1- مجازات سارق و شعار به دفاع از امیرمؤمنان (ع) (1)

وقتی امام علی انگشتان دست یک سارق را براساس حکم شرعی قطع کرده بود، آن دزد، آنچنان از نحوه برخورد و عمل امام در انجام این حکم راضی و خرسند بود که در سؤال سائل از انگشتان قطع شده اش می گوید:
«من کسی هستم که توسط پاکیزه ترین بنده خدا تطهیر شدم.»
یعنی این فرد مجازات شده، آنچنان متنبه شده است که پاکی وجود و طهارت نفس خود را در اجرای قاطعانه حکم امیرمؤمنان می داند. از این جهت علی رغم تلاش برخی افراد مغرض برای تحریک او علیه امام به هیچ وجه زیر بار تحریک آنها نرفته و نسبت به امام هیچگونه برخورد سوء و منفی از خود نشان نداد.
از این نمونه ها در دوران خلافت امام علی زیاد است.

2- امیرمؤمنان (ع) و زن مرتکب فحشاء (2)

نمونه دیگر، خانمی است که نعوذ بالله در خفا مرتکب فحشاء شده بود.
این زن خدمت امام می آید و به اصرار از ایشان می خواهد که او را تطهیر و از آن عمل زشت پاک کند.
این زن می توانست عمل خود را کتمان و بین خود و خدای خود توبه کند، اما چون از کرده خود پشیمان بود، خوف آن را داشت که اگر پیش امام اعتراف نکند و حد بر او جاری نشود، توبه اش به معنای واقعی پذیرفته نشود و در آخرت برای او مشکل ساز باشد.
امام در مرحله اول اعتراف این زن به او می گوید: شاید اشتباه کرده ای! برو!
اما زن اصرار دارد که مرتکب خلاف شده و اشتباهی در کار نیست و حتی در اثر زنا باردار شده است.
امام وقتی این سخن را می شنود، می گوید: برو تا فرزندت به دنیا بیاید.
بعد از چند ماه همان زن در حالی که طفلی در آغوش دارد به خدمت امام می آید و اقرار گذشته خود را تکرار می کند. امام به او می فرماید: تو باید فعلاً به فرزندت شیر بدهی، برو و بعد از دوران شیردهی بیا!
آن زن موضوع را رها نمی کند و پس از دو سال شیر دادن به بچه باز می گردد و اعتراف می کند.
با توجه به اینکه اقرار به زنا در چهار مرحله مستقر می شود، حضرت می خواست قبل از تحقق 4 اقرار آن فرد برود تا شاید برنگردد، اما می بینیم که آن زن برای تطهیر واقعی و حتی با اطمینان به اینکه با مجازات به دست امیرمؤمنان قطعاً تطهیر واقع خواهد شد، توبه واقعی خود را در اجرای حکم الهی می داند.
این واقعیت به این دلیل است که معصومین در اجرای احکام ترتبها را دقیقاً رعایت می کردند و افراد جامعه علاقمند به اجرای احکام می شدند و از تحقق آن لذت می بردند. (وسال ج 18 صص 341-343 و ص 375 و 379)

1/2- مراحل تلاوت، تزکیه، تعلیم و اقتضائات

این همان نکته ایست که در آیه بعثت و آیات مشابه تکرار و تأکید می شود:
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ و َیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ» (جمعه / 2)
«او خدائی است که در میان امیان (بی فرهنگها) رسولی از میان و جنس آنان برانگیخت که آیاتش را بر آنان تلاوت می کند و آنان را (از رذائل اعتقادی و اخلاقی) پاک می کند و به آنان کتاب (الزامات دینی) و حکمت (اسرار و فلسفه ضوابط الهی) آموزش می دهد.»
کار پیامبر این بود که قرآن را برای مردم تلاوت می کرد (یتلوا علیهم آیاته) و در زبان و عمل، قرآن را برای مردم تشریح می نمود.
این تبیین درست قرآن و ارائه دادن آن به مردمی که فطرت الهی دارند، عقائد و اخلاق را اصلاح و در آنها تحول ایجاد می کند (یزکیهم) و جامعه برای جذب احکام شرعی مستعد شده، امر و نهی ها را به جان می خرند و عمل می کنند آنچنان که ما آثار و نتایج مبارک این مراحل و جریان را در صدر اسلام مشاهده می کنیم و این که چگونه در فرصتی کوتاه تحولی شگرف در جامعه جزیره العرب و جهان آنروز بوجود آمد.
بعد از این مرحله است که (یعلمهم الکتاب و الحکمه) منظور از کتاب در این آیه احکام و مکتوبات و الزامات دینی و اوامر و نواهی است. وقتی احکام به درستی در جامعه پیاده شد، یک زمینه مناسب ایجاد می شود و سر حکم الهی و حلاوت تحقق آن در جامعه احساس می شود، لذا همین امر باعث تشویق و ایجاد انگیزه برای پیشرفت و تحقق گسترده کلیه احکام الهی فراهم می نماید.
رسیدن به این مرحله از حیث خود فرد و از حیث رسالتی که رهبر دینی دارد، به قدری صلاحیت روحی، روانی و ادراکی افراد را بالا می برد که در جامعه یک تزکیه بالاتر رخ می دهد. (بقره / 129)
این معنا که در برخی از آیات قرآن آمده است، بیانگر اینست که جامعه بر اثر رعایت ترتب و اجرای احکام، رو به کمال می رود و فرد در آن جامعه، درک عمیق و روز افزون به مکتب الهی توأم با عشق و انگیزه الهی پیدا می کند و اگر به هر دلیل مرتکب خطا شد، سریعاً نادم می شود و توبه می کند.
نمونه های مطرح شده صدر اسلام و قصص پیامبران در قرآن حاکی از آنست که در آن جوامع پیامبران خدا با ایجاد فضای تنبه و توبه، فرد گناهکار را احاطه کرده و آنان را به سوی توبه و انابه پیش می راندند.

3- سیره حضرت یوسف (ع) با برادران گناهکار

سیره حضرت یوسف به منظور تنبه دادن به برادران خود و برای اینکه احساس گناه و لزوم توبه را در وجود آنان ایجاد کند، نمونه بسیار روشنی است. حضرت با یک برنامه کامل و فضا سازی دقیق، به مدت یکسال آنها را در فضای التهاب قرار می دهد، بدون اینکه با آنان برخورد فیزیکی بکند.
برای تحقق این منظور او با یک تدبیر الهی (3) آنها را در ملا عام، قاطعانه بعنوان سارق (4) مورد خطاب قرار می دهد و بدون اینکه آنان را به زندان بیفکند، در یک قرنطینه تربیتی - طبیعی قرار می دهد تا متنبه شده و از کرده سابق خود سخت پشیمان گردند و در پی اصلاح خویش برآیند.
در اینجاست که خود را به آنان معرفی کرده، تحول و اصلاح آنان را سرعت می بخشد.
تعبیر قرآن در مورد چنین برخوردهایی و چنین افرادی تعبیر جالبی است:
«ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَن لاَ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ...» (5)
«تا آنکه زمین بر اینها تنگ شد و جانشان نیز بر آنان تنگ گرفت و باور کردند که پناهی از خدا جز به سوی او نیست سپس خداوند بر آنها توبه پذیرفت تا توبه کنند چرا که براستی الله یگانه توبه پذیر رحیم است.»
اینکه در طرح الهی از میان برادان، بنیامین انتخاب می شود و آن طرحِ قرار دادن جام در بارِ او، برایش پیاده می شود حساب دقیق روانشناسی دارد:
حضرت چه کند تا این برادرانی که یوسف را به چاه انداختند و تا حد قتل پیش رفتند و الان بی خیال هستند و احساس گناه نمی کنند، احساس گناه در آنها زنده شود بدون اینکه یک سیلی بخورند و یا زندانی شوند اگر این احساس قبل از شناخت یوسف حاصل نشود امکان حصولش بعد از شناخت بسیار کم خواهد بود، لذا تا مادامیکه حالت انابه پیش نیامد یوسف خود را به آنها معرفی نکرد.
این عمل یوسف (نگه داشتن برادر کوچک تر در مصر) باعث شد تا برادران یوسف، پس از مراجعت در خانه خود هم، حیثیت و آرامش نداشته باشند چرا که دیگر به جهت سابقه کینه و فساد آنان نسبت به یوسف، کسی حاضر نبود ادعای آنها را مبنی بر سرقت بنیامین که سخت به او نیز حسادت می ورزیدند بپذیرد.
فشار روانی جامعه و خانواده، در طول مدت چند ماه آنان را چنان درهم کوبید و دلشکسته کرد که حال مساعد توبه پیدا کردند لذا وقتی یوسف این حالت آنها را دید، خود را به آنها معرفی کرد و از گناهشان درگذشت.
اینگونه برخوردهای روانشناسانه و فضاسازی مثبت اجتماعی، عامل بسیار مهمی در تربیت افراد است.
برخوردهای فیزیکی و چکشی و حبس و زندان، بیماری افراد و جامعه را به طور جدی علاج نمی کند. برای درمان واقعی دردها، باید هرکس را متناسب با واقعیت های نفسانیش مورد توجه قرار داد.

4- سیره یوسف (ع) با خطای زن عزیز مصر

حضرت یوسف علاوه بر برادران، برای اصلاح و بیدار کردن زن عزیز مصر هم طرح و برنامه مناسبی اجرا کرد.
این زن غرور یک خانم وزیر را داشت. زنان دیگر هم تحت سیطره او بودند و لذا با توجه به موقعیت خود هنوز دست از درخواست فحشاء نسبت به یوسف برنمی داشت.
او کسی بود که حضرت یوسف سالها در منزل آنها زندگی کرده بود. لذا این زن حق مادری بر گردن او داشت. از سوی دیگر درک و شعور آشنائی او با معارف دینی هم بعلت حضور یوسف و معاشرت مداوم با او در سطح بالائی بود.
اما «هوس و شهوت» و همچنین «غرور اشرافیت» دو مانعی بودند که از نفوذ معارف الهی در قلب او جلوگیری می کردند از اینکه مسلمان شود و به حضرت ایمان آورد.
لذا حضرت یوسف بعنوان یک پیامبر، همچنان که برای تمام مردم دلسوزی می کند و می خواهد که آنها را به راه راست هدایت کند، مشتاق بود که این زن نیز دست از غرور و هوسرانی بردارد و در مقابل حق تسلیم شود و به اسلام درآید. وقتی که یوسف، با خواسته شیطانی زن مواجه شد، به او پاسخ منفی داد و علی رغم اینکه به اعتراف زن و با معجزه الهی، پاک بودن یوسف برای عزیز مصر و همگان محرز شد، اما به دلیل تسلطی که زن عزیز مصر بر امور اجرائی داشت، یوسف را روانه زندان کرد و جامعه را برای مدت 14 سال از هدایت الهی محروم کرد. حضرت یوسف با قاطعیت و صلابتی که در زندان هم از خود نشان داد، به زن فهماند که هوس او محقق شدنی نیست و او باید شهوت شیطانی خود را سرکوب کند.
یوسف برای آنکه غرور و اشرافیت آن زن را درهم بشکند و راه ایمان را هموار سازد، خواستار تشکیل دادگاه، با حضور فرعون (پادشاه مملکت (6) شد.
او می خواست علاوه بر معرفی کردن شخصیت ملکوتی اش به پادشاه (که تاکنون از مجموعه قضایا بی خبر بود) در این دادگاه با ذکر حقایق و یادآوری واقعیت ها، زن عزیز مصر را متحول کند.
این صحنه در عمل مؤثر واقع شد و زن عزیز، تحت تأثیر فضای دادگاه منقلب شد و معارفی که پشت درب قلب او مانده بود، وارد دل او شد و او را تسلیم حق کرد و اینچنین اظهار داشت:
«الانَ حَصْحَصَ الحَقُّ» (یوسف / 51)
«اکنون حق پس از رفع موانع پس از مدتهای مدید (در قلب نفوذ کردن و در آن) آشکار شد.»
برخی از مفسران تصور کرده اند که این جمله به معنای شهادت زن عزیز به پاکی یوسف است، در حالیکه هم زن عزیز و هم دیگران، سالها قبل با دیدن شواهد و دلائل، به عصمت یوسف آگاه شده و اعتراف کرده بودند. (7) حال آنکه این زن از تحولی خبر می دهد که «الان» رخ داده است و بی سابقه است.
«ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى‏ حِینٍ» (یوسف / 35)
«سپس از پس آنکه معجزات متعددی از حضرت مشاهده کردند اینگونه برایشان مطرح شد که او را تا مدتی بایست زندان کنند.»
آنها حتی از حضرت یوسف معجزه و عظمت دیده بودند و بی گناهی او برای آنها مسلم بود.
پس این عبارتی که زن عزیز می گوید به این معناست که حق راه درازی را طی کرد و نهایتاً در قلب من مستقر شد! و اینچنین بود که آن زن دست از غرور و هوس برداشت و بر اثر برنامه دقیق و جامعی که حضرت یوسف برای هدایت او طراحی کرده بود، مسلمان شد.
نه تنها این زن، بلکه حتی دو نفر از افرادی که چند هفته را با آن حضرت در یک زندان گذرانده بودند، مورد توجه و هدایت او قرار گرفتند.
یعنی این نگاه اصلاحی، نگاه انبیاء به فرد و جامعه است.
برای اصلاح، باید مرحله بندی، برنامه ریزی و بستر سازی کرد. همچنین باید عوامل ایجاد گناه از میان برداشته شود، راه توبه باز باشد و نهایتاً اگر کسی با وجود تمام این زمینه ها و صرفاً به خاطر هوسرانی و سرپیچی، تخلف کرد، باید قاطعانه و بدون انعطاف با او برخورد شود.

5- سیره سلیمان در هدایت ملکه سبا

نمونه های دیگری هم در قرآن مطرح است. مانند برخورد حضرت سلیمان با ملکه سباء که آن هم یک جریان طراحی شده از جانب مدیریت اسلامی است و منجر به ایجاد تحول در مسئول یک مملکت شده جامعه ای را از کفر و شرک و تباهی می رهاند. یعنی فضا و بستری که حضرت سلیمان طی چند مرحله آماده می کند، آن زن را به سمت اسلام می کشاند و مسلمان می کند. (8)

6- سیطره پیامبر اسلام (ص) و سه مسلمان خطاکار

از جمله نمونه های فضاسازی در صدر اسلام، برخورد و قهر و بی اعتنائیِ هدایتی پیامبر اسلام و مؤمنان و حتی فرزندان و زنان آن سه مؤمن متخلف از حضور در جبهه های جنگ به همراه پیامبر است که آنچنان این قهرها و بی اعتنائی تربیتی و ارزشی بر روح آنان فشار آورد که به کوه و دشت پناهنده شدند و به تضرع و دلشکستگی، تذکر به خطاها، توبه و انابه و رجوع به الله و تلبس به ارزشهای الهی، درآمدند تا آنکه وحی الهی بر این تضرع و تذکر آنان صحه گذاشت و توبه شان پذیرفته شد و به آغوش جامعه پاک و منتقد اسلامی بازگشتند. (9)
به هر حال بحث در این مسأله و تذکر به نمونه های آن، بسیار گسترده و پر دامنه بوده و درسهای فراوانی را برای مدیریت اسلامی به همراه دارد.

پی نوشت ها :

1- وسائل الشیعه / ج 18 / ص 128.
2- وسائل الشیعه / ج 18 / صص 378-379.
3- کذلک «کدنا لیوسف» و آن تدبر را ما به یوسف آموختیم (یوسف / 76).
4- سرقت یوسف از پدرش که بدترین نوع سرقت است.
5- (توبه / 118) نمونه مورد بحث این آیه در ادامه خواهد آمد ولیکن جریان مذکور کلی است و مقید به حادثه ای خاص نیست.
6- این زن همسر عزیز مصر بود که سمت عزیزی ناظر به وزارت مملکت بود همچنانکه حضرت یوسف با پذیرش پست مسئولیت اقتصاد مملکت، سمت عزیزی یافت (یا ایها العزیز مسنا و اهلنا...) یوسف / 88.
7- آیات 29 و 31 و 32 و 35 نه تنها دلالت بر پاکی یوسف دارد بلکه اعتراف به ملکوتی بودن حضرت نزد آنان دارد.
8- رک تفسیر نمونه و المیزان ذیل آیات سوره نمل.
9- «و علی الثلاثه الذین خلفوا... یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» توبه / 118 و 119. لازم به تذکر است که یکی از عوامل مهم انحرافات عدم وجود فضای پاک و منتقد و حساس به ارزشها عامل دیگر خروج از این فضا و دخول در فضای ضد ارزشی می باشد که در حادثه فوق انحراف از قسم دوم بود به همین دلیل خداوند تذکر می دهد برای مصونیت داشتن، توجه به ارزشها عامل نجات می باشد. «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین»

منبع: نقی پورفر، ولی الله، مجموعه مباحثی از مدیریت در اسلام، تهران: ماه، 1382، چاپ اول.