جنگ ماسونی علیه دین
وجود ماسونری به طور رسمی اولین بار در سال 1717 در انگلستان اعلام گردید. قبل از این تاریح هم سازمان ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه و سایر اروپا گسترش یافته بود و به یک محل گردهمایی مخالفان دین تبدیل گردیده بود. بسیاری از
نویسنده: هارون یحیی
مترجم: دکتر سید داود میرترابی
مترجم: دکتر سید داود میرترابی
افشاء و نقد فلسفه ی فراماسونی
وجود ماسونری به طور رسمی اولین بار در سال 1717 در انگلستان اعلام گردید. قبل از این تاریح هم سازمان ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه و سایر اروپا گسترش یافته بود و به یک محل گردهمایی مخالفان دین تبدیل گردیده بود. بسیاری از ماسونهای اروپایی در لژهای خود، یکدیگر را به عنوان «متفکر آزاد» خطاب می کردند که معنی آن این بود که آنها ادیان الهی را قبول ندارند. مقاله ای با عنوان «دوره های ابتدایی ماسونری» در نشریه ی معمار سنان می گوید: «مکانی که ماسونها گرد هم می آمدند تا حقیقت را خارج از کلیساها جستجو کنند به پناهگاهی بدل گشت».(11)
این گروه که در خارج از دین به دنبال حقیقت می گشتند، خصومت فوق العاده ای با دین در سر می پروراندند. به همین دلیل، سازمان به سرعت به مرکز قدرتی تبدیل گشت که کلیسا به ویژه، کلیسای کاتولیک را ناراحت می کرد. این کشمکش بین ماسونری و کلیسا به رشد خود ادامه داد و تأثیر خود را بر اروپا در قرن هجدهم و نوزدهم باقی گذارد. در نیمه ی دوم قرن نوزدهم، ماسونری شروع به گسترش به کشورهای خارج از اروپا نمود و به هر کجا که پا می گذارد به مرکزی برای فلسفه ها و فعالیتهای ضد دین تبدیل می شد.
در مقاله ای با عنوان «سیاست و فراماسونری» در نشریه ی معمار سنان مطالب زیر در مورد مبارزه با دین ذکر شده است:
با اینکه فراماسونری یک حزب سیاسی نیست، اما در آغاز قرن هیجدهم به صورت یک مؤسسه ی اجتماعی در صحنه ی بین المللی سازماندهی گردید که با جریانهای سیاسی اجتماعی هماهنگ گردید. فراماسونری به منظور یاری فرقه ها در به کارگیری آزادانه ی دین، به مبارزه ای علیه قدرت و نفوذ کشیشان دست زد تا به تنها هدف آن که سرنگونی قدرت و نفوذ کلیسا بر مردم بود، دست یابد. به همین دلیل، در سالهای 1738 و 1751 توسط پاپ به آنها اتهام بی دینی زده شد... در آن ممالکی که اصول آزادی مذهبی را پذیرفته بودند، فراماسونری فقط، ظاهراً یک انجمن سری و مرموز بود، در این کشورها فراماسونها هم نادیده گرفته شده و هم مورد حمایت قرار می گرفتند. در بین طبقات متوسط و مقامات عالیرتبه که فرصت و امکانات در اختیار داشتند عضوگیری می کردند و مقامات اصلی حکومتی را در موقعیت های رهبری در سازمانهای خود منصوب می نمودند. در ممالک جنوبی که همه باید کاتولیک می بودند، آنها شخصیت خود را به عنوان یک سازمان انقلاب سری و ممنوعه که تابع نظارت قانونی است حفظ کردند. در این کشورها جوانان آزاداندیش و کارمندان ناراضی از ادارات دولتی به لژهای ماسونی روی آوردند و از این رو طرح های انقلابی علیه رژیمهای اسپانیا، پرتغال و ایتالیا که تحت سلطه ی واتیکان بودند آغاز گردید.(2)
شکی نیست، وقتی که نویسنده ی ماسونی در اینجا می گوید که ماسونری علیه سلطه گری کلیسا می جنگد، از زبانی استفاده می کند که به نفع سازمانش باشد. اما، اگر موضوع را دقیق تر بررسی کنیم، می بینیم که در بسیاری از کشورها، همین سلطه گری برای رژیمهایی که توسط ماسونها ایجاد یا حمایت می شده، مناسب و مفید بوده است.
بنابراین، به سهولت درمی یابیم که ادعای ماسونری مبنی بر مبارزه علیه «سلطه گری» دروغ است. علیرغم این حقیقت که کلیسا ــ چون مسیحیت تحریف شده بود ــ از تعالیم قرون وسطی و اقدامات ظالمانه حمایت می کرد، خصومت ماسونری با کلیسا به این خاطر نبود، بلکه، به خاطر تنفر آن از ادیان توحیدی سنتی بود.
کافی است نگاهی به ساختار ماسونری و آیین ها و مراسم آن بیندازیم تا این مطلب را درک کنیم.
در شبهای مهتابی دوران سلطنت شاه جورج سوم، گاهی می شد اعضای بسیار مقتدر حکومت اعلیحضرت، روشنفکران مهم، و هنرمندان منتفذ را دید که سوار بر قایق های ونیزی بر روی رودخانه تیمز به صومعه ای مخروبه نزدیک وست وی کومب West Wycombe می روند. در آنجا، با نواختن پرطنین ناقوسی، آنها رداهای راهبانه ای بر تن می کردند و به هر انحراف و فسادی تن می دادند، آیین های جادوگری سیاه را بر بدن برهنه ی یک زن اشرافی هرزه و تحت ریاست آن عیاش بدنام سر فرانسیس داشوود Francis Dashwood انجام می دادند.
این "اتحاد شوم" آنچنان که با این نام خوانده می شدند خود را «راهبان سنت فرانسیس مدمنهام Medmenham» می نامیدند. هر چند که به صفت مشهور خود «باشگاه آتش ــ جهنم» در یادها مانده اند. در آن دوران پر از شایعه حدس و گمان های فراوانی در مورد فعالیتهای شیطانی انجمن زده می شد، در سال 1765، چارلز جانستون داستانی با عنوان of Chrysal, or the Adventures a Guinea منتشر کرد که عامه معتقد بودند: اسرار راهبان، مدمنهام Medmenham را برملا می سازد...
... مهمترین زمینه ساز ظهور این راهبان، باشگاه آتش ــ جهنم بود که در حدود 1719 توسط فیلیپ دوک وارتون 1698 ــ 1731 در لندن تأسیس شد. وارتون یک سیاستمدار، فراماسون و ملحد برجسته ی حزب اصلاح طلب ویگ در انگلستان بود که به دنبال استهزاء دین از راه برگزاری مراسم علنی به همراه ظواهر «شیطانی» بود... و وارتون تا آنجا پیش رفت که به مقام استاد اعظم گراند لژ لندن در 1722 رسید...
حدود سال 1739، داشوود در مرحله ی پایانی سفر خود بود. او در مسیر خود در فلورانس برای دیدن راهب کل نیکلینی توقف کرد و در آنجا بود که او لیدی ماری ورتلی مونتاگو را ملاقات نمود... که سرانجام... در باشگاه دیوان Divan به داشوود ملحق شد... از قضاء، در ایتالیا امور بر وفق مراد فراماسونها رقم نخورد. به تازگی، پاپ کلمانت دوازدهم فرمانی صادر نموده و تفتیش عقاید علیه لژها را آغاز نمود. در اوایل سال 1740، پاپ وفات می یابد و داشوود برای مجمع کاردینال ها که پاپ جدید را انتخاب می کردند به رم رفت. در آنجا او برای تمسخر، خود را به جای کاردینال اوتی بونی Ottiboni، یکی از شکنجه گران اصلی فراماسونها جا زد و او را در یک مراسم توهین آمیز به سخره گرفت... «اتاق شورا» کلید درک فعالیتهای راهبان است. دکوراسیون آن ناشناخته باقی مانده و نتیجتاً مورد استفاده آن هم به یک معما تبدیل شده است. نویسندگان جنجال طلب آنرا عبادتگاهی برای شیطان انگاشته اند. اما، منطقی تر آن است که فرض کنیم برای مراسم فراماسونی استفاده می شده است. جان ویلکس، John Wilks عضو مهم محفل مدمنهام که تا بعد از جدایی از محفل، فراماسون نگردید در مقاله ای دوست سابق خود را رسوا می کند: «هیچ چشم نامحرمی جرأت رخنه به اسرار الئوسینی Eleusinian انگلیسی اتاق شورا را نداشت. در آنجا، راهبان در تمام مراسم رسمی گرد هم می آمدند، آیین های فوق سری در آن انجام می گرفت و با شکوه و جلال تمام برای BONA DEA شراب ریزان انجام می شد»... هوراس پسر سر روبرت وال پل، یکی از دشمنان سیاسی داشوود و مطمئناً یکی از افراد ناآشنا با صومعه می گوید: «تعالیم آنها هر چه که باشد، رفتار آنها شدیداً ملحدانه است: باشوز Bacchus و ونوس Venus خدایان آنها هستند که تقریباً به طور علنی برای آنها قربانی می کنند و محلی که برای وقف قربانیها و چلیک بزرگ شراب که در اعیاد این کلیسا تدارک دیده می شود به اندازه ی کافی ماهیت آن معتکفان را برای اهالی نشان می دهد»...
فهرست اعضای راهبان مدمنهام حتی اگر وجود هم داشته، دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. اما، معتبرترین نامهایی که با این گروه ارتباط داشته اند عبارتند از برادر داشوود، جان داشوود ــ کینگ؛ جان مونتاگو، کنت ساندویچ؛ جان ویلکس؛ جرج باب دودینگتون، بارون ملکومب؛ پل ویت هد؛ و مجموعه ای از خرده مالکان و پیشه وران محلی... گروهی که در منظر عموم به اندازه کافی موجب شایعه سازی می شد.
مسأله اصلی مورد توجه داشوود که همچنان بر روی آن کار می کرد، موضوع کلی دین بود... تفسیر دقیق تر آن می توان مستمسک قرار دادن شایعات مربوط به جادوی جنسی، کتاب کابالیستی صومعه، تصور تکراری Harpocrates ارتباط جزئی داشوود با فرقه ی ماسونی معبد و البته معمای Thelemic تلمیک در صومعه مدمنهام باشد تا نتیجه گرفته شود که باشگاه آتش ــ جهنم تظاهر نخستین کراولی آنیتی است. روش صحیح تر آن است که ارتباطات داشوود با فراماسونری را در نظر بگیریم و احتمالاً به طور صحیح نتیجه بگیریم که اتاق شورا یک معبد ماسونی بوده است.(3)
به این دلیل چنین اقتباس طولانی را آوردیم تا به شما نظریه ای در مورد فضایی که در قرن هجدهم ماسونری در آن رشد کرد و تأثیری که بر مردم داشت داده باشیم. ماسونری، سازمانی سری و به طور شگفت انگیزی جذاب به نظر می رسید که مخالفت آن با عقاید عمومی جامعه نوعی رضایت روانی برای اعضایش به همراه داشت. مشخصه ی اصلی مناسک ماسونی همانطور که در مطلب فوق بر آن تأکید شده است تقدیس نمادها و مفاهیم الحادی به جای مفاهیم مرسوم ادیان توحیدی است. بنابراین، کسانی که ماسون می شدند و به مسیحیت پشت می کردند، نه الزاماً با پذیرش بت پرستی به عنوان یک اعتقاد بلکه حداقل با قبول نمادهای آن ملحد (پاکانیست) می شدند.
اما، ماسونری تنها به انجام مراسم عجیب و غریب رضایت نمی داد. بلکه راهکاری را دنبال می کرد که برای بیگانه کردن اروپا از ادیان الهی و انداختن آن به دام الحاد طراحی شده بود. در بخش بعدی ما برخی از مهمترین رویدادهای تاریخ اروپا را کشور به کشور بررسی می کنیم و ردپای این جنگ ماسونی علیه دین را دنبال می کنیم. اولین کشوری که باید بررسی کنیم، فرانسه است.
نقشی که ماسونها در انقلاب داشتند، از سوی یک مأمور مخفی به نام کنت کاگلیسترو Count Cagliostro تصدیق شده است. کاگلیسترو، در سال 1789 توسط دادگاه تفتیش عقاید توقیف شد و اعترافات مهمی را در حین بازپرسی انجام داد. او با این موضوع شروع کرد که ماسونها در تمام اروپا انقلابهای زنجیره ای را طراحی کرده اند. او گفت که، هدف اصلی ماسونها از بین بردن دستگاه پاپ یا سلطه ی آن است. همچنین، او اعتراف کرد که بانکداران یهودی، از نظر مالی تمام این فعالیتهای انقلابی را حمایت می کنند و در انقلاب فرانسه هم پول یهودی نقش مهمی ایفا می کند.(5)
انقلاب فرانسه اساساً انقلابی ضد دینی بود. در تلاشی قاطعانه انقلابیون برای پاکسازی روحانیون همانند رفتاری که با اشراف نیز داشتند، خیلی از کشیشان کشته شدند و مؤسسات دینی و مکانهای عبادی ویران گردید. ژاکوبین ها حتی می خواستند که مسیحیت را به طور کامل از بین ببرند و آیین الحادی که «دین عقلانی» می نامیدند جایگزین آن کنند. اما، در مدت کوتاهی آنها کنترل انقلاب را از دست دادند و فرانسه دچار هرج و مرج تمام عیاری گردید.
مأموریت ماسونری با وقوع انقلاب در این کشور به اتمام نرسید. هرج و مرجی که در اثر انقلاب ایجاد شده بود، سرانجام با به قدرت رسیدن ناپلئون فروکش کرد. اما این ثبات چندان دوام نیاورد. بلندپروازی ناپلئون برای حکومت بر تمام اروپا نتیجه ای جز سرنگونی اش نداشت. بعد از آن، کشمکش در فرانسه بین سلطنت طلبان و انقلابیون ادامه یافت و در سالهای 1830، 1848، 1871 سه انقلاب دیگر رخ داد، «جمهوری دوم» در سال 1848 و «جمهوری سوم» در سال 1871 تأسیس شدند.
ماسونها در این ناآرامی ها بسیار فعال بودند. هدف اصلی آنها ضعیف کردن کلیسا و مؤسسات دینی آن، تخریب ارزشهای دینی و تأثیر قوانین آن بر جامعه و لغو کردن آموزشهای دینی بود. ماسونها «ضد روحانیت» را هسته ی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود قرار داده بودند.
دائرة المعارف کاتولیک، اطلاعات مهمی در مورد مأموریت ضد دینی شرق اعظم، یا همان فراماسونری فرانسه ارائه می دهد:
از مدارک رسمی فراماسونری فرانسه که عمدتاً در «نشریه» و «خبرنامه ی» رسمی شرق اعظم وجود دارد، ثابت می گردد که تمام لایحه های ضد روحانیتی که در مجلس فرانسه تصویب می گردید، قبل از آن در لژهای ماسونی تدوین شده بود و زیر نظر مستقیم شرق اعظم، که هدف آشکار آنها کنترل هر کس و هر چیز در فرانسه بود اجرا می گردید. «من در مجمع 1898 گفتم»، سخنان نماینده ی مسه Masse، سخنگوی رسمی مجمع 1903 است، که می گوید: «بالاترین وظیفه ی فراماسونری مداخله روزافزون در مبارزات سیاسی و ضد مذهبی است.» «موفقیت (در مبارزه علیه روحانیت) تا حد زیادی مرهون فراماسونری است. چرا، که نیت، برنامه و روشهای فراماسونری بود که به پیروزی رسید.» «اگر جبهه تثبیت شده است، مدیون فراماسونری و انضباطی است که در لژها آموخته شده است.» ... «اگر بخواهیم کار ناتمام خود را به انجام رسانیم، به هوشیاری و اعتماد دو طرفه نیاز داریم. همانطور که می دانید، این کار، ... مبارزه ضد روحانیت است که جریان دارد. جمهوری باید خود را از شر اجتماعات دینی خلاص کند و آنها را با یک حمله ی قدرتمند پاکسازی کند. اقدامات ضعیف در هر کجا خطرناک است، دشمن را باید با یک ضربه از پا درآورد.» (6)
دائرة المعارف کاتولیک، گزارش خود در مورد مبارزه ماسونری فرانسه علیه دین را این چنین ادامه می دهد:
در واقع تمام اصلاحاتی که ماسونها به نام «ضد روحانیت» از سال 1877 در فرانسه انجام دادند، مثل غیرمذهبی کردن آموزش، اقدامات علیه مدارس خصوصی مسیحی و مؤسسات خیریه، و سرکوب دستورات دینی و غارت کلیساها در بازسازی ضد مسیحی و ضد دینی جامعه انسانی نه تنها در فرانسه بلکه در تمام جهان، به اوج خود رسید. به این ترتیب، فراماسونری فرانسه به عنوان پرچمدار تمام فراماسونری ادعا می کند که آغازگر دوران طلایی حکومت جهانی فراماسونری است که تمام انسانها و کشورها در برادری فراماسونری عضویت دارند. استاد لژ شرق اعظم، سناتور دلپش Delpech، در 20 سپتامبر 1902 می گوید: «تفوق جلیلی Galilean [نامی که مشرکین به حضرت مسیح می دادند]، بیست قرن ادامه داشت. اما، اینک به نوبه خود از بین می رود... کلیسای رم بر اساس افسانه ی جلیلی بنا نهاده شد و با استقرار انجمن ماسونری روز به روز رو به انحطاط نهاد.(7)
منظور ماسونها از «جلیلی»، مسیح است چون بر طبق نظر گوسپل Gospel، مسیح در شهر فلسطین جلیل متولد شد. بنابراین، تنفر ماسونها از کلیسا، جلوه ای از انزجار آنها از مسیح و تمام ادیان توحیدی است. آنها فکر می کردند، با رایج کردن فلسفه های ماتریالیسم، دارونیسم، و اومانیسم در قرن نوزدهم تأثیر ادیان الهی را از بین خواهند برد و اروپا را به بت پرستی قبل از مسیحیت باز خواهند گرداند.
وقتی که در سال 1902، این سخنان بر زبان رانده می شد، مجموعه ای از قوانین در فرانسه به تصویب رسید که میدان مخالفت با دین را گسترش می داد. سه هزار مدرسه ی دینی بسته شد و ارائه ی هر گونه آموزش دینی در مدارس ممنوع شد. خیلی از کشیشان دستگیر شدند، برخی تبعید شدند و به تدریج افراد مذهبی به عنوان شهروندان درجه ی دو در نظر گرفته شدند. به همین دلیل در سال 1904 واتیکان تمام روابط دیپلماتیک خود را با فرانسه قطع کرد. اما این کار هم تغییری در رفتار این کشور به وجود نیاورد. قبل از آنکه غرور این کشور فروریزد و دوباره اهمیت ارزشهای معنوی را درک کند، لازم بود صد هزار انسان فرانسوی در جنگ جهانی اول در برابر ارتش آلمان جان ببازند.
همانطور که دائرة المعارف کاتولیک اشاره می کند، جنگ علیه دین از انقلاب فرانسه تا قرن بیستم با «لوایح ضد روحانیت که در پارلمان فرانسه تصویب شد» انجام گرفت که «پیش از این در لژهای ماسونی تدوین می گردید و زیر نظر لژ شرق اعظم اجرا می گردید» (8) این واقعیت از نوشته های ماسونی نیز آشکار می گردد. به عنوان مثال در نقل قولی از یک نشریه ی ترک با عنوان «گفتگویی با برادر گامبتا، در 8 جولای 1875 در لژ دوستی کلمانت» می خوانیم:
هنگامیکه کابوس ارتجاع فرانسه را تهدید می کرد، تعالیم دینی و عقاید واپس گرایانه در برابر اصول و قوانین مدرن اجتماعی قد علم می کردند، سازمانهای آینده نگری همچون فراماسونری در سایه ی سخت کوشی خود را وقف اصول انجمن برادری می کردند و ما در مبارزه با ادعاهای افراطی کلیسا، گزافه گویی های احمقانه و زیاده روی های همیشگی آن نیرو و دلگرمی یافتیم... ما باید آماده باشیم و به مبارزه ادامه دهیم. اجازه دهید برای استقرار عقاید انسانی و پیشرفت تحمل کنیم، به این ترتیب سپرهای حفاظتی ما نخواهد شکست.(9)
باید توجه داشت که مطبوعات ماسونی همواره عقاید خودشان را «آینده نگر» می نامند در حالیکه دینداران را به «واپس گرایی و ارتجاع» متهم می کنند. اما، این فقط یک بازی با کلمات است. عبارت «کابوس ارتجاع» که در مطلب بالا ذکر شده چیزی است که دینداران حقیقی نیز با آن مخالفند. اما، ماسونها قصد دارند با سوءاستفاده از آن مردم را از دین حقیقی بیگانه کنند. علاوه بر این، بار دیگر باید تأکید کنیم که فلسفه ی ماتریالیست ــ اومانیست مورد حمایت ماسونها در واقع خرافات، نظام تفکر ارتجاعی و بازگشت به تمدنهای مصر و یونان باستان است.
بنابراین، استفاده ی ماسونها از واژه هایی مثل «آینده نگری» و «واپس گرایی» در واقعیت هیچ پایه و اساسی ندارد. در واقع، تعارض بین ماسونها و دینداران، کشمکش بین دو نظریه است که از اولین دوره های تاریخ وجود داشته است. این دین بود که اولین عقیده را بیان کرد: انسان به خواست خداوند آفریده شد و بنابراین باید او را ستایش کند. این حقیقت است. عقیده ی مخالف که می گوید انسان آفریده نشده، بلکه پوچ و بدون هدف زندگی می کند، توسط منکرین خداوند مطرح گردید. اگر به راستی درک کنیم، آنگاه خواهیم دید که استفاده ی آنها از اصطلاحات ظاهری «ارتجاع» و «آینده نگری» بی پایه است.
ماسونها با استفاده از کلمه ی «پیشرفت» قصد تخریب دین را دارند. «دائرة المعارف کاتولیک می گوید:
اهداف [فراماسونری] عبارتند از:
1ــ تخریب کامل تمام نفوذهای اجتماعی کلیسا و دین (که موذیانه حکومت روحانیون نامیده می شود) با آزار و اذیت بی پرده ی کلیسا یا با یک سیاست فریبکارانه ی جدا کردن حکومت از کلیسا و تا حد امکان تخریب کلیسا و تمامی حقیقت، یعنی دین فوق انسانی که فراتر از عشق به میهن و انسان است؛
2ــ باز هم با یک سیاست فریبکارانه ی عدم فرقه گرایی، غیر دینی کردن با دین زدایی از همه ی جوانب شخصی و اجتماعی و بالاتر از آن آموزش و پرورش همگانی. عدم فرقه گرایی که مورد نظر حزب شرق اعظم است، فرقه گرایی ضد کاتولیک یا حتی ضد مسیحیت، الحادی، اثباتی یا لاادری گرایی در کسوت عدم فرقه گرایی است، آزادی فکر و شعور کودکان باید به طور نظام مند در مدرسه ایجاد شود و تا حد امکان در برابر تأثیرات نه تنها از طرف کلیسا و روحانیون بلکه حتی از طرف والدین آنها نیز محافظت به عمل آید و در صورت لزوم حتی از اجبار اخلاقی و فیزیکی نیز استفاده گردد. حزب شرق اعظم این راه را روشی ضروری و صد در صد مطمئمن برای تأسیس نهایی جمهور سوسیالیست می دانست... .(10)
می توان دید که ماسونری برنامه ای تحت نام «آزادی جامعه» طراحی کرده است که هدفش ریشه کنی دین است و این برنامه هنوز هم در حال اجرا است. این را نباید با مدلی که به دنبال ایجاد فرصت برای انجام آزادانه ی فرایض برای هر شهروند با هر عقیده ی دینی است، اشتباه کرد. مدلی که ماسونری برگزیده نوعی شستشوی مغزی توده ها است که برای زدودن کامل دین از جامعه و ذهن افراد و در صورت لزوم آزار و اذیت پیروان آن طراحی شده است.
فراماسونری به دنبال اجرای این برنامه در هر کشوری است که در آن استقرار می یابد. اما، اینکار را به روشی که با فرهنگ و شرایط رایج در آن جامعه سازگاری دارد، انجام می دهد.
یکی از این کشورها آلمان است.
بیسمارک سیاستمداری موفق، به ویژه در سیاست خارجی بود. اما در امور داخلی تا آن حد موفق نبود. یکی از دلایل آن، گروهی از روشنفکران به نام «لیبرالهای ملی گرا» بودند که همانند ضد ــ روحانیت فرانسوی سیاسی ضد دینی را در پیش گرفته بودند. لیبرالهای ملی گرا معتقد بودند که برای اتحاد آلمان لازم است افرادی را که هر نوع احساس وابستگی به خارج از مرزها دارند پاکسازی کرد و ارتباط بین یک سوم جمعیت و پاپ کاتولیک را بزرگترین مانع این هدف می دانستند. بیسمارک به تحریک لیبرالهای ملی گرا، یک مبارزه ی کاتولیک را آغاز نمود که به Kulturkampf یا «جنگ فرهنگی» معروف است. «به آن مبارزه ای برای کنترل اذهان آلمانها نیز گفته اند».(11)
طی جنگ فرهنگی Kulturkampf، کاتولیکها به ویژه در آلمان جنوبی مورد ظلم و تعدی قرار گرفتند.
در سال 1872، به موجب قانونی که تصویب شده بود، در طی یک شب، تمام کشیشان یسوعی کشور دستگیر شدند و مؤسسات آنها مصادره گردید. به موجب قوانین می May Laws که در سال 1873 تصویب شد تمام کشیشان مستخدم دولت اخراج شدند. کلیساها از دخالت در امور مربوط به ازدواج، آموزش و پرورش منع شدند و عناوین موعظه ها محدود گردید. تعدادی از اسقف های اعظم دستگیر شدند و 1300 کلیسا بدون حتی یک کشیش باقی ماندند.
اما، چون این اقدامات موجب واکنش شدیدی در بین کاتولیکهای کشور علیه دولت گردید. جنگ فرهنگی سست تر شد. بیسمارک توصیه های لیبرالهای ملی گرا را که او را به این مبارزه کشانده بودند، نادیده گرفت و کم کم جنگ فرهنگی را کنترل کرد تا سرانجام آن را به طور کامل متوقف نمود. کل مبارزه نتیجه ای جز آزار کاتولیک های مؤمن آلمانی و ویران نمودن احساس رفاه اجتماعی به همراه نداشت. امروزه خیلی از مورخین معتقدند که این یک شکست بزرگ بود که احساس امنیت اجتماعی آلمانها را تباه کرد. علاوه بر این موج این جنگ فرهنگی بعد از آلمان کشورهای اتریش، سوئیس، بلژیک و هلند را نیز فراگرفت و تنش های اجتماعی فراوانی در این کشورها ایجاد نمود.
نکته ی جالب این است، که این روشنفکران فراماسون بودند که بیسمارک را به دام این سیاست انداختند. دائرة المعارف کاتولیک می گوید:
به طور قطع، آنها (ماسونها) به پیشرفت جنبش هایی که به تدریج منجر به تفوق پروس در رهبری حکومت آلمان گردید، کمک کردند، و آنها به آن «نماینده و مدافع تکامل مدرن» می گفتند و در مقابل به عقایدی که دربار رم راجع به اصول حکمت الهی دارد «تحجر» و «اشغال پاپی» می گفتند. آنها جنگ فرهنگی، را هم براه انداختند. استاد اعظم بلونچی Bluntschli مشاور حقوقی و ماسون معروف، یکی از سرشناس ترین محرکان این کشمکش بود، جنگ فرهنگی سوئیس را نیز او برانگیخت... فراماسونهای آلمانی تلاش بی وقفه ای برای اعمال یک تأثیر تعیین کننده بر تمامی زندگی ملت در راستای اصول ماسونی به کار گرفتند. از این رو، همچنان یک جنگ فرهنگی خاموش را ادامه دادند. روشهای اصلی که ماسونها به کار می بردند استفاده از کتابخانه های عمومی، کنفرانسها، ارتباط با انجمن ها و مؤسسات هم سنخ و در صورت لزوم ایجاد مؤسسات جدید بود که به این ترتیب روح ماسونی بر کشور سایه افکند.(12)
بنابراین، علیرغم آنکه جنگ فرهنگی، رسماً توسط بیسمارک متوقف گردید، اما، ماسونها آنرا به صورت مبارزه تبلیغاتی ضد دینی رو به رشدی که برای تمام جامعه طراحی شده بود ادامه دادند. غم انگیزترین ثمره ی این مبارزه در دهه ی 1920، به بار نشست: نازیها که هدفشان بازگرداندن ملت آلمان به الحاد پیش از مسیحیت بود به تدریج قوت گرفتند و در سال 1933، به قدرت رسیدند. یکی از مهمترین اقدامات نازی ها، شروع یک جنگ فرهنگی، دوم علیه نفوذ دینی بود. مفسر آمریکایی البریج کولبی Elbridge Colby بیان می کند که «نازیها جنگ فرهنگی جدیدی را علیه کلیسای کاتولیک به راه انداختند، روحانیون را زندانی کردند و اسقف ها را عزل کردند. اما، بر خلاف سال 1874 هیتلر علیه پروتستان رسمی هم اقدام کرد».(13)
به طور خلاصه، اقداماتی که توسط ماسونها برای دور کردن جامعه از دین آغاز گردیده بود منجر به ظهور یکی از ظالمانه ترین دیکتاتوریهای تاریخ به نام «رایش» نازی گردید و جهان را در جنگ جهانی دوم که 55 میلیون انسان در آن کشته شدند، فرو برد.
ماسونری مبارزه ی خود با دین را در ایتالیا با استفاده از یک انجمن سری دیگر آغاز کرد که خود تأسیس کرده بود و کنترل می کرد. این انجمن به کاربوناری carbonari معروف بود. اولین شنیده ها در مورد این انجمن به ناپل در اوایل قرن نوزدهم باز می گردد. این انجمن، نام خود را از زغال سوزان Charcol burners گرفته بودند. همانطور که ماسونها از نشان بنای دیوار ساز Wall- builder استفاده می کردند و عقاید خود را با نمادها نشان می دادند؛ انجمن کاربوناری هم نشان زغال سوزان را پذیرفته بودند. اما، این انجمن اهداف پنهانی داشت. اعضای انجمن به دنبال آغاز یک برنامه ی سیاسی ابتدا در ایتالیا و سپس در فرانسه بودند تا نفوذ کلیسا را از بین ببرند و دولت جدیدی را مستقر کنند و تمام مؤسسات اجتماعی را سکولار کنند. ارتباط بین ماسونری و انجمن کاربوناری مسلم و قطعی است. ماسونها به طور خود به خود عضو انجمن کاربوناری می شدند و در واقع به محض ورود به انجمن به درجه ی استادی می رسیدند (در حالیکه سایر اعضای کاربوناری پیش از رسیدن به این درجه باید، روند طولانی ترفیع را طی می کردند.) دو کاردینال به نامهای کونسالوی Consalvi و پاکا Pacca در 15 اگوست 1814، حکمی صادر کردند که ماسونها و انجمن کاربوناری را به سازماندهی برای مداخله اجتماعی ــ سیاسی و ایجاد تنفر از دین متهم می کرد.
صحت این اتهام در مورد اعضای کاربوناری که ترفندهای سیاسی و شورشهای مسلحانه را سازماندهی کرده بودند، اثبات گردید. شورش مسلحانه ای که در 25 ژوئن 1817، در ماسراتا Macerata توسط انجمن کاربوناری سازماندهی گردیده بود، توسط، نیروهای امنیتی حکومت پاپ سرکوب گردید. در سال 1820، در اسپاین و ناپل و در سال 1821، در پیه مون Piedmont شورشهای انقلابی توسط انجمن کاربوناری علیه کلیسا و نظم عمومی سازماندهی گردید.
بنیان گذاری کاربوناری توسط ماسونها که در فعالیتهای انقلابی موازی با آنها شرکت داشتند، حقیقتی پذیرفته شده است. بعد از انقلاب ژوئیه 1830، در فرانسه، سازمان نفوذ خود را از دست داد و به تدریج ناپدید شد. در ایتالیا، با جنبش «ایتالیای جوان» ــ که توسط جیوزپه مازینی Guiseppe Mazzini تأسیس شده بود، پدیدار گردید.
مازینی به الحاد شهرت داشت، سالها علیه حکومت پاپ و کلیسا مبارزه کرده بود و سرانجام یک ماسون عالی رتبه گردید که ایتالیا متحد را بنیان گذارد. او با حمایت دو ماسون برجسته ی دیگر جیوزپه گاریبالدی و کنت دی کاوور Count di Cavour، در سال 1870 ایتالیای متحد را بنیان گذارد و مرزهای حکومت پاپ را به محل فعلی منتقل کرد. سپس، ایتالیا وارد روندی شد که طی آن به طور روزافزون از دین فاصله گرفت و برای برقراری دیکتاتوری فاشیست موسولینی در دهه ی 1920 آماده گردید.
به طور خلاصه می توانیم بگوییم که گاریبالدی، مازینی، و کاوور سه رهبر برجسته ای بودند که اقدامات مهمی در مبارزه با دین در اروپا انجام دادند. مازینی نه تنها یک رهبر سیاسی در مبارزه علیه دین بود، بلکه نقش یک نظریه پرداز را نیز داشت. شعار او «هر ملت یک حکومت» جرقه ای بود که شورشهای اقلیتی را شعله ور ساخت که باعث سقوط امپراتوریهای چند قومیتی مثل امپراتوری اتریشی ــ مجارستانی و عثمانی گردید. این شعار مازینی مردم را از احساس برادری دینی بیگانه کرد؛ فراخوانی بود که آنها را به سمت تعارضات قومی با یکدیگر سوق داد و آنها را به «ــ حمیت جاهلی ــ» ترغیب کرد (سوره ی فتح: 26).
این حقیقت که این پیام از طرف ماسونها و در واقع ماسونهای عالی رتبه صادر گردیده، اهمیت فوق العاده ای دارد. بر اساس اطلاعات منتشر شده لژ از 10،000 فراماسون مشهور، مازیتی در لژ ماسونی ارتقاء پیدا کرد و پس از سالها، در سال 1867، به عنوان استاد اعظم شرق اعظم ایتالیا برگزیده شد. در سال 1949، در مراسمی که در شهر رم برای پرده برداری از مجسمه ی مازینی برگزار گردید، 3000 فراماسون، یاد استاد بزرگ خود را با شادمانی گرامی داشتند. گاریبالدی، دست راست مازینی، استاد درجه ی سی و سوم را در شورالی عالی ایتالیا در سال 1863 به دست آورد و در سال 1864 به عنوان استاد اعظم ایتالیا برگزیده شد. به یاد بود این استاد اعظم، بعد از او لژی به نام او نامگذاری شد که با شماره ی 542 به «valley» نیویورک ضمیمه شد.
داستان توطئه ی ماسونی در روسیه فوق العاده جالب است.
فراماسونری در نیمه ی دوم قرن هجدهم به این کشور آمد و در بین روشنفکران رواج یافت. هر چند در ظاهر صرفاً یک باشگاه فرهنگی بود، اما عقاید ضد دینی و ضد دولتی سایر قسمتهای اروپا در این لژها مورد بحث قرار می گرفت. اولین کسانی که متوجه آنها شدند روحانیون کلیسای ارتودکس بودند. روحانیون اطلاعاتی را که به دست آورده بودند برای تزار، الکساندر اول که رابطه اش با کلیسا خوب بود فرستادند و از توطئه ای ماسونی برای سرنگونی رژیم تزار خبر دادند. در پاسخ تزار در سال 1822، قانونی وضع کرد که به موجب آن تمام لژهای ماسونی بسته شد و سازمان غیرقانونی اعلام گردید. اما، اینکار در ریشه کنی ماسونها توفیقی نیافت و آنها مخفیانه به فعالیت ادامه دادند.
سه سال بعد از اینکه تزار الکساندر اول لژها را غیرقانونی اعلام کرد، بیمار شد و جان سپرد و تزار نیکولاس اول، جانشین او شد. اما جانشینی تزار نیکولاس موجب مجموعه ای از کشمکش و دسیسه ها گردید و موجب ایجاد آشوب و هرج و مرج در کشور شد. اشخاص خاصی که خواستار برقراری ثبات با سرنگونی رژیم تزار بودند، کودتایی را علیه تزار جدید طراحی کردند، آنها حامیان زیادی در ارتش داشتند. تعدادی از سربازان انقلابی، به همراه تعدادی از غیرنظامیان برای نشان دادن این حمایت در 14 دسامبر 1825، در قصر تزار در سنت پترزبورک رژه رفتند. در آنجا بین نیروهای تزار و انقلابیون درگیری مسلحانه ای رخ داد، که انقلابیون مغلوب گردیدند. این گروه به خاطر ماهی که در آن مبادرت به انقلاب کردند به «دسامبریها» معروف شدند. رهبران این گروه دستگیر شدند و پنج نفر از آنها اعدام گردیدند.
دسامبریها، کسی جز ماسونها نبودند... افسران عالی رتبه، روشنفکران و نویسندگان که این گروه را تشکیل می دادند، اعضای لژهایی بودند که سه سال قبل از آن توسط تزار الکساندر غیرقانونی اعلام شده بود. یکی از این ماسونهای انقلابی، نویسنده ی برجسته کنت پوشکین Count Pushkin بود.(16)
عمل مخاطره آمیز دسامبریها با شکست پایان یافت، اما، ماسونها از هدف خود برای سرنگونی تزار دست برنداشتند. ماسونها همیشه در گروه هایی که در قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم علیه رژیم تزار سازماندهی می شد، نقش مهم بر عهده داشتند. در انقلاب فوریه 1917، رهبر انقلاب الکساندر کرنسکی Alexander Kerensky و تقریباً تمام حامیان نزدیکش ماسون بودند.(17) و اکثریت دولت جدید نیز از ماسونها تشکیل شده بود.(18) کوتاه بودن عمر دولت کرنسکی تنها، کمکی بود که به تاریخ شد و کشور را به دستان لنین و بولشویک های تحت فرمان او انداخت.
طبق نظر مورخ انگلیسی میکائل هاوارد، لژهای ماسونی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم کوشش خود را بر سرنگونی دو امپراتوری مهم باقی مانده (اتریش ــ مجارستان و روسیه) متمرکز کردند و با وقوع جنگ جهانی اول به هدف خود نایل آمدند.
به عبارت دیگر، در آغاز قرن بیستم ماسونری در مقیاس وسیع به اهداف خود از طریق انقلاب های اجتماعی ــ سیاسی دست یافته بود.
بنابراین، قرن بیستم زمان انقلابهای ماسونی نبود. ماسونها که فکر می کردند دیگر مانعی بر سر راهشان قرار ندارد، ترجیح دادند به جای طراحی توطئه های سیاسی صرفاً به ترویج فلسفه ی خود بپردازند. آنها فلسفه ی ماتریالیستی و اومانیستی خود را در پوشش علم یا به وسیله ی هنر، رسانه ها، ادبیات، موسیقی و تمام شیوه های فرهنگی متداول در بین توده های مردم گسترش دادند. ماسونها قصد نداشتند با این تبلیغات ادیان الهی را با یک انقلاب ناگهانی ریشه کن کنند. بلکه، قصد آنها رسیدن به این هدف در درازمدت و قبولاندن فلسفه ی خود به تمام مردم به تدریج بود.
یک ماسون آمریکایی این روش را اینگونه جمع بندی کرده است:
فراماسونری کار خود را در سکوت انجام داد، اما این کار یک رودخانه ی عمیق است که بدون سر و صدا به سمت اقیانوس ره می پیماید.(19)
کشیش اعظم، جی. دبلیو. تایلور J. W. Taylor از ایالت جورجیای آمریکا، در مورد این مسئله نظر جالبی دارد:
رها کردن یک مضمون قدیمی و به وجود آوردن مضمونی نو همیشه از یک علت فوری و محسوس ناشی نمی گردد. بلکه، حاصل اصول اخلاقی است که در اذهان افراد برای سالهای طولانی تأثیر می گذارد تا در زمان و شرایط مناسب حقیقی پنهان را در زندگی برانگیزد... همه را با یک آرمان مشترک نیرومند به اشتیاق آورده، جوامع را به مثابه یک فرد برای تحقق اهداف عظیم برانگیزد. سازمان فراماسونری بر این اساس تأثیر خود را بر جهان انسانی می گذارد. این سازمان بی سر و صدا و مخفیانه عمل می کند. اما، با مناسبات فراوان اجتماعی خود در تمامی شکافهای جامعه نفوذ می کند، و دریافت کنندگان مساعدتهای فراوان آن از موفقیهای گسترده ی آن مبهوت می گردند، اما نمی توانند بگویند که منشأ آن کجاست.(20)
طبق گفته ی مجله ی ویس Voice که توسط گراند لژ (لژ اعظم) شیکاگو منتشر می گردد «هر چند، بی سر و صدا اما به طور قطع دائماً (ماسونری) در ساختار جامعه انسانی نفوذ می کند» (21) این نفوذ کردن در ساختار جامعه وقتی به وقوع پیوست که اصول فلسفه ی ماسونی ــ ماتریالیسم، اومانیسم و دارونیسم ــ بر جامعه تحمیل گردید.
جالب ترین صورت این استراتژی خاموش و کناره گیر این است که ماسونهایی که در آن شرکت دارند، تقریباً هیچ وقت فاش نمی کنند که این اقدامات زیر نام ماسونری انجام می گیرد. آنها کار خود را تحت نامها و هویتهای متفاوت و در جایگاه های قدرت مختلف انجام می دهند اما، فلسفه ای را که در ماسونری پذیرفته اند بر جامعه تحمیل می کنند. یکی از فراماسونهای ترکیه استاد ماسون هالیل مولکوز Halil Mulkus این مسأله را چند سال قبل در مصاحبه ای شرح می دهد:
ماسونری تحت عنوان ماسونری هیچ کاری انجام نمی دهد. ماسونری افراد را راهنمایی می کند و افرادی که اینجا پرورش می یابند و ماسونهایی که در رشد روشنفکری مشارکت دارند، در سطوح مختلف شغلی و حرفه ای در سراسر جهان پراکنده اند. آنها رئیس دانشگاه، و وزیر، پزشک، مدیر بیمارستان وکیل دعاوی و غیره هستند. آنها در هر کجا که زندگی می کنند، مشتاق گسترش عقاید ماسونی که با آن پرورش یافته اند به تمام جامعه هستند.(22)
اما، همانطور که در بخش های قبلی دیدیم، این عقاید که فراماسونها پیوسته مطالعه می کنند و سعی در تلقین آن به جامعه دارند، چیزی جز فریب و دورویی نیست. فلسفه ی ماسونری ریشه در منابعی همچون اساطیر مصر و یونان باستان و کابالا دارد و آنها در اشتیاق خود برای انتقال این افسانه ها به جامعه، آنها را در پوشش علم و منطق می پیچند که با این کار هم خود و هم دیگران را فریب می دهد. در دوران جهانی شدن این نقش «فراماسونری جهانی» است.
حاصل این فریبکاری خیلی زیانبار است. برنامه ی بیگانه کردن توده ها از دین که توسط ماسونها در قرن هیجدهم و نوزدهم انجام می گرفت، موجب ظهور ایدئولوژیهای بت پرستی نوین مثل نژادپرستی و فاشیسم و ایدئولوژی های سکولار و خشن همچون کمونیسم گردید. گسترش دارونیسم اجتماعی که معتقد بود، مردم همچون حیوانات باید برای بقا مبارزه کنند نتایج ناخوشایندی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم و قرن بیستم به جای نهاد. جنگ جهانی اول، کار رهبران اروپایی بود که بر اساس نظرات داروین جنگ و کشت و کشتار را یک جبر زیستی می دانستند. طی این جنگ، 10 میلیون انسان به خاطر هیچ مردند. جنگ جهانی دوم که به دنبال آن رخ داد نیز موجب مرگ 55 میلیون انسان شد و باعث آن حکومتهای استبدادی مثل فاشیسم و کمونیسم بودند که حاصل بذر سکولاریسم جنگ طلبانه ای بود که ماسونها کاشته بودند. اصولاً، در قرن بیستم تمام جنگهای مخرب، تعرضات، بی عدالتی ها، استثمار، گرسنگی و انحطاط اخلاقی در سرتاسر جهان محصول فلسفه ها و ایدئولوژیهای ضد مذهب بوده است.
به طور خلاصه، فلسفه ی ماسونری میوه های تلخی به بار آورده است. به عنوان یک قانون الهی، امکان هم ندارد که طور دیگری باشد (زیرا این یک قانونی الهی است). از نظر تاریخی مردمان ملحدی که دین خداوند را انکار کردند و اساطیر سنتی و دین اجداد خود را به آن ترجیح دادند، راه نابودی را طی کردند. فراماسونری تظاهر معاصر این الحاد است که خود و تمام جهان را به نابودی می کشاند.
به همین خاطر است که انسانها باید از طریق فائق آمدن بر هشدارهایی که بدیع الزمان سعید نرسی، دانشمند مشهور اسلامی به آن «بیماری به نام ماتریالیسم و ناتورالیسم» اطلاق می کند، خودشان را حفظ کنند و از این طریق ایمان آحاد مردم را نجات دهند.
ماسونها می خواهند از تمام جهان «معبدی» بسازند. اما معبد مورد نظر آنها معبد دین واقعی نیست بلکه معبد اومانیسم است و رؤیای آنها جهانی است که در آن انسانیت پرستش شود؛ مردم به طور کامل از دین حقیقی روی بگردانند و فلسفه ی اولوسیونیست تنها فلسفه ی حقیقی قلمداد گردد.
در نوشته ای ماسونی مراسم عجیب و غریبی که به این منظور طراحی شده اینگونه توصیف گشته است: «امروز یک دین جهانی متولد می شود، به آرامی می تواند شعور را به معنی واقعی کلمه ارضاء کند... به موازات دین جهانی، اخلاقیاتی متناسب با این جهان بینی ایجاد خواهد شد... چنین دینی انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. این دین فراماسونری است. این دین از طریق قلبها منتقل خواهد شد. معابد این دین، معابد انسانیت خواهد بود. یکی از سرودهایی که در این معبد خوانده می شود، سمفونی نهم بتهون اصیل ترین تصنیف موسیقی که تاکنون از روح بشر برخاسته است، می باشد.
به جای گوشت و خون گاو در آیین میترا، ما این تولد را با خوردن نان و نوشیدن شراب قرمز جشن می گیریم. در اینجا ما با ایمانی مشترک که ویژگی یک عشای ربانی را دارد متحد می شویم. در سال جدید، من می خواهم این جهاد مقدسمان را تعمیم دهم و آنرا به پایان برسانم: برادران قطعه ای دیگر از نان تناول کنید، شما مبلغین این دین هستید، اجازه دهید قدیسانی که در این نان اشتراک دارند، دوست باشند، برادران برای اینکه برادر خونی باشیم، جرعه ای دیگر از جام شراب خود برگیرید. (مجله ی ماسون، سال: 29، شماره 41 ــ 40)، 1981 صص 107ــ 105).
اما، آنچه در مخالفت ماسونری باید انجام گیرد یک فعالیت ضد ماسونی کور نیست، بلکه تشخیص و نشان دادن بی اعتباری فلسفه ی نادرستی است که مورد حمایت این سازمان است و آنرا بر انسانیت تحمیل می کند.
دانشمند بزرگ اسلامی، بدیع الزمان سعید نرسی رئوس اصلی این وظیفه را در یک پاراگراف توضیح می دهد:
جریان مستبد و ظالمانه ای که از فلسفه ی ناتورالیست و ماتریالیست به وجود آمده، به تدریج قدرت گرفته و سرانجام به وسیله ی فلسفه ی ماتریالیستی گسترش یافت و به مرتبه ای رسید که خداوند را انکار کند... واضح است که این مسخرگی چقدر برای انسان ناتوان احمقانه است، کسی که در برابر مگسی عاجز است و قادر به ساختن حتی بال مگسی نیست، ادعای الوهیت دارد.(23)
به عبارت دیگر، جریان عقاید ماتریالیستی که در زمان ما شکل گرفته تا حدی پیش رفته که وجود خداوند را انکار کند. در پاسخ، باید نشان داد که این ادعا چه «مسخرگی احمقانه» ای است و براهینی که برای وجود خداوند در قرآن آورده شده باید ذکر گردد.
این راه مبارزه با ماسونری است. کار مهمی که باید انجام گیرد، بی اعتبار کردن و شکست دادن فلسفه ی ماسونری است. ضروری است که تأثیر عقاید این سازمان را که بدون سر و صدا و از دور مبارزه ی تبلیغاتی خود را بر توده ها اعمال می کند و مردم را از عقایدشان بیگانه می کند و از دین شان دور ساخته و به سمت افسانه های ماتریالیستی، اومانیستی و دارونیستی سوق می دهد، از بین برد. علاوه بر این، لازم است که این جریان را معکوس کرد و با مردم در مورد وجود خداوند و وحدانیت او و حقایق دین سخن گفت. و این کار را باید حداقل با همان متانت و بردباری ماسونها انجام داد.
در واقع، این یک مبارزه علیه ماسونری نیست چرا که هدف آن نجات ماسونهایی که خود فریب خورده اند، نیز می باشد. فرمانی که خداوند به اقوام کافر عاد و ثمود در قرآن داده است، برای وضعیت ماسونها هم صادق است: «... و شیطان اعمالشان را در نظرشان نیکو جلوه داد و از راه (حق) بازشان داشت، با آن که بینا بودند. (قرآن: عنکبوت: 38).
هدف نشان دادن حقیقت به تمام انسانها که شامل ماسونها هم می شود و نجات آنها از خطاهایشان است.
یکی از ویژگی های دوران ما آسان شدن این مبارزه برای مؤمنین است. چرا که دانشی که ماسونها طی دو قرن گذشته برای حمایت از فلسفه ی خود به کار می بردند اکنون بر ضد آنها شده است. نظریه تکامل که هم از فلسفه ی ماتریالیست و هم از اومانیست حمایت می کرد، از دهه ی 1970 دچار افول شدیدی شد. مدارک فسیلی به وضوح ادعاهای این نظریه را، با نشان دادن این که گونه ها به طور ناگهانی، کاملاً شکل گرفته و بدون وجود یک «دنیای تکاملی» ظاهر گردیده اند، باطل کرد. بیوشیمی که جنبه های موشکافانه ی موجودات زنده را بررسی می کند، طرح های شگفت انگیزی را نشان داده است که با علل طبیعی توجیه نمی گردد. مقایسه های ژنتیکی نشان داده است گونه هایی که بر طبق «درخت حیات» داروینیسم خویشاوند نزدیک فرض می شدند، در واقع از نظر ساختار ژنتیکی تفاوت زیادی دارند. مقاومت علم علیه نظریه ی تکامل، حقیقتی است که بیش از این توسط حامیان نظریه ی تکامل نمی تواند مخفی گردد. لازم است از شواهد و مدارکی که علم به دست آورده استفاده کرد و مردم را از بی اعتباری فلسفه ی ماتریالیست اومانیست آگاه کرد.
ماسونری توانست برای مدتی با روشهای مؤثر تبلیغاتی مردم را مجبور به قبول یک عقیده ی نادرست کند. اما، گفتن حقیقت به مردم و کمک به آنها برای پذیرفتن آن خیلی آسان تر است.
وقتی مسلمانان به اجازه ی خداوند چنین وظیفه ای را بر عهده می گیرند، این بیان آشکار می گردد: «بلکه حق را بر باطل می کوبیم (و غالب می گردانیم). تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است! (سوره انبیاء: 18).
بنابراین قرن بیست و یکم آنطور که ماسونها امید دارند قرن «فراماسونری جهانی» نیست، بلکه قرن اصول اخلاقی اسلامی است.
منبع: فراماسونری جهانی
وجود ماسونری به طور رسمی اولین بار در سال 1717 در انگلستان اعلام گردید. قبل از این تاریح هم سازمان ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه و سایر اروپا گسترش یافته بود و به یک محل گردهمایی مخالفان دین تبدیل گردیده بود. بسیاری از ماسونهای اروپایی در لژهای خود، یکدیگر را به عنوان «متفکر آزاد» خطاب می کردند که معنی آن این بود که آنها ادیان الهی را قبول ندارند. مقاله ای با عنوان «دوره های ابتدایی ماسونری» در نشریه ی معمار سنان می گوید: «مکانی که ماسونها گرد هم می آمدند تا حقیقت را خارج از کلیساها جستجو کنند به پناهگاهی بدل گشت».(11)
این گروه که در خارج از دین به دنبال حقیقت می گشتند، خصومت فوق العاده ای با دین در سر می پروراندند. به همین دلیل، سازمان به سرعت به مرکز قدرتی تبدیل گشت که کلیسا به ویژه، کلیسای کاتولیک را ناراحت می کرد. این کشمکش بین ماسونری و کلیسا به رشد خود ادامه داد و تأثیر خود را بر اروپا در قرن هجدهم و نوزدهم باقی گذارد. در نیمه ی دوم قرن نوزدهم، ماسونری شروع به گسترش به کشورهای خارج از اروپا نمود و به هر کجا که پا می گذارد به مرکزی برای فلسفه ها و فعالیتهای ضد دین تبدیل می شد.
در مقاله ای با عنوان «سیاست و فراماسونری» در نشریه ی معمار سنان مطالب زیر در مورد مبارزه با دین ذکر شده است:
با اینکه فراماسونری یک حزب سیاسی نیست، اما در آغاز قرن هیجدهم به صورت یک مؤسسه ی اجتماعی در صحنه ی بین المللی سازماندهی گردید که با جریانهای سیاسی اجتماعی هماهنگ گردید. فراماسونری به منظور یاری فرقه ها در به کارگیری آزادانه ی دین، به مبارزه ای علیه قدرت و نفوذ کشیشان دست زد تا به تنها هدف آن که سرنگونی قدرت و نفوذ کلیسا بر مردم بود، دست یابد. به همین دلیل، در سالهای 1738 و 1751 توسط پاپ به آنها اتهام بی دینی زده شد... در آن ممالکی که اصول آزادی مذهبی را پذیرفته بودند، فراماسونری فقط، ظاهراً یک انجمن سری و مرموز بود، در این کشورها فراماسونها هم نادیده گرفته شده و هم مورد حمایت قرار می گرفتند. در بین طبقات متوسط و مقامات عالیرتبه که فرصت و امکانات در اختیار داشتند عضوگیری می کردند و مقامات اصلی حکومتی را در موقعیت های رهبری در سازمانهای خود منصوب می نمودند. در ممالک جنوبی که همه باید کاتولیک می بودند، آنها شخصیت خود را به عنوان یک سازمان انقلاب سری و ممنوعه که تابع نظارت قانونی است حفظ کردند. در این کشورها جوانان آزاداندیش و کارمندان ناراضی از ادارات دولتی به لژهای ماسونی روی آوردند و از این رو طرح های انقلابی علیه رژیمهای اسپانیا، پرتغال و ایتالیا که تحت سلطه ی واتیکان بودند آغاز گردید.(2)
شکی نیست، وقتی که نویسنده ی ماسونی در اینجا می گوید که ماسونری علیه سلطه گری کلیسا می جنگد، از زبانی استفاده می کند که به نفع سازمانش باشد. اما، اگر موضوع را دقیق تر بررسی کنیم، می بینیم که در بسیاری از کشورها، همین سلطه گری برای رژیمهایی که توسط ماسونها ایجاد یا حمایت می شده، مناسب و مفید بوده است.
بنابراین، به سهولت درمی یابیم که ادعای ماسونری مبنی بر مبارزه علیه «سلطه گری» دروغ است. علیرغم این حقیقت که کلیسا ــ چون مسیحیت تحریف شده بود ــ از تعالیم قرون وسطی و اقدامات ظالمانه حمایت می کرد، خصومت ماسونری با کلیسا به این خاطر نبود، بلکه، به خاطر تنفر آن از ادیان توحیدی سنتی بود.
کافی است نگاهی به ساختار ماسونری و آیین ها و مراسم آن بیندازیم تا این مطلب را درک کنیم.
نمونه ای از یک لژ ماسونی: باشگاه آتش ــ جهنم
برای اینکه بفهمیم چگونه ماسونری قرن هجدهم ایجاد گردید و قصد رسیدن به چه چیزی را داشت؛ یکی از کارهایی که باید انجام دهیم بررسی انجمنهای سری ماسونی گوناگونی است که در آن دوره وجود داشتند. یکی از این انجمنها، باشگاه آتش ــ جهنم بود که در میانه ی قرن هیجدهم در انگلستان فعالیت می کرد. نویسنده ی ماسون دانیال ویلانز Daniel Willens در مقاله ی خود با عنوان: «باشگاه آتش ــ جهنم، سکس، سیاست و دین در انگلستان قرن هیجدهم» ساختار ماسونی این باشگاه و ویژگی ضد دینی و الحادی آنرا توصیف می کند. در اینجا، عبارتهای جالبی از این مقاله که در مجله ی گنوزیس Gnosis منتشر شده است را می آوریم:در شبهای مهتابی دوران سلطنت شاه جورج سوم، گاهی می شد اعضای بسیار مقتدر حکومت اعلیحضرت، روشنفکران مهم، و هنرمندان منتفذ را دید که سوار بر قایق های ونیزی بر روی رودخانه تیمز به صومعه ای مخروبه نزدیک وست وی کومب West Wycombe می روند. در آنجا، با نواختن پرطنین ناقوسی، آنها رداهای راهبانه ای بر تن می کردند و به هر انحراف و فسادی تن می دادند، آیین های جادوگری سیاه را بر بدن برهنه ی یک زن اشرافی هرزه و تحت ریاست آن عیاش بدنام سر فرانسیس داشوود Francis Dashwood انجام می دادند.
این "اتحاد شوم" آنچنان که با این نام خوانده می شدند خود را «راهبان سنت فرانسیس مدمنهام Medmenham» می نامیدند. هر چند که به صفت مشهور خود «باشگاه آتش ــ جهنم» در یادها مانده اند. در آن دوران پر از شایعه حدس و گمان های فراوانی در مورد فعالیتهای شیطانی انجمن زده می شد، در سال 1765، چارلز جانستون داستانی با عنوان of Chrysal, or the Adventures a Guinea منتشر کرد که عامه معتقد بودند: اسرار راهبان، مدمنهام Medmenham را برملا می سازد...
... مهمترین زمینه ساز ظهور این راهبان، باشگاه آتش ــ جهنم بود که در حدود 1719 توسط فیلیپ دوک وارتون 1698 ــ 1731 در لندن تأسیس شد. وارتون یک سیاستمدار، فراماسون و ملحد برجسته ی حزب اصلاح طلب ویگ در انگلستان بود که به دنبال استهزاء دین از راه برگزاری مراسم علنی به همراه ظواهر «شیطانی» بود... و وارتون تا آنجا پیش رفت که به مقام استاد اعظم گراند لژ لندن در 1722 رسید...
حدود سال 1739، داشوود در مرحله ی پایانی سفر خود بود. او در مسیر خود در فلورانس برای دیدن راهب کل نیکلینی توقف کرد و در آنجا بود که او لیدی ماری ورتلی مونتاگو را ملاقات نمود... که سرانجام... در باشگاه دیوان Divan به داشوود ملحق شد... از قضاء، در ایتالیا امور بر وفق مراد فراماسونها رقم نخورد. به تازگی، پاپ کلمانت دوازدهم فرمانی صادر نموده و تفتیش عقاید علیه لژها را آغاز نمود. در اوایل سال 1740، پاپ وفات می یابد و داشوود برای مجمع کاردینال ها که پاپ جدید را انتخاب می کردند به رم رفت. در آنجا او برای تمسخر، خود را به جای کاردینال اوتی بونی Ottiboni، یکی از شکنجه گران اصلی فراماسونها جا زد و او را در یک مراسم توهین آمیز به سخره گرفت... «اتاق شورا» کلید درک فعالیتهای راهبان است. دکوراسیون آن ناشناخته باقی مانده و نتیجتاً مورد استفاده آن هم به یک معما تبدیل شده است. نویسندگان جنجال طلب آنرا عبادتگاهی برای شیطان انگاشته اند. اما، منطقی تر آن است که فرض کنیم برای مراسم فراماسونی استفاده می شده است. جان ویلکس، John Wilks عضو مهم محفل مدمنهام که تا بعد از جدایی از محفل، فراماسون نگردید در مقاله ای دوست سابق خود را رسوا می کند: «هیچ چشم نامحرمی جرأت رخنه به اسرار الئوسینی Eleusinian انگلیسی اتاق شورا را نداشت. در آنجا، راهبان در تمام مراسم رسمی گرد هم می آمدند، آیین های فوق سری در آن انجام می گرفت و با شکوه و جلال تمام برای BONA DEA شراب ریزان انجام می شد»... هوراس پسر سر روبرت وال پل، یکی از دشمنان سیاسی داشوود و مطمئناً یکی از افراد ناآشنا با صومعه می گوید: «تعالیم آنها هر چه که باشد، رفتار آنها شدیداً ملحدانه است: باشوز Bacchus و ونوس Venus خدایان آنها هستند که تقریباً به طور علنی برای آنها قربانی می کنند و محلی که برای وقف قربانیها و چلیک بزرگ شراب که در اعیاد این کلیسا تدارک دیده می شود به اندازه ی کافی ماهیت آن معتکفان را برای اهالی نشان می دهد»...
فهرست اعضای راهبان مدمنهام حتی اگر وجود هم داشته، دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. اما، معتبرترین نامهایی که با این گروه ارتباط داشته اند عبارتند از برادر داشوود، جان داشوود ــ کینگ؛ جان مونتاگو، کنت ساندویچ؛ جان ویلکس؛ جرج باب دودینگتون، بارون ملکومب؛ پل ویت هد؛ و مجموعه ای از خرده مالکان و پیشه وران محلی... گروهی که در منظر عموم به اندازه کافی موجب شایعه سازی می شد.
مسأله اصلی مورد توجه داشوود که همچنان بر روی آن کار می کرد، موضوع کلی دین بود... تفسیر دقیق تر آن می توان مستمسک قرار دادن شایعات مربوط به جادوی جنسی، کتاب کابالیستی صومعه، تصور تکراری Harpocrates ارتباط جزئی داشوود با فرقه ی ماسونی معبد و البته معمای Thelemic تلمیک در صومعه مدمنهام باشد تا نتیجه گرفته شود که باشگاه آتش ــ جهنم تظاهر نخستین کراولی آنیتی است. روش صحیح تر آن است که ارتباطات داشوود با فراماسونری را در نظر بگیریم و احتمالاً به طور صحیح نتیجه بگیریم که اتاق شورا یک معبد ماسونی بوده است.(3)
به این دلیل چنین اقتباس طولانی را آوردیم تا به شما نظریه ای در مورد فضایی که در قرن هجدهم ماسونری در آن رشد کرد و تأثیری که بر مردم داشت داده باشیم. ماسونری، سازمانی سری و به طور شگفت انگیزی جذاب به نظر می رسید که مخالفت آن با عقاید عمومی جامعه نوعی رضایت روانی برای اعضایش به همراه داشت. مشخصه ی اصلی مناسک ماسونی همانطور که در مطلب فوق بر آن تأکید شده است تقدیس نمادها و مفاهیم الحادی به جای مفاهیم مرسوم ادیان توحیدی است. بنابراین، کسانی که ماسون می شدند و به مسیحیت پشت می کردند، نه الزاماً با پذیرش بت پرستی به عنوان یک اعتقاد بلکه حداقل با قبول نمادهای آن ملحد (پاکانیست) می شدند.
اما، ماسونری تنها به انجام مراسم عجیب و غریب رضایت نمی داد. بلکه راهکاری را دنبال می کرد که برای بیگانه کردن اروپا از ادیان الهی و انداختن آن به دام الحاد طراحی شده بود. در بخش بعدی ما برخی از مهمترین رویدادهای تاریخ اروپا را کشور به کشور بررسی می کنیم و ردپای این جنگ ماسونی علیه دین را دنبال می کنیم. اولین کشوری که باید بررسی کنیم، فرانسه است.
مبارزه علیه دین در فرانسه
بیش از این، نقش مهمی را که ماسونری در انقلاب فرانسه بر عهده داشت بررسی کردیم. تعداد زیادی از فلاسفه ی عصر روشنگری به ویژه آن هایی که دیدگاه های ضد دین شدیدتری داشتند، فراماسون بودند. ژاکوبین ها که زمینه ی انقلاب را فراهم کردند و رهبر آن شدند، از اعضاء لژ بودند.(4)نقشی که ماسونها در انقلاب داشتند، از سوی یک مأمور مخفی به نام کنت کاگلیسترو Count Cagliostro تصدیق شده است. کاگلیسترو، در سال 1789 توسط دادگاه تفتیش عقاید توقیف شد و اعترافات مهمی را در حین بازپرسی انجام داد. او با این موضوع شروع کرد که ماسونها در تمام اروپا انقلابهای زنجیره ای را طراحی کرده اند. او گفت که، هدف اصلی ماسونها از بین بردن دستگاه پاپ یا سلطه ی آن است. همچنین، او اعتراف کرد که بانکداران یهودی، از نظر مالی تمام این فعالیتهای انقلابی را حمایت می کنند و در انقلاب فرانسه هم پول یهودی نقش مهمی ایفا می کند.(5)
انقلاب فرانسه اساساً انقلابی ضد دینی بود. در تلاشی قاطعانه انقلابیون برای پاکسازی روحانیون همانند رفتاری که با اشراف نیز داشتند، خیلی از کشیشان کشته شدند و مؤسسات دینی و مکانهای عبادی ویران گردید. ژاکوبین ها حتی می خواستند که مسیحیت را به طور کامل از بین ببرند و آیین الحادی که «دین عقلانی» می نامیدند جایگزین آن کنند. اما، در مدت کوتاهی آنها کنترل انقلاب را از دست دادند و فرانسه دچار هرج و مرج تمام عیاری گردید.
مأموریت ماسونری با وقوع انقلاب در این کشور به اتمام نرسید. هرج و مرجی که در اثر انقلاب ایجاد شده بود، سرانجام با به قدرت رسیدن ناپلئون فروکش کرد. اما این ثبات چندان دوام نیاورد. بلندپروازی ناپلئون برای حکومت بر تمام اروپا نتیجه ای جز سرنگونی اش نداشت. بعد از آن، کشمکش در فرانسه بین سلطنت طلبان و انقلابیون ادامه یافت و در سالهای 1830، 1848، 1871 سه انقلاب دیگر رخ داد، «جمهوری دوم» در سال 1848 و «جمهوری سوم» در سال 1871 تأسیس شدند.
ماسونها در این ناآرامی ها بسیار فعال بودند. هدف اصلی آنها ضعیف کردن کلیسا و مؤسسات دینی آن، تخریب ارزشهای دینی و تأثیر قوانین آن بر جامعه و لغو کردن آموزشهای دینی بود. ماسونها «ضد روحانیت» را هسته ی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود قرار داده بودند.
دائرة المعارف کاتولیک، اطلاعات مهمی در مورد مأموریت ضد دینی شرق اعظم، یا همان فراماسونری فرانسه ارائه می دهد:
از مدارک رسمی فراماسونری فرانسه که عمدتاً در «نشریه» و «خبرنامه ی» رسمی شرق اعظم وجود دارد، ثابت می گردد که تمام لایحه های ضد روحانیتی که در مجلس فرانسه تصویب می گردید، قبل از آن در لژهای ماسونی تدوین شده بود و زیر نظر مستقیم شرق اعظم، که هدف آشکار آنها کنترل هر کس و هر چیز در فرانسه بود اجرا می گردید. «من در مجمع 1898 گفتم»، سخنان نماینده ی مسه Masse، سخنگوی رسمی مجمع 1903 است، که می گوید: «بالاترین وظیفه ی فراماسونری مداخله روزافزون در مبارزات سیاسی و ضد مذهبی است.» «موفقیت (در مبارزه علیه روحانیت) تا حد زیادی مرهون فراماسونری است. چرا، که نیت، برنامه و روشهای فراماسونری بود که به پیروزی رسید.» «اگر جبهه تثبیت شده است، مدیون فراماسونری و انضباطی است که در لژها آموخته شده است.» ... «اگر بخواهیم کار ناتمام خود را به انجام رسانیم، به هوشیاری و اعتماد دو طرفه نیاز داریم. همانطور که می دانید، این کار، ... مبارزه ضد روحانیت است که جریان دارد. جمهوری باید خود را از شر اجتماعات دینی خلاص کند و آنها را با یک حمله ی قدرتمند پاکسازی کند. اقدامات ضعیف در هر کجا خطرناک است، دشمن را باید با یک ضربه از پا درآورد.» (6)
دائرة المعارف کاتولیک، گزارش خود در مورد مبارزه ماسونری فرانسه علیه دین را این چنین ادامه می دهد:
در واقع تمام اصلاحاتی که ماسونها به نام «ضد روحانیت» از سال 1877 در فرانسه انجام دادند، مثل غیرمذهبی کردن آموزش، اقدامات علیه مدارس خصوصی مسیحی و مؤسسات خیریه، و سرکوب دستورات دینی و غارت کلیساها در بازسازی ضد مسیحی و ضد دینی جامعه انسانی نه تنها در فرانسه بلکه در تمام جهان، به اوج خود رسید. به این ترتیب، فراماسونری فرانسه به عنوان پرچمدار تمام فراماسونری ادعا می کند که آغازگر دوران طلایی حکومت جهانی فراماسونری است که تمام انسانها و کشورها در برادری فراماسونری عضویت دارند. استاد لژ شرق اعظم، سناتور دلپش Delpech، در 20 سپتامبر 1902 می گوید: «تفوق جلیلی Galilean [نامی که مشرکین به حضرت مسیح می دادند]، بیست قرن ادامه داشت. اما، اینک به نوبه خود از بین می رود... کلیسای رم بر اساس افسانه ی جلیلی بنا نهاده شد و با استقرار انجمن ماسونری روز به روز رو به انحطاط نهاد.(7)
منظور ماسونها از «جلیلی»، مسیح است چون بر طبق نظر گوسپل Gospel، مسیح در شهر فلسطین جلیل متولد شد. بنابراین، تنفر ماسونها از کلیسا، جلوه ای از انزجار آنها از مسیح و تمام ادیان توحیدی است. آنها فکر می کردند، با رایج کردن فلسفه های ماتریالیسم، دارونیسم، و اومانیسم در قرن نوزدهم تأثیر ادیان الهی را از بین خواهند برد و اروپا را به بت پرستی قبل از مسیحیت باز خواهند گرداند.
وقتی که در سال 1902، این سخنان بر زبان رانده می شد، مجموعه ای از قوانین در فرانسه به تصویب رسید که میدان مخالفت با دین را گسترش می داد. سه هزار مدرسه ی دینی بسته شد و ارائه ی هر گونه آموزش دینی در مدارس ممنوع شد. خیلی از کشیشان دستگیر شدند، برخی تبعید شدند و به تدریج افراد مذهبی به عنوان شهروندان درجه ی دو در نظر گرفته شدند. به همین دلیل در سال 1904 واتیکان تمام روابط دیپلماتیک خود را با فرانسه قطع کرد. اما این کار هم تغییری در رفتار این کشور به وجود نیاورد. قبل از آنکه غرور این کشور فروریزد و دوباره اهمیت ارزشهای معنوی را درک کند، لازم بود صد هزار انسان فرانسوی در جنگ جهانی اول در برابر ارتش آلمان جان ببازند.
همانطور که دائرة المعارف کاتولیک اشاره می کند، جنگ علیه دین از انقلاب فرانسه تا قرن بیستم با «لوایح ضد روحانیت که در پارلمان فرانسه تصویب شد» انجام گرفت که «پیش از این در لژهای ماسونی تدوین می گردید و زیر نظر لژ شرق اعظم اجرا می گردید» (8) این واقعیت از نوشته های ماسونی نیز آشکار می گردد. به عنوان مثال در نقل قولی از یک نشریه ی ترک با عنوان «گفتگویی با برادر گامبتا، در 8 جولای 1875 در لژ دوستی کلمانت» می خوانیم:
هنگامیکه کابوس ارتجاع فرانسه را تهدید می کرد، تعالیم دینی و عقاید واپس گرایانه در برابر اصول و قوانین مدرن اجتماعی قد علم می کردند، سازمانهای آینده نگری همچون فراماسونری در سایه ی سخت کوشی خود را وقف اصول انجمن برادری می کردند و ما در مبارزه با ادعاهای افراطی کلیسا، گزافه گویی های احمقانه و زیاده روی های همیشگی آن نیرو و دلگرمی یافتیم... ما باید آماده باشیم و به مبارزه ادامه دهیم. اجازه دهید برای استقرار عقاید انسانی و پیشرفت تحمل کنیم، به این ترتیب سپرهای حفاظتی ما نخواهد شکست.(9)
باید توجه داشت که مطبوعات ماسونی همواره عقاید خودشان را «آینده نگر» می نامند در حالیکه دینداران را به «واپس گرایی و ارتجاع» متهم می کنند. اما، این فقط یک بازی با کلمات است. عبارت «کابوس ارتجاع» که در مطلب بالا ذکر شده چیزی است که دینداران حقیقی نیز با آن مخالفند. اما، ماسونها قصد دارند با سوءاستفاده از آن مردم را از دین حقیقی بیگانه کنند. علاوه بر این، بار دیگر باید تأکید کنیم که فلسفه ی ماتریالیست ــ اومانیست مورد حمایت ماسونها در واقع خرافات، نظام تفکر ارتجاعی و بازگشت به تمدنهای مصر و یونان باستان است.
بنابراین، استفاده ی ماسونها از واژه هایی مثل «آینده نگری» و «واپس گرایی» در واقعیت هیچ پایه و اساسی ندارد. در واقع، تعارض بین ماسونها و دینداران، کشمکش بین دو نظریه است که از اولین دوره های تاریخ وجود داشته است. این دین بود که اولین عقیده را بیان کرد: انسان به خواست خداوند آفریده شد و بنابراین باید او را ستایش کند. این حقیقت است. عقیده ی مخالف که می گوید انسان آفریده نشده، بلکه پوچ و بدون هدف زندگی می کند، توسط منکرین خداوند مطرح گردید. اگر به راستی درک کنیم، آنگاه خواهیم دید که استفاده ی آنها از اصطلاحات ظاهری «ارتجاع» و «آینده نگری» بی پایه است.
ماسونها با استفاده از کلمه ی «پیشرفت» قصد تخریب دین را دارند. «دائرة المعارف کاتولیک می گوید:
اهداف [فراماسونری] عبارتند از:
1ــ تخریب کامل تمام نفوذهای اجتماعی کلیسا و دین (که موذیانه حکومت روحانیون نامیده می شود) با آزار و اذیت بی پرده ی کلیسا یا با یک سیاست فریبکارانه ی جدا کردن حکومت از کلیسا و تا حد امکان تخریب کلیسا و تمامی حقیقت، یعنی دین فوق انسانی که فراتر از عشق به میهن و انسان است؛
2ــ باز هم با یک سیاست فریبکارانه ی عدم فرقه گرایی، غیر دینی کردن با دین زدایی از همه ی جوانب شخصی و اجتماعی و بالاتر از آن آموزش و پرورش همگانی. عدم فرقه گرایی که مورد نظر حزب شرق اعظم است، فرقه گرایی ضد کاتولیک یا حتی ضد مسیحیت، الحادی، اثباتی یا لاادری گرایی در کسوت عدم فرقه گرایی است، آزادی فکر و شعور کودکان باید به طور نظام مند در مدرسه ایجاد شود و تا حد امکان در برابر تأثیرات نه تنها از طرف کلیسا و روحانیون بلکه حتی از طرف والدین آنها نیز محافظت به عمل آید و در صورت لزوم حتی از اجبار اخلاقی و فیزیکی نیز استفاده گردد. حزب شرق اعظم این راه را روشی ضروری و صد در صد مطمئمن برای تأسیس نهایی جمهور سوسیالیست می دانست... .(10)
می توان دید که ماسونری برنامه ای تحت نام «آزادی جامعه» طراحی کرده است که هدفش ریشه کنی دین است و این برنامه هنوز هم در حال اجرا است. این را نباید با مدلی که به دنبال ایجاد فرصت برای انجام آزادانه ی فرایض برای هر شهروند با هر عقیده ی دینی است، اشتباه کرد. مدلی که ماسونری برگزیده نوعی شستشوی مغزی توده ها است که برای زدودن کامل دین از جامعه و ذهن افراد و در صورت لزوم آزار و اذیت پیروان آن طراحی شده است.
فراماسونری به دنبال اجرای این برنامه در هر کشوری است که در آن استقرار می یابد. اما، اینکار را به روشی که با فرهنگ و شرایط رایج در آن جامعه سازگاری دارد، انجام می دهد.
یکی از این کشورها آلمان است.
نبرد با دین در آلمان: (جنگ فرهنگی) Kulturkampf
150 سال پیش، کشوری به نام آلمان وجود نداشت. سرزمینی که امروزه آلمان نامیده می شود، تحت حکومت چندین امیرنشین بود. بزرگترین آنها پروس بود که از بخش شرقی آلمان امروزی و بخش وسیعی از لهستان تشکیل می شد. در دهه ی 1860، پروس شروع به ضمیمه ی سایر حکومتهای آلمانی کوچک به خود کرد و در سال 1871، امپراتوری آلمان را بنیاد نهاد. فرمانروای این حکومت جدید، نخست وزیر پروس و صدراعظم امپراتوری جدید آلمان اتو فون بیسمارک Otto von Bismarck بود.بیسمارک سیاستمداری موفق، به ویژه در سیاست خارجی بود. اما در امور داخلی تا آن حد موفق نبود. یکی از دلایل آن، گروهی از روشنفکران به نام «لیبرالهای ملی گرا» بودند که همانند ضد ــ روحانیت فرانسوی سیاسی ضد دینی را در پیش گرفته بودند. لیبرالهای ملی گرا معتقد بودند که برای اتحاد آلمان لازم است افرادی را که هر نوع احساس وابستگی به خارج از مرزها دارند پاکسازی کرد و ارتباط بین یک سوم جمعیت و پاپ کاتولیک را بزرگترین مانع این هدف می دانستند. بیسمارک به تحریک لیبرالهای ملی گرا، یک مبارزه ی کاتولیک را آغاز نمود که به Kulturkampf یا «جنگ فرهنگی» معروف است. «به آن مبارزه ای برای کنترل اذهان آلمانها نیز گفته اند».(11)
طی جنگ فرهنگی Kulturkampf، کاتولیکها به ویژه در آلمان جنوبی مورد ظلم و تعدی قرار گرفتند.
در سال 1872، به موجب قانونی که تصویب شده بود، در طی یک شب، تمام کشیشان یسوعی کشور دستگیر شدند و مؤسسات آنها مصادره گردید. به موجب قوانین می May Laws که در سال 1873 تصویب شد تمام کشیشان مستخدم دولت اخراج شدند. کلیساها از دخالت در امور مربوط به ازدواج، آموزش و پرورش منع شدند و عناوین موعظه ها محدود گردید. تعدادی از اسقف های اعظم دستگیر شدند و 1300 کلیسا بدون حتی یک کشیش باقی ماندند.
اما، چون این اقدامات موجب واکنش شدیدی در بین کاتولیکهای کشور علیه دولت گردید. جنگ فرهنگی سست تر شد. بیسمارک توصیه های لیبرالهای ملی گرا را که او را به این مبارزه کشانده بودند، نادیده گرفت و کم کم جنگ فرهنگی را کنترل کرد تا سرانجام آن را به طور کامل متوقف نمود. کل مبارزه نتیجه ای جز آزار کاتولیک های مؤمن آلمانی و ویران نمودن احساس رفاه اجتماعی به همراه نداشت. امروزه خیلی از مورخین معتقدند که این یک شکست بزرگ بود که احساس امنیت اجتماعی آلمانها را تباه کرد. علاوه بر این موج این جنگ فرهنگی بعد از آلمان کشورهای اتریش، سوئیس، بلژیک و هلند را نیز فراگرفت و تنش های اجتماعی فراوانی در این کشورها ایجاد نمود.
نکته ی جالب این است، که این روشنفکران فراماسون بودند که بیسمارک را به دام این سیاست انداختند. دائرة المعارف کاتولیک می گوید:
به طور قطع، آنها (ماسونها) به پیشرفت جنبش هایی که به تدریج منجر به تفوق پروس در رهبری حکومت آلمان گردید، کمک کردند، و آنها به آن «نماینده و مدافع تکامل مدرن» می گفتند و در مقابل به عقایدی که دربار رم راجع به اصول حکمت الهی دارد «تحجر» و «اشغال پاپی» می گفتند. آنها جنگ فرهنگی، را هم براه انداختند. استاد اعظم بلونچی Bluntschli مشاور حقوقی و ماسون معروف، یکی از سرشناس ترین محرکان این کشمکش بود، جنگ فرهنگی سوئیس را نیز او برانگیخت... فراماسونهای آلمانی تلاش بی وقفه ای برای اعمال یک تأثیر تعیین کننده بر تمامی زندگی ملت در راستای اصول ماسونی به کار گرفتند. از این رو، همچنان یک جنگ فرهنگی خاموش را ادامه دادند. روشهای اصلی که ماسونها به کار می بردند استفاده از کتابخانه های عمومی، کنفرانسها، ارتباط با انجمن ها و مؤسسات هم سنخ و در صورت لزوم ایجاد مؤسسات جدید بود که به این ترتیب روح ماسونی بر کشور سایه افکند.(12)
بنابراین، علیرغم آنکه جنگ فرهنگی، رسماً توسط بیسمارک متوقف گردید، اما، ماسونها آنرا به صورت مبارزه تبلیغاتی ضد دینی رو به رشدی که برای تمام جامعه طراحی شده بود ادامه دادند. غم انگیزترین ثمره ی این مبارزه در دهه ی 1920، به بار نشست: نازیها که هدفشان بازگرداندن ملت آلمان به الحاد پیش از مسیحیت بود به تدریج قوت گرفتند و در سال 1933، به قدرت رسیدند. یکی از مهمترین اقدامات نازی ها، شروع یک جنگ فرهنگی، دوم علیه نفوذ دینی بود. مفسر آمریکایی البریج کولبی Elbridge Colby بیان می کند که «نازیها جنگ فرهنگی جدیدی را علیه کلیسای کاتولیک به راه انداختند، روحانیون را زندانی کردند و اسقف ها را عزل کردند. اما، بر خلاف سال 1874 هیتلر علیه پروتستان رسمی هم اقدام کرد».(13)
به طور خلاصه، اقداماتی که توسط ماسونها برای دور کردن جامعه از دین آغاز گردیده بود منجر به ظهور یکی از ظالمانه ترین دیکتاتوریهای تاریخ به نام «رایش» نازی گردید و جهان را در جنگ جهانی دوم که 55 میلیون انسان در آن کشته شدند، فرو برد.
مبارزه با دین در ایتالیا
کشور دیگری که فعالیتهای ماسونری در آن آشکار است، ایتالیا می باشد. تا سال 1870، کشور ایتالیا تحت تصرف چندین حکومت کوچک باقی مانده از دوره های فئودالی بود. مهمترین آنها، حکومت پاپ بود. مرکز آن در رم بود و توسط پاپ اداره می شد و کنترل بخش وسیعی از ایتالیای مرکزی را در اختیار داشت. ماسونها در ایتالیا به عنوان دنباله ای از ماسونهای فرانسه استقرار یافتند و از آغاز قرن نوزدهم شروع به تأثیرگذاری بر ایتالیا کردند. آنها خواستار از بین بردن حکومت پاپ و ریشه کنی برتری کلیسا در ایتالیا به طور کلی بودند. بر طبق نظر استاد فراماسون الک ملور Alec Mellor در کتابی با عنوان «کلیسای کاتولیک رم و تشکیلات آن»: در ایتالیا منشأ لژهای غیرمعمول عمدتاً سیاسی بود، آنها با مبارزه علیه قدرت دنیوی پاپ، ماسونری را سردرگم می کردند».(14)ماسونری مبارزه ی خود با دین را در ایتالیا با استفاده از یک انجمن سری دیگر آغاز کرد که خود تأسیس کرده بود و کنترل می کرد. این انجمن به کاربوناری carbonari معروف بود. اولین شنیده ها در مورد این انجمن به ناپل در اوایل قرن نوزدهم باز می گردد. این انجمن، نام خود را از زغال سوزان Charcol burners گرفته بودند. همانطور که ماسونها از نشان بنای دیوار ساز Wall- builder استفاده می کردند و عقاید خود را با نمادها نشان می دادند؛ انجمن کاربوناری هم نشان زغال سوزان را پذیرفته بودند. اما، این انجمن اهداف پنهانی داشت. اعضای انجمن به دنبال آغاز یک برنامه ی سیاسی ابتدا در ایتالیا و سپس در فرانسه بودند تا نفوذ کلیسا را از بین ببرند و دولت جدیدی را مستقر کنند و تمام مؤسسات اجتماعی را سکولار کنند. ارتباط بین ماسونری و انجمن کاربوناری مسلم و قطعی است. ماسونها به طور خود به خود عضو انجمن کاربوناری می شدند و در واقع به محض ورود به انجمن به درجه ی استادی می رسیدند (در حالیکه سایر اعضای کاربوناری پیش از رسیدن به این درجه باید، روند طولانی ترفیع را طی می کردند.) دو کاردینال به نامهای کونسالوی Consalvi و پاکا Pacca در 15 اگوست 1814، حکمی صادر کردند که ماسونها و انجمن کاربوناری را به سازماندهی برای مداخله اجتماعی ــ سیاسی و ایجاد تنفر از دین متهم می کرد.
صحت این اتهام در مورد اعضای کاربوناری که ترفندهای سیاسی و شورشهای مسلحانه را سازماندهی کرده بودند، اثبات گردید. شورش مسلحانه ای که در 25 ژوئن 1817، در ماسراتا Macerata توسط انجمن کاربوناری سازماندهی گردیده بود، توسط، نیروهای امنیتی حکومت پاپ سرکوب گردید. در سال 1820، در اسپاین و ناپل و در سال 1821، در پیه مون Piedmont شورشهای انقلابی توسط انجمن کاربوناری علیه کلیسا و نظم عمومی سازماندهی گردید.
بنیان گذاری کاربوناری توسط ماسونها که در فعالیتهای انقلابی موازی با آنها شرکت داشتند، حقیقتی پذیرفته شده است. بعد از انقلاب ژوئیه 1830، در فرانسه، سازمان نفوذ خود را از دست داد و به تدریج ناپدید شد. در ایتالیا، با جنبش «ایتالیای جوان» ــ که توسط جیوزپه مازینی Guiseppe Mazzini تأسیس شده بود، پدیدار گردید.
مازینی به الحاد شهرت داشت، سالها علیه حکومت پاپ و کلیسا مبارزه کرده بود و سرانجام یک ماسون عالی رتبه گردید که ایتالیا متحد را بنیان گذارد. او با حمایت دو ماسون برجسته ی دیگر جیوزپه گاریبالدی و کنت دی کاوور Count di Cavour، در سال 1870 ایتالیای متحد را بنیان گذارد و مرزهای حکومت پاپ را به محل فعلی منتقل کرد. سپس، ایتالیا وارد روندی شد که طی آن به طور روزافزون از دین فاصله گرفت و برای برقراری دیکتاتوری فاشیست موسولینی در دهه ی 1920 آماده گردید.
به طور خلاصه می توانیم بگوییم که گاریبالدی، مازینی، و کاوور سه رهبر برجسته ای بودند که اقدامات مهمی در مبارزه با دین در اروپا انجام دادند. مازینی نه تنها یک رهبر سیاسی در مبارزه علیه دین بود، بلکه نقش یک نظریه پرداز را نیز داشت. شعار او «هر ملت یک حکومت» جرقه ای بود که شورشهای اقلیتی را شعله ور ساخت که باعث سقوط امپراتوریهای چند قومیتی مثل امپراتوری اتریشی ــ مجارستانی و عثمانی گردید. این شعار مازینی مردم را از احساس برادری دینی بیگانه کرد؛ فراخوانی بود که آنها را به سمت تعارضات قومی با یکدیگر سوق داد و آنها را به «ــ حمیت جاهلی ــ» ترغیب کرد (سوره ی فتح: 26).
این حقیقت که این پیام از طرف ماسونها و در واقع ماسونهای عالی رتبه صادر گردیده، اهمیت فوق العاده ای دارد. بر اساس اطلاعات منتشر شده لژ از 10،000 فراماسون مشهور، مازیتی در لژ ماسونی ارتقاء پیدا کرد و پس از سالها، در سال 1867، به عنوان استاد اعظم شرق اعظم ایتالیا برگزیده شد. در سال 1949، در مراسمی که در شهر رم برای پرده برداری از مجسمه ی مازینی برگزار گردید، 3000 فراماسون، یاد استاد بزرگ خود را با شادمانی گرامی داشتند. گاریبالدی، دست راست مازینی، استاد درجه ی سی و سوم را در شورالی عالی ایتالیا در سال 1863 به دست آورد و در سال 1864 به عنوان استاد اعظم ایتالیا برگزیده شد. به یاد بود این استاد اعظم، بعد از او لژی به نام او نامگذاری شد که با شماره ی 542 به «valley» نیویورک ضمیمه شد.
برنامه ی انقلاب ماسونی در روسیه
به جز ایتالیا، در بسیاری از کشورهای دیگر اروپا هم می توان رد فعالیتهای انقلابی ماسونی را یافت. دائرة المعارف کاتولیک می گوید: «در... جنبش های انقلابی بعدی در فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، آمریکای مرکزی و جنوبی گروه های ماسونی کم و بیش نقش فعالی داشتند... در روسیه نیز فراماسونری سرانجام به صورت یک «توطئه سیاسی» متشکل از باشگاه های ماسونی درآمده، کل کشور را فرا گرفت».(15)داستان توطئه ی ماسونی در روسیه فوق العاده جالب است.
فراماسونری در نیمه ی دوم قرن هجدهم به این کشور آمد و در بین روشنفکران رواج یافت. هر چند در ظاهر صرفاً یک باشگاه فرهنگی بود، اما عقاید ضد دینی و ضد دولتی سایر قسمتهای اروپا در این لژها مورد بحث قرار می گرفت. اولین کسانی که متوجه آنها شدند روحانیون کلیسای ارتودکس بودند. روحانیون اطلاعاتی را که به دست آورده بودند برای تزار، الکساندر اول که رابطه اش با کلیسا خوب بود فرستادند و از توطئه ای ماسونی برای سرنگونی رژیم تزار خبر دادند. در پاسخ تزار در سال 1822، قانونی وضع کرد که به موجب آن تمام لژهای ماسونی بسته شد و سازمان غیرقانونی اعلام گردید. اما، اینکار در ریشه کنی ماسونها توفیقی نیافت و آنها مخفیانه به فعالیت ادامه دادند.
سه سال بعد از اینکه تزار الکساندر اول لژها را غیرقانونی اعلام کرد، بیمار شد و جان سپرد و تزار نیکولاس اول، جانشین او شد. اما جانشینی تزار نیکولاس موجب مجموعه ای از کشمکش و دسیسه ها گردید و موجب ایجاد آشوب و هرج و مرج در کشور شد. اشخاص خاصی که خواستار برقراری ثبات با سرنگونی رژیم تزار بودند، کودتایی را علیه تزار جدید طراحی کردند، آنها حامیان زیادی در ارتش داشتند. تعدادی از سربازان انقلابی، به همراه تعدادی از غیرنظامیان برای نشان دادن این حمایت در 14 دسامبر 1825، در قصر تزار در سنت پترزبورک رژه رفتند. در آنجا بین نیروهای تزار و انقلابیون درگیری مسلحانه ای رخ داد، که انقلابیون مغلوب گردیدند. این گروه به خاطر ماهی که در آن مبادرت به انقلاب کردند به «دسامبریها» معروف شدند. رهبران این گروه دستگیر شدند و پنج نفر از آنها اعدام گردیدند.
دسامبریها، کسی جز ماسونها نبودند... افسران عالی رتبه، روشنفکران و نویسندگان که این گروه را تشکیل می دادند، اعضای لژهایی بودند که سه سال قبل از آن توسط تزار الکساندر غیرقانونی اعلام شده بود. یکی از این ماسونهای انقلابی، نویسنده ی برجسته کنت پوشکین Count Pushkin بود.(16)
عمل مخاطره آمیز دسامبریها با شکست پایان یافت، اما، ماسونها از هدف خود برای سرنگونی تزار دست برنداشتند. ماسونها همیشه در گروه هایی که در قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم علیه رژیم تزار سازماندهی می شد، نقش مهم بر عهده داشتند. در انقلاب فوریه 1917، رهبر انقلاب الکساندر کرنسکی Alexander Kerensky و تقریباً تمام حامیان نزدیکش ماسون بودند.(17) و اکثریت دولت جدید نیز از ماسونها تشکیل شده بود.(18) کوتاه بودن عمر دولت کرنسکی تنها، کمکی بود که به تاریخ شد و کشور را به دستان لنین و بولشویک های تحت فرمان او انداخت.
ماسونری قرن بیستم: در سکوت و در ابهام
باید توجه داشت که طبق آنچه تاکنون بررسی کرده ایم، فعالیتهای ماسونها در کشورهایی مثل فرانسه، آلمان، ایتالیا، و روسیه به وضوح نشان می دهد که هدف ماسونری انقلاب اجتماعی ــ سیاسی است. ماسونری خواستار برقراری نظمی نوین بود که در آن مؤسسات دینی و عقاید مذهبی ریشه کن گردند و برای رسیدن به این هدف قصد براندازی حکومتهای سلطنتی که از دین حمایت می کردند را داشت. در خیلی از کشورهای اروپایی، لژهای ماسونی به مراکز اجتماع و تجدید قوای مخالفین دین مبدل گشت که در آن کودتاها، شورشها، ترورها، توطئه های سیاسی و ساستهای ضد دینی طراحی می شد. در پشت تمام این فعالیتها، چه کوچک و چه بزرگ که از وقوع انقلاب فرانسه در سال 1789 تا قرن بیستم رخ داده اند، رد ماسونری دیده می شود.طبق نظر مورخ انگلیسی میکائل هاوارد، لژهای ماسونی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم کوشش خود را بر سرنگونی دو امپراتوری مهم باقی مانده (اتریش ــ مجارستان و روسیه) متمرکز کردند و با وقوع جنگ جهانی اول به هدف خود نایل آمدند.
به عبارت دیگر، در آغاز قرن بیستم ماسونری در مقیاس وسیع به اهداف خود از طریق انقلاب های اجتماعی ــ سیاسی دست یافته بود.
بنابراین، قرن بیستم زمان انقلابهای ماسونی نبود. ماسونها که فکر می کردند دیگر مانعی بر سر راهشان قرار ندارد، ترجیح دادند به جای طراحی توطئه های سیاسی صرفاً به ترویج فلسفه ی خود بپردازند. آنها فلسفه ی ماتریالیستی و اومانیستی خود را در پوشش علم یا به وسیله ی هنر، رسانه ها، ادبیات، موسیقی و تمام شیوه های فرهنگی متداول در بین توده های مردم گسترش دادند. ماسونها قصد نداشتند با این تبلیغات ادیان الهی را با یک انقلاب ناگهانی ریشه کن کنند. بلکه، قصد آنها رسیدن به این هدف در درازمدت و قبولاندن فلسفه ی خود به تمام مردم به تدریج بود.
یک ماسون آمریکایی این روش را اینگونه جمع بندی کرده است:
فراماسونری کار خود را در سکوت انجام داد، اما این کار یک رودخانه ی عمیق است که بدون سر و صدا به سمت اقیانوس ره می پیماید.(19)
کشیش اعظم، جی. دبلیو. تایلور J. W. Taylor از ایالت جورجیای آمریکا، در مورد این مسئله نظر جالبی دارد:
رها کردن یک مضمون قدیمی و به وجود آوردن مضمونی نو همیشه از یک علت فوری و محسوس ناشی نمی گردد. بلکه، حاصل اصول اخلاقی است که در اذهان افراد برای سالهای طولانی تأثیر می گذارد تا در زمان و شرایط مناسب حقیقی پنهان را در زندگی برانگیزد... همه را با یک آرمان مشترک نیرومند به اشتیاق آورده، جوامع را به مثابه یک فرد برای تحقق اهداف عظیم برانگیزد. سازمان فراماسونری بر این اساس تأثیر خود را بر جهان انسانی می گذارد. این سازمان بی سر و صدا و مخفیانه عمل می کند. اما، با مناسبات فراوان اجتماعی خود در تمامی شکافهای جامعه نفوذ می کند، و دریافت کنندگان مساعدتهای فراوان آن از موفقیهای گسترده ی آن مبهوت می گردند، اما نمی توانند بگویند که منشأ آن کجاست.(20)
طبق گفته ی مجله ی ویس Voice که توسط گراند لژ (لژ اعظم) شیکاگو منتشر می گردد «هر چند، بی سر و صدا اما به طور قطع دائماً (ماسونری) در ساختار جامعه انسانی نفوذ می کند» (21) این نفوذ کردن در ساختار جامعه وقتی به وقوع پیوست که اصول فلسفه ی ماسونی ــ ماتریالیسم، اومانیسم و دارونیسم ــ بر جامعه تحمیل گردید.
جالب ترین صورت این استراتژی خاموش و کناره گیر این است که ماسونهایی که در آن شرکت دارند، تقریباً هیچ وقت فاش نمی کنند که این اقدامات زیر نام ماسونری انجام می گیرد. آنها کار خود را تحت نامها و هویتهای متفاوت و در جایگاه های قدرت مختلف انجام می دهند اما، فلسفه ای را که در ماسونری پذیرفته اند بر جامعه تحمیل می کنند. یکی از فراماسونهای ترکیه استاد ماسون هالیل مولکوز Halil Mulkus این مسأله را چند سال قبل در مصاحبه ای شرح می دهد:
ماسونری تحت عنوان ماسونری هیچ کاری انجام نمی دهد. ماسونری افراد را راهنمایی می کند و افرادی که اینجا پرورش می یابند و ماسونهایی که در رشد روشنفکری مشارکت دارند، در سطوح مختلف شغلی و حرفه ای در سراسر جهان پراکنده اند. آنها رئیس دانشگاه، و وزیر، پزشک، مدیر بیمارستان وکیل دعاوی و غیره هستند. آنها در هر کجا که زندگی می کنند، مشتاق گسترش عقاید ماسونی که با آن پرورش یافته اند به تمام جامعه هستند.(22)
اما، همانطور که در بخش های قبلی دیدیم، این عقاید که فراماسونها پیوسته مطالعه می کنند و سعی در تلقین آن به جامعه دارند، چیزی جز فریب و دورویی نیست. فلسفه ی ماسونری ریشه در منابعی همچون اساطیر مصر و یونان باستان و کابالا دارد و آنها در اشتیاق خود برای انتقال این افسانه ها به جامعه، آنها را در پوشش علم و منطق می پیچند که با این کار هم خود و هم دیگران را فریب می دهد. در دوران جهانی شدن این نقش «فراماسونری جهانی» است.
حاصل این فریبکاری خیلی زیانبار است. برنامه ی بیگانه کردن توده ها از دین که توسط ماسونها در قرن هیجدهم و نوزدهم انجام می گرفت، موجب ظهور ایدئولوژیهای بت پرستی نوین مثل نژادپرستی و فاشیسم و ایدئولوژی های سکولار و خشن همچون کمونیسم گردید. گسترش دارونیسم اجتماعی که معتقد بود، مردم همچون حیوانات باید برای بقا مبارزه کنند نتایج ناخوشایندی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم و قرن بیستم به جای نهاد. جنگ جهانی اول، کار رهبران اروپایی بود که بر اساس نظرات داروین جنگ و کشت و کشتار را یک جبر زیستی می دانستند. طی این جنگ، 10 میلیون انسان به خاطر هیچ مردند. جنگ جهانی دوم که به دنبال آن رخ داد نیز موجب مرگ 55 میلیون انسان شد و باعث آن حکومتهای استبدادی مثل فاشیسم و کمونیسم بودند که حاصل بذر سکولاریسم جنگ طلبانه ای بود که ماسونها کاشته بودند. اصولاً، در قرن بیستم تمام جنگهای مخرب، تعرضات، بی عدالتی ها، استثمار، گرسنگی و انحطاط اخلاقی در سرتاسر جهان محصول فلسفه ها و ایدئولوژیهای ضد مذهب بوده است.
به طور خلاصه، فلسفه ی ماسونری میوه های تلخی به بار آورده است. به عنوان یک قانون الهی، امکان هم ندارد که طور دیگری باشد (زیرا این یک قانونی الهی است). از نظر تاریخی مردمان ملحدی که دین خداوند را انکار کردند و اساطیر سنتی و دین اجداد خود را به آن ترجیح دادند، راه نابودی را طی کردند. فراماسونری تظاهر معاصر این الحاد است که خود و تمام جهان را به نابودی می کشاند.
به همین خاطر است که انسانها باید از طریق فائق آمدن بر هشدارهایی که بدیع الزمان سعید نرسی، دانشمند مشهور اسلامی به آن «بیماری به نام ماتریالیسم و ناتورالیسم» اطلاق می کند، خودشان را حفظ کنند و از این طریق ایمان آحاد مردم را نجات دهند.
ماسونها می خواهند از تمام جهان «معبدی» بسازند. اما معبد مورد نظر آنها معبد دین واقعی نیست بلکه معبد اومانیسم است و رؤیای آنها جهانی است که در آن انسانیت پرستش شود؛ مردم به طور کامل از دین حقیقی روی بگردانند و فلسفه ی اولوسیونیست تنها فلسفه ی حقیقی قلمداد گردد.
در نوشته ای ماسونی مراسم عجیب و غریبی که به این منظور طراحی شده اینگونه توصیف گشته است: «امروز یک دین جهانی متولد می شود، به آرامی می تواند شعور را به معنی واقعی کلمه ارضاء کند... به موازات دین جهانی، اخلاقیاتی متناسب با این جهان بینی ایجاد خواهد شد... چنین دینی انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. این دین فراماسونری است. این دین از طریق قلبها منتقل خواهد شد. معابد این دین، معابد انسانیت خواهد بود. یکی از سرودهایی که در این معبد خوانده می شود، سمفونی نهم بتهون اصیل ترین تصنیف موسیقی که تاکنون از روح بشر برخاسته است، می باشد.
به جای گوشت و خون گاو در آیین میترا، ما این تولد را با خوردن نان و نوشیدن شراب قرمز جشن می گیریم. در اینجا ما با ایمانی مشترک که ویژگی یک عشای ربانی را دارد متحد می شویم. در سال جدید، من می خواهم این جهاد مقدسمان را تعمیم دهم و آنرا به پایان برسانم: برادران قطعه ای دیگر از نان تناول کنید، شما مبلغین این دین هستید، اجازه دهید قدیسانی که در این نان اشتراک دارند، دوست باشند، برادران برای اینکه برادر خونی باشیم، جرعه ای دیگر از جام شراب خود برگیرید. (مجله ی ماسون، سال: 29، شماره 41 ــ 40)، 1981 صص 107ــ 105).
نتیجه گیری
ماسونری یکی از جالب ترین پدیده های دو قرن گذشته بوده است. طبیعتاً، به خاطر ماهیت بسته، خوددار، و صوفیانه اش جلب توجه کرده است. در همین زمان، مخالفت با ماسونری نیز ظهور کرد، ماسونری قصد داشت خود را به عنوان یک «مؤسسه خیریه، بی آزار» معرفی کند اما، مخالفت مصمم علیه ماسونری به خاطر ادعاهای متناقض این سازمان بروز کرد.اما، آنچه در مخالفت ماسونری باید انجام گیرد یک فعالیت ضد ماسونی کور نیست، بلکه تشخیص و نشان دادن بی اعتباری فلسفه ی نادرستی است که مورد حمایت این سازمان است و آنرا بر انسانیت تحمیل می کند.
دانشمند بزرگ اسلامی، بدیع الزمان سعید نرسی رئوس اصلی این وظیفه را در یک پاراگراف توضیح می دهد:
جریان مستبد و ظالمانه ای که از فلسفه ی ناتورالیست و ماتریالیست به وجود آمده، به تدریج قدرت گرفته و سرانجام به وسیله ی فلسفه ی ماتریالیستی گسترش یافت و به مرتبه ای رسید که خداوند را انکار کند... واضح است که این مسخرگی چقدر برای انسان ناتوان احمقانه است، کسی که در برابر مگسی عاجز است و قادر به ساختن حتی بال مگسی نیست، ادعای الوهیت دارد.(23)
به عبارت دیگر، جریان عقاید ماتریالیستی که در زمان ما شکل گرفته تا حدی پیش رفته که وجود خداوند را انکار کند. در پاسخ، باید نشان داد که این ادعا چه «مسخرگی احمقانه» ای است و براهینی که برای وجود خداوند در قرآن آورده شده باید ذکر گردد.
این راه مبارزه با ماسونری است. کار مهمی که باید انجام گیرد، بی اعتبار کردن و شکست دادن فلسفه ی ماسونری است. ضروری است که تأثیر عقاید این سازمان را که بدون سر و صدا و از دور مبارزه ی تبلیغاتی خود را بر توده ها اعمال می کند و مردم را از عقایدشان بیگانه می کند و از دین شان دور ساخته و به سمت افسانه های ماتریالیستی، اومانیستی و دارونیستی سوق می دهد، از بین برد. علاوه بر این، لازم است که این جریان را معکوس کرد و با مردم در مورد وجود خداوند و وحدانیت او و حقایق دین سخن گفت. و این کار را باید حداقل با همان متانت و بردباری ماسونها انجام داد.
در واقع، این یک مبارزه علیه ماسونری نیست چرا که هدف آن نجات ماسونهایی که خود فریب خورده اند، نیز می باشد. فرمانی که خداوند به اقوام کافر عاد و ثمود در قرآن داده است، برای وضعیت ماسونها هم صادق است: «... و شیطان اعمالشان را در نظرشان نیکو جلوه داد و از راه (حق) بازشان داشت، با آن که بینا بودند. (قرآن: عنکبوت: 38).
هدف نشان دادن حقیقت به تمام انسانها که شامل ماسونها هم می شود و نجات آنها از خطاهایشان است.
یکی از ویژگی های دوران ما آسان شدن این مبارزه برای مؤمنین است. چرا که دانشی که ماسونها طی دو قرن گذشته برای حمایت از فلسفه ی خود به کار می بردند اکنون بر ضد آنها شده است. نظریه تکامل که هم از فلسفه ی ماتریالیست و هم از اومانیست حمایت می کرد، از دهه ی 1970 دچار افول شدیدی شد. مدارک فسیلی به وضوح ادعاهای این نظریه را، با نشان دادن این که گونه ها به طور ناگهانی، کاملاً شکل گرفته و بدون وجود یک «دنیای تکاملی» ظاهر گردیده اند، باطل کرد. بیوشیمی که جنبه های موشکافانه ی موجودات زنده را بررسی می کند، طرح های شگفت انگیزی را نشان داده است که با علل طبیعی توجیه نمی گردد. مقایسه های ژنتیکی نشان داده است گونه هایی که بر طبق «درخت حیات» داروینیسم خویشاوند نزدیک فرض می شدند، در واقع از نظر ساختار ژنتیکی تفاوت زیادی دارند. مقاومت علم علیه نظریه ی تکامل، حقیقتی است که بیش از این توسط حامیان نظریه ی تکامل نمی تواند مخفی گردد. لازم است از شواهد و مدارکی که علم به دست آورده استفاده کرد و مردم را از بی اعتباری فلسفه ی ماتریالیست اومانیست آگاه کرد.
ماسونری توانست برای مدتی با روشهای مؤثر تبلیغاتی مردم را مجبور به قبول یک عقیده ی نادرست کند. اما، گفتن حقیقت به مردم و کمک به آنها برای پذیرفتن آن خیلی آسان تر است.
وقتی مسلمانان به اجازه ی خداوند چنین وظیفه ای را بر عهده می گیرند، این بیان آشکار می گردد: «بلکه حق را بر باطل می کوبیم (و غالب می گردانیم). تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است! (سوره انبیاء: 18).
بنابراین قرن بیست و یکم آنطور که ماسونها امید دارند قرن «فراماسونری جهانی» نیست، بلکه قرن اصول اخلاقی اسلامی است.
منبع: فراماسونری جهانی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}