1- احتیاج بشر به خدا

این ادعا که «دین»، مادر علم است یک دلیل منطقی دارد و آن اینکه «دین» وحی و کلام خداست و نیاز مخلوق به خالق اش از بدیهیات عقل معترف به خالقیت خدا است.
قرآن کریم با یک استدلال ساده و با طرح چند سؤال ساده اما اساسی، نتیجه می گیرد که بطور قطعی بشر به خدا احتیاج دارد و از رحمت خدا بی نیاز نیست. خداوند سبحان ابتدا از خالقیت خود پرسش می کند:
«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ؟» (طور/36 و 35) «آیا آنها بی هیچ آفریده شده اند؟»
هیچ عاقلی منکر نظام علت و معلولی در پدیده ها نمی تواند باشد و الا در عقلش باید تشکیک نمود!
«أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ؟» «یا آنکه خود انسان خودش را خلق کرده است؟»
هیچ آدم عاقلی نمی گوید که خودم، خودم را خلق کردم.
«أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ» «آیا آنها آسمان و زمین را آفریده اند؟»
قطعاً نه!
پس «طبیعت»، همچون «انسان» مخلوق است و وحدت نظامِ خلقت، نشانگر وحدت خالق انسان و نظام خلقت می باشد؛ پس چگونه خالقیت الله را منکرند؟!
«بَل لاَ یُوقِنُونَ» «بلکه آنها جویای یقین نیستند.»
بلکه واقعیت این است که به علل واهی، یقین نمی آورند.

2- وحی الهی و نیازهای فوق عقلانی

1/2- خالقیت خدا و شناخت خود

«أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» (ملک/14) «آیا کسی که (هستی را) آفریده است نمی داند؟ در حالیکه او یگانه ظرافت خلقت چیره دست است.»
آیا ظرافت و خبرگی و استادی خدا را در خلقت خودت نمی بینی؟ آیا تو بهتر از خالق می دانی؟!!
«عقل» در اینجا قطعاً حکم می کند که «خدا» بهتر از «انسان» برنامه زندگی سعادتمندانه او را می داند.
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ و َنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق/16) «ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می شناسیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم.»
پس «انسان» برای شناخت خود باید از «خدا» مدد بگیرد و به او محتاج است.
یک نکته اساسی در کاربرد «عقل» وجود دارد و آن اینکه تا «عقل» موضوعی را نشناسد نمی تواند نسبت به آن نظر بدهد و یا حکمی صادر کند. اگر بخواهد نسبت به چیزی نظر بدهد باید ابعاد آنرا دقیقاً بشناسد و الا نسبت به امور مجهول توانائی قضاوت ندارد.
پس «خدا» باید «انسان» را به خودش بشناسد، امکانات و قدرتهای وجود او را به او معرفی کند.
این در حالی است که غربیها «انسان» را «حیوان ابزار ساز» معرفی می کنند و او را محصول وراثت و محیط می دانند که اراده آزاد الهی ندارد. بسیاری از قانون گذاری و تصمیم گیریهای غرب در رابطه با انسان ناشی از همین دیدگاه است.

1/1/2- بلوغ عقل، و جبرِ وراثت و محیط

در فرهنگ الهی، مسأله بلوغ عقل مطرح است بدین معنا که انسان عاقلِ بالغ می تواند بر جبرِ وراثت و محیط غلبه کرده و اختیار دین و طریق خدا کند حتی اگر فرزند شرابخوار و از خانواده فاسدی باشد.
قرآن نشان می دهد که چگونه یک فرد از نسل پیامبر به دنیا می آید و در خانواده او پرورش می یابد، با وجود اینکه «وراثت» به طور جدی نقش آفرین است ولی «محیط» بر او تأثیر می گذارد و با اراده آزاد خود، راه غلط را طی می کند (فرزند نوح) (1)
برعکس آن، جادوگران زمان موسی (ع) هستند که در یک فضای آلوده و کفر آلود به دنیا آمدند و رشد کردند حتی در مقطعی از زمان، مرجع کفار شدند اما با دیدن معجزه الهی متحول شدند و راه صحیح را انتخاب کردند و از عمق تباهی به مراتبی از اوج تعالی عروج کردند. (2)
پس یک نکته اساسی که فارق بین تفکر اسلامی و سایر تفکرات محسوب می شود این نکته است که:
«انسان حیوان محکوم غرائز و جبرها نیست و وجودی است که به لطف بعد ملکوتی اش که شرافت ویژه از خدای منان دارد، می تواند بر هر جبری از محیط و وراثت غلبه کند و راه دیگری برای خود انتخاب نماید.»

2 / 2- خالقیت خدا و قله رشد انسان

اگر رشد انسان، منحصر به رشد جسمی و اقتضائات نفسانی باشد تفاوتی با حیوان نخواهد داشت، حال آنکه آدمیت انسان منوط به رشد روحی اوست و این درخت وجود اوست که باید به ثمر بنشیند تا مقام انسانیت تجلی کند.
در پاسخ به این سؤال که میوه درخت وجودی انسان چیست؟ خداوند می فرماید که:
مقصدِ رشد و کمال شما مقام خلیفه اللهی و پادشاهی عالم به اذن خدا است! (3)

3/2- خالقیت خداوند و شناخت مسیر نیل به قله رشد

این معنی یک سخن خیالی و یا مفهوم نظری صرف نیست بلکه خداوند الگوهای عملی این معنا را نیز مطرح می کند.
از جمع بندی مطالب مطروحه می توان این نکته را بیان کرد که عقل انسان در مقابل 4 سؤال اساسی و سرنوشت ساز بشر بی پاسخ است و قطعاً باید پاسخ این سؤالات را از خدا دریافت کند:
1- شناخت خود
2- شناخت قله و مقصد خود
3- شناخت مسیر نیل به قله و مقصد خود
4- ارائه الگوی آدمیت

4/2- خالقیت خداوند و ارائه الگوی آدمیت

در این زمینه تنها مرجع پاسخگو، مقام نبوت است که با رهنمودهای الهی و با شناختی که از جانب خدا پیدا کرده و تجربه ای که در طی نیل به رشد حاصل کرده است (خود پیامبر اولین کسی است که این مسیر را طی کرده است.) سؤالات حساس بشر را پاسخ می دهد.
پس مکاتب غیر اسلامی و غیر دینی که ادعا می کنند بشر را به سعادت می رسانند یا دروغ می گویند و یا دچار توهم و غفلت هستند و ادعایی فوق طاقت دارند!
نتیجه اینکه، به علت فوق عقلانی بودن مقولات «شناخت انسان، مسیر سعادت و برنامه تفصیلی زندگی در حوزه مسائل معنوی» قله رشد انسان و الگوهای موفق»، به رهنمودها و راهکارهای ارائه شده خدایی متکی و نیازمند هستیم.

3- ابعاد وجودی انسان و نیازهای عقلانی

اسلام در تقسیم بندی ابعاد بشر دو بعد مادی و معنوی برای او قائل است.1/3- ابعاد وجودی انسان

1/1/3 - بعد مادی

بعد مادی وجود انسان شامل دو بخش اساسی است:
1. نیازهای جسمی که شامل نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن و... است.
2. نیازهای روانی که شامل نیازهای امنیتی، عاطفی و جنسی است.
بعد مادی، از مشترکات انسان و حیوان است.

3 / 1 / 2- بعد معنوی

بعد معنوی انسان هم که فوق مادیات است جنبه ملکوتی دارد و مشتمل بر دو دسته نیاز است:
1. نیازهای فکری و عقلانی
2. نیازهای ایمانی و قلبی
بعضی ها با پذیرش نقش دین در زندگی انسان، خواسته اند بگویند که دین صرفاً باید در حوزه نیازهای فوق مادی بحث کند و در حوزه نیازهای مادی فقط این علم است که حق نظر و دخالت دارد!

3 / 2- عدم جدائی بین جسم و روح انسان به حکم عقل و وحی

اسلام تذکر می دهد که بین جسم و روح انسان جدائی نیست، نیازهای مادی و معنوی او از هم تفکیک ناپذیر است چرا که روح و جسم بر یکدیگر تأثیرات متقابل دارند.
اینکه وجداناً هر فرد خود را کلیت واحدی می بیند که غیر قابل تفکیک است دلیل دیگری از درهم آمیختگی و ارتباط وثیق و تأثیرات قاطعِ روح و جسم بر یکدیگر است.
پس تفکیک اراضی بین جسم و روح بی معنی بوده و حتی خلاف عقل و روح بشر است.
لذا:
«از آنجا که تفکیک ابعاد وجود انسان هیچ منطق عقلانی ندارد و کلیت واحد وجود انسانی، فرماندهی و برنامه ریزی واحد می طلبد، و از آنجا که «وحی الهی» بر «عقل بشری» سیطره دارد، لذا این «دین» است که باید در حوزه مسائل مادی هم دخالت کند تا بستر مساعد برنامه های معنوی فراهم شود.»
بدین منظور، اسلام در حوزه خوراکیها ابتداء اساسی ترین محرمات را مشخص کرده و خوردن آنها را حرام شمرده است.
«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ...» (بقره 173)
این محرمات اولیه شامل موارد ذیل می باشد:
1- میته (مردار)، 2- خون، 3- گوشت خوک، 4- ذبح بدون ذکر خدا (4)

3/3- وحی تعیین کننده چهارچوب حرکت نظری و عملی عقل

به هر میزان که «دین» دخالت کرد و حوزه منهیات را مشخص کرد، «عقل» تابع است و در موارد سکوت دین، در چهارچوب دین، حق فعالیت خواهد داشت.
در غیر اینصورت، اگر از «عقل مدعیِ استقلال» بپرسیم که چه باید خورد؟ می گوید همه چیز را! و لذا می بینیم همه چیز را می خورند حتی مار و عقرب و سگ و گربه را.
علاوه بر بعد جسمی، «عقل انسان» در بعد روانی هم نیازمند کمک «وحی» است چرا که در این مورد هم بشر مستقلاً نمی تواند تصمیم گیرنده باشد و ممکن است به نتایجی برسد که نه تنها به صلاح او نیست بلکه موجب سقوط و انحراف او خواهد بود.
این اعمال عجیب و فجیع، از نتایج مصیبت بار اتکاء صرف، به عقل بشری است. لذا در این زمینه نیز «وحی» دخالت کرده و خط سیر سلامت روانی را به انسان نشان می دهد.
در مجموع رابطه کلی عقل و وحی اینگونه است که:
«عقل حق فعالیت مستقل دارد مشروط بر آنکه در چارچوبهای تعیین شده توسط دین حرکت کند.»

4/3- نیاز عقل به وحی در حوزه های عقلانی

حال که نیاز «عقل» به «وحی» در حوزه های «فوق عقلانی» روشن است در اینجا، این سؤال مطرح می شود که نیاز «عقل» به «وحی» در «مسائل عقلانی» چگونه است؟
یکی از پاسخهای به ظاهر بدیهی و عامه پسندی که در این زمینه ارائه می شود این است که «عقل» در چیزهایی که نمی فهمد باید از «وحی» تبعیت کند اما در چیزهائی که می فهمد دیگر چه نیازی به تبعیت «وحی» دارد؟! (5)
ما اگر حتی مروری گذرا به قرآن کریم داشته باشیم، به وضوح می بینیم که بسیاری از مباحث مطرح شده در قرآن در حیطه فهم و عقل بشر است و علی رغم ادعای برخی افراد (مبنی بر اینکه اینگونه مباحث جزء دین نیست)، قرآن می گوید تمام این موضوعات قطعاً جزء دین است و اگر کسی قسمتی از قرآن را بپذیرد و بعضی از آن را رها یا انکار کند، کافر است و مستحق خفت در دنیا و اشد عذاب در آخرت است!:
«وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً أُوْلئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً» (150-151 نساء) «و می گویند به بعضی (از کتاب) ایمان می آوریم و بعضی (دیگر را) کفر می ورزیم (اینان اغراض فراوانی از این تبعیض دنبال می کنند از جمله آنکه) و می خواهند راهی مابین آن (نه کفر و نه ایمان) با میل و رغبت در پیش گیرند (اعتقاد آنان چگونه است؟) آنان بی شک همان کافران حقیقی هستند و ما برای کافران عذابی اهانت بار فراهم آورده ایم.»
«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُرَدُّونَ إِلَى‏ أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (بقره /85) «پس آیا به بعضی از کتاب ایمان می آورید و بعض دیگر را کفر می ورزید پس مجازات کسی از شما که چنان کند چیست؟ جز خفتی در زندگی پست دنیا در حالیکه روز قیامت به شدیدترین عذاب بازگردانده خواهد شد.»
یعنی این گونه افراد به حقیقت کافرند و در جهنم با آل فرعون محشور می شوند! چرا که اشد عذاب، عذاب آل فرعون است:
«أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ» (غافر / 46) «آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید.»
ملاحظه می شود که خداوند حکیم این بحثهای عقلانی را نیز جزء دین معرفی کرده است و منکرش را کافر معرفی می نماید.
حال این سؤال به ذهن متبادر می شود که چه ضرورت حیاتی در کار است که قرآن کریم به بازگو کردن مسائلی می پردازد که «عقل» آنها را می فهمد و سپس به اصرار، آنها را جزء دین می شمارد؟!
پاسخ قرآن کریم به این سؤال خود یکی از آیتهای بزرگ الهی و یکی از معجزات قرآن و دین اسلام است:
«إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (عصر / 3 و 2)
«براستی انسان در خسارت غوطه ور است مگر آنان که ایمان آوردند و...»
یعنی کسی که ارتباط خود را با خدا قطع کند و به عقل خود متکی شود، غرق در دریای خسران است چرا که در تقابل بین «عقل» و «نفس»، همواره این «نفس» است که برنده می شود و زمام امور وجود انسان را بدست می گیرد و این معنا همان سخن زیبا و عجیبی است که امیرمؤمنان می فرماید:
«کَمْ مِنْ عقلٍ اسیرٍ تحتَ هویً امیر» (نهج البلاغه / حکمت 211)
«چه بسیار است عقلی که اسیر است و تحت فرمان هوای نفسی که فرماندهی بر وجود انسان را داراست!»
مثلاً در زمینه شراب و مسکرات، «عقل» حکم به مضر بودن و مخرب بودن شراب می دهد اما خیلی از انسانها، تحت غلبه هوای نفس آن را می نوشند. در اینگونه موارد با وجود اطمینان و اعتقاد بشر و عقل بشری به مضر بودن برخی کارها، «نفس» او را وادار به ارتکاب می کند.
این سیطره چنان است که حتی بسیاری از پزشکان عقل گرا علی رغم علم قطعیِ تخصصی به مضرات سیگار و شراب به مصرف آنها گرفتار می شوند.
پس ضرورت وجود «وحی» در حوزه عقلانی قوی تر از حوزه فوق عقلانی است. دین آمده تا ابتدائا جلوی سقوط عقل را بگیرد، بعد «نفس» را تربیت کند تا تابع شود و «عقل» را تربیت و توانمند کند تا بتواند «نفس» را به کنترل خود درآورد.

5/3- مراتب و برکات حمایت وحی از عقل در مسائل عقلانی

3/ 5 /1- ضمانت اجرائی به حکم عقل

در این مرحله «وحی» مانع تبعیت «عقل» از «نفس» شده و به مدد تحقق حکم عقل بر می خیزد.

3/ 5 /2- جلوگیری از تزلزل سیستم عقلانی

در این مرحله، وقتی عقل بشر به سخن «وحی» اعتنا نمی کند و مطابق هوای نفس عمل می کند، «وحی» وجدان او را تحریک می کند و با تذکر به عواقب دنیوی و اُخروی عمل، او را مصمم به توبه و بازگشت می کند و این توبه، از سقوط مضاعف عقل، جلوگیری می کند.
اگر این جلوگیری دین نباشد، تکرار نقض حکم، تزلزل سیستم عقلانی را موجب می شود. وقتی «عقل» به چیزی اعتقاد دارد و «نفس» آن را مکرراً نفی می کند و زیر پا می گذارد، «عقل» ثبات شخصیت و استحکام معرفتی اش را از دست می دهد و دچار تزلزل ادراکی و حالت وسواس می شود.
اینجا هم «وحی» به داد «عقل» می رسد و او را از سقوط به ورطه وسواس نگه می دارد.3 / 5 / 3- جلوگیری از بردگی عقلِ در خدمت نفس
در مرحله سوم، وضع وخیم تری اتفاق می افتد و آن حالتی است که «عقل» به جهت ضعف تربیت دینی، دچار تزلزل عقلانی شده، اگر «دین» به کمکش نشتابد، خطابهای مکرر او را به بردگی می کشد، یعنی «عقل» به حالی از تلقین پذیری می رسد که دیگر ثباتش را از دست می دهد و کاملاً مفعول و منفعل نفس می گردد:
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی» (یوسف / 53) «براستی نفس فرمانده به بدی است مگر موردی که پروردگارم رحم آورد.»
در اینجا «نفس»، بی رحمانه دستور می دهد و «عقل» باید اطاعت کند.
در این صحنه هم «وحی» به داد انسان می رسد و او را از این سقوط هولناک نجات می دهد.
نتیجه اینکه «عقل» در زمینه مسائل عقلانی هم مانند حوزه مسائل فوق عقلانی نیازمند «وحی» است تا سلامت او را تضمین کند و از وسوسه دور نگه دارد و از بردگی نفس نجات دهد.

خلاصه:

در مباحث گذشته گفتیم که انسان در دو حوزه مسائل عقلانی (یعنی مسائلی را که عقل می تواند بفهمد) و مسائل فوق عقلانی (یعنی مسائلی که بالاتر از ادراک عقل بشر است) محتاج وحی الهی است.
- در حوزه عقلانی، به جهت آنکه «عقل» در برخورد با «هوای نفس» توان به کرسی نشاندن احکام خود را ندارد.
- در حوزه فوق عقلانی، به جهت آنکه نمی داند.
از این، رو خدای عالم که بر اقتضائات وجودی انسان اشراف دارد، در حوزه عقلانی هم احکامی صادر کرده تا به عقل کمک کند. لذا در قرآن مجید هم «احکام تاسیسی» داریم یعنی احکام جدیدی که «عقل» بطور مستقل نمی تواند به فهم آنها نائل شود و هم «احکام تأکیدی» داریم یعنی احکامی که «عقل» آنها را می فهمد اما لازم است در «دین» هم مطرح شود تا «عقل» در موضع خود محکم و مستقر شود.
همچنین مطرح شد که «علم» در دامان «دین» متولد شده و تربیت یافته است. لذا این نکته پیش می آید که در حالیکه ما «دین» را با «عقل خود» می شناسیم و اصول «دین» را با «عقل خود» می پذیریم چگونه ممکن است که «علم»، در دامان دین تربیت یافته باشد؟ برای توضیح این نکته باید به زوایای دیگری از بحث رابطه «عقل و دین» پرداخته شود.

پی نوشت ها :

1- هود / 43: «فَکانَ مِنَ المُغرقینَ»: «پس از جمله غرق شدگان گردید.»
2- اعراف / 125: «قالوا إنّا إلی ربَّنا مُنقَلِبوُن»
3- آیات سجده ملائکه بر آدم و حقیقت انسانی: (بقره / 30 و 34)، (اعراف / 1)، (حجر / 30)...
4- تفصیل محرمات در خوراکیها در روایات آمده است که گزارش نهائی آن در رساله های علمیه آمده است: کتاب اطعمه و اشربه.
5- منطق طرفداران سکولاریزم مذهبی.

منبع: نقی پورفر، ولی الله، مجموعه مباحثی از مدیریت در اسلام، تهران: ماه، 1382، چاپ اول.