استبدادشناسی ارسطو
ارسطو در همه زمینه ها از سیاست تا شعر و از فیزیک تا اقسام مختلف جانوران قلمفرسایی کرده ولی به نسبت کمتر به حکومت تورانی یا استبدادی پرداخته است. در سراسر نوشته هایی که از وی به دست ما رسیده، تنها در چند ده صفحه به
نویسنده: Roger Boesch
مترجم: صفت الله قاسمی (*)
مترجم: صفت الله قاسمی (*)
ارسطو در همه زمینه ها از سیاست تا شعر و از فیزیک تا اقسام مختلف جانوران قلمفرسایی کرده ولی به نسبت کمتر به حکومت تورانی یا استبدادی پرداخته است. در سراسر نوشته هایی که از وی به دست ما رسیده، تنها در چند ده صفحه به واژه ی «تورانی» بر می خوریم. او فقط در چهار یا پنج صفحه ی متوالی یک بار در کتاب «سیاست» و یک بار نیز در کتاب «قانون اساسی آتن» به طور مشروح درباره ی حکومت تورانی یا استبدادی به بحث پرداخته است. با وجود این، ارسطو به شکلی تقریباً شتابزده، ماندنی ترین تحلیل سیاسی دوران باستان را درباره ی حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه صورت بندی نمود و آن را نخست برای برجسته ترین متفکران رم همچون «تاسیتوس»، و پس از آن برای نظریه پردازان سیاسی قرون وسطی و دوران نوزایی، و سرانجام برای فلاسفه ی قرن هجدهم به ودیعه گذاشت. در این قرن فیلسوفانی چون منتسکیو برای سازگار ساختن این تحلیل با نیازهای سیاسی مبرم خویش آن را از اساس متحول ساختند. تأثیر متفکران با نیازهای سیاسی مبرم خویش آن را از اساس متحول ساختند. تأثیر متفکران صاحب نام تاریخ که جنبی ترین تفکرات آنان همچون اساسی ترین ابزارهای مفهومی به کار نسل های بعدی می آید چنین است. یک بخش پنج صفحه ای از کتاب «سیاست»(1) که قطعاً بر پایه ی مشاهدات تجربی چندین ساله درباره ی رژیم های استبدادی استوار است دست کم تا زمان ماکیاولی به عنوان بهترین بررسی واحد درباره ی طبیعت استبداد ستمگرانه (و شاید بهترین اندرز به حکام مستبدی که خواهان ایجاد یک رژیم باداومند) شناخته می شد. در این مقاله برآنیم تا از میان طیف گسترده نوشته های ارسطو چکیده تحلیل وی از حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه را به دست دهیم.
ارسطو حکومتها را بر اساس حکومت کنندگان و اهداف حکومت طبقه بندی کرده است. از دید وی ممکن است یک نفر، چند نفر یا تعدادی از افراد زمام حکومت را در دست داشته باشند و در صورتی که حاکمان تأمین منافع عمومی را وجهه همت خویش قرار داده باشند چنانچه حاکم یک نفر باشد نوع حکومت پادشاهی، اگر چند نفر باشند اریستوکراسی و اگر عده حکومتگران زیاد باشد مشروط یا جمهوری خواهد بود. اما اگر حاکمان تنها بر اساس منافع شخصی خود حکومت کنند در این صورت از مقصود صحیح حکمرانی منحرف گردیده و در این حال در قاموس ارسطو حکومت یک نفر حکومت استبدادی، حکومت چند نفر الیگارشی و حکومت عده زیاد دموکراسی نامیده خواهد شد.(2) با تکیه بر این طبقه بندی، ارسطو حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه را حکومتی می شناسد که در آن یک نفر تنها در جهت منافع شخصی خود حکم می راند.
این استبداد ستمگرانه درست به معنی قدرت خودکامه یک فرد است که در برابر هیچ کس مسئول نیست و بر همگان – خواه برابر باشند یا برخی بهتر از برخی دیگر- به طور یکسان و در جهت منافع خویش و نه منافع اتباع خود و بنابراین بر خلاف میل و اراده ی آنان حکم می راند. هیچ انسان آزادی به میل خود چنین حکومتی را بر نمی تابد...
چون ارسطو کسی را آزادمرد می داند که «برای خود و نه برای دیگران زندگی کند» و همانگونه که در جایی دیگر می گوید «نشانه انسان آزاد این است که گوش به فرمان و در خدمت دیگران زندگی نکند» بنابراین آشکار است که استبداد ستمگرانه حکومتی است که بیش از تمامی دیگر انواع حکومت آزادی را زیرپا می گذارد.(3) علیرغم این حقیقت که تمامی این تعاریف و طبقه بندیها (که یادآور طرح درخشان ارسطو برای دسته بندی جانداران است) برای بیش از بیست قرن بر اندیشه سیاسی استبداد نفوذ داشته است، اما آنها قدری کهنه و نارسا به نظر می رسد. کهنه به این خاطر که این طبقه بندی خشک، چندان چیزی در مورد انگیزه ها و محرک های سیاسی وحشتناک استبداد ستمگرانه به ما نمی گوید و نارسا از آن جهت که این دسته بندی تنها بخش کوچکی از تحلیل غنی ارسطو در مورد پیامدهای اخلاقی و سیاسی حکومت تورانی را به همراه دارد.
غیرطبیعی بودن استبداد ستمگرانه
مباحث سیاسی و اخلاقی ارسطو از متافیزیک وی قابل تفکیک نیست(4) برای فهم چگونگی تحلیل وی از استبداد سمتگرانه، ناچار باید حداقل به اختصار، فرضیات متافیزیکی او را مرور کرد. جهان از نظرگاه متافیزیک ارسطو جهانی است که همه چیز در آن پیوسته در حال دگرگونی و تحول است و هیچ چیز ایستایی در آن وجود ندارد زیرا تمامی اجزاء جهان طبیعی در تکاپوی دستیابی به هدف، مقصد یا غایتی هستند.«بنابراین تکاپوی غایتمند در تمامی اشیاء در حال تکوین و موجود به صورت امری طبیعی وجود دارد.» از آنجا که طبیعت هیچ عمل بیهوده ای انجام نمی دهد(5) و هر جزء از طبیعت در تکاپوی رسیدن به هدفی است بنابراین در تصویری که ارسطو بطور کاملاً صوری از جهان ارائه می کند درختان برای بلندتر شدن، حیوانات برای قویتر شدن و موجودات آسمانی برای انجام مستمر وظایف آسمانی کامل خویش در تکاپو هستند.
با پیشرفت تدریجی در این جهت آشکارا خواهیم دید که در گیاهان نیز هر آنچه به وجود می آید با نظریه ی غایتی آفریده شده است: برای مثال برگها برای فراهم نمودن سایه برای میوه ها رشد می کنند. حال اگر این که پرستو لانه می سازد و عنکبوت تار می تند، و گیاهان برای خاطر میوه ها برگ می دهند و برای تغذیه، ریشه ی خود را رو به پایین (و نه بالا) می فرستند همگی هم طبیعی است و هم غایتمند، روشن است که در اشیاء در حال تکوین و موجود نیز همین علت به صورت طبیعی در کار است.(6)
ارسطو غایاتی را که طبیعت در صدد دستیابی به آنهاست «علت غایی» می نامد، هر چند اینها دست کم در معنایی که ما از واژه ی علت در نظر داریم واقعاً علت نیستند. اما علت غایی تا حدودی توضیح می دهد که چرا امری رخ می دهد یا فرد به چه مقصودی در طبیعت قائل است.(7)
ارسطو میان امور بالفعل و بالقوه تمیز می گذارد. برای مثال بلوط به صورت بالفعل یک دانه است اما بالقوه یک درخت تنومند بلوط را در خود دارد. وقتی بلوط از دانه به نهال و سپس به درخت کامل تبدیل می شود و به مقصود شایسته ی خود دست می یابد می گوییم به استعدادهای بالقوه ی خود فعلیت بخشیده است.(8) وقتی چیزی به غایت خود دست می یابد و قوای خود را فعلیت می بخشد به این معنا چیزی می شود که واقعاً هست، زیرا به اساسی ترین یا معرف ترین ویژگی های خویش یعنی به جوهره ی خود دست پیدا می کند. «اطلاق یک عنوان به چیزی که فعلیت دارد، مناسب تر از اطلاق همان عنوان به آن شیئی در حالت بالقوه ی خود است.» با دانستن جوهره هر چیز غایتی را که طبیعت برای آن منظور کرده خواهیم دانست و این به معنی وقوف به خیرات است.«حالتی را که در آن شیئی به کمال رسیده باشد طبیعت یا ماهیت آن می نامیم خواه این شیئی یک انسان، یک اسب یا یک خانواده باشد. به علاوه علت غایی و هدف هر چیز، برترین خیر آن است.» انسان نیز بخشی از طبیعت است و بنابراین هدف و غایتی دارد که باید به آن نائل گردد، و به راستی نیز نوعی جوهره ی انسانی وجود دارد که باید برای حصول آن کوشا باشیم. از دید ارسطو، انسانها باید برای دستیابی به یک زندگی با فضیلت، خوب و بزرگ منشانه تلاش کنند و اینها خصوصیاتی هستند که احتمالاً در یک شهر یا جامعه سیاسی (Polis) خوب که در آن می توان بخشی از اوقات خود را به انجام وظایف شهروندی، و تفکر اختصاص داد قابل حصول است. جای شگفتی نیست که استبداد ستمگرانه سد راه تمامی تلاش هایی می گردد که برای فعلیت بخشیدن به این استعداد بالقوه باید صورت گیرد.
از آنجا که ارسطو معتقد بود قوای انسان فقط در بهترین شهر یا جامعه ی سیاسی می تواند به کمال برسد، به طور منطقی چنین نتیجه می گرفت که استبداد ستمگرانه یا بدترین جامعه ی سیاسی نوعی نظم سیاسی غیر طبیعی است که امکان رشد شایسته ی نیروهای بالقوه ی انسان را از او می گیرد. منظور ارسطو از این گفته که «دولت موجودی طبیعی است و انسان از روی طبع حیوانی سیاسی است» هم این بود که طبیعت، انسانها را به زندگی در جامعه ی سیاسی متمایل ساخته و هم اینکه انسانها تنها می توانند در یک جامعه سیاسی یونانی استعدادهای بالقوه خود را رشد دهند یا به کمال دست یابند،(9)(که این، بطور غیر قابل انکاری سخنی نژادپرستانه است). همانگونه که دانه ی بلوط تنها می تواند در خاک و آب و هوای مناسب از حالت بالقوه به فعل درآید و به درخت تنومند بلوط تبدیل شود انسان نیز فقط در بستر جامعه ی سیاسی یونانی می تواند به غایت خود دست یابد به کمال نزدیک شود. این استدلال در وهله ی اول مبتنی بر فرضیات زیست شناسانه ای است که غایات هستی را ساخته ی دست طبیعت می داند. در شرایط مناسبی که یک جامعه ی سیاسی خوب در حدود فراهم دارد انسانها می توانند به تعالی دست یابند، اما با زیستن بدون یک جامعه سیاسی، یا در درون محیط سیاسی فاسدی همچون استبداد ایرانی، بشر رشد نخواهد یافت. «اگر انسان به کمال برسد بهترین حیوانات است اما اگر از قانون و عدالت جدا شود بدتر از همه آنها خواهد بود.» ارسطو در جایی دیگر از همان فصل از کتاب سیاست اظهار می دارد که فرد بدون دولت «یا یک انسان بد است یا یک فوق انسان» «یا یک دیو است و یا یک الهه»(10)
هر چند ارسطو یقیناً حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه را به دلیل نادیده گرفتن آزادی شخصی و خشونت بیرحمانه اش محکوم می داند ولی مخالفت او با این نوع حکومت بیشتر از این رو است که نظم طبیعی امور را زیرپا می گذارد و یک نظم سیاسی غیر طبیعی است که مانع رشد اختلاقیات و خصایل انسانی می شود. امید به این که انسان بتواند تحت حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه بارور شود و به تعالی دست یابد بسیار شبیه به آن است که امیدوار باشیم درخت بلوط بدون نور خورشید بالنده گردد. بنابراین ارسطو حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه را نه صرفاً به دلیل خشونت آن، بلکه بیشتر از آن رو که نابودکننده ی میل طبیعی انسان ها به رشد در جهت تعالی- یعنی همان زیباترین وجه انسانیت از دید ارسطو- است محکوم می شمارد.
«حکومت ارباب بر بنده، حکومت پادشاهی و حکومت مشروطه هر یک بالطبع واجد عدالت و مزیت متناسب با خود است. اما در حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه و هر یک از اشکال منحرف حکومت هیچ گونه عدالت و مزیت متناسب و طبیعی به چشم نمی خورد زیرا این گونه حکومت ها مخالف طبیعت هستند» اگر هدف جامعه ی سیاسی حقیقی، بهزیستی است، هدف حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه در بهترین حالت، صرف زندگی است که در خانواده نیز امکان عملی شدن آن وجود دارد ( و البته در حکومت تورانی یا استبدادی حتی خطر از میان رفتن آن نیز می رود). و اگر دولتمردان در جامعه ی سیاسی حقیقی «اشتیاق انجام اعمال بزرگ را دارند» مستبدان پیش از هر چیز کوشش می کنند تا «حفاظت» شخصی خود را تأمین نمایند.
ارسطو که حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه را «بدترین» شکل حکومت به شمار می آورد، حتی اعلام می کند که «مفاخر بزرگ بر کسی ارزانی می شود که ستمگر جبار را بکشد.(11)
بدون شک در این گفته ارسطو که حکومت تورانی یا استبدادی غیر طبیعی است تأثیر افلاطون را می توان دید. وقتی ارسطو می گفت انسان هدف یا غایتی دارد که به وسیله ی طبیعت تعیین شده است و بهترین جامعه ی سیاسی نیازهای زیستی ما را به کامل ترین وجه برآورده می سازد همانند افلاطون این تصور را در ذهن داشت که انسان ها طبیعتاً در پی ایجاد وضعیت «سلامتی کامل» هستند که خود متضمن هر دو رکن شهروندی و زندگی عقلانی است همانگونه که در مقاله ی دیگری اشاره شده است ارسطو مفهوم «طبیعت» را تقریباً درست به همان شیوه ای به کار می برد که افلاطون اندیشه امر عادلانه و خوب را.(12) زندگی عقلایی از دید افلاطون سالم و عادلانه و در نظر ارسطو سالم و طبیعی است. حکومت تورانی یا استبدادی طبق نظر ارسطو غیرطبیعی است، دقیقاً به این دلیل که از ناخوشی یا عدم بلوغ نشأت می گیرد. ارسطو در مورد سولون می گفت « که نابسامانی امور، خود شاهدی است بر امکان تبدیل شدن او به یک جبار.»(13) البته افلاطون و ارسطو از سلامت، معنای واحدی را مراد نمی کردند زیرا ارسطو از نوعی مشارکت سیاسی و شهروندی دفاع می کرد که افلاطون آن را مجاز نمی شمرد.
استبداد ستمگرانه به عنوان یک خانواده: حذف سیاست و اولویت اقتصاد
ارسطو از افلاطون به خاطر تلاش برای تبدیل جامعه ی سیاسی به یک خانواده در کتاب «جمهوری»، انتقاد می کرد. به نظر ارسطو، هر چند هم شهر و هم خانواده برای پیشرفت انسان ها رکن اساسی محسوب می شوند(14) اما کارکرد آنها بسیار متفاوت از هم است و به علاوه نوع سلطه ی موجود در شهر که در آن شهروندان با یکدیگر برابر محسوب می شوند آشکارا با روابط سلسله مراتبی خانواده تفاوت دارد. نخست نحوه ی تفاوت سلطه ی موجود در شهر و سلطه ی موجود در خانواده را در نظر بگیرید. علیرغم ستایش گاه به گاه پادشاهی مشروطه و اریستوکراسی، در مجموع ارسطو در بحث از سلطه سیاسی، یا نوع سلطه ی موجود در یک جامعه ی سیاسی خوب از حکومت افراد برابر سخن می گوید و رابطه شهروندی را می ستاید. او این نوع از سلطه را «حکومت مبتنی بر قانون» نام می نهد، حکومتی که بر انسانهای آزاد و فطرتاً برابر اعمال می شود. از آنجا که ارسطو بسیاری از مفروضات روزگار خویش را پذیرفته بود، چنین می پنداشت که تعداد شهروندان مرد بالغ در مقایسه با کل جمعیت جامعه سیاسی، اندک خواهد بود و از این رو از چیزی که خودش «دموکراسی افراطی» می نامید دفاع نمی کرد بلکه معتقد بود که تنها آن عده معدودی که اقبال کافی برای شهروند شدن را دارند در مجامع عمومی به عنوان افراد برابر گرد هم خواهند آمد.«اما در بیشتر دولتهای مبتنی بر قانون اساسی، شهروندان به نوبت در جایگاه فرمانروایی و فرمانبری قرار می گیرند زیرا اندیشه ی دولت مبتنی بر قانون متضمن برابر انگاشتن طبیعت شهروندان است.» از نظر ارسطو، برابری به معنی یکسان بودن تمامی شهروندان و همسانی عقاید و علایق آنها نیست، زیرا هر جامعه ی سیاسی به طور طبیعی « از افراد غیر همسان تشکیل شده است.»(15) اگر افلاطون در جستجوی خانواده بزرگ و هماهنگی است که به واسطه ی داشتن نظر واحدی درباره ی عدالت و پی جویی آن از یکپارچگی برخوردار است، ارسطو شهروندانی متفاوت از هم را به تصویر می کشد که در مجمع شهر در مورد خیر مشترک به بحث و تبادل نظر می پردارند.
ارسطو شهروند را کسی معرفی می کند که «در حکمرانی و فرمانبرداری سهیم است». اگر بخواهیم به آنچه ارسطو از این مفهوم در نظر داشت دقیق تر پی ببریم، باید بگوئیم که شهروند «در اجرای عدالت و احراز مناصب دولتی شهروند خوب « باید بداند که چگونه همچون یک آزادمرد حکمرانی و چگونه مانند یک آزاد مرد فرمانبری کند.»(16) مطابق این استدلال کسی که زندگی خصوصی خود را در خانه ترک می کند به عنوان فردی برابر با همگنانش وارد دنیای عمومی سیاست و تصمیم گیری سیاسی می شود. در حالی که ارسطو را به سختی می توان یک متفکر کاملاً دموکرات دانست، اما او دفاعی ماندنی از مشارکت شهروندان در اداره ی شهر به دست می دهد. از نظر وی شهروند بودن برای به وجود آمدن انسان خوب ضروری است.
در حالی که حکومت یک جامعه ی سیاسی خوب متضمن میزان بالایی از برابری و مشارکت است، برعکس، خانواده یک نظام اجتماعی سلسله مراتبی است که نه تنها افراد بلافصل خانواده بلکه خدمتکاران و بردگان را نیز در بر می گیرد و از این رو اداره ی خانواده باید به شکل پادشاهی باشد «حکومت یک خانواده حکومت پادشاهی است زیرا هر خانه ای یک رئیس واحد دارد، در صورتی که حکومت مبتنی بر قانون، حکومت آزاد مردان و افراد برابر است.» ارسطو حتی در میان حکومتهای خانوادگی نیز انواع مختلفی از سلطه را مشخص می سازد: سلطه شاهوار بر افرادی اعمال می شود که طبیعتاً آزاد هستند مثل زن و فرزندان، و سلطه خودکامه بر افرادی اعمال می شود که طبیعتاً خدمتکار یا برده هستند.(17)
واژه خودکامه، بر حکومت مطابق منافع شخصی نیز دلالت دارد، بنابراین ارباب خانواده ای که از مسئولیت های خویش سوء استفاده کرده و بر تمام خانواده به صورت خودخواهانه حکم می راند حکومت خودکامه ای به وجود آورده است.(18) بطور مشخصی یک خودکامه اربابی است که بر مردمی که طبیعتاً برده هستند حکومت می کند و چنین حکومت خودکامه ای از جهاتی نه تنها برای بیشتر بردگان و خدمتکاران خانواده بلکه برای همه ی کسانی که همچون بربرها طبیعتاً قادر به آزاد بودن نیستند نیز مناسب است. به همین دلیل بربرها و آسیایی ها که به ترتیب شخصیتی پست تر از یونانی ها و اروپایی ها دارند علیه حکومت خودکامه سر به شورش بر نمی دارند.(19)
این بدان معنی است که حکومت های تورانی یا استبدادی، جهان سیاسی را باژگونه می سازند. هر چند آزادمردان باید در حکومت جامعه ی سیاسی سهیم باشند ولی حکمرانان مستبد با آزادمردان همچون بردگان رفتار می کنند و از روی خودکامگی حکم می رانند. هر چند باید بر شهروندان به صورت افراد برابر فرمانروایی کرد ولی مستبدان حکومت سلسله مراتبی را برقرار می سازند. هر چند حکومت باید در جهت خیر مشترک باشد ولی حکام مستبد حکومتی خودخواهانه دارند، و هر چند سلطه سیاسی هر شهر باید بستر مناسبی برای شکوفایی فضایل انسانی باشد، ولی حکومت های استبدادی شهر را به خانواده تبدیل می کنند و خود همچون ارباب بر آن حکم می رانند. ارسطو توجه داشت که حکومت پادشاهی شباهت بسیاری به مدیریت خانواده دارد. «همانگونه که مدیریت خانواده اداره ی شاهانه ی خانه است، حکومت پادشاهی نیز اداره ی شهر همچون یک خانواده است». می توان همین منطق را تعمیم داد و گفت که او یقیناً حکومت تورانی یا استبدادی را که شکل انحرافی پادشاهی است سوء حکومت ظالمانه بر خانواده می داند. همانگونه که ارباب خانواده با استفاده از نیروی کار خدمتگزاران، برای خود فراغت ایجاد می کند و از آنان همچون «ابزاری» بهره برداری می نماید، حکمرانان مستبد نیز، اتباع خود را در جهت نیل به مقاصد خودخواهانه ی خویش همچون به صورت ابزارهایی به کار می گیرند.(20)
همه ی این مطالب به این معنی است که حکومت های استبدادی کارکردهای صحیح خانواده و جامعه سیاسی را باژگونه می سازند. کارکرد خانواده در جهت رشد فضیلت انسانی این بود که شهروندان را از جریان کار کردن آزاد سازد تا فراغت و مجال آزادی داشته باشد که طی آن برای نیل به فضیلت سیاسی و فکری کوشش کند. «دارایی بخشی از خانواده است و هنر به دست آوردن مال بخشی از هنر اداره ی خانواده است، زیرا هیچ کس بدون این که ضروریات زندگی را فراهم نماید نمی تواند زندگی خوبی داشته باشد یا در واقع اساساً به حیات خود ادامه دهد.»(21)
در میان کل جمعیت دویست و پنجاه هزار نفری و شاید بیشتر آتن، حدود چهل تا چهل و پنج هزار نفر شهروند مرد بالغ وجود داشت. یعنی کار اکثریت بزرگ مردم- بردگان، خدمتکاران و زنان- فراغت لازم را برای تعداد نسبتاً اندک شهروندان مرد بالغ فراهم می نمود. از نظر ارسطو راه دیگری جز این متصور نبود. اگر رشد فضایل انسانی مستلزم آزادی از جریان کار است در این صورت برای آنکه عده ای آزاد باشند دیگران باید رنج کار را به جان بخرند. تنها گزینه ی دیگری که ارسطو می شناخت این بود که همه کار کنند و هیچ کس آزاد نباشد، البته او در عالم خیال می گفت اگر مزارع خود شخم بخورند و ماکوها به خودی خود ببافند، در آن صورت اربابان نیازی به بنده نخواهند داشت و این همان مطلبی است که مارکس قرن ها بعد با تصور جهانی که در آن ماشین ها همه ی ما را از کار ضروری یا اجباری بی نیاز کرده باشند از ارسطو نقل کرد.(22)
بدون اندک آگاهی از رؤیای جدید اتوماسیون و بدون مواجهه با یک اقتصاد کمیاب، ارسطو اقتصاد یا تدبیر خانواده را امری پست، ولی در عین حال بسیار اساسی می دانست زیرا از دید وی وظیفه اقتصاد، افزایش امکان آزادی برای عده ای از شهروندان بود. «از این رو کسانی که به واسطه موقعیت خود بالاتر از انجام کارهای دستی قرار می گیرند، خدمتکارانی دارند که در هنگام اشتغال آنها به فلسفه و سیاست تدبیر امور خانه آنها را به عهده دارند.»(23) شایان ذکر است که از نظر ارسطو زنان نه در حکومت مشروطه و نه در حکومت استبدادی نباید از هیچ میزانی از حق شهروندی بهره مند باشند.
خانواده را طبیعت برای فراهم نمودن ابزارهای اقتصادی تأمین مقاصد اخلاقی و سیاسی طراحی کرده و به خودی خود شکل ابتدایی حکومت است که برای صرف زندگی کردن کفایت می کند اما برای بهزیستی کافی نیست. در اینجا ارسطو به وضوح اقتصاد را خدمتگزار سیاست به شمار می آورد. طبق تعریف ارسطو، حکومت تورانی یا استبدادی، وجوه سیاسی- شهروندی، مشارکت، مجامع مردمی و تصمیم گیری جمعی- را از بین می برد و سلطه سیاسی را به اقتصاد یا تدبیر خانواده تبدیل می کند. در حکومت استبدادی، شاهد اولویت یافتن اقتصاد و تحت الشعاع قرار گرفتن سیاست هستیم.
پیآمدهای آزمندی و استبداد
ثروت از دید ارسطو وسیله ای برای بهزیستی است و نه هدفی که فی نفسه باید به دنبالش رفت. اگر چه بدون داشتن میزان متوسطی از دارایی بهزیستی برای هیچکس مقدور نیست، اما کسی هم که به دنبال منابع غیر ضروری ثروت می رود از نظر اخلاقی ناقص است و اهداف حقیقی زندگی را نمی داند، زیرا همانگونه که گاهی باید به عنوان وسیله ای برای تأمین صلح، مبادرت به جنگ کنیم کار را نیز باید تنها برای تأمین فراغت انجام دهیم.(24) متأسفانه اغلب مردم اهداف زندگی را به درستی درک نمی کنند و انباشت ثروت را نه به عنوان یک وسیله بلکه به عنوان یک هدف مدنظر قرار می دهند.از این رو برخی اشخاص به سوی این اعتقاد کشانده می شوند که به دست آوردن ثروت هدف اصلی تدبیر منزل است و اندیشه ی کلی زندگی آنان هم افزایش بی حد و حصر ثروت یا از دست ندادن آن به هیچ قیمتی است. ریشه ی این تمایل در انسانها در آن است که همشان را صرف زیستن و نه بهزیستن کرده اند و از آنجا که امیال آنان حد و مرزی نمی شناسد برآنند که ابزارهای ارضای آنها نیز باید نامحدود باشد.(25)
«فاینلی» در یک تحلیل چشمگیر نشان می دهد که ارسطو یک تحلیل اقتصادی مدرن و سیستماتیک ندارد زیرا اساساً اقتصاد را وظیفه ای اساسی ولی فرودست می دانست که باید به وسیله بیگانگان، خدمتکاران خانه و بردگان انجام گیرد.(26) در واقع ارسطو تجارت را شغلی پست و نامناسب برای شهروند آزاد به حساب می آورد. برای نمونه وی «خرده فروشی» را شغلی «غیرطبیعی» می دانست که در آن مردم یکدیگر را سودجویانه مورد استفاده قرار می دهند.(27) ارسطو آنچنان تجارت را ناخوش می داشت که اگر مردم صرفاً برای افزودن بر ثروت گردهم می آمدند، او از اطلاق عنوان شهر یا جامعه ی سیاسی بر چنین جمعی امتناع می نمود زیرا به نظر وی شهر باید هدفی والاتر از ثروت داشته باشد.
اما دولت نه برای تأمین صرف زندگی بلکه برای دستیابی به زندگی خوب به وجود می آید... دولت به خاطر اتحاد و در امان بودن از بی عدالتی یا حتی برای مبادله و آمیزش متقابل به وجود نمی آید،... اجازه دهید فرض کنیم در جمعی، یک نجار است، دیگری کشاورز، دیگری کفاش و از این قبیل و تعداد آنها به ده هزار نفر می رسد. با این حال اگر آنها با هم مشترکاتی جز مبادله، اتحاد و عناصری از این دست نداشته باشند از جمع آنان دولت تشکیل نمی شود.(28)
چون ارسطو شهر را همچون جمع دوستانی که با هم در جستجوی بهزیستی هستند تصور می کرد و وجه مشترک همه آنان را نیز همین جستجوی فضیلت می داند، پس یک نظم سیاسی که اهداف اصلی آن حفظ دارایی و تأمین نظمی است که مردم تحت آن بتوانند منافع اقتصادی خصوصی خود را دنبال کنند (یعنی همان چیزی که یادآور متفکرین جدیدی چون لاک و اسمیت است) حداقل از دید ارسطو جامعه سیاسی نیست، بلکه صرفاً اتحادیه اقتصادی یا پیمان تجاری است. حکمران مستبد کسی است که با شهر چنان برخورد می کند که گویا یک خانواده است. نقش صحیح شهر را نادیده گرفته و در مقابل، آن را همچون یک اتحادیه اقتصادی که هدفش تولید ثروت بویژه برای خود اوست به شمار می آورد. در حکومت استبدادی نیز مانند الیگارشی هدف، ثروت است (زیرا حکمران مستبد تنها با کمک ثروت می تواند گارد محافظ خود و تجملاتش را حفظ کند). ارسطو نیز مانند افلاطون، حاکم مستبد را مقهور میل به قدرت، ثروت و لذت می داند. «هدف حکمران مستبد لذت جویی و هدف شهریار کسب افتخار است. حکمران مستبد به انباشت ثروت می پردازد و پادشاه جویای چیزی است که موجب افتخار می شود.»(29)
اگر چه ثروت طلبی موجب بی ثباتی و کوتاهی عمر استبدادهای ستمگرانه می شود ولی جباران در دوران زمامداری، اتباع خویش را تا حدودی از طریق نیز کردن آتش ثروت جویی در آنان کنترل می نمایند. یک مستبد ستمگر از محرک های اقتصادی برای غیر سیاسی کردن اتباع خود سود می جوید. جباران عشق به ثروت را در مردم شعله ور می سازند تا آنان در امور شخصی خود غوطه ور گردند و به این ترتیب دیگر فرصت، مجال یا تمایلی به حضور در عرصه مسائل عمومی نداشته باشند. ارسطو در توصیف حکومت پیزیسترات یادآور می شود که بخشی از علل ترویج کشاورزی توسط وی این بود که مردم باید ابزارهای منطقی گذران زندگی را در اختیار داشته باشند و توجه شان معطوف به مسایل شخصی خویش باشد و تمایل یا مجال علاقه مندی به امور عمومی را نداشته باشند. پیزیسترات قدرت خویش را تحکم نمود و از طریق کمک به مردم در زمینه ی علائق شخصی شان، رضایت بسیاری از آنان را جلب نمود.
ارسطو معتقد بود که گاه ممکن است حکومتهای استبدادی اتباع خویش را «فقیر نگهدارند» تا آنان مجبور شوند چنان سخت مشغول کار گردند که از دسیسه چینی باز مانند.(30) هم فقر که مردم را چنان سخت به کار وا می دارد که دیگر فرصت پرداختن به امورسیاسی را ندارند و هم وفور نعمت که مردم را از توجه به مسائل سیاسی منصرف می سازد به سود استبداد عمل می کند.
در هر حال، درگیر شدن مردم در فعالیت اقتصادی به حکومت استبدادی یاری می رساند تا مخالفت سیاسی احتمالی را براندازد.
حکومت استبدادی خواه با ارضای مادی مردم آنان را آرام سازد و خواه با تشویق به پرداختن به امور شخصی توجه آنان را منحرف نماید، در هر صورت از زمان فراغت حقیقی مردم سوء استفاده می کند و حتی آن را از بین می برد. از نظر ارسطو این یک فاجعه است زیرا زمان فراغت لازمه، ی رشد فکری، فعالیت سیاسی و کلاً فضیلت انسانی است. همانگونه که در بالا دیدیم شهروندانی که از جریان کار، آزاد شده اند خود را با فلسفه و سیاست مشغول می دارند. طبق نظر ارسطو بهترین دولت، به کارکنان عادی و صنعتگران اجازه شهروند شدن نمی دهد، زیرا واژه شهروند را «تنها در مورد کسانی می توان به کار برد که از خدمات ضروری رهایی یافته باشند.»(31) هر چند در عصر حاضر این گفته ما را ناخوش می آید اما از نظر ارسطو اوقات فراغت برای توسعه معنویت و فضیلت امری اساسی است و فردی که از طلوع آفتاب تا غروب باید کار کند نمی تواند چنین فراغتی داشته باشد. چنین فردی مقهور ضرورتهای اولیه زندگی است و در نهایت نه به انسان بلکه به یک ابزار کار و یا حیوانی بارکش شباهت دارد.(32)
بشر تنها در ورای ضرورت های اولیه می تواند به اهداف شایسته ی خود یعنی زندگی عقلایی و شهروندی دست یابد. در بهترین جامعه سیاسی، «شهروندان نباید از زندگی صنعتگران و تجار پیروی کنند زیرا این نوع از زندگی، پست و مغایر فضیلت است. همچنین آنها نباید کشاورز باشند، زیرا فراغت هم برای رشد فضیلت و هم برای انجام وظایف سیاسی ضروری است.»(33) هر چند وقت آزاد برای بهزیستی ضروری است ولی کافی نیست زیرا مردمی که وقت آزاد دارند باید از آن به خوبی استفاده کنند و این کاری است که از دید ارسطو بسیار مشکل تر از به دست آوردن زمان فراغت است. «اصل اولیه ی کلیه اعمال، فراغت است... و بنابراین سوالی که باید مطرح کرد این است که در اوقات فراغت باید چه کاری انجام داد؟ روشن است که نباید خود را سرگرم کنیم زیرا در آن صورت سرگرمی هدف زندگی خواهد بود.»(34) این دقیقاً همان چیزی است که در یک حکومت استبدادی اتفاق می افتد زیرا هنگامی که حاکمان مستبد اوقات فراغت را با غوطه ور شدن در عیاشی های زشت تلف می کنند، بسیاری از اتباع آنها هم خود را با تجارت سرگرم می سازند، بطوری که تجارت به خودی خود به یک هدف تبدیل می شود و آنان خود را از شانس داشتن اوقات فراغت واقعاً ثمربخش محروم می سازند. ارسطو در عباراتی که بالاتر ذکر شد پیزیسترات را حکمرانی معرفی می کند که اتباع خویش را به پرداختن به امور شخصی ترغیب می کرده تا آنها تمایل یا فراغت لازم برای مشارکت در امور سیاسی را نداشته باشند.(35)
در تحلیل ارسطو در مورد نحوه ی سوء استفاده ی حکومت های استبدادی از اوقات فراغت نکات به مراتب جدی تری مطرح است. قبل از همه، از بین بردن اوقات فراغت رشد معنوی را تهدید می کند زیرا ارسطو جا به جا متذکر می شود که وقت آزاد برای پرداختن به علم و فلسفه ضروری است و تنها پس از این که طبقات مشخصی از جامعه از حد برآوردن نیازهای اولیه درگذرند، متوجه امور معنوی و هنری خواهند شد.
«بنابراین با تحقق تمامی اینگونه ابداعات، در نقاطی که انسان ها به اوقات فراغت دست یافتند برای نخستین بار علومی سر برآوردند که هدف آنها صرفاً برخورداری از لذایذ و برآوردن نیازهای زندگی نبود.»(36)
دوم و با اهمیت تر این که وقت آزاد برای تعمق و درک ارکان بهزیستی ضروری است. در نتیجه وقتی حکومت های استبدادی از اوقات فراغت سوء استفاده کرده یا آن را از میان بر می دارند همزمان چیزی را نابود می کنند که ارسطو پرسش های عملی، یا سئوال از نحوه ی دستیابی یک جامعه به بهزیستی نام نهاده بود. با حذف تمام پرسش های عملی، همه، از خود جبار گرفته تا فقیرترین اتباع وی تصور می کنند که زندگی خوب در خوشگذرانی و تفریحاتی خلاصه می شود که طبقات حاکم از آن برخوردارند و جایگزینی برای وضع موجود متصور نیست. جلوگیری از طرح پرسش های عملی یکی از قدرتمندترین پشتوانه های هر حکومت استبدادی است.
ارسطو عقیده داشت که طبق تعریف، «هنر سیاستمداری» باید درباره بهزیستی یا آنچه برای انسانها بهترین است «سخن بگوید» و درباره ی آن تحقیق و بررسی نماید. مطابق تعریف او، شهروند کسی است که در تبادل نظر و تصمیم گیری پیرامون نحوه ی امکان حصول بهزیستی مشارکت نماید. «در بهترین دولت (یک شهروند) کسی است که بر فرمانروایی و فرمانبرداری با عنایت داشتن به زندگی شرافتمندانه تواناست و همین راه را برمی گزیند.»
وقتی ارسطو در آغاز کتاب «سیاست» نوشت انسان حیوانی سیاسی است که کمال خود را در شهر یونانی به دست می آورد، سعی داشت با اشاره به قدرت تکلم انسان این موضوع را به اثبات برساند. از آنجا که طبیعت عملی بیهوده انجام نمی دهد و به این دلیل که انسانها تنها حیواناتی هستند که از موهبت سخن گفتن بهره مندند لذا باید گفت، طبیعت برای انسانها زندگی در جوامع سیاسی و استفاده از «قدرت تکلم، برای... تشخیص مصالح از غیر مصالح و امور عادلانه از غیر عادلانه» را مقدور داشته است. به عبارت دیگر انسانها تنها در صورتی می توانند به هدف صحیح و والای خود برسند که به عنوان شهروند یک جامعه ی سیاسی درباره ی بهزیستی و چگونگی دستیابی به آن تبادل نظر و تصمیم گیری کنند. ارسطو نه تنها «تشکیل جلسه، قضاوت، تبادل نظر و تصمیم گیری در مجامع» را می ستود،(37) بلکه اینگونه اقدامات را برای رشد استعدادهای بالقوه انسان اجتناب ناپذیر می دانست و از این مجامع می خواست تا درباره ی جدی ترین مسایل اخلاقی و عملی به مشورت و تصمیم گیری بپردازند. آنچه در این تبادل نظرها و تصمیم گیری های سیاسی به دست آمده و اجرا می شود چیزی است که ارسطو Phronesis یا «حکمت عملی» می نامد. «حال چنین گمان می رود که نشانه انسان بهره مند از حکمت عملی، داشتن توانایی تعمق در این باره است که به طور کلی چگونه اموری به بهزیستی منتهی می شوند.»(38)
در یک شهر خوب، شهروندان از طریق تبادل نظر میان خود حکمت عملی را هم توسعه داده و هم به اجرا می گذارند، حکومت استبدادی هر چند ممکن است، هوشیاری فنی کافی برای درک بهترین راه حفظ استبداد را داشته باشد، اما طبق تعریف از حکمت عملی بی بهره است. آشکار است که یک حاکم مستبد- و به احتمال بسیار اتباعش عنایتی به بهزیستی ندارند ولی مقصود ارسطو مهم تر از اینهاست. اتباع حکومت استبدادی توانایی طرح مسائل عملی و تعمق درباره ی بهزیستی و نحوه ی حصول آن را از دست داده اند. «سیسرو» عبارتی را از ارسطو ثبت کرده که مؤید این نتیجه گیری است. «فصاحت قرین صلح، هم پیمان فراغت و بنابراین زاده ی دولت سامان یافته است و به گفته ی ارسطو به همین دلیل اهالی سیسیل تنها زمانی قادر به بسط هنر فصاحت شدند که جباران را در «سیسیل» بر کنار کردند.»(39) یعنی در نبود حکومت استبدادی سرانجام شهروندان توانستند رو به همان پرسش های عملی ای آورند که بیشتر از طرح آن ناتوان بودند. اتباع حکومت استبدادی نه تنها به این دلیل که این پرسشها موقعیت ممتاز حاکم مستبد و هر طبقه ی حاکمی را به خطر می اندازد، بلکه همچنین به این دلیل مطابق نظر ارسطو، تمامیت شهر پذیرفته اند که زندگی خوب چیزی جز تحصیل قدرت، ثروت و خوشگذرانی نیست از طرح این پرسشها عاجزند. حاکم مستبدی که امکان تعمق و تبادل نظر درباره ی بهزیستی را از بین برده و موفق گشته بر مردمی حکم براند که از طرح پرسش درباره ی امکان وجود زندگی بهتر یا جایگزینی برای وضع موجود ناتوانند به کارآمدترین سلاحی دست یافته است که هر جباری می تواند برای ثبات و دوام حکومتش به کار گیرد.
حکومت استبدادی و زوال همبستگی
ارسطو در بحث از تکوین «شهر» یا جامعه ی سیاسی، آن را اجتماعی از خانواده ها می داند، اما پیش از آن، خانواده را نیز نوعی اجتماعی می خواند. به عبارت دیگر، شهر یا جامعه سیاسی، اجتماع اجتماع هاست.(40) واژه ای یونانی که گاه آن را به اجتماع ترجمه می کنند koinonia است اما واژه ی اجتماع، غنای مفهومی این کلمه را در بر ندارد. در حالی که اجتماع تا حدودی تعلق انفعالی به یک گروه را می رساند معادل یونانی آن حاکی از مشارکت فعال است و در حالی که اجتماع ممکن است متضمن نوعی سلسله مراتب باشد koinonia دال بر میزان چشمگیری از برابری است. در حقیقت koinonia مفاهیمی چون همبستگی و اشتراک را می رساند و شاید بهترین ترجمه برای آن «شراکت» باشد چرا که این کلمه حامل معنی مشارکت فعال افراد برابر در نوعی اقدام مشترک است.(41) وقتی می گوییم شهر یک جامعه ی همبسته و یک شراکت است، بلافاصله این معنا به ذهن متبادر می شود که شهروندان فعالانه و همراه با هم به اقدام مشترکی دست می زنند و این شاید همان تصویری از شهر باشد که ارسطو می خواست برای ما ترسیم کند. ارسطو می گفت «شهر یا جامعه ی سیاسی از اجتماع خانواده ها و دهکده ها پدید می آید و هدفش بهزیستی و زندگی کامل و مستقل اعضایش است». به اعتقاد ارسطو هر جامعه ی همبسته یا شراکتی باید دارای دو مشخصه ی دیگر یعنی عدالت و دوستی هم باشد و در حقیقت هر چه جامعه کمال یافته تر باشد، عدالت و دوستی نیز در آن متکامل تر خواهد بود. به پندار ما در هر جامعه ای نوعی عدالت و برادری نیز وجود دارد... و درجه ی یگانگی افراد جامعه به همان میزان دوستی آنها یعنی به میزان عدالتی است که در میان آنان حکمفرماست. و این ضرب المثل که «هر چه دوستان دارند دارایی مشترک آنان است» بیانگر همین حقیقت است زیرا دوستی در گرو همبستگی است.(42)اما ممکن بود ارسطو دقیقاً عکس این را بگوید و جامعه ی همبسته را در گرو دوستی اعلام کند زیرا وی مکرراً اعلام می کند که بهترین جامعه ی سیاسی، جامعه یا شراکت میان دوستان است و «به نظر می رسد که همین دوستی... دولتها را در کنار هم نگه می دارد.»(43) وقتی ارسطو می گوید «هیچ کس حتی اگر از همه دیگر خیرات بهره مند باشد باز بدون دوستان نمی تواند زندگی کند.» نه تنها می خواهد نشان دهد که دوستی جزء اصلی بهزیستی است بلکه مرادش این است که دوستی برای هر جامعه ای از جمله شهر، از نهایت اهمیت برخوردار است زیرا «دوستان مشخصه ای مهمتر از زندگی با یکدیگر ندارند.» از طرف دیگر منظور ارسطو این است که همزیستی انسانها در شهر از خواسته های طبیعت است و ما در تنهایی نه می توانیم زندگی شادمانه ای داشته باشیم و نه به فضیلت دست یابیم. «هیچ کس بهره مندی از تمامی خیرات را چنانچه مشروط به تنها ماندن باشد انتخاب نمی کند چرا که انسان موجودی سیاسی است و همزیستی او با دیگر همنوعانش به حکم طبیعت صورت می گیرد.» انسان ها بطور طبیعی در جوامعی که بر پایه ی دوستی بنا نهاده شده زندگی می کنند، جوامعی که بر تنهایی غلبه کرده و به رشد فضایل انسانی کمک می کنند.(44) اما از طرف دیگر منظور ارسطو صرفاً این است که دوستی یکی از بادوام ترین سرچشمه های خوشی انسان است.
«به علاوه، انسان ها دوست را از والاترین خیرات، و تنهایی و بی دوستی را دهشتناک ترین چیز می دانند». اگر ما دوستانی داریم، طبیعتاً خواهان بهره مندی از همراهی آنان هستیم و بر همین اساس ارسطو می گوید که «تعمق و عیش و نوش دوستان شکلی اشتراکی دارد» همانگونه که با هم می نوشند، با هم نرد می بازند و با هم به مطالعه فلسفه می پردازند« از آنجا که آنان خواهان همزیستی با دوستان خود هستند تا جایی که بتوانند در این امور با هم شریک می شوند.»(45)
ارسطو می توانست به همین ترتیب اضافه کند که دوستان با هم به مجمع تصمیم گیری و حتی به جنگ می روند زیرا اینها نیز با تصویر ارسطویی شهر خوب به عنوان نوعی شراکت و جامعه همبسته که بارزترین شاخصه ی آن تشریک مساعی دوستان است همخوانی دارد.
اما در یک حکومت استبدادی روابط میان افراد مستبدانه است یعنی این روابط به رابطه میان ارباب خانه و خدمتکارانش شبیه است و طبق تعریف دوستی بر این روابط حاکم نیست.
«اما در اشکال انحرافی(حکومت) همانگونه که از عدالت خبری نیست دوستی نیز نایاب است. کمترین میزان دوستی در بدترین شکل حکومت وجود دارد در حکومت استبدادی دوستی اندک بوده و یا اصلاً وجود ندارد. زیرا در جایی که هیچ وجه اشتراکی میان حکام و فرمانبرداران وجود ندارد، دوستی نیز محلی از اعراب ندارد، چون در آنجا مثلاً میان صنعتگر و ابزار، روح و جسم، ارباب و برده عدالت حاکم نیست... زیرا هیچ چیز مشترکی میان دو گروه وجود ندارد، بردگان ابزارهایی زنده هستند و ابزارها بردگانی بیجان.»(46)
اشتباه است اگر تصور کنیم که ارسطو حکومت استبدادی را صرفاً به صورت محیطی غیردوستانه برای زندگی ترسیم می کند چرا که تصویر ارائه شده از جانب او بسیار تیره تر از اینها است. از آنجا که حکومت استبدادی نوعی نظم سیاسی است که هر گونه احساس همبستگی یعنی هر گونه احساس لزوم تشریک مساعی انسان ها برای حصول هدف مشترک خود که همانا بهزیستی است در آن از دست رفته است لذا مشخصه روابط در حکومت استبدادی، خودخواهی استثمار، دشمنی، بدگمانی و نهایتاً غربت تنهایی است که هم «توکویل» و هم «آرنت» سالها پس از ارسطو از آنها به عنوان اجزاء کلیدی استبداد یاد کردند. اگر طبق تعریف ما خیر و صلاح دوستمان را می خواهیم و او را در موفقیت های خویش سهیم می دانیم در حکومت استبدادی یکدیگر را صرفاً به چشم کسانی می بینیم که باید در راه نیل به مقاصد خودخواهانه خودمان به کار گیریم.
در چنین جهانی فقط شاهد تضاد فقیر و غنی خواهیم بود. ثروتمند مستبدانه حکم می راند و فقیر تنها می داند که چگونه همچون بردگان اطاعت کند. «بدین ترتیب شهری به وجود می آید که نه از انسان هایی آزاد بلکه از اربابان و بردگان تشکیل یافته است و در آن یکی تحقیر می کند و دیگری رشک می برد. و برای دوستی و حسن رابطه ی مردمان در داخل دولتها چیزی مرگبارتر از این وجود ندارد.»(47) به اعتقاد ارسطو حکومت های استبدادی از تعارضات ملایم طبقاتی بهره می برند و تا زمانی که این تعارضات به خشونت نگراییده حکام مستبد تلاش خواهند کرد تا شکافهای میان فقیر و غنی را عمیق تر سازند. «هنر دیگر جبار، کاشتن بذر دشمنی میان شهروندان است. باید دوستان با دوستان، مردم عادی با اعیان، و ثروتمندان با یکدیگر به نزاع برخیزند.» اما دامن زدن به تعارض طبقاتی، برای جباران بازی خطرناکی است زیرا چنین تعارضی سرانجام به انقلاب منجر خواهد شد. «جاه طلبی طبقات حاکم همیشه از تعداد آنان کاسته و همین موجب تقویت توده هایی خواهد شد که سرانجام بر اربابان خویش غلبه کرده و دموکراسی را برقرار می کنند.»
در کل، حکومتهای استبدادی باید راهی برای خشنود ساختن هر دو طبقه بیابند و نزد هر طبقه چنین وانمود کنند که خیرخواه همان طبقه اند و در جهت منافع آن حکم می رانند. از آنجا که این نیز بازی خطرناکی است، روشن می گردد که ایجاد و حفظ یک استبداد دیرپا کار آسانی نیست. وقتی ارسطو به حکام مستبد توصیه می کند که «اشراف را با همراهی و توده مردم را با تملق اغوا کنید»، آگاهانه نصایحی را مطرح می سازد که از رویه پیزیسترات برگرفته شده است زیرا خود ارسطو می گوید که وی «اشراف را با رفتار دوستانه اش، و مردم را با مساعدتهایی که در مسائل خصوصی شان به آنان می کرد» با خود همراه ساخته بود.(48)
با قائل شدن به این که حکومت های استبدادی از ستیز میان طبقات سود می برند، و نمی توان در آنها نشان چندانی از دوستی یافت و در عوض، آکنده از دشمنی هستند، ارسطو می گوید که حکومت های استبدادی تا حدی دوام می آورند که میان اتباع شکاف انداخته و آنان را جدا از یکدیگر نگه دارند.
اصل تفرقه بینداز و حکومت کن نزد این حکومتها یک اصل به اثبات رسیده است و این را ارسطو به خوبی می دانست. ارسطو در آغاز کتاب «سیاست» یادآور می شود که بر خلاف شهر که در آن مردم، یک جامعه ی بالنده ایجاد می کنند، در دهکده هایی که به مرحله ی سیاسی نرسیده اند، خانواده ها به صورت پراکنده زندگی می کنند. به تعبیری حکومت های استبدادی تلاش می کنند تا با محدود کردن مردم در امور شخصی و خانوادگی خود و محروم ساختن آنان از هر گونه فرصت لازم برای اقدام عمومی و سیاسی، به همین وضعیت غیر سیاسی پراکندگی باز گردند. تمامی نظریه پردازان بعد از ارسطو غرق شدن در امور شخصی را به عنوان اساسی ترین ویژگی واحد استبداد به شمار آورده اند و بی شک مهمترین سهم ارسطو در نظریه های حکومت استبدادی نیز همین است.
به نوشته ی ارسطو پس از آنکه پیزیسترات فریبکارانه مردم را به تسلیم کردن سلاح های خود واداشت و از این راه قدرت را به چنگ آورد، به مردم گفت که «آنان نباید وحشت زده یا دلسرد شوند بلکه باید به امور خصوصی خود بپردازند و مراقبت امور عمومی را به وی واگذارند.» از این گذشته ارسطو می گوید که پیزیسترات با تشویق مردم به کشاورزی که موجب می شد آنان به خارج از شهر- یعنی مکان احتمالی سازماندهی سیاسی شان- بروند و در حومه ی شهر پراکنده گردند آنان را از یکدیگر جدا نگه داشت، و این رویه ی معمول همه حکومت های استبدادی است. همچنین هم حکومت های استبدادی و هم حکومت های الیگارشی در صدمه رساندن به مردم و واداشتن آنان به ترک شهر و متفرق کردن آنها با یکدیگر شبیه اند.(49) این ارسطو بود که ثابت کرد منزوی ساختن شهروندان از یکدیگر از ویژگی های اصلی هر حکومت استبدادی است. در حقیقت وقتی ارسطو با به کارگیری علم سیاست خویش می کوشد تا مشخص کند که حکومت های استبدادی چگونه می توانند خود را پایدارتر و ماندگارتر سازند، بیش از هر چیز به برخی راههایی اشاره می کند که حکومت های استبدادی می توانند از طریق آنها شکاف میان مردم را استمرار بخشند. برای مثال دیکتاتورها باید از جاسوسان و خبرچینان برای شکاف انداختن در میان مردم استفاده کنند زیرا افراد وحشتزده و بدگمان نمی توانند صادقانه با یکدیگر سخن گویند. آنها باید با ترغیب زنان و بردگان به خبرچینی بر ضد رئیس خانه در میان خانواده ها تفرقه اندازند، آنها باید « در میان شهروندان بذر دشمنی بکارند» تا شهروندان از یکدیگر جدا شوند و دوستی ها در هم شکند. آنها «نباید اجازه دهند مهمانیهای عمومی، باشگاهها یا هر نوع گردهمایی دیگری تشکیل شود، زیرا این فعالیت ها ممکن است موجب اتحاد مردم گردد. آنها باید از هر وسیله ای استفاده کنند تا مردم با یکدیگر آشنا نشوند (زیرا آشنایی، اعتماد متقابل به بار می آورد). و سرانجام جباران باید در میان (اتباع خود) «بی اعتمادی ایجاد کنند زیرا یک حاکم مستبد تنها زمانی سرنگون خواهد شد که مردم شروع به اعتماد به یکدیگر کنند.»(50)
از تمامی این گفته ها بلافاصله دو نتیجه به دست می آید. نخست، اگر اتباع از یکدیگر جدا نگه داشته شوند و نسبت به هم بی اعتماد باشند و اگر دشمنی و بدگمانی همه دوستی ها را از میان بردارد، در این صورت، این اتباع دیگر توان مخالفت سیاسی عملی با حکومت استبدادی را نخواهد داشت. «حکمران مستبد مایل است اتباعش ناتوان از عمل باشند، زیرا هیچ کس برای کار غیر ممکن تلاش نمی کند. و اگر مردم قدرت نداشته باشند برای سرنگونی استبداد تلاش نخواهند کرد.»(51) دوم، وجود اینگونه شکافها در میان شهروندان نشانه ی از دست رفتن کامل شراکت یا همبستگی قوام دهنده به شهر است. از این جهت نیز استبداد نه تنها به کار استیلا و استثمار مشغول است بلکه فرهنگ سیاسی را نیز که در ظهور طبیعی فضیلت انسانی نقشی اساسی دارد، نابود می کند.
استبدادشناسی ارسطو
به یقین، ارسطو برجسته ترین دانشمند علوم طبیعی جهان قدیم و مشاهده گر خستگی ناپذیر جهان طبیعی بود که بخش بزرگی از زندگی خود را صرف جمع آوری واقعیات از طریق مشاهدات تجربی نمود.(52) همانگونه که پیشتر دیدیم ارسطو پیوستگی بسیاری میان مطالعات خویش درباره ی جهان فیزیک و زیست شناسی و مطالعه ی جهان سیاست می دید. زیرا از نظر زیست شناسی نیز مورد نیاز است. دانش ارسطو برای قرن حاضر غیر معمول می نماید، زیرا او می پنداشت که می تواند از دانش خود نه تنها برای کشف واقعیات بلکه برای صدور احکام اخلاقی نیز استفاده نماید.همین که دانستیم غایت و هدف طبیعی رشد انسان زندگی عقلانی و شهروندی است، و به مجردی که مشخص شد که انسانها این استعدادها را در درون جامعه ی سیاسی یا شهر رشد می دهند، تحقیق علمی ما به معارف اخلاقی و سیاسی انجامیده و به ما می گوید که برای رشد فضایل انسانی چگونه باید عمل کرد. همانگونه که نشان دادیم این عمل بسیار شبیه به دانش پزشکی است که می داند سلامتی خوب است و بعلاوه چگونه باید آن را تأمین کرد. علیرغم این حقیقت که دانش ارسطو شباهت کاملی با علوم سیاسی قرن بیستم ندارد، عنایت وی به تجربه گرایی، او را از افلاطون متمایز می کند. ارسطو ضمن بازگویی این تحلیل افلاطون که جمهوری از تیموکراسی به الیگارشی و سپس دموکراسی گذر خواهد کرد و سرانجام به حکومت استبدادی منتهی خواهد شد، نظر استاد خود را با دلایل تجربی رد می کند. ارسطو بر اساس مطالعات تجربی خویش درباره ی انواع مختلف دولتها اعتقاد داشت که دموکراسی به جای استبداد به احتمال قوی به الیگارشی تبدیل خواهد شد. او در جریان ریشه یابی حکومت استبدادی، یک تحلیل نظری (یا حتی روانشناسانه) به دست نمی دهد، بلکه مثال تاریخی می زند. به نظر می رسد که مردم عموماً جباران را برای حفظ خود از تجاوزات اشراف برگزیده اند «تاریخ نشان می دهد که تقریباً همه ی جباران عوامفریبانی بوده اند که با متهم کردن بزرگان و اشراف پشتیبانی مردم را بدست آورده اند.»(53)
علم سیاست ارسطو در پی شناخت چهار چیز است: حکومت ایده آل یا بهترین حکومت از نظر انتزاعی، بهترین حکومت ممکن (نقد نه چندان موشکافانه نظرات افلاطون)، بهترین حکومت برای هر کشور با توجه به شرایط مشخص آن و سرانجام این که چگونه دولتمردان می توانند تشکیل حکومت داده و آن را حفظ کنند.(54) هدف اخیر یعنی بهترین راه برای پایدار و ماندگار ساختن حکومت، او را به این تحلیل می کشاند که چگونه می توان حکومت استبدادی را حفظ کرد. اگر چه این تحلیل تا حدودی برای ما شگفت آور است، زیرا به نظر می رسد که او توصیه هایی به نفع حکمرانان مستبد می کند ولی بسیار شبیه به پزشکی که می خواهد بداند بیماری در چه شرایطی به سرعت گسترش می یابد کنجکاوی شگفت آور ارسطو نیز او را به سادگی به طرح این سئوال فنی می کشاند که چه چیز موجب ماندگاری استبداد می گردد.
او حتی بررسی خویش را با تحقیقات پزشکی پیوند می دهد.«همانگونه که بدن های سالم و کشتی هایی که دارای ملوانان ورزیده اند می توانند حوادث ناگوار را از سر بگذرانند ولی مزاج های مریض و کشتی های پوسیده با کوچک ترین خطا از بین می روند، بدترین اشکال حکومت نیز به بیشترین مراقبت نیاز دارند.»(55)
در جریان تلاش برای یک کاسه کردن توصیه های مشخص ارسطو برای تثبیت حکومت های استبدادی می توان چهار توصیه ی اصلی را مشخص کرد که دو تای آنها را در بخش های گذشته ی این مقاله یادآور شدیم. نخست، ارسطو به طرق مختلف و مشخصی توصیه می کند که حکومت های استبدادی مردم را غیر سیاسی کنند. در این شرایط نه تنها شهروندان خود را به امور اقتصادی شخصی سرگرم می کنند، بلکه از طرح پرسشهای عملی درباره ی وضع جایگزین برای وضع موجود منصرف می شوند.
دوم، همانطور که در بخش قبل دیدیم ارسطو پیشنهادهای مشروحی درباره ی تفرقه افکنی حکمران مستبد در میان شهروندان به منظور جلوگیری از، تشکل سیاسی آنان در مقابل حکومت خویش ارائه می کند. استبداد کارآ، در تلاش برای تضعیف مردم می کوشد همبستگی و دوستی را از میان بردارد و آنان را از یکدیگر جدا و منزوی سازد.
دو توصیه کلی دیگر نیز از نوشته های ارسطو به دست می آید: حکومتهای استبدادی باید نحوه بکارگیری خشونت را بدانند و در حیله گری نیز زبردست باشند.
ارسطو در سه موضع مختلف داستانی را درباره ی «پریاندر» جبّار«کرنت» نقل کرده یا به آن استناد می کند. وقتی از او اندرزی خواسته شد «چیزی نگفت ولی درازترین ساقه های ذرت را برید تا مزرعه را هم سطح کند و این حرکتی نمادین بود که نشان می داد هر حکمران مستبد باید علیه تمامی افراد برجسته ای که قدرت او را تهدید می کنند اعمال خشونت نماید. با این که ارسطو ترجیح می دهد که حکمران مستبد برای حذف مخالفین بالقوه قدرتمند خود از حربه ی تبعید استفاده کند ولی به سهولت می پذیرد که استبداد کارآ باید توانایی به کار بردن خشونت را نیز داشته باشد.» حاکم مستبد باید گردن کسانی را که بیش از حد بلند هستند قطع کند یعنی باید افراد روشنفکر را به قتل برساند.(56) با افزودن استفاده از جاسوسان و خبرچینان به این خشونت، به سادگی می توان دریافت که از نظر ارسطو حکومتهای استبدادی برای حفظ سلطه ی خویش هم به وحشت و هم به خشونت نیاز دارند. این مسئله بویژه برای کسانی که وارث قدرت استبدادی می شوند به شکل حادتری مطرح است، زیرا «بیشتر کسانی که چنین قدرتی را خود بدست می آوردند توان حفظ آن را دارند، اما آنانی که چنین قدرتی را به ارث برده اند تقریباً یکباره آن را از دست داده اند؛ چرا که به واسطه ی داشتن یک زندگی آسوده و پر تجمل خوار و زبون شده اند. در حالی که پیزیسترات الگوی میانه روی بود، پسرانش با ناپایدارتر شدن حکومت استبدادی شان به مراتب خشن تر عمل کردند. اما همه ی حکومتهای استبدادی اغلب وقتی هیچ ضرورت مبرمی وجود ندارد متوسل به خشونت می شوند. پس از این که سی دیکتاتور آتن سلطه ی خویش را با تظاهر به اعتدال تحکیم بخشیدند. «کلیه ی افرادی را که به واسطه ی ثروت، شهرت یا نجابت خانوادگی شان انسان هایی برجسته بودند، به قتل رساندند و کسانی را که مرعوب ساخته بودند و می خواستند دارایی های شان را چپاول کنند با نیرنگ از میان برداشتند. آنان در زمانی اندک بیش از یک هزار و پانصد تن را کشتند.» این برای یک دولت - شهر که جمعیت آن شاید به دویست و پنجاه هزار نفر می رسید رقم فوق العاده ای است و پایه ی این سخن ارسطو را که ابزارهای خشونت و اجبار صرفاً « از هنرهای پارسیان و بربرهاست»(57) سست می کند.
اگر حکمران مستبد ناگزیر از اعمال خشونت علیه اتباع خویش باشد، باید از انحصار ابزارهای خشونت در دستان خویش اطمینان حاصل کند و این پیش از هر چیز بدین معنی است که باید «(اتباع خویش) را از داشتن سلاح محروم سازد.» پیزیسترات یکی از دورانهای استبداد خود را با فریب مردم به تسلیم سلاح هایشان آغاز کرد. بعد از این که او از همه خواست تا برای شنیدن سخنانش به «آکروپولیس» بروند، شهروندان طبق معمول سلاح های خود را در بیرون گذاشتند. در این حال، پیروان پیزیسترات به سهولت این سلاح ها را جمع آوری کردند.(58) هر چند در اختیار داشتن انحصاری جنگ افزار خوب است، ولی یک حکمران مستبد باید در عین حال افرادی مصمم به استفاده از سلاح را نیز در دسترس خود داشته باشد، بنابراین یکی از نخستین اقدامات هر حکمران مستبد ایجاد گارد محافظ یا نیروهای شبه نظامی خواهد بود. پیزیسترات آتنی ها را متقاعد کرد چون در خطر است به گارد محافظ نیاز دارد سپس بیدرنگ «مردانی را که چماقداران نامیده می شدند به کار گرفت و به کمک آنها به مقابله با مردم پرداخت و «آکروپولیس» را تسخیر کرد.» هنگام تمیز گذاشتن میان شاه و حکمران مستبد، ارسطو یادآور می شود که «شاهان بر اساس قانون و بنا به خواست اتباع خود بر آنها حکومت می کنند اما حکام مستبد بر اتباعی حکم می رانند که خود طالب حکومت وی نیستند. یکی را همشهریانش حفاظت می کنند در حالی که از دیگری در مقابل همشهریان محافظت می شود.» سپس او متذکر گردید که «محافظین شاه خود شهروندان هستند اما محافظین حکمران مستبد افرادی مزدورند.»(59) ارسطو به عنوان اندرزی عمومی برای همه ی رژیم ها، می گوید که حکام باید «ایجاد وحشت» کنند و «خطرات دور را نزدیک نشان دهند» تا به این ترتیب شهروندان در حال آماده باش به سر برند و همچون نگهبان شب هیچگاه خاطرشان آسوده نگردد. در اندرزی که بیشتر مخصوص حکومت های استبدادی است می گوید «حکمران مستبد نیز مشتاق جنگ افروزی است تا اتباعش کاری برای انجام دادن داشته و همواره جویای یک پیشوا باشند.»(60)
علیرغم این حقیقت که ارسطو دقیقاً روشن نمی سازد که چگونه باید حکمران مستبد تشکیل ارتش داده، یا حتی برای خود محافظین شخصی می گذارد ولی متأسفانه تمامی نصایح ارسطو تا همین قرن بیستم به طرز آشنایی عملی شده است. با این وجود ما بر خلاف ارسطو از هشدارهای ماکیاولی درباره ی خطرات اتکا بر مزدوران و خارجیان برای سرکوب شهروندان آگاهیم.
ارسطو خشونت را همچون ضرورتی اجتناب ناپذیر برای هر حکمران مستبد به شمار می آورد ولی در عین حال آن را نشانه بی ثباتی نیز می داند. در واقع به اعتقاد او یقیناً فریب ابزار مؤثرتری برای ماندگار ساختن استبداد است. ظاهراً ارسطو مایل است داستانهای آمیخته به حیله را بازگو کند. نه تنها پیزیسترات مردم آتن را در تسلیم سلاح هایشان فریب داد، بلکه برای متقاعد کردن آنان به لزوم تشکیل گارد محافظ، خود را زخمی کرد! یکی دیگر از جباران وقتی با خراج خواهی ایران روبه رو شد، اتباع خود را گردآورد و از آنان پول مطالبه کرد. او عده مشخصی از اتباع را که قول داده بودند پول زیادی بپردازند در میان جمعیت جای داد و به این ترتیب ثروتمندترین اتباع را فریب داد و آنها را واداشت تا حتی پول بیشتری بپردازند.(61)
در مورد مسائل کلی تر و با اهمیت تر اندرز همیشگی ارسطو به حاکمان مستبد آن بود که حتی اگر حکومتی خودکامه دارند برای آن ظاهری قانونی بتراشند، و حتی اگر حریصانه مالیات می گیرند، ظاهری سخاوتمند به خود بگیرند و به همین ترتیب. اینها همان توصیه هایی است که تقریباً بطور خودکار آنها را به ماکیاولی نسبت می دهیم. به عنوان یک نمونه ی دیگر سی دیکتاتور آتن در ابتدا «وانمود کردند که هدفشان اجرای قانون اساسی سنتی است» و حتی آنگاه که علیه جمعیت به خشونت متوسل شدند نخست قوانین جدیدی را عرضه کرده و به تصویب رساندند، و این همه برای حفظ ظاهری قانونی برای حکومتشان بود. حکومت های استبدادی همانگونه که باید برای خود ظاهری قانونی بتراشند باید در عین تظاهر به مذهب دوستی از مذهب استفاده کنند. پیزیسترات حتی یک بار وانمود کرد که «آتنا» او را مجدداً به رهبری گمارده است. او یک زن «بلندقامت و جذاب» تراسی پیدا کرد، سواره همراه زن داخل شهر شد و «مردم به پرستش برخاستند و او را حرمت نهادند.»(62) اگر چه این داستان به نظر ما غریب می آید و باور آن مشکل است، اما مصداق پیشنهاد ارسطو در این زمینه است که حکمرانان مستبد باید از مذهب استفاده کنند. یک حکمران مستبد به ویژه باید وانمود کند که در پرستش خدایان کوشاست زیرا اگر مردم فکر کنند که حکمران فردی مذهبی است و خدایان را حرمت می نهد... کمتر به دسیسه ی چینی علیه او تمایل پیدا می کنند چرا که به اعتقاد آنان همین خدایان پشتیبانش خواهند بود. چاپلوسان و لفاظان در حفظ ظواهر، برای دیکتاتور مفیدند زیرا چاپلوسان دیکتاتور را، و لفاظان مردم را متقاعد می سازند که حکمرانی به خوبی صورت می گیرد.(63)
توصیه ی نهایی ارسطو به حکمرانان مستبد این است که با تقلید ظاهری از حکومت شاهان، قدرت خویش را حفظ کنند. «هر چند حکمران مستبد باید قدرت را به عنوان بنیاد حکومت خویش حفظ کند ولی در کلیه ی دیگر موارد باید واقعاً یا ظاهراً همچون یک شاه رفتار نماید.»(64) به دشواری می توان فهمید که آیا ارسطو با گفتن این مطلب که دوام حکومت یک جبار در گرو عادل تر و میانه روتر شدن اوست صرفاً اندرزی پرثمر ولی معمولاً بی اثر به حکمران مستبد می دهد یا آنگونه که به نظر می رسد تظاهر به حکومت شاهان را صرفاً آخرین و مؤثرترین حیله می داند. در هر حال از نظر او هم میزانی از اعتدال و هم داشتن ظاهری معتدل تر بیش از هر چیز دیگری به نفع حکمران مستبد است. این اندرز ظاهراً ارکان روشنی دارد. نخست، حکمرانان مستبد باید «با وقار جلوه کنند و نه خشن» و باید دوست داشته باشند که اتباعشان به آنان به دیده ی احترام بنگرند نه با ترس و بیم. ارسطو وقتی می گوید حکمران مستبد «حداقل باید ظاهر یک سرباز بزرگ را حفظ کند و این تصور را ایجاد کند که واقعاً سرباز بزرگی است» تصدیق می کند که ممکن است این امر مستلزم فریب مردم باشد. دوم، جبار باید در امیالش معتدل باشد «یا در هر حال نباید شرارتهای خود را علنی سازد» و نباید به عفت محجوبترین زنان تعرضی نماید و یا عزت مردان شرافتمند را زیرپا گذارد. سوم، همانگونه که بالاتر دیدیم وی هر چند غیر مذهبی باشد باید ظاهری مذهبی به خود بگیرد. چهارم، حکمران مستبد «باید خود را نگران درآمدهای عمومی جلوه دهد»، درآمدهای مالیاتی را فقط صرف مقاصد عمومی نماید، نه آنکه با ولخرجی و هدیه دادن به نور چشمی ها آن را تلف کند؛ حساب دقیق درآمدها و هزینه ها را داشته باشد، «شهر خود را آراسته و آباد کند آنگونه که تصور شود او نه یک جبار، بلکه پاسدار کشور است». در مجموع حکمران مستبد باید «پیشکار و وکیل عموم به نظر آید و خود را امین و خزانه دار (مالیاتها) جلوه دهد چنان که گویی این اموال را متعلق به مردم می داند و نه به خودش».(65) پنجم، حکمران مستبد باید پاداش ها و خلعتها را خود اعطا نماید ولی سعی کند نارضایی ناشی از اعمال مجازاتها را متوجه مقامات پایین تر سازد.
حتماً «مردان شایسته را قدر نهد» و به آنان بباوراند که هیچ حکومت آزادی این اندازه به آنها امتیاز نمی دهد، هرگز یک نفر را ممتاز نسازد چرا که ممکن است پرچم مخالفت برافرازد بلکه به « دو یا چند نفر» امتیاز دهد تا آنان مراقب کار یکدیگر باشند. نه تنها از به قدرت رساندن افراد «دلیر» اجتناب ورزد بلکه از ساقط کردن ناگهانی اشخاص نیز بپرهیزد و در عوض تدریجاً به این کار مبادرت نماید.(66) سرانجام این که جبار باید وانمود کند که حکومتش به نفع هر دو طبقه ی فقیر و ثروتمند است و به هر یک از این دو طبقه بباوراند که امنیتش وابسته به وجود وی است. ولی از این میان خود را با سلاح شهروندان نیز مرتفع گردد.(67) ارسطو این بخش را با ارائه ی خلاصه ای از توصیه هایش برای جبارانی که به منافع خویش آگاهند خاتمه می دهد.
«او باید چنان کند که مردم او را نه ستمگر بلکه پدر خانواده و شهریار خویش بشمارند. اموال آنان را به زور نستاند بلکه امین و نگهبان اموال ایشان باشد. در همه ی کارها اندازه نگه دارد. از فراخ روی بپرهیزد. دوست توانگری باشد و پناه تهیدستان. بدین سان حکومت او پسندیده تر می نماید و پایدارتر خواهد ماند زیرا فرمانبردارایش نه مردمی خوار گشته و کینه ور، بلکه آزاده و پاکدل خواهند بود، و او از آنان بیمی نخواهد داشت. اگر مردمی خوب نیست خود را نیمه خوب بنماید و اگر بد است نیمی از بدیهایش را بپوشاند.»(68)
از آنجا که به دشواری می توان باور کرد که یک حکمران مستبد با پیروی از این اندرز همچنان مستبد بماند این امکان هست که خود ارسطو نیز در پی آن بوده تا حکام مستبد را فریفته یا اغوا کند تا به شهریار تبدیل شوند. امید ارسطو به این که حکمرانان مستبد از روی دوراندیشی شیوه ی شاهان را در پیش گیرند ممکن است توضیحی برای این مسئله باشد که چرا او چنان اندرزهای خوبی را برای ترویج شرارت مطرح کرده است. همچنین شاید او پیزیسترات را در خاطر داشته که از نظر خود ارسطو رفتاری «ملایم» و «انسانی» داشت و هنگامی که به قدرت رسید امور شهر را به اعتدال اداره می کرد و بیشتر شبیه یک شهروند بود تا یک حکمران مستبد.(69) توصیفی که ارسطو از پیزیسترات به دست می دهد در بسیاری از جزئیات شبیه اندرز وی به حکمران مستبدی است که می خواهد در حکومت کردن همچون یک شهریار جلوه کند.
ارسطو مدعی نبود که علم سیاستش به لحاظ تجربی همانند ریاضیات، ستاره شناسی یا فیزیک قابل اثبات و دقیق است. می توان دید که استبدادشناسی او با همچون حزم اندیشی ها و احکام سلیمانه ای به نظر می آید که شخصی برجسته با تجربه ای طولانی در جهان سیاست آنها را جمع آوری کرده و یا، همانگونه که قبلاً اشاره کردیم، شبیه همان ممزوجی از علم و هنر است که طب خوانده می شود. مسلماً در حالت دوم به هیچ وجه از علم و هنر است که طب خوانده می شود. مسلماً در حالت دوم به هیچ وجه نمی توان اطمینان داشت که طبیب خواهان درمان بیمار یا همان حکمران مستبد است. در هر حال ارسطو با علم سیاست خود از اخلاقیت افلاطونی فاصله می گیرد و به تحلیل عینی پدیده استبداد نزدیک می شود.
سهم ارسطو در نظریه های استبداد
بی اغراق می توان ارسطو را بنیانگذار تمامی نظریه های استبداد دانست ولی در عین حال پرسشها و مسائلی نیز وجود دارد. نخست، مسئله تعریف استبداد مطرح است. هر چند ارسطو به سادگی حکمران مستبد را کسی معرفی می کند که بر اساس منافع خود حکم می راند ولی این تعریف بسیار پیچیده از کار در می آید زیرا برای دریافت نظرات ارسطو در خصوص «منافع» واقعی انسانها، ناگزیر از غوطه خوردن در کل نظام فلسفی وی هستیم. در نهایت، ارسطو استبداد را نوعی نظم سیاسی تعریف می کند که انسانها را از راه سلامت به در می کند یا به عبارت دیگر نظمی سیاسی می داند که بیش از هر نظم دیگری، عالی ترین نیازهای زیستی و فیزیکی انسانها را نادیده می گیرد. آیا از نظر ما ارسطو در بررسی های خود وجود این نیازها را ثابت کرده است؟ آیا دانش نو و علوم اجتماعی جدید می تواند در این زمینه بهتر عمل کند؟(70) اگر می توانستیم چنانکه مزلو سعی داشت نیازهای انسان را مرتبه بندی کنیم آنگاه می شد شدت حکومت های استبدادی را با توجه به نیازهایی که نادیده می گیرند درجه بندی کرد. اما هنوز از چنین هدف فریبنده ای بسیار فاصله داریم.در حالی که بحث ارسطو درباره ی پایه های اقتصادی و سیاسی حکومت تورانی یا استبداد ستمگرانه کاملاً برای ما ملموس است ولی تعریف او از استبداد برای دوران نوین غریب می آید، زیرا در این دوران حکومت های استبدادی را بر اساس تجاوز به حقوق طبیعی، زیر پا گذاشتن موافقنامه ها یا قراردادها، تعلیق نهادهای دموکراتیک تعریف می کنند. ما تلویحاً حکومت استبدادی را دولتی می شناسیم که «حقوق و آزادیهای دموکراتیک» را نادیده می گیرد اما بحث از این گونه حقوق و آزادیهای دموکراتیک برای ارسطو بسیار دشوار است. از نظر او آزادی با دموکراسی ملازم نیست و مسلماً وی دموکراسی را نقطه ی مقابل استبداد نمی داند. برای ارسطو نقطه ی مقابل استبداد، نوعی نظم سیاسی نیست که از حقوق فردی دفاع کند و حق رأی به افراد دهد، بلکه نظمی است که در افراد فضیلت و علو طبع پدید آورد. در حالی که معیار ما حفظ حقوق است توجه ارسطو معطوف به ایجاد فضیلت در افراد است. به این ترتیب بلافاصله آشکار می شود که گفتمان سیاسی یونان تا چه حد با ما فاصله دارد و با نگاه به پدیده ی استبداد از پشت عینک ارسطو تا چه حد چیزهای جدید و گیج کننده ای فرا می گیریم.
مسئله دیگری نیز مطرح است. چرا ارسطو استبداد را تنها به حکومت یک نفره اطلاق می کند؟ شاید او به عنوان یکی از تحسین کنندگان پیزیسترات این تعریف را بی هیچ اندیشه ای پذیرفته و یکبار دیگر گفتمان سیاسی رایج یونان را نقطه آغاز کار خود قرار داده باشد. اما آیا یک الیگارشی ستمگر حکومتی تورانی نیست؟ آیا چنین الیگارشی ای همانند یک حکومت استبدادی از همه ابزارهای سیاست زدایی مردم- خشونت جاسوسان و نیروهای شبه نظامی، فریب و نیرنگ، ممنوعیت تجمعات و منزوی ساختن افراد و غیره- استفاده نمی کند؟ ارسطو در اینجا برخلاف تحلیل طبقاتی بسیار پیچیده خویش به این اندیشه باز می گردد که قدرت برای استبدادی بودن باید در دست یک نفر متمرکز باشد. متفکرین مختلف جهان نو از چارچوب محدود این تعریف بیرون رفته و حکومتهای استبدادی گوناگونی همچون حکومت های استبدادی طبقاتی، دارودسته های نظامی حاکم، بوروکراسیهای بی نام و نشان و غیره را مشخص ساخته اند.
تجزیه و تحلیل ارسطو به شناخت سومین مسئله ی مطرح برای تمامی حکومت های استبدادی نیز کمک می کند. اگر چه نصایح او خطاب به جباران به طرز وحشتناکی مؤثر به نظر می رسد، اما با مطالعه ی آنها روشن می شود که ایجاد و حفظ یک استبداد ستمگرانه ی با دوام کار دشواری است و شگفت نیست که از نظر ارسطو «هیچ یک از انواع حکومت کم دوام تر از الیگارشی و استبداد نیست.»(71) ظاهراً مشکلات بی شماری برای حکومت های استبدادی مطرح است. اگر حکمران مستبد تلاش کند مردم خود را با تأمین رفاه آنان آرام نگه دارد، آیا این رفاه به فراغت لازم برای فعالیتهای سیاسی منجر نخواهد شد؟ اگر وی اتباع خویش را خلع سلاح نماید چگونه ارتش عمومی و نیروهای شبه نظامی خود را کنترل خواهد نمود؟ سربازان مزدور تا چه حد قابل اعتمادند؟ ارسطو می پذیرد که اهانت به مردان شرافتمند خطرناک است زیرا چنین مردانی ممکن است تحت تأثیر هیجان و یا عصبانیت بدون توجه به بقای خود، دست به آدم کشی بزنند،(72) اما چگونه ممکن است جباران از توهین به مردان شرافتمند خودداری کنند؟ چگونه حکمرانی که از قدرتی خودکامه برخوردار است در ظاهر به قانون احترام خواهد گذاشت؟ چگونه یک جبار بدون واگذاری قدرتی قابل توجه به مراجع مذهبی می تواند از آنها استفاده کند؟ سرانجام اینکه حکمران مستبد چگونه می تواند همزمان ثروتمندان، طبقات متوسط، و فقرا را خشنود سازد؟ اگر تهیدستان را خشنود سازد آیا ثروتمندان حکومت او را به خطر نخواهند انداخت؟ اگر ثروتمندان و طبقات متوسط را راضی کند آیا قدرت اقتصادی جدیدالحصول آنان تهدیدی برای قدرت سیاسی او نخواهد بود؟ وی تا چه مدت می تواند شورش فقرای سرکوب شده را به تعویق اندازد؟ در حالی که زندگی جبار برای ناظر بیرونی زندگی راحتی به نظر می رسد ولی ارسطو به خوبی نشان می دهد که زندگی وی همچون عملیات تردستی است که سرانجام حداقل یکی از توپهایی را که به هوا پرتاب کرده باید بر زمین افتد.
با وجود تمام این پرسش ها نباید تحلیل درخشان ارسطو را کم ارزش دانست یا آشنا بودن چشمگیر این تحلیل قدیمی برای خوانندگان معاصر را از نظر دور داشت. به اعتقاد من برخی ویژگی های اصلی حکومت استبدادی دقیقاً در مورد قرن حاضر نیز صدق می کند: نخست، ارسطو روشن تر از هر اندیشمند دیگری از دوران باستان، میان قلمرو سیاسی عمومی و عرصه ی اقتصادی خصوصی، یعنی میان شهر و خانواده تمایز می گذارد. اگر افراد در چنبره ی امور خصوصی خویش محدود و منزوی شوند، نه می توانند شهروند باشند و نه مخالفتی را سازمان دهند و بر همین اساس، حکومتهای استبدادی می کوشند تا با حذف زندگی سیاسی و عمومی، شهروندان خود را به رعایا تبدیل کنند. (به عبارت دیگر حکومت های استبدادی منزلت شهروندان مرد را تا حد موقعیت زنان و بندگان تنزل می دهند. به عقیده ی ارسطو حکومت استبدادی مناسب حال همین دسته اخیر است.)
دوم، حکومتهای استبدادی اوقات فراغت مردم را با سرگرمیها پر می کنند و بدین ترتیب آنان عنایتی به مسائل سیاسی نخواهند داشت. سوم، حکومتهای منتفی می سازند تا آنجا که مردم حتی نمی توانند در خصوص وضعیت جایگزین برای وضع موجود سئوالی مطرح کنند. چهارم، حکومتهای استبدادی ابزارهای خشونت را منحصر به خود ساخته و آماده اند تا از این خشونت برای نیل به اهداف خود استفاده کنند. سرانجام این که حکومت های استبدادی حتی هنگام زیرپا گذاشتن قانون و مذهب چهره ای قانونی یا مذهبی به خود می گیرند. انسان از مطالعه ی تحلیل ارسطو دچار اندوه می گردد زیرا به سهولت می توان نتیجه گیری کرد که چون حکومتهای استبدادی مورد تحلیل وی امروزه نیز به این یا آن شکل به وفور یافت می شوند، پس استبداد غول بی شاخ و دمی است که احتمالاً هرگز از بین نخواهد رفت. برای تمام خوانندگان معاصر که شناختی سطحی از آلمان هیتلری دارند عبارت زیر باید نوعی آینده نگری هولناک و مناسب حال دوران حاضر به نظر آید. به اعتقاد ارسطو برای یک انسان بدگهر مطمئن تر و خردمندانه تر است که جنایاتی آنچنان بزرگ و هولناک مرتکب شود که از هیچ انسانی انتظار انجام آن نرود: در اینجا نیز از پیش بینی های احتیاطی خبری نخواهد بود زیرا تمامی انسان ها درست همانگونه که در برابر بیماریهای عادی مراقبتهای لازم را معمول می دارند مراقب تجاوزهای معمولی نیز هستند. اما هیچکس برای مقابله با تجاوزی که هرگز تاکنون واقع نشده اقدامات احتیاطی را در پیش نمی گیرد.(73)
منبع:History of Political Thought, vol.14,No.1,Spring 1993
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}