جستاری نظری پیرامون جهانی شدن و امپراطوری سازی و رابطه دو مفهوم
به لحاظ جوهره مفهومی می توان ادعا کرد که مفهوم امپراطوری با مفاهیم کلیدی روابط بین الملل به معنای عامّ آن پیوندی عمیق دارد. با نگاهی به تاریخ روابط بین جوامع طی اعصار و قرون گذشته، امپراطوری های جهان گستری را به یاد می اوریم
عبداله رمضان زاده*
استادیار روابط بین الملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
حیدرعلی مسعودی
دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
استادیار روابط بین الملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
حیدرعلی مسعودی
دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
(تاریخ دریافت:87/9/13 - تاریخ تصویب: 87/11/8)
واژگان کلیدی
جهانی شدن - امپراطوری (سازی) - امپریالیسم
این سوالات و سوالاتی از این دست گویای این واقعیت انکارناشدنی است که باب تامل و تحقیق درباره موضوعاتی چون جهانی شدن و امپراطوری که با کلیّت حیات بشری بر کره خاکی سر و کار دارند، همچنان باز است و برای فهم، تبیین و چه بسا ساختن آینده باید مورد توجه جدّی اندیشمندان و پژوهشگران روابط بین الملل قرار گیرد. سوال اصلی این است که دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری (سازی) چه سیر و تحول مفهومی را از سر گذرانده اند و چه ارتباطی با همدیگر دارند؟ در بخش اوّل و دوم مقاله به مرور تعریف، بستر زمانی، جایگاه نظری و پیامدهای دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری (سازی) می پردازیم و در بخش سوم ارتباط دو مفهوم در قالب وجوه تمایز و تشابه آنها بررسی می شود. مقاله با یک نتیجه گیری به پایان می رسد.
در دهه 1990 جهانی شدن به یکی از پرکاربردترین اصطلاحات سیاسی تبدیل شد؛ به گونه ای که به زعم استفن کراسنر کاربرد آن در متون علمی علوم اجتماعی از بیست بار در سال 1980 به بیش از هزار بار در سال 1998 رسید. لغت global به معنای فراگرفتن یا تاثیرگذاردن بر کلیت به هم پیوسته جهان بشری و پسوند ization نیز به معنای فرایند و دگرگونی اساسی در حال انجام است (سلیمی 1384: 3 - 2).
جهانی شدن پدیده ای چند لایه و پچیده است و کلیتی ذهن گریز و ابهام آلود دارد؛ به گونه ای که هر نظریه پرداز صرفاً از دریجه ای محدود و منحصر به خود به آن نگریسته است. در اینجا از میان تعاریف جهانی شد صرفاً به سه مورد آن اشاره می کنیم تا این مفهوم را به آستانه ذهن مخاطب سوق دهیم. آنتونی گیدنز جهانی شدن را به مثابه افزایش و تقویت روابط اجتماعی در گستره جهان تعریف می کند که مناطق جغرافیایی دور از هم را در معرض تاثیرپذیری و تاثیرگذاری بر یکدیگر قرار می دهد (شولت، 1384: 49). هلد، مک گرو و همکاران جهانی شدن را «فرایندهای دگرگونی در فضای سازمان های روابط و انجمن های اجتماعی» می دانند که وسعت، عمق، سرعت و میزان تاثیرگذاری های متفاوتی دارند (سلیمی، 1384: شولت 1384: 50). بارتلسون درجات این دگرگونی را با سه مفهوم انتقال (transference)، تحول (transformation) و فراروی (transcendence) توضیح می دهد. جهانی شدن به مثابه انتقال به این معناست که تبادل بین واحدهای موجود در فرایند جهانی شدن منجر به تغییر ماهیت و هویت آن ها نمی شود؛ یعنی ماهیت نظام همچنان مبتنی بر واحدهای فرهنگی و اقتصادی محلّی و ملّی است. فراتر از این، جهانی شدن به
به مثابه تحول به این معناست که کلیّت مرزبندی ها، قواعد و اعضای نظام و در واقع کلیّت تعاملات انسانی دچار تحول می شوند. به این معنا نوعی تقسیم حوزه های صلاحیت بین دولت و مراکز اقتدار بیرون از دولت وجود دارد. اما در سطحی بسیار عمیق، جهانی شدن به مثابه فراروی به معنای تغییر ماهوی کنش گران، نفی تمایز درون / برون، تغییر شرایط وجودی واحدها و شبکه ای شدن هویت و قدرت در عرصه جهانی است (Bartelson,200: 284 - 90).
هلد (2001) جهانی شدن را پدیده ای مکانی می داند که مرتبط با گسترش و فشردگی روابط و شبکه ها در جوامع انسانی است. به نظر شولت جهانی شدن را می توان در پنج معنای متفاوت به کار برد: بین المللی شدن (internationalization)، آزادسازی (liberalization)، جهانی گرایی (globalism)، غربی سازی (westernization) و قلمروزدایی (deteritorialization). او خود معنای آخر را می پذیرد و جهانی شدن را فرایندی مستمر می داند که جهان را به «سپهر اجتماعی تقریباً بدون مرز» تبدیل می کند. او معتقد است «تقسیم بندی های جغرافیایی باقی خواهد ماند، ولی جغرافیای سیاست جهانی دیگر محدود به قلمرو سرزمینی کشورها نخواهد بود (شولت 1384: 9 - 47).
چه هافمن «برخورد جهانی شدن ها» می نامد در نظر گرفته می شود (Held and McGrew 2007: 5 - 6) برخی محققان مانند کازلارک (2001) از این تکثر مفهومی استقبال می کند و آن را لازمه مفهوم جهانی شدن می دانند. برای نمونه این محقق با انتقاد از اروپا محوری نهفته در مفهوم جهانی شدن، از ضرورت توجه به تفاوت ها و رخدادهای متکثر در عرصه جهانی سخن می گوید که راه را برای ارائه نظریه انتقادی از جهانی شدن و اجتناب از جهان شمول انگاری (universalism) در نظیه پردازی در باب امر جهانی هموار می کند. یان بروف نیز به سه موج نظریات جهانی شدن اشاره می کند: در موج اول با کاهش قدرت دولت و افزایش محدودیت های آن بر اثر همگرایی اقتصاد جهانی مواجه هستیم. در موج دوم، این تلقی وجود دارد که تحولات اقتصاد جهانی به لحاظ ماهوی و کیفی تحولاتی جدید و بی سابقه نیستند و دولت ها همیشه برای رویارویی با جریان های اقتصادی فرا ملّی بردامنه نفوذ اقتصادی خود افزوده اند نه این که عقب کشیده باشند. موج سوم، نظریات که به دیدگاه شخصی بروف نزدیک تر است جهانی شدن روایتی برساختی و پدیده ای گفتمانی، تصادفی، پیچیده، ناهمگون و گسست آفرین است و نمی توان آن را پدیده ای برکنار و
منفک از کنش ها و برداشت های انسانی دانست. بر اساس این برداشتِ پساساختارگرایانه جهانی شدن روایتی است که در جهان معاصر تولید و مصرف می شود تا زندگی انسان را امکان پذیر و معنادار کند. به عبارت دیگر، جهانی شدن مفهومی هژمونیک برای فهم پذیر کردن فرایندها، جریان ها و گرایش های متمایز، متفاوت و ناهمگونی است که برخی بر برخی دیگر مسلط اند (Bruff 2005: 263 - 70).با وجود این،هلد و مک گرو در جواب به منتقدان جهانی شدن بر آنند که انقلاب ارتباطی در جهان، گسترش بازار جهانی، تقسیم کار نوین بین المللی، گسترش ارزش های دموکراتیک و حرکت افراد نیروهای بینادینی هستند که جهانی شدن را حتی بعد از 11 سپتامبر پیش می برند (Held and McGrew 2007:4)
آمد و نهادهای ین المللی مثل سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی از سال 1995 به بعد روند جدید جهانی شدن را در قالب سیاست های نولیبرال پیش بردند. این محقق با انتقاد از این روند طولانی بر این نظر است که جهانی شدن همیشه با خشونت؛ تحمیل و نابرابری همراه بوده است و می توان آن را «تحمیل اراده اقتصادی شمال به بقیه جهان» نامید (shiva 200: 131 - 2)
از منظر جامعه شناختی افرادی چون گیدنز، رابرتسون، آلبرو و واتزر جهانی شدن را در بطن و جوهره پدیده های اجتماعی و عامل تغیر در بنیادهای زندگی اجتماعی بشر می دانند (سلیمی 1384: 4 - 23) و بالاخره اندیشمندانی مانند توماس ریس و یان کلارک از منظر سازه انگاری به جهانی شدن می نگرند. توماس ریس بر این باور است که سازه انگاری به خوبی می تواند گسترش هنجارها و الگوهای فرهنگی ناشی از جهانی شدن را توضیح دهد و امکان بررسی نقادانه نظام های معنایی در گفتمان جهانی شدن را فراهم کند (Riss 2007: 141 - 2). یان کلارک نیز مزیت سازه انگاری در تحلیل جهانی شدن را توجه همزمان به ابعاد مادی و معنایی واقعیت بین المللی می داند. او معتقد است که درهم تنیدگی قلمروهای ملی و بین المللی در فرآیند جهانی شدن، اتخاذ رویکرد نظری ای را ایجاب می کند که ابعاد مختلف جهانی شدن را در کلیت یکپارچه آن تحلیل کند و سازه انگاری بهترین رویکرد برای این منظور به شمار می آید (کلارک 1382: 60 - 358). در خصوص برهم کنش قلمروهای ملی و بین المللی و به عبارت دیگر تاثیر و تاثر دولت ملت ها در فرآیند جهانی شدن سه دیدگاه خوشبینانه، بدبینانه و میانه وجود دارد:
1) جهان گرایان رادیکال یا قرون وسطاگرایان جدید که دولت ملت ها را در حال اضمحلال و حاکمیت را در حال انتقال از دولت ها به بازار می دانند؛ 2) بدبینان که جهانی شدن را اسطوره و تاثیر آن بر دولت ملت ها و حاکمیت آنها را ناچیز می دانند و 3) در میانه طیف، فرادولت گرایان مثل اسلاتر، لیبرال دموکرات های مثل راولز و تحول گرایان و نهادگرایان لیبرال مانند هلد که دولت ملت ها را پاربجا می دانند ولی معتقدند که مفهوم مدرن حاکمیت ناچار است از چارچوب وستفالیایی خارج شده و با جهانی شدن سازگار شود (Manniruzaman 2004: 5-6) تفکیک مفهومی دیگر در ادبیات جهانی شدن تفکیک بین جهانی شدن و جهان گرایی (Globalism)است که کوهن و نای در مقاله ای در نشریه فارس پالیسی در سال 2000 به آن اشاره کرده اند. جهان گرایی از نظر آنها گونه ای وابستگی متقابل است که ناظر به وجود شبکه های روابط چند جانبه فراقاره ای است (سلیمی 1384: 71 - 69). از نظر این دو، جهان گرایی پدیده ای چندان جدید نیست. در مقابل، جهانی شدن به معنای افزایش عمق و گستردگی فرایند جهان گرایی است (keohane and Nye 2006)
می توان تفسیر کرد. دولت ها به عنوان کارگزارانِ مسیحی، تسلط فرهنگ دیپلماتیک اروپایی، رویه عقلانی سازی مدرن و همبستگی / تفکیک دولت ملت ها در قالب سازمان ملل همگی نشان گر جدایی ناپذیری خاص گرایی و عام گرایی به تعبیر انضمامی تر همزاد بودن دولت و جهانی شدن در طول حیات آنهاست (walker 200: 27 - 31). یان کلارک نیز با ردّ دیدگاه های علّی یک سویه در تبیین رابطه جهانی شدن و دولت به همبستگی این دو پدیده قائل است؛ به این معنا که از یک سو جهانی شدن منجر به تغییر و تحول در بستر کنش و ظهور اشکالی جدید از دولت ها شده است و از سوی دیگر دولت ها با توسل به سازماندهی مجدد و ارائه تعاریف نو از مفاهیم اقتصاد، امنیت، حاکمیت، هویت اخلاقی و ... در صدد تاثیرگذاری بر جهانی شدن هستند. به عبارت دیگر، جهانی شدن در «زمین بازی نیروهای مختلف سیاسی» روی می دهد که برآیند این نیروهاست که نتیجه آن را مشخص می کند (کلارک 1382: 38 - 27).
بنابراین، رابطه علّی یک سویه بین جهانی شدن و دولت که بر اساس آن، دولت صرفاً معلول امواج جهانی شدن و حداکثر در موضع واکنشی و تدافعی نسبت به آن قراردارد، فرو می ریزد. بلکه مسئله اصلی کاهش توانایی دولت در ارائه منحصرانه راه حل برای تضاد تاریخی خاص گرایی / عام گرایی یا کثرت / وحدت است. در ادامه این مسئله را در قالب ساز و کارها، واگرایی ها، همبستگی ها و مرزبندی های سیاسی در دوران جهانی شدن پی می گیریم:
سازو کارها: سازو کارهای سازماندهی امر سیاسی در دوران جدید تغییر کرده است. مایکل زُرن با انتقاد از «ملّی گرایی روش شناختی» (methodoglogical nationalism) حاکم بر مطالعات بین المللی معاصر از عرصه سیاسی در حال ظهوری در جهان سخن می گوید که دارای سه خصوصیت است:
1) اعضای آن را کنش گران جمعی (corporate actors) تشکیل می دهند که در یک حوزه خاص از امور بشری دارای سطح بالایی از سازماندهی هستند.
2) در این عرصه سیاسی در حال ظهور رویکردهای حل المسائلی از اهمیت بیشتر نسبت به هویت مشترک بین افراد برخوردار است و اعضاء بیشتر به دنبال منافع مشترک هستند تا خیر مشترک.
3) فقدان اقتدار مرکزی از دیگر خصوصیات این عرصه سیاسی است و به همین دلیل سازو کار تصمیم گیری در آن بر اساس اجماع است نه رای اکثریت (zum 2005: 248 - 9).
به همین دلیل می توان ادعا کرد که در دوران جهانی شدن، دموکراسی به عنوان سازو کار سازماندهی امر سیاسی با معضلات و نارسایی های جدّی مواجه خواهد شد. بسیاری بر این نظرند که اساساً دموکراسی دوران پسا دولت ملّت غیرقابل تحقق است؛ چرا که اولا این مفهوم با مفهوم دولت سرزمینی در پیوند ناگسستنی و تاریخی قرار دارد و ثانیاً روند کار د نهادهای بین المللی همیشه با تضاد بین تصمیم گیریهای کارآمد و فوری و اتکاء به روندهای دموکراتیک مواجه بوده است. راه حل زُرن برای رفع مشکل دموکراسی در دوران جهانی شدن، ایجاد «ساختارهای حکمرانی ملّی زدایی شده» (denationalized governance structures) برای دخالت دادن همه افراد در تصمیم گیریهای مرتبط با آنهاست. (zurn 2005: 244 - 5). بر این اساس می توان گفت که مکانیزم سازماندهی امر سیاسی در دوران جهانی شدن در حال دگردیسی و بیرون آمدن از قالب دولت ملّت و گذار به سوی مکانیزم های جهانی جدید است که شکل، بستر، کارآمدی و مشروعیت آن ها همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارند.
واگرایی ها: ماهیت شالوده شکنانه جهانی شدن منجر به ظهور مقاومت هایی در مقابل این فرآیند شده است. ناهمگونی ها و چندگانگی ها در درون جوامع (walker 2000: 33) و ظهور منابع جدید هویتی مثل نژاد، جنسیبت، قومیت، طبقه، مذهب و حرفه از جمله چالش های پیش روی کنش گران سیاسی در عرصه جهانی است. پیدایش جنبش های ضدّ نظام مانند آنچه در زمان برگزاری نشست های کشورهای صنعتی و یا نهادهای مالی واقتصادی بین المللی شاهد هستیم از دیگر روندهای واگرایانه در دوران جهانی شدن است. بازیابی هویتی گروه های راست مسیحی به عنوان جنبش های ضدّ مدرن در کشورهای صنعتی جهان با توجه به مخالفت آن ها با سیاست های مهاجرتی، نگرانی از تضعیف سیاست های رفاهی و کاهش اقتدار سیاسی دولت ها نشان ا زمقاومت در برابر امواج جهانی شدن است. تقویت روند منطقه گرایی در قالب نفتا، اتحادیه اروپا، آ سه آن و .. از دیگر علائم واگرایی در عرصه جهانی است (zurn 2005: 246). بنابراین می توان گفت که روند جهانی شدن مقاومت ها و واگرایی ها را در قالب جنبش های ضدّ نظام و ضدّ مدرن و روندهای منطقه گرایی دامن زده است که باید در کنار همبستگی های فراملّی به آن ها توجه کرد.
همبستگی ها: پیوند و همبستگی های فراملی عینی ترین و ملموس ترین سطوح پدیده جهانی شدن به شمار می آیند. پیوندهای شبکه ای در سطح جهانی با عبور از موانع ملّی، به پیدایش روابط به هم پیوسته هویت مندی، کنش گری و یادگیری در عرصه های متعدد از حیات بشری منجر شده است. فعالیت شرکت های چند ملّیتی و بازارهای سرمایه جهانی، عملکرد سازمان های فراملّی و رویه های حقوق بین الملل (Halton 1998: 106) نقشی که تحرک سرمایه، انسان، کالا و اطلاعات در دگرکونی ساختارهای کهن و شکل گیری همبستگی های جدید دارند از جمله نکات قابل ملاحظه در این زمینه به شمار می آیند (walker 2000: 33 - 4).
ظهور فوق ملّی گرایی (supernationalism) نیز در این زمینه قابل فهم است. نهادهای فوق ملی با حوزه های صلاحیت برتر و مسلّط بر حوزه های صلاحتی داخلی، نویدبخش افزایش اعتبار تعهدات جهانی کنش گران است. نهادینه شدن مکانیزم حلّ اختلاف در سازمان تجارت جهانی، تاسیس دیوان جنایی بین المللی (International criminal court)و امکان شکایت مستقلانه افراد به نراجع قضایی در سطح جهان ازجمله تحولات امیدوارکننده در پیدایش نهادهای فوق ملّی مستقل از منافع و سیاست های دولت های منفرد است (zurn 2005: 246 - 8). بنابراین می توان گفت پیوندها، روندها و جریان های جهانی در حال ظهوری وجود دارند که چشم اندازی بدیع و یک سره دگرگون شده از ساختار همبستگی های جهانی را دنبال می کنند.
مرزبندی ها: امر سیاست بنا به تعریف در پیوند با مرزبندی تمایزگذاری است. آینده خطوط و مرزبندی های سیاسی در جهان متحول امروز مسئله ای اساسی و حیاتی برای فهم سرنوشتِ ساختارهای سیاسی در جهان محتمل فرد است. کاهش توانمندی دولت در تمایزگذاری و تفکیک درون / برون، ظهور خطوط جدید درون گذاری / برون گذاری که با مرزبندی های قدیمی دولت ملت ها سازگاری ندارند و ابهام و تنش میان امر جهانی / امر محلّی به تعبیر راب واکر یا امر جهان شمول / امر تصادفی به تعبیر فردریش کراتوچویل از جمله معضلات ساختارهای دولت ملّی در دوران جدید هستند: (walker 2000: 34, karatochwil 2007: 499).
بنابراین، شاهدیم که مرزبندی های سنّتی در حال ریزش و فروپاشی هستند و مرزبندی های جدید همچنان در ابهام و تعلیق قرار دارند و شکل و ریخت بندی های آن ها از ثبات و پایداری برخوردار نیست. بنابراین از بررسی پیامدهای جهانی شدن و رابطه متقابل آن با سیاستِ دولت - محورِ مدرن می توان به این برداشت کلی رسید که مرزبندی های سیاسی جدید ناشی از جهانی شدن، توسل به سازوکارهای سازماندهی نوینی را در عرصه های سیاسی جهان ضروری کرده که بازتاب آن را در قالب واگرایی ها و همبستگی های چندگانه د رعرصه جهانی شاهد هستیم. نقطه ثقل این واگرایی ها و همگرای ها، فروپاشی ادعاهای انحصاری دولت ملّت ها در تکوین و سازماندهای امر سیاسی در جهان جدید است. نظام امپراطوری معاصر یکی از اشکال نوشده نظم بخشی سیاسی در ورای مرزهای ملّی است که در ادامه به بررسی آن خواهیم پرداخت.
رابرت کاکس امپراطوری را «تسلط یک کشور بر دیگر کشورها با هدف تغییر رفتار خارجی آنها و تضمین حداقل اشکال پذیرفته شده از رفتار داخلی آنها» تعریف می کند (cox 2004: 601). هارت و نگری امپراطوری را نه مرکز قدرت سرزمینی با مرزهای مشخص بلکه دستگاه فرمانروایی غیرمتمرکز و غیر سرزمینی می دانند که مدیریت کننده هویت های مختلط، سلسله مراتب های منعطف و تبادلات متکثر از طریق شبکه های منعطف فرماندهی و هدایت است (callahan 2004: 582 - 3). نکسون و رایت نیز روابط مرکز - پیرامون را جزیی مهم از ساختار امپراطوری به حساب می آورند (Nexson and wright 2007: 258). بارکاوی و لفی در مقاله ای خواستار احیای مجدد مفهوم امپراطوری در عرصه نظری روباط بین الملل شده اند. از نظر آنها امپراطوری یا روابط امپریالی در بستری از روابط اجتماعی متراکم سلسله مراتبی شکل می گیرد که در آن، مرزهای ملّی دیگر ظرف های نفوذ ناپذیری تلقی نمی شوند (Barkawi and Laffey 2002: 110 - 1). اگرچه مقاله بارکاوی و لفی مورد انتقاد قرار گرفته و مارتین شاو ضرورت به رسمیت شناختن روابط شبه امپریالیستی را گوشزد کرده است (shaw 2002) ولی این اتفاق نظر وجود دارد که مفهوم امپراطوری
می تواند افق های نظری نوینی را به روی رشته روابط بین الملل بگشاید.
هارت و نگری در کتاب امپراطوری خود به چهار مدل امپراطوری اشاره می کند: حقوقی، ماشین جهانی سیاست مشرف بر حیات، چندکارکردی و تلفیقی سه سطحی، در مدل حقوقی (juridical) حاکمیت و صلاحیت ملّی دولت ها دچار اضمحلال شده است و هنجارهای جهانی حقوق بشر به مثابه قوانین فراملّی مبتنی بر حقوق طبیعی توسط سردمداران قدرتمند نظام امپراطوری تفسیر، ترویج و اجرایی می شوند؛ به گونه ای که دولت ها مجبور به تعبیت از آنها هستند (Hardt and Negri 2000: 8 - 10). این نوع از امپراطوری مورد نظر هارت و نگری را می توان همان «امپراطوری بشر دوستانه» (Humanitarian empire) مورد نظر باسویچ و مالابای دانست (Morgan 2006: 205). در مدل دوم یعنی ماشین جهانی زیست مشرف بر حیات (global biopolitical manchine)، امپراطوری بر اساس مفهوم قدرت مشرف بر حیات فوکو عمل میکند. قدرت مشرف بر حیات (biopower) شکلی از قدرت است که زندگی اجتماعی انسان ها را از درون تنظیم، پیگیری، تفسیر و مفصل بندی مجدد می کند. امپراطوری بر اساس این قدرت تمام جوانب زندگی انسان ها شامل اذهان و ابدان آنها را تحت سیطره و کنترل خود گرفته و کلیّت حیات بشری را به مثابه اجزاء درونی و ذاتی خود در
می آورد. سلطه این ماشین جهانی تا حدّی است که ابعاد شخصی مخفی زندگی انسان ها و حتی عادات و رویه های غذاخوردن آنها را نیز در چنبره کنترل دارد (Hardt and Negri 2000: 22 - 26, Morgan 2000: 206). در مدل سوم یعنی مدل چندکارکردی (mixed functional) ساختار و بنیان اقتدار مورد توجه است. هر سه نوع منبع اقتدار مورد اشاره وبر یعنی اقتدار سنّتی، کاریزماتیک و بوروکراتیک - عقلانی، ساختار اقتدار چندگانه و تلفیقی را برای نظام کنترلی این مدل از امپراطوری به وجود می آورند (Morgan 2006: 206 - 7). در نهایت در مدل چهارم یعنی مدل تلفیقی سه سطحی (three - tiered mixed constiution) ساختار سلطه هرمی شکل است که در بالاترین قسمت آن امریکا و نهادهای مالی و بین المللی مثل صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، در میانه دولت ملت ها و شرکت های چند ملیتی و در پائین ترین قسمت مجمع عمومی ملل متحد، توده مردم و سازمان های غیردولتی قرار دارند (Morgan 2006: 207 - 8).الکساندر کولی در کتاب خود به دو نوع نظام سلسله مراتب سازماندهی در امپراطوری ها اشاره می کند: 1) مدل متمرکز که در آن ساختار امپراطوری از تمرکز و یکپارچگی شدید برخوردار است و سازماندهی سیاسی از بالا به پایین انجام می گیرد و 2) مدل چند وجهی که در آن نوعی پراکندگی سازمانی بر اساس کارکردهای مشابه تحت نظارت مرکز حاکم است. شعبه های منطقه ای نهادهای امپراطوری از خودمختاری نسبی برخوردارند که امپراطوری های اروپایی از این نوع به شمار می آیند (Mabee 2006).
بارنت و دووال نیز به قدرت اجباری، ساختاری، نهادی و تولیدی (مولد) در امپراطوری آمریکا اشاره می کنند. از منظر قدرت تولیدی که مورد تاکید هارت و نگری نیز هست امپراطوری محصولِ گفتمانِ دگرگون ساز (گشتاری) و فرآیند مادی در عرصه جهانی است. در واقع گفتمان هایی مثل حقوق بشر، برابری و دموکراسی هویتی جدید برای آمریکا تعریف می کنند و آن را کشوری مسئول و ذی نفع و دیگران را فاقد مسئولیت و نیازمند کمک دیگران نشان می دهند (Barkawi and Laffey 2002: 62 - 6). در مقابل این دیدگاه برخی معتقدند که امپراطوری دانستن آمریکا گمراه کننده است؛ چرا که «نحوه عملکرد نظام فعلی جهانی که از طریق هماهنگی دولت های ملی و نیروی اجتماعی فراملّی به جای تسلط مرکز بر پیرامون عمل می کند، نشانگر این واقعیت است که قدرت جهانی آمریکا شباهتی به امپراطوری ندارد» (saull 2004: 251 - 2). الیوت کوهن صحبت کردن از امپراطوری آمریکا را درگیر شدن در اشتباه تاریخی بی ثمر و خطرناک می داند (Morgan 2006: 204).
رابرت کاپلان، سباستین مالابای و ... در دولت بوش معتقدند که راه حل مشکلات کنونی جهان امپراطوری امریکا است و مفهوم جهانی شدن قادر به تبیین شرایط جهان در قرن بیست و یکم نیست. بنابراین در دولت بوش با «چرخش امپریالی» (Imperial turn) مواجه هستیم (cox 2004b: 588 - 9, cox 2004a:229 , saull 2004: 250 - 51). در واقع جنگ جهانی آمریکا بر ضد تروریستم گفتمان جذابی را در مورد امپراطوری آمریکا دامن زده است (Morgan 2006: 208) که آمریکا در لفافه آن به دنبال ایجاد دوباره «ابرساختار امپریالی» بعد از فروپاشی شوروی است. آمریکا در صدد است که از فرصت تاریخی 11 سپتامبر برای بازتعریف روابط خود با روسیه و چین، ایجاد شکاف در اتحادیه اروپا بین اروپای پیر و جوان، سد نفوذ و پیشروی روسیه و چین در اوراسیا، حفظ سلطه خود بر دلار و انرژی و استفاده حداکثری از توان نظامی خود بهره برداری کند (Gowan 2004: 260 - 61,cox 2004b: 229).
اگرچه تقیح نظری امپراطوری درادبیات روابط بین الملل و نیز کاربست انضمامی آن در مورد ایالات متحده آمریکا در ابتدای راه خود قرار دارد و مباحث کنونی از اغتشاش مفهومی گیج کننده رنج می برد ولی از بررسی اجمالی آنها می توان به این نتیجه رسید که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم سیاست امپراطوری سازی را دنبال کرده و بعد از فروپاشی شوروی به امپراطوری خفته ای تبدیل شده که شعله های حوادث 11 سپتامبر آن را از خواب بیدار کرده است (cox 2004a: 231 - 2,saull 2004: 251 - 52). از این رو مفهوم امپراطوری توان تفکر خلاق در مورد نقش آمریکا در جهان (cox 2004b: 549) و واقعیات بین المللی را در بستر کلیت روابط اجتماعی (Barkawi and Laffey 2002: 11 - 16) در اختیار ما قرار می دهد. اگرچه برخی (shaw 2002) قدرت آمریکا و غرب را «پساامپریالی (post - imperial) می دانند و روابط امپریالی را ویژگی کشورهای غیرغربی به شمار می آورند و عده ای دیگر با اتخاذ رویکرد چپ، مدل مرک - پیرامون و روبنا (supersrturucture) را برای تحلیل نظام امپراطوری پیشنهاد می کنند (Gowan 2004: 258 - 61). اما این تحول فکری ان قدر سهمناک هست که اندیشمندان چپ را نیز به حرکت درآورده و به تجدید نظر در نظریات قبلی و ارائه چارچوب های جدید وادارد. از آن جا که مساهمت نظری چپ در فهم ما از امپراطوری و واژه های نزدیک آن مانند امپریالیسم به غایت فراوان است در ادامه به طور اجمال تکاپوهای نظری آن را پیرامون این مفهوم مورد بررسی قرار می دهیم تا جایگاه و ریشه نظری آن را عمیق تر دریابیم:
تقسیم بندی های مختلف از مراحل حیات امریالیسم یا امپراطوری و مدلول های نظری آن ارائه شده است (chilocote 2002: 81 - 2, callinicos 2007: 71 - 4). در جدیدترین آنها کالینیکوس از امپریالسم کلاسیک (1875 - 1945) امپریالیسم ابرقدرت ها (1945 - 1900) و امپریالسم مافوق قدرت (Hyperpower imperialism)سخن گفته است در دوران امپریالیسم مافوق قدرت، جهانی شدن اقتصاد، تداوم هژمونی آمریکا را توجیه ناپذیر ساخته است. کالینیکوس جهانی شدن را مترادف امپریالیسم و شکلی جدید از امپریالیسم بدون مستعمره می داند (callinicos 2007: 71 - 4). مگداف نیز در کتاب «امپریالیسم بدون مستعمرات» امریکا را رهبر نظام امپریالیستی بعد از جنگ دوم جهانی می داند (webber 2006: 140). بنابراین ویژگی های منحصر به فرد قدرت و رهبری آمریکا همزمان با فرایندهای جهانی شدن سرمایه، دیدگاه های چپ را نیازمند نظریه جدیدی در باب امپریالیسم کرده است (Hardt and Negri 2000,webber 2006: 140 - 42,Herring 206: 107) کتاب امپراطوری هارت و نگری قابل اعتناترین تلاش سازمان یافته نظری در این مسیر به حساب می آید. هرات و نگری در این کتاب بین منطق امپریالیسم کلاسیک و امپراطوری تفکیک قائل
شده اند؛ منطق امپریالیسم کلاسیک را همسان با منطق دولت ملت های مدرن، منطق دوگانه برون گذار / درون گذار و منطق امپراطوری را باز، سیّال، کلیت بخش، غیرمتمرکز و غیرسرزمینی می داند (Barkawi and Laffey 2002: 116-17 , Ayerbe 2005: 304) البته این دیدگاه مصون از انتقاد نمانده است و بارکاوی و لفی تفکیک بین امپریالیسمِ خون ریزِ کهن اروپاییان و امپراطوری کنونی آمریکا را همسو با منفاع آمریکا و ناتوان از تبیین واقعیات سیاست جهانی می دانند (Barkawi and Laffey 2002:127)
امپریایی (Imperial overstretch) که ناشی از تعهدات گسترده در جهان است صادق نمی داند و معتقد است اقتصاد آمریکا می تواند هزینه های سیاست تهاجمی خود را تا آینده ای نامحدود تامین کند؛ ولی این نظام سیاسی داخلی آمریکاست که مانع از این کار خواهد شد (Jervis 2005). حتی با فرض نامحتمل تداوم سیاست امپراطوری سازی آمریکا می توان گفت که نتایج و پیامدهای این سیاست همگی در کنترل آمریکا به عنوان مرکز امپراطوری قرار ندارند. چرا که از نظر نکسون و رایت سیاست امپراطوری منجر به افزایش پیوند مناطق پیرامونی، افزایش تجارت بین آن ها، غالب شدن فرهنگ یکپارچه امپریالی و افزایش ارتباطات بین مناطق دوردست و در نتیجه ظهور هویت های جمعی جدید می شود. این هویت های جدید با توسل به ایدئولوژی های بسیج کننده ای مانند ملّی گرایی در پیوند با دیگر جنبش های اجتماعی، مناطق پیرامون را قادر می کنند در مقابل سیاست های امپراطوری سازانه از خود مقاومت نشان داده و مانند اتحاد شوروی نهایتاً منجر به فروپاشی امپراطوری شوند (Nexon and wright 2007: 262 - 3).
برخلاف تفکیک ناپذیری جهانی شدن و امپراطوری سازی در اندیشه چپ، با توجه به تعاریف ارائه شده از این دو مفهوم در این مقاله و با بهره گیری از دستاوردهای قبلی پژوهشگران در این زمینه می توان گفت که جهانی شدن امپراطوری سازی دو مفهوم همپوشانی و در عین حال منفک از یکدگیر به شمار می آیند. در واقع این دو مفهوم حائز وجوه تمایز و تشابهی هستند که در اداه به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
2) جهانی شدن فی نفسه مستلزم تسلط یک کشور نیست ولی امپراطوری سازی منافع کشور امپراطوری را هدف قرار داده است.
3) نتایج و پیامدهای جهانی شدن از پیش مشخص نیست ولی نتایج و پیامدهای امپراطوری سازی است که به آن موجودیت می بخشد.
4) جهانی شدن ماهیت فرایندی دارد ولی امپراطوری سازی پروژه ای است.
5) جهانی شدن ساختاری متکثر و منشوروار دارد در حالی که امپراطوری سازی ساختاری سلسله مراتبی و هرمی شکل.
6) جهانی شدن تعلیمی و یادگیرانه است ولی امپراطوری سازی دستوری و هدایتی.
7) جهانی شدن پدیده ای برگشت ناپذیر و دائمی و امپراطوری سازی برگشت پذیر و گذرا است.
8) در جهانی شدن کارگزاران متعدد در ساختار جهانی حضور و مشارکت دارند ولی در امپراطوری سازی فقط کشور امپراطوری است که از قدرت کارگزاری برخوردار است و کشورهای دیگر مجبور به تبعیت از آن در چارچوب امپراطوی هستند.
2) عرصه عملیاتی هر دو گستره جهانی است.
3) هر دو بحران زا و مقاومت ساز هستند.
4) هر دو با مشکلات مشابه مواجه اند؛ مثل نابودی زمین و کاهش توان استخراجی، ظهور اجتماعی قومی، زبانی، مذهبی و نژادی جدید با هویت های مقاوم و حتی مخرب، تعارض های تمدنی و هویتی، شکاف های اقتصادی بین شمال و جنوب، افسار گسیختگی نیروهای بازار و ... .
اما این سوال برای تحقیقات آینده همچنان پابرجاست که آیا می توان از مفهومی سخن گفت که ورای دو مفهوم مورد بررسی در این مقاله، سازگاری بیشتری با نظم و نسق مناسبات جهانی و قابلیت نظری بهتری در تحلیل آنها در سال های آغازین قرن پیش رو داشته باشد. به عبارت دیگر اگر بتوان بر اساس چارچوب این مقاله پذرفت که جهانی شدن و امپراطوری سازی دو مفهومی هستند که به ترتیب بعد از فروپاشی شوری و حوادث 11 سپتامبر در ادبیات علوم سیاسی و روابط بین الملل باب شده اند، همچنان این سوار مطرح است که مفهوم نظری متناسب با شرایط فعلی جهان که چشم اندازی نه چندان روشن از مشکلات عددیده جهانی در قرن 21 را پیش روی خود دارد چه مفهومی است. در واقع دغدغه کنونی این است که آیا مدیریت کارآمدتر مسایل جهانی، نیازمند تجدیدنظر در دیدگاه های گذشته و گشودن عرصه ها و فضاهای جدید نظریه پردازی همسو با تحولات جهانی نیست. خوشبختانه یکی از این عرصه های نوین نظریه پردازی، تدبیر جهانی امور یا حکمرانی جهانی (global governance) (1) است که توسط اندیشمندانی چون رزونا، راگی، بارنت، دووال و ... برای پرکردن خلاء های نظری موجود و چاره جویی برای مشکلات واقعی جهان دنبال می شود. تدیر جهانی امور به معنای مدیریت سیاسی بخش خاصی از امور بشری در نبود یک حکومت جهانی است که در عین توجه به دولت ملت ها به نقش بازیگران غیردولتی و گروههای ذی نفوذِ فرامرزی نیز اهمیت می دهد. در تدبیر جهانی امور اعمال قدرت هم از بالا به پائین است مانند شرکت های چند ملیتی و هم از پائین به بالا مانند سازمان های غیر دولتی؛ بر این اساس، ساختار آن هم شبکه ای است و هم سلسله مراتبی. بنابراین صرفاً به عنوان نقطه پایانی این مقاله و نقطه آغازین برای تحقیقات بعدی در این زمینه، این فرضی مطرح می شود که حکمرانی جهانی حایز وجه متناقضی از دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری سازی است که در شکل زیر نشان داده شده است:
1.سلیمی، حسین(1384) نظریه های گوناگون درباره جهانی شدن تهران: سمت.
2. کلارک، یان (182) جهانی شدن و نظریه روابط بین الملل. ترجمه فرامرز تقی لو، تهران: انتشارات وزارت خارجه.
3. شولت، جن آرت (1383) «جهانی شدن سیاست» در جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بین الملل در عصر نوین، ترجمه ابوالقاسم راه چمنی و دیگران، تهران: ابرار معاصر تهران.
4. عسگرخانی، ابومحمد(1384) تقریرات درس نظریه های روابط بین الملل، سال تحصیلی 85-1384 دوره کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه تهران.
5. مستقیمی بهرام (1387)«تلاش برای شناختن سکانداری خوب»، فصلنامه سیاست: مجله علمی پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 38، شماره 3، پاییز 1387.
6. مشیرزاده، حمیرا(1386) گفتگوی شخصی با دکتر مشیرزاده.
1. Ayerbe,Luis Fernando (2005),The American Empire in the New century:Hegemony or Domiantion? Journal of Developing societies,vo.21.
2. Barkawi,Tarak and Mark laffey (2002) Retriving the Imperial:Empire and International Relations,Millennium:Journal of International studies.vol.21,No.1,pp.109-127.
3. Barnet,Michael and Reymond Duvall (2005) power in International politics, Internationl organizations,vol.59,p.39-75.
4. Bartelson,Jens (2000) Three concepts of Globalization International sociology,vol,15,No.2 pp.180-196.
5. Bisawas,shampa (2007),Empire and Global public IntellectualsL:Reding Edward said as an International Theorist.Millenium:Journal of International studies,vol.36,No.1,pp.117-133.
6. Bruff,Ian(2005) Making sens of Globalization Debate when Engaging in political Econony Analysis,BJPIR,vol.7,pp.261-280.
7. callahan,A.william(2004) Remembering the Future-utopia,Empire,and Harmony in 21st-century international Relations, European Journal of International Relations,vol.10,no.4.
8. callinicos,Alex(2007),Globalization Imperialism and capitaist world system in David Held and Anthony McGrew eds.Globalization Theory:Approaches and controversies,cambridge:polity press.
9.chilcote,H.Roanld (202)Globalization or Imperialism,Latin American perspectives,vol,29,No.6.
10. cox,Micahel (2003) The Empire s Back in Town: or America s Imperial Temptation again Millennium:Journal of Internation studies,vol.32,No.1.
11. cox,Michael (2004a)Empire by Denial?Debating us power,security Dialogue,vol 35,No.2.
12. cox,Michael(2004b) Empire Imperialism and the Bush Doctrine,Review of International sturdies,vol.30,pp.585-608.
13.cox,Michael,Tim Dunne and ken Booth (2001) Introduction:Empire systems and states:Great Transformation in Internationa politics,Review of International studies,27,special issue.
14. Gowan,peter (2004) Empire as supresturcture security Dialogue,vol.35,No.2.
15.Halton,Robert J.(1998) Globalization and the Nation-state,New york.st.Martins press.Inc.
16. Hardt,Michael and ANtonio Negri (2000) Empire,Harvard:Harvard university press.
17. Held,David (2001) Globalization,cosmopolitanism and Democracy.An interview by Montserrat Guibernau,cambridge:center for the sturdy of Global Governance,London. Available at wwww.lse.ac.uk/Depts/global.
18. Held,David and Anthony McGrew (2007) Introduction: Globaliztion at Risk?
in David Held and Anthony McGrew,eds,Globalization Theory:Approaches and controversies,cambridge:polity press.
19.Herring,Eric (2006) Remaking the Mainstream:The case for Activist IR scholarship.Millennium,Journal of International studies,vol.35,No.1,pp.105-118.
20.Ikenberry,John(2004) The Illusions of Empire,Foreign Affairs,vol.82nno.2.
21. Ikenberry,John (2004) Globalization a American Hegmony in David Held and Anthony McGrew,eds,Globalization Theory:Approaches and controversies,cambridge:polity press.
22. Jervis,Robert (205) why The Bush s Doctrine cannot Be sustained? political science Quarterly,vol.120mNo.3.
23. kozlared,oliver (2001) critical Theory and the challenge of Golobalization. international sociology,vol.16,No.4,pp.607-622.
24. keohane,Rabert and Josef Nye (2006) Globalization.old and New Available at:www.wsu.edu/~appleton/ps314/Globalization%20and%20History.pp. Accessed 18/2/2009.
25. Mabe,Bryan (2006) Book Review:Alexander colley,Logic of Hierarchy:The organization of Empires states and Militar occupations,Millennium:Journal of Internation studies,vo.35.
26. Manniruzzaman,A.F.M(2004) Global Governance,International political Economy and the Global Legal order the challenge Aheal.ManchesterJournal of Internationa Economic Law,vol.1,No.4.
27. Morgan,J.Matthew (2006) Amerizan Emipre and the American Military,Armed Forces and Society,vo.32,No.2.
28. Nexon,Daniel H.and Thomas wright (2007) whats at stake in the American Empire Debat American politcal science Review vol.1010.no.2.
29. paul.T.V.and Norrin M.Ripsman*(2004) under prssure? Globalization and the National security state,Millennium:Journal of international studies,vol.33,no.2,pp.355-380.
30. Riss,Thomas (2007) socail constructivism Meets Globalization in David Held and Anthony McGrew,eds.Globalization Theory:Approaches and controversies cambridge:plity press.
31. saull,Ricahrd (2004) on the New American Empire security Dialogue,vol.35,No.2.
32. shaw,Martin(2002),post_imperial and Quasi-Imperial:state and Empire in the Global era,Millennuum:Journal of Internationa studies,vo.31,No.2,pp.327-336.
33. saw,Martin (2002) Ecological Balance in an Era of Globalication, In paul wapner and Lester Edwin J.Ruiz,eds.principled world politics:The challenge of Normatiove Internationa Relations,New york:Rowan and Littlefield publishers,Inc,pp.130-149
34.Thompson,william R.(2006) systemic Leadership,Evolutionary proceses,and internationa elatios Theory:The unipolarity Question,International sutdies revi,vol.8,pp.1-22.
35. walker,R.B.J.(2000)Both Globalization and sovereignty:Re-Imaging the political In paul wapner and Lester Edwin J.Ruiz eds,principled worl politicsL:The challenge of Normative International Relation,New york:Rowan and Littlefield publishers,Inc,pp.23-34.
36. webber,Jeffery R.(2006) Book ReviewLImperialism colonies,socialist Register 2004: The new Imperial challenge,Empire of capital,Globalization unmasked:Imperialism in the 21 s century,Review of Radical political Economics ,vol.38.
37. zurn,Michael (2005) Form Interdepenence to Globalication, In walter carlsnaces Thomas Riss and Beth A.simmons,eds.Handbook of International Relations London:sage publication.
منبع: مجموعه مقالات جهان سیاست
چکیده
جهانی شدن از مناقشه برانگیزترین مباحث روابط بین الملل در 15 سال گذشته بوده است. ضمن اینکه چند سالی است صحبت از بازگشت مفهوم امپراطوری در ادبیات روابط بین الملل به گوش می رسد. در این مقاله، دو مفهوم مزبور، بستر زمانی، جایگاه نظری، پیامدهای متصور برای هر کدام و ارتباط این رابطه دو مفهوم به اختصار بررسی می شود. فرض بر آن است که جهانی شدن وامپراطوری سازی به عنوان دو مفهوم نظری روابط بین الملل نقاط اشتراک و افتراقی دارند.واژگان کلیدی
جهانی شدن - امپراطوری (سازی) - امپریالیسم
پیشگفتار
به لحاظ جوهره مفهومی می توان ادعا کرد که مفهوم امپراطوری با مفاهیم کلیدی روابط بین الملل به معنای عامّ آن پیوندی عمیق دارد. با نگاهی به تاریخ روابط بین جوامع طی اعصار و قرون گذشته، امپراطوری های جهان گستری را به یاد می اوریم که بُن مایه آنچه را امروزه «روابط بین الملل» می نامیم، سامان داده اند. سنّت اندیشیدن و تفکر در باب «امر بین المللی» به طور خاص بعد از شکل گیری دولت ملت ها در اروپا آغاز شد و با گستردگی ان در پهنه کره زمین، بُعدی جهانی یافت. به همین دلیل بود که مفهوم جهانی شدن به سرعت از علوم ارتباطات و جامعه شناسی به روابط بین الملل تسرّی یافت و امروزه به یکی از دل مشغولی های عمده اندیشمندان این حوزه تبدیل شده است. سوال پیش روی آن ها این است که به واقع حیات جوامع و دولت ها بر اساس کدام مفهوم قابل تحلیل است؟ کلیدواژه یا اَبَر مفهوم دوران کنونی در عرصه بین المللی چیست؟ آیا اساساً مفهومی وجود دارد که وجود متعدد و متکثر و صورت چند چهره واقعیت کنونی را به آستانه معرفت و شناخت ما نزدیک کند؟ به راستی ماامروزه در کدام عصر و دوران به سر می بریم: دوران جهانی شدن، امپراطوری، حکمرانی جهانی یا هیچ کدام؟این سوالات و سوالاتی از این دست گویای این واقعیت انکارناشدنی است که باب تامل و تحقیق درباره موضوعاتی چون جهانی شدن و امپراطوری که با کلیّت حیات بشری بر کره خاکی سر و کار دارند، همچنان باز است و برای فهم، تبیین و چه بسا ساختن آینده باید مورد توجه جدّی اندیشمندان و پژوهشگران روابط بین الملل قرار گیرد. سوال اصلی این است که دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری (سازی) چه سیر و تحول مفهومی را از سر گذرانده اند و چه ارتباطی با همدیگر دارند؟ در بخش اوّل و دوم مقاله به مرور تعریف، بستر زمانی، جایگاه نظری و پیامدهای دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری (سازی) می پردازیم و در بخش سوم ارتباط دو مفهوم در قالب وجوه تمایز و تشابه آنها بررسی می شود. مقاله با یک نتیجه گیری به پایان می رسد.
جهانی شدن
تعریف مفهوم جهانی شدندر دهه 1990 جهانی شدن به یکی از پرکاربردترین اصطلاحات سیاسی تبدیل شد؛ به گونه ای که به زعم استفن کراسنر کاربرد آن در متون علمی علوم اجتماعی از بیست بار در سال 1980 به بیش از هزار بار در سال 1998 رسید. لغت global به معنای فراگرفتن یا تاثیرگذاردن بر کلیت به هم پیوسته جهان بشری و پسوند ization نیز به معنای فرایند و دگرگونی اساسی در حال انجام است (سلیمی 1384: 3 - 2).
جهانی شدن پدیده ای چند لایه و پچیده است و کلیتی ذهن گریز و ابهام آلود دارد؛ به گونه ای که هر نظریه پرداز صرفاً از دریجه ای محدود و منحصر به خود به آن نگریسته است. در اینجا از میان تعاریف جهانی شد صرفاً به سه مورد آن اشاره می کنیم تا این مفهوم را به آستانه ذهن مخاطب سوق دهیم. آنتونی گیدنز جهانی شدن را به مثابه افزایش و تقویت روابط اجتماعی در گستره جهان تعریف می کند که مناطق جغرافیایی دور از هم را در معرض تاثیرپذیری و تاثیرگذاری بر یکدیگر قرار می دهد (شولت، 1384: 49). هلد، مک گرو و همکاران جهانی شدن را «فرایندهای دگرگونی در فضای سازمان های روابط و انجمن های اجتماعی» می دانند که وسعت، عمق، سرعت و میزان تاثیرگذاری های متفاوتی دارند (سلیمی، 1384: شولت 1384: 50). بارتلسون درجات این دگرگونی را با سه مفهوم انتقال (transference)، تحول (transformation) و فراروی (transcendence) توضیح می دهد. جهانی شدن به مثابه انتقال به این معناست که تبادل بین واحدهای موجود در فرایند جهانی شدن منجر به تغییر ماهیت و هویت آن ها نمی شود؛ یعنی ماهیت نظام همچنان مبتنی بر واحدهای فرهنگی و اقتصادی محلّی و ملّی است. فراتر از این، جهانی شدن به
به مثابه تحول به این معناست که کلیّت مرزبندی ها، قواعد و اعضای نظام و در واقع کلیّت تعاملات انسانی دچار تحول می شوند. به این معنا نوعی تقسیم حوزه های صلاحیت بین دولت و مراکز اقتدار بیرون از دولت وجود دارد. اما در سطحی بسیار عمیق، جهانی شدن به مثابه فراروی به معنای تغییر ماهوی کنش گران، نفی تمایز درون / برون، تغییر شرایط وجودی واحدها و شبکه ای شدن هویت و قدرت در عرصه جهانی است (Bartelson,200: 284 - 90).
هلد (2001) جهانی شدن را پدیده ای مکانی می داند که مرتبط با گسترش و فشردگی روابط و شبکه ها در جوامع انسانی است. به نظر شولت جهانی شدن را می توان در پنج معنای متفاوت به کار برد: بین المللی شدن (internationalization)، آزادسازی (liberalization)، جهانی گرایی (globalism)، غربی سازی (westernization) و قلمروزدایی (deteritorialization). او خود معنای آخر را می پذیرد و جهانی شدن را فرایندی مستمر می داند که جهان را به «سپهر اجتماعی تقریباً بدون مرز» تبدیل می کند. او معتقد است «تقسیم بندی های جغرافیایی باقی خواهد ماند، ولی جغرافیای سیاست جهانی دیگر محدود به قلمرو سرزمینی کشورها نخواهد بود (شولت 1384: 9 - 47).
بسترزمانی
سازه نظری جهانی شدن همانند هر سازه مفهومی دیگر نقاط پیدایش، بلوغ و افولی دارد. مفهوم جهانی شدن که به طور خاص از اواخر دهه 1980 در ادبیات علمی جهان مطرح شد، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به حرکت رو به رشد خود ادامه داد و بعد از 11 سپتامبر به زعم برخی دچار تطور شد و به زعم برخی دیگر تداوم داشته است. هلد و مک گرو به چها رموج یا نقطه عطف در سیر تحول مفهوم جهانی شدن اشاره می کنند: نظری، تاریخی، نهادی و شالوده شکنانه. در موج اول، اندیشمندانی مانند گیدنز، آلبرو، هاروی، اوهمای، روزنا و ... به نظریه پردازی پرداخته اند. در موج دوم یعنی موج تاریخی افرادی مثل هلد و مک گرو، هرست و تامپسون، فرانک، کاستلز و بالدوین به این مسئله پرداخته اند که تحولاتی که به جهانی شدن نسبت داده می شوند تا چه حد جدید و نوظهورند. در موج سوم یا نهاد افرادی جون هی، واتسون و پوگ به ارزیابی همگرایی ها و واگرایی های ناشی از جهانی شدن پرداخته اند و در موج چهرم یا شالوده شکنانه که بازتاب اندیشه های پساساختارگرا و سازه انگارانه است بر اهمیت ایده ها، کارگزاری و تغییرات ساختاری در تحلیل جهانی شدن پرداخته شده است و تحولات کنونی به مثابه جهانی شدن رقیب یا آنچه هافمن «برخورد جهانی شدن ها» می نامد در نظر گرفته می شود (Held and McGrew 2007: 5 - 6) برخی محققان مانند کازلارک (2001) از این تکثر مفهومی استقبال می کند و آن را لازمه مفهوم جهانی شدن می دانند. برای نمونه این محقق با انتقاد از اروپا محوری نهفته در مفهوم جهانی شدن، از ضرورت توجه به تفاوت ها و رخدادهای متکثر در عرصه جهانی سخن می گوید که راه را برای ارائه نظریه انتقادی از جهانی شدن و اجتناب از جهان شمول انگاری (universalism) در نظیه پردازی در باب امر جهانی هموار می کند. یان بروف نیز به سه موج نظریات جهانی شدن اشاره می کند: در موج اول با کاهش قدرت دولت و افزایش محدودیت های آن بر اثر همگرایی اقتصاد جهانی مواجه هستیم. در موج دوم، این تلقی وجود دارد که تحولات اقتصاد جهانی به لحاظ ماهوی و کیفی تحولاتی جدید و بی سابقه نیستند و دولت ها همیشه برای رویارویی با جریان های اقتصادی فرا ملّی بردامنه نفوذ اقتصادی خود افزوده اند نه این که عقب کشیده باشند. موج سوم، نظریات که به دیدگاه شخصی بروف نزدیک تر است جهانی شدن روایتی برساختی و پدیده ای گفتمانی، تصادفی، پیچیده، ناهمگون و گسست آفرین است و نمی توان آن را پدیده ای برکنار و
منفک از کنش ها و برداشت های انسانی دانست. بر اساس این برداشتِ پساساختارگرایانه جهانی شدن روایتی است که در جهان معاصر تولید و مصرف می شود تا زندگی انسان را امکان پذیر و معنادار کند. به عبارت دیگر، جهانی شدن مفهومی هژمونیک برای فهم پذیر کردن فرایندها، جریان ها و گرایش های متمایز، متفاوت و ناهمگونی است که برخی بر برخی دیگر مسلط اند (Bruff 2005: 263 - 70).با وجود این،هلد و مک گرو در جواب به منتقدان جهانی شدن بر آنند که انقلاب ارتباطی در جهان، گسترش بازار جهانی، تقسیم کار نوین بین المللی، گسترش ارزش های دموکراتیک و حرکت افراد نیروهای بینادینی هستند که جهانی شدن را حتی بعد از 11 سپتامبر پیش می برند (Held and McGrew 2007:4)
جایگاه نظری
در این قسمت، جهانی شدن از دید پنج گرایش نظی یا چارچوب مفهومی عمده در روابط بین الملل یعنی چارچوب لیبرالیستی، رئالیستی، مارکسیستی، جامعه شناختی و سازه انگارانه به طور اجمال بررسی می شود. نظریه پردازانی مانند هلد، مک گرو، نای، کوهن و اوهمای جهانی شدن را دگرگونی تدریجی همراه با گسترش لیبرال دموکراسی می دانند.از منظر رئالیستی افرادی چون والتز، گیلپین، کراسنر و گراهام تامپسون وجود پدیده جهانی شدن یا نو بودن آن را به دیده تردید می نگرند. از منظر مارکسیستی متفکرانی چون امین، والرستین و هابرماس جهانی شدن را گسترش نظام استثمارگر سرمایه داری می دانند. واندانا شیوا نیز با رهیافتی مارکسیستی به جهانی شدن می نگرد. او سه موج جهانی شدن را استعمار غرب، پروژه توسعه غربی و تجارت آزاد می داند. در موج اول، کشورهای اروپایی به استعمار قاره آمریکا، افریقا، آسیا و استرالیا پرداختند. بعد از این موج که از نظر این محقق 1500 سال به طور انجامیده است با موج دوم جهانی شدن مواجه هستیم. در موج دوم و از نیمه دوم قرن بیستم، جهانی شدن در قالب تحمیل مفهوم غربی «توسعه» به کشورهای غیراروپایی ادامه یافت. در موج سوم، جهانی شدن در قالب تجارت آزاد درآمد و نهادهای ین المللی مثل سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی از سال 1995 به بعد روند جدید جهانی شدن را در قالب سیاست های نولیبرال پیش بردند. این محقق با انتقاد از این روند طولانی بر این نظر است که جهانی شدن همیشه با خشونت؛ تحمیل و نابرابری همراه بوده است و می توان آن را «تحمیل اراده اقتصادی شمال به بقیه جهان» نامید (shiva 200: 131 - 2)
از منظر جامعه شناختی افرادی چون گیدنز، رابرتسون، آلبرو و واتزر جهانی شدن را در بطن و جوهره پدیده های اجتماعی و عامل تغیر در بنیادهای زندگی اجتماعی بشر می دانند (سلیمی 1384: 4 - 23) و بالاخره اندیشمندانی مانند توماس ریس و یان کلارک از منظر سازه انگاری به جهانی شدن می نگرند. توماس ریس بر این باور است که سازه انگاری به خوبی می تواند گسترش هنجارها و الگوهای فرهنگی ناشی از جهانی شدن را توضیح دهد و امکان بررسی نقادانه نظام های معنایی در گفتمان جهانی شدن را فراهم کند (Riss 2007: 141 - 2). یان کلارک نیز مزیت سازه انگاری در تحلیل جهانی شدن را توجه همزمان به ابعاد مادی و معنایی واقعیت بین المللی می داند. او معتقد است که درهم تنیدگی قلمروهای ملی و بین المللی در فرآیند جهانی شدن، اتخاذ رویکرد نظری ای را ایجاب می کند که ابعاد مختلف جهانی شدن را در کلیت یکپارچه آن تحلیل کند و سازه انگاری بهترین رویکرد برای این منظور به شمار می آید (کلارک 1382: 60 - 358). در خصوص برهم کنش قلمروهای ملی و بین المللی و به عبارت دیگر تاثیر و تاثر دولت ملت ها در فرآیند جهانی شدن سه دیدگاه خوشبینانه، بدبینانه و میانه وجود دارد:
1) جهان گرایان رادیکال یا قرون وسطاگرایان جدید که دولت ملت ها را در حال اضمحلال و حاکمیت را در حال انتقال از دولت ها به بازار می دانند؛ 2) بدبینان که جهانی شدن را اسطوره و تاثیر آن بر دولت ملت ها و حاکمیت آنها را ناچیز می دانند و 3) در میانه طیف، فرادولت گرایان مثل اسلاتر، لیبرال دموکرات های مثل راولز و تحول گرایان و نهادگرایان لیبرال مانند هلد که دولت ملت ها را پاربجا می دانند ولی معتقدند که مفهوم مدرن حاکمیت ناچار است از چارچوب وستفالیایی خارج شده و با جهانی شدن سازگار شود (Manniruzaman 2004: 5-6) تفکیک مفهومی دیگر در ادبیات جهانی شدن تفکیک بین جهانی شدن و جهان گرایی (Globalism)است که کوهن و نای در مقاله ای در نشریه فارس پالیسی در سال 2000 به آن اشاره کرده اند. جهان گرایی از نظر آنها گونه ای وابستگی متقابل است که ناظر به وجود شبکه های روابط چند جانبه فراقاره ای است (سلیمی 1384: 71 - 69). از نظر این دو، جهان گرایی پدیده ای چندان جدید نیست. در مقابل، جهانی شدن به معنای افزایش عمق و گستردگی فرایند جهان گرایی است (keohane and Nye 2006)
پیامدهای متصور
در خصوص پیامدهای فرایند جهانی شدن دیدگاه های مختلف و گاه متعارض ارائه شده است که در ادامه این پیامدها در قالب رابطه متقابل جهانی شدن با سیاستِ دولت محورِ مدرن بررسی می شود.از نظر راب واکر تعاریف و تبین های متداول از جهانی شدن، مفهوم و معنای سیاست را در دوران جهانی شدن نادیده گرفته و آن را بی معنا و تهی ساخته اند. تعریف جهانی شدن بر اساس رهیافت های اقتصادی و رهیافت های سیاسی صرفا دولت محور، آن را علی رغم سیاسی بودن به پدیده ای کاملاً غیرسیاسی تبدیل کرده است؛ گویی که سیاست جز با ارجاع به دولت، معنادار نیست. بنابراین، کاهش اقتدار دولت و اهمیت یافتن موضوع جهانی شدن، بازنگری در مفهوم پیشین را از سیاست را ضروری تر از قبل کرده است (Walker 2000: 24 - 6) لازمه این بازنگری مفهومی، شالوده شکنی دو گانه انگاری های متداول در تحلیل رابطه جهانی شدن و دولت است. راب واکر تضاد جهانی شدن / دولت را بر اساس تضاد عام گرایی / خاصگرایی تفسیر می کند. او بر این نظر است که ظهور دولت مدرن به عنوان فرآیند خاص گرایی، همراه و همزاد با شکل گیری نوعی اجتماع فرهنگی عام گرایانه بوده است که آن را در قالب مفاهیمی چون مسیحیت، اروپا و مدرنیتهمی توان تفسیر کرد. دولت ها به عنوان کارگزارانِ مسیحی، تسلط فرهنگ دیپلماتیک اروپایی، رویه عقلانی سازی مدرن و همبستگی / تفکیک دولت ملت ها در قالب سازمان ملل همگی نشان گر جدایی ناپذیری خاص گرایی و عام گرایی به تعبیر انضمامی تر همزاد بودن دولت و جهانی شدن در طول حیات آنهاست (walker 200: 27 - 31). یان کلارک نیز با ردّ دیدگاه های علّی یک سویه در تبیین رابطه جهانی شدن و دولت به همبستگی این دو پدیده قائل است؛ به این معنا که از یک سو جهانی شدن منجر به تغییر و تحول در بستر کنش و ظهور اشکالی جدید از دولت ها شده است و از سوی دیگر دولت ها با توسل به سازماندهی مجدد و ارائه تعاریف نو از مفاهیم اقتصاد، امنیت، حاکمیت، هویت اخلاقی و ... در صدد تاثیرگذاری بر جهانی شدن هستند. به عبارت دیگر، جهانی شدن در «زمین بازی نیروهای مختلف سیاسی» روی می دهد که برآیند این نیروهاست که نتیجه آن را مشخص می کند (کلارک 1382: 38 - 27).
بنابراین، رابطه علّی یک سویه بین جهانی شدن و دولت که بر اساس آن، دولت صرفاً معلول امواج جهانی شدن و حداکثر در موضع واکنشی و تدافعی نسبت به آن قراردارد، فرو می ریزد. بلکه مسئله اصلی کاهش توانایی دولت در ارائه منحصرانه راه حل برای تضاد تاریخی خاص گرایی / عام گرایی یا کثرت / وحدت است. در ادامه این مسئله را در قالب ساز و کارها، واگرایی ها، همبستگی ها و مرزبندی های سیاسی در دوران جهانی شدن پی می گیریم:
سازو کارها: سازو کارهای سازماندهی امر سیاسی در دوران جدید تغییر کرده است. مایکل زُرن با انتقاد از «ملّی گرایی روش شناختی» (methodoglogical nationalism) حاکم بر مطالعات بین المللی معاصر از عرصه سیاسی در حال ظهوری در جهان سخن می گوید که دارای سه خصوصیت است:
1) اعضای آن را کنش گران جمعی (corporate actors) تشکیل می دهند که در یک حوزه خاص از امور بشری دارای سطح بالایی از سازماندهی هستند.
2) در این عرصه سیاسی در حال ظهور رویکردهای حل المسائلی از اهمیت بیشتر نسبت به هویت مشترک بین افراد برخوردار است و اعضاء بیشتر به دنبال منافع مشترک هستند تا خیر مشترک.
3) فقدان اقتدار مرکزی از دیگر خصوصیات این عرصه سیاسی است و به همین دلیل سازو کار تصمیم گیری در آن بر اساس اجماع است نه رای اکثریت (zum 2005: 248 - 9).
به همین دلیل می توان ادعا کرد که در دوران جهانی شدن، دموکراسی به عنوان سازو کار سازماندهی امر سیاسی با معضلات و نارسایی های جدّی مواجه خواهد شد. بسیاری بر این نظرند که اساساً دموکراسی دوران پسا دولت ملّت غیرقابل تحقق است؛ چرا که اولا این مفهوم با مفهوم دولت سرزمینی در پیوند ناگسستنی و تاریخی قرار دارد و ثانیاً روند کار د نهادهای بین المللی همیشه با تضاد بین تصمیم گیریهای کارآمد و فوری و اتکاء به روندهای دموکراتیک مواجه بوده است. راه حل زُرن برای رفع مشکل دموکراسی در دوران جهانی شدن، ایجاد «ساختارهای حکمرانی ملّی زدایی شده» (denationalized governance structures) برای دخالت دادن همه افراد در تصمیم گیریهای مرتبط با آنهاست. (zurn 2005: 244 - 5). بر این اساس می توان گفت که مکانیزم سازماندهی امر سیاسی در دوران جهانی شدن در حال دگردیسی و بیرون آمدن از قالب دولت ملّت و گذار به سوی مکانیزم های جهانی جدید است که شکل، بستر، کارآمدی و مشروعیت آن ها همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارند.
واگرایی ها: ماهیت شالوده شکنانه جهانی شدن منجر به ظهور مقاومت هایی در مقابل این فرآیند شده است. ناهمگونی ها و چندگانگی ها در درون جوامع (walker 2000: 33) و ظهور منابع جدید هویتی مثل نژاد، جنسیبت، قومیت، طبقه، مذهب و حرفه از جمله چالش های پیش روی کنش گران سیاسی در عرصه جهانی است. پیدایش جنبش های ضدّ نظام مانند آنچه در زمان برگزاری نشست های کشورهای صنعتی و یا نهادهای مالی واقتصادی بین المللی شاهد هستیم از دیگر روندهای واگرایانه در دوران جهانی شدن است. بازیابی هویتی گروه های راست مسیحی به عنوان جنبش های ضدّ مدرن در کشورهای صنعتی جهان با توجه به مخالفت آن ها با سیاست های مهاجرتی، نگرانی از تضعیف سیاست های رفاهی و کاهش اقتدار سیاسی دولت ها نشان ا زمقاومت در برابر امواج جهانی شدن است. تقویت روند منطقه گرایی در قالب نفتا، اتحادیه اروپا، آ سه آن و .. از دیگر علائم واگرایی در عرصه جهانی است (zurn 2005: 246). بنابراین می توان گفت که روند جهانی شدن مقاومت ها و واگرایی ها را در قالب جنبش های ضدّ نظام و ضدّ مدرن و روندهای منطقه گرایی دامن زده است که باید در کنار همبستگی های فراملّی به آن ها توجه کرد.
همبستگی ها: پیوند و همبستگی های فراملی عینی ترین و ملموس ترین سطوح پدیده جهانی شدن به شمار می آیند. پیوندهای شبکه ای در سطح جهانی با عبور از موانع ملّی، به پیدایش روابط به هم پیوسته هویت مندی، کنش گری و یادگیری در عرصه های متعدد از حیات بشری منجر شده است. فعالیت شرکت های چند ملّیتی و بازارهای سرمایه جهانی، عملکرد سازمان های فراملّی و رویه های حقوق بین الملل (Halton 1998: 106) نقشی که تحرک سرمایه، انسان، کالا و اطلاعات در دگرکونی ساختارهای کهن و شکل گیری همبستگی های جدید دارند از جمله نکات قابل ملاحظه در این زمینه به شمار می آیند (walker 2000: 33 - 4).
ظهور فوق ملّی گرایی (supernationalism) نیز در این زمینه قابل فهم است. نهادهای فوق ملی با حوزه های صلاحیت برتر و مسلّط بر حوزه های صلاحتی داخلی، نویدبخش افزایش اعتبار تعهدات جهانی کنش گران است. نهادینه شدن مکانیزم حلّ اختلاف در سازمان تجارت جهانی، تاسیس دیوان جنایی بین المللی (International criminal court)و امکان شکایت مستقلانه افراد به نراجع قضایی در سطح جهان ازجمله تحولات امیدوارکننده در پیدایش نهادهای فوق ملّی مستقل از منافع و سیاست های دولت های منفرد است (zurn 2005: 246 - 8). بنابراین می توان گفت پیوندها، روندها و جریان های جهانی در حال ظهوری وجود دارند که چشم اندازی بدیع و یک سره دگرگون شده از ساختار همبستگی های جهانی را دنبال می کنند.
مرزبندی ها: امر سیاست بنا به تعریف در پیوند با مرزبندی تمایزگذاری است. آینده خطوط و مرزبندی های سیاسی در جهان متحول امروز مسئله ای اساسی و حیاتی برای فهم سرنوشتِ ساختارهای سیاسی در جهان محتمل فرد است. کاهش توانمندی دولت در تمایزگذاری و تفکیک درون / برون، ظهور خطوط جدید درون گذاری / برون گذاری که با مرزبندی های قدیمی دولت ملت ها سازگاری ندارند و ابهام و تنش میان امر جهانی / امر محلّی به تعبیر راب واکر یا امر جهان شمول / امر تصادفی به تعبیر فردریش کراتوچویل از جمله معضلات ساختارهای دولت ملّی در دوران جدید هستند: (walker 2000: 34, karatochwil 2007: 499).
بنابراین، شاهدیم که مرزبندی های سنّتی در حال ریزش و فروپاشی هستند و مرزبندی های جدید همچنان در ابهام و تعلیق قرار دارند و شکل و ریخت بندی های آن ها از ثبات و پایداری برخوردار نیست. بنابراین از بررسی پیامدهای جهانی شدن و رابطه متقابل آن با سیاستِ دولت - محورِ مدرن می توان به این برداشت کلی رسید که مرزبندی های سیاسی جدید ناشی از جهانی شدن، توسل به سازوکارهای سازماندهی نوینی را در عرصه های سیاسی جهان ضروری کرده که بازتاب آن را در قالب واگرایی ها و همبستگی های چندگانه د رعرصه جهانی شاهد هستیم. نقطه ثقل این واگرایی ها و همگرای ها، فروپاشی ادعاهای انحصاری دولت ملّت ها در تکوین و سازماندهای امر سیاسی در جهان جدید است. نظام امپراطوری معاصر یکی از اشکال نوشده نظم بخشی سیاسی در ورای مرزهای ملّی است که در ادامه به بررسی آن خواهیم پرداخت.
امپراطوری سازی
تعریف امپراطوری سازیرابرت کاکس امپراطوری را «تسلط یک کشور بر دیگر کشورها با هدف تغییر رفتار خارجی آنها و تضمین حداقل اشکال پذیرفته شده از رفتار داخلی آنها» تعریف می کند (cox 2004: 601). هارت و نگری امپراطوری را نه مرکز قدرت سرزمینی با مرزهای مشخص بلکه دستگاه فرمانروایی غیرمتمرکز و غیر سرزمینی می دانند که مدیریت کننده هویت های مختلط، سلسله مراتب های منعطف و تبادلات متکثر از طریق شبکه های منعطف فرماندهی و هدایت است (callahan 2004: 582 - 3). نکسون و رایت نیز روابط مرکز - پیرامون را جزیی مهم از ساختار امپراطوری به حساب می آورند (Nexson and wright 2007: 258). بارکاوی و لفی در مقاله ای خواستار احیای مجدد مفهوم امپراطوری در عرصه نظری روباط بین الملل شده اند. از نظر آنها امپراطوری یا روابط امپریالی در بستری از روابط اجتماعی متراکم سلسله مراتبی شکل می گیرد که در آن، مرزهای ملّی دیگر ظرف های نفوذ ناپذیری تلقی نمی شوند (Barkawi and Laffey 2002: 110 - 1). اگرچه مقاله بارکاوی و لفی مورد انتقاد قرار گرفته و مارتین شاو ضرورت به رسمیت شناختن روابط شبه امپریالیستی را گوشزد کرده است (shaw 2002) ولی این اتفاق نظر وجود دارد که مفهوم امپراطوری
می تواند افق های نظری نوینی را به روی رشته روابط بین الملل بگشاید.
هارت و نگری در کتاب امپراطوری خود به چهار مدل امپراطوری اشاره می کند: حقوقی، ماشین جهانی سیاست مشرف بر حیات، چندکارکردی و تلفیقی سه سطحی، در مدل حقوقی (juridical) حاکمیت و صلاحیت ملّی دولت ها دچار اضمحلال شده است و هنجارهای جهانی حقوق بشر به مثابه قوانین فراملّی مبتنی بر حقوق طبیعی توسط سردمداران قدرتمند نظام امپراطوری تفسیر، ترویج و اجرایی می شوند؛ به گونه ای که دولت ها مجبور به تعبیت از آنها هستند (Hardt and Negri 2000: 8 - 10). این نوع از امپراطوری مورد نظر هارت و نگری را می توان همان «امپراطوری بشر دوستانه» (Humanitarian empire) مورد نظر باسویچ و مالابای دانست (Morgan 2006: 205). در مدل دوم یعنی ماشین جهانی زیست مشرف بر حیات (global biopolitical manchine)، امپراطوری بر اساس مفهوم قدرت مشرف بر حیات فوکو عمل میکند. قدرت مشرف بر حیات (biopower) شکلی از قدرت است که زندگی اجتماعی انسان ها را از درون تنظیم، پیگیری، تفسیر و مفصل بندی مجدد می کند. امپراطوری بر اساس این قدرت تمام جوانب زندگی انسان ها شامل اذهان و ابدان آنها را تحت سیطره و کنترل خود گرفته و کلیّت حیات بشری را به مثابه اجزاء درونی و ذاتی خود در
می آورد. سلطه این ماشین جهانی تا حدّی است که ابعاد شخصی مخفی زندگی انسان ها و حتی عادات و رویه های غذاخوردن آنها را نیز در چنبره کنترل دارد (Hardt and Negri 2000: 22 - 26, Morgan 2000: 206). در مدل سوم یعنی مدل چندکارکردی (mixed functional) ساختار و بنیان اقتدار مورد توجه است. هر سه نوع منبع اقتدار مورد اشاره وبر یعنی اقتدار سنّتی، کاریزماتیک و بوروکراتیک - عقلانی، ساختار اقتدار چندگانه و تلفیقی را برای نظام کنترلی این مدل از امپراطوری به وجود می آورند (Morgan 2006: 206 - 7). در نهایت در مدل چهارم یعنی مدل تلفیقی سه سطحی (three - tiered mixed constiution) ساختار سلطه هرمی شکل است که در بالاترین قسمت آن امریکا و نهادهای مالی و بین المللی مثل صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، در میانه دولت ملت ها و شرکت های چند ملیتی و در پائین ترین قسمت مجمع عمومی ملل متحد، توده مردم و سازمان های غیردولتی قرار دارند (Morgan 2006: 207 - 8).الکساندر کولی در کتاب خود به دو نوع نظام سلسله مراتب سازماندهی در امپراطوری ها اشاره می کند: 1) مدل متمرکز که در آن ساختار امپراطوری از تمرکز و یکپارچگی شدید برخوردار است و سازماندهی سیاسی از بالا به پایین انجام می گیرد و 2) مدل چند وجهی که در آن نوعی پراکندگی سازمانی بر اساس کارکردهای مشابه تحت نظارت مرکز حاکم است. شعبه های منطقه ای نهادهای امپراطوری از خودمختاری نسبی برخوردارند که امپراطوری های اروپایی از این نوع به شمار می آیند (Mabee 2006).
بارنت و دووال نیز به قدرت اجباری، ساختاری، نهادی و تولیدی (مولد) در امپراطوری آمریکا اشاره می کنند. از منظر قدرت تولیدی که مورد تاکید هارت و نگری نیز هست امپراطوری محصولِ گفتمانِ دگرگون ساز (گشتاری) و فرآیند مادی در عرصه جهانی است. در واقع گفتمان هایی مثل حقوق بشر، برابری و دموکراسی هویتی جدید برای آمریکا تعریف می کنند و آن را کشوری مسئول و ذی نفع و دیگران را فاقد مسئولیت و نیازمند کمک دیگران نشان می دهند (Barkawi and Laffey 2002: 62 - 6). در مقابل این دیدگاه برخی معتقدند که امپراطوری دانستن آمریکا گمراه کننده است؛ چرا که «نحوه عملکرد نظام فعلی جهانی که از طریق هماهنگی دولت های ملی و نیروی اجتماعی فراملّی به جای تسلط مرکز بر پیرامون عمل می کند، نشانگر این واقعیت است که قدرت جهانی آمریکا شباهتی به امپراطوری ندارد» (saull 2004: 251 - 2). الیوت کوهن صحبت کردن از امپراطوری آمریکا را درگیر شدن در اشتباه تاریخی بی ثمر و خطرناک می داند (Morgan 2006: 204).
بستر زمانی جدید طرح امپراطوری
امروزه کاربرد واژه امپرطوری برای تحلیل قدرت آمریکا از حاشیه برداشت های مارکسیستی به متن روابط بین المللی آمده است (saull 2004: 250). این مسئله ناشی از سیاست های امپراطوری سازانه آمریکا در دهه های اخیر است. در واقع امریکا توانسته است بر تردید موارد اشاره ادوراد سعید در کاربرد واژه امپراطوری فائق آید (Biswas 2007:118).اگرچه نظریه پردازانی مانند هانتینگتون در بررسی جایگاه آمریکا بعد از جنگ سرد صحبتی از امپراطوری نکرده اند (Ayerbe 2005, 360) اما بحث امپراطوری به اواخر دوران ریگان باز می گردد که سیاست های تهاجمی آمریکا نهایتاً به فروپاشی شوروی و افزایش قدرت امریکا در برابر رقبای بالقوه خود یعنی آلمان و ژاپن انجامید. دوران کلینتون وقفه ای در پروژه امپراطوری سازی آمریکا ایجاد کرد تا این که بعد از حوادث 11 سپتامبر به صورت مدون و تئوریزه و همراه با مشروعیت داخلی و بین المللی مجددا به آزمون درآمد (cox 2004b: 595 - 7). در واقع 11 سپتامبر و لکشرکشی های متعاقب آن به خصوص اشغال عراق، امریکا را وارد مرحله ای نوین کرده است که شباهت زیادی به امپراطوری اروپایی دارد (Biswas 2007: 118) تا آنجا که امروزه افرادی همچون ماکس بوت،رابرت کاپلان، سباستین مالابای و ... در دولت بوش معتقدند که راه حل مشکلات کنونی جهان امپراطوری امریکا است و مفهوم جهانی شدن قادر به تبیین شرایط جهان در قرن بیست و یکم نیست. بنابراین در دولت بوش با «چرخش امپریالی» (Imperial turn) مواجه هستیم (cox 2004b: 588 - 9, cox 2004a:229 , saull 2004: 250 - 51). در واقع جنگ جهانی آمریکا بر ضد تروریستم گفتمان جذابی را در مورد امپراطوری آمریکا دامن زده است (Morgan 2006: 208) که آمریکا در لفافه آن به دنبال ایجاد دوباره «ابرساختار امپریالی» بعد از فروپاشی شوروی است. آمریکا در صدد است که از فرصت تاریخی 11 سپتامبر برای بازتعریف روابط خود با روسیه و چین، ایجاد شکاف در اتحادیه اروپا بین اروپای پیر و جوان، سد نفوذ و پیشروی روسیه و چین در اوراسیا، حفظ سلطه خود بر دلار و انرژی و استفاده حداکثری از توان نظامی خود بهره برداری کند (Gowan 2004: 260 - 61,cox 2004b: 229).
جایگاه و ریشه نظری
جریان اصلی روابط بین الملل با تاکید فراوان بر نظام وستفالیایی، مفهوم امپراطوری را به کلی از دایره واژگان نظری خود حذف کرده است. اما در سال های اخیر و به خصوص پس از حوادث 11 سپتامبر تلاش های نظری چندی برای احیای مجدد این مهفوم در منظومه فکری روابط بین الملل انجام گرفته است و شماره های ویژه در مجلات معتبر بین المللی برای نظریه پردازی در این باب منتشر شده است (cox, Dunne and Boote 2001,Barkawi and Laffey 2002,shaw 2002, cox 2003,cox 2002a,cox 2004b,saull 2004,Gowan 2004,Ikenberry 2004,callaha 2004).اگرچه تقیح نظری امپراطوری درادبیات روابط بین الملل و نیز کاربست انضمامی آن در مورد ایالات متحده آمریکا در ابتدای راه خود قرار دارد و مباحث کنونی از اغتشاش مفهومی گیج کننده رنج می برد ولی از بررسی اجمالی آنها می توان به این نتیجه رسید که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم سیاست امپراطوری سازی را دنبال کرده و بعد از فروپاشی شوروی به امپراطوری خفته ای تبدیل شده که شعله های حوادث 11 سپتامبر آن را از خواب بیدار کرده است (cox 2004a: 231 - 2,saull 2004: 251 - 52). از این رو مفهوم امپراطوری توان تفکر خلاق در مورد نقش آمریکا در جهان (cox 2004b: 549) و واقعیات بین المللی را در بستر کلیت روابط اجتماعی (Barkawi and Laffey 2002: 11 - 16) در اختیار ما قرار می دهد. اگرچه برخی (shaw 2002) قدرت آمریکا و غرب را «پساامپریالی (post - imperial) می دانند و روابط امپریالی را ویژگی کشورهای غیرغربی به شمار می آورند و عده ای دیگر با اتخاذ رویکرد چپ، مدل مرک - پیرامون و روبنا (supersrturucture) را برای تحلیل نظام امپراطوری پیشنهاد می کنند (Gowan 2004: 258 - 61). اما این تحول فکری ان قدر سهمناک هست که اندیشمندان چپ را نیز به حرکت درآورده و به تجدید نظر در نظریات قبلی و ارائه چارچوب های جدید وادارد. از آن جا که مساهمت نظری چپ در فهم ما از امپراطوری و واژه های نزدیک آن مانند امپریالیسم به غایت فراوان است در ادامه به طور اجمال تکاپوهای نظری آن را پیرامون این مفهوم مورد بررسی قرار می دهیم تا جایگاه و ریشه نظری آن را عمیق تر دریابیم:
تقسیم بندی های مختلف از مراحل حیات امریالیسم یا امپراطوری و مدلول های نظری آن ارائه شده است (chilocote 2002: 81 - 2, callinicos 2007: 71 - 4). در جدیدترین آنها کالینیکوس از امپریالسم کلاسیک (1875 - 1945) امپریالیسم ابرقدرت ها (1945 - 1900) و امپریالسم مافوق قدرت (Hyperpower imperialism)سخن گفته است در دوران امپریالیسم مافوق قدرت، جهانی شدن اقتصاد، تداوم هژمونی آمریکا را توجیه ناپذیر ساخته است. کالینیکوس جهانی شدن را مترادف امپریالیسم و شکلی جدید از امپریالیسم بدون مستعمره می داند (callinicos 2007: 71 - 4). مگداف نیز در کتاب «امپریالیسم بدون مستعمرات» امریکا را رهبر نظام امپریالیستی بعد از جنگ دوم جهانی می داند (webber 2006: 140). بنابراین ویژگی های منحصر به فرد قدرت و رهبری آمریکا همزمان با فرایندهای جهانی شدن سرمایه، دیدگاه های چپ را نیازمند نظریه جدیدی در باب امپریالیسم کرده است (Hardt and Negri 2000,webber 2006: 140 - 42,Herring 206: 107) کتاب امپراطوری هارت و نگری قابل اعتناترین تلاش سازمان یافته نظری در این مسیر به حساب می آید. هرات و نگری در این کتاب بین منطق امپریالیسم کلاسیک و امپراطوری تفکیک قائل
شده اند؛ منطق امپریالیسم کلاسیک را همسان با منطق دولت ملت های مدرن، منطق دوگانه برون گذار / درون گذار و منطق امپراطوری را باز، سیّال، کلیت بخش، غیرمتمرکز و غیرسرزمینی می داند (Barkawi and Laffey 2002: 116-17 , Ayerbe 2005: 304) البته این دیدگاه مصون از انتقاد نمانده است و بارکاوی و لفی تفکیک بین امپریالیسمِ خون ریزِ کهن اروپاییان و امپراطوری کنونی آمریکا را همسو با منفاع آمریکا و ناتوان از تبیین واقعیات سیاست جهانی می دانند (Barkawi and Laffey 2002:127)
پیامدهای متصور
اگرچه هانتینگتون گزینه امپراطوری را در دوره پس از جنگ سرد متحمل نمی دانست ولی گزینه های محتمل آمریکا پس از 11 سپتامبر را جهان وطن انگاری، امپراطوری سازی و رویکرد ملّی می داند (Ayerbe 2005: 307). اگر آمریکا گزینه دوم یعنی امپراطوری سازی را در پیش بگیرد با مشکلات فراوان مواجه خواهد شد. مایکل کاکس مشکلات امپراطوری آمریکا یا به عزم آلین ژاکس «امپراطوری آشوب زده» (chaotic Empire) را این گونه بر می شمارد: استفاده افسار گسیخته از قدرت، مشروعیت زدایی و در نتیجه انزوا و کاهش قدرت نرم آمریکا، عدم توانایی در جلب افکار عمومی برای جنگ طولانی مدت و هزینه های اقتصادی و بی ثباتی اقتصاد بین الملل (cox 2004b: 605 - 7). امانوئل تد نیز معتقد است امپراطوری آمریکا تا سال 2050 به دلیل کاهش قدرت نظامی و اقتصادی و افول ایدئولوژی جهان شمول آن فروخواهد پاشید (Ayerb 2005: 314). رابرت جرویس نیز در موضعی میانه روانه، عامل افول قدرت فعلی آمریکا را نه ضعف اقتصادی یا نظامی بلکه نظام سیاسی داخلی آمریکا می داند که با توسعه طلبی های و آرمان گرایی های هیأت حاکمه فعلی آمریکا مخالف اند. در واقع جرویس قانون فروپاشی امپراطوری های بر اثر گسترشامپریایی (Imperial overstretch) که ناشی از تعهدات گسترده در جهان است صادق نمی داند و معتقد است اقتصاد آمریکا می تواند هزینه های سیاست تهاجمی خود را تا آینده ای نامحدود تامین کند؛ ولی این نظام سیاسی داخلی آمریکاست که مانع از این کار خواهد شد (Jervis 2005). حتی با فرض نامحتمل تداوم سیاست امپراطوری سازی آمریکا می توان گفت که نتایج و پیامدهای این سیاست همگی در کنترل آمریکا به عنوان مرکز امپراطوری قرار ندارند. چرا که از نظر نکسون و رایت سیاست امپراطوری منجر به افزایش پیوند مناطق پیرامونی، افزایش تجارت بین آن ها، غالب شدن فرهنگ یکپارچه امپریالی و افزایش ارتباطات بین مناطق دوردست و در نتیجه ظهور هویت های جمعی جدید می شود. این هویت های جدید با توسل به ایدئولوژی های بسیج کننده ای مانند ملّی گرایی در پیوند با دیگر جنبش های اجتماعی، مناطق پیرامون را قادر می کنند در مقابل سیاست های امپراطوری سازانه از خود مقاومت نشان داده و مانند اتحاد شوروی نهایتاً منجر به فروپاشی امپراطوری شوند (Nexon and wright 2007: 262 - 3).
رابطه دو مفهوم
در قاموس اندیشه چپ تفاوتی میان امپریالیسم و امپراطوری سازی وجود ندارد. از این منظر، دو مفهوم جهانی شدن و امپریالیسم دو روی یک سکه و قابل جمع اند؛ جهانی شدن مرحله سوم امپریالیسم، امپریالیسم بدون مستعمره، پروژه سیاسی نظام سرمایه داری و در خدمت تسلط امپریالی آمریکا دانسته می شود؛ تا جایی که از «جهانی شدن امپریالی » (Imperial globalization) سخن گفته می شود (webber 2006: 141,chilcote 2002: 83,callinicos 2007: 62 - 5 and 73 - 4). نگاه بدبینانه به جهانی شدن مختص اندیشمندان چپ نیست. نظریه پردازانی چون هی، رگمان و گیلپین نیز معتقدند جهانی شدن توصیف مفیدی از نیروهای اجتماعی تشکیل دهنده جهان ما محسوب نمی شود. آنها بر این باورند که در شرایطی که انسان با واقعیات جهان تک قطبی (برای بررسی مفید در مورد ساختار فعلی نظام بین الملل مراجعه کنید به: 20 :2006: Thompson روبروست، امپریالیسم نوین، جایگزین جهان گرایی به مثابه یک پروژه سیاسی اقتصادی شده است (Held and Mc Grew 2007: 2).برخلاف تفکیک ناپذیری جهانی شدن و امپراطوری سازی در اندیشه چپ، با توجه به تعاریف ارائه شده از این دو مفهوم در این مقاله و با بهره گیری از دستاوردهای قبلی پژوهشگران در این زمینه می توان گفت که جهانی شدن امپراطوری سازی دو مفهوم همپوشانی و در عین حال منفک از یکدگیر به شمار می آیند. در واقع این دو مفهوم حائز وجوه تمایز و تشابهی هستند که در اداه به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
وجوه تمایز جهانی شدن و امپراطوری سازی
1) جهانی شدن در شکل آرمانی خود از لحاظ هنجاری بی طرف است ولی امپراطوری سازی جهت گیری هنجاری آشکار دارد.2) جهانی شدن فی نفسه مستلزم تسلط یک کشور نیست ولی امپراطوری سازی منافع کشور امپراطوری را هدف قرار داده است.
3) نتایج و پیامدهای جهانی شدن از پیش مشخص نیست ولی نتایج و پیامدهای امپراطوری سازی است که به آن موجودیت می بخشد.
4) جهانی شدن ماهیت فرایندی دارد ولی امپراطوری سازی پروژه ای است.
5) جهانی شدن ساختاری متکثر و منشوروار دارد در حالی که امپراطوری سازی ساختاری سلسله مراتبی و هرمی شکل.
6) جهانی شدن تعلیمی و یادگیرانه است ولی امپراطوری سازی دستوری و هدایتی.
7) جهانی شدن پدیده ای برگشت ناپذیر و دائمی و امپراطوری سازی برگشت پذیر و گذرا است.
8) در جهانی شدن کارگزاران متعدد در ساختار جهانی حضور و مشارکت دارند ولی در امپراطوری سازی فقط کشور امپراطوری است که از قدرت کارگزاری برخوردار است و کشورهای دیگر مجبور به تبعیت از آن در چارچوب امپراطوی هستند.
وجوه تشابه جهانی شدن و امپراطوری سازی
1) هر دو پدیده هایی پست مدرن و غیرسرزمینی اند و به شالوده شکنی حاکمیت دولت ها می انجامند.2) عرصه عملیاتی هر دو گستره جهانی است.
3) هر دو بحران زا و مقاومت ساز هستند.
4) هر دو با مشکلات مشابه مواجه اند؛ مثل نابودی زمین و کاهش توان استخراجی، ظهور اجتماعی قومی، زبانی، مذهبی و نژادی جدید با هویت های مقاوم و حتی مخرب، تعارض های تمدنی و هویتی، شکاف های اقتصادی بین شمال و جنوب، افسار گسیختگی نیروهای بازار و ... .
نتیجه گیری برای تحقیقات آینده
در این مقاله به دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری پرداختیم و تعریف، بستر زمانی، جایگاه نظری، ریشه ها و پیامدهای متصور برای هر کدام را به تفکیک مورد بررسی قرار دادیم. در بخش اول گفتیم که مفهوم جهانی شدن به مثابه گستردگی و فشردگی روابط اجتماعی در دهه 80 میلادی متولد شد، در دهه 90 به اوج خود رسید و بعد از 11 سپتامبر افول کرد. در بخش دوم به مفهوم امپراطوری سازی پرداخیتم و آن را تسلط یک کشور بر دیگر کشورها در بستر ساختاری غیرمتمرکز، غیرسرزمینی و منعطف تعریف کردیم؛ ساختاری که به زعم بسیاری از محققان، به دلیل کاهش مشروعیت و یا مشکلات سیاسی و اقتصادی فرو خواهد پاشید. در بخش سوم به بررسی رابطه دو مفهوم پرداختیم و بیان کردیم که برخلاف دیدگاه های چپ که جهانی شدن و امپراطوری را دو روی یک سکّه و قابل جمع می دانند، این دو مفهوم حائز وجوه تمایز و تشابه هستند که آنها را به دو مفهوم منفک و در عین حال همپوشان تبدیل کرده است.اما این سوال برای تحقیقات آینده همچنان پابرجاست که آیا می توان از مفهومی سخن گفت که ورای دو مفهوم مورد بررسی در این مقاله، سازگاری بیشتری با نظم و نسق مناسبات جهانی و قابلیت نظری بهتری در تحلیل آنها در سال های آغازین قرن پیش رو داشته باشد. به عبارت دیگر اگر بتوان بر اساس چارچوب این مقاله پذرفت که جهانی شدن و امپراطوری سازی دو مفهومی هستند که به ترتیب بعد از فروپاشی شوری و حوادث 11 سپتامبر در ادبیات علوم سیاسی و روابط بین الملل باب شده اند، همچنان این سوار مطرح است که مفهوم نظری متناسب با شرایط فعلی جهان که چشم اندازی نه چندان روشن از مشکلات عددیده جهانی در قرن 21 را پیش روی خود دارد چه مفهومی است. در واقع دغدغه کنونی این است که آیا مدیریت کارآمدتر مسایل جهانی، نیازمند تجدیدنظر در دیدگاه های گذشته و گشودن عرصه ها و فضاهای جدید نظریه پردازی همسو با تحولات جهانی نیست. خوشبختانه یکی از این عرصه های نوین نظریه پردازی، تدبیر جهانی امور یا حکمرانی جهانی (global governance) (1) است که توسط اندیشمندانی چون رزونا، راگی، بارنت، دووال و ... برای پرکردن خلاء های نظری موجود و چاره جویی برای مشکلات واقعی جهان دنبال می شود. تدیر جهانی امور به معنای مدیریت سیاسی بخش خاصی از امور بشری در نبود یک حکومت جهانی است که در عین توجه به دولت ملت ها به نقش بازیگران غیردولتی و گروههای ذی نفوذِ فرامرزی نیز اهمیت می دهد. در تدبیر جهانی امور اعمال قدرت هم از بالا به پائین است مانند شرکت های چند ملیتی و هم از پائین به بالا مانند سازمان های غیر دولتی؛ بر این اساس، ساختار آن هم شبکه ای است و هم سلسله مراتبی. بنابراین صرفاً به عنوان نقطه پایانی این مقاله و نقطه آغازین برای تحقیقات بعدی در این زمینه، این فرضی مطرح می شود که حکمرانی جهانی حایز وجه متناقضی از دو مفهوم جهانی شدن و امپراطوری سازی است که در شکل زیر نشان داده شده است:
پی نوشت ها :
1. governance مفهومی است که معادل فارسی واحدی برای آن وجود ندارد. برخی (مستقیمی 1387) آن را «سکانداری»، برخی (عسگرخانی 1384) «حکمرانی» و برخی (مشیرزاده 1386) «تدبیر امور» می نامند.
1.سلیمی، حسین(1384) نظریه های گوناگون درباره جهانی شدن تهران: سمت.
2. کلارک، یان (182) جهانی شدن و نظریه روابط بین الملل. ترجمه فرامرز تقی لو، تهران: انتشارات وزارت خارجه.
3. شولت، جن آرت (1383) «جهانی شدن سیاست» در جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بین الملل در عصر نوین، ترجمه ابوالقاسم راه چمنی و دیگران، تهران: ابرار معاصر تهران.
4. عسگرخانی، ابومحمد(1384) تقریرات درس نظریه های روابط بین الملل، سال تحصیلی 85-1384 دوره کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه تهران.
5. مستقیمی بهرام (1387)«تلاش برای شناختن سکانداری خوب»، فصلنامه سیاست: مجله علمی پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 38، شماره 3، پاییز 1387.
6. مشیرزاده، حمیرا(1386) گفتگوی شخصی با دکتر مشیرزاده.
1. Ayerbe,Luis Fernando (2005),The American Empire in the New century:Hegemony or Domiantion? Journal of Developing societies,vo.21.
2. Barkawi,Tarak and Mark laffey (2002) Retriving the Imperial:Empire and International Relations,Millennium:Journal of International studies.vol.21,No.1,pp.109-127.
3. Barnet,Michael and Reymond Duvall (2005) power in International politics, Internationl organizations,vol.59,p.39-75.
4. Bartelson,Jens (2000) Three concepts of Globalization International sociology,vol,15,No.2 pp.180-196.
5. Bisawas,shampa (2007),Empire and Global public IntellectualsL:Reding Edward said as an International Theorist.Millenium:Journal of International studies,vol.36,No.1,pp.117-133.
6. Bruff,Ian(2005) Making sens of Globalization Debate when Engaging in political Econony Analysis,BJPIR,vol.7,pp.261-280.
7. callahan,A.william(2004) Remembering the Future-utopia,Empire,and Harmony in 21st-century international Relations, European Journal of International Relations,vol.10,no.4.
8. callinicos,Alex(2007),Globalization Imperialism and capitaist world system in David Held and Anthony McGrew eds.Globalization Theory:Approaches and controversies,cambridge:polity press.
9.chilcote,H.Roanld (202)Globalization or Imperialism,Latin American perspectives,vol,29,No.6.
10. cox,Micahel (2003) The Empire s Back in Town: or America s Imperial Temptation again Millennium:Journal of Internation studies,vol.32,No.1.
11. cox,Michael (2004a)Empire by Denial?Debating us power,security Dialogue,vol 35,No.2.
12. cox,Michael(2004b) Empire Imperialism and the Bush Doctrine,Review of International sturdies,vol.30,pp.585-608.
13.cox,Michael,Tim Dunne and ken Booth (2001) Introduction:Empire systems and states:Great Transformation in Internationa politics,Review of International studies,27,special issue.
14. Gowan,peter (2004) Empire as supresturcture security Dialogue,vol.35,No.2.
15.Halton,Robert J.(1998) Globalization and the Nation-state,New york.st.Martins press.Inc.
16. Hardt,Michael and ANtonio Negri (2000) Empire,Harvard:Harvard university press.
17. Held,David (2001) Globalization,cosmopolitanism and Democracy.An interview by Montserrat Guibernau,cambridge:center for the sturdy of Global Governance,London. Available at wwww.lse.ac.uk/Depts/global.
18. Held,David and Anthony McGrew (2007) Introduction: Globaliztion at Risk?
in David Held and Anthony McGrew,eds,Globalization Theory:Approaches and controversies,cambridge:polity press.
19.Herring,Eric (2006) Remaking the Mainstream:The case for Activist IR scholarship.Millennium,Journal of International studies,vol.35,No.1,pp.105-118.
20.Ikenberry,John(2004) The Illusions of Empire,Foreign Affairs,vol.82nno.2.
21. Ikenberry,John (2004) Globalization a American Hegmony in David Held and Anthony McGrew,eds,Globalization Theory:Approaches and controversies,cambridge:polity press.
22. Jervis,Robert (205) why The Bush s Doctrine cannot Be sustained? political science Quarterly,vol.120mNo.3.
23. kozlared,oliver (2001) critical Theory and the challenge of Golobalization. international sociology,vol.16,No.4,pp.607-622.
24. keohane,Rabert and Josef Nye (2006) Globalization.old and New Available at:www.wsu.edu/~appleton/ps314/Globalization%20and%20History.pp. Accessed 18/2/2009.
25. Mabe,Bryan (2006) Book Review:Alexander colley,Logic of Hierarchy:The organization of Empires states and Militar occupations,Millennium:Journal of Internation studies,vo.35.
26. Manniruzzaman,A.F.M(2004) Global Governance,International political Economy and the Global Legal order the challenge Aheal.ManchesterJournal of Internationa Economic Law,vol.1,No.4.
27. Morgan,J.Matthew (2006) Amerizan Emipre and the American Military,Armed Forces and Society,vo.32,No.2.
28. Nexon,Daniel H.and Thomas wright (2007) whats at stake in the American Empire Debat American politcal science Review vol.1010.no.2.
29. paul.T.V.and Norrin M.Ripsman*(2004) under prssure? Globalization and the National security state,Millennium:Journal of international studies,vol.33,no.2,pp.355-380.
30. Riss,Thomas (2007) socail constructivism Meets Globalization in David Held and Anthony McGrew,eds.Globalization Theory:Approaches and controversies cambridge:plity press.
31. saull,Ricahrd (2004) on the New American Empire security Dialogue,vol.35,No.2.
32. shaw,Martin(2002),post_imperial and Quasi-Imperial:state and Empire in the Global era,Millennuum:Journal of Internationa studies,vo.31,No.2,pp.327-336.
33. saw,Martin (2002) Ecological Balance in an Era of Globalication, In paul wapner and Lester Edwin J.Ruiz,eds.principled world politics:The challenge of Normatiove Internationa Relations,New york:Rowan and Littlefield publishers,Inc,pp.130-149
34.Thompson,william R.(2006) systemic Leadership,Evolutionary proceses,and internationa elatios Theory:The unipolarity Question,International sutdies revi,vol.8,pp.1-22.
35. walker,R.B.J.(2000)Both Globalization and sovereignty:Re-Imaging the political In paul wapner and Lester Edwin J.Ruiz eds,principled worl politicsL:The challenge of Normative International Relation,New york:Rowan and Littlefield publishers,Inc,pp.23-34.
36. webber,Jeffery R.(2006) Book ReviewLImperialism colonies,socialist Register 2004: The new Imperial challenge,Empire of capital,Globalization unmasked:Imperialism in the 21 s century,Review of Radical political Economics ,vol.38.
37. zurn,Michael (2005) Form Interdepenence to Globalication, In walter carlsnaces Thomas Riss and Beth A.simmons,eds.Handbook of International Relations London:sage publication.
منبع: مجموعه مقالات جهان سیاست
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}