نگاهی به ماتریالیسم
جالب ترین ویژگی در تفکر مصر باستان ماتریالیستی بودن آن است، که بر این عقیده که ماده ازلی است و خلق نشده استوار گردیده است. کریستوفر نایت و روبرت لوماس در کتاب خود با عنوان کلید حیرام، مطالب مهمی در این مورد دارند که ارزش
نویسنده: هارون یحیی
مترجم: دکتر سید داود میرترابی
مترجم: دکتر سید داود میرترابی
افشاء و نقد فلسفه فراماسونری
جالب ترین ویژگی در تفکر مصر باستان ماتریالیستی بودن آن است، که بر این عقیده که ماده ازلی است و خلق نشده استوار گردیده است. کریستوفر نایت و روبرت لوماس در کتاب خود با عنوان کلید حیرام، مطالب مهمی در این مورد دارند که ارزش تکرار دارند:
مصریان معتقد بودند که ماده همواره موجود بوده است؛ برای آنها این طرز تفکر که خداوند چیزی را از نیستی مطلق خلق کند غیرمنطقی می نمود. آنها بر این عقیده بودند که جهان هنگامی آغاز گردید که نظم از آشوب نمایان گردید، و آنچه تا قبل از آن وجود داشت نبرد بین نیروهای نظم دهنده و بی نظمی بود... این حالت آشوب را نون NUN می نامیدند و همانند توصیف سومریان... معتقد بودند... که مغاکی تاریک، بی آفتاب، دارای آب با نیروی خلاق درون آن بود که دستور شروع نظم را صادر کرد. این نیروی خفته در جوهر آشوب نمی دانست که وجود دارد بلکه یک احتمال، یک پتانسیل بود که درون بی برنامگی آشوب تنیده شده بود.(1)
تشابه چشمگیری بین اساطیر مصر باستان و تفکر ماتریالیستی مدرن وجود دارد. یک دلیل پنهان برای این حقیقت جالب این است که سازمان مدرنی وجود دارد که این عقاید مصر باستان را پذیرفته و قصد دارد آنها را در کل جهان مستقر سازد. این سازمان فراماسونری است.
واژه هرمتیسم، از نام هرمس، همتای یونانی تات Thoth خدای مصر باستان گرفته شده است. به عبارت دیگر، هرمتیسیزم، نسخه ی یونانی فلسفه ی مصر باستان است.
سلامی ایزینداک استاد اعظم فراماسون، منشأ این فلسفه و جایگاه آن در ماسونری مدرن را اینگونه شرح می دهد:
در مصر باستان انجمنی مذهبی وجود داشت که ساختار فکری از خود به ارث گذاشت و معتقد به هرمتیسیزم بود. ماسونری به چیزی شبیه آن اعتقاد دارد. به عنوان مثال کسانی که در انجمن به درجه خاصی می رسیدند در مراسم انجمن شرکت می کردند، افکار و احساسات روحانی خود را برملا می ساختند و افراد سطوح پایین تر را آموزش می دادند. فبثاغورث، یک هرمسی بود که در میان آنها تعلیم دید. همچنین سیستمها و سازمانهای فلسفی مکتب اسکندری و نوافلاطونی از مصر باستان منشأ گرفته اند و تشابهات قابل توجهی بین آنها و آیین ماسونی وجود دارد.(2)
ایزینداک در جای دیگر، با صراحت بیشتری تأثیر مصر باستان در خاستگاه ماسونری را بیان می کند: «فراماسونری یک سازمان اجتماعی و آیینی است که آغازش به مصر باستان بازمی گردد.(3)
کارشناسان ماسون دیگری هم اظهار داشته اند که خاستگاه ماسونری به انجمن های سری فرهنگهای بت پرست باستانی مثل مصر باستان و یونان بازمی گردد. یک ماسون ارشد ترک به نام سلیل لاییکتز Celil Layiktez در مقاله ای با عنوان «سر و راز ماسونی: چه چیز سرّ است و چه چیز نیست؟» در مجله ی ماسون ترک می گوید:
در تمدن یونانی، مصر و روم باستان، مکاتب تصویری وجود داشت که در زمینه ی علوم خاص، حکمت گنوسی یا شناخت اسرار فعالیت می کردند. اعضای این مکاتب بعد از تحقیق طولانی و آیین های پذیرش داوطلب، برگزیده می شدند. به نظر می رسد اولین مکتب از این نوع، مکتب "ازیریس Osiris"بوده باشد که بر پایه ی رویدادهای زندگی این خدا مثل تولد، جوانی، مبارزه با تاریکی، مرگ و حیات دوباره ی او بوده است. این موضوعات به صورت آیینی در مراسماتی که کاهنان اجرا می کردند به نمایش درمی آمد و به این طریق آیین ها و نمادها به خاطر مشارکت واقعی بسیار ثمربخش تر ارائه می شدند...
سالها بعد، این آیین ها اولین محافل از یک سلسله انجمن های برادری را تشکیل دادند که تحت عنوان ماسونری ادامه یافت. این انجمن های برادری همیشه آرمانهای مشابهی داشتند و هنگامی که مورد تعدی قرار می گرفتند، توانایی زندگی مخفیانه را داشتند. آنها به خاطر آنکه به طور مکرر نام و شکل خود را تغییر می دهند توانسته اند تا امروز به حیات خود ادامه دهند. با این وجود آنها به نمادگرایی باستانی و هویت ویژه ی خود وفادار مانده اند و عقاید خود را همچون میراثی به یکدیگر منتقل می کنند. آنها برای اینکه شائبه ی تهدید عقاید دیرینه ی خود توسط قدرتمندان را کمتر کنند بین خودشان قوانین سری تدوین کردند. آنها به منظور محافظت خود در برابر خشم مردمان ناآگاه به ماسونری مخفی پناه بردند که مشتمل بر قوانین محرمانه فرقه ی آنها می باشد. آنها این رازداری را با عقاید خود تلفیق نمودند که بعدها بر تشکیل ماسونری نظری مدرن که امروزه می شناسیم تأثیر گذارد.(4)
در نقل قول بالا، لاییکتز از انجمن هایی که خاستگاه ماسونری بوده اند تعریف می کند و ادعا می کند که آنها برای محافظت در برابر «مردمان ناآگاه» خود را مخفی می کردند. اگر این ادعای فرضی را لحظه ای کنار بگذاریم از نقل قول بالا اینگونه استنباط می گردد که فراماسونری نماینده ی امروزی انجمن هایی است که در تمدنهای بت پرست باستانی مصر، یونان و رم وجود داشته است. از میان این تمدنها، مصر از همه قدیمی تر است و بنابراین می توان گفت که منشأ اصلی فراماسونری از مصر باستان است (پیش از این دیدیم که حلقه ی ارتباط اصلی بین این آیین الحادی و فراماسونری مدرن، شهسواران معبد هستند.)
در اینجا ضروری است به این نکته اشاره کنیم که یکی از نظامهای ملحدی که در قرآن بیشترین اشاره به آن شده است، مصر باستان است. این سیستم یک نمونه واقعی از نظام شیطانی بوده است. آیه های زیادی برای ما، در مورد فراعنه که بر مصر حکومت می کردند و دست های پشت پرده ی آنها، ستمکاری، بی عدالتی، شرارت و افراط کاری آنها سخن می گوید. علاوه بر این، مصریان مردمان فاسدی بودند که به نظام فراعنه ی خود تن در داده بودند و خداهای دروغین آنها را می پرستیدند.
با این وجود، فراماسونها می گویند که منشأ آنها به مصر باستان بازمی گردد و این تمدن را قابل ستایش می دانند. مقاله ای که در نشریه ی فراماسونی ترک منتشر شده است، معابد مصر باستان را به عنوان «خاستگاه صنف ماسونی» ستایش می کند:
... مصریان هلیوپولیس (شهر آفتاب) و ممفیس را بنا نهادند و بر اساس اساطیر ماسونی این دو شهر منبع علم و دانش بوده اند که ماسونها به آن «نور اعظم» می گویند. فیثاغورث که از هلیوپولیس دیدن کرده، اظهارات زیادی در مورد معبد دارد. معبد ممفیس که او در آن آموزش می دید، ارزش تاریخی دارد. در شهر تبس Thebes مدارس پیشرفته ای وجود داشت. فیثاغورث، افلاطون و سیسرو Cicero در این شهرها به فراماسونری وارد شدند.(5)
نوشته های ماسونی تنها مصر باستان را با عبارتهای عریض و طویل مورد ستایش قرار نمی دهند بلکه نسبت به فراعنه که بر این نظام ستمکار حکمرانی می کرده اند نیز احساس ستایش و همدلی ابراز می دارند. در مقاله ی دیگری از نشریه ی ماسونی ترکیه آمده است:
وظیفه ی اصلی فرعون یافتن نور بود. ستایش نور پنهان به شیوه ای پرشورتر و جذاب تر بود... همانطور که ما، ماسونها تلاش می کنیم معبد سلیمان را بنا کنیم، مصریان باستان اهرام یا خانه نور را می ساختند. مراسماتی که در معابد مصر باستان اجرا می گردید به چندین درجه تقسیم می شد. این درجات دو بخش داشتند کوچک و بزرگ. درجه ی کوچک به یک، دو و سه تقسیم می شد؛ و بعد از آن ها درجات بزرگ تر آغاز می گردید.(6)
از این مطلب مشخص می گردد که «نور» که فراعنه مصر باستان و فراماسونها در جستجوی آنند، یکی است. همچنین می توان نتیجه گرفت که فراماسونری نماینده ی مدرن فلسفه ی فراعنه مصر است. ماهیت این فلسفه در داوری خداوند در قرآن در مورد فرعون و قومش روشن می گردد: ... آنها گروهی فاسق و نابکارند. (سوره نمل: 12).
در آیات دیگری نظام کافر مصر اینگونه وصف شده است:
فرعون در میان قومش ندا داد و گفت: «ای قوم من آیا حکومت مصر از من نیست» و این نهرها از زیر (قصر) من جاری نیست؟ آیا مشاهده نمی کنید؟* آیا من بهترم یا این مرد فقیر و خواری که نمی تواند درست سخن بگوید؟* (اگر موسی راست می گوید و رسول خدا است)، چرا دستبندهای زرین بر دست او نبسته اند، یا چرا فرشتگان همراه او نیامده اند* قومش را ذلیل و زبون داشت تا مطیع فرمان وی شدند. که مردمی فاسق بودند* (الزخرف: 51 ــ 55).
نمادها در ماسونری بسیار مهم هستند. فراماسونها مفهوم واقعی فلسفه ی خود را با نمادها به اعضاء خود می آموزند. یک فرد فراماسون که درجه به درجه در مراحل فراماسونری ارتقاء می یابد، در هر مرحله معانی جدیدی برای هر نماد می آموزد. به این طریق، اعضاء گام به گام به عمق فراماسونری نفوذ می کنند.
مقاله ای در نشریه ی ماسونی ترک این کارکرد نمادها را اینگونه توصیف می کند:
می دانیم که فراماسونری عقاید و آرمانهای خود را به وسیله ی نمادها و حکایتهای تمثیلی و نمادین بیان می کند. این حکایتها به اولین دورانهای تاریخی بازمی گردند. حتی می توانیم بگوییم که به اساطیر پیش از تاریخ بازمی گردند. به این ترتیب، فراماسونری قدمت آرمانهای خود را نشان می دهد و از منبع غنی نمادها بهره مند می گردد.(7)
تصورات و طرحهای مصریان باستان بارزترین این نمادها و اسطوره ها هستند که به اولین دورانهای تاریخی برمی گردند. در تمام لژهای فراماسونری و در اکثر اعلانات و مطبوعات ماسونی طرحهای اهرام و ابوالهول و خطوط هیروگلیف را می توان یافت. در مقاله ای در نشریه ی ماسونی ترک، در مورد منشأ باستانی فراماسونری آمده:
اگر مصر باستان را باستانی ترین تمدن بنامیم، ره به خطا نبرده ایم. علاوه بر این، اولین چیزی که توجه ما را به خود جلب می کند تشابه فراوان مراسم، درجات و فلسفه ی مصر باستان با فراماسونری است.(8)
باز هم در مقاله ای در همان نشریه، با عنوان «خاستگاه اجتماعی و اهداف فراماسونری» بیان شده است که:
در مصر باستان، مراسم پذیرش عضو جدید در معبد ممفیس مدت طولانی به درازا می کشید. با توجه و تشریفات فراوان اجرا می گردید و شباهت زیادی به مراسم فراماسونری داشت.(9)
اجازه دهید، چند مثال از ارتباط بین مصر باستان و فراماسونری را بررسی نماییم:
هرمی که در زیر چشم درون مثلث قرار گرفته، توجه نسبتاً کمی را به خود معطوف می دارد. اما، این فوق العاده معنی دار است و راهگشای درک فلسفه ی فراماسونری است. یک نویسنده ی آمریکایی به نام ربرت هارونیموس Robert Hieronimus، پایان نامه ی دکترای خود را در مورد آرم و نشان ایلات متحده تدوین کرده و در آن اطلاعات بسیار مهمی را می توان یافت. عنوان پایان نامه «تحلیل تاریخی پیشینه ی نشان عالی آمریکا و ارتباط آن با ایدئولوژی روانشناسی اومانیست» است. پایان نامه او نشان می دهد که بنیانگذاران آمریکا که این مهر را برگزیدند، ماسون و در نتیجه طرفدار فلسفه ی اومانیست بوده اند. ارتباط این فلسفه با مصر باستان با هرمی که در مرکز نشان تعبیه شده نشان داده شده است. این هرم، نمادی از هرم خئوپس بزرگترین مقبره ی فرعون است.(10)
اما، ماسونها عقیده ی دیگری دارند. آنها ستاره شش پر را به عنوان نماد حضرت سلیمان قبول ندارند، بلکه آنرا نمادی از پاکانیسم و بت پرستی مصر باستان می دانند. مقاله ای در نشریه ماسونی ترک، با عنوان «تمثیل ها و نمادها در آیین های ما» حقایق جالبی در این مورد بیان می کند:
یک ستاره متساوی الاضلاع به سه رأس که به یک فاصله از هم قرار گرفته اند، نشان می دهد که این مقادیر با هم برابرند. این نمادها که توسط ماسونها برگزیده شده و به ستاره ی داودی معروف است یک ستاره ی شش پر است که از روی هم قرار گرفتن دو مثلث متساوی الاضلاع شکل گرفته است. امروزه، آنرا به عنوان نماد یهودیت می شناسند و در پرچم اسرائیل دیده می شود. اما، در واقع، منشأ این نماد از مصر باستان است... این علامت اولین بار توسط شوالیه های معبد ساخته شد و آنها از آن برای تزیین دیوارهای کلیسای خود سود بردند. چرا، که آنها اولین افرادی بودند که در اورشلیم حقایق مهمی را درباره ی مسیحیت کشف کردند. بعد از برچیده شدن شهسواران معبد، استفاده از این نماد در کتیبه ها باب شد. اما، در فراماسونری، ما بدون تردید از نماد در همان مفهوم مطلقی استفاده می کنیم که در مصر باستان استفاده می شد. در این مفهوم ما دو نیروی مهم را با یکدیگر مقایسه می کنیم. اگر شما، قاعده ی بالا و پایین دو مثلث متساوی الاضلاع را حذف کنید نماد بی نظیری را که خیلی خوب می شناسید خواهید یافت.(11)
در واقع ما، باید تمام نمادهای ماسونی که در ارتباط با معبد سلیمان هستند را به این طریق تفسیر کنیم. همانطور که در قرآن ذکر گردیده است، سلیمان پیامبری بود که برخی می خواستند به او افترا بزنند و او را بی دین و خدانشناس نشان دهند. در آیه ای از قرآن مجید خداوند می فرماید: «و سخنانی را که شیاطین در ملک سلیمان (به افسون و جادوگری) می خواندند پیروی کردند، و سلیمان هرگز به خدا کافر نگشت، لیکن آن دیوان که به مردم سحر یاد می دادند، کافر شدند ...» (سوره بقره: 102)
فراماسونها این عقیده ی تحریف شده را به سلیمان پیامبر نسبت می دهند و او را نماینده ی عقاید الحادی مصر باستان می شمرند. به همین دلیل در آیین های خود جایگاه مهمی برای او قائل هستند. میکائیل هاوارد Michael Howard، مورخ آمریکایی در کتاب خود «توطئه پنهان» می گوید: «از قرون وسطی سلیمان (نعوذ بالله) به عنوان یک جادوگر و کسی که عقاید الحادی را وارد یهودیت کرده است شناخته شد.»(12) هاوارد شرح می دهد که فراماسونها معبد سلیمان را به عنوان یک «معبد بت پرستی» تلقی می کنند و به همین دلیل به آن اهمیت می دهند.(13)
به عنوان مثال، در مصر، هوروس و ست معمارهای دوقلو و نگه دار آسمان بودند. باشوز در تبس یکی دیگر بود. دو ستون لژهای ما نیز از مصر باستان منشأ گرفته اند. یکی از این ستونها در جنوب مصر در شهر تبس؛ و دیگری در شمال در هلیوپولیس بوده است. در مدخل معبد آمانتا که وقف بتاح، مهمترین خدای مصر بود، دو ستون مانند معبد سلیمان قرار داشت. در افسانه های قدیمی تر که به آفتاب مربوط می شوند، از دو ستون به نامهای عقل و قدرت نام برده شده که در مقابل دروازه ی ابدیت بنا شده اند.(14)
(Ma' at- neb- men- aa, Ma' at- ba- aa (15
نایت و لوماس توضیح می دهند که این لغات اغلب اوقات بدون توجه به معنی آنها به کار برده می شوند ولی آنها لغات مصر باستان هستند و معنی آنها این است:
«بزرگ است استاد تعیین شده ی فراماسونری، بزرگ است روح فراماسونی.» (16)
مؤلفین می گویند که واژه «Ma' at» به معنی هنر دیوارسازی است و نزدیکترین معادل آن Masonry به معنای بنا است. یعنی فراماسونها بعد از هزاران سال هنوز زبان مصر باستان را در لژهای خود حفظ کرده اند.
مشخص است که ارتباط آشکاری بین مصریان باستان و آیین های فراماسونری وجود دارد. هر چند برخی تلاش زیادی می کنند که فلوت سحرآمیز را «داستانی از شرق دور» قلمداد کنند. اما اساس آن آیین های مصری است. این خدایان و الهه های معابد مصر بوده اند که بر خلق شخصیتهای فلوت سحرآمیز تأثیر گذارده اند.
جالب ترین مورد استفاده ی نمادین از معماری، ابلیسکی است که ستون کلئوپاترا نامیده می شود و در سال 1878، توسط اسماعیل حاکم مصر به آمریکا اهدا شد. این ستون در حال حاضر، در سنترال پارک است. سطح آن از نمادهای فراماسونری پوشیده شده است. در اصل این ستون در قرن 16 قبل از میلاد در مدخل معبد خدای آفتاب در هلیوپولیس بنا شده است.(18)
وقتی منابع فراماسونری را بررسی می کنیم، متوجه می گردیم که نماد زن بیوه در اصل از یک افسانه ی مصری اقتباس شده است. این افسانه یکی از مهمترین اسطوره های مصر باستان داستان ازیریس و ایزیس است.
ازیریس، خدای باروری و ایزیس همسر او بود. بر طبق افسانه، ازیریس قربانی جنایتی شد و در نتیجه ایزیس بیوه شد. بنابراین زن بیوه ی فراماسونها، ایزیس است. مقاله ای در نشریه معمار سنان، این چنین می گوید:
افسانه ی ازیریس ــ ایزیس، موضوع مقالات و سخنرانی های فراوانی بوده و نزدیک ترین اسطوره ی مصریان باستان به فراماسونری است. تشریفات کاهن معبد ایزیس شدن خود یک شرط پذیرش در فراماسونری است، که تکرار آن خسته کننده خواهد بود. در آنجا، نور یکی از مهمترین عناصر بود؛ آفتاب صبحگاهی به منظور فرو رفتن در تاریکی شرق هر رو بعدازظهر بر دوش ازیریس شروع به فرو رفتن می کند درست همانند هوروس که بسیار ماهرانه تر جای پدر مقتول خود را گرفت. بنابراین، «زن بیوه» که فرزندانش ما هستیم کسی نیست جز ایزیس بیوه ی ازیریس.(19)
بنابراین می بینیم ماسونری که خود را بر پایه ی علم و منطق ترسیم می کند در واقع تعالیمی اسطوره ای مملو از عقاید خرافی است.
این مطلب را می توانیم از کتاب یکی از بزرگترین فراماسونهای تمام اعصار فرا بگیریم. البرت پیک Albert Pike در کتاب «اخلاقیات و تعصب» در مورد پرگار و گونیا اینگونه می نویسد:
گونیا... نمادی واقعی و مناسب برای این زمین است... پیکره ی دو جنسی نماد طبیعت دوگانه ای است که در قدیم به خدایان نسبت می داده اند. مثل مولد و تولید کننده، برهمن و مایا در بین آریانها، ازیریس و ایزیس در میان مصریان. اگر خورشید مذکر بوده است، در مقابل ماه مؤنث بوده است.(20)
بعضی پرگار و گونیا، شناخته شده ترین نماد فراماسونری، نمادی از کفر آریوسی است و تاریخ آن به مصر باستان یا قبل از ظهور مسیحیت بازمی گردد. همانطور که در گفته های پیک، دیده می شود، ماه و خورشید، نمادهای مهمی در لژهای فراماسونری هستند و چیزی جز بازتاب عقاید نادرست جوامع بت پرست باستانی که ماه و خورشید را می پرستیدند، نمی باشد.
چرا باید مسیحیان نسبت به فراماسونری تا این حد انتقادی برخورد کنند...؟
... پاسخ این پرسش به «اسرار» فراماسونری بازمی گردد. اگر این اسرار به سهولت در اختیار عموم قرار گیرد بعید است که مفهوم آنها برای کسانی که به علوم خفیه و ادیان باستان آشنایی ندارند قابل درک باشد. در واقع، بعید است که خیلی از اعضاء عادی لژها هم درک کنند که این اسرار مظهر چه می باشد. در محافل پشت پرده ی فراماسونری، در بین کسانی که درجات عالی پذیرش را طی کرده اند، فراماسونهایی وجود دارند که درک می کنند. آنها وارثان یک آیین باستانی و پیش از مسیحیت هستند که از دورانهای بت پرستی به دست آنها رسیده است.(21)
وقتی به نوشته های فراماسونری ترکیه نگاه می کنیم، می بینیم که فراماسونهای دارای درجات عالی اطلاعاتی را در اختیار دارند که از برادران دیگر مخفی نگاه می دارند. استاد اعظم نکدت اجران Necdet Egeran توضیح می دهد که فراماسونهای دارای درجات عالی در این باره چه فکر می کنند:
برخی از فراماسونها، فرقه ماسونی را تنها نوعی انجمن برادری نیمه دینی، نیمه خیریه می دانند که می توانند روابط اجتماعی لذت بخش در آن داشته باشند و بر اساس آن رفتار کنند. برخی دیگر، فکر می کنند که هدف فراماسونری تنها این است که مردمان نیکوکار را تقویت کند.
سایرین فکر می کنند فراماسونری جایگاهی برای کسب شهرت است. به طور خلاصه، کسانی که خواندن و نوشتن زبان مقدس فراماسونری را نمی دانند، معنی نمادها و تمثیل های آنرا به این شیوه یا شیوه های مشابه دیگری درک می کنند. اما، برای فراماسونهای معدودی که قادر به نفوذ به عمق آن هستند، ماسونری و اهداف آن کاملاً متفاوت هستند. فراماسونری به معنی دانشی مکاشفه ای و یک آغاز نوین است به معنی رها کردن یک روش قدیمی زندگی و ورد به یک زندگی جدید و شکوهمند است... در پشت نمادگرایی بنیادین فراماسونری، مجموعه ای از افشاگری ها وجود دارد که به ما کمک می کند زندگی معنوی متعالی تری داشته باشیم و اسرار وجود خود را درک کنیم. در این زندگی معنوی و ورود به آن است که می توان به روشنگری فراماسونری دست یافت. و تنها در این صورت می توان ماهیت و شرایط پیشرفت و تکامل و اولسیون را فرا گرفت.(22)
این گفته تأکید می کند که هر چند برخی از ماسون های درجه پایین فکر می کنند فراماسونری یک سازمان خیریه و اجتماعی است. اما، در واقع به اسرار موجودیت انسان مربوط است. بنابراین، جلوه ی ظاهری فراماسونری به عنوان یک سازمان خیریه و اجتماعی، لفافه ای برای مخفی کردن فلسفه ی سازمان است. در واقعیت، فراماسونری سازمانی است که آرمانش تحمیل هدفمند یک فلسفه ی خاص بر اعضای خود و بر تمامی جامعه است.
همانطور که در ابتدا گفتیم، بخش بنیادی این فلسفه که از فرهنگهای بت پرست به ویژه مصر باستان به ماسونری منتقل گردید، ماتریالیسم است.
سلامی ایزینداک، استاد اعظم ماسونری در کتاب خود با عنوان برداشتی از فراماسونری، در مورد فلسفه ی ماتریالیستی ناب فراماسونری می نویسد:
تمام فضا، اتمسفر، ستارگان، طبیعت، تمام اشیاء جاندار و بی جان از اتمها تشکیل شده اند. انسان چیزی نیست شبیه جز تجمع خودانگیخته ی اتمها. تعادل در جریان الکتریکی بین اتمها، بقای موجودات زنده را تضمین می کند. وقتی این تعادل (و نه الکتریسته ی موجود در اتمها) از بین برود ما می میریم، به خاک بازمی گردیم و به اتمها تجزیه می گردیم. بنابراین ما از ماده و انرژی به وجود آمده ایم و ماده و انرژی بازمی گردیم. گیاهان از اتمهای ما استفاده می کنند و تمام موجودات زنده از جمله انسانها از گیاهان استفاده می کنند. تمام موجودات از مواد مشابهی ساخته شده اند. اما چون مغز ما در بین تمام حیوانات در عالی ترین حد تکامل یافته، شعور به وجود آمده است. اگر به نتایج روانشناسی تجربی دقت کنیم می بینیم که تجربه ی روانی سه جانبه ی؛ احساس ــ ذهن ــ اراده، نتیجه ی کارکرد متعادل سلولهای قشر مغز و هورمونها است... علم اثبات گرا می پذیرد که چیزی از عدم به وجود آید و چیزی هم از بین برود. پس می توان نتیجه گرفت که انسان نباید احساس سپاس، و تعهد نسبت به هیچ نیرویی داشته باشد. جهان کلیتی از انرژی و بدون آغاز و پایان است. همه چیز از این کلیت انرژی به وجود می آید، تکامل می یابد و می میرد، اما، هرگز به طور کل از بین نمی رود. اشیاء دگرگون می شوند و شکل عوض می کنند. در واقع، مرگ و نابودی وجود ندارد. بلکه، تغییر شکل و شکل پذیری مداوم است. اما، نمی توان این مسئله ی بزرگ و این راز جهانی را با قوانین علمی توجیه کرد. با این وجود، توجیهات فراعلمی، توضیحاتی موهوم، تعصب آمیز و عقایدی پوچ هستند. بر طبق علم اثبات گرا و منطق، روحی جدای از جسم وجود ندارد.(23)
شما دیدگاه هایی مشابه اینرا در کتابهای متفکرین ماتریالیست مثل کارل مارکس؛ اف انگل، لنین، پولیتزر، ساگان، و جی مونود خواهید یافت. همه ی آنها افسانه اصلی ماتریالیست را قبول دارند که جهان همیشه وجود داشته، ماده یک جوهر وجودی مطلق است، انسان از ماده تشکیل شده و روح ندارد، ماده از درون و بیرون خود در حال تکامل است و حیات بر اثر یک احتمال ایجاد گردیده است. استفاده از واژه افسانه برای این عقاید کاملاً صحیح است. چرا که بر خلاف ادعای ایزینداک که می گوید: «این فرآیندها نتیجه ی علم اثبات گرا و منطق هستند.» تمام این دیدگاه ها با کشفیات علمی در نیمه ی دوم قرن بیستم بی اعتبار گردید. به عنوان مثال، نظریه ی انفجار بزرگ (که محافل علمی آنرا به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته اند). از نظر علمی نشان می دهد که جهان میلیونها سال پیش از عدم خلق شده است. قوانین ترمودینامیک نشان می دهند که ماده توانایی سازماندهی کردن خود را ندارد و تعادل و نظم موجود در جهان در نتیجه ی یک آفرینش هوشمندانه است. زیست شناسی با نشان دادن یک طرح خارق العاده در موجودات زنده وجود خالقی که تمام آنها را آفریده است، اثبات می کند.
ایزینداک در ادامه توضیح می دهد که ماسونها در واقع ماتریالیست هستند و بنابراین، ملحدند و آنها مفهوم «معمار بزرگ عالم» را برای نوعی تکامل مادی به کار می گیرند:
من می خواهم به طور خیلی خلاصه به برخی اصول و تفکرات مورد قبول ماسونها اشاره کنم: بر طبق نظر ماسونری، زندگی از یک سلول منفرد آغاز می گردد که دگرگون شده، تغییر شکل داده و به یک انسان کامل تکامل می یابد. ماهیت، علت، هدف یا شرایط این آغاز را نمی توان فهمید. زندگی از تلفیقی از ماده و انرژی ایجاد می شود و به آن بازمی گردد. اگر ما معمار بزرگ عالم را به عنوان یک اصل اعجاب انگیز، یک افق بی انتها از نیکی و زیبایی، قله ی تکامل، و عالی ترین درجه و آرمانی که انسان برای رسیدن به آن تلاش می کند، بپذیریم و اگر آنرا شخصی نکنیم، آنگاه از تعصبات رهایی خواهیم یافت.(24)
همانطور که مشاهده می کنید یکی از اساسی ترین اصول فلسفه ی ماسونی این است که موجودات از ماده به وجود می آیند و به آن بازمی گردند. یکی از نکات جالب این دیدگاه این است که ماسونها این فلسفه را صرفاً مخصوص خود نمی دانند، بلکه، می خواهند این عقاید را در تمام جامعه منتشر سازند. ایزینداک می افزاید:
فراماسونی که این اصول و عقاید را فرا می گیرد، وظیفه ی آموزش مردم را می پذیرد... و با آموزش اصول منطقی و علم اثبات گرا به آنها ایشان را تزکیه می نماید. به این طریق، ماسونری مردم را مخاطب قرار می دهد و بر خلاف نظر مردم به خاطر مردم فعالیت می کند.(25)
این سخنان دو جنبه از نقش شناخته شده ی فراماسونری در جامعه را نشان می دهد؛
1ــ فراماسونری در زیر لفافه ی علم اثبات گرا و منطق تلاش می کند که فلسفه ی ماتریالیستی مورد قبول خود را بر مابقی جامعه تحمیل کند (که در واقع یک اسطوره ی مصر باستان است).
2ــ آنها قصد دارند علیرغم میل مردم هم این کار را انجام دهند. یعنی اگر جامعه ای معتقد به خدا باشد و هیچ تمایلی برای قبول فلسفه ی ماتریالیست هم نداشته باشد فراماسون ها باز هم از تلاش خود برای تغییر جهان بینی مردم بدون رضایت آنها دست برنخواهند داشت.
مجموع اصطلاحاتی که ماسون ها از آن استفاده می کنند مسئله ی مهمی است که باید به آن توجه کرد. آنها در نوشته های خود به خصوص آنهایی که مخاطبشان مابقی جامعه است، زبانی را به کار می گیرند که فلسفه شان را بی آزار، هوشمندانه و با تحمل نشان دهد. نمونه ی آنرا در نقل قول بالا آنجا که می گوید «تزکیه ی مردم با آموزش اصول منطقی و علم اثبات گرا به ایشان» می توان دید. در واقع، فلسفه ی فراماسونری هیچ کاری با «علم و منطق» ندارد؛ بلکه بر اساس افسانه ای منسوخ است که در لفافه ی علم بیان می شود. هدف فراماسونری تزکیه ی مردم نیست. نیت حساب شده ی آنها تحمیل فلسفه شان بر مردم است. وقتی آنها می گویند که مصمم هستند این کار را بر خلاف نظر مردم انجام دهند متوجه می گردیم که آنها اهل تساهل نیستند بلکه یک جهان بینی خودکامه دارند.
یا اصطلاحات روحانی مشابه این آورده می شود. شاید اینها متناقض به نظر برسند اما اینگونه نیست چرا که در واقع تمام اشارات فراماسونری به جاودانگی روح نمادین است. نشریه ی ترک معمار سنان در مقاله ای با عنوان «پس از مرگ در فراماسونری» به این موضوع پرداخته است:
در افسانه ی استاد حیرام، ماسونها زندگی دوباره پس از مرگ را به طریق نمادین می پذیرند. این زندگی دوباره نشان می دهد که حقیقت همیشه بر مرگ و تاریکی غلبه می کند. ماسونری هیچ اهمیتی به وجود روح جدای از جسم نمی دهد. در ماسونری زندگی دوباره پس از مرگ به یادگار گذاردن اثرات معنوی و مادی برای انسانها است. این کار انسان را جاودانه می سازد. آنهایی که قادرند نامشان را در این زندگی کوتاه جاودانه کنند به موفقیت دست یافته اند. منظور ما از کسانی که نامشان را جاودانه ساخته اند کسانی است که تمام تلاششان را برای سعادتمند کردن انسانها و ساختن جهانی انسانی تر چه برای هم عصران خود و چه برای نسلهای آینده صرف کرده اند. هدف آنها ارتقاء امیال انسانی است که بر حیات زندگانی تأثیر می گذارد... انسانهایی که در طی قرون در پی جاودانگی بوده اند از طریق کارهایی که انجام داده اند، خدماتی که ارائه کرده اند و عقایدی که بیان کرده اند به این مهم نائل آمده اند و این کار به زندگی آنها معنی بخشیده است. همانطور که تولستوی می گوید: «آنگاه بهشت در همین جا روی زمین به وجود می آید و مردم به بالاترین حد سعادت دست می یابند».(26)
ایزینداک استاد اعظم ماسونی در همان مقاله می نویسد:
جوهر موجودات: ماسونری جوهر همه چیز را در ماده و انرژی می داند. آنها می گویند که موجودات مرحله به مرحله تغییر می کنند و دوباره به ماده باز خواهند گشت. از نظر علمی این را مرگ می نامند. باطن گرایی در این مورد و اعتقاد به دو نیروی تشکیل دهنده ی فرد ــ روح و جسم ــ و اینکه جسم می میرد و روح نمی میرد و به جهان ارواح رفته و در آنجا به زندگی خود ادامه می دهد تا به دستور خدا به جسم دیگری وارد شود، با عقیده ی، تبدیل و تغییر شکل مورد قبول فراماسونری سازگار نیست. عقیده ی ماسونری در این مورد را می توان اینگونه توضیح داد: «بعد از مرگ تنها چیزی که از شما باقی خواهد ماند و نمی میرد یادگارهایی از تکامل یافتگی شما و آنچه که انجام داده اید می باشد.» این نظریه نوعی روش فلسفی تفکر بر اساس اصول علم اثبات گرا و منطق است. نظریه ی دین در مورد جاودانگی روح و حیات دوباره پس از مرگ با اصول اثبات گرا مطابقت ندارد. ماسونری اصول خود را از تفکر در نظامهای فلسفی خردگرا و اثبات گرا اخذ کرده است. بنابراین در این مسأله فلسفی، فراماسونری نسبت به دین روش تفکر و توجیه متفاوتی دارد.(27)
تکذیب زندگی دوباره پس از مرگ و جستجوی جاودانگی در یادگارها و میراثهای دنیایی... هر چقدر هم که ماسونها ادعا کنند که این نظریه منطبق با علوم جدید است، اما در حقیقت افسانه ای است که از دوران های اولیه ی تاریخ مورد قبول مردم بی دین و کافر بوده است. قرآن می فرماید که کافران «ساختمانهای محکم ساختند که امیدوارند برای همیشه در آن زندگی کنند.» حضرت هود (علیه السلام) یکی از پیامبران، گذشته قوم عاد را از این شیوه ی غفلت برحذر داشت. همانگونه که قرآن می فرماید:
هنگامی که برادرشان (به آنها) هود گفت: «آیا پرهیزگار نمی شوید؟* من برای شما پیغمبری امین هستم* از خدا بترسید و از من اطاعت کنید* من از شما بر آن (رسالت) اجری نمی طلبم. اجر من جز بر عهده ی پروردگار جهانیان نیست* آیا در هر پلیدی به بازی و سرگرمی برجی بنا می کنید؟* و کاخ های محکم بنا می کنید به امید آن که ابدی شوید؟* و چون کسی را مجازات می کنید همچون جباران کیفر می دهید؟* پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید* (سوره الشعراء: 124ــ 131).
اشتباهاتی که این کافران مرتکب شدند ساختن ساختمانهای زیبا و محکم نبود. مسلمانان نیز به هنر اهمیت می دهند. آنها با به کار گرفتن آن سعی می کنند جهان را زیبا سازند. تفاوت در نیت است. یک مسلمان تا حدی که تصورات زیبایی شناسی که خداوند در انسان نهاده آشکار گردد به هنر علاقه نشان می دهد. کافران اشتباه می کنند که هنر را طریقی برای جاودانگی می دانند.
نگاهی به نوشتجات مربوطه نشان می دهد که دانشمندان با تلاش هایی که بر اثر عقاید ماتریالیستی القاء شده اند به هیچ نتیجه ای نرسیده اند که بتوانند شعور را به مغز محدود نماید و خیلی از آنها از رسیدن به چنین نتیجه ای ناامید گشته اند. امروزه، بسیاری از محققین بر این عقیده هستند که شعور انسانی منشأ ناشناخته ای در ورای نورونهای (سلولهای عصبی) مغز و اتمها و ملکولهای تشکیل دهنده ی آنها دارد.
یکی از این محققین به نام ویلدر پن فیلد Wilder Penfield یعد از سالها مطالعه به این نتیجه رسید که وجود روح واقعیتی غیرقابل انکار است:
من بعد از سالها تلاش برای توجیه ذهن بر اساس فعالیت مغزی صرف، به این نتیجه رسیدم که ساده تر (و منطقی تر) است اگر این فرضیه را بپذیریم که وجود ما از دو جزء اساسی [مغز و ذهن (یا روح)] تشکیل یافته است... چرا که به نظر می رسد توجیه ذهن بر اساس فعالیتهای عصبی درون مغز حقیقتاً غیرممکن است... من مجبورم گزاره ای که بیان می کند وجود، از دو جزء اساسی (مغز و ذهن یا جسم و روح) تشکیل یافته است را بپذیرم.(28)
آنچه دانشمندان را به سمت این نتیجه گیری کشانده این حقیقت است که شعور را هرگز نمی توان با عوامل مادی صرف توجیه کرد. مغز انسان همچون رایانه ای شگفت انگیز است که اطلاعات حواس پنجگانه در آن تجمع یافته و پردازش می گردد. اما، این رایانه درکی از «خود» ندارد، نمی تواند در مورد حسهایی که دریافت می کند، تخیل، احساس یا تفکر داشته باشد. رژه پنروز Roger Penrose، فیزیکدان برجسته ی انگلیس در کتاب خود با عنوان «امپرتوری جدید ذهن» می نویسد:
«چه چیز در هر شخص هویت فردی او را به وجود می آورد»؟ آیا اتمهای فراوانی که جسم را تشکیل داده اند تا حدی اینکار را بر عهده دارند؟ آیا هویت او به انتخاب دقیق الکترونها، پروتونها و سایر ذرات که آن اتمها را تشکیل داده اند، بستگی دارد؟ حداقل دو دلیل وجود دارد که چرا نمی تواند اینگونه باشد. اولآً، در بدن هر فرد زنده گردش مداوم مواد وجود دارد. این مطلب در مورد سلولهای مغزی فرد نیز صادق است هر چند که بعد از تولد هیچ سلول مغزی جدیدی به وجود نمی آید. اکثریت عمده ی اتمهای هر سلول زنده (از جمله سلول مغزی) ــ و در واقع تقریباً تمامی مواد تشکیل دهنده ی بدن ما ــ بعد از تولد به دفعات متعدد جایگزین می گردند. دلیل دوم، از فیزیک کوانتوم ناشی می گردد... اگر یک الکترون از مغز انسان با یک الکترون در یک آجر تعویض گردد، وضعیت سیستم دقیقاً مانند حالت قبل از تعویض باقی خواهد ماند. به طوریکه از یکدیگر قابل افتراق خواهند بود. همین حالت در مورد پروتونها و سایر ذرات و تمامی اتمها و مولکوها و... وجود دارد. در سطحی فراتر، اگر تمام مواد بدن یک فرد با ذرات همانند خود در آجرهای خانه اش تعویض گردند، هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد.(29)
پنروز آشکارا می گوید که حتی اگر تمام اتمهای بدن یک انسان با اتمهای آجر جابه جا شوند، خصوصیانی که شعور یک انسان را می سازند بدون تغییر خواهند ماند. می توانیم بر عکس آنرا نیز در نظر بگیریم. یعنی اگر ذرات اتمهای مغز با اتمهای آجرها جابه جا گردند، آجرها دارای شعور نخواهند شد.
به طور خلاصه، آنچه انسان را انسان می کند خصوصیات مادی نیست، بلکه ویژگی های روحی است و روشن است که منشأ آن، ماهیتی جدای از ماده است. پنروز در پایان کتاب خود، چنین نتیجه می گیرد:
شعور به نظر من آنچنان پدیده ی قابل توجهی است که نمی توانم باور کنم صرفاً بر حسب تصادف و بر اساس محاسبه ی پیچیده ای به وجود آمده باشد. این پدیده (شعور) امری است که می توان از طریق آن هستی جهان آفرینش را شناخت.(30)
دیدگاه ماتریالیسم در برابر این یافته ها چه سرنوشتی پیدا می کند؟ چطور ماتریالیستها ادعا می کنند که انسان فقط از ماده ترکیب یافته و انسان دارای هوش، احساسات، تفکر، حافظه و حواس چطور می تواند از ترکیب شانسی اتمهای بی جان و بی شعور ایجاد گردد؟ چطور امکان دارد آنها فکر کنند که چنین فرآیندی ممکن است؟
این سؤالات به تمام ماتریالیستها مربوط می شود. اما، در این موارد نوشته های ماسونی حاوی عقایدی است که نسبت به مکتوبات سایر ماتریالیسها باز هم غیرعادی تر است. وقتی به این نوشتجات نگاه می کنیم به وضوح می بینیم که در پشت فلسفه ی ماتریالیستی «پرستش ماده» مستتر است.
مهم نیست که این عقیده چقدر مدرن به نظر برسد، در واقع این نظریه، ظهور دوباره ی عقیده ای است که از اولین دورانهای تاریخی وجود داشته است: بت پرستی. آنهایی که بت ها را ستایش می کردند معتقد بودند که تندیس ها و نمادهای مورد پرستش آنها دارای روح و قدرت هستند. به عبارت دیگر آنها برای مواد بی جان و بی شعور، شعور و نیروی عظیم قائل بودند. بطور قطع، این مطلب آشکارا مزخرف و بی معنی است. در قرآن مجید خداوند به غیرمنطقی و نامعقول بودن بت پرستی اشاره می کند در داستانهای پیامبران به خصوص بر جعلی و ساختگی بودن عقاید بت پرستی تأکید شده است. به عنوان مثال حضرت ابراهیم از پدرش سؤال می کند «... ای پدر، چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند و هیچ حاجتی از تو بر نمی آورد، پرستش می کنی؟» (سوره ی مریم: 42). واضح است که نسبت خدایی دادن به ماده بی جان که نه می بیند و نه می شنود، «هیچ فایده ای برای کسی ندارد» و هیچ قدرتی هم ندارد، خیلی احمقانه است.
ماتریالیستها، نمونه های مدرن بت پرستی هستند. آنها تندیسها و نمادهایی که از سنگ و چوب ساخته شده را پرستش نمی کنند، اما بر این اعتقادند که ماده نه تنها این چیزها، بلکه تمام موجودات را به وجود آورده است و فکر می کنند که این ماده دارای نیرو، هوش و آگاهی نامحدود است. نوشتجات ماسونی نکات جالبی در این مورد دارد، چرا که ماسونها آشکارا به این عقاید بت پرستی که روح ماتریالیسم را تشکیل می دهد، اعتراف می کنند. مقاله ای در نشریه ی معمار سنان، می نویسد:
به منظور ایجاد یک شیئ مادی، اتمها با نظم خاصی در کنار هم قرار می گیرند. نیرویی که موجب این سازماندهی می گردد روح موجود در هر اتم است. چون هر روح دارای شعور است. هر شیئ آفریده شده نیز آگاهی خردمندانه ای دارد. و تمام اشیاء آفریده شده نیز به یک درجه دارای هوش هستند. یک انسان، یک حیوان، یک باکتری و یک مولکول به یک حد دارای هوش هستند.(31)
توجه کنید که در اینجا ادعا شده که همه ی اتمها دارای هوش و شعور هستند. نویسنده ی ماسون با این ادعا می گوید که همه ی موجودات به خاطر اتمهایی که دارند، دارای شعور هستند و چون وجود روح انسانی را انکار می کند، انسان را نیز مثل یک حیوان یا مولکولهای بی جان مجموعه ای از اتمها می داند.
اما، حقیقت این است: ماده ی بی جان (اتم) روح، شعور یا هوش ندارد. فقط موجودات زنده شعور دارند که به خاطر روحی است که خداوند به آنها عطا کرده است. در میان تمام موجودات زنده، انسانها بالاترین درجه شعور را دارند چون دارای روحی منحصر به فرد هستند که خداوند به آنها عطا کرده است.
به عبارت دیگر، بر خلاف آنچه ماسونها معتقدند شعور در ماده ی بی جان وجود ندارد. بلکه مختص موجودات زنده ای است که روح دارند. اما، ماسونها به خاطر اینکه وجود خداوند را تکذیب می کنند، به عقاید احمقانه ای متوسل می شوند که متضمن وجود «روح» در اتمهاست.
این عقیده ی ماتریالیستی که مورد حمایت ماسونها است، بیان جدیدی از یک عقیده ی کفرآمیز است که «جان بخشی» نامیده می شود و بر این فرض استوار است که تمام اشیاء موجود در طبیعت (صخره ها، کوه ها، بادها، آب و غیره) دارای روح و شعور مخصوص به خود هستند. ارسطو فیلسوف یونانی این نظریه را با ماتریالیسم تلفیق کرد (نظریه ی غیرمخلوق بودن و مطلق بودن ماده) و حتی امروزه نسبت دادن شعور به اشیاء بی جان ــ که اساس ماتریالیسم است ــ نوعی بت پرستی جدید به شمار می رود.
نوشته های ماسونی مملو از توضیحات جالب در مورد این عقیده است مقاله ای با عنوان «طریق حقیقت» در مجله معمار سنان آورده است:
اگر سلسله مراتب جان بخشی را بپذیریم، یعنی روح درون یک اتم وجود دارد، آنگاه یک مولکول روح درون اتم را هدایت می کند، سپس سلول روح مولکول را هدایت می کند و یک موجود زنده روح درون سلول را هدایت می کند. بنابراین روح اصلی که تمام بدن را هدایت می کند، خدای این روحهای کوچکتر نیست؟ (32)
این اعتقادات ابتدایی و نادرست موجب گردیده ماسونها معتقد گردند نظم و تعادل موجود در جهان متأثر از ماده ی بی جان است. باز هم مقاله ای که در مورد تکامل زمین شناختی جهان در معمار سنان منتشر شده است، اظهار می دارد:
این سیر قهقهرایی سطح چنان با ظرافت رخ داده که می توانیم بگوییم وضعیت فعلی حیات در نتیجه ی این هوش پنهان ماگما به دست آمده است. اگر اینگونه نبود، آب در فرورفتگی ها جمع نمی شد و همچنان سراسر زمین از آب پوشیده شده بود.(33)
مقاله ی دیگری در مجله ی معمار سنان ادعا می کند که: اولین سلولهای زنده و آنهایی که از تکثیر آنها به وجود آمدند دارای شعور بوده، طرحی ریخته و آنرا به اجرا درآورده اند:
حیات در زمین با به وجود آمدن یک سلول منفرد آغاز گردید. این سلول تنها، بلافاصله شروع به حرکت کرد و تحت تأثیر یک میل زنده و واقعاً سرکش به دو سلول تقسیم شد و به این سیر تقسیمهای بی پایان ادامه داد. اما، این سلولها جدا از هم هیچ هدفی از این سرگردانی خود درک نمی کردند و بنابراین در هراس از این سرگردانی و تحت تأثیر یک میل غریزی نیرومند از صیانت نفس در بین یکدیگر به همکاری پرداختند و در کنار هم در یک هماهنگی کاملاً دموکراتیک و با فداکاری اندامهای ضروری برای حیات را خلق کردند.(34)
اما، بر خلاف آنچه در گفته های بالا ادعا شده، در یک سلول زنده شعوری وجود ندارد و اعتقاد به آن چیزی جز خرافات نیست. باز هم همانطور که در نقل قول بالا می بینیم، آنها برای انکار وجود قدرت آفریننده ی خداوند، ویژگی های مضحکی را به اتمها، مولکولها و سلولها نسبت می دهند. مثل هوش، توانایی برنامه ریزی، ازخودگذشتگی و حتی هماهنگی دموکراتیک. این مطلب، همانقدر بی معنی است که در مورد خلق یک نقاشی رنگ و روغن بگوییم: «رنگها بر طبق یک برنامه به همدیگر نظم دادند و با هماهنگی و آزادانه پیش رفتند.» بنابراین ادعای ماسونها در مورد منشأ حیات پوچ و بی معنی است.
اصطلاح متداول دیگری در عقاید خرافی ماسونری و ماتریالیسم آنها نظریه ی «مادر طبیعت» است ما با این اصطلاح در فیلم های مستند، کتابها، مجلات و حتی آگهی های بازرگانی برخورد می کنیم، این اصطلاح برای بیان این عقیده که مواد بی جان تشکیل دهنده ی طبیعت (نیتروژن، اکسیژن، هیدروژن، کربن و غیره) نیروی با شعوری دارند که به خودی خود می توانند انسان و تمام موجودات زنده را به وجود آورند، به کار می رود. اساس این افسانه، مشاهدات یا دلایل منطقی نیست بلکه هدف آن متقاعد کردن مردم به وسیله ی القاء مکرر و فراوان است. هدف این است که مردم خداوند و آفریننده ی حقیقی را فراموش کنند و در عوض به بت پرستی روی آورند که در آن «طبیعت» به عنوان خالق در نظر گرفته می شود.
ماسونری تلاش می کند که به این اعتقاد شکل دهد، آنرا تقویت کرده و ترویج کند و تمام نیروهای اجتماعی که می توانند پشتیبان آن باشند را حمایت کند. مقاله ای در معمار سنان با عنوان «نظریاتی پیرامون مفهوم تکامل هماهنگ از دیدگاه علمی» در مورد «هماهنگی اسرارآمیزی که مادر طبیعت ایجاد کرده» صحبت می کند و بیان می کند که این اساس فلسفه ی اومانیستی ماسونری است. سپس اضافه می کند که ماسونری از جنبش های طرفدار این فلسفه حمایت خواهد کرد:
اگر از دیدگاه تبادل مواد در دنیای موجودات زنده به بررسی بپردازیم، می بینیم که میکروبهای مفیدی که در خاک و در درون ما وجود دارند، تمام گیاهان، حیوانات انسانها در هماهنگی اسرارآمیزی که توسط مام طبیعت نظم بخشیده شده زندگی می کنند و همواره در یک وحدت تشکیل یافته به سر می برند. من می خواهم بار دیگر تأکید کنم که ماسونری هر نوع جنبش روانی ــ اجتماعی را که هدفش رفاه، صلح، امنیت و سعادت باشد، و به طور خلاصه هر حرکتی که در مسیر اومانیسم و وحدت جهانی انسانیت باشد را به عنوان روش ها و فعالیتهایی که موجب پیشرفت آرمانهای ماسونری می گردند، در نظر خواهد گرفت.(35)
مهمترین این «روش ها و فعالیتها» که موجب «پیشرفت آرمانهای ماسونری» می گردد نظریه تکامل است که ظاهراً پایه ی علمی دارد و حامی مدرن ماتریالیسم و اومانیسم است.
در آینده ما نگاه دقیقتری به نظریه ی تکامل از زمان داروین تا تبلیغات معتقدین مدرن تکامل خواهیم داشت و ارتباط سری ماسونری و این بزرگترین خطای علمی همه ی دورانها را کشف خواهیم کرد.
منبع: فراماسونری جهانی
جالب ترین ویژگی در تفکر مصر باستان ماتریالیستی بودن آن است، که بر این عقیده که ماده ازلی است و خلق نشده استوار گردیده است. کریستوفر نایت و روبرت لوماس در کتاب خود با عنوان کلید حیرام، مطالب مهمی در این مورد دارند که ارزش تکرار دارند:
مصریان معتقد بودند که ماده همواره موجود بوده است؛ برای آنها این طرز تفکر که خداوند چیزی را از نیستی مطلق خلق کند غیرمنطقی می نمود. آنها بر این عقیده بودند که جهان هنگامی آغاز گردید که نظم از آشوب نمایان گردید، و آنچه تا قبل از آن وجود داشت نبرد بین نیروهای نظم دهنده و بی نظمی بود... این حالت آشوب را نون NUN می نامیدند و همانند توصیف سومریان... معتقد بودند... که مغاکی تاریک، بی آفتاب، دارای آب با نیروی خلاق درون آن بود که دستور شروع نظم را صادر کرد. این نیروی خفته در جوهر آشوب نمی دانست که وجود دارد بلکه یک احتمال، یک پتانسیل بود که درون بی برنامگی آشوب تنیده شده بود.(1)
تشابه چشمگیری بین اساطیر مصر باستان و تفکر ماتریالیستی مدرن وجود دارد. یک دلیل پنهان برای این حقیقت جالب این است که سازمان مدرنی وجود دارد که این عقاید مصر باستان را پذیرفته و قصد دارد آنها را در کل جهان مستقر سازد. این سازمان فراماسونری است.
ماسونها و مصر باستان
فلسفه ی ماتریالیستی مصر باستان بعد از انقراض این تمدن به حیات خود ادامه داد. یهودیان خاصی آنرا پذیرفته و در آیین کابالیستی آنرا زنده نگاه داشتند. از طرف دیگر، تعدادی از متفکرین یونانی، فلسفه ی مشابهی را پذیرفتند و با تفسیری تازه از آن، آنرا به صورت مکتب فکری با عنوان «فلسفه هرمس» تداوم بخشیدند.واژه هرمتیسم، از نام هرمس، همتای یونانی تات Thoth خدای مصر باستان گرفته شده است. به عبارت دیگر، هرمتیسیزم، نسخه ی یونانی فلسفه ی مصر باستان است.
سلامی ایزینداک استاد اعظم فراماسون، منشأ این فلسفه و جایگاه آن در ماسونری مدرن را اینگونه شرح می دهد:
در مصر باستان انجمنی مذهبی وجود داشت که ساختار فکری از خود به ارث گذاشت و معتقد به هرمتیسیزم بود. ماسونری به چیزی شبیه آن اعتقاد دارد. به عنوان مثال کسانی که در انجمن به درجه خاصی می رسیدند در مراسم انجمن شرکت می کردند، افکار و احساسات روحانی خود را برملا می ساختند و افراد سطوح پایین تر را آموزش می دادند. فبثاغورث، یک هرمسی بود که در میان آنها تعلیم دید. همچنین سیستمها و سازمانهای فلسفی مکتب اسکندری و نوافلاطونی از مصر باستان منشأ گرفته اند و تشابهات قابل توجهی بین آنها و آیین ماسونی وجود دارد.(2)
ایزینداک در جای دیگر، با صراحت بیشتری تأثیر مصر باستان در خاستگاه ماسونری را بیان می کند: «فراماسونری یک سازمان اجتماعی و آیینی است که آغازش به مصر باستان بازمی گردد.(3)
کارشناسان ماسون دیگری هم اظهار داشته اند که خاستگاه ماسونری به انجمن های سری فرهنگهای بت پرست باستانی مثل مصر باستان و یونان بازمی گردد. یک ماسون ارشد ترک به نام سلیل لاییکتز Celil Layiktez در مقاله ای با عنوان «سر و راز ماسونی: چه چیز سرّ است و چه چیز نیست؟» در مجله ی ماسون ترک می گوید:
در تمدن یونانی، مصر و روم باستان، مکاتب تصویری وجود داشت که در زمینه ی علوم خاص، حکمت گنوسی یا شناخت اسرار فعالیت می کردند. اعضای این مکاتب بعد از تحقیق طولانی و آیین های پذیرش داوطلب، برگزیده می شدند. به نظر می رسد اولین مکتب از این نوع، مکتب "ازیریس Osiris"بوده باشد که بر پایه ی رویدادهای زندگی این خدا مثل تولد، جوانی، مبارزه با تاریکی، مرگ و حیات دوباره ی او بوده است. این موضوعات به صورت آیینی در مراسماتی که کاهنان اجرا می کردند به نمایش درمی آمد و به این طریق آیین ها و نمادها به خاطر مشارکت واقعی بسیار ثمربخش تر ارائه می شدند...
سالها بعد، این آیین ها اولین محافل از یک سلسله انجمن های برادری را تشکیل دادند که تحت عنوان ماسونری ادامه یافت. این انجمن های برادری همیشه آرمانهای مشابهی داشتند و هنگامی که مورد تعدی قرار می گرفتند، توانایی زندگی مخفیانه را داشتند. آنها به خاطر آنکه به طور مکرر نام و شکل خود را تغییر می دهند توانسته اند تا امروز به حیات خود ادامه دهند. با این وجود آنها به نمادگرایی باستانی و هویت ویژه ی خود وفادار مانده اند و عقاید خود را همچون میراثی به یکدیگر منتقل می کنند. آنها برای اینکه شائبه ی تهدید عقاید دیرینه ی خود توسط قدرتمندان را کمتر کنند بین خودشان قوانین سری تدوین کردند. آنها به منظور محافظت خود در برابر خشم مردمان ناآگاه به ماسونری مخفی پناه بردند که مشتمل بر قوانین محرمانه فرقه ی آنها می باشد. آنها این رازداری را با عقاید خود تلفیق نمودند که بعدها بر تشکیل ماسونری نظری مدرن که امروزه می شناسیم تأثیر گذارد.(4)
در نقل قول بالا، لاییکتز از انجمن هایی که خاستگاه ماسونری بوده اند تعریف می کند و ادعا می کند که آنها برای محافظت در برابر «مردمان ناآگاه» خود را مخفی می کردند. اگر این ادعای فرضی را لحظه ای کنار بگذاریم از نقل قول بالا اینگونه استنباط می گردد که فراماسونری نماینده ی امروزی انجمن هایی است که در تمدنهای بت پرست باستانی مصر، یونان و رم وجود داشته است. از میان این تمدنها، مصر از همه قدیمی تر است و بنابراین می توان گفت که منشأ اصلی فراماسونری از مصر باستان است (پیش از این دیدیم که حلقه ی ارتباط اصلی بین این آیین الحادی و فراماسونری مدرن، شهسواران معبد هستند.)
در اینجا ضروری است به این نکته اشاره کنیم که یکی از نظامهای ملحدی که در قرآن بیشترین اشاره به آن شده است، مصر باستان است. این سیستم یک نمونه واقعی از نظام شیطانی بوده است. آیه های زیادی برای ما، در مورد فراعنه که بر مصر حکومت می کردند و دست های پشت پرده ی آنها، ستمکاری، بی عدالتی، شرارت و افراط کاری آنها سخن می گوید. علاوه بر این، مصریان مردمان فاسدی بودند که به نظام فراعنه ی خود تن در داده بودند و خداهای دروغین آنها را می پرستیدند.
با این وجود، فراماسونها می گویند که منشأ آنها به مصر باستان بازمی گردد و این تمدن را قابل ستایش می دانند. مقاله ای که در نشریه ی فراماسونی ترک منتشر شده است، معابد مصر باستان را به عنوان «خاستگاه صنف ماسونی» ستایش می کند:
... مصریان هلیوپولیس (شهر آفتاب) و ممفیس را بنا نهادند و بر اساس اساطیر ماسونی این دو شهر منبع علم و دانش بوده اند که ماسونها به آن «نور اعظم» می گویند. فیثاغورث که از هلیوپولیس دیدن کرده، اظهارات زیادی در مورد معبد دارد. معبد ممفیس که او در آن آموزش می دید، ارزش تاریخی دارد. در شهر تبس Thebes مدارس پیشرفته ای وجود داشت. فیثاغورث، افلاطون و سیسرو Cicero در این شهرها به فراماسونری وارد شدند.(5)
نوشته های ماسونی تنها مصر باستان را با عبارتهای عریض و طویل مورد ستایش قرار نمی دهند بلکه نسبت به فراعنه که بر این نظام ستمکار حکمرانی می کرده اند نیز احساس ستایش و همدلی ابراز می دارند. در مقاله ی دیگری از نشریه ی ماسونی ترکیه آمده است:
وظیفه ی اصلی فرعون یافتن نور بود. ستایش نور پنهان به شیوه ای پرشورتر و جذاب تر بود... همانطور که ما، ماسونها تلاش می کنیم معبد سلیمان را بنا کنیم، مصریان باستان اهرام یا خانه نور را می ساختند. مراسماتی که در معابد مصر باستان اجرا می گردید به چندین درجه تقسیم می شد. این درجات دو بخش داشتند کوچک و بزرگ. درجه ی کوچک به یک، دو و سه تقسیم می شد؛ و بعد از آن ها درجات بزرگ تر آغاز می گردید.(6)
از این مطلب مشخص می گردد که «نور» که فراعنه مصر باستان و فراماسونها در جستجوی آنند، یکی است. همچنین می توان نتیجه گرفت که فراماسونری نماینده ی مدرن فلسفه ی فراعنه مصر است. ماهیت این فلسفه در داوری خداوند در قرآن در مورد فرعون و قومش روشن می گردد: ... آنها گروهی فاسق و نابکارند. (سوره نمل: 12).
در آیات دیگری نظام کافر مصر اینگونه وصف شده است:
فرعون در میان قومش ندا داد و گفت: «ای قوم من آیا حکومت مصر از من نیست» و این نهرها از زیر (قصر) من جاری نیست؟ آیا مشاهده نمی کنید؟* آیا من بهترم یا این مرد فقیر و خواری که نمی تواند درست سخن بگوید؟* (اگر موسی راست می گوید و رسول خدا است)، چرا دستبندهای زرین بر دست او نبسته اند، یا چرا فرشتگان همراه او نیامده اند* قومش را ذلیل و زبون داشت تا مطیع فرمان وی شدند. که مردمی فاسق بودند* (الزخرف: 51 ــ 55).
نمادهای مصر باستان در لژهای ماسونی
یکی از مهمترین چیزهایی که رابطه ی بین مصر باستان و ماسونها را اثبات می کند نمادهای آنهاست.نمادها در ماسونری بسیار مهم هستند. فراماسونها مفهوم واقعی فلسفه ی خود را با نمادها به اعضاء خود می آموزند. یک فرد فراماسون که درجه به درجه در مراحل فراماسونری ارتقاء می یابد، در هر مرحله معانی جدیدی برای هر نماد می آموزد. به این طریق، اعضاء گام به گام به عمق فراماسونری نفوذ می کنند.
مقاله ای در نشریه ی ماسونی ترک این کارکرد نمادها را اینگونه توصیف می کند:
می دانیم که فراماسونری عقاید و آرمانهای خود را به وسیله ی نمادها و حکایتهای تمثیلی و نمادین بیان می کند. این حکایتها به اولین دورانهای تاریخی بازمی گردند. حتی می توانیم بگوییم که به اساطیر پیش از تاریخ بازمی گردند. به این ترتیب، فراماسونری قدمت آرمانهای خود را نشان می دهد و از منبع غنی نمادها بهره مند می گردد.(7)
تصورات و طرحهای مصریان باستان بارزترین این نمادها و اسطوره ها هستند که به اولین دورانهای تاریخی برمی گردند. در تمام لژهای فراماسونری و در اکثر اعلانات و مطبوعات ماسونی طرحهای اهرام و ابوالهول و خطوط هیروگلیف را می توان یافت. در مقاله ای در نشریه ی ماسونی ترک، در مورد منشأ باستانی فراماسونری آمده:
اگر مصر باستان را باستانی ترین تمدن بنامیم، ره به خطا نبرده ایم. علاوه بر این، اولین چیزی که توجه ما را به خود جلب می کند تشابه فراوان مراسم، درجات و فلسفه ی مصر باستان با فراماسونری است.(8)
باز هم در مقاله ای در همان نشریه، با عنوان «خاستگاه اجتماعی و اهداف فراماسونری» بیان شده است که:
در مصر باستان، مراسم پذیرش عضو جدید در معبد ممفیس مدت طولانی به درازا می کشید. با توجه و تشریفات فراوان اجرا می گردید و شباهت زیادی به مراسم فراماسونری داشت.(9)
اجازه دهید، چند مثال از ارتباط بین مصر باستان و فراماسونری را بررسی نماییم:
هرم در زیر چشم
معروفترین نماد فراماسونری در آرم و نشان ایلات متحده ی آمریکا و همین طور در اسکناس یک دلاری دیده می شود. در این نشان یک نیم هرم وجود دارد که در بالای آن یک چشم درون یک مثلث قرار گرفته است. این چشم درون مثلث، نمادی است که همواره در لژهای ماسون و تمامی اعلانات و مطبوعات ماسون یافت می شود. تعداد زیادی از مکتوباتی که به موضوع فراماسونری پرداخته اند، بر این حقیقت تأکید دارند.هرمی که در زیر چشم درون مثلث قرار گرفته، توجه نسبتاً کمی را به خود معطوف می دارد. اما، این فوق العاده معنی دار است و راهگشای درک فلسفه ی فراماسونری است. یک نویسنده ی آمریکایی به نام ربرت هارونیموس Robert Hieronimus، پایان نامه ی دکترای خود را در مورد آرم و نشان ایلات متحده تدوین کرده و در آن اطلاعات بسیار مهمی را می توان یافت. عنوان پایان نامه «تحلیل تاریخی پیشینه ی نشان عالی آمریکا و ارتباط آن با ایدئولوژی روانشناسی اومانیست» است. پایان نامه او نشان می دهد که بنیانگذاران آمریکا که این مهر را برگزیدند، ماسون و در نتیجه طرفدار فلسفه ی اومانیست بوده اند. ارتباط این فلسفه با مصر باستان با هرمی که در مرکز نشان تعبیه شده نشان داده شده است. این هرم، نمادی از هرم خئوپس بزرگترین مقبره ی فرعون است.(10)
مفهوم فراماسونری ستاره ی شش پر
نماد معروف دیگر ماسونری، ستاره ی شش پر است که از روی هم گذاشتن دو مثلث به وجود می آید. این ستاره، نماد سنتی یهودیان نیز هست و امروزه در پرچم اسرائیل دیده می شود. گفته می شود، اولین بار حضرت سلیمان نبی، از آن به عنوان یک نشان استفاده کرد. بنابراین، ستاره شش پر نشان یک پیامبر و یک نماد آسمانی است.اما، ماسونها عقیده ی دیگری دارند. آنها ستاره شش پر را به عنوان نماد حضرت سلیمان قبول ندارند، بلکه آنرا نمادی از پاکانیسم و بت پرستی مصر باستان می دانند. مقاله ای در نشریه ماسونی ترک، با عنوان «تمثیل ها و نمادها در آیین های ما» حقایق جالبی در این مورد بیان می کند:
یک ستاره متساوی الاضلاع به سه رأس که به یک فاصله از هم قرار گرفته اند، نشان می دهد که این مقادیر با هم برابرند. این نمادها که توسط ماسونها برگزیده شده و به ستاره ی داودی معروف است یک ستاره ی شش پر است که از روی هم قرار گرفتن دو مثلث متساوی الاضلاع شکل گرفته است. امروزه، آنرا به عنوان نماد یهودیت می شناسند و در پرچم اسرائیل دیده می شود. اما، در واقع، منشأ این نماد از مصر باستان است... این علامت اولین بار توسط شوالیه های معبد ساخته شد و آنها از آن برای تزیین دیوارهای کلیسای خود سود بردند. چرا، که آنها اولین افرادی بودند که در اورشلیم حقایق مهمی را درباره ی مسیحیت کشف کردند. بعد از برچیده شدن شهسواران معبد، استفاده از این نماد در کتیبه ها باب شد. اما، در فراماسونری، ما بدون تردید از نماد در همان مفهوم مطلقی استفاده می کنیم که در مصر باستان استفاده می شد. در این مفهوم ما دو نیروی مهم را با یکدیگر مقایسه می کنیم. اگر شما، قاعده ی بالا و پایین دو مثلث متساوی الاضلاع را حذف کنید نماد بی نظیری را که خیلی خوب می شناسید خواهید یافت.(11)
در واقع ما، باید تمام نمادهای ماسونی که در ارتباط با معبد سلیمان هستند را به این طریق تفسیر کنیم. همانطور که در قرآن ذکر گردیده است، سلیمان پیامبری بود که برخی می خواستند به او افترا بزنند و او را بی دین و خدانشناس نشان دهند. در آیه ای از قرآن مجید خداوند می فرماید: «و سخنانی را که شیاطین در ملک سلیمان (به افسون و جادوگری) می خواندند پیروی کردند، و سلیمان هرگز به خدا کافر نگشت، لیکن آن دیوان که به مردم سحر یاد می دادند، کافر شدند ...» (سوره بقره: 102)
فراماسونها این عقیده ی تحریف شده را به سلیمان پیامبر نسبت می دهند و او را نماینده ی عقاید الحادی مصر باستان می شمرند. به همین دلیل در آیین های خود جایگاه مهمی برای او قائل هستند. میکائیل هاوارد Michael Howard، مورخ آمریکایی در کتاب خود «توطئه پنهان» می گوید: «از قرون وسطی سلیمان (نعوذ بالله) به عنوان یک جادوگر و کسی که عقاید الحادی را وارد یهودیت کرده است شناخته شد.»(12) هاوارد شرح می دهد که فراماسونها معبد سلیمان را به عنوان یک «معبد بت پرستی» تلقی می کنند و به همین دلیل به آن اهمیت می دهند.(13)
ستونهای دوگانه
یک بخش اجتناب ناپذیر از دکوراسیون لژهای ماسونری، ستونهای دوگانه در درب ورودی لژ هستند. به تقلید از دو ستون در ورودی معبد سلیمان، لغات "یاکین Jochin" و "بوعز Boaz" بر روی آنها حک شده است. اما، در واقع فراماسونها برای یادبود سلیمان این ستونها را تعبیه نکرده اند، بلکه بیانی از همان اشاره های تحریف شده ی آنها علیه سلیمان است. منشأ این ستونها نیز به مصر باستان بازمی گردد. نشریه ی ماسون ترک، در مقاله ای با عنوان «تمثیل ها و نمادها در آیین های ما» می نویسد:به عنوان مثال، در مصر، هوروس و ست معمارهای دوقلو و نگه دار آسمان بودند. باشوز در تبس یکی دیگر بود. دو ستون لژهای ما نیز از مصر باستان منشأ گرفته اند. یکی از این ستونها در جنوب مصر در شهر تبس؛ و دیگری در شمال در هلیوپولیس بوده است. در مدخل معبد آمانتا که وقف بتاح، مهمترین خدای مصر بود، دو ستون مانند معبد سلیمان قرار داشت. در افسانه های قدیمی تر که به آفتاب مربوط می شوند، از دو ستون به نامهای عقل و قدرت نام برده شده که در مقابل دروازه ی ابدیت بنا شده اند.(14)
اصطلاحات مصری در لژها
کریستوفر نایت و روبرت لوماس، دو مؤلف فراماسون انگلیسی در کتاب کلید حیرام به ریشه های فراماسونری در مصر باستان پرداخته اند و یکی از نکات جالبی که فاش کرده اند، لغاتی است که در مراسم ارتقاء یک ماسون به درجه ی استاد اعظم استفاده می شود:(Ma' at- neb- men- aa, Ma' at- ba- aa (15
نایت و لوماس توضیح می دهند که این لغات اغلب اوقات بدون توجه به معنی آنها به کار برده می شوند ولی آنها لغات مصر باستان هستند و معنی آنها این است:
«بزرگ است استاد تعیین شده ی فراماسونری، بزرگ است روح فراماسونی.» (16)
مؤلفین می گویند که واژه «Ma' at» به معنی هنر دیوارسازی است و نزدیکترین معادل آن Masonry به معنای بنا است. یعنی فراماسونها بعد از هزاران سال هنوز زبان مصر باستان را در لژهای خود حفظ کرده اند.
فلوت سحرآمیز موزارت
یکی از جالب ترین محصولات فراماسونری اپرای مشهور فلوت سحرآمیز، اثر آهنگساز مشهور، موزارت است. موزارت یک فراماسون بود و این یک واقعیت پذیرفته شده است که بسیاری از بخش های اپرای او حاوی پیامهای ماسونی است. موضوع جالب این است که این پیامهای ماسونی ارتباط تنگاتنگی با الحاد مصر باستان دارند. نشریه ی ماسون ترکیه این مطلب را بدین ترتیب شرح داده است (17):مشخص است که ارتباط آشکاری بین مصریان باستان و آیین های فراماسونری وجود دارد. هر چند برخی تلاش زیادی می کنند که فلوت سحرآمیز را «داستانی از شرق دور» قلمداد کنند. اما اساس آن آیین های مصری است. این خدایان و الهه های معابد مصر بوده اند که بر خلق شخصیتهای فلوت سحرآمیز تأثیر گذارده اند.
ابلیسک یا تک ستون
یکی دیگر از نمادهای مهم فراماسونری، ابلیسک یا تک ستون است که روزگاری بخش مهمی از معماری مصر باستان بوده است ــ ابلیسک، یک ستون عمودی بلند است که در رأس آن هرمی قرار گرفته است. ابلیسک ها با خطوط هیروگلیفی مصر باستان منقوش شده اند، و قرنها در زیر خاک مدفون بودند تا اینکه در قرن نوزدهم کشف شدند و به شهرهای غربی مثل نیویورک، لندن و پاریس منتقل گردیدند. بزرگترین ابلیسک به آمریکا ارسال شد. این انتقالات توسط فراماسونها تدارک دیده شد. چرا که فراماسونها ادعا می کنند ابلیسک و اشکال مصر باستان که بر روی آنها حک شده، در حقیقت نمادهای فراماسونری است. نشریه ماسونی ترک این موضوع را برای ابلیسک 21 متری واقع در نیویورک به این ترتیب بیان می کند:جالب ترین مورد استفاده ی نمادین از معماری، ابلیسکی است که ستون کلئوپاترا نامیده می شود و در سال 1878، توسط اسماعیل حاکم مصر به آمریکا اهدا شد. این ستون در حال حاضر، در سنترال پارک است. سطح آن از نمادهای فراماسونری پوشیده شده است. در اصل این ستون در قرن 16 قبل از میلاد در مدخل معبد خدای آفتاب در هلیوپولیس بنا شده است.(18)
افسانه ی ایزیس ــ زن بیوه
یکی از عقاید نمادین مهم فراماسونری مربوط به زن بیوه می شود. فراماسونها خود را فرزندان زن بیوه می نامند و تصاویر زن بیوه اغلب در اعلانات و مطبوعات آنها به چشم می خورد. خاستگاه این عقیده کجاست؟ زن بیوه کیست؟وقتی منابع فراماسونری را بررسی می کنیم، متوجه می گردیم که نماد زن بیوه در اصل از یک افسانه ی مصری اقتباس شده است. این افسانه یکی از مهمترین اسطوره های مصر باستان داستان ازیریس و ایزیس است.
ازیریس، خدای باروری و ایزیس همسر او بود. بر طبق افسانه، ازیریس قربانی جنایتی شد و در نتیجه ایزیس بیوه شد. بنابراین زن بیوه ی فراماسونها، ایزیس است. مقاله ای در نشریه معمار سنان، این چنین می گوید:
افسانه ی ازیریس ــ ایزیس، موضوع مقالات و سخنرانی های فراوانی بوده و نزدیک ترین اسطوره ی مصریان باستان به فراماسونری است. تشریفات کاهن معبد ایزیس شدن خود یک شرط پذیرش در فراماسونری است، که تکرار آن خسته کننده خواهد بود. در آنجا، نور یکی از مهمترین عناصر بود؛ آفتاب صبحگاهی به منظور فرو رفتن در تاریکی شرق هر رو بعدازظهر بر دوش ازیریس شروع به فرو رفتن می کند درست همانند هوروس که بسیار ماهرانه تر جای پدر مقتول خود را گرفت. بنابراین، «زن بیوه» که فرزندانش ما هستیم کسی نیست جز ایزیس بیوه ی ازیریس.(19)
بنابراین می بینیم ماسونری که خود را بر پایه ی علم و منطق ترسیم می کند در واقع تعالیمی اسطوره ای مملو از عقاید خرافی است.
پرگار و گونیا
یکی از معروفترین نمادهای فراماسونری پرگاری است که بر روی یک گونیا سوار شده است. اگر از فراماسونها در مورد مفهوم این نماد سؤال شود، آنها این نماد را بیانگر مفاهیم علم، نظم هندسی و تفکر منطقی می دانند. اما، در واقع، پرگار و گونیا معنی کاملاً متفاوتی دارند.این مطلب را می توانیم از کتاب یکی از بزرگترین فراماسونهای تمام اعصار فرا بگیریم. البرت پیک Albert Pike در کتاب «اخلاقیات و تعصب» در مورد پرگار و گونیا اینگونه می نویسد:
گونیا... نمادی واقعی و مناسب برای این زمین است... پیکره ی دو جنسی نماد طبیعت دوگانه ای است که در قدیم به خدایان نسبت می داده اند. مثل مولد و تولید کننده، برهمن و مایا در بین آریانها، ازیریس و ایزیس در میان مصریان. اگر خورشید مذکر بوده است، در مقابل ماه مؤنث بوده است.(20)
بعضی پرگار و گونیا، شناخته شده ترین نماد فراماسونری، نمادی از کفر آریوسی است و تاریخ آن به مصر باستان یا قبل از ظهور مسیحیت بازمی گردد. همانطور که در گفته های پیک، دیده می شود، ماه و خورشید، نمادهای مهمی در لژهای فراماسونری هستند و چیزی جز بازتاب عقاید نادرست جوامع بت پرست باستانی که ماه و خورشید را می پرستیدند، نمی باشد.
فلسفه ی الحادی فراماسونری
تا اینجا، متوجه شدیم که خاستگاه فراماسونری در تعالیم بت پرست و پاکان است که به مصر باستان بازمی گردد و به همین خاطر است که معنی واقعی مفاهیم و نمادهای آنها مخفی است. به همین دلیل، فراماسونری در تضاد با ادیان توحیدی است، و پیرو فلسفه اومانیست، ماتریالیست و تکامل است. مورخ آمریکایی مایکل هاوارد، این راز را که تنها برای فراماسونها با بالاترین درجه فاش می گردد اینگونه توضیح می دهد:چرا باید مسیحیان نسبت به فراماسونری تا این حد انتقادی برخورد کنند...؟
... پاسخ این پرسش به «اسرار» فراماسونری بازمی گردد. اگر این اسرار به سهولت در اختیار عموم قرار گیرد بعید است که مفهوم آنها برای کسانی که به علوم خفیه و ادیان باستان آشنایی ندارند قابل درک باشد. در واقع، بعید است که خیلی از اعضاء عادی لژها هم درک کنند که این اسرار مظهر چه می باشد. در محافل پشت پرده ی فراماسونری، در بین کسانی که درجات عالی پذیرش را طی کرده اند، فراماسونهایی وجود دارند که درک می کنند. آنها وارثان یک آیین باستانی و پیش از مسیحیت هستند که از دورانهای بت پرستی به دست آنها رسیده است.(21)
وقتی به نوشته های فراماسونری ترکیه نگاه می کنیم، می بینیم که فراماسونهای دارای درجات عالی اطلاعاتی را در اختیار دارند که از برادران دیگر مخفی نگاه می دارند. استاد اعظم نکدت اجران Necdet Egeran توضیح می دهد که فراماسونهای دارای درجات عالی در این باره چه فکر می کنند:
برخی از فراماسونها، فرقه ماسونی را تنها نوعی انجمن برادری نیمه دینی، نیمه خیریه می دانند که می توانند روابط اجتماعی لذت بخش در آن داشته باشند و بر اساس آن رفتار کنند. برخی دیگر، فکر می کنند که هدف فراماسونری تنها این است که مردمان نیکوکار را تقویت کند.
سایرین فکر می کنند فراماسونری جایگاهی برای کسب شهرت است. به طور خلاصه، کسانی که خواندن و نوشتن زبان مقدس فراماسونری را نمی دانند، معنی نمادها و تمثیل های آنرا به این شیوه یا شیوه های مشابه دیگری درک می کنند. اما، برای فراماسونهای معدودی که قادر به نفوذ به عمق آن هستند، ماسونری و اهداف آن کاملاً متفاوت هستند. فراماسونری به معنی دانشی مکاشفه ای و یک آغاز نوین است به معنی رها کردن یک روش قدیمی زندگی و ورد به یک زندگی جدید و شکوهمند است... در پشت نمادگرایی بنیادین فراماسونری، مجموعه ای از افشاگری ها وجود دارد که به ما کمک می کند زندگی معنوی متعالی تری داشته باشیم و اسرار وجود خود را درک کنیم. در این زندگی معنوی و ورود به آن است که می توان به روشنگری فراماسونری دست یافت. و تنها در این صورت می توان ماهیت و شرایط پیشرفت و تکامل و اولسیون را فرا گرفت.(22)
این گفته تأکید می کند که هر چند برخی از ماسون های درجه پایین فکر می کنند فراماسونری یک سازمان خیریه و اجتماعی است. اما، در واقع به اسرار موجودیت انسان مربوط است. بنابراین، جلوه ی ظاهری فراماسونری به عنوان یک سازمان خیریه و اجتماعی، لفافه ای برای مخفی کردن فلسفه ی سازمان است. در واقعیت، فراماسونری سازمانی است که آرمانش تحمیل هدفمند یک فلسفه ی خاص بر اعضای خود و بر تمامی جامعه است.
همانطور که در ابتدا گفتیم، بخش بنیادی این فلسفه که از فرهنگهای بت پرست به ویژه مصر باستان به ماسونری منتقل گردید، ماتریالیسم است.
ماتریالیسم در منابع ماسونی
1ــ اعتقاد به ماده ی مطلق
ماسونهای امروزی همانند فراعنه، کاهنین و سایر مردمان مصر باستان به ازلی بودن و غیرمخلوق بودن ماده و اینکه مواد زنده بر حسب شانس و احتمال از این مواد بی جان به وجود می آیند، اعتقاد دارند. ما می توانیم در نوشتجات فراماسونری، توضیحات مفصلی در مورد این اجزاء بنیادی فلسفه ی ماتریالیستی پیدا کنیم:سلامی ایزینداک، استاد اعظم ماسونری در کتاب خود با عنوان برداشتی از فراماسونری، در مورد فلسفه ی ماتریالیستی ناب فراماسونری می نویسد:
تمام فضا، اتمسفر، ستارگان، طبیعت، تمام اشیاء جاندار و بی جان از اتمها تشکیل شده اند. انسان چیزی نیست شبیه جز تجمع خودانگیخته ی اتمها. تعادل در جریان الکتریکی بین اتمها، بقای موجودات زنده را تضمین می کند. وقتی این تعادل (و نه الکتریسته ی موجود در اتمها) از بین برود ما می میریم، به خاک بازمی گردیم و به اتمها تجزیه می گردیم. بنابراین ما از ماده و انرژی به وجود آمده ایم و ماده و انرژی بازمی گردیم. گیاهان از اتمهای ما استفاده می کنند و تمام موجودات زنده از جمله انسانها از گیاهان استفاده می کنند. تمام موجودات از مواد مشابهی ساخته شده اند. اما چون مغز ما در بین تمام حیوانات در عالی ترین حد تکامل یافته، شعور به وجود آمده است. اگر به نتایج روانشناسی تجربی دقت کنیم می بینیم که تجربه ی روانی سه جانبه ی؛ احساس ــ ذهن ــ اراده، نتیجه ی کارکرد متعادل سلولهای قشر مغز و هورمونها است... علم اثبات گرا می پذیرد که چیزی از عدم به وجود آید و چیزی هم از بین برود. پس می توان نتیجه گرفت که انسان نباید احساس سپاس، و تعهد نسبت به هیچ نیرویی داشته باشد. جهان کلیتی از انرژی و بدون آغاز و پایان است. همه چیز از این کلیت انرژی به وجود می آید، تکامل می یابد و می میرد، اما، هرگز به طور کل از بین نمی رود. اشیاء دگرگون می شوند و شکل عوض می کنند. در واقع، مرگ و نابودی وجود ندارد. بلکه، تغییر شکل و شکل پذیری مداوم است. اما، نمی توان این مسئله ی بزرگ و این راز جهانی را با قوانین علمی توجیه کرد. با این وجود، توجیهات فراعلمی، توضیحاتی موهوم، تعصب آمیز و عقایدی پوچ هستند. بر طبق علم اثبات گرا و منطق، روحی جدای از جسم وجود ندارد.(23)
شما دیدگاه هایی مشابه اینرا در کتابهای متفکرین ماتریالیست مثل کارل مارکس؛ اف انگل، لنین، پولیتزر، ساگان، و جی مونود خواهید یافت. همه ی آنها افسانه اصلی ماتریالیست را قبول دارند که جهان همیشه وجود داشته، ماده یک جوهر وجودی مطلق است، انسان از ماده تشکیل شده و روح ندارد، ماده از درون و بیرون خود در حال تکامل است و حیات بر اثر یک احتمال ایجاد گردیده است. استفاده از واژه افسانه برای این عقاید کاملاً صحیح است. چرا که بر خلاف ادعای ایزینداک که می گوید: «این فرآیندها نتیجه ی علم اثبات گرا و منطق هستند.» تمام این دیدگاه ها با کشفیات علمی در نیمه ی دوم قرن بیستم بی اعتبار گردید. به عنوان مثال، نظریه ی انفجار بزرگ (که محافل علمی آنرا به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته اند). از نظر علمی نشان می دهد که جهان میلیونها سال پیش از عدم خلق شده است. قوانین ترمودینامیک نشان می دهند که ماده توانایی سازماندهی کردن خود را ندارد و تعادل و نظم موجود در جهان در نتیجه ی یک آفرینش هوشمندانه است. زیست شناسی با نشان دادن یک طرح خارق العاده در موجودات زنده وجود خالقی که تمام آنها را آفریده است، اثبات می کند.
ایزینداک در ادامه توضیح می دهد که ماسونها در واقع ماتریالیست هستند و بنابراین، ملحدند و آنها مفهوم «معمار بزرگ عالم» را برای نوعی تکامل مادی به کار می گیرند:
من می خواهم به طور خیلی خلاصه به برخی اصول و تفکرات مورد قبول ماسونها اشاره کنم: بر طبق نظر ماسونری، زندگی از یک سلول منفرد آغاز می گردد که دگرگون شده، تغییر شکل داده و به یک انسان کامل تکامل می یابد. ماهیت، علت، هدف یا شرایط این آغاز را نمی توان فهمید. زندگی از تلفیقی از ماده و انرژی ایجاد می شود و به آن بازمی گردد. اگر ما معمار بزرگ عالم را به عنوان یک اصل اعجاب انگیز، یک افق بی انتها از نیکی و زیبایی، قله ی تکامل، و عالی ترین درجه و آرمانی که انسان برای رسیدن به آن تلاش می کند، بپذیریم و اگر آنرا شخصی نکنیم، آنگاه از تعصبات رهایی خواهیم یافت.(24)
همانطور که مشاهده می کنید یکی از اساسی ترین اصول فلسفه ی ماسونی این است که موجودات از ماده به وجود می آیند و به آن بازمی گردند. یکی از نکات جالب این دیدگاه این است که ماسونها این فلسفه را صرفاً مخصوص خود نمی دانند، بلکه، می خواهند این عقاید را در تمام جامعه منتشر سازند. ایزینداک می افزاید:
فراماسونی که این اصول و عقاید را فرا می گیرد، وظیفه ی آموزش مردم را می پذیرد... و با آموزش اصول منطقی و علم اثبات گرا به آنها ایشان را تزکیه می نماید. به این طریق، ماسونری مردم را مخاطب قرار می دهد و بر خلاف نظر مردم به خاطر مردم فعالیت می کند.(25)
این سخنان دو جنبه از نقش شناخته شده ی فراماسونری در جامعه را نشان می دهد؛
1ــ فراماسونری در زیر لفافه ی علم اثبات گرا و منطق تلاش می کند که فلسفه ی ماتریالیستی مورد قبول خود را بر مابقی جامعه تحمیل کند (که در واقع یک اسطوره ی مصر باستان است).
2ــ آنها قصد دارند علیرغم میل مردم هم این کار را انجام دهند. یعنی اگر جامعه ای معتقد به خدا باشد و هیچ تمایلی برای قبول فلسفه ی ماتریالیست هم نداشته باشد فراماسون ها باز هم از تلاش خود برای تغییر جهان بینی مردم بدون رضایت آنها دست برنخواهند داشت.
مجموع اصطلاحاتی که ماسون ها از آن استفاده می کنند مسئله ی مهمی است که باید به آن توجه کرد. آنها در نوشته های خود به خصوص آنهایی که مخاطبشان مابقی جامعه است، زبانی را به کار می گیرند که فلسفه شان را بی آزار، هوشمندانه و با تحمل نشان دهد. نمونه ی آنرا در نقل قول بالا آنجا که می گوید «تزکیه ی مردم با آموزش اصول منطقی و علم اثبات گرا به ایشان» می توان دید. در واقع، فلسفه ی فراماسونری هیچ کاری با «علم و منطق» ندارد؛ بلکه بر اساس افسانه ای منسوخ است که در لفافه ی علم بیان می شود. هدف فراماسونری تزکیه ی مردم نیست. نیت حساب شده ی آنها تحمیل فلسفه شان بر مردم است. وقتی آنها می گویند که مصمم هستند این کار را بر خلاف نظر مردم انجام دهند متوجه می گردیم که آنها اهل تساهل نیستند بلکه یک جهان بینی خودکامه دارند.
2ــ انکار وجود روح و جهان آخرت
ماسونها بر اساس بخشی از عقاید ماتریالیستی خود، وجود روح انسان را قبول ندارند و عقیده به جهان آخرت را به کلی انکار می کنند، گاهی بر خلاف این، در نوشتجات فراماسونها در مورد مرگ گفته می شود که آنها «به ابدیت می پیوندند».یا اصطلاحات روحانی مشابه این آورده می شود. شاید اینها متناقض به نظر برسند اما اینگونه نیست چرا که در واقع تمام اشارات فراماسونری به جاودانگی روح نمادین است. نشریه ی ترک معمار سنان در مقاله ای با عنوان «پس از مرگ در فراماسونری» به این موضوع پرداخته است:
در افسانه ی استاد حیرام، ماسونها زندگی دوباره پس از مرگ را به طریق نمادین می پذیرند. این زندگی دوباره نشان می دهد که حقیقت همیشه بر مرگ و تاریکی غلبه می کند. ماسونری هیچ اهمیتی به وجود روح جدای از جسم نمی دهد. در ماسونری زندگی دوباره پس از مرگ به یادگار گذاردن اثرات معنوی و مادی برای انسانها است. این کار انسان را جاودانه می سازد. آنهایی که قادرند نامشان را در این زندگی کوتاه جاودانه کنند به موفقیت دست یافته اند. منظور ما از کسانی که نامشان را جاودانه ساخته اند کسانی است که تمام تلاششان را برای سعادتمند کردن انسانها و ساختن جهانی انسانی تر چه برای هم عصران خود و چه برای نسلهای آینده صرف کرده اند. هدف آنها ارتقاء امیال انسانی است که بر حیات زندگانی تأثیر می گذارد... انسانهایی که در طی قرون در پی جاودانگی بوده اند از طریق کارهایی که انجام داده اند، خدماتی که ارائه کرده اند و عقایدی که بیان کرده اند به این مهم نائل آمده اند و این کار به زندگی آنها معنی بخشیده است. همانطور که تولستوی می گوید: «آنگاه بهشت در همین جا روی زمین به وجود می آید و مردم به بالاترین حد سعادت دست می یابند».(26)
ایزینداک استاد اعظم ماسونی در همان مقاله می نویسد:
جوهر موجودات: ماسونری جوهر همه چیز را در ماده و انرژی می داند. آنها می گویند که موجودات مرحله به مرحله تغییر می کنند و دوباره به ماده باز خواهند گشت. از نظر علمی این را مرگ می نامند. باطن گرایی در این مورد و اعتقاد به دو نیروی تشکیل دهنده ی فرد ــ روح و جسم ــ و اینکه جسم می میرد و روح نمی میرد و به جهان ارواح رفته و در آنجا به زندگی خود ادامه می دهد تا به دستور خدا به جسم دیگری وارد شود، با عقیده ی، تبدیل و تغییر شکل مورد قبول فراماسونری سازگار نیست. عقیده ی ماسونری در این مورد را می توان اینگونه توضیح داد: «بعد از مرگ تنها چیزی که از شما باقی خواهد ماند و نمی میرد یادگارهایی از تکامل یافتگی شما و آنچه که انجام داده اید می باشد.» این نظریه نوعی روش فلسفی تفکر بر اساس اصول علم اثبات گرا و منطق است. نظریه ی دین در مورد جاودانگی روح و حیات دوباره پس از مرگ با اصول اثبات گرا مطابقت ندارد. ماسونری اصول خود را از تفکر در نظامهای فلسفی خردگرا و اثبات گرا اخذ کرده است. بنابراین در این مسأله فلسفی، فراماسونری نسبت به دین روش تفکر و توجیه متفاوتی دارد.(27)
تکذیب زندگی دوباره پس از مرگ و جستجوی جاودانگی در یادگارها و میراثهای دنیایی... هر چقدر هم که ماسونها ادعا کنند که این نظریه منطبق با علوم جدید است، اما در حقیقت افسانه ای است که از دوران های اولیه ی تاریخ مورد قبول مردم بی دین و کافر بوده است. قرآن می فرماید که کافران «ساختمانهای محکم ساختند که امیدوارند برای همیشه در آن زندگی کنند.» حضرت هود (علیه السلام) یکی از پیامبران، گذشته قوم عاد را از این شیوه ی غفلت برحذر داشت. همانگونه که قرآن می فرماید:
هنگامی که برادرشان (به آنها) هود گفت: «آیا پرهیزگار نمی شوید؟* من برای شما پیغمبری امین هستم* از خدا بترسید و از من اطاعت کنید* من از شما بر آن (رسالت) اجری نمی طلبم. اجر من جز بر عهده ی پروردگار جهانیان نیست* آیا در هر پلیدی به بازی و سرگرمی برجی بنا می کنید؟* و کاخ های محکم بنا می کنید به امید آن که ابدی شوید؟* و چون کسی را مجازات می کنید همچون جباران کیفر می دهید؟* پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید* (سوره الشعراء: 124ــ 131).
اشتباهاتی که این کافران مرتکب شدند ساختن ساختمانهای زیبا و محکم نبود. مسلمانان نیز به هنر اهمیت می دهند. آنها با به کار گرفتن آن سعی می کنند جهان را زیبا سازند. تفاوت در نیت است. یک مسلمان تا حدی که تصورات زیبایی شناسی که خداوند در انسان نهاده آشکار گردد به هنر علاقه نشان می دهد. کافران اشتباه می کنند که هنر را طریقی برای جاودانگی می دانند.
ناسازگاری انکار روح با علم
تکذیب وجود روح توسط ماسونها و ادعای آنها مبنی بر اینکه شعور انسان از ماده ترکیب یافته با علم سازگار نیست، بر عکس، کشفیات علوم جدید نشان می دهد که شعور انسان را نمی تواند به حد ماده تنزل داد و آنرا نمی توان از طریق کارکرد مغز توجیه نمود.نگاهی به نوشتجات مربوطه نشان می دهد که دانشمندان با تلاش هایی که بر اثر عقاید ماتریالیستی القاء شده اند به هیچ نتیجه ای نرسیده اند که بتوانند شعور را به مغز محدود نماید و خیلی از آنها از رسیدن به چنین نتیجه ای ناامید گشته اند. امروزه، بسیاری از محققین بر این عقیده هستند که شعور انسانی منشأ ناشناخته ای در ورای نورونهای (سلولهای عصبی) مغز و اتمها و ملکولهای تشکیل دهنده ی آنها دارد.
یکی از این محققین به نام ویلدر پن فیلد Wilder Penfield یعد از سالها مطالعه به این نتیجه رسید که وجود روح واقعیتی غیرقابل انکار است:
من بعد از سالها تلاش برای توجیه ذهن بر اساس فعالیت مغزی صرف، به این نتیجه رسیدم که ساده تر (و منطقی تر) است اگر این فرضیه را بپذیریم که وجود ما از دو جزء اساسی [مغز و ذهن (یا روح)] تشکیل یافته است... چرا که به نظر می رسد توجیه ذهن بر اساس فعالیتهای عصبی درون مغز حقیقتاً غیرممکن است... من مجبورم گزاره ای که بیان می کند وجود، از دو جزء اساسی (مغز و ذهن یا جسم و روح) تشکیل یافته است را بپذیرم.(28)
آنچه دانشمندان را به سمت این نتیجه گیری کشانده این حقیقت است که شعور را هرگز نمی توان با عوامل مادی صرف توجیه کرد. مغز انسان همچون رایانه ای شگفت انگیز است که اطلاعات حواس پنجگانه در آن تجمع یافته و پردازش می گردد. اما، این رایانه درکی از «خود» ندارد، نمی تواند در مورد حسهایی که دریافت می کند، تخیل، احساس یا تفکر داشته باشد. رژه پنروز Roger Penrose، فیزیکدان برجسته ی انگلیس در کتاب خود با عنوان «امپرتوری جدید ذهن» می نویسد:
«چه چیز در هر شخص هویت فردی او را به وجود می آورد»؟ آیا اتمهای فراوانی که جسم را تشکیل داده اند تا حدی اینکار را بر عهده دارند؟ آیا هویت او به انتخاب دقیق الکترونها، پروتونها و سایر ذرات که آن اتمها را تشکیل داده اند، بستگی دارد؟ حداقل دو دلیل وجود دارد که چرا نمی تواند اینگونه باشد. اولآً، در بدن هر فرد زنده گردش مداوم مواد وجود دارد. این مطلب در مورد سلولهای مغزی فرد نیز صادق است هر چند که بعد از تولد هیچ سلول مغزی جدیدی به وجود نمی آید. اکثریت عمده ی اتمهای هر سلول زنده (از جمله سلول مغزی) ــ و در واقع تقریباً تمامی مواد تشکیل دهنده ی بدن ما ــ بعد از تولد به دفعات متعدد جایگزین می گردند. دلیل دوم، از فیزیک کوانتوم ناشی می گردد... اگر یک الکترون از مغز انسان با یک الکترون در یک آجر تعویض گردد، وضعیت سیستم دقیقاً مانند حالت قبل از تعویض باقی خواهد ماند. به طوریکه از یکدیگر قابل افتراق خواهند بود. همین حالت در مورد پروتونها و سایر ذرات و تمامی اتمها و مولکوها و... وجود دارد. در سطحی فراتر، اگر تمام مواد بدن یک فرد با ذرات همانند خود در آجرهای خانه اش تعویض گردند، هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد.(29)
پنروز آشکارا می گوید که حتی اگر تمام اتمهای بدن یک انسان با اتمهای آجر جابه جا شوند، خصوصیانی که شعور یک انسان را می سازند بدون تغییر خواهند ماند. می توانیم بر عکس آنرا نیز در نظر بگیریم. یعنی اگر ذرات اتمهای مغز با اتمهای آجرها جابه جا گردند، آجرها دارای شعور نخواهند شد.
به طور خلاصه، آنچه انسان را انسان می کند خصوصیات مادی نیست، بلکه ویژگی های روحی است و روشن است که منشأ آن، ماهیتی جدای از ماده است. پنروز در پایان کتاب خود، چنین نتیجه می گیرد:
شعور به نظر من آنچنان پدیده ی قابل توجهی است که نمی توانم باور کنم صرفاً بر حسب تصادف و بر اساس محاسبه ی پیچیده ای به وجود آمده باشد. این پدیده (شعور) امری است که می توان از طریق آن هستی جهان آفرینش را شناخت.(30)
دیدگاه ماتریالیسم در برابر این یافته ها چه سرنوشتی پیدا می کند؟ چطور ماتریالیستها ادعا می کنند که انسان فقط از ماده ترکیب یافته و انسان دارای هوش، احساسات، تفکر، حافظه و حواس چطور می تواند از ترکیب شانسی اتمهای بی جان و بی شعور ایجاد گردد؟ چطور امکان دارد آنها فکر کنند که چنین فرآیندی ممکن است؟
این سؤالات به تمام ماتریالیستها مربوط می شود. اما، در این موارد نوشته های ماسونی حاوی عقایدی است که نسبت به مکتوبات سایر ماتریالیسها باز هم غیرعادی تر است. وقتی به این نوشتجات نگاه می کنیم به وضوح می بینیم که در پشت فلسفه ی ماتریالیستی «پرستش ماده» مستتر است.
ماتریالیسم ماسونی: الوهیت دادن به ماده
ضروری است که مفهوم فلسفه ی ماتریالیستی را به وضوح درک کنیم: آنهایی که از این فلسفه حمایت می کنند معتقدند که نظم و تعادل عظیم جهان و میلیونها گونه زنده موجود در جهان از جمله انسان، صرفاً از فعالیت اتمهای تشکیل دهنده ی ماده به وجود آمده اند. به عبارت دیگر، آنها معتقدند که اتمهای بی جان و بی شعور، آفریننده هستند.مهم نیست که این عقیده چقدر مدرن به نظر برسد، در واقع این نظریه، ظهور دوباره ی عقیده ای است که از اولین دورانهای تاریخی وجود داشته است: بت پرستی. آنهایی که بت ها را ستایش می کردند معتقد بودند که تندیس ها و نمادهای مورد پرستش آنها دارای روح و قدرت هستند. به عبارت دیگر آنها برای مواد بی جان و بی شعور، شعور و نیروی عظیم قائل بودند. بطور قطع، این مطلب آشکارا مزخرف و بی معنی است. در قرآن مجید خداوند به غیرمنطقی و نامعقول بودن بت پرستی اشاره می کند در داستانهای پیامبران به خصوص بر جعلی و ساختگی بودن عقاید بت پرستی تأکید شده است. به عنوان مثال حضرت ابراهیم از پدرش سؤال می کند «... ای پدر، چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند و هیچ حاجتی از تو بر نمی آورد، پرستش می کنی؟» (سوره ی مریم: 42). واضح است که نسبت خدایی دادن به ماده بی جان که نه می بیند و نه می شنود، «هیچ فایده ای برای کسی ندارد» و هیچ قدرتی هم ندارد، خیلی احمقانه است.
ماتریالیستها، نمونه های مدرن بت پرستی هستند. آنها تندیسها و نمادهایی که از سنگ و چوب ساخته شده را پرستش نمی کنند، اما بر این اعتقادند که ماده نه تنها این چیزها، بلکه تمام موجودات را به وجود آورده است و فکر می کنند که این ماده دارای نیرو، هوش و آگاهی نامحدود است. نوشتجات ماسونی نکات جالبی در این مورد دارد، چرا که ماسونها آشکارا به این عقاید بت پرستی که روح ماتریالیسم را تشکیل می دهد، اعتراف می کنند. مقاله ای در نشریه ی معمار سنان، می نویسد:
به منظور ایجاد یک شیئ مادی، اتمها با نظم خاصی در کنار هم قرار می گیرند. نیرویی که موجب این سازماندهی می گردد روح موجود در هر اتم است. چون هر روح دارای شعور است. هر شیئ آفریده شده نیز آگاهی خردمندانه ای دارد. و تمام اشیاء آفریده شده نیز به یک درجه دارای هوش هستند. یک انسان، یک حیوان، یک باکتری و یک مولکول به یک حد دارای هوش هستند.(31)
توجه کنید که در اینجا ادعا شده که همه ی اتمها دارای هوش و شعور هستند. نویسنده ی ماسون با این ادعا می گوید که همه ی موجودات به خاطر اتمهایی که دارند، دارای شعور هستند و چون وجود روح انسانی را انکار می کند، انسان را نیز مثل یک حیوان یا مولکولهای بی جان مجموعه ای از اتمها می داند.
اما، حقیقت این است: ماده ی بی جان (اتم) روح، شعور یا هوش ندارد. فقط موجودات زنده شعور دارند که به خاطر روحی است که خداوند به آنها عطا کرده است. در میان تمام موجودات زنده، انسانها بالاترین درجه شعور را دارند چون دارای روحی منحصر به فرد هستند که خداوند به آنها عطا کرده است.
به عبارت دیگر، بر خلاف آنچه ماسونها معتقدند شعور در ماده ی بی جان وجود ندارد. بلکه مختص موجودات زنده ای است که روح دارند. اما، ماسونها به خاطر اینکه وجود خداوند را تکذیب می کنند، به عقاید احمقانه ای متوسل می شوند که متضمن وجود «روح» در اتمهاست.
این عقیده ی ماتریالیستی که مورد حمایت ماسونها است، بیان جدیدی از یک عقیده ی کفرآمیز است که «جان بخشی» نامیده می شود و بر این فرض استوار است که تمام اشیاء موجود در طبیعت (صخره ها، کوه ها، بادها، آب و غیره) دارای روح و شعور مخصوص به خود هستند. ارسطو فیلسوف یونانی این نظریه را با ماتریالیسم تلفیق کرد (نظریه ی غیرمخلوق بودن و مطلق بودن ماده) و حتی امروزه نسبت دادن شعور به اشیاء بی جان ــ که اساس ماتریالیسم است ــ نوعی بت پرستی جدید به شمار می رود.
نوشته های ماسونی مملو از توضیحات جالب در مورد این عقیده است مقاله ای با عنوان «طریق حقیقت» در مجله معمار سنان آورده است:
اگر سلسله مراتب جان بخشی را بپذیریم، یعنی روح درون یک اتم وجود دارد، آنگاه یک مولکول روح درون اتم را هدایت می کند، سپس سلول روح مولکول را هدایت می کند و یک موجود زنده روح درون سلول را هدایت می کند. بنابراین روح اصلی که تمام بدن را هدایت می کند، خدای این روحهای کوچکتر نیست؟ (32)
این اعتقادات ابتدایی و نادرست موجب گردیده ماسونها معتقد گردند نظم و تعادل موجود در جهان متأثر از ماده ی بی جان است. باز هم مقاله ای که در مورد تکامل زمین شناختی جهان در معمار سنان منتشر شده است، اظهار می دارد:
این سیر قهقهرایی سطح چنان با ظرافت رخ داده که می توانیم بگوییم وضعیت فعلی حیات در نتیجه ی این هوش پنهان ماگما به دست آمده است. اگر اینگونه نبود، آب در فرورفتگی ها جمع نمی شد و همچنان سراسر زمین از آب پوشیده شده بود.(33)
مقاله ی دیگری در مجله ی معمار سنان ادعا می کند که: اولین سلولهای زنده و آنهایی که از تکثیر آنها به وجود آمدند دارای شعور بوده، طرحی ریخته و آنرا به اجرا درآورده اند:
حیات در زمین با به وجود آمدن یک سلول منفرد آغاز گردید. این سلول تنها، بلافاصله شروع به حرکت کرد و تحت تأثیر یک میل زنده و واقعاً سرکش به دو سلول تقسیم شد و به این سیر تقسیمهای بی پایان ادامه داد. اما، این سلولها جدا از هم هیچ هدفی از این سرگردانی خود درک نمی کردند و بنابراین در هراس از این سرگردانی و تحت تأثیر یک میل غریزی نیرومند از صیانت نفس در بین یکدیگر به همکاری پرداختند و در کنار هم در یک هماهنگی کاملاً دموکراتیک و با فداکاری اندامهای ضروری برای حیات را خلق کردند.(34)
اما، بر خلاف آنچه در گفته های بالا ادعا شده، در یک سلول زنده شعوری وجود ندارد و اعتقاد به آن چیزی جز خرافات نیست. باز هم همانطور که در نقل قول بالا می بینیم، آنها برای انکار وجود قدرت آفریننده ی خداوند، ویژگی های مضحکی را به اتمها، مولکولها و سلولها نسبت می دهند. مثل هوش، توانایی برنامه ریزی، ازخودگذشتگی و حتی هماهنگی دموکراتیک. این مطلب، همانقدر بی معنی است که در مورد خلق یک نقاشی رنگ و روغن بگوییم: «رنگها بر طبق یک برنامه به همدیگر نظم دادند و با هماهنگی و آزادانه پیش رفتند.» بنابراین ادعای ماسونها در مورد منشأ حیات پوچ و بی معنی است.
اصطلاح متداول دیگری در عقاید خرافی ماسونری و ماتریالیسم آنها نظریه ی «مادر طبیعت» است ما با این اصطلاح در فیلم های مستند، کتابها، مجلات و حتی آگهی های بازرگانی برخورد می کنیم، این اصطلاح برای بیان این عقیده که مواد بی جان تشکیل دهنده ی طبیعت (نیتروژن، اکسیژن، هیدروژن، کربن و غیره) نیروی با شعوری دارند که به خودی خود می توانند انسان و تمام موجودات زنده را به وجود آورند، به کار می رود. اساس این افسانه، مشاهدات یا دلایل منطقی نیست بلکه هدف آن متقاعد کردن مردم به وسیله ی القاء مکرر و فراوان است. هدف این است که مردم خداوند و آفریننده ی حقیقی را فراموش کنند و در عوض به بت پرستی روی آورند که در آن «طبیعت» به عنوان خالق در نظر گرفته می شود.
ماسونری تلاش می کند که به این اعتقاد شکل دهد، آنرا تقویت کرده و ترویج کند و تمام نیروهای اجتماعی که می توانند پشتیبان آن باشند را حمایت کند. مقاله ای در معمار سنان با عنوان «نظریاتی پیرامون مفهوم تکامل هماهنگ از دیدگاه علمی» در مورد «هماهنگی اسرارآمیزی که مادر طبیعت ایجاد کرده» صحبت می کند و بیان می کند که این اساس فلسفه ی اومانیستی ماسونری است. سپس اضافه می کند که ماسونری از جنبش های طرفدار این فلسفه حمایت خواهد کرد:
اگر از دیدگاه تبادل مواد در دنیای موجودات زنده به بررسی بپردازیم، می بینیم که میکروبهای مفیدی که در خاک و در درون ما وجود دارند، تمام گیاهان، حیوانات انسانها در هماهنگی اسرارآمیزی که توسط مام طبیعت نظم بخشیده شده زندگی می کنند و همواره در یک وحدت تشکیل یافته به سر می برند. من می خواهم بار دیگر تأکید کنم که ماسونری هر نوع جنبش روانی ــ اجتماعی را که هدفش رفاه، صلح، امنیت و سعادت باشد، و به طور خلاصه هر حرکتی که در مسیر اومانیسم و وحدت جهانی انسانیت باشد را به عنوان روش ها و فعالیتهایی که موجب پیشرفت آرمانهای ماسونری می گردند، در نظر خواهد گرفت.(35)
مهمترین این «روش ها و فعالیتها» که موجب «پیشرفت آرمانهای ماسونری» می گردد نظریه تکامل است که ظاهراً پایه ی علمی دارد و حامی مدرن ماتریالیسم و اومانیسم است.
در آینده ما نگاه دقیقتری به نظریه ی تکامل از زمان داروین تا تبلیغات معتقدین مدرن تکامل خواهیم داشت و ارتباط سری ماسونری و این بزرگترین خطای علمی همه ی دورانها را کشف خواهیم کرد.
منبع: فراماسونری جهانی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}