که مقاومت در برابر قدرت خلع ید دولتی موفقیت آمیز بوده و این جریان متوقف شد، پیشرفت حیله گرانه و سرطان واری از طریق انضباط مالی شهری، ‌سوداگری ملک، و طبقه بندی کاربرد اراضی براساس میزان بازگشت «بالاترین و بهترین کاربرد» آغاز شد. انگلس به خوبی این توالی را شرح می دهد:
«رشد شهرهای بزرگ در برخی نواحی، بویژه نواحی که موقعیت مرکزی دارند ارزشی می بخشد که بطور مصنوعی رو به افزایش است؛ ساختمانهایی که درین نواحی بنا می شوند به جای بالا بردن ارزش از آن می کاهند، زیرا دیگر به شرایط تغییر یافته تعلق ندارند. خراب می شوند و ساختمانهای دیگری بنا می گردد. این اتفاق بیش از همه درباره خانه کارگران می افتد که در مرکز واقع شده و اجاره آنها حتی با وجود افزایش جمعیت از حد بیشینه مشخصی بالاتر نمی رود. این خانه ها خراب، و به جای آنها مغازه، انبار و ساختمانهای همگانی بنا می شود».
گرچه این توصیف در سال 1872 نوشته شده، درباره توسعه های شهری در بسیاری از شهرهای آسیا ــ دهلی، سئول، مومبی ــ و همچنین اعیان سازی در نیویورک صدق می کند. فرایند جابجایی و آنچه من «انباشت از طریق خلع ید» می خوانم در قلب شهرسازی تحت سلطه سرمایه داری قرار دارد.
این فرایند قرینه جذب سرمایه از طریق توسعه مجدد شهری است و بخاطر ضبط زمین ارزشمند از افراد کم درآمد که ممکن است مدت طولانی در آن ناحیه زندگی کرده باشند، درگیری ها و برخوردهای فراوانی را موجب شده است.
مورد سئول در دهه 1990 را در نظر بگیرید: شرکت های ساختمانی و بساز بفروش ها مزدورهایی را اجیر کردند تا به محله های واقع در دامنه تپه های شهر حمله کنند. این مزدورها نه تنها منازل، بلکه تمام مایملک ساکنان را ــ که طی دهه 1950 در آن ناحیه و روی زمینی که اکنون ارزش زیادی یافته بود ــ خانه ساخته بودند، نابود کردند. اما امروزه در برجهای آسمان خراشی که این ناحیه را پوشانده اند هیچ اثری از خشونتی که ساخته شدن آنها را امکان پذیر ساخت به چشم نمی خورد. در مومبی 6 میلیون نفر که رسماً زاغه نشین در نظر گرفته می شوند روی زمینی که هیچ مالک قانونی ندارد زندگی می کنند؛ در همه نقشه های شهر این نواحی خالی گذاشته می شود. به منظور تبدیل کردن مومبی به مرکز مالی جهانی که با شانگهای برابری کند فعالیتهای ساختمانی سرعت گرفته اند و هر روز بر ارزش زمینی که زاغه نشین ها در آن ساکن هستند افزوده می شود. ارزش داراوی که یکی از مهمترین زاغه های مومبی محسوب می شود حدود 2 میلیارد دلار تخمین زده شده است. و فشار برای پاکسازی آن ــ به دلایل محیطی و اجتماعی که معمولاً انگیزه اصلی یعنی تصرف زمین را پنهان می سازد ــ هر روز بیشتر می شود. قدرتهای مالی مورد حمایت دولت خواستار پاکسازی اجباری زاغه ها، و در برخی موارد تصرف خشونت آمیز زمینی هستند که به مدت یک نسل مردم روی آن زندگی می کرده اند. از آنجا که زمین تقریباً بطور رایگان به دست آمده است انباشت سرمایه از طریق فعالیت ملکی به شدت افزایش می یابد.
آیا به مردمی که به این صورت از خانه های خود رانده شده اند خسارتی پرداخت می شود؟ اگر خوش شانس باشند پول کمی به دست می آورند. اما در حالیکه در قانون اساسی هند تصریح شده که دولت وظیفه دارد بدون در نظر گرفتن کاست یا طبقه اجتماعی از زندگی و رفاه همه مردم حمایت و حق مسکن و سرپناه را تضمین کند، دادگاه عالی احکامی صادر کرده که این مقرره قانون اساسی را تغییر می دهد. از آنجا که زاغه نشینان ساکنان غیرقانونی هستند و بسیاری نمی توانند اقامت طولانی مدت خود را ثابت کنند، حق دریافت خسارت ندارند. واگذاری این حق مانند آن است که به جیب برها بخاطر اعمالشان جایزه داده شود. بنابراین زاغه نشینان یا مقاومت کرده و مبارزه می کنند، یا به همراه متعلقات ناچیز خود به اطراف بزرگراه ها یا هر جایی که بتوانند فضای کوچکی بیابند نقل مکان می کنند. نمونه خلع ید و تصرف زمین را در آمریکا هم می توان مشاهده کرد، گرچه این موارد چندان خشونت آمیز نبوده و بیشتر قانونی هستند؛ به منظور کاربرد اراضی مرتبه بالا ــ مانند آپارتمان ها و فروشگاه ها ــ و تخلیه ساکنان ثابت از منازلشان، از حق ضبط اموال خصوصی برای مصارف عمومی سوءاستفاده شده است. هنگامی که پرونده این مسئله به دیوان عالی آمریکا ارجاع داده شد، قضات دیوان اعلام کردند طبق قانون اساسی حوزه های قضایی محلی حق دارند برای افزایش پایه مالیات ملک این کار را انجام دهند.
در چین میلیون ها نفر ــ سه میلیون نفر فقط در پکن ــ از فضاهایی که مدتهای طولانی در آن ساکن بودند بیرون رانده شده اند. از آنجا که این افراد فاقد حق مالکیت خصوصی هستند، دولت می تواند به سادگی و با استفاده از حکم تخلیه آنها را بیرون براند، خسارت اندکی به آنها پرداخت کرده و زمین را با سود بیشتری به شرکت های ساختمانی بفروشد. در برخی موارد ساکنان طوعاً منازل خود را تخلیه می کنند، اما اخباری از مقاومت روزافزون نیز دریافت شده است که واکنش معمول نسبت به آن سرکوب خشونت آمیز توسط حزب کمونیست است. در جمهوری خلق چین معمولاً جمعیت ساکن در حاشیه های روستایی جابجا می شوند که این خود شاهدی بر اهمیت استدلال لوفور است؛ وی در سال 1960 نظریه ای ارائه کرد مبنی بر اینکه تحت سلطه هژمونیک سرمایه و دولت تمایز بین شهر و روستا به تدریج درون فضاهای متخللی از توسعه های جغرافیایی نابرابر محو می شود. این مسئله در هند نیز صدق می کند؛ امروزه حکومتهای مرکزی و ایالتی از تأسیس نواحی اقتصادی ویژه ــ بظاهر برای توسعه صنعتی ــ حمایت می کنند، گرچه بخش اعظم زمین به شهرسازی اختصاص داده شده است. این سیاست به جنگ سختی علیه تولیدکنندگان زراعی منجر شده است که بدترین نمونه آن ــ قتل عام ناندیگرام در بنگال غربی ــ در مارس 2007 به دستور حکومت مارکسیستی ایالت رخ داد.
حزب کمونیست حاکم بر ناحیه که مصمم بود زمینی را برای سالیم گروپ ــ مجموعه شرکتهای اندونزیایی ــ فراهم کند پلیس مسلح را برای پراکنده کردن روستاییان معترض فرستاد؛ حداقل 14 نفر کشته و ده ها نفر زخمی شدند. در این مورد حقوق مالکیت خصوصی از ساکنان حفاظت نکرد.
اما در این بین طرح پیشنهادی ظاهراً در حال پیشرفت برای دادن حق مالکیت خصوصی به زاغه نشینان ــ فراهم آوردن دارایی هایی که به آنها امکان دهد از این فقر رها شوند ــ چه می شود؟ اکنون انجام چنین طرحی برای فاولاهای ریو پیشنهاد شده است. مشکل اینجاست که فقرا ــ که بخاطر عدم امنیت و مشکلات مالی فراوان به ستوه آمده اند ــ را می توان به آسانی متقاعد کرد این دارایی را در ازای مبلغ نسبتاً کمی واگذار کنند. طبقه ثروتمند معمولاً حاضر نمی شوند دارایی های ارزشمند خود را به هیچ قیمتی واگذار کنند، به همین خاطر است که موزز توانست برانکس فقیرنشین را نابود کند، اما نتوانست به محله پارک اونیو نزدیک شود. پیامد ماندگار خصوصی کردن مسکن اجتماعی طی دوران نخست وزیری مارگارت تاچر در انگلستان، بوجود آمدن ساختار اجاره بها و قیمتی در لندن بود که از دسترسی طبقه پایین و حتی متوسط به منازلی نزدیک مرکز شهر ممانعت می کرد. من مطمئنم که اگر جریانات فعلی ادامه یابد، طی چند سال آینده آپارتمانهایی مشرف به خلیج جای تمامی زاغه های حاشیه ریو را گرفته،‌ و زاغه نشین ها به مناطق حاشیه ای دورافتاده ای رانده خواهند شد.

تنظیم و تدوین تقاضاها

می توان چنین نتیجه گرفت که شهرسازی ــ در مقیاس های جغرافیایی همواره رو به افزایش ــ نقش مهمی را در جذب سرمایه مازاد ایفا کرده است؛ البته این مسئله به شکل گیری فرایندهای مداوم تخریب خلاقانه منجر شد که شمار زیادی را از هرگونه حق نسبت به شهر محروم ساخت. سیاره به مثابه مکانی ساختمانی با سیاره زاغه ها تعارض دارد. همانطور که در سال 1871 در پاریس یا در سال 1968 پس از ترور مارتین لوترکینگ در آمریکا شاهد آن بودیم، این مسئله بطور متناوب به شورش و ناآرامی منجر می شود. اگر دشواری ها و مشکلات مالی افزایش یابند و دوران نئولیبرال، ‌پسامدرنی و مصرف گرایانه جذب سرمایه مازاد از طریق شهرسازی که تاکنون موفقیت آمیز بوده به پایان برسد و بحران بزرگتری آغاز شود ــ که محتمل بنظر می رسد ــ این مسئله مطرح می شود: تکرار وقایع 68، یا دقیق تر بگوییم وقوع صورت نوین کمون در دوران ما به چه صورت خواهد بود؟ بخاطر جهانی شدن مقیاس فرایند شهرسازی پاسخ به این سؤال بسیار پیچیده تر از موارد پیشین است. نشانه های شورش را همه جا می توان مشاهده کرد: ناآرامی مداوم در چین و هند، جنگهای داخلی در آفریقا، و شورش و آشفتگی در آمریکای لاتین. هریک از این شورشها ممکن است فراگیر شود. گرچه برخلاف نظام مالی جنبشهای اپوزیسیون شهری که تعداد آنها در جهان بسیار است خیلی به هم مرتبط و وابسته نیستند؛ در حقیقت بسیاری از آنها هیچ ارتباطی به هم ندارند. اما اگر به نوعی با هم متحد شوند، چه درخواستی باید داشته باشند؟
پاسخ به این سؤال نسبتاً ساده است؛ کنترل دموکراتیک بیشتر بر روی تولید و کاربرد سرمایه مازاد. از آنجا که فرایند شهرسازی کانال اصلی کاربرد سرمایه مازاد است، ایجاد مدیریت دموکراتیک روی مصارف شهری آن حق شهر را تشکیل می دهد. طی تاریخ سرمایه داری برای بخشی از ارزش اضافی مالیات تعیین شده، و در دوران سوسیال دموکرات سهم دولت از ارزش اضافی تا حد قابل توجهی افزایش یافت. اما طی سی سال گذشته نئولیبرالیسم به سمت خصوصی ساختن این کنترل گرایش داشته است. البته اطلاعات به دست آمده از کشورهای عضو OECD نشان می دهد از دهه 1970 تاکنون سهم دولت از بازده ناخالص ثابت بوده است. بنابراین دستاورد اصلی نئولیبرالیسم ممانعت از افزایش سهم همگانی ــ برخلاف دهه 1960 ــ است. همچنین سیستم های نظارتی جدیدی ایجاد کرده است که منافع دولتی و شرکتی را تلفیق می کند، و از طریق بکارگیری قدرت پول در شکل دادن به فرایند شهرسازی تضمین کرده است که توزیع سرمایه مازاد به نفع سرمایه شرکتی و طبقه مرفه جامعه باشد. افزایش سهم دولت از سرمایه مازاد تنها در صورتی تأثیر مثبت دارد که خود دولت تحت کنترل و نظارت مردمی باشد.
بطور روزافزون شاهد قرار گرفتن حق شهر در اختیار منافع خصوصی و نیمه خصوصی هستیم. برای مثال مایکل بلومبرگ شهردار میلیونر نیویورک در حال تغییر شهر در راستای خواسته های شرکت های ساختمانی، وال استریت و اعضای طبقه سرمایه دار فراملی است، و شهر را به مثابه مکان مطلوب مشاغل ارزشمند و مقصد خارق العاده ای برای توریست ها معرفی می کند. در حقیقت می خواهد منهتن را به اجتماع محصور گسترده ای برای ثروتمندان تبدیل کند. در مکزیکوسیتی کارلوس اسلیم سنگفرش خیابانهای مرکز شهر را عوض کرده است تا برای توریست ها خوشایندتر شود. البته توانایی اعمال قدرت مستقیم فقط در اختیار ثروتمندان نیست. در شهر نیوهاون که از لحاظ منابع لازم برای سرمایه گذاری شهری مجدد در مضیقه قرار دارد، دانشگاه ییل ــ یکی از ثروتمندترین دانشگاه های جهان ــ در حال تغییر بافت شهری مطابق نیازها و خواسته های خود می باشد. دانشگاه جان هاپکینز همین کار را در بالتیمور شرقی انجام داده، و دانشگاه کلمبیا تصمیم دارد چنین برنامه هایی را در نواحی از نیویورک پیاده کند که این مسئله با مقاومت محله های مزبور مواجه شده است. حق شهر ــ به آن صورت که امروزه شکل گرفته است ــ بسیار محدود و در بسیاری موارد تنها در اختیار نخبگان سیاسی و اقتصادی قرار دارد که می توانند شهرها را هرچه بیشتر طبق خواسته های خود شکل دهند. دفتر حسابداری ایالت نیویورک هر ژانویه گزارشی از سود کل وال استریت طی دوازده ماه گذشته منتشر می کند. در سال 2007 که از همه لحاظ سال مصیبت باری برای بازارهای مالی محسوب می شد این سودها بالغ بر 2/33 میلیارد دلار، یعنی تنها 2 درصد کمتر از سال گذشته بودند. در اواسط تابستان 2007 بانک Federal Reserve و بانک مرکزی اروپا برای تضمین ثبات نظام ملی اعتبار میلیاردها دلار کوتاه مدت وارد این نظام کردند، و پس از آن دولت فدرال نرخ بهره را تا حد زیادی کاهش داد و هر زمان که Dow در خطر سقوط قرار داشت نقدینگی هنگفتی به کشور تزریق می کرد. در این اثنا نزدیک به دو میلیون نفر بخاطر سلب حق فک رهن، خانه خود را از دست داده اند و یا در آستانه بی خانمان شدن هستند. در آمریکا بسیاری از محله ها و حتی در برخی موارد کل اجتماع های واقع در حاشیه شهر بخاطر رویه وام دهی غارتگرانه نهادهای مالی تخلیه و ویران شده اند. به این افراد هیچ سود قرضه ای تعلق نمی گیرد. در حقیقت از آنجا که سلب حق فک رهن به معنای بخشش دین است ــ و این در آمریکا به مثابه درآمد تلقی می شود ــ به بسیاری از افرادی که از خانه خود رانده شده اند بخاطر پولی که هرگز در اختیار نداشتند مالیات بر درآمد سنگینی تعلق گرفته است. این عدم تقارن را نمی توان چیزی جز برخورد و تعارض طبقاتی در مقیاس گسترده دانست.
البته هنوز در قرن بیستم و یکم با مقاومت منسجمی در برابر این توسعه ها روبرو نشده ایم. البته در هند، برزیل، چین، اسپانیا، آرژانتین و ایالت متحده جنبشهای اجتماعی مختلفی وجود دارند که هدف فعالیتهای آنها مسئله شهر است. در سال 2001 بخاطر فشارهای وارده از سوی جنبشهای اجتماعی در قانون اساسی برزیل موقعیت قانونی برای شهر تعریف شد که طبق آن حق جمعی شهر به رسمیت شناخته می شود. در آمریکا فشارهای زیادی برای واریز کردن بخش اعظم 700 میلیارد وجه الضمان در نظر گرفته شده برای نهادهای مالی به Reconstruction Bank وجود دارد که از سلب حق فک رهن ممانعت کرده و روی تلاشهای انجام شده برای تجدید حیات محله ها و احیای زیرساختارهای شهری سرمایه گذاری کند. در این صورت بحران شهری که زندگی میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار داده است بر نیازهای سرمایه گذاران اولویت خواهد یافت. متأسفانه این جنبش های شهری آنقدر نیرومند یا سازمان یافته نیستند که بتوانند این راه حل را به دولت تحمیل کنند. و هنوز برای دستیابی به هدف کسب کنترل بیشتر روی کاربرد سرمایه مازاد ــ چه رسد به شرایط تولید آن ــ با همدیگر متحد نشده اند.
در این برهه از تاریخ چنین کشمکش و مقابله ای با سرمایه مالی در سطح جهانی رخ می دهد، زیرا فرایند شهری در مقیاس جهانی عمل می کند. و وظیفه سیاسی سازماندهی چنین مقابله ای بسیار دشوار است. اما فرصت های بسیاری وجود دارند زیرا همانطور که درین مقاله کوتاه نشان دادیم بحرانهای محلی و جهانی بطور مداوم حول فرایند شهرسازی رخ می دهند، و کلان شهر محل وقوع برخوردها و کشمکش های گسترده بر سر انباشت از طریق خلع ید ــ که بر فقرا تحمیل شده ــ و محرک توسعه ای است که می خواهد فضا را برای ثروتمندان تسخیر کند. یکی از اقدام هایی که می توان برای متحد ساختن این تلاشها انجام داد آن است که حق شهر به عنوان آرمان سیاسی و شعار کار انتخاب کنیم،‌ از آن جهت که دقیقاً به این مسئله که چه کسی بر ارتباط ضروری بین شهرسازی و تولید اضافی و کاربرد آن تسلط دارد می پردازد. اگر افراد خلع ید شده بخواهند کنترلی را که مدتها از آنها سلب شده بود باز پس بگیرند و اگر بخواهند شیوه های جدید شهرسازی را پایه گذاری کنند، دموکراتیزه کردن این حق و ساخت یک جنبش اجتماعی گسترده برای تقویت قدرت آن ضروری است. هنگامی که لوفور می گفت انقلاب باید به معنای واقعی کلمه شهری باشد یا اصلاً صورت نگیرد حق با او بود.
منبع: شهر، زندگی، زیبایی، شماره 2 (زمستان90)