پژوهشگر: حبیبالله مهرجو؛


 
«مظفر بقایی‌کرمانی» از بازیگران معروف در دوره‌‌ای حساس از حیات سیاسی ایران به شمار می‌‌آید که به دلیل پیچیدگی‌‌های روانی، فکری و عملی‌‌اش نقش ویژه‌‌ای در صحنه‌گردانی مسائل سیاسی کشور ایفا کرد. در این نوشتار تلاش خواهد شد تا با پرداختن به پرده‌‌هایی از اقدام‌های سیاسی وی به نظاره‌‌ی شخصیت چندگانه‌‌ی بقایی بپردازیم.
«بقایی» نخستین گامهای سیاسی خود را پس از بازگشت از فرانسه، ابتدا با مشارکت در تأسیس «حزب اتحاد ملی»، عضویت در «حزب کار» و نوشتن مقاله در روزنامهی «پند» (ارگان این حزب) برداشت. پیوستن به حزب دموکراتِ قوامالسلطنه و تأسیس شعبهی آن حزب در کرمان، از دیگر فعالیتهای مظفر بقایی در آن سالها بود. وی در حزب دموکرات قوام بهسرعت رشد کرد و توانست در دورهی پانزدهم مجلس شورای ملی با بهرهگیری از رانت حزب دموکرات قوامالسلطنه، به مجلس راه یابد و فعالیتش را به عنوان نمایندهی کرمان در مجلس شورای ملی در دورههای شانزدهم و هفدهم ادامه دهد.
بقایی در اردیبهشت ۱۳۳۰ به همراه «مرتضی کاشانی»، «خلیل ملکی» و چند تن دیگر، حزب «زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس کرد. البته ناگفته نماند که بحثهای زیادی در مورد عضویت وی در حزب توده نیز وجود دارد که حتی اگر با توجه به اظهارنظرهای خود بقایی در خاطراتش مبنی بر عدم عضویتش در این حزب از این موضوع نیز صرف نظر کنیم، چیزی از ویژگی تشکیلاتی بودن شخصیت وی کاسته نمیشود.
بقایی در ادامهی تلاشهای سیاسیاش شخصاً اقدام به ایجاد چندین تشکل میکند؛ از جمله: «سازمان نظارت آزادی»، «حزبزحمتکشان ملت ایران» و «سازمان نگهبانان آزادی» و بدینترتیب افرادی را به عنوان هوادار حولخود جمع میکند. همچنین با به دستگیری روزنامهی «شاهد»، (ارگان حزب زحمتکشان) تریبون مناسبی نیز برایانتشار آرا و نظریههای خود فراهم میآورد. بنابراین به طور خلاصه باید گفت دکتربقایی از جمله سیاستمدارانی نبود که بدون در اختیار داشتن ابزارها و امکانات لازموارد چنین عرصهی پر مخاطره و پیچیدهای شود.

اندیشه و عملکرد

چهره و شخصیت دکتر مظفر بقاییکرمانی مشخصات بارزی دارد که گروهی را به دشمنی مفرط و گروهی را به دوستی شدید، کشانده است. با توجه به رقابتها و همکاریهای دولتهای بیگانه در امور داخلی ایران، تزلزل شدید دولت مرکزی، فعالیت شبکهها و محافل سرّی و مرموز وابسته به بیگانه در داخل کشور و بسیاری عوامل و شرایط دیگر، تبیین دقیق روابط دکتر بقایی با بیگانگان امر دشواری به نظر میرسد، اما آنچه از برآیند کلی زندگی سیاسی وی مشخص است این که وی با تشخیص موقعیت آمریکا به عنوان یک نیروی در حال گسترش پس از جنگ جهانی دوم، خود را در خدمت آن قرار داده و از آن جا که رژیم پهلوی نیز در این مسیر گام بر میداشت، نقشی جدی را در جهت حمایت از آن و شخص «محمدرضا پهلوی» برعهده میگیرد.
پیچیدگی اندیشه و نقش سیاسی مظفر بقایی به حدی است که کماکان چهرهی مرموز او در این عرصه در پردهای از ابهام قرار دارد. براساس اسناد و گفتههای خود مظفر بقایی در خاطراتش این نکته کاملاً پیداست که وی از ذهنی تشکیلاتی و شخصیتی جسور و فعال در عرصهی سیاست برخوردار بوده است. بقایی همواره تلاش داشت تا از خود یک چهرهی ملی به نمایش بگذارد و خود را در جایگاه یک قهرمان ملی که در مسیر مبارزاتش بارها نیز در معرض کشته شدن واقع بوده است، قرار دهد. ویژگی دیگر وی که از خلال خاطراتش پیداست، سلطنتطلب بودن و شاه دوستی اوست که این خصیصه را تا پایان عمر نیز حفظ میکند. «مرتضی کاشانی» از بنیانگذاران حزب زحمتکشان و از نزدیکان بقایی در اینباره میگوید: «او [بقایی] در زمان حیاتِ شاه هیچ وقت از وی انتقاد نکرد. پس از مرگ شاه در آمریکا گفته بود: شاه اصلاحپذیر نبود و اگر اصلاحپذیر بود خیلی کارها میتوانستم بکنم!»[1]
بقایی یکی از افراد مورد وثوق و اعتماد شاه بود و با توجه به جایگاهی که برای خود در عرصهی سیاسی کشور و در جمع سیاستمداران و مسؤولان مملکتی فراهم کرده بود، میتوانست نقش مهمی در کنترل قضایا و حوادث به نفع دربار و شاه داشته باشد. اینگونه نقشآفرینیهای بقایی به حدی میرسد که شاه در گیرودار مقابلهای که با دکتر «مصدق» آغاز کرده بود، تمامی نمایندگان طرفدار خود در مجلس را به پیروی از بقایی فرمان میدهد و در واقع بقایی به «ریاست فراکسیون هوادار شاه» منصوب میگردد. حتی در سال ۱۳۵۶ و در شرایطی که انقلاب به نقطهی اوج خود رسیده است، بقایی به عنوان یکی از مهمترین مشاوران شاه در تماس مستمر با دربار است و حتی جلسات مشترکی با «اردشیر زاهدی» و سپهبد «ربیعی» به منظور چارهاندیشی برای نجاتِ شاه از سقوط دارد. بعد از پیروزی انقلاب هم تا مدتی میگفت: «آرم شیر و خورشید و قانون اساسی شاه عوض نشود!»[2]
مرتضی کاشانی رییس گارد حزب زحمتکشان و محافظ شخصی بقایی در این رابطه میگوید: «بقایی چون طرفدار شاه بود، با امامخمینی مخالفت میکرد. همچنین وی در تمام طول مبارزه، عقیدهاش این بود که انقلاب نشود و اگر انقلاب به نفع مملکت باشد من خودم انقلاب میکنم. وی حتی یک سال بعد از انقلاب هم معتقد بود که انقلاب نشود و پرچم شیر و خورشید باقی بماند.» بقایی هیچگاه به جمهوری اسلامی خوشبین نبود و علت آن را تشکیل کمیتهها و پاسدارها میدانست! او از همان اوایل پیروزی انقلاب مخالفتهای خود را نسبت به انقلاب و امامخمینی آشکار میکند. «بقایی یک سال پس از انقلاب با این که میدانست پرچم و آرم آن عوض شده و به جای شیر و خورشید کلمهی «لا اله الاالله» قرار گرفته است، ولی باز میگفت... من شیر و خورشید، قانون اساسی و شاه را قبول دارم!»[3]
بقایی بسیار طرفدار حکومت پهلوی بود. وی در این رابطه در خاطراتش آشکارا میگوید: «من طرفدار رفتن شاه نبودم یا مخالف شاه نبودم. نهایت میخواستم که شاه، شاه مشروطه باشد. تمام سعیام این بود و تا آن وقت هم شاه اقدامی علیه نهضت نکرده بود[!!] واقعاً حالا زیرزیرکی هر کار کرده باشد، علنی نبود.»[4]
بقایی فردی به شدت جاه طلب بود، به طوری که مأموران آمریکایی در گزارشهای خود به این موضوع آشکارا اشاره کردهاند: «[بقایی] ازهرگونه فرصت برای پیشبرد مقاصدخود استفاده مینماید: «فرصت طلبی برصمیمیت او میچربید واحتمالاً جبههی ملی رابه عنوان وسیلهی مناسبی برای این که خود را به قدرت برساند به کار میبرد. آنها در کمال شگفتی میدیدند که:«فرصتطلبی حتی در زندگی شخصی براو فایق میشود. او علناً اعلام داشته است که همسر خود را بدان علت طلاق داده که سیاستمداران بهعنوان اشخاص مجرد بهتر میتوانند فعالیت کنند.»[5]
ضمن این که در صفحههای متعدد کتاب دوم از مجموعه اسناد لانهی جاسوسی آمریکا دربارهی رابطهی مظفر بقایی با آمریکا مطالبی وجود دارد و از وی با نام «عوام فریب ماهر» نام برده شده است.[6] وی داعیهی نخستوزیری هم داشت و این موضوع را در اولین کنگرهی حزب زحمتکشان که در اصفهان برگزار شد، بیان میکند. بقایی در این کنگره آشکارا اعلام میدارد: «ادعایی که تا حالا نکردهام و (آقایان میدانند که بارها در معرض این مقامها بودهام) فقط از لحاظ مملکت اعلام میکنم [که] خودم حاضر هستم نخست وزیر بشوم.»[7]
البته ابراز چنین ادعایی از سوی فرد جاهطلبی چون بقایی غیرمنتظره نبود. دکتر بقایی برنامهی آیندهی حزب زحمتکشان را هم بر همین مبنا قرار دادهبود: «...هدف ما بعد از کنگره این خواهد بود که در چارچوب قانون و مقررات فعالیت بکنیم که رسماً حکومت را به دست بگیریم.»[8] در جریان ملی شدن نفت، وقتی که شعار ملی شدن نفت داده شد، عدهای با این پیشنهاد مخالفت کردند و گفتند که این شعار انگلیسیهاست! یکی از این مخالفین دکتر بقایی بود؛ وی زیر بار نمیرفت و میگفت این شعار، انگلیسی است.
بقایی نظرش در مورد نفت این بود که ما باید روی قرارداد «گس ـ گلشاییان» چانه بزنیم. وی معتقد بود که لغو قرارداد امکان ندارد، اگر هنرمند باشیم و مجاهدت کنیم، خواهیم توانست به میزان پولی که به موجب قرارداد گس ـ گلشاییان به ما میدهند، مبلغی بیفزاییم تا منافعمان را تأمین کند. این مسائل ادامه داشت تا این که دکتر «حسین فاطمی» در منزل «محمود نریمان» در قلهک، ملی شدن صنعت نفت را در حضور دکتر مصدق و خود بقایی و افراد جبههی ملی پیشنهاد کرد. آقای دکتر بقایی به مدت یک ماه با آن موافق نبودند و تردید داشت. در دوران نخست وزیری «حاجعلی رزمآرا»، بقایی سرسختترین مخالف او بود و به همین دلیل دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد، ولی در دادگاه تجدید نظر تبرئه گردید.
این مخالفتها و محاکمههای جنجالی که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسیعی یافت، شهرت بقایی را افزایش داد. به طوری که وی در آستانهی 40 سالگی به یکی از چهرههای درجهی اول سیاسی کشور تبدیل شد. در دوران ملی شدن صنعت نفت هم در سال 1329 بقایی به عنوان یکی از چهرههای اصلی ملی شدن صنعت نفت شناختهشد. بقایی در آغاز ملی شدن نفت طرفدار سرسخت دکتر مصدق بود. ولی با این که از بنیانگذاران جبههی ملی نیز بود، از اوایل سال 1330 به تدریج مخالفتهایی بر ضد دولت دکتر مصدق ابراز کرد. در مهر 1330 حسین فاطمی وزیر امور خارجهی دولت مصدق در یادداشتی به سفارت انگلیس، قطع روابط سیاسی ایران با آن کشور را اعلام کرد و به دنبال آن، مخالفت با دولت مصدق شدت گرفت و دکتر بقایی یکی از رهبران اصلی مخالفان شد.
این مخالفتها ادامه پیدا میکند تا این که ماجرای «قتل سرتیپ محمود افشارطوس» رییس شهربانی دولت مصدق پیش میآید. اسناد و مدارک موجود به طور دقیق و مستند دخالت بقایی را در قتل افشارطوس و همچنین سرگرد «سخایی» رییس شهربانی کرمان نشان میدهد ولی خود بقایی مطلقاً از این قضیه اظهار بیاطلاعی میکند و آن را تهمت دشمنانش میداند. وی در خاطراتش میگوید: «...آن طوری که پزشکی قانونی به اصطلاح روی جسد [افشارطوس] مطالعه کرده بود و گزارش داده بود، در روی جسد آثار خونمردگی بر اثر سرما ذکر شده بود... ولی در هر صورت شخص بنده هیچ نوع دخالت و مسلماً هیچ نوع اطلاعی از قتل سرتیپ محمود افشارطوس نداشتم.»[9]
در مورد این اظهارنظرها باید گفت در بازجوییای که وزارت اطلاعات در تاریخ 19/2/1366 با بقایی انجام داده، وی به دخالت مستقیم در قتل سرتیپ افشارطوس اعتراف کرده[10] ضمن این که مرتضی کاشانی محافظ بقایی که در جریان قتل افشارطوس دستگیر و بازجویی شده بود، در خاطراتش میگوید: «پس از بازگشت از دزفول... من شب، پیش بقاییرفتم... بقایی گفت: من هم رییس شهربانیـ منظورش افشارطوس بود ـ را میکشم و هم خجالت بکش را به مصدق میگویم!»
اتفاق دیگری که نقش بقایی را در حوادث سیاسی روز برجسته کرد و از او یک چهرهی جنجالی و شاخص «ضد انگلیسی» ساخت و همچنین باعث تشدید اختلاف وی با دکتر مصدق گردید، ماجرای خانهی «ریچارد سدان» است. بقایی به اتفاق چند تن دیگر برای پیشبرد ملیشدن صنعت نفت به خانهی ریچارد سدان رفتند و آن جا مقداری از اسناد و مدارک مربوط به شرکت نفت را پیدا کردند. اسناد موجود در خانهی سدان توسط «امیرحسین پاکروان» که از اعضای شرکت نفت بود، شناسایی شده بود.
پاکروان هم از «صادق هدایت» خواسته بود که شخصی را برای کمک به دستیابی به اسناد معرفی کند که هدایت هم بقایی را معرفی میکند. ظاهراً پاکروان، به بقایی اطلاع میدهد که اسنادی از ادارهی انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل «ن. ر. سدان»، نمایندهی شرکت نفت انگلیس در ایران، در خیابان قوامالسلطنه منتقل شده است. بقایی هم به همراه سرلشکر «فضلالله زاهدی»، رییس شهربانی وقت و «جهانگیر تفضلی» خانهی سدان را تفتیش کرد و اسناد اشاره شده را به دست آورد که بخشی از آن توسط بقایی در روزنامهی شاهد و سایر مطبوعات آن زمان، منتشر شد و جنجال بزرگی به پا کرد.
در میان اسناد، سندی مربوط به دکتر «متین دفتری»، «داماد مصدق» و استاد دانشکدهی حقوق بود. متین دفتری در این سند اشاره کرده بود که یک پولی به من بدهید تا از نفوذم و نسبتی که با مصدق دارم به نفع شرکت نفت استفاده کنم. در واقع در این سند متین دفتری پول میخواست تا به شرکت انگلیسی کمک کند. بقایی به خاطر آن، جنجالی به پا کرد و بعداً که به مصدق اعتراض کرده بود، وی در جواب گفته بود که چه معنا دارد اسناد شرکت نفت در خانهی سدان باشد. زمانی که قرار شد مصدق برای حل مسألهی نفت به شورای امنیت برود، به بقایی اعلام کردند که 20 نفر هیأت همراه را انتخاب کنید.
مصدق، متین دفتری را هم انتخاب کرد، اما بقایی مخالفت نمود و اعتراض کرد که از این آقا سند داریم. مصدق گفت: «او همسر دختر من است! من پیرم و باید یکی همراهم باشد. فرض کنید که آقای متین دفتری خائن است؛ چه میتواند بکند، کاری نمیتواند انجام دهد.» همین موضوع باعث تشدید اختلاف بین دکتر بقایی و مصدق شد. بعدها، در جریان دادگاه «لاهه» (خرداد 1331) اسناد خانهی سدان به عنوان مدارک مداخلهی شرکت نفت انگلیس در امور داخلی ایران ارایه شد. امروزه، اصالت این ماجرا مورد تردید جدی است و برخی محققین، از جمله «یرواند آبراهامیان»، اسناد یاد شده یا بخشی از آن را جعلی یا دستکاری‏ شده میدانند. اصل اسناد دست مایه قرار گرفته و اسامی و مواردی که مورد نظر بوده به اسناد افزوده شده است.
در ماجرای کودتای 28 مرداد 1332 نیروهای دکتر مظفر بقایی از جمله افرادی بودند که به خانهی مصدق حمله بردند. آنان در عملیات کودتا نیز نقش فعال داشتند و به این دلیل مطبوعات پس از کودتا بقایی را یکی از رهبران «قیام ملی» بر ضد دولت دکتر مصدق عنوان کردند. حتی وی به دیدار شاه رفته بود و سلطنت بازیافته را به وی تبریک گفته بود! بعد از کودتا، همه فکر میکردند که بعد از «زاهدی» به طور حتم بقایی سرکار میآید ولی این طور نشد و زاهدی کنار نرفت. با روی کار آمدن زاهدی، بقایی مرتب میگفت هر وقت اراده کنم با پسکلهای زاهدی را از قدرت پایین میکشم.
«حسن آیت» که از اعضای حزب زحمتکشان بود، در مورد این اظهار نظر بقایی به وی گفته بود: «شما میگویید هر وقت اراده کنم با پسکلهای زاهدی را از قدرت پایین میکشم، یعنی این که برای نخست وزیری چنین قولی به شما دادهاند که این طور صحبت میکنید.»[11] علت ناکامی بقایی در تصدی مناصب عالی دولتی را باید در ارزیابی دقیق مأمورین اطلاعاتی غربی از شخصیت بقایی جستوجو کرد. برای نمونه، مأمورین اطلاعاتی آمریکا، بقایی را فردی «متلون، زیرک و هوچی» میشناختند و به همین دلیل به وی اعتماد نداشتند. این اظهار نظرهای بقایی باعث تبعید محترمانهی وی توسط زاهدی به زاهدان شد. پس از زاهدان مدتی در اراک بود و سپس به کرمان رفت. «امیر اسدالله علم»، وزیر کشور وقت و دوست محمدرضا شاه پهلوی، از بقایی دعوت کرد که «در صورت تمایل بقیهی ایام تبعید را در باغ ملکی ایشان در بیرجند بگذرانند که موجب امتنان و تشکر گردید.»
علت این رفتار دوگانه را باید در اختلافهای میان زاهدی و شاه جستوجو کرد. این اختلافها سرانجام به سود دربار پایان یافت و زاهدی که مورد حمایت آمریکایی‏ها بود، از کشور خارج شد و زمام قدرت به طور کامل به دست شاه افتاد. بقایی زمانی که در تبعید بود، به اعضای حزبش دستور داده بود که «قیام 28 مرداد را جشن بگیرید!» رفتار بقایی پس از کودتا کینه توزانه بود. او طی مصاحبههای مطبوعاتی خواستار آن شد که «همکاران دولت سابق و تودهایها به شدیدترین وضعی مجازات شوند.» هواداران او در کرمان وحشیانهترین تعرضها را به مخالفین خود کردند و از جمله سرگرد سخایی ـ رییس شهربانی کرمان ـ را به طرز فجیعی به قتل رسانیدند. بقایی مدتی پس از کودتا به کرمان رفت و در سخنرانی خود اعلام کرد: «دست کسی که سرگرد سخایی را به قتل رسانیده میبوسد.»
علیرغم نقشبرجستهای که دکتر بقایی در شکلگیری و هدایت جریانهای مخالف دکتر مصدق و سرانجامکودتای ضد ملی 28 مرداد 1332 بر عهده داشت، در عین حال از آن جا که وی نسبت به تنفر ملتایران از بانیان و مجریان این کودتای ننگین آگاه است، سعی دارد تا خود را به هرترتیب از اتهام همراهی و همکاری با کودتاچیان مبرا سازد که البته موفق نمیشود.

قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱

همان گونه که در تاریخ ثبت است، در این قیام ملی، «آیتالله کاشانی» برجستهترین نقش را بر عهده داشت و با صدور اعلامیهی خود، دربار را به گونهای در فشار گذارد که برای شاه چارهای جز تن دادن به درخواستهای دکتر مصدق و نخست زیری مجدد وی باقی نماند، اما در خاطرههای دکتر بقایی هنگامیکه بحث از قیام 30 تیر است، آیتالله کاشانی کاملاً در محاق قرار میگیرد و مصدق، نخست وزیری مجدد خود را مدیون دکتر بقایی میداند. بقایی در خاطراتش میگوید که وی مصدق را برای نخست وزیری مجدد پیشنهاد میدهد و «...گفتیم که به غیر از او هیچکس را نمیپذیریم. آن هم در موقعی بود که من صد در صد مخالف مصدق شده بودم... دیگر اسم مصدق که آمد تمام شد. این پیشنهاد نوشته شد و دیگر تمام وکلای غیرشاهی به اصطلاح سفت پای این موضوع ایستادند و از فردایش هم شعار تظاهرات «یا مرگ یا مصدق» شد...»[12]
جالب این جاست که در طول تعریف ماجرای قیام 30 تیر کلامی از نقش آیتالله کاشانی در استعفای «قوام» و نخست وزیری مجدد مصدق به میان نمیآورد و حتی اشارهای به اطلاعیهی بسیار معروف ایشان نیز نمیگردد و این در حالی است که دکتر بقایی به ظاهر خود را طرفدار آیتالله کاشانی نشان میدهد و او را به عنوان کاندیدای طیف خود برای ریاست مجلس معرفی میکند. وی در خاطراتش هر جا که یادی از آیتالله کاشانی میکند و تصویری از وی ارایه میدهد، به هیچ وجه مثبت و سازنده نیست و ایشان را در حد یک فرد ساده و توصیه نویس معرفی میکند و بدین ترتیب نقش آیتالله کاشانی را در جریانهای نهضت ملی شدن نفت، کم رنگ میسازد.[13]
آیتالله کاشانی برای ملی شدن صنعت نفت تودههای مردم و اقشار مختلف را به صحنه آورد و با بسیج مردمی، نهادهای رسمی را وادار به تصمیمگیری کرد. ایشان برای این که همهی گروههای اسلامی را وارد مبارزهی نفت کند با هماهنگ کردن گروهها، از همهی آنها حمایت میکرد که از جملهی آنها فداییان اسلام بودند که با شور اسلامی مردم را به میتینگهای مختلفی که در مورد ملی شدن صنعت نفت بود، دعوت میکردند. برگزاری این میتینگها و بهدنبال آن، تظاهرات مردم در دفاع از ملی شدن نفت، مانند بمب صدا کرد و همگان با توجه به پیشینهی فداییان اسلام (در قتل کسروی و هژیر) منتظر یک دگرگونی بودند.
آیتالله کاشانی سعی میکرد در موضع رهبری نهضت، موانع قیام مردم را نیز برطرف نماید. آیتالله افکار عمومی جهان را نیز مدنظر داشت و با خبرنگاران خارجی مصاحبه انجام میداد تا افکار جهانی را به مظالم انگلیس و خواست ملت ایران متوجه سازد. بیشک نقش آیتالله کاشانی در ملی شدن صنعت نفت، نقش اول جنبش است. به دنبال طرح ملی شدن صنعت نفت، مراجع دیگر و عالمان وقت مانند: «آیتالله خوانساری»، «آیتالله بهاءالدین محلاتی»، «آیتالله شاهرودی»، «حجتالاسلام سید محمود روحانی قمی» و عدهای دیگر از علما و مراجع با صدور فتاوای خود ضمن تجلیل از آیتالله کاشانی، نظر ایشان را در مورد ملی شدن صنعت نفت قویاً مورد تأیید قرار دادند.[14]

بقایی و انقلاب اسلامی

بقایی چون طرفدار شاه بود با امامخمینی مخالفت میکرد. وی کوچکترین گامی در جهت پیروزی نهضت اسلامی و انقلابی مردم ایران برنداشت. حتی چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، تعدادی از نزدیکانش در حزب زحمتکشان را به نزد سران جبههی ملی میفرستد تا با هم متحد شوند و جلوی انقلاب را بگیرند! مرتضی کاشانی که عهدهدار این مأموریت به اتفاق چند تن دیگر از اعضای حزب زحمتکشان بود، میگوید:
«چند ماه به انقلاب مانده بود که دکتر بقایی مرا بههمراه هیأتی متشکل از: دکتر موسی زادگان، علویان، قوانینی و علی غنایی نزد سران جبههی ملی فرستاد تا با آنها صحبت کنیم و ایدئولوژیهای متفاوت را کنار بگذاریم، یکی شویم و جلوی انقلاب را بگیریم... به دلیل آن که دانشگاهی و سرشناس بودم و اعضا و برخی از سران جبههی ملی مرا میشناختند، سرپرستی هیأت را بر عهدهی من گذاشتند... از جبههی ملی که طرف صحبت ما بودند، آقای مهندس «بازرگان»، مهندس «کاظم حسیبی»، «زیرکزاده»، «جلالالدین فارسی» و عدهی دیگری بودند ... سران جبههی ملی از ما سؤالاتی کردند که ما هم جواب دادیم و در آخر هم گفتیم: «دکتر بقایی میخواهند جلوی وقوع انقلاب اسلامی را بگیرند.» آنها قرار شد در جلسهی دیگر به ما جواب بدهند.
در جلسهی اول آقای بازرگان خصوصی با من صحبت کرد و گفت: «اینها احمق هستند. الان که انقلاب در پیش است میخواهند جلوی آن را بگیرند. حالا؟! در این تاریخ؟»... در جلسهی بعد قرار بود جبههی ملی در این مورد به ما جواب بدهد، از این رو من و آقای «قوانینی» رفتیم. آقای جلالالدین فارسی با حالتی خیلی عصبانی به من گفت: «بقایی انگلیسی و خائن است و این موضوع کاملاً مشخص است. او میخواهد جلوی انقلاب را بگیرد؟! ولی نمیتواند»... پس از آن به پیش بقایی رفتم و حاصل مذاکره را به وی گفتم. او هم گفت:«سر و صدای این قضیه را درنیاورم و در حزب نگویم که کجا رفتیم، چه گفتیم و چه جوابی گرفتیم.» هر چند که پنهانی برای عدهای از اعضای حزب این قضیه را تعریف کردم.»[15]
بقایی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با پوشش دفاع از امامخمینی سعی در نفوذ دادن نیروهایش به مراکز مختلف داشت اما درایت و ذکاوت رهبری انقلاب موجب خنثی شدن ترفندهای بقایی برای پیاده کردن مجدد برنامههای اختلافافکنی وی شد. در نهایت بقایی به جرم سعی در نفوذ در ارتش دستگیر اما در زندان برای مشخص نشدن هویت واقعیاش آگاهانه داروهایش را تغییر داد که مرگش را به دنبال داشت. وی درتاریخ 26 آبان 1366 درگذشت(*).

پی نوشت ها :


[1]. حبیبالله مهرجو، خاطرات مرتضی کاشانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص206
.[2] نوار صوتی این ادعاهای بقایی در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است. (نگارنده)
[3]. حبیبالله مهرجو، خاطرات مرتضی کاشانی، ص۱۹۰
[4]. خاطرات مظفر بقاییکرمانی، صص۲۹۴ـ۲۹۵
[5].احزاب سیاسی در ایران، بخش دوم، مجموعهی اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، ج3، دانشجویان پیرو خط امام، 1367، صص124ـ127
[6]. اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، کتاب دوم، تهران، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، صص634 و 660
[7]. سند مورخهی 10/6/41، ش7878، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، از ساواک اصفهان به ادارهی سوم (متن کامل سخنرانی دکتر بقایی در اختتامیهی کنگرهی اصفهان)
[8]. همان
.[9] خاطرات مظفر بقاییصص 332ـ333،
[10]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شمارهی بازیابی 1803033 تا 1803042؛ همچنین: حبیبالله مهرجو، پیشین، سند شمارهی 68، صص366 ـ 367
.[11] خاطرات مرتضی کاشانی، ص۱۶۹
[12]. خاطرات مظفر بقایی، صص۲۸۴ تا ۲۸۷
[13]. همان، ص۳۹۸
[14]. روحاللهحسینیان، بازخوانینهضت ملیایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، صص۸۹ ـ۹۲ و همچنین: حبیبالله مهرجو، «روحانیت و نهضت ملیشدن صنعت نفت»، روزنامهی رسالت، شمارهی ۶۶۷۰، فروردین ۱۳۸۸، ص۱۸
[15]. حبیبالله مهرجو، خاطرات مرتضی کاشانی، پیشین، ص194

منبع : برهان